nx دارای 270 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
مردم مدینه ورسول اكرم(ص)
مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج كه همیشه با هم جنگ داشتند . یك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مىآید به مكه براى اینكه از قریش استمداد كند . وارد مى شود بر یكى از مردم قریش .
كعبه از قدیم معبد بود گو اینكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه مىآمد , یك طوافى هم دور كعبه مى كرد . این شخص وقتى خواست برود به زیارت كعبه و طواف بكند , میزبانش به او گفت : ( مواظب باش ! مردى در میان ما پیدا شده , ساحر و جادوگرى كه گاهى در مسجد الحرام پیدا مى شود و سخنان دلرباى عجیبى دارد . یك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى اختیار مى كند . سحرى در سخنان او هست. اتفاقا او
موقعى مى رود براى طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن مى خواندند . در گوش این شخص پنبه كرده بودند كه یكوقت چیزى نشنود . مشغول طواف كردن بود كه قیافه شخصى خیلى او را جذب كرد . ( رسول اكرم سیماى عجیبى داشتند ). گفت نكند این همان آدمى باشد كه اینها مى گویند ؟ یك وقت با خودش فكر كرد كه عجب دیوانگى است كه من گوشهایم را پنبه كرده ام . من آدمم , حرفهاى او را مى شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بیرون .آیات قرآن را شنید . تمایل پیدا كرد . این امر منشأ آشنایى مردم مدینه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهایى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه اى با حضرت رسول كردند تا اینكه عده اى از اینها به مكه آمدند و قرار شد در موسم حج در یكى از شبهاى تشریق یعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب هستند بیایند در منا , در عقبه
وسطى , در یكى از گردنه هاى آنجا , رسول اكرم ( ص ) هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند . در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمى كنم به خداى یگانه و . . . و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید , من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جریانش مفصل است . زمینه اینكه رسول اكرم ( ص ) از مكه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد . این اولین حادثهبود . بعد حضرت رسول ( ص ) مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد . اینهایى كه ابتدا آمده بودند , عده اندكى بودند , به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگرى مسلمان شدند و تقریبا جو مدینه مساعد شد . قریش هم روز بروز بر سختگیرى خود مى افزودند , و در نهایت امر تصمیم گرفتند كه دیگر كار رسول اكرم را یكسره كنند . در ( دارالندوه ( تشكیل جلسه دادند , كه این آیه قرآن یكسره اشاره به آنهاست .
شناخت مختصرى از زندگى پیامبر اسلام(ص)ولادت و دوران كودكى
ولادت پیغمبر اكرم به اتفاق شیعه و سنى در ماه ربیع الاول است , گو اینكه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را , به استثناى شیخ كلینى صاحب كتاب كافى كه ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند . رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السیره الحلبیه مى نویسد : ولد فى فصل الربیع در فصل ربیع به دنیا آمد . بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ایام ماههاى شمسى منطبق مى شود , به این نتیجه رسیده اند كه دوازدهم ربیع آن سال مطابق مى شود با بیستم آوریل , و بیستم آوریل مطابق است با سى و یكم فروردین . و قهرا هفدهم ربیع مطابق مى شود با پنجم اردیبهشت . پس قدر مسلم این است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سى و یكم فروردین یا پنجم اردیبهشت . در چه روزى از ایام هفته به دنیا آمده است ؟ شیعه معتقد است كه در روز جمعه به دنیا آمده اند , اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى از شبانه روز به دنیا آمده اند ؟ شاید اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند , در بین الطلوعین .مسافرتها
رسول اكرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است. یكسفر در دوازده سالگى همراه عمویش ابوطالب , و سفر دیگر در بیست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بیوه به نام خدیجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد . البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهایى كرده اند . مثلا به طائفرفته اند , به خیبر كه شصتفرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند , به تبوك كه تقریبا مرز سوریه استو صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند , ولى در ایام رسالت از جزیره العرب هیچ خارج نشده اند .شغلها
پیغمبر اكرم چه شغلهایى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى , شغل و كار دیگرى را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیارى از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند ( حالا این چه از الهى اى دارد , ما درست نمى دانیم ) همچنانكه موسى شبانى كرده است . پیغمبر اكرم هم قدر مسلم این است كه شبانى مى كرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است , رعایت مى كرده و مى چرانیده و بر مى گشته است . بازرگانى هم كه كرده است . با اینكه یك سفر , سفر اولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى ( فقط یك سفر در دوازده سالگى همراه عمویش رفته بود ) . آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد .پیغمبر اكرم در عصر جاهلیت
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اكرم چه بوده است ؟ در میان همه پیغمبران جهان , پیغمبر اكرم یگانه پیغمبرى استكه تاریخ كاملا مشخصى دارد ; الف-در همه آن اهل سال قبل از بعثت , در آن محیط كه فقط و فقط محیط بت پرستى بود , او هرگز بتى را سجده نكرد . البته عده قلیلى بوده اند معروف به[ ( حنفا]( كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته اند ولى نه اینكه از اول تا آخر عمرشان , بلكه بعدا این فكر برایشان پیدا شد كه این كار , كار غلطى است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسیحى شدند . اما پیغمبر اكرم در همه عمرش , از اول كودكى تا آخر , هرگز اعتنائى به بت و سجده بت نكرد . این , یكى از مشخصاتایشان است.
ب -پیش از بعثت براى خدیجه كه بعد به همسرى اش در آمد , یك سفر تجارتى به شام انجام داد در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانتو درستكارى اش روشن شد او در میان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود كه لقب[ ( محمد امین]( یافته بود امانتها را به او مى سپردند . پس از كه با او پیدا كردند , باز هم امانتهاى خود را به او مى سپردند , از همین بعثت نیز قریش با همه دشمنى اى رو پس از هجرت به مدینه , على ( علیه السلام ) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلى برساند .
ا در بسیارى از كارها به عقل او اتكا مى كردند . عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پیغمبر اكرم سختبه آنها مشهور بود به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود آیا شما تاكنون از من سخن خلافى شنیده اید , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مى شناسیم .
یكى از جریانهایى كه نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است , این است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند ( دیوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند , حجر الاسود را نیز برداشتند . هنگامى كه مى خواستند دو مرتبه آنرا نصب كنند , این قبیله مى گفت من باید نصب كنم , آن قبیله مى گفتمن باید نصب كنم , و عنقریب بود كه زد و خورد شدیدى روى دهد . پیغمبر اكرم آمد قضیه را به شكل خیلى ساده اى حل كرد . قضیه , معروف است , دیگر نمى خواهم وقت شما را بگیرم .
مسئله دیگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست , مسئله احساس تأییدات الهى است . پیغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت , از كودكى خودش فرمود . از جمله فرمود من در كارهاى اینها شركت نمى كردم . . . گاهى هم احساس مى كردم كه گویى یك نیروى غیبى مرا تأیید مى كند . مى گوید من هفت سالم بیشتر نبود , عبدالله بن جدعان كه یكى از اشراف مكه بود , عمارتى مى ساخت . بچه هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمكدادن به او مى رفتند از نقطه اى به نقطه دیگر سنگ حمل مى كردند . من هم مى رفتم همین كار را مى كردم . آنها سنگها را در دامنشان مى ریختند , دامنشان را بالا مى زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مى شد . من یك دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم , مثل اینكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت, حس كردم كه من نباید این كار را بكنم , با اینكه كودكى هفت ساله بودم .
از جمله قضایاى قبل از رسالت ایشان , به اصطلاح متكلمین[ ( ارهاصات]( است كه همین داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مىآید . رؤیاهاى فوق العاده عجیبى بوده كه پیغمبر اكرم مخصوصا در ایام نزدیك به رسالتش مى دیده است . مى گوید من خوابهایى مى دیدم كه : | یأتى مثل فلق الصبح | مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اینچنین خوابهاى روشن مى دیدم . چون بعضى از رؤیاها از همان نوع وحى و الهام است, نه هر رؤیایى , نه رؤیایى كه از معده انسان بر مى خیزد , نه رؤیایى
كه محصول عقده ها , خیالات و توهمات پیشین است . جزء اولین مراحلى كه پیغمبر اكرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى كرد , دیدن رؤیاهایى بود كه به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور مى كرد , چون گاهى خود خواب براى انسان روشن نیست , پراكنده است, و گاهى خوابروشن است ولى تعبیرش صادق نیست , اما گاه خواب در نهایت روشنى است , هیچ ابهام و تاریكى و به اصطلاح آشفتگى ندارد , و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایى است.
از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اكرم یعنى در فاصله ولادت تا بعثت , این است كه – عرض كردیم – تا سن بیستو پنج سالگى دو بار به خارج عربستان مسافرت كرد .
پیغمبر فقیر بود , از خودش نداشت یعنى به اصطلاح یك سرمایه دار نبود . هم یتیم بود , هم فقیر و هم تنها . یتیم بود , خوب معلوم است , بلكه به قول[ ( نصا ب](لطیم هم بود یعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند . فقیر بود , براى اینكه یكشخص سرمایه دارى نبود , خودش شخصا كار مى كرد و زندگى مى نمود , و تنها بود . وقتى انسان روحى پیدا مى كند و به مرحله اى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنویات مى رسد كه خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مى ماند .
تنهایى روحى از تنهایى جسمى صد درجه بدتر است . اگر چه این مثال خیلى رسا نیست , ولى مطلب را روشن مى كند : شما یك عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانى را در میان مردمى جاهل و بى ایمان قرار بدهید . ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیكش باشند , او تنهاست. یعنى پیوند جسمانى نمى تواند او را با اینها پیوند بدهد . او از نظر روحى در یك افق زندگى مى كند و اینها در افق دیگرى . گفت[ : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است]( .پیغمبر اكرم در میان قوم خودش تنها بود , همفكر نداشت . بعد از سى سالگى در حالى كه خودش با خدیجه زندگى و عائله تشكیل داده است , كودكى را در دو سالگى از
پدرش مى گیرد و مىآورد در خانه خودش . كودك , على بن ابى طالب است . تا وقتى كه مبعوث مى شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحى الهى تقریبا از بین مى رود , یعنى تا حدود دوازده سالگى این كودك , مصاحب و همراهش فقط این كودك است . یعنى در میان همه مردم مكه كسى كه لیاقت همفكرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد , غیر از این كودك نیست . خود على ( ع ) نقل مى كند كه من بچه بودم , پیغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خود سوار مى كرد و مى برد .
در بیست و پنج سالگى , معنى خدیجه از او خواستگارى مى كند . البته مردم باید خواستگارى بكند ولى این زن شیفته خلق و خوى و معنویت و زیبایى و همه چیز حضرت رسول است . خودش افرادى را تحریك مى كند كه این جوان را وادار كنید كه بیاید از من خواستگارى كند . مىآیند , مى فرماید آخر من چیزى ندارم . خلاصه به او مى گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او مى فهمانند كه خدیجه اى كه تو مى گویى اشرافو اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگارى كرده اند و حاضر نشده است , خودش مى خواهد . تا بالاخره داستان خواستگارى و ازدواج رخ مى دهد . عجیب این است :
حالا كه همسر یك زن بازرگان و ثروتمند شده است, دیگر دنبال كار بازرگانى نمى رود . تازه دوره وحدت یعنى دوره انزوا , دوره خلوت , دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مى شود . آن حالت تنهایى یعنى آن فاصله روحى اى كه او با قوم خودش پیدا كرده است , روز بروز زیادتر مى شود . دیگر این مكه و اجتماع مكه , گویى روحش را مى خورد . حركتمى كند تنها در كوههاى اطراف مكه ( 1 ) راه مى رود , تفكر و تدبر مى كند . خدا مى داند كه چه عالمى دارد , ما كه نمى توانیم بفهمیم . در همین وقت است كه غیر از آن كودك یعنى على ( ع ) كس دیگر , همراه و مصاحب او نیست .
