nx دارای 107 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
از کودکی پیامبر (ص) تا اتمام غدیر
مردم مدینه ورسول اكرم(ص)
مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج كه همیشه با هم جنگ داشتند . یك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مىآید به مكه براى اینكه از قریش استمداد كند . وارد مى شود بر یكى از مردم قریش .كعبه از قدیم معبد بود گو اینكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه مىآمد , یك طوافى هم دور كعبه مى كرد . این شخص وقتى خواست برود به زیارت كعبه و طواف بكند , میزبانش به او گفت : ( مواظب باش ! مردى در میان ما پیدا شده , ساحر و جادوگرى كه گاهى در مسجد الحرام پیدا مى شود و سخنان دلرباى عجیبى دارد . یك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى اختیار مى كند . سحرى در سخنان او هست. اتفاقا او
موقعى مى رود براى طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن مى خواندند . در گوش این شخص پنبه كرده بودند كه یكوقت چیزى نشنود . مشغول طواف كردن بود كه قیافه شخصى خیلى او را جذب كرد . ( رسول اكرم سیماى عجیبى داشتند ). گفت نكند این همان آدمى باشد كه اینها مى گویند ؟ یك وقت با خودش فكر كرد كه عجب دیوانگى است كه من گوشهایم را پنبه كرده ام . من آدمم , حرفهاى او را مى شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بیرون .
آیات قرآن را شنید . تمایل پیدا كرد . این امر منشأ آشنایى مردم مدینه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهایى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه اى با حضرت رسول كردند تا اینكه عده اى از اینها به مكه آمدند و قرار شد در موسم حج در یكى از شبهاى تشریق یعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب هستند بیایند در منا , در عقبه وسطى , در یكى از گردنه هاى آنجا , رسول اكرم ( ص ) هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند . در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمى كنم به خداى یگانه و . . . و
شما اگر حاضرید ایمان بیاورید , من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جریانش مفصل است . زمینه اینكه رسول اكرم ( ص ) از مكه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد . این اولین حادثهبود . بعد حضرت رسول ( ص ) مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد . اینهایى كه ابتدا آمده بودند , عده اندكى بودند , به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگرى مسلمان شدند و تقریبا جو مدینه مساعد شد . قریش هم روز بروز بر سختگیرى خود مى افزودند , و در نهایت امر تصمیم گرفتند كه دیگر كار رسول اكرم را یكسره كنند . در ( دارالندوه ( تشكیل جلسه دادند , كه این آیه قرآن یكسره اشاره به آنهاست .
ولادت و دوران كودكىولادت پیغمبر اكرم به اتفاق شیعه و سنى در ماه ربیع الاول است , گو اینكه اهل تسنن بیشتر روز دوازدهم را گفته اند و شیعه بیشتر روز هفدهم را , به استثناى شیخ كلینى صاحب كتاب كافى كه ایشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مى دانند . رسول خدا در چه فصلى از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السیره الحلبیه مى نویسد : ولد فى فصل الربیع در فصل ربیع به دنیا آمد . بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببینند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ایام ماههاى شمسى
منطبق مى شود , به این نتیجه رسیده اند كه دوازدهم ربیع آن سال مطابق مى شود با بیستم آوریل , و بیستم آوریل مطابق است با سى و یكم فروردین . و قهرا هفدهم ربیع مطابق مى شود با پنجم اردیبهشت . پس قدر مسلم این است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنیا آمده است حال یا سى و یكم فروردین یا پنجم اردیبهشت . در چه روزى از ایام هفته به دنیا آمده است ؟ شیعه معتقد است كه در روز جمعه به دنیا آمده اند , اهل تسنن بیشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى از شبانه روز به دنیا آمده اند ؟ شاید اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنیا آمده اند , در بین الطلوعین .
مسافرتهارسول اكرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است. یكسفر در دوازده سالگى همراه عمویش ابوطالب , و سفر دیگر در بیست و پنج سالگى به عنوان عامل تجارت براى زنى بیوه به نام خدیجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد . البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهایى كرده اند . مثلا به طائفرفته اند , به خیبر كه شصتفرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند , به تبوك كه تقریبا مرز سوریه استو صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند , ولى در ایام رسالت از جزیره العرب هیچ خارج نشده اند .
شغلهاپیغمبر اكرم چه شغلهایى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى , شغل و كار دیگرى را ما از ایشان سراغ نداریم . بسیارى از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند ( حالا این چه از الهى اى دارد , ما درست نمى دانیم ) همچنانكه موسى شبانى كرده است . پیغمبر اكرم هم قدر مسلم این است كه شبانى مى كرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است , رعایت مى كرده و مى چرانیده و بر مى گشته است . بازرگانى هم كه كرده است . با اینكه یك سفر , سفر اولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى ( فقط یك سفر در دوازده سالگى همراه عمویش رفته بود ) . آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد .پیغمبر اكرم در عصر جاهلیت
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اكرم چه بوده است ؟ در میان همه پیغمبران جهان , پیغمبر اكرم یگانه پیغمبرى استكه تاریخ كاملا مشخصى دارد ; الف-در همه آن اهل سال قبل از بعثت , در آن محیط كه فقط و فقط محیط بت پرستى بود , او هرگز بتى را سجده نكرد . البته عده قلیلى بوده اند معروف به[ ( حنفا]( كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته اند ولى نه اینكه از اول تا آخر عمرشان , بلكه بعدا این فكر برایشان پیدا شد كه این كار , كار غلطى است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضى از آنها مسیحى شدند . اما پیغمبر اكرم در همه عمرش , از اول كودكى تا آخر , هرگز اعتنائى به بت و سجده بت نكرد . این , یكى از مشخصاتایشان است.
ب -پیش از بعثت براى خدیجه كه بعد به همسرى اش در آمد , یك سفر تجارتى به شام انجام داد در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانتو درستكارى اش روشن شد او در میان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود كه لقب[ ( محمد امین]( یافته بود امانتها را به او مى سپردند . پس از كه با او پیدا كردند , باز هم امانتهاى خود را به او مى سپردند , از همین بعثت نیز قریش با همه دشمنى اى رو پس از هجرت به مدینه , على ( علیه السلام ) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلى برساند .
ا در بسیارى از كارها به عقل او اتكا مى كردند . عقل و صداقت و امانت از صفاتى بود كه پیغمبر اكرم سختبه آنها مشهور بود به طورى كه در زمان رسالت وقتى كه فرمود آیا شما تاكنون از من سخن خلافى شنیده اید , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مى شناسیم .
یكى از جریانهایى كه نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است , این است كه وقتى خانه خدا را خراب كردند ( دیوارهاى آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند , حجر الاسود را نیز برداشتند . هنگامى كه مى خواستند دو مرتبه آنرا نصب كنند , این قبیله مى گفت من باید نصب كنم , آن قبیله مى گفتمن باید نصب كنم , و عنقریب بود كه زد و خورد شدیدى روى دهد . پیغمبر اكرم آمد قضیه را به شكل خیلى ساده اى حل كرد . قضیه , معروف است , دیگر نمى خواهم وقت شما را بگیرم .
مسئله دیگرى كه باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست , مسئله احساس تأییدات الهى است . پیغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت , از كودكى خودش فرمود . از جمله فرمود من در كارهاى اینها شركت نمى كردم . . . گاهى هم احساس مى كردم كه گویى یك نیروى غیبى مرا تأیید مى كند . مى گوید من هفت سالم بیشتر نبود , عبدالله بن جدعان كه یكى از اشراف مكه بود , عمارتى مى ساخت . بچه هاى مكه به عنوان كار ذوقى و كمكدادن به او مى رفتند از نقطه اى به نقطه دیگر سنگ حمل مى كردند . من هم مى رفتم همین كار را مى كردم . آنها سنگها را در دامنشان مى ریختند , دامنشان را بالا مى زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مى شد . من یك دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم , مثل اینكه احساس كردم كه دستى آمد و زد دامن را از دستم انداخت, حس كردم كه من نباید این كار را بكنم , با اینكه كودكى هفت ساله بودم .از جمله قضایاى قبل از رسالت ایشان , به اصطلاح متكلمین[ ( ارهاصات]( است كه همین داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار مىآید . رؤیاهاى فوق العاده عجیبى بوده كه پیغمبر اكرم مخصوصا در ایام نزدیك به رسالتش مى دیده است . مى گوید من خوابهایى مى دیدم كه : | یأتى مثل فلق الصبح | مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اینچنین خوابهاى روشن مى دیدم . چون بعضى از رؤیاها از همان نوع وحى و الهام است, نه هر رؤیایى , نه رؤیایى كه از معده انسان بر مى خیزد , نه رؤیایى كه محصول عقده ها , خیالات و توهمات پیشین است . جزء اولین مراحلى كه پیغمبر اكرم براى الهام و وحى الهى در دوران قبل از رسالت طى مى كرد , دیدن رؤیاهایى بود كه به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور مى كرد , چون گاهى خود خواب براى انسان روشن نیست , پراكنده است, و گاهى خوابروشن است ولى تعبیرش صادق نیست , اما گاه خواب در نهایت روشنى است , هیچ ابهام و تاریكى و به اصطلاح آشفتگى ندارد , و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایى است.
از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اكرم یعنى در فاصله ولادت تا بعثت , این است كه – عرض كردیم – تا سن بیستو پنج سالگى دو بار به خارج عربستان مسافرت كرد .پیغمبر فقیر بود , از خودش نداشت یعنى به اصطلاح یك سرمایه دار نبود . هم یتیم بود , هم فقیر و هم تنها . یتیم بود , خوب معلوم است , بلكه به قول[ ( نصا ب](لطیم هم بود یعنى پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند . فقیر بود , براى اینكه یكشخص سرمایه دارى نبود , خودش شخصا كار مى كرد و زندگى مى نمود , و تنها بود . وقتى انسان روحى پیدا مى كند و به مرحله اى از فكر و افق فكرى و احساسات روحى و معنویات مى رسد كه خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مى ماند .
تنهایى روحى از تنهایى جسمى صد درجه بدتر است . اگر چه این مثال خیلى رسا نیست , ولى مطلب را روشن مى كند : شما یك عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانى را در میان مردمى جاهل و بى ایمان قرار بدهید . ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیكش باشند , او تنهاست. یعنى پیوند جسمانى نمى تواند او را با اینها پیوند بدهد . او از نظر روحى در یك افق زندگى مى كند و اینها در افق دیگرى . گفت[ : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است]( .پیغمبر اكرم در میان قوم خودش تنها بود , همفكر نداشت . بعد از سى سالگى در حالى كه خودش با خدیجه زندگى و عائله تشكیل داده است , كودكى را در دو سالگى از
پدرش مى گیرد و مىآورد در خانه خودش . كودك , على بن ابى طالب است . تا وقتى كه مبعوث مى شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحى الهى تقریبا از بین مى رود , یعنى تا حدود دوازده سالگى این كودك , مصاحب و همراهش فقط این كودك است . یعنى در میان همه مردم مكه كسى كه لیاقت همفكرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد , غیر از این كودك نیست . خود على ( ع ) نقل مى كند كه من بچه بودم , پیغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خود سوار مى كرد و مى برد .در بیست و پنج سالگى , معنى خدیجه از او خواستگارى مى كند . البته مردم باید خواستگارى بكند ولى این زن شیفته خلق و خوى و معنویت و زیبایى و همه چیز حضرت رسول است . خودش افرادى را تحریك مى كند كه این جوان را وادار كنید كه بیاید از من خواستگارى كند . مىآیند , مى فرماید آخر من چیزى ندارم . خلاصه به او مى گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او مى فهمانند كه خدیجه اى كه تو مى گویى اشرافو اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگارى كرده اند و حاضر نشده است , خودش مى خواهد . تا بالاخره داستان خواستگارى و ازدواج رخ مى دهد . عجیب این است :
حالا كه همسر یك زن بازرگان و ثروتمند شده است, دیگر دنبال كار بازرگانى نمى رود . تازه دوره وحدت یعنى دوره انزوا , دوره خلوت , دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مى شود . آن حالت تنهایى یعنى آن فاصله روحى اى كه او با قوم خودش پیدا كرده است , روز بروز زیادتر مى شود . دیگر این مكه و اجتماع مكه , گویى روحش را مى خورد . حركتمى كند تنها در كوههاى اطراف مكه ( 1 ) راه مى رود , تفكر و تدبر مى كند . خدا مى داند كه چه عالمى دارد , ما كه نمى توانیم بفهمیم . در همین وقت است كه غیر از آن كودك یعنى على ( ع ) كس دیگر , همراه و مصاحب او نیست .