ماه رمضان كه مى شود در یكى از همین كوههاى اطراف مكه – كه در شمال شرقى این شهر است و از سلسله كوههاى مكه مجزا و مخروطى شكل است – به نام كوه[ ( حرا]( كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور ( كوه نور ) خلوت مى گزیند . شاید خیلى از شما كه به حج مشرف شده اید این توفیق را پیدا كرده اید كه به كوه حرا و غار حرا بروید . و من دو بار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است كه مكرر در مكرر این توفیق براى من نصیب بشود . براى یك آدم متوسط حداقل یك ساعتطول مى كشد كه از پائین دامنه این كوه برسد به قله آن , و حدود سه ربع هم طول مى كشد تا پائین بیاید .
ماه رمضان كه مى شود اصلا به كلى مكه را رها مى كند و حتى از خدیجه هم دورى مى گزیند . یك توشه خیلى مختصر , آبى , نانى با خودش بر مى دارد و مى رود به كوه حرا و ظاهرا خدیجه هر چند روز یك مرتبه كسى را مى فرستاد تا مقدارى آب و نان برایش ببرد . تمام این ماه را به تنهایى در خلوت مى گذراند . البته گاهى فقط على ( ع ) در آنجا حضور داشته و شاید همیشه على ( ع ) بوده. قدر مسلم این است كه گاهى على ( ع ) بوده است , چون مى فرماید :
| و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحى | .
آن ساعتى كه وحى نزول پیدا كرد من آنجا بودم .
از آن كوه پائین نمىآمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى كرد . اینكه چگونه تفكر مى كرد , چگونه به خداى خودش عشق مى ورزید و چه عوالمى را در آنجا طى مى كرد , براى ما قابل تصور نیست . على ( ع ) در این وقتبچه اى است حداكثر دوازده ساله . در آن ساعتى كه بر پیغمبر اكرم وحى نازل مى شود , او آنجا حاضر است . پیغمبر یك عالم دیگرى را دارد طى مى كند . هزارها مثل ما اگر در آنجا مى بودند چیزى را در اطراف خود احساس نمى كردند ولى على ( ع ) یك دگرگونیهایى را احساس مى كند . قسمتهاى زیادى از عوالم پیغمبر را درك مى كرده است , چون مى گوید :
| و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزول الوحى | .
من صداى ناله شیطان را در هنگام نزول وحى شنیدم .
مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى دارد , به پیغمبر عرض كرد : یا رسول الله ! آن ساعتى كه وحى داشت بر شما نازل مى شد , من صداى ناله این ملعون را شنیدم . فرمود بله على جان
| انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى و لكنك لست بنبى | .
شاگرد من ! تو آنها كه من مى شنوم , مى شنوى و آنها كه من مى بینم , مى بینى ولى تو پیغمبر نیستى .
پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلثو گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت با اینكه تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود , از وقت عبادتش نمى كاست او آرامش كامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مى یافت عبادتش به منظور طمع بهشتو یا ترس از جهنم نبود , عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزى یكى از همسرانش گفت : تو دیگر چرا آن همه عبادت مى كنى ؟ تو كه آمرزیده اى ! جواب داد : آیا یك بنده سپاسگزار نباشم ؟
بسیار روزه مى گرفت . علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان , یك روز در میان روزه مى گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش بكلى جمع مى شد و در مسجد معتكف مى گشت و یكسره به عبادتمى پرداخت , ولى به دیگران مى گفت: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگیرید مى گفت : به اندازه طاقت عبادت كنید , بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نكنید كه اثر معكوس دارد .
با رهبانیت و انزوا و گوشه گیرى و ترك اهل و عیال مخالف بود , بعضى از اصحاب كه چنین تصمیمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند مى فرمود : بدن شما , زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقى بر شما دارند و مى باید آنها را رعایت كنید .
در حال انفراد , عبادت را طول مى داد , گاهى در حال تهجد ساعتها سرگرم بود , اما در جماعتبه اختصار مى كوشید , رعایت حال اضعف مامومین را لازم مى شمرد و به آن توصیه مى كرد .
یكی ازسوابق رسول خدااین است كه امی بود یعنیمكتب نرفته ودرس نخواندهبود و نزد هیچ معلمى نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و كتابى آشنا نبوده است .
احدى از مورخان , مسلمان یا غیر مسلمان , مدعى نشده است كه آن حضرت در دوران كودكى یا جوانى , چه رسد به دوران كهولت و پیرى كه دوره رسالت است , نزد كسى خواندن یا نوشتن آموخته است , و همچنین احدى ادعا نكرده و موردى را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت یكسطر خوانده و یا یك كلمه نوشته است .
مردم عرب , بالاخص عرب حجاز , در آن عصر و عهد به طور كلى مردمى بى سواد بودند . افرادى از آنها كه مى توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممكن نیست كه شخصى در آن محیط , این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفتمعروف نشود ;
خاور شناسان نیز كه با دیده انتقاد به تاریخ اسلامى مى نگرند كوچكترین نشانه اى بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نیافته , اعتراف كرده اند كه او مردى درس ناخوانده بود و از میان ملتى درس ناخوانده برخاست. كارلایل در كتاب معروف الابطال مى گوید :
[ ( یك چیز را نباید فراموش كنیم و آن اینكه محمد هیچ درسى از هیچ استادى نیاموخته است , صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود .
ویل دورانت در تاریخ تمدن مى گوید :
[ ( ظاهرا هیچ كس در این فكر نبود كه وى ( رسول اكرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهمیتى نداشت ء به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمى دانستند . معلوم نیست كه محمد شخصا چیزى نوشته باشد . از پس پیمبرى كاتب مخصوص داشت . معذلك معروف ترین و بلیغ ترین كتاب زبان عربى به زبان وى جارى شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت](( 1 ) .
جان دیون پورت در كتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن مى گوید :
[ ( درباره تحصیل و آموزش , آنطورى كه در جهان معمول است , همه معتقدند كه محمد تحصیل نكرده و جز آنچه در میان قبیله اش رایج و معمول بوده چیزى نیاموخته است](( 2 ) .
كونستان ورژیل گیورگیو در كتابمحمد پیغمبرى كه از نو باید شناخت مى گوید :
[ ( با اینكه امى بود , در اولین آیات كه بر وى نازل شده صحبت از قلم و علم , یعنى نوشتن و نویسانیدن و فرا گرفتن و تعلیم دادن است . در هیچیك از ادیان بزرگ این اندازه براى معرفت قائل به اهمیت نشده اند و هیچ دینى را نمى توان یافت كه در مبدا آن , علم و معرفت اینقدر ارزش و اهمیت داشته باشد . اگر محمد یك دانشمند بود , نزول این آیات در غار ( حرا ) تولید حیرت نمى كرد , چون دانشمند قدر علم را مى داند , ولى او سواد نداشت و نزد هیچ آموزگارى درس نخوانده بود . من به مسلمانها تهنیت مى گویم كه در مبدا دین آنها كسب معرفت اینقدر با اهمیت تلقى شده]((3).
گوستاو لوبون در كتاب معروف خود تمدن اسلام و عرب مى گوید :
[ ( این طور معروف است كه پیغمبر امى بوده است , و آن مقرون به قیاس هم هست , زیرا اولا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر مى شد , بعلاوه آن هم قرین قیاس استكه اگر پیغمبر امى نبود نمى توانست مذهب جدیدى شایع و منتشر سازد , براى اینكه شخص امى به احتیاجات اشخاص جاهل بیشتر آشناستو بهتر مى تواند آنها را به راه راست بیاورد . به هر حال , پیغمبر امى باشد یا غیر امى , جاى هیچ تردیدى نیست كه او آخرین درجه عقل و فراست و هوش را دارا بوده است]((4) .
گوستاو لوبون به علت آشنا نبودن با مفاهیم قرآنى , و هم به خاطر افكار مادى كه داشته است سخن یاوه اى درباره ارتباط آیات قرآن و درباره عاجز بودن عالم از دركاحتیاجات جاهل مى بافد و به قرآن و پیغمبر اهانت مى كند , در عین حال اعترافدارد كه هیچ گونه سندى و نشانه اى بر سابقه آشنایى پیغمبر اسلام با خواندن و نوشتن وجود ندارد .
غرض از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست . براى اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق , خود مسلمانان و مشرق زمینیها شایسته ترند . نقل سخن اینان براى این است كه كسانى كه خود شخصا مطالعه اى ندارند بدانند كه اگر كوچكترین نشانه اى در این زمینه وجود مى داشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمى ماند .
رسول اكرم در خلال سفرى كه همراه ابو طالب به شام رفت , ضمن استراحت در یكى از منازل بین راه , برخورد كوتاهى با یك راهب به نام بحیرا ( 5 ) داشته است . این برخورد , توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد كوتاه چیزى آموخته است ؟
وقتى كه چنین حادثه كوچكى توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد , به طریق اولى اگر كوچكترین سندى براى سابقه آشنایى رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود مى داشت , از نظر آنان مخفى نمى ماند و در زیر ذره بینهاى قوى این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده مى شد .
براى اینكه مطلب روشن شود لازم است در دو قسمت بحث شود :
1 . دوره قبل از رسالت .
2 . دوره رسالت .
در دوره رسالت نیز از دو نظر باید مطلبمورد مطالعه قرار گیرد :
1 . نوشتن .
2 . خواندن .
بعدا خواهیم گفت آنچه قطعى و مسلم است و مورد اتفاق علماى مسلمین و غیر آنهاست این است كه ایشان قبل از رسالت كوچكترین آشنایى با خواندن و نوشتن نداشته اند . اما دوره رسالتآن اندازه قطعى نیست . در دوره رسالت نیز آنچه مسلم تر استننوشتن ایشان است , ولى نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست . از برخى روایاتشیعه ظاهر مى شود كه ایشان در دوره رسالت مى خوانده اند ولى نمى نوشته اند , هر چند روایاتشیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده مى شود این است كه در دوره رسالت نیز نه خوانده اند و نه نوشته اند .
براى اینكه دوره ما قبل رسالترا رسیدگى كنیم لازم است درباره وضع عمومى عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنیم .
از تواریخ چنین استفاده مى شود كه مقارن ظهور اسلام , افرادى در آن محیط كه خواندن و نوشتن مى دانسته اند بسیار معدود بوده اند .
در اسد الغابه ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفى داستانى از او نقل مى كند كه به صراحت مى فهماند پیغمبر اكرم حتى در دوره رسالتنه مى خوانده و نه مى نوشته است ,
در كتب تواریخ نام دبیران رسول خدا آمده است . یعقوبى در جلد دوم تاریخ خویش مى گوید :
[ ( دبیران رسول خدا كه وحى , نامه ها و پیمان نامه ها را مى نوشتند اینان اند : على بن ابى طالب ( ع ) , عثمان بن عفان , عمرو بن العاص , معاویه بن ابى سفیان , شرحبیل بن حسنه , عبدالله بن سعد بن ابى سرح , مغیره بن شعبه , معاذ بن جبل , زید بن ثابت , حنظله بن الربیع , ابى بن كعب , جهیم بن الصلت , حصین النمیرى]( ( 1 ) .
مسعودى در التنبیه والاشراف تا اندازه اى تفصیل مى دهد كه این دبیران , هر كدام چه نوع كارى را به عهده داشته اند و نشان مى دهد كه این دبیران بیش از این توسعه كار داشته و نوعى نظم و تشكیلات و تقسیم كار در میان بوده است .دعوت ازخویشاوندان
در اوائل بعثت پیغمبر اكرم آیه آمد : & انذر عشیرتك الاقربین & ( 1 ) خویشاوندان نزدیكت را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پیغمبر اكرم اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند . مى دانیم در آن هنگام على ( ع ) بچه اى بوده در خانه پیغمبر . ( على ( ع ) از كودكى در خانه پیغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد ) رسول اكرم به غذایى ترتیب بده و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را دعوت كن . على ( ع ) هم غذایى از گوشت درست كرد و مقدارى شیر نیز تهیه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند . پیغمبر اكرم اعلام دعوتكرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم . من مأمورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیبشما خواهد شد .