ماه رمضان كه مى شود در یكى از همین كوههاى اطراف مكه – كه در شمال شرقى این شهر است و از سلسله كوههاى مكه مجزا و مخروطى شكل است – به نام كوه[ ( حرا]( كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور ( كوه نور ) خلوت مى گزیند . شاید خیلى از شما كه به حج مشرف شده اید این توفیق را پیدا كرده اید كه به كوه حرا و غار حرا بروید . و من دو بار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است كه مكرر در مكرر این توفیق براى من نصیب بشود . براى یك آدم متوسط حداقل یك ساعتطول مى كشد كه از پائین دامنه این كوه برسد به قله آن , و حدود سه ربع هم طول مى كشد تا پائین بیاید .
ماه رمضان كه مى شود اصلا به كلى مكه را رها مى كند و حتى از خدیجه هم دورى مى گزیند . یك توشه خیلى مختصر , آبى , نانى با خودش بر مى دارد و مى رود به كوه حرا و ظاهرا خدیجه هر چند روز یك مرتبه كسى را مى فرستاد تا مقدارى آب و نان برایش ببرد . تمام این ماه را به تنهایى در خلوت مى گذراند . البته گاهى فقط على ( ع ) در آنجا حضور داشته و شاید همیشه على ( ع ) بوده. قدر مسلم این است كه گاهى على ( ع ) بوده است , چون مى فرماید :| و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحى | .
آن ساعتى كه وحى نزول پیدا كرد من آنجا بودم .از آن كوه پائین نمىآمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى كرد . اینكه چگونه تفكر مى كرد , چگونه به خداى خودش عشق مى ورزید و چه عوالمى را در آنجا طى مى كرد , براى ما قابل تصور نیست . على ( ع ) در این وقتبچه اى است حداكثر دوازده ساله . در آن ساعتى كه بر پیغمبر اكرم وحى نازل مى شود , او آنجا حاضر است . پیغمبر یك عالم دیگرى را دارد طى مى كند . هزارها مثل ما اگر در آنجا مى بودند چیزى را در اطراف خود احساس نمى كردند ولى على ( ع ) یك دگرگونیهایى را احساس مى كند . قسمتهاى زیادى از عوالم پیغمبر را درك مى كرده است , چون مى گوید :
| و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزول الوحى | .من صداى ناله شیطان را در هنگام نزول وحى شنیدم .مثل شاگرد معنوى كه حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى دارد , به پیغمبر عرض كرد : یا رسول الله ! آن ساعتى كه وحى داشت بر شما نازل مى شد , من صداى ناله این ملعون را شنیدم . فرمود بله على جان | انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى و لكنك لست بنبى | .
شاگرد من ! تو آنها كه من مى شنوم , مى شنوى و آنها كه من مى بینم , مى بینى ولى تو پیغمبر نیستى .پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلثو گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت با اینكه تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود , از وقت عبادتش نمى كاست او آرامش كامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مى یافت عبادتش به منظور طمع بهشتو یا ترس از جهنم نبود , عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزى یكى از همسرانش گفت : تو دیگر چرا آن همه عبادت مى كنى ؟ تو كه آمرزیده اى ! جواب داد : آیا یك بنده سپاسگزار نباشم ؟
بسیار روزه مى گرفت . علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان , یك روز در میان روزه مى گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش بكلى جمع مى شد و در مسجد معتكف مى گشت و یكسره به عبادتمى پرداخت , ولى به دیگران مى گفت: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگیرید مى گفت : به اندازه طاقت عبادت كنید , بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نكنید كه اثر معكوس دارد .
با رهبانیت و انزوا و گوشه گیرى و ترك اهل و عیال مخالف بود , بعضى از اصحاب كه چنین تصمیمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند مى فرمود : بدن شما , زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقى بر شما دارند و مى باید آنها را رعایت كنید .
در حال انفراد , عبادت را طول مى داد , گاهى در حال تهجد ساعتها سرگرم بود , اما در جماعتبه اختصار مى كوشید , رعایت حال اضعف مامومین را لازم مى شمرد و به آن توصیه مى كرد .
یكی ازسوابق رسول خدااین است كه امی بود یعنیمكتب نرفته ودرس نخواندهبود و نزد هیچ معلمى نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و كتابى آشنا نبوده است .احدى از مورخان , مسلمان یا غیر مسلمان , مدعى نشده است كه آن حضرت در دوران كودكى یا جوانى , چه رسد به دوران كهولت و پیرى كه دوره رسالت است , نزد كسى خواندن یا نوشتن آموخته است , و همچنین احدى ادعا نكرده و موردى را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت یكسطر خوانده و یا یك كلمه نوشته است .
مردم عرب , بالاخص عرب حجاز , در آن عصر و عهد به طور كلى مردمى بى سواد بودند . افرادى از آنها كه مى توانستند بخوانند و بنویسند انگشت شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممكن نیست كه شخصى در آن محیط , این فن را بیاموزد و در میان مردم به این صفتمعروف نشود ;خاور شناسان نیز كه با دیده انتقاد به تاریخ اسلامى مى نگرند كوچكترین نشانه اى بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نیافته , اعتراف كرده اند كه او مردى درس ناخوانده بود و از میان ملتى درس ناخوانده برخاست. كارلایل در كتاب معروف الابطال مى گوید :[ ( یك چیز را نباید فراموش كنیم و آن اینكه محمد هیچ درسى از هیچ استادى نیاموخته است , صنعت خط تازه در میان مردم عرب پیدا شده بود .ویل دورانت در تاریخ تمدن مى گوید :
[ ( ظاهرا هیچ كس در این فكر نبود كه وى ( رسول اكرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهمیتى نداشت ء به همین جهت در قبیله قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمى دانستند . معلوم نیست كه محمد شخصا چیزى نوشته باشد . از پس پیمبرى كاتب مخصوص داشت . معذلك معروف ترین و بلیغ ترین كتاب زبان عربى به زبان وى جارى شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم داده شناخت](( 1 ) .
جان دیون پورت در كتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن مى گوید :[ ( درباره تحصیل و آموزش , آنطورى كه در جهان معمول است , همه معتقدند كه محمد تحصیل نكرده و جز آنچه در میان قبیله اش رایج و معمول بوده چیزى نیاموخته است](( 2
كونستان ورژیل گیورگیو در كتابمحمد پیغمبرى كه از نو باید شناخت مى گوید :[ ( با اینكه امى بود , در اولین آیات كه بر وى نازل شده صحبت از قلم و علم , یعنى نوشتن و نویسانیدن و فرا گرفتن و تعلیم دادن است . در هیچیك از ادیان بزرگ این اندازه براى معرفت قائل به اهمیت نشده اند و هیچ دینى را نمى توان یافت كه در مبدا آن , علم و معرفت اینقدر ارزش و اهمیت داشته باشد . اگر محمد یك دانشمند بود , نزول این آیات در غار ( حرا ) تولید حیرت نمى كرد , چون دانشمند قدر علم را مى داند , ولى او سواد نداشت و نزد هیچ آموزگارى درس نخوانده بود . من به مسلمانها تهنیت مى گویم كه در مبدا دین آنها كسب معرفت اینقدر با اهمیت تلقى شده]((3).
گوستاو لوبون در كتاب معروف خود تمدن اسلام و عرب مى گوید :[ ( این طور معروف است كه پیغمبر امى بوده است , و آن مقرون به قیاس هم هست , زیرا اولا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر مى شد , بعلاوه آن هم قرین قیاس استكه اگر پیغمبر امى نبود نمى توانست مذهب جدیدى شایع و منتشر سازد , براى اینكه شخص امى به احتیاجات اشخاص جاهل بیشتر آشناستو بهتر مى تواند آنها را به راه راست بیاورد . به هر حال , پیغمبر امى باشد یا غیر امى , جاى هیچ تردیدى نیست كه او آخرین درجه عقل و فراست و هوش را دارا بوده است]((4) .
گوستاو لوبون به علت آشنا نبودن با مفاهیم قرآنى , و هم به خاطر افكار مادى كه داشته است سخن یاوه اى درباره ارتباط آیات قرآن و درباره عاجز بودن عالم از دركاحتیاجات جاهل مى بافد و به قرآن و پیغمبر اهانت مى كند , در عین حال اعترافدارد كه هیچ گونه سندى و نشانه اى بر سابقه آشنایى پیغمبر اسلام با خواندن و نوشتن وجود ندارد .
غرض از نقل سخن اینان استشهاد به سخنشان نیست . براى اظهار نظر در تاریخ اسلام و مشرق , خود مسلمانان و مشرق زمینیها شایسته ترند . نقل سخن اینان براى این است كه كسانى كه خود شخصا مطالعه اى ندارند بدانند كه اگر كوچكترین نشانه اى در این زمینه وجود مى داشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غیر مسلمان پنهان نمى ماند .
رسول اكرم در خلال سفرى كه همراه ابو طالب به شام رفت , ضمن استراحت در یكى از منازل بین راه , برخورد كوتاهى با یك راهب به نام بحیرا ( 5 ) داشته است . این برخورد , توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آیا پیغمبر اسلام از همین برخورد كوتاه چیزى آموخته است ؟وقتى كه چنین حادثه كوچكى توجه مخالفان را در قدیم و جدید برانگیزد , به طریق اولى اگر كوچكترین سندى براى سابقه آشنایى رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود مى داشت , از نظر آنان مخفى نمى ماند و در زیر ذره بینهاى قوى این گروه چندین بار بزرگتر نمایش داده مى شد .
براى اینكه مطلب روشن شود لازم است در دو قسمت بحث شود :1 . دوره قبل از رسالت .2 . دوره رسالت .
در دوره رسالت نیز از دو نظر باید مطلبمورد مطالعه قرار گیرد :1 . نوشتن .2 . خواندن .
بعدا خواهیم گفت آنچه قطعى و مسلم است و مورد اتفاق علماى مسلمین و غیر آنهاست این است كه ایشان قبل از رسالت كوچكترین آشنایى با خواندن و نوشتن نداشته اند . اما دوره رسالتآن اندازه قطعى نیست . در دوره رسالت نیز آنچه مسلم تر استننوشتن ایشان است , ولى نخواندنشان آن اندازه مسلم نیست . از برخى روایاتشیعه ظاهر مى شود كه ایشان در دوره رسالت مى خوانده اند ولى نمى نوشته اند , هر چند روایاتشیعه نیز در این جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراین و دلایل استفاده مى شود این است كه در دوره رسالت نیز نه خوانده اند و نه نوشته اند .
براى اینكه دوره ما قبل رسالترا رسیدگى كنیم لازم است درباره وضع عمومى عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنیم .
از تواریخ چنین استفاده مى شود كه مقارن ظهور اسلام , افرادى در آن محیط كه خواندن و نوشتن مى دانسته اند بسیار معدود بوده اند .در اسد الغابه ذیل احوال تمیم بن جراشه ثقفى داستانى از او نقل مى كند كه به صراحت مى فهماند پیغمبر اكرم حتى در دوره رسالتنه مى خوانده و نه مى نوشته است ,در كتب تواریخ نام دبیران رسول خدا آمده است . یعقوبى در جلد دوم تاریخ خویش مى گوید :[ ( دبیران رسول خدا كه وحى , نامه ها و پیمان نامه ها را مى نوشتند اینان اند : على بن ابى طالب ( ع ) , عثمان بن عفان , عمرو بن العاص , معاویه بن ابى سفیان , شرحبیل بن حسنه , عبدالله بن سعد بن ابى سرح , مغیره بن شعبه , معاذ بن جبل , زید بن ثابت , حنظله بن الربیع , ابى بن كعب , جهیم بن الصلت , حصین النمیرى]( ( 1 ) .مسعودى در التنبیه والاشراف تا اندازه اى تفصیل مى دهد كه این دبیران , هر كدام چه نوع كارى را به عهده داشته اند و نشان مى دهد كه این دبیران بیش از این توسعه كار داشته و نوعى نظم و تشكیلات و تقسیم كار در میان بوده است .