ابولهب كه عمومى پیغمبر بود تا این جمله را شنید , عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردى براى اینكه چنین مزخرفى را به ما بگویى ؟ ! جارو جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد . پیغمبر اكرم براى بار دوم به على ( ع ) دستور تشكیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین كه راوى هم هست مى فرماید كه اینها حدود چهل نفر بودند یا یكى كم یا یكى زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اكرم به آنها فرمود هر كسى از شما كه اول دعوت مرا بپذیرد , وصى , وزیر و جانشین من خواهد بود . غیر از على ( ع ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پیغمبر اعلام كرد , على ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پیغمبر فرمود بعد از من تو وصى و وزیر و خلیفه من خواهى بود .
قریش وبیامبر (ص)
زمانى كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان تبلیغ كنند و وضع سخت و دشوار بود , در ماههاى حرام ( 1 ) مزاحم پیغمبر اكرم نمى شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمى شدند یعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبلیغاتى وجود داشت. رسول اكرم همیشه از این فرصت استفاده مى كرد و وقتى مردم در بازار عكاظ در عرفات جمع مى شدند ( آن موقع هم حج بود ولى با یك سبك مخصوص ) مى رفت در میان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود . نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حركت مى كرد و هر چه پیغمبر مى فرمود , او مى گفت دروغ مى گوید , به حرفش گوش نكنید . رئیس یكى از قبائل خیلى با
فراست بود . بعد از آنكه مقدارى با پیغمبر صحبت كرد , به قوم خودش گفت اگر این شخص از من مى بود لاكلتبه العرب. یعنى من اینقدر در او استعداد مى بینم كه اگر از ما مى بود , به وسیله وى عربرا مى خوردم . او به پیغمبر اكرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم ( بدون شك ایمان آنها ایمان واقعى نبود ) به شرط اینكه تو هم به ما قولى بدهى و آن اینكه براى بعد از خودت من یا یك نفر از ما را تعیین كنى . فرمود اینكه چه كسى بعد از من باشد , با من نیست با خداست . این , مطلبى است كه در كتب تاریخ اهل تسنن آمده است .
1 – ماههاى ذى القعده , ذى الحجه و محرم چون ماه حرام بود , ماه آزاد بود یعنى در این ماهها همه جنگها تعطیل بود , دشمنان از یكدیگر انتقام نمى گرفتند و رفت و آمدها در میانشان معمول بود . در بازار عكاظ جمع مى شدند و حتى اگر كسى قاتل پدرش را كه مدتها دنبالش بود پیدا مى كرد , به احترام ماه حرام متعرضش نمى شد .مردم مدینه ورسول اكرم(ص)
مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج كه همیشه با هم جنگ داشتند . یك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مىآید به مكه براى اینكه از قریش استمداد كند . وارد مى شود بر یكى از مردم قریش .
كعبه از قدیم معبد بود گو اینكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طوافكه از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه مىآمد , یك طوافى هم دور كعبه مى كرد . این شخص وقتى خواست برود به زیارت كعبه و طواف بكند , میزبانش به او گفت[ : ( مواظب باش ! مردى در میان ما پیدا شده , ساحر و جادوگرى كه گاهى در مسجد الحرام پیدا مى شود و سخنان دلرباى عجیبى دارد . یك وقتسخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى اختیار مى كند . سحرى در سخنان او هست](. اتفاقا او
موقعى مى رود براى طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن مى خواندند . در گوش این شخص پنبه كرده بودند كه یكوقت چیزى نشنود . مشغول طواف كردن بود كه قیافه شخصى خیلى او را جذب كرد . ( رسول اكرم سیماى عجیبى داشتند ) . گفت نكند این همان آدمى باشد كه اینها مى گویند ؟ یك وقت با خودش فكر كرد كه عجب دیوانگى است كه من گوشهایم را پنبه كرده ام . من آدمم , حرفهاى او را مى شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بیرون . آیات قرآن را شنید . تمایل پیدا كرد . این امر منشأ آشنایى مردم مدینه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهایى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه اى با حضرت رسول كردند تا اینكه عده اى از اینها[ به مكه] آمدند و قرار شد در موسم حج در یكى از شبهاى تشریق یعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب هستند بیایند در منا , در عقبه
وسطى , در یكى از گردنه هاى آنجا , رسول اكرم ( ص ) هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند . در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمى كنم به خداى یگانه و . . . و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید , من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جریانش مفصل است . زمینه اینكه رسول اكرم ( ص ) از مكه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد . این اولین[ حادثه]بود . بعد حضرت رسول ( ص ) مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد . اینهایى كه ابتدا آمده بودند , عده اندكى بودند , به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگرى مسلمان شدند و تقریبا جو مدینه مساعد شد . قریش هم روز بروز بر سختگیرى خود مى افزودند , و در نهایت امر تصمیم گرفتند كه دیگر كار رسول اكرم را یكسره كنند . در[ ( دارالندوه ]( تشكیل جلسه دادند , كه این آیه قرآن یكسره اشاره به آنهاست[ .جلسه دار الندوه
دار الندوه حكم مجلس سناى مكه بوده . مكه اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى یا جمهورى , و نه تابع یك مركزى بود . یكنوع حكومت ملوك الطوایفى داشتند . قرارى داشتند كه از هر قبیله اى چند نفر با شرایطى و از جمله اینكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كه پیش مىآید با یكدیگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصمیم مى گرفتند , دیگر مردم قریش عمل مى كردند[ . ( دارالندوه]( یكى از اطاقهایى بود كه در اطراف مسجد الحرام بود . الان آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است .
در آنجا پیشنهادهایى كردند , گفتند بالاخره باید به یك شكلى آزادى را از محمد سلب كنیم , یا اساسا او را بكشیم یا حبسش كنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بكنیم و تبعیدش كنیم , هر جا مى خواهد برود . در اینجاست كه هم شیعه و هم سنى نوشته اند پیرمردى در این مجلس ظاهر شد با اینكه قرار نبود كه غیر قریش كس دیگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم . گفتند اینجا جاى تو نیست . گفت نه , من راجع به همین موضوعى كه قریش در اینجا بحث مى كنند صحبت و فكر دارم .
بالاخره اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده كه این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود كه به صورت یك پیرمرد مجسم شد . به هر حال در تاریخ , او به نام[ ( شیخ نجدى]( معروف شد كه در آن مجلس شیخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظر شیخ نجدى تصویب شد . آن پیشنهاد كه گفتند یك نفر را بفرستند پیغمبر را بكشد رد شد . همان شیخ نجدى گفت این عملى نیست . اگر شما یك نفر بفرستید , قطعا بنى هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند كشت و كیست كه یقین داشته باشد كه كشته مى شود و حاضر شود این كار را انجام دهد . گفتند او را حبس مى كنیم . گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنى هاشم به اعتبار اینكه به آنها بر مى خورند كه فردى از آنها محبوس باشد , اگر چه به تنهایى زورشان به شما نمى رسد ولى ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مى شوند , از نیروى مردم استمداد كنند و
محمد را از حبس بیرون بكشند . پیشنهاد تبعید شد . گفت این از همه خطرناكتر است . او مردى خوش صورت و خوش بیان و گیرا است. الان به تنهایى در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب مى كند[ .یك وقت مى بینید] رفتدر میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش كرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما . در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به این شكل كه از هر یك از قبایل قریش یك نفر در كشتن شركت كند , و از بنى هاشم هم یك نفر باشد ( چون از بنى هاشم , ابولهب را در میان خودشان داشتند ) و دسته جمعى او را بكشند و به این ترتیب خونش را لوث كنند , و اگر بنى هاشم ادعا كردند , مى گوییم قبیله شما هم شركت داشتند . حداكثر این است كه به آنها دیه مى دهیم . دیه ده انسان را هم خواستند , مى دهیم .هجرت پیامبر اكرم (ص)
همان شبى كه اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بكنند وحى الهى بر پیغمبر اكرم نازل شد ( همان حرفى كه به موسى گفته شد : & ان الملا یأتمرون بك یقتلوك فاخرج ) : و اذ یمكر بك الذین كفروا لیثبتوكاو یقتلوك او یخرجوك و یمكرون و یمكر الله و الله خیر الماكرین & . از مكه بیرون برو , خواستند شبانه بریزند . ابولهب كه یكى از آنها بود مانع شد . گفت شب ریختن به خانه كسى صحیح نیست . در آنجا زن هست , بچه هست , یك وقت اینها مى ترسند یا كشته مى شوند . باید صبر كنیم تا صبح شود . ( باز همین مقدار وجدان و شرف داشت ) . گفتند بسیار خوب . آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و كشیك مى دادند , منتظر كه صبح بشود و در روشنایى
بریزند خانه پیغمبر . این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین استو در این جهت حتى یك نفر تشكیك نكرده است كه پیغمبر اكرم , على علیه السلام را خواست و فرمود على جان ! تو امشب باید براى من فداكارى بكنى . عرض كرد یا رسول الله ! هر چه شما امر بفرمایید . فرمود امشب , تو در بستر من مى خوابى و همان برد و جامه اى را كه من موقع خواب به سر مى كشم به سر میكشى . عرض كرد : بسیار خوب . قبلا على علیه السلام و[ ( هند بن ابى هاله]( آن نقطه اى كه رسول اكرم
باید بروند در آنجا مخفى بشوند یعنى غار ثور را در نظر گرفتند , چون قرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفیانه اى در كار باشد و این دو , مركب فراهم كنند و آذوقه برایشان بفرستند . شب , على ( ع ) آمد خوابید و پیغمبر اكرم ( ص ) بیرون رفت . در بین راه كه حضرت مى رفتند به ابوبكر برخورد كردند . حضرت, ابوبكر را با خودشان بردند . در نزدیكى مكه غارى است به نام غار ثور , در غربمكه و در یكراهى است كه اگر كسى بخواهد به مدینه برود از آنجا نمى رود . مخصوصا راه را منحرف
كردند . پیغمبر اكرم ( ص ) با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفى شدند . قریش هم منتظر كه صبح دسته جمعى بریزند و اینقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند نه با شمشیر كه بگویند یك نفر كشته كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگویند كى كشت , بگویند هر كسى یك وسیله اى داشت و ضربه اى زد . اول صبح كه شد اینها مراقب بودند كه یك وقت پیغمبر اكرم از آنجا بیرون نرود . ناگاه كسى از جا بلند شد . نگاه كردند دیدند على است . این صاحبك رفیقت كجاست ؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بودید كه از من مى خواهید ؟ گفتند پس چه شد ؟ فرمود : شما تصمیم گرفته بودید كه او را از شهرتان تبعید كنید , او هم خودش تبعید شد . خیلى ناراحت شدند . گفتند بریزیم همین را به جاى او بكشیم , حالا خودش نیست جانشینش را بكشیم . یكى از آنها گفت او را رها كنیم , جوان است و محمد فریبش داده است. فرمود : به خدا قسم اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم كنند , اگر همه دیوانه باشند عاقل مى شوند . از همه تان عاقل تر و فهمیده ترم .غارثور
حضرت رسول ( ص ) را تعقیب كردند . دنبال اثر پاى حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند . دیدند اینجا اثرى كه كسى به تازگى درون غار رفته باشد نیست . عنكبوتى هست و در اینجا تنیده است , و مرغى هست و لانه او . گفتند نه , اینجا نمى شود كسى آمده باشد . تا آنجا رسیدند كه حضرت رسول ( ص ) و ابوبكر صداى آنها را مى شنیدند و همین جا بود كه ابوبكر خیلى مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و مى ترسید . این آیه قرآن است, یعنى روایت نیست كه بگوییم فقط شیعه ها قبول دارند و سنیها قبول ندارند . آیه این است : & الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین كفروا ثانى اثنین اذ هما فى الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا & . یعنى اگر شما مردم قریش پیغمبر را یارى نكنید , خدا او را یارى كرد و یارى مى كند همچنانكه در داستان غار , پیغمبر را یارى كرد , در شب هجرت در حالى كه آن دو در غار بودند
[ . ( هما](نشان مى دهد كه غیر از پیغمبر یكنفر دیگر هم بوده است كه همان ابوبكر است . & اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا & . ( كلمه[ ( صاحب](اصلا در لغت عرب یعنى همراه . حتى به حیوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مى گوید : صاحب ) . آنگاه كه پیغمبر به همراه خود گفت : نترس , غصه نخور , خدا با ماست . & فانزل الله سكینته علیه و ایده بجنود لم تروها & ( 1 ) خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل كرد . دیگر نمى گوید وقار را بر هر دو نفر نازل كرد . رحمت خودش را بر پیغمبر نازل كرد و پیغمبر را تأیید نمود . نمى گوید هر دو را تأیید كرد . حالا بگذاریم از این قضیه .