دعوت ازخویشاونداندر اوائل بعثت پیغمبر اكرم آیه آمد : & انذر عشیرتك الاقربین & ( 1 ) خویشاوندان نزدیكت را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پیغمبر اكرم اعلام دعوت عمومى به آن معنا نكرده بودند . مى دانیم در آن هنگام على ( ع ) بچه اى بوده در خانه پیغمبر . ( على ( ع ) از كودكى در خانه پیغمبر بودند كه آن هم داستانى دارد ) رسول اكرم به غذایى ترتیب بده و بنى هاشم و بنى عبدالمطلب را دعوت كن . على ( ع ) هم غذایى از گوشت درست كرد و مقدارى شیر نیز تهیه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند . پیغمبر اكرم اعلام دعوتكرد و فرمود من پیغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم . من مأمورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیبشما خواهد شد .
ابولهب كه عمومى پیغمبر بود تا این جمله را شنید , عصبانى و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردى براى اینكه چنین مزخرفى را به ما بگویى ؟ ! جارو جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد . پیغمبر اكرم براى بار دوم به على ( ع ) دستور تشكیل جلسه را داد . خود امیرالمؤمنین كه راوى هم هست مى فرماید كه اینها حدود چهل نفر بودند یا یكى كم یا یكى زیاد . در دفعه دوم پیغمبر اكرم به آنها فرمود هر كسى از شما كه اول دعوت مرا بپذیرد , وصى , وزیر و جانشین من خواهد بود . غیر از على ( ع ) احدى جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پیغمبر اعلام كرد , على ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پیغمبر فرمود بعد از من تو وصى و وزیر و خلیفه من خواهى بود .قریش وبیامبر (ص)
زمانى كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قریش مانع بودند كه ایشان تبلیغ كنند و وضع سخت و دشوار بود , در ماههاى حرام ( 1 ) مزاحم پیغمبر اكرم نمى شدند یا لااقل زیاد مزاحم نمى شدند یعنى مزاحمت بدنى مثل كتك زدن نبود ولى مزاحمت تبلیغاتى وجود داشت. رسول اكرم همیشه از این فرصت استفاده مى كرد و وقتى مردم در بازار عكاظ در عرفات جمع مى شدند ( آن موقع هم حج بود ولى با یك سبك مخصوص ) مى رفت در میان قبائل گردش مى كرد و مردم را دعوت مى نمود . نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سایه پشت سر پیغمبر حركت مى كرد و هر چه پیغمبر مى فرمود , او مى گفت دروغ مى گوید , به حرفش گوش نكنید . رئیس یكى از قبائل خیلى با
فراست بود . بعد از آنكه مقدارى با پیغمبر صحبت كرد , به قوم خودش گفت اگر این شخص از من مى بود لاكلتبه العرب. یعنى من اینقدر در او استعداد مى بینم كه اگر از ما مى بود , به وسیله وى عربرا مى خوردم . او به پیغمبر اكرم گفت من و قومم حاضریم به تو ایمان بیاوریم ( بدون شك ایمان آنها ایمان واقعى نبود ) به شرط اینكه تو هم به ما قولى بدهى و آن اینكه براى بعد از خودت من یا یك نفر از ما را تعیین كنى . فرمود اینكه چه كسى بعد از من باشد , با من نیست با خداست . این , مطلبى است كه در كتب تاریخ اهل تسنن آمده است .
1 – ماههاى ذى القعده , ذى الحجه و محرم چون ماه حرام بود , ماه آزاد بود یعنى در این ماهها همه جنگها تعطیل بود , دشمنان از یكدیگر انتقام نمى گرفتند و رفت و آمدها در میانشان معمول بود . در بازار عكاظ جمع مى شدند و حتى اگر كسى قاتل پدرش را كه مدتها دنبالش بود پیدا مى كرد , به احترام ماه حرام متعرضش نمى شد .
مردم مدینه ورسول اكرم(ص)مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج كه همیشه با هم جنگ داشتند . یك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مىآید به مكه براى اینكه از قریش استمداد كند . وارد مى شود بر یكى از مردم قریش .
كعبه از قدیم معبد بود گو اینكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طوافكه از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه مىآمد , یك طوافى هم دور كعبه مى كرد . این شخص وقتى خواست برود به زیارت كعبه و طواف بكند , میزبانش به او گفت[ : ( مواظب باش ! مردى در میان ما پیدا شده , ساحر و جادوگرى كه گاهى در مسجد الحرام پیدا مى شود و سخنان دلرباى عجیبى دارد . یك وقتسخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى اختیار مى كند . سحرى در سخنان او هست](. اتفاقا او
موقعى مى رود براى طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن مى خواندند . در گوش این شخص پنبه كرده بودند كه یكوقت چیزى نشنود . مشغول طواف كردن بود كه قیافه شخصى خیلى او را جذب كرد . ( رسول اكرم سیماى عجیبى داشتند ) . گفت نكند این همان آدمى باشد كه اینها مى گویند ؟ یك وقت با خودش فكر كرد كه عجب دیوانگى است كه من گوشهایم را پنبه كرده ام . من آدمم , حرفهاى او را مى شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بیرون . آیات قرآن را شنید . تمایل پیدا كرد . این امر منشأ آشنایى مردم مدینه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهایى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه اى با حضرت رسول كردند تا اینكه عده اى از اینها[ به مكه] آمدند و قرار شد در موسم حج در یكى از شبهاى تشریق یعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب هستند بیایند در منا , در عقبه
وسطى , در یكى از گردنه هاى آنجا , رسول اكرم ( ص ) هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند . در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمى كنم به خداى یگانه و . . . و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید , من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جریانش مفصل است . زمینه اینكه رسول اكرم ( ص ) از مكه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد . این اولین[ حادثه]بود . بعد حضرت رسول ( ص ) مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد . اینهایى كه ابتدا آمده بودند , عده اندكى بودند , به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگرى مسلمان شدند و تقریبا جو مدینه مساعد شد . قریش هم روز بروز بر سختگیرى خود مى افزودند , و در نهایت امر تصمیم گرفتند كه دیگر كار رسول اكرم را یكسره كنند . در[ ( دارالندوه ]( تشكیل جلسه دادند , كه این آیه قرآن یكسره اشاره به آنهاست[ .جلسه دار الندوه
دار الندوه حكم مجلس سناى مكه بوده . مكه اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى یا جمهورى , و نه تابع یك مركزى بود . یكنوع حكومت ملوك الطوایفى داشتند . قرارى داشتند كه از هر قبیله اى چند نفر با شرایطى و از جمله اینكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كه پیش مىآید با یكدیگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصمیم مى گرفتند , دیگر مردم قریش عمل مى كردند[ . ( دارالندوه]( یكى از اطاقهایى بود كه در اطراف مسجد الحرام بود . الان آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است .
در آنجا پیشنهادهایى كردند , گفتند بالاخره باید به یك شكلى آزادى را از محمد سلب كنیم , یا اساسا او را بكشیم یا حبسش كنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بكنیم و تبعیدش كنیم , هر جا مى خواهد برود . در اینجاست كه هم شیعه و هم سنى نوشته اند پیرمردى در این مجلس ظاهر شد با اینكه قرار نبود كه غیر قریش كس دیگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم . گفتند اینجا جاى تو نیست . گفت نه , من راجع به همین موضوعى كه قریش در اینجا بحث مى كنند صحبت و فكر دارم .
بالاخره اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده كه این پیرمرد انسان نبود و شیطان بود كه به صورت یك پیرمرد مجسم شد . به هر حال در تاریخ , او به نام[ ( شیخ نجدى]( معروف شد كه در آن مجلس شیخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظر شیخ نجدى تصویب شد . آن پیشنهاد كه گفتند یك نفر را بفرستند پیغمبر را بكشد رد شد . همان شیخ نجدى گفت این عملى نیست . اگر شما یك نفر بفرستید , قطعا بنى هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند كشت و كیست كه یقین داشته باشد كه كشته مى شود و حاضر شود این كار را انجام دهد . گفتند او را حبس مى كنیم . گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنى هاشم به اعتبار اینكه به آنها بر مى خورند
كه فردى از آنها محبوس باشد , اگر چه به تنهایى زورشان به شما نمى رسد ولى ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مى شوند , از نیروى مردم استمداد كنند و محمد را از حبس بیرون بكشند . پیشنهاد تبعید شد . گفت این از همه خطرناكتر است . او مردى خوش صورت و خوش بیان و گیرا است. الان به تنهایى در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب مى كند[ .یك وقت مى بینید] رفتدر میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش كرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما . در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به این شكل كه از هر یك از قبایل قریش یك نفر در كشتن شركت كند , و از بنى هاشم هم یك نفر باشد ( چون از بنى هاشم , ابولهب را در میان خودشان داشتند ) و دسته جمعى او را بكشند و به این ترتیب خونش را لوث كنند , و اگر بنى هاشم ادعا كردند , مى گوییم قبیله شما هم شركت داشتند . حداكثر این است كه به آنها دیه مى دهیم . دیه ده انسان را هم خواستند , مى دهیم .
هجرت پیامبر اكرم (ص)
همان شبى كه اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بكنند وحى الهى بر پیغمبر اكرم نازل شد ( همان حرفى كه به موسى گفته شد : & ان الملا یأتمرون بك یقتلوك فاخرج ) : و اذ یمكر بك الذین كفروا لیثبتوكاو یقتلوك او یخرجوك و یمكرون و یمكر الله و الله خیر الماكرین & . از مكه بیرون برو , خواستند شبانه بریزند . ابولهب كه یكى از آنها بود مانع شد . گفت شب ریختن به خانه كسى صحیح نیست . در آنجا زن هست , بچه هست , یك وقت اینها مى ترسند یا كشته مى شوند . باید صبر كنیم تا صبح شود . ( باز همین مقدار وجدان و شرف داشت ) . گفتند بسیار خوب . آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و كشیك مى دادند , منتظر كه صبح بشود و در روشنایى
بریزند خانه پیغمبر . این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین استو در این جهت حتى یك نفر تشكیك نكرده است كه پیغمبر اكرم , على علیه السلام را خواست و فرمود على جان ! تو امشب باید براى من فداكارى بكنى . عرض كرد یا رسول الله ! هر چه شما امر بفرمایید . فرمود امشب , تو در بستر من مى خوابى و همان برد و جامه اى را كه من موقع خواب به سر مى كشم به سر میكشى . عرض كرد : بسیار خوب . قبلا على علیه السلام و[ ( هند بن ابى هاله]( آن نقطه اى كه رسول اكرم باید بروند در آنجا مخفى بشوند یعنى غار ثور را در نظر گرفتند , چون قرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفیانه اى در كار باشد و این دو , مركب فراهم كنند
و آذوقه برایشان بفرستند . شب , على ( ع ) آمد خوابید و پیغمبر اكرم ( ص ) بیرون رفت . در بین راه كه حضرت مى رفتند به ابوبكر برخورد كردند . حضرت, ابوبكر را با خودشان بردند . در نزدیكى مكه غارى است به نام غار ثور , در غربمكه و در یكراهى است كه اگر كسى بخواهد به مدینه برود از آنجا نمى رود . مخصوصا راه را منحرف كردند . پیغمبر اكرم ( ص ) با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفى شدند . قریش هم منتظر كه صبح دسته جمعى بریزند و اینقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند نه با شمشیر كه
بگویند یك نفر كشته كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگویند كى كشت , بگویند هر كسى یك وسیله اى داشت و ضربه اى زد . اول صبح كه شد اینها مراقب بودند كه یك وقت پیغمبر اكرم از آنجا بیرون نرود . ناگاه كسى از جا بلند شد . نگاه كردند دیدند على است . این صاحبك رفیقت كجاست ؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بودید كه از من مى خواهید ؟ گفتند پس چه شد ؟ فرمود : شما تصمیم گرفته بودید كه او را از شهرتان تبعید كنید , او هم خودش تبعید شد . خیلى ناراحت شدند . گفتند بریزیم همین را به جاى او بكشیم , حالا خودش نیست جانشینش را بكشیم . یكى از آنها گفت او را رها كنیم , جوان است و محمد فریبش داده است. فرمود : به خدا قسم اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم كنند , اگر همه دیوانه باشند عاقل مى شوند . از همه تان عاقل تر و فهمیده ترم .