تا به این مرحله رسید , از همان جا برگشتند . گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد ؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت ؟ مدتى گشتند . پیدا نكردند كه نكردند . سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اكرم ( ص ) در همان غار بسر بردند . آن دلهاى شب كه مى شد , هند بن ابى هاله كه پسر خدیجه است از شوهر دیگرى , و مرد بسیار بزرگوارى است محرمانه آذوقه مى برد و بر مى گشت . قبلا قرار گذاشته بودند مركب تهیه كنند . دو تا مركب تهیه كردند و شبانه بردند كنار غار , آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند .
حالا قرآن مى گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختیهایى به چه نحوى كمك و مدد كرد . آنها نقشه كشیدند و فكر كردند و سیاست به كار بردند ولى نمى دانستند كه خدا اگر بخواهد , مكر او بالاتر است . & و اذ یمكر بك الذین كفروا & و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حیله به كار مى برند براى اینكه یكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند : & لیثبتوك[ & ( اثبات](معنایش حبس است . چون كسى را كه حبس مى كنند در یكجا ثابت و ساكن نگه مى دارند . عرب وقتى مى گوید[ ( اثبت](یعنى حبس كن ) براى اینكه تو را در یك جا ثابتنگه دارند یعنى زندانیت كنند . & او یقتلوك & یا خونت را بریزند . & او یخرجوك & یا تبعیدت كنند . & و یمكرون & آنها مكر مى كنند .
قریش به مكر و حیله هاى خودشان خیلى اعتماد داشتند و مثلا مى گفتند چنان مى كنیم كه خونش لوث بشود , ولى نمى دانستند كه بالاى همه این تدبیرها و نقشه ها تقدیر و اراده الهى است و اگر بنده اى مشمول عنایت الهى بشود , هیچ قدرتى نمى تواند او را از میان ببرد[ . ( مكر](نقشه اى استكه هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشه اى بكشد كه آن نقشه هدف معینى در نظر دارد اما مردم كه مى بینند خیال مى كنند براى هدف دیگرى است , این را مى گویند[ ( مكر]( . خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مىآورد كه انسان نمى داند این حادثه براى فلان هدف و مقصد است , خیال مى كند براى هدف دیگرى است , ولى نتیجه نهائیش چیز دیگرى است . این است كه خدا هم مكر مى كند یعنى خدا هم حوادثى به وجود مىآورد كه ظاهرش یك طور است ولى هدف اصلى چیز دیگر است . آنها مكر مى كنند, خدا هم مكر مى كند , و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتر است .مهاجرین
گروهى از مسلمانهاى صدر اسلام , مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن[ ( &سابقون الاولون](& نامیده مى شوند . مهاجرین اولین یعنى كسانى كه قبل از آنكه پیغمبر اكرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتى كه بنا شد پیغمبر اكرم خانه و دیار را , مكه را رها كنند و بیایند به مدینه , اینها همه چیز خود را یعنى زن و زندگى و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یكجا رها كردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند . این یك مسئله شوخى نیست . فرض كنید براى ما چنین چیزى پیش بیاید و بخواهیم براى ایمان خودمان كار بكنیم . خودمان را در نظر بگیریم با كار و شغل و زن و بچه خود , با همین وضعى كه الان داریم . یكدفعه از طرف رهبر دینى و ایمانى ما فرمان صادر مى شود كه همه یكجا باید از اینجا حركت كنیم برویم در یك مملكت دیگر یا در یك شهر دیگر , آنجا را مركز قرار بدهیم . ناگهان باید شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگیمان را رها كنیم و راه بیفتیم . این از كمال خلوص و از نهایت ایمان حكایت مى كند . قرآن اینها را مهاجرین اولین مى نامد . ..انصار
دسته دوم كه اینجا به آنها اشاره شده است , كسانى هستند كه قرآن آنها را[ ( انصار]( مى نامد یعنى یاوران . مقصود , مسلمانانى هستند كه در مدینه بودند و در مدینه اسلام اختیار كرده بودند و حاضر شدند كه شهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه از مكه و جاهاى دیگر و البته بیشتر از مكه مىآیند در حالى كه هیچ ندارند و دست خالى مىآیند بپذیرند و نه تنها در خانه هاى خود جاى بدهند و به عنوان یك مهمان بپذیرند بلكه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت كنند مثل خودشان . به طورى كه در تاریخ آمده است , منهاى ناموس , هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراكدر میان گذاشتند و حتى برادران مسلمان را بر خودشان مقدم مى داشتند : & و یؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه & ( 1 ) . آن هجرت بزرگمسلمین صدر اسلام خیلى اهمیت داشتولى اگر پذیرش انصار نمى بود آنها نمى توانستند كارى انجام بدهند . اینها را هم قرآن تحت عنوان & و الذین آووا و نصروا[ &ذكر مى كند] .آنان كه پناه دادند و یارى كردند این مهاجران را . هم مهاجرت آنها در روزهاى سختى اسلام بود , هم یارى كردن اینها . هم آنها گذشت و فداكاریشان زیاد بود هم اینها .منافقین وبیامبر اكرم (ص)
& ان الذین جاؤا بالافك عصبه منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خیر لكم لكل مرىء منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظیم 0 لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افك مبین.&
آیات به اصطلاح[ ( افك](است[ .( افك]( دروغ بزرگى ( تهمتى ) است كه براى بردن آبروى رسول خدا بعضى از منافقین براى همسر رسول خدا جعل كردند . داستانش را قبلا به تفصیل نقل كردیم ( 1 ) . اكنون آیاترا مى خوانیم و نكاتى كه از این آیات استفاده مى شود كه نكات تربیتى و اجتماعى بسیار حساسى است و حتى مورد ابتلاى خود ما در زمان خودمان است بیان مى كنیم . آیه مى فرماید[ . ( & ان الذین جاؤا بالافك عصبه منكم]( & آنان كه[ ( افك](را ساختند و خلق كردند , بدانید یك دسته متشكل و یك عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند . قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار مى كند كه توجه داشته باشید در داخل خود شما , از
متظاهران به اسلام , افراد و دسته جاتى هستند كه دنبال مقصدها و هدفهاى خطرناكمى باشند , یعنى قرآن مى خواهد بگوید قصه ساختن این[ ( افك](از طرف كسانى كه ساختند روى غفلت و بى توجهى و ولنگارى نبود , روى منظور و هدف بود , هدف هم بى آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود , كه به هدفشان نرسیدند . قرآن مى گوید آنها یك دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند , و بعد مى گوید این شرى بود كه نتیجه اش خیر بود , و در واقع این شر نبود[ : ( & لا تحسبوه شرا
لكم بل هو خیر لكم]( & , گمان نكنید كه این یك حادثه سوئى بود و شكستى براى شما مسلمانان بود , خیر , این داستان با همه تلخى آن به سود جامعه اسلامى بود . حال چرا قرآن این داستان را خیر مى داند نه شر و حال آن كه داستان بسیار تلخى بود ؟ داستانى براى مفتضح كردن پیغمبر اكرم ساخته بودند و روزهاى متوالى حدود چهل روز گذشت تا اینكه وحى نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید . خدا مى داند در این مدت بر پیغمبر اكرم و نزدیكان آن حضرت چه گذشت !
این را به دو دلیل قرآن مى گوید خیر است : یكدلیل اینكه این گروه منافق شناخته شدند . در هر جامعه اى یكى از بزرگترین خطرها این استكه صفوف مشخص نباشد , افراد مؤمن و افراد منافق همه در یك صف باشند . تا وقتى كه اوضاع آرام است خطرى ندارد .
یك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمه ها را مى بیند . لهذا به واسطه حوادثى كه براى جامعه پیش مىآید باطنها آشكار مى شود و آزمایش پیش مىآید , مؤمنها در صف مؤمنین قرار مى گیرند و منافقها پرده نفاقشان دریده مى شود و در صفى كه شایسته آن هستند قرار مى گیرند . این یك خیر بزرگ براى جامعه است .
آن منافقینى كه این داستان را جعل كرده بودند , آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند[ ( اثم]( بود[ . ( اثم]( یعنى داغ گناه . تا زنده بودند , دیگر اعتبار پیدا نكردند .
فایده دوم این بود كه سازندگان داستان , این داستان را آگاهانه جعل كردند نه ناآگاهانه , ولى عامه مسلمین نا آگاهانه ابزار این[ ( عصبه]( قرار گرفتند . اكثریت مسلمین با اینكه مسلمان بودند , با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضى نداشتند بلند گوى این[ ( عصبه]( قرار گرفتند ولى از روى عدم آگاهى و عدم توجه , كه خود قرآن مطلب را خوب تشریح مى كند .
این یك خطر بزرگ است براى یك اجتماع , كه افرادش نا آگاه باشند . دشمن اگر زیرك باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار مى دهد , یك داستان جعل مى كند , بعد این داستان را به زبان خود اینها مى اندازد , تا خودشان قصه اى را كه دشمنشان علیه خودشان جعل كرده بازگو كنند . این علتش ناآگاهى است و نباید مردمى اینقدر نا آگاه باشند كه حرفى را كه دشمن ساخته ندانسته بازگو كنند . حرفى كه دشمن جعل مى كند وظیفه شما این است كه همان جا دفنش كنید . اصلا دشمن مى خواهد این پخش بشود . شما باید دفنش كنید و به یك نفر هم نگویید , تا به این وسیله با حربه سكوت نقشه دشمن را نقش برآب كنید ( 2 ) .
فایده دوم این داستان این بود كه اشتباهى كه مسلمین كردنداین بود كه ( مشخص شد)یعنى حرفى را كه یك عصبه ( یك جمعیت و یك دستهبه هم وابسته ) جعل كردند , ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد كه به هم رسیدند , گفتند : چنین حرفى شنیدم , آن یكى گفت : من هم شنیدم , دیگرى گفت : نمى دانم خدا عالم است , باز این براى او نقل كرد و نتیجه این شد كه جامعه مسلمان , ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوى یك جمعیت چند نفرى شد .
این داستان[ ( افك]( كه پیدا شد یك بیدار باش عجیبى بود . همه چشمها را به هم مالیدند : از یك طرف آنها را شناختیم و از طرفدیگر خودمان را شناختیم . ما چرا چنین اشتباه بزرگى را مرتكبشدیم , چرا ابزار دست اینها شدیم ؟ !;
فایده دوم[داستان افك] همین بود كه به مسلمین یك آگاهى و یك هوشیارى داد . در خود قرآن آورد كه براى همیشه بماند , مردم بخوانند و براى همیشه درس بگیرند كه مسلمان ! نا آگاهانه ابزار قرار نگیر , نا آگاهانه بلندگوى دشمن نباش .
خدا مى داند این یهودیها در درجه اول و بهاییها كه ابزار دستیهودیها هستند چقدر از این جور داستانها جعل كردند . گاهى یك چیزى را یكیهودى یا یك مسیحى علیه مسلمین جعل كرده , آنقدر شایع شده كه كم كم داخل كتابها آمده , بعد آنقدر مسلم فرض شده كه خود مسلمین باورشان آمده است , مثل داستان كتابسوزى اسكندریه .