غارثور
حضرت رسول ( ص ) را تعقیب كردند . دنبال اثر پاى حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند . دیدند اینجا اثرى كه كسى به تازگى درون غار رفته باشد نیست . عنكبوتى هست و در اینجا تنیده است , و مرغى هست و لانه او . گفتند نه , اینجا نمى شود كسى آمده باشد . تا آنجا رسیدند كه حضرت رسول ( ص ) و ابوبكر صداى آنها را مى شنیدند و همین جا بود كه ابوبكر خیلى مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و مى ترسید . این آیه قرآن است, یعنى روایت نیست كه بگوییم فقط شیعه ها قبول
دارند و سنیها قبول ندارند . آیه این است : & الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین كفروا ثانى اثنین اذ هما فى الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا & . یعنى اگر شما مردم قریش پیغمبر را یارى نكنید , خدا او را یارى كرد و یارى مى كند همچنانكه در داستان غار , پیغمبر را یارى كرد , در شب هجرت در حالى كه آن دو در غار بودند[ . ( هما](نشان مى دهد كه غیر از پیغمبر یكنفر دیگر هم بوده است كه همان ابوبكر است . & اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا & . ( كلمه[ ( صاحب](اصلا در لغت عرب یعنى همراه . حتى به حیوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مى گوید : صاحب ) . آنگاه كه پیغمبر به همراه خود گفت : نترس , غصه نخور , خدا با ماست . & فانزل الله سكینته علیه و ایده بجنود لم تروها & ( 1 ) خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل كرد . دیگر نمى گوید وقار را بر هر دو نفر نازل كرد . رحمت خودش را بر پیغمبر نازل كرد و پیغمبر را تأیید نمود . نمى گوید هر دو را تأیید كرد . حالا بگذاریم از این قضیه .
تا به این مرحله رسید , از همان جا برگشتند . گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد ؟ به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت ؟ مدتى گشتند . پیدا نكردند كه نكردند . سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اكرم ( ص ) در همان غار بسر بردند . آن دلهاى شب كه مى شد , هند بن ابى هاله كه پسر خدیجه است از شوهر دیگرى , و مرد بسیار بزرگوارى است محرمانه آذوقه مى برد و بر مى گشت . قبلا قرار گذاشته بودند مركب تهیه كنند . دو تا مركب تهیه كردند و شبانه بردند كنار غار , آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند .
حالا قرآن مى گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختیهایى به چه نحوى كمك و مدد كرد . آنها نقشه كشیدند و فكر كردند و سیاست به كار بردند ولى نمى دانستند كه خدا اگر بخواهد , مكر او بالاتر است . & و اذ یمكر بك الذین كفروا & و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حیله به كار مى برند براى اینكه یكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند : & لیثبتوك[ & ( اثبات](معنایش حبس است . چون كسى را كه حبس مى كنند در یكجا ثابت و ساكن نگه مى دارند . عرب وقتى مى گوید[ ( اثبت](یعنى حبس كن ) براى اینكه تو را در یك جا ثابتنگه دارند یعنى زندانیت كنند . & او یقتلوك & یا خونت را بریزند . & او یخرجوك & یا تبعیدت كنند . & و یمكرون & آنها مكر مى كنند .
قریش به مكر و حیله هاى خودشان خیلى اعتماد داشتند و مثلا مى گفتند چنان مى كنیم كه خونش لوث بشود , ولى نمى دانستند كه بالاى همه این تدبیرها و نقشه ها تقدیر و اراده الهى است و اگر بنده اى مشمول عنایت الهى بشود , هیچ قدرتى نمى تواند او را از میان ببرد[ . ( مكر](نقشه اى استكه هدفش روشن نیست. اگر انسان نقشه اى بكشد كه آن نقشه هدف معینى در نظر دارد اما مردم كه مى بینند خیال مى كنند براى هدف دیگرى است , این را مى گویند[ ( مكر]( . خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مىآورد كه انسان نمى داند این حادثه براى فلان هدف و مقصد است , خیال مى كند براى هدف دیگرى است , ولى نتیجه نهائیش چیز دیگرى است . این است كه خدا هم مكر مى كند یعنى خدا هم حوادثى به وجود مىآورد كه ظاهرش یك طور است ولى هدف اصلى چیز دیگر است . آنها مكر مى كنند, خدا هم مكر مى كند , و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتر است .
مهاجرینگروهى از مسلمانهاى صدر اسلام , مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن[ ( &سابقون الاولون](& نامیده مى شوند . مهاجرین اولین یعنى كسانى كه قبل از آنكه پیغمبر اكرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتى كه بنا شد پیغمبر اكرم خانه و دیار را , مكه را رها كنند و بیایند به مدینه , اینها همه چیز خود را یعنى زن و زندگى و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یكجا رها كردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند . این یك مسئله شوخى نیست . فرض كنید براى ما چنین چیزى پیش بیاید و بخواهیم براى ایمان خودمان كار بكنیم . خودمان را در نظر بگیریم با كار و شغل و زن و بچه خود , با همین وضعى كه الان داریم . یكدفعه از طرف رهبر دینى و ایمانى ما فرمان صادر مى شود كه همه یكجا باید از اینجا حركت كنیم برویم در یك مملكت دیگر یا در یك شهر دیگر , آنجا را مركز قرار بدهیم . ناگهان باید شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگیمان را رها كنیم و راه بیفتیم . این از كمال خلوص و از نهایت ایمان حكایت مى كند . قرآن اینها را مهاجرین اولین مى نامد . ..