[ . . 1 نوار مذكور در دست نیست ولى خلاصه داستان به نقل اهل سنت این است كه عایشه همسر پیامبر هنگام بازگشت مسلمین از یك غزوه , در یكى از منزلها براى قضاى حاجت داخل جنگلى شد , در آنجا طوق ( روبند ) او به زمین افتاد و مدتى دنبال آن مى گشت و در نتیجه از قافله باز ماند و توسط صفوان كه از دنبال قافله براى جمع آورى از راه ماندگان حركت مى كرد , با تأخیر وارد مدینه شد . به دنبال این حادثه منافقین تهمتهایى را علیه همسر پیامبر شایع كردند] .
2 . . مثلا یك وقتى شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضیها شایع است , یك وقتى دیدم یك كسى مى گفت : این فلسطینیها ناصبى هستند[ . ( ناصبى ]( یعنى دشمن على علیه السلام . ناصبى غیر از سنى است . سنى یعنى كسى كه خلیفه بلا فصل را ابوبكر مى داند و على علیه السلام را خلیفه چهارم مى داند و معتقد نیست كه پیغمبر شخصى را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب كرده است . مى گوید پیغمبر كسى را به خلافت نصب نكرد و مردم هم ابوبكر را انتخاب كردند . سنى براى امیرالمؤمنین احترام قائل است چون او را خلیفه چهارم و پیشواى چهارم مى داند , و على را دوستدارد . ناصبى یعنى كسى كه على را دشمن مى دارد . سنى مسلمان
است ولى ناصبى كافر است , نجس است . ما با ناصبى نمى توانیم معامله مسلمان بكنیم . حال یك كسى مىآید مى گوید این فلسطینیها ناصبى هستند . آن یكى مى گوید . این به آن مى گوید , او هم یك جاى دیگر تكرار مى كند , و همین طور . اگر ناصبى باشند كافرند و در درجه یهودیها قرار مى گیرند . هیچ فكر نمى كنند كه این , حرفى است كه یهودیها جعل كرده اند . در هر جایى یك حرف جعل مى كنند براى اینكه احساس همدردى نسبت به فلسطینیها را از بین ببرند . مى دانند مردم ایران شیعه اند و شیعه دوستدار على و معتقد است هر كس دشمن على باشد كافر است , براى اینكه احساس همدردى را از بین ببرند , این مطلب را جعل مى كنند . در
صورتى كه ما یكى از سالهایى كه مكه رفته بودیم , فلسطینی ها را زیاد مى دیدیم , یكى از آنها آمد به من گفت : فلان مسأله از مسائل حج حكمش چیست ؟ بعد گفت من شیعه هستم , این رفقایم سنى اند . معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد . بعد خودشان مى گفتند بین ما شیعه و سنى هست . شیعه هم زیاد داریم . همین لیلا خالد معروف شیعه است . در چندین نطق و سخنرانى خودش در مصر گفته من شیعه ام . ولى دشمن یهودى یك عده مزدورى را كه دارد , مأمور مى كند و مى گوید : شما پخش كنید كه اینها ناصبى اند . قرآن دستور داده در این موارد اگر چنین نسبتهایى نسبت به افرادى كه جزو شما هستند و مثل شما شهادتین مى گویند , شنیدید وظیفه تان چیست .تاریخجه نبرد مسلمین
مى دانیم كه اسلام دین توحید است و براى هیچ مسئله اى به اندازه توحید یعنى خداى یگانه را پرستش كردن و غیر او را پرستش نكردن اهمیتقائل نیست و نسبت به هیچ مسئله اى به اندازه این مسئله حساسیت ندارد . مردم قریش كه در مكه بودند مشرك بودند . این بود كه یك نبرد پى گیرى میان پیغمبر اكرم و مردم قریش كه همان قبیله رسول اكرم بودند در گرفت. سیزده سال پیغمبر اكرم در مكه بودند .
در تمام دوره سیزده ساله مكه به احدى اجازه جهاد و حتى دفاع نداد , تا آنجا كه واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهى به حبشه مهاجرت كردند , اما سایرین ماندند و زجر كشیدند . تنها در سال دوم مدینه بود كه رخصت جهاد داده شد .
در دوره مكه مسلمانان تعلیمات دیدند , با روح اسلام آشنا شدند , ثقافت اسلامى در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد كه پس از ورود در مدینه هر كدام یك مبلغ واقعى اسلام بودند و رسول اكرم كه آنها را به اطراف و اكناف مى فرستاد خوب از عهده بر مىآمدند . هنگامى هم كه به جهاد مى رفتند مى دانستند براى چه هدفو ایده اى مى جنگند . به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام :
| و حملوا بصائرهم على اسیافهم | ( 1 ) .
[ ( همانا بصیرتها و اندیشه هاى روشن و حساب شده خود را بر شمشیرهاى خود حمل مى كردند]( .
چنین شمشیرهاى آبدیده و انسانهاى تعلیمات یافته بودند كه توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند . وقتى كه تاریخ را مى خوانیم و گفتگوهاى این مردم را كه تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزى را نمى شناختند مى بینیم , از اندیشه بلند و ثقافت اسلامى اینها غرق در حیرت مى شویم .
بعداز13سال ,رسول اكرم (ص) آمدند مدینه و در مدینه بود كه مسلمین قوت و قدرتى پیدا كردند . جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند جنگ كوچك دیگر میان مسلمین كه در مدینه بودند با مشركین قریش كه در مكه بودند درگرفت . در جنگ بدر مسلمانها فتح خیلى بزرگى نمودند .غزوه احد
چنانكه مى دانیم , ماجراى احد به صورت غم انگیزى براى مسلمین پایان یافت . هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه , عموى پیغمبر , شهید شدند . مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بى انضباطى گروهى كه از طرف رسول خدا بر روى یك[ ( تل]( گماشته شدند , مورد شبیخون دشمن واقع شدند . گروهى كشته و گروهى پراكنده شدند و گروه كمى دور رسول اكرم باقى ماندند . آخر كار همان گروه اندك بار دیگر نیروها را جمع كردند و مانع پیشروى بیشتر دشمن شدند . مخصوصا شایعه اینكه رسول اكرم كشته شد بیشتر سبب پراكنده شدن مسلمین گشت, اما همین كه فهمیدند رسول اكرم زنده است نیروى روحى خویش را بازیافتند .صلح حدیبیه
پیغمبر اكرم در زمان خودشان صلحى كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسباب ناراحتى اصحابشان شد , ولى بعد از یكى دو سال تصدیق كردند كه كار پیغمبر درست بود . سال ششم هجرى است , بعد از آن است كه جنگ بدر , آن جنگ خونین به آن شكل واقع شده و قریش بزرگترین كینه ها را با پیغمبر پیدا كرده اند , وبعد از آن است كه جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازه اى از پیغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمین نسبتبه آنها كینه بسیار شدیدى دارند , و به هر حال , از نظر قریش دشمن ترین
دشمنانشان پیغمبر , و از نظر مسلمین هم دشمن ترین دشمنانشان قریش است . ماه ذى القعده پیش آمد كه به اصطلاح ماه حرام بود . در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود كه اسلحه به زمین گذاشته مى شد و نمى جنگیدند . دشمنهاى خونى , در غیر ماه حرام اگر به یكدیگر مى رسیدند , البته همدیگر را قتل عام مى كردند ولى در ماه حرام به احترام این ماه اقدامى نمى كردند . پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده كند و برود وارد مكه شود و در مكه عمره اى بجا آورد و
برگردد . هیچ قصدى غیر از این نداشت . اعلام كرد و باهفتصد نفر و به قول دیگر با هزار و چهارصد نفر – از اصحابش و عده دیگرى حركت كرد , ولى از همان مدینه كه خارج شدند محرم شدند , چون حجشان حج قران بود كه سوق هدى مى كردند یعنى قربانى را پیش از خودشان حركت مى دادند و علامت خاصى هم روى شانه قربانى قرار مى دادند , مثلا روى شانه قربانى كفش مى انداختند – كه از قدیم معمول بود – كه هر كسى مى بیند بفهمد كه این حیوان قربانى است . دستور داد كه اینها كه هفتصد نفر بودند هفتاد شتر به علامت قربانى در جلوى قافله حركت دهند كه هر كسى كه از دور مى بیند بفهمد كه ما حاجى هستیم نه افراد جنگى . زى و همه چیز , زى
حجاج بود . از آنجا كه كار , مخفیانه نبود و علنى بود , قبلا خبر به قریش رسیده بود . پیغمبر در نزدیكیهاى مكه اطلاع یافت كه قریش , زن و مرد و كوچك و بزرگ , از مكه بیرون آمده و گفته اند[ : ( به خدا قسم كه ما اجازه نخواهیم داد كه محمد وارد مكه شود]( . با اینكه ماه , ماه حرام بود , اینها گفتند ما در این ماه حرام مى جنگیم . از نظر قانون جاهلیت هم كار قریش بر خلافسنت جاهلیت بود . پیغمبر تا نزدیك اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد كه پایین آمدند . مرتب رسولها و پیامرسانها از دو طرف مبادله مى شدند . ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند كه تو چه مى خواهى و براى چه آمده اى ؟ پیغمبر فرمود من حاجى هستم و براى حج آمده ام , كارى
ندارم , حجم را انجام مى دهم , بر مى گردم و مى روم . هر كس هم كه مىآمد , وضع اینها را كه مى دید مى رفت به قریش مى گفت : مطمئن باشید كه پیغمبر قصد جنگ ندارد . ولى آنها قبول نكردند و مسلمین ( خود پیغمبر اكرم هم ) چنین تصمیم گرفتند كه ما وارد مكه مى شویم ولو اینكه منجر به جنگیدن شود , ما كه نمى خواهیم بجنگیم , اگر آنها با ما جنگیدند با آنها مى جنگیم[ . ( بیعت الرضوان]( در آنجا صورت گرفت . مجددا با پیغمبر بیعت كردند براى همین امر , تا اینكه نماینده اى از طرف قریش آمد و گفت كه ما حاضریم با شما قرار داد ببندیم . پیغمبر فرمود : من هم حاضرم . پیغامهایى كه پیغمبر مى داد پیغامهاى مسالمت آمیزى بود . به چند نفر از این
پیامرسانها فرمود[ : ( | ویح قریش (1) اكلتهم الحرب | واى به حال قریش , جنگ اینها را تمام كرد . اینها از من چه مى خواهند ؟ مرا وا بگذارند با دیگر مردم , یا من از بین مى روم , در این صورت آنچه آنها مى خواهند به دست دیگران انجام شده , و یا من بر دیگران پیروز مى شوم كه باز به نفع اینهاست , زیرا من یكى از قریش هستم , باز افتخارى براى اینهاست](فایده نكرد . گفتند قرار داد صلح مى بندیم . مردى به نام سهل بن عمرو را فرستادند و قرار داد صلح بستند كه پیغمبر امسال بر گردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مكه بماند , عمل عمره اش را انجامدهد و باز گردد .
[ . 1 ( ویح]( همان واى است كه ما مى گوییم اما[ ( واى]( در حال خوش و بش . در عربى یك[( ویل](داریم و یك[( ویح](. ما در فارسى كلمه اى بجاى[ ( ویح]( نداریم . وقتى مى گویند ویلك , این در مقام تندى و شدت است . وقتى مى گویند و یحك , این در مقام خوش و بش و مهربانى است .
نشانى به همان نشانى كه همینكه این قرار داد صلح رابستند و بعد مسلمین آزادى پیدا كردند وآزادانه مى توانستند اسلام را تبلیغ كنند , در مدت یك سال یا كمتر , از قریش آن اندازه مسلمان شد كه در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود . بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید كه مواد قرار داد خودبخود از طرف خود قریش از بین رفتو یك شور عملى و معنوى در مكه پدید آمد .
سهیل بن عمرو یك پسر داشتكه مسلمان و در جیش مسلمین بود . این قرار داد را كه امضا كردند , پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار كرد و آمد نزد مسلمین . تا آمد , سهیل گفت قرار داد امضا شده , من باید او را برگردانم . پیغمبر هم به او – كه اسمش ابوجندل بود – فرمود برو , خداوند براى شما مستضعفین هم راهى باز مى كند . این بیچاره مضطرب شده بود , داد مى كشید و مى گفت : مسلمین ! اجازه ندهید مرا ببرند میان كفار كه مرا از دینم برگردانند . مسلمین هم عجیبناراحتبودند و مى گفتند : یا رسول الله ! اجازه بده این یكى را دیگر ما نگذاریم ببرند . فرمود : نه , همین یكى هم برود .
داستان شیرینى نقل كرده اند كه مردى از مسلمین به نام ابوبصیر كه در مكه بود و مرد بسیار شجاع و قویى هم بود فرار كرد آمد به مدینه . قریش طبق قرار داد خودشان دو نفر فرستادند كه بیایند او را برگردانند . آمدند گفتند ما طبق قرار داد باید این را ببریم . حضرت فرمود : بله همینطور است . هر چه این مرد گفت : یا رسول الله ! اجازه ندهید مرا ببرند , اینها در آنجا مرا از دینم بر مى گردانند , فرمود : نه , ما قرار داد داریم و در دین ما نیستكه بر خلافقرار داد خودمان عمل بكنیم , طبق قرار داد تو برو ,
خداوند هم یك گشایشى به تو خواهد داد . رفت او را تقریبا در یك حالت تحت الحفظ مى بردند . او غیر مسلح بود و آنها مسلح بودند . رسیدند به ذوالحلیفه , تقریبا همین محل مسجد الشجره كه احرام مى بندند و تا مدینه هفت كیلومتر است . در سایه اى استراحت كرده بودند . یكى از آندو شمشیرش در دستش بود . این مرد به او گفت : این شمشیر تو خیلى شمشیر خوبى است , بده من ببینم . گفت بگیر . تا گرفت زد او را كشت . تا او را كشت , نفر دیگر فرار كرد و مثل برق خودش را رساند به مدینه . تا آمد , پیغمبر فرمود مثل اینكه خبر تازه اى است ؟ بله , رفیق شما رفیق مرا كشت . طولى نكشید كه ابوبصیر آمد . گفت : یا رسول الله ! تو به قرار دادت عمل كردى . قرار داد شما این بود كه اگر كسى از آنها فرار كرد تو او را تسلیم بكنى , و تو تسلیم كردى , پس كارى به كار من نداشته باشید . بلند شد رفت و در كنار دریاى احمر , نقطه
اى را پیدا كرد و آنجا را مركز قرار داد . مسلمینى كه در مكه تحت زجر و شكنجه بودند همینكه اطلاع پیدا كردند كه پیغمبر كسى را جوار نمى دهد ولى او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه اى را مركز قرار داده , یكى یكى رفتند آنجا . كم كم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتى تشكیل دادند . قریش دیگر نمى توانستند رفت و آمد بكنند . خودشان به پیغمبر نوشتند كه یا رسول الله ! ما از خیر اینها گذشتیم , خواهش مى كنیم به آنها بنویسید كه بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند , ما از این ماده قرار داد خودمان صرفنظر كردیم , و به همین شكل صرف نظر كردند .
به هر حال این قرار داد صلح براى همین خصوصیت بود كه زمینه روحى مردم براى عملیات بعدى فراهم تر بشود , و همین طور هم شد , عرض كردم مسلمین بعد از آن در مكه آزادى پیدا كردند , و بعد از این آزادى بود كه مردم دسته دسته مسلمان مى شدند , و آن ممنوعیتها به كلى از میان برداشته شده بود .فتح مكه
در سال هشتم هجرت , پیغمبر اكرم مكه را فتح كرد , فتحى بدون خونریزى .
فتح مكه براى مسلمین یكموفقیت بسیار عظیم بود چون اهمیت آن تنها از جنبه نظامى نبود , از جنبه معنوى بیشتر بود تا جنبه نظامى . مكه ام القراء عرب و مركز عربستان بود . قهرا قسمتهاى دیگر تابع مكه بود و به علاوه یك اهمیتى بعد از قضیه عام الفیل و ابرهه كه حمله برد به مكه و شكست خورد پیدا كرده بود . بعد از این قضیه این فكر براى همه مردم عرب پیدا شده بود كه این سرزمین تحت حفظ و حراست خداوند استو هیچ جبارى بر این شهر مسلط نخواهد شد . وقتى پیغمبر اكرم به آن سهولت آمد مكه را فتح كرد گفتند پس این امر دلیل بر آن است كه او بر حق است و خدا راضى است . به هر حال این فتح خیلى براى مسلمین اهمیت داشت. مسلمین وارد مكه شدند . مشركین هم در مكه بودند . تدریجا از قریش هم خیلى مسلمان شده بودند .
یك جامعه دوگانه اى در مكه به وجود آمده بود , نیمى مسلمان و نیمى مشرك . حاكم مكه از طرف پیغمبر اكرم معین شده بود یعنى مشركین و مسلمین تحت حكومت اسلامى زندگى مى كردند . بعد از فتح مكه مسلمین و مشركین با هم حج كردند با تفاوتى كه میان حج مشركین و حج مسلمین وجود داشت . آنها آداب خاصى داشتند كه اسلام آنها را نسخ كرد . ..برائت ازمشركین
حج یك سنت ابراهیمى ست كه كفار قریش در آن تحریفهاى زیادى كرده بودند . اسلام با آن تحریفها مبارزه كرد . پس یك سال هم به این وضع باقى بود . } سال نهم هجرى شد در این سال پیغمبر اكرم در ابتدا به ابوبكر مأموریت داد كه از مدینه برود به مكه و سمت امیرالحاجى مسلمین را داشته باشد , ولى هنوز از مدینه چندان دور نشده بود ( 1 ) كه جبرئیل بر رسول اكرم نازل شد ( این را شیعه و سنى نقل كرده اند ) و دستور داد پیغمبر , على ( ع ) را مأموریت بدهد براى امارت حجاج و براى ابلاغ سوره برائت . این سوره اعلام خیلى صریح و قاطعى است به عموم مشركین به استثناى مشركینى كه با مسلمین هم پیمان اند و پیمانشان هم مدتدار استو بر خلاف
پیمان هم رفتار نكرده اند , مشركینى كه با مسلمین یا پیمان ندارند یا اگر پیمان دارند بر خلاف پیمان خودشان رفتار كرده اند و قهرا پیمانشان نقض شده است . اعلام سوره برائت این است كه على ( ع ) بیاید در مراسم حج در روز عید قربان كه مسلمین و مشركین همه جمع هستند , به همه مشركین اعلام كند كه از حالا تا مدت چهار ماه شما مهلت دارید و آزاد هستید هر تصمیمى كه مى خواهید بگیرید . اگر اسلام اختیار كردید یا از این سرزمین مهاجرت كردید , كه هیچ , و الا شما نمى توانید در حالى كه مشرك هستید در اینجا بمانید . ما دستور داریم شما را قلع و قمع كنیم به كشتن , به اسیر كردن , به زندان انداختن و به هر شكل دیگرى . در تمام این چهار ماه
كسى متعرض شما نمى شود . این چهار ماه مهلت است كه شما درباره خودتان فكر بكنید . این سوره با كلمه[ ( برائه](( 2 ) شروع مى شود : & برائه من الله و رسوله الا الذین عاهدتم من المشركین & . اعلام عدم تعهد استاز طرف خدا و از طرف پیغمبر خدا در مقابل مردم مشرك و در آیات بعد تصریح مى كند همان مردم مشركى كه شما قبلا با آنها پیمان بسته اید و آنها نقض پیمان كرده اند.
على ( ع ) آمد در مراسم حج شركت كرد . اول در خود مكه این[ عدم تعهد ] را اعلام كرد , ظاهرا ( تردید از من است ) در روز هشتم كه حجاج حركت مى كنند به طرفعرفات ( 3 ) در یكمجمع عمومى در مسجدالحرام سوره برائت را به مشركین اعلام كرد ولى براى اینكه اعلام به همه برسد و كسى نباشد كه بى خبر بماند , وقتى كه مى رفتند به عرفات و بعد هم به منا , در مواقع مختلف , در اجتماعات مختلف هى مى ایستاد و بلند اعلام مى كرد و این اعلام خدا و رسول را با فریاد به مردم ابلاغ مى نمود . نتیجه این بود كه ایها الناس ! امسال آخرین سالى است كه مشركین با مسلمین حج مى كنند . دیگر از سال آینده هیچ مشركى حق حج كردن ندارد و هیچ زنى حق ندارد لخت و عریان طواف كند .
یكى از بدعتهایى كه قریش به وجود آورده بودند این بود كه به مردم غیر قریش اعلام كرده بودند هر كس بخواهد طواف بكند حق ندارد با لباس خودش طواف بكند , باید از ما لباس عاریه كند یا كرایه كند , و اگر كسى با لباس خودش طواف مى كرد مى گفتند این لباس را تو باید اینجا صدقه بدهى یعنى به فقرا بدهى . زورگویى مى كردند . یك سال زنى آمده بود براى حج و مى خواستبا لباس خودش طواف بكند . گفتند این كار ممنوع است . باید این لباس را بكنى و لباس دیگرى را در اینجا تهیه بكنى . گفت بسیار خوب , پس لخت و عور طواف مى كنم . گفتند مانعى ندارد . آنوقت بعضیها كه نمى خواستند با لباس قریش طواف بكنند و از لباس خودشان صرف نظر بكنند , لخت و عور دور خانه كعبه طواف مى كردند .
جزء اعلامها این بود كه طواف لختو عریان قدغن شد , هیچكس حق ندارد لخت و عور طواف بكند و این حرف مهملى هم كه قریش گفته اند باید از ما لباس كرایه كنید غلط است. این هم كه اگر كسى با لباس احرام خود یا غیر لباس احرام ( لباس احرام را شرط نمى دانستند ) طواف كرد باید آن را بدهد به فقرا , لازم نیست , باید نگه دارد براى خود .
به هر حال امیرالمؤمنین آمد و مكرر در مكرر و در جاهاى مختلف این اعلام را به مردم ابلاغ كرد . نوشته اند آنقدر مكرر مى گفت كه صداى على ( ع ) گرفته بود , از بس كه در مواقع مختلف , هر جا اجتماعى بود این آیات را مى خواند و ابلاغ مى كرد تا یك نفر هم باقى نماند كه بعد بگوید به من ابلاغ نشد . وقتى كه على ( ع ) خسته مى شد و صدایش مى گرفت , صحابه دیگر پیغمبر مىآمدند از او نیابت مى كردند و همان آیات را ابلاغ مى نمودند .
یك اختلافى میان شیعه و سنى در ابلاغ سوره برائت موجود است و آن اینكه اهل تسنن بیشترشان به این شكل تاریخ را نقل مى كنند كه پس از آنكه وحى خدا به رسول اكرم رسید كه این سوره را یا باید خودت ابلاغ كنى یا كسى از خودت , و پیغمبر على ( ع ) را مأمور ابلاغ سوره برائت كرد , على به سوى مكه آمد . تا آمد , ابوبكر مضطربشد , پرسید آیا امیرى یا رسول ؟ یعنى آیا آمده اى امیرالحاج باشى یا یك كار مخصوص دارى ؟ فرمود : نه , من یك رسالت مخصوص دارم , فقط براى آن آمده ام . پس ابوبكر از شغل خودش منفصل و معزول نشد , او كار خودش را انجام داد و على ( ع ) هم كار خودش را . ولى اقلیتى از اهل تسنن كه در[ ( مجمع البیان]( نقل شده و همه اهل تشیع مى گویند وقتى كه على ( ع ) آمد , ابوبكر به كلى از شغل خودش منفصل شد و برگشت به مدینه . تعبیر قرآن این است كه این سوره را نباید به مردم ابلاغ كند مگر خود تو یا كسى كه از تو است حجه الوداعپیامبر گرامی (ص) در سال دهم هجرت برای انجام فریضه و تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت کرد. این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را «حجه الوداع» نامیدند. افرادی که به شوق همسفری و یا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بیست هزار تخمین زده شده اند. ;. مراسم حج به پایان رسید و پیامبر اکرم (ص) راه مدینه را, در حالی که گروهی انبوه او را بدرقه می کردند و جزکسانی که در مکه به او پیوسته بودند همگی در رکاب او بودند, در پیش گرفت. چون کاروان به پهنه بی آبی به نام «غدیرخم» رسید که در سه میلی«جحفه» قرار دارد, پیک وحی فرود آمد و به پیامبر فرمان توقف داد.پیامبر نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند و بازماندگان فرا رسند.
کاروانیان از توقف ناگهانی و به ظاهر بی موقع پیامبر در این منطقه بی آب, آن هم در نیمروزی گرم که حرارت آفتاب بسیار سوزنده و زمین تفتیده بود, درشگفت ماندند. مردم با خود می گفتند: فرمان بزرگی از جانب خدا رسیده است ودر اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر مأموریت داده است که در این موقع نامساعد همه را از حرکت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ کند. فرمان خدا به رسول گرامی طی آیه زیر نازل شد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس (مائده: 67) «ای پیامبر, آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدای را بجا نیاورده ای ; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند. دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت می کند:
اولاً: فرمانی که پیامبر (ص) برای ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطیر و عظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسی به خود راه می داد و آن را ابلاغ نمی کرد رسالت الهی خود را انجام نداده بود, بلکه با انجام این مأموریت رسالت وی تکمیل می شد. به عبارتی دیگر, هرگز مقصود از «ما انزل الیک» مجموع آیات قرآن و دستورهای اسلامی نیست. زیر ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر (ص) مجموع دستورهای الهی را ابلاغ نکند رسالت خود را انجام نداده است و یک چنین امربدیهی نیاز به نزول آیه ندارد. بلکه مقصود از آن, ابلاغ امر خاصی است که ابلاغ آن مکمل رسالت شمرده می شود و تاابلاغ نشود وظیفه خطیر رسالت رنگ کمال به خود نمی گیرد. ینابراین, باید مورد مأموریت یکی از اصول مهم اسلامی باشد که با دیگر اصول و فروع اسلامی پیوستگی داشته پس از یگانگی خدا و رسالت پیامبر مهمترین مسئله شمرده شود. ثانیاً: از نظر محاسبات اجتماعی, پیامبر (ص) احتمال می داد که در طریق انجام این مأموریت ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و خداوند برای تقویت اراده او می فرماید: «و الله یعصمک من الناس».
اکنون باید دید از میان احتمالاتی که مفسران اسلامی در تعیین موضوع مأموریت داده اند کدام به مضمون آن نزدیکتر است. محدثان شیعه و همچنین سی تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است و طی آن خدا به پیامبر (ص) مأموریت داده که حضرت علی (ع) را به عنوان «مولای مؤمنان» معرفی کند. ولایت و جانشینی امام پس از پیامبر از موضوعات خطیر و پر اهمیتی بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد و خودداری از بیان آن, مایه نقص در امر رسالت شمرده شود. همچنین جا داشت که پیامبر گرامی, از نظر محاسبات اجتماعی و سیاسی, به خود خوف و رعبی راه دهد, زیراوصایت و جانشینی شخصی مانند حضرت علی (ع) که بیش از سی و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهی که ازنظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود. گذشته از این, خود بسیار از بستگان همین افراد که دور پیامبر (ص) را گرفته بودند در صحنه های نبرد به دست حضرت علی (ع) ریخته شده بود و حکومت چنین فردی برمردمی کینه توز بسیار سخت خواهد بود. به علاوه, حضرت علی (ع) پسر عمو و داماد پیامبر (ص) بود و تعیین چنین فردی برای خلافت در نظر افراد کوته بین به یک نوع تعصب فامیلی حمل می شده است. ولی به رغم این زمینه های نامساعد, اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایداری نهضت را با نصب حضرت علی (ع) تضمین کند و رسالت جهانی پیامبر خویش را با تعیین رهبر و راهنمای پس از او تکمیل سازد. شرح واقعه غدیر آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذی الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت می تابید و گروه انبوهی که تاریخ تعداد آنهارا از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند و در انتظارحادثه تاریخی آن روز به سر می بردند, در حالی که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده, نیمی بر سر و نیم دیگر را زیرپا انداخته بودند. در آن لحظات حساس, طنین اذان ظهر سراسر بیابان را فرا گرفت و ندای تکبیر مؤذن بلند شد. مردم خود را برای ادای نماز ظهر آماده کردند و پیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه, که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطرنداشت, بجا آورد و سپس به میان جمعیت آمد و بر منبر بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت و باصدای بلند خطبه ای به شرح زیر ایراد کرد:
«ستایش از آن خداست. از او یاری می خواهیم و به او ایمان داریم و بر او توکل می کنیم و از شر نفسهای خویش وبدی کردارهایمان به خدایی پناه می بریم که جز او برای گمراهان هادی و راهنمایی نیست ; خدایی که هر کس راهدایت کرد برای او گمراه کننده ای نیست. گواهی می دهیم که خدایی جز او نیست و محمد بنده خدا و فرستادهء اوست.
هان ای مردم, نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم. و من مسئولم و شما نیز مسئول هستید. درباره من چه فکر می کنید؟ یاران پیامبر گفتند: گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کردی و نسبت به ما خیر خواهی و نصیحت کردی و دراین راه بسیار کوشیدی خداوند به تو پاداش نیک بدهد. پیامبر اکرم (ص), وقتی مجدداً آرامش بر جمعیت حکمفرما شد, فرمود: آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدا, خدایی نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست ؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخیر بدون شک فرا خواهد رسید و خداوند کسانی را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر گفتند: آری, آری, گواهی می دهیم. پیامبر (ص) ادامه داد: من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم ; چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ ناشناسی پرسید: مقصود ازاین دو چیز گرانبها چیست ؟ پیامبر (ص) فرمود: ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست. به کتاب او چنگ بزنیدتا گمراه نشوید. و ثقل اصغر عترت و اهل بیت من است. خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیر از هم جدا نمی شوند. هان ای مردم, بر کتاب خدا و عترت من پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید. در این موقع پیامبر (ص) دست حضرت علی (ع) را گرفت و بالا برد, تا جایی که سفیدی زیر بغل او بر همه مردم نمایان شد و همه حضرت علی (ع) را در کنار پیامبر دیدند و او را به خوبی شناختند و دریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله ای است که مربوط به حضرت علی (ع) است و همگی با ولع خاصی آماده شدند که به سخنان پیامبر (ص) گوش فرا دهند. پیامبر فرمود: هان ای مردم, سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آنان کیست ؟ یاران پیامبر پاسخ دادند: خداوند و پیامبر او بهتر می دانند.یامبر (ص) ادامه داد: خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها اوز خودشان اولی و سزاوارترم. هان ای مردم, «هر کس که من مولا و رهبر او هستم, علی هم مولا و رهبر اوست».
رسول اکرم (ص) این جمله آخر را سه بار تکرار کرد و سپس ادامه داد: – بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او, پیامبر (ص) این جمله را چهار بار تکرار کرد. پروردگارا, دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد. خدایا, یاران علی را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذیل گردان. پروردگارا, علی را محور حق قرار ده. سپس افزود: لازم است حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلع کنند. هنوز اجتماع با شکوه به حال خود باقی بود که فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر گرامی (ص) بشارت داد که خداوند امروز دین خود را تکمیل کرد و نعمت خویش را بر مؤمنان بتمامه ارزانی داشت.
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً (سوره مائده, آیه 3). در این لحظه, صدای تکبیر پیامبر (ص) بلند شد و فرمود:
خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید و از رسالت من و ولایت علی پس ازمن خشنود شد. پیامبر از جایگاه خود فرود آمد و یاران او, دسته دسته, به حضرت علی (ع) تبریک می گفتند و او را مولای خود ومولای هر مرد و زن مؤمنی می خواندند. در این موقع حساس بن ثابت, شاعر رسول خدا, برخاست و این واقعه بزرگ تاریخی را در قالب شعری با شکوه ریخت و به آن رنگ جاودانی بخشید. از چکامه معروف او فقط به ترجمه دو بیت می پردازیم: پیامبر به حضرت علی فرمود: برخیز که من تو را به پیشوایی مردم و راهنمایی آنان پس از خود برگزیدم. هر کس که من مولای او هستم, علی نیز مولای او است. مردم! بر شما لازم است از پیروان راستین و دوستداران واقعی علی باشد. فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا
آنچه نگارش یافت خلاصه این واقعه بزرگ تاریخی بود که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده است. درکتابهای شیعه این واقعه به طور گسترده تر بیان شده است. مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج خطبه مشروحی از پیامبر (ص) نقل می کند که علاقه مندان می توانند به آن کتاب مراجعه کنند. واقعه غدیر هرگز فراموش نمی شود
اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته است که واقعه تاریخی غدیر در تمام قرون و اعصار, به صورت زنده دردلها و به صورت مکتوب در اسناد و کتب, بماند و در هر عصر و زمانی نویسندگان اسلامی در کتابهای تفسیر و حدیث و کلام و تاریخ از آن سخن بگویند و گویندگان مذهبی در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را ازفضایل غیر قابل انکار حضرت علی (ع) بشمارند. نه تنها خطبا و گویندگان, بلکه شعرا و سرایندگان بسیاری از این واقعه الهام گرفته اند و ذوق ادبی خود را از تأمل در زمینه این حادثه و از اخلاص نسبت به صاحب ولایت مشتعل ساخته اند و عالیترین قطعات را به صورت های گوناگون و به زبانهای مختلف از خود به یادگار نهاده اند. از این جهت, کمتر واقعه تاریخی همچون رویداد غدیر مورد توجه دانشمندان, اعم از محدث و مفسر و متکلم وفیلسوف و خطیب و شاعر و مورخ و سیره نویس, قرار گرفته است و تا این اندازه درباره عنایت مبذول شده است.
یکی از علل جاودانی بودن این حدیث, نزول دو آیه از آیات قرآن کریم درباره این واقعه است و تا روزی که قرآن باقی است این واقعه تاریخی نیز باقی خواهد بود و از خاطرها محو نخواهد شد. جامعه اسلامی در اعصار دیرینه آن را یکی از اعیاد مذهبی می شمرده اند و شیعیان هم اکنون نیز این روز را عیدمی گیرند و مراسمی را که در دیگر اعیاد اسلامی بر پا می دارند در این روز نیز انجام می دهند. از مراجعه به تاریخ به خوبی استفاده می شود که روز هجدهم ذی الحجه الحرام در میان مسلمانان به نام روز عیدغدیر معروف بوده است, تا آنجا که ابن خلکان درباره مستعلی بن المستنصر می گوید: در سال 487هجری در روز عیدغدیر که روز هجدهم ذی الحجه الحرام است مردم با او بیعت کردند. و العبیدی درباره المستنصر بالله می نویسد: وی در سال 487هجری, دوازده شب به آخر ماه ذی الحجه باقی مانده بود که درگذشت. این شب همان شب هجدهم ذی الحجه, شب عید غدیر است. نه تنها ابن خلکان این شب را شب عید غدیر می نمامد, بلکه مسعودی و ثعالبی نیز این شب را از شبهای معروف در میان امت اسلامی شمرده اند. ریشه این عید اسلامی به خود روز غدیر باز می گردد, زیرا در آن روز پیامبر (ص) به مهاجرین و انصار, بلکه به همسران خود, دستور داد که بر علی (ع) وارد شوند و به او در مورد چنین فضیلت بزرگی تبریک بگویند. زید بن ارقم می گوید: نخستین کسانی از مهاجرین که با علی دست دادند ابوبکر, عمر, عثمان, طلحه و زبیر بودند و مراسم تبریک وبیعت تا مغرب ادامه داشت.
در اهمیت این رویداد تاریخی همین اندازه کافی است که صدو ده نفر صحابی حدیث غدیر را نقل کرده اند. البته این مطلب به معنی آن نیست که از گروه زیاد تنها همین تعداد حادثه را نقل کرده اند, بلکه تنها در کتابهای دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم می خورد. درست است که پیامبر (ص) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفری القاء کرد, ولی گروه زیادی از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند و از آنان حدیثی نقل نشده است. گروهی از آنان نیزکه این واقعه را نقل کرده اند تاریخ موفق به درج آن نشده است و اگر هم درج کرده به دست ما نرسیده است.
در قرن دوم هجری, که عصر «تابعان» است, هشتاد و نه تن از آنان, به نقل این حدیث پرداخته اند. راویان حدیث در قرنهای بعد همگی از علما و دانشمندان اهل تسنن هستند و سیصد و شصت تن از آنان این حدیث را در کتابهای خود آورده اند و گروه زیادی به صحت و استواری آن اعتراف کرده اند.
در قرن سوم نود و دو دانشمند, در قرن چهارم چهل و سه, در قرن پنجم بیست و چهار, در قرن ششم بیست, درقرن هفتم بیست و یک, در قرن هشتم هجده, در قرن نهم شانزده, در قرن دهم چهارده, در قرن یازدهم دوازده, در قرن دوازدهم سیزده, در قرن سیزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بیست دانشمند این حدیث را نقل کرده اند. گروهی نیز تنها به نقل حدیث اکتفا نکرده اند بلکه درباره اسناد و مفاد آن مستقلاً کتابهایی نوشته اند. طبری, مورخ بزرگ اسلامی, کتابی به نام «الولایه فی طریق حدیث الغدیر» نوشته, این حدیث را از متجاوز از هفتادطریق از پیامبر (ص) نقل کرده است. ابن عقده کوفی در رساله «ولایت» این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.
ابوبکر محمد بن عمر بغدادی, معروف به جعانی, این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل کرده است. تعداد کسانی که مستقلاً پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخی کتاب نوشته اند بیست و شش نفر است. دانشمندان شیعه درباره این واقعه بزرگ کتابهای ارزنده ای نوشته اند که جامعتر از همه کتاب تاریخی «الغدیر» است که به خامه توانای نویسنده نامی اسلامی علامه مجاهد مرحوم آیه الله امینی نگارش یافته است و در تحریر این بخش از زندگانی امام (ع) از این کتاب شریف استفاده فراوانی به عمل آمد
بیعت مردانپس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما هجوم آورند، و با ایشان به عنوان بیعت دست می دادند، و هم به پیامبر و هم به امیرالمؤمنین علیهما السلام تبریک و تهنیت می گفتند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم هم می فرمودند: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى جَمِیعِ الْعَالَمِین.عبارت تاریخ چنین است: پس از اتمام خطبه، صدای مردم بلند شد که: آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت می کنیم. بعد به سوی پیامبر و امیرالمومنین صلوات الله علیهما و آلهما ازدحام کردند و برای بیعت سبقت می گرفتند و با ایشان دست بیعت می دادند.
برای آنکه رسمیت مسئله محکم تر شود، وآن جمعیت انبوه بتوانند مراسم بیعت را به طور منظم و برنامه ریزی شده ای انجام دهند، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا دو خیمه برپا شود. یکی را مخصوص خودشان قرار دادند تا در آن جلوس نمایند، و امر کردند تا مردم جمع شوند.پس از آن مردم دسته دسته در خیمه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم حضور می یافتند و با آن حضرت بیعت نموده و به او تبریک و تهنیت می گفتند. سپس در خیمه مخصوص امیرالمومنین علیه السلام حاضر می شدند و به عنوان امام و خلیفه بعد از پیامبرشان با او بیعت می کردند و به عنوان امیرالمومنین بر او سلام می کردند، و این مقام والا را به آن حضرت تبریک و تهنیت می گفتند.نکته قابل توجهی که در هیچیک از پیروزی های پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم – چه در جنگها و چه سایر مناسبتها و حتی فتح مکه – سراغ نداریم، این است که حضرت در روز غدیر مکرر می فرمود:به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید، زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است .و این نشانه فتح بزرگ و در هم شکستن کامل سنگرهای کفر و نفاق است.برنامه بیعت و تهنیت تا سه روز ادامه داشت، و این مدت را حضرت در غدیر اقامت داشتند.بسیار بجاست که در این مقطع به قطعه جالبی از تاریخ این بیعت اشاره کنیم:
اولین کسانی که در غدیر با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نمودند و خود را از دیگران جلو انداختند همانهایی بودند که زودتر از همه آنرا شکستند و پیش از همه پیمان خود را زیر پا گذاشتند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر، که بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم یکی پس از دیگری رو در روی امیرالمؤمنین علیه السلام ایستادند.
جالبتر اینکه عمر بعد از بیعت این کلمات را بر زبان می راند:افتخار برایت باد، گوارایت باد ای پسر ابی طالب، خوشا به حالت ای ابا الحسن، اکنون تو مولای من و مولای هر مرد و زن مومنی شده ای!نکته دیگری که بار دیگر چهره دو رویان را روشن ساخت این بود که پس از امر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم همه مردم بدون چون و چرا با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت می کردند، ولی ابوبکر و عمر با آنکه پیش از همه خود را برای بیعت به میان انداخته بودند قبل از بیعت به صورت اعتراض گفتند: آیا این امر از طرف خداوند است یا از طرف رسولش (یعنی: از جانب خود می گویی)؟ حضرت فرمودند: از طرف خدا و رسولش است، و نیز فرمودند: آری حق است از طرف خدا و رسولش که علی امیرالمؤمنین استبیعت زنانپیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور دادند تا ظرف آبی آوردند، و پرده ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد، تا زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و قرار دادن امیرالمومنین علیه السلام دستشان را در سوی دیگر با حضرت بیعت کنند؛ به این صورت بیعت زنان هم انجام گرفت.همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریك و تهنیت بگویند، و این دستور را درباره همسران خویش مؤكد داشتند.یادآور می شود كه بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از حاضرین در غدیر بودند. همچنین كلیه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در آن مراسم حضور داشتند
عمامه سحابپیامبر صلی الله علیه و اله و سلم در این مراسم عمامه خود را كه سحاب نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمومنین علیه السلام قرار دادند و انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: عمامه تاج عرب است.خود امیرالمومنین در این باره چنین فرموده اند:پیامبر در روز غدیرخم عمامه ای بر سرم بستند و یك طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین، مرا بوسیله ملائكه ای كه چنین عمامه ای به سر داشتند یاری نمود
ظهور جبرئیل در غدیرمسئله دیگری كه پس از خطبه پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم پیش آمد و بار دیگر حجت را بر همگان تمام كرد، این بود كه مردی زیبا صورت و خوشبوی را دیدند كه در كنار مردم ایستاده بود و می گفت:بخدا قسم، روزی مانند امروز هرگز ندیدم. چقدر كار پسر عمویش را مؤكد نمود، و برای او پیمانی بست كه جز كافر به خداوند و رسولش آنرا برهم نمی زند. وای بر كسی كه پیمان او را بشكند.در اینجا عمر نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمودند: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمودند:او روح الامین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشكنی، كه اگر چنین كنی خدا و رسول و ملائكه و مومنان از تو بیزار خواهند بود
معجزه غدیر، امضای الهیواقعه عجیبی كه به عنوان یك معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت كرد جریان حارث فهری بود. در آخرین ساعات از روز سوم، او به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم آمد و گفت:ای محمد! سه سوال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خودت را از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا این علی بن ابی طالب كه گفتی ٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه ; از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟حضرت در جواب هر سه سوال فرمودند:خداوند به من وحی كرده است و واسطه بین من و خدا جبرئیل است و من اعلان كننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبری را اعلان نمی كنم.حارث گفت:خدایا اگر آنچه محمد می گوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناكی بر ما بفرست.و در روایت دیگر چنین است:خدایا، اگر محمد در آنچه می گوید صادق و راستگو است شعله ای از آتش بر ما بفرست.همینكه سخن حارث تمام شد و براه افتاد خداوند سنگی را از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاك كرد. در روایت دیگر: ابر غلیظی ظاهر شد و رعد و برقی بوجود آمد و صاعقه ای رخ داد و آتشی فرود آمد و همه دوازده نفر را سوزانید.بعد از این جریان، آیه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع (1) لِلْكافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ (2) ; نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آری.و با این معجزه، بر همگان مسلم شد كه غدیر از منبع وحی سرچشمه گرفته و یك فرمان الهی است.
پایان مراسم غدیربدین ترتیب پس از سه روز، مراسم پایان پذیرفت و آن روزها به عنوان ایام الولایه در ذهنها نقش بست. گروهها و قبائل عرب، هر یک با دنیایی از معارف اسلام، پس از وداع با پیامبرشان و معرفت کامل به جانشین او راهی شهر و دیار خود شدند، و پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم عازم مدینه گردید.خبر واقعه غدیر در شهرها منتشر شد و به سرعت شایع گردید و به گوش همگان رسید، و بدینگونه خداوند حجتش را بر مردم تمام کرد
الف) دینباورى (دینه)
پیامبر گرامى اسلام را «سید الناس ودیان العرب»مىخواندند. على ابنابىطالب(ع) را نیز با این وصف ستودهاند: «كان برخى دین را به معناى طاعت و گروهى به معناى هر آنچه باآن بندگى خدا مىشود (7) ، مىدانند. برخى از كوتاهنظران كه با نگرش مادى بهمسایل پیرامون خود مىنگرند، معتقدند كه:
«چون آمنه قبل از ظهور اسلام مىزیسته نمىتواند مؤمن باشد و از زنان مشرك بهشمار مىآید.» اما مورخان و پژوهشگران شیعه بر این باورند كه پدران و مادرانپیامبر ایمان داشتند. آنها براى اثبات این مطلب به سخن پیامبر(ص) استنادكردهاند كه مىفرماید: «لم یزل ینقلنى الله من اصلاب الشامخه الى الارحامالمطهرات حتى اخرجنى الى عالمكم هذا و لم یدسننى دنس الجاهلیه; (8) خداوندهمواره مرا از پشتهاى پاك به رحمهاى پاك منتقل مىساخت تا اینكه به این دنیاىشما آمدم و هرگز به افكار و ناپاكیهاى جاهلیت آلوده نشدم.» از این حدیثشریف، كه با عبارات مختلف بیان شده است، پاكى وجود آمنه و طهارت فكرى اوثابت مىشود. بسیارى از دانشمندان اهل سنت ایمان آمنه را بیان كرده، براىاثبات این امر از روایت زیر استفاده كردهاند:
«كعب الاحبار به معاویه گفت: من در هفتاد و دو كتاب خواندهام كه فرشتگان، جزبراى مریم و آمنه بنت وهب براى ولادت هیچ پیامبرى به زمین نیامدند و جز براىمریم و آمنه، براى هیچ زنى حجابهاى بهشتى را برپا نساختند.» (9) «واقدى» وگروهى از دانشمندان اهل سنت، پس از ذكر حدیث فوق، مىگویند: خداوند متعالهرگز زن كافره را در برابر زن با ایمانى مانند مریم(ع) قرار نمىدهد. اگرآمنه ایمان نداشت، هرگز مقامات مریم(ع) براى او به وجود نمىآمد. زیرا بینایمان و كفر فاصله بسیار است و هرگز این دو جمع نمىشوند. (10) شیخ صدوق نیزدر «اعتقادات» خود مىفرماید: «اعتقادنا فى آباء النبى انهم مسلمون من آدمالى ابیه و اباطالب و كذا آمنه بنت وهب ام رسول الله(ص) (11) اعتقاد ما ایناست كه پدران پیامبر(ص) از آدم تا عبدالله و ابوطالب و همچنین آمنه، مادرپیامبر، مسلم بودهاند.
ادامه خواندن مقاله مردم مدينه ورسول اكرم(ص)
نوشته مقاله مردم مدينه ورسول اكرم(ص) اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.