انصاردسته دوم كه اینجا به آنها اشاره شده است , كسانى هستند كه قرآن آنها را[ ( انصار]( مى نامد یعنى یاوران . مقصود , مسلمانانى هستند كه در مدینه بودند و در مدینه اسلام اختیار كرده بودند و حاضر شدند كه شهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه از مكه و جاهاى دیگر و البته بیشتر از مكه مىآیند در حالى كه هیچ ندارند و دست خالى مىآیند بپذیرند و نه تنها در خانه هاى خود جاى بدهند و به عنوان یك مهمان بپذیرند بلكه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت كنند مثل خودشان
. به طورى كه در تاریخ آمده است , منهاى ناموس , هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراكدر میان گذاشتند و حتى برادران مسلمان را بر خودشان مقدم مى داشتند : & و یؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه & ( 1 ) . آن هجرت بزرگمسلمین صدر اسلام خیلى اهمیت داشتولى اگر پذیرش انصار نمى بود آنها نمى توانستند كارى انجام بدهند . اینها را هم قرآن تحت عنوان & و الذین آووا و نصروا[ &ذكر مى كند] .آنان كه پناه دادند و یارى كردند این مهاجران را . هم مهاجرت آنها در روزهاى سختى اسلام بود , هم یارى كردن اینها . هم آنها گذشت و فداكاریشان زیاد بود هم اینها .
منافقین وبیامبر اكرم (ص)& ان الذین جاؤا بالافك عصبه منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خیر لكم لكل مرىء منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظیم 0 لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افك مبین.&
آیات به اصطلاح[ ( افك](است[ .( افك]( دروغ بزرگى ( تهمتى ) است كه براى بردن آبروى رسول خدا بعضى از منافقین براى همسر رسول خدا جعل كردند . داستانش را قبلا به تفصیل نقل كردیم ( 1 ) . اكنون آیاترا مى خوانیم و نكاتى كه از این آیات استفاده مى شود كه نكات تربیتى و اجتماعى بسیار حساسى است و حتى مورد ابتلاى خود ما در زمان خودمان است بیان مى كنیم . آیه مى فرماید[ . ( & ان الذین جاؤا بالافك عصبه منكم]( & آنان كه[ ( افك](را ساختند و خلق كردند , بدانید یك دسته متشكل و یك عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند . قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار مى كند كه توجه داشته باشید در داخل خود شما , از
متظاهران به اسلام , افراد و دسته جاتى هستند كه دنبال مقصدها و هدفهاى خطرناكمى باشند , یعنى قرآن مى خواهد بگوید قصه ساختن این[ ( افك](از طرف كسانى كه ساختند روى غفلت و بى توجهى و ولنگارى نبود , روى منظور و هدف بود , هدف هم بى آبرو ساختن پیغمبر و از اعتبار انداختن پیغمبر بود , كه به هدفشان نرسیدند . قرآن مى گوید آنها یك دسته به هم وابسته از میان خود شما بودند , و بعد مى گوید این شرى بود كه نتیجه اش خیر بود , و در واقع این شر نبود[ : ( & لا تحسبوه شرا لكم بل هو خیر لكم]( & , گمان نكنید كه این یك حادثه سوئى بود و شكستى براى شما مسلمانان بود , خیر , این داستان با همه تلخى آن به سود جامعه اسلامى بود . حال چرا قرآن این داستان را خیر مى داند نه شر و حال آن كه داستان بسیار تلخى بود ؟ داستانى براى مفتضح كردن پیغمبر اكرم ساخته بودند و روزهاى متوالى حدود چهل روز گذشت تا اینكه وحى نازل شد و تدریجا اوضاع روشن گردید . خدا مى داند در این مدت بر پیغمبر اكرم و نزدیكان آن حضرت چه گذشت !
این را به دو دلیل قرآن مى گوید خیر است : یكدلیل اینكه این گروه منافق شناخته شدند . در هر جامعه اى یكى از بزرگترین خطرها این استكه صفوف مشخص نباشد , افراد مؤمن و افراد منافق همه در یك صف باشند . تا وقتى كه اوضاع آرام است خطرى ندارد .
یك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحیه منافقین بزرگترین صدمه ها را مى بیند . لهذا به واسطه حوادثى كه براى جامعه پیش مىآید باطنها آشكار مى شود و آزمایش پیش مىآید , مؤمنها در صف مؤمنین قرار مى گیرند و منافقها پرده نفاقشان دریده مى شود و در صفى كه شایسته آن هستند قرار مى گیرند . این یك خیر بزرگ براى جامعه است .
آن منافقینى كه این داستان را جعل كرده بودند , آنچه برایشان به تعبیر قرآن ماند[ ( اثم]( بود[ . ( اثم]( یعنى داغ گناه . تا زنده بودند , دیگر اعتبار پیدا نكردند .فایده دوم این بود كه سازندگان داستان , این داستان را آگاهانه جعل كردند نه ناآگاهانه , ولى عامه مسلمین نا آگاهانه ابزار این[ ( عصبه]( قرار گرفتند . اكثریت مسلمین با اینكه مسلمان بودند , با ایمان و مخلص بودند و غرض و مرضى نداشتند بلند گوى این[ ( عصبه]( قرار گرفتند ولى از روى عدم آگاهى و عدم توجه , كه خود قرآن مطلب را خوب تشریح مى كند .
این یك خطر بزرگ است براى یك اجتماع , كه افرادش نا آگاه باشند . دشمن اگر زیرك باشد خود اینها را ابزار علیه خودشان قرار مى دهد , یك داستان جعل مى كند , بعد این داستان را به زبان خود اینها مى اندازد , تا خودشان قصه اى را كه دشمنشان علیه خودشان جعل كرده بازگو كنند . این علتش ناآگاهى است و نباید مردمى اینقدر نا آگاه باشند كه حرفى را كه دشمن ساخته ندانسته بازگو كنند . حرفى كه دشمن جعل مى كند وظیفه شما این است كه همان جا دفنش كنید . اصلا دشمن مى خواهد این پخش بشود . شما باید دفنش كنید و به یك نفر هم نگویید , تا به این وسیله با حربه سكوت نقشه دشمن را نقش برآب كنید ( 2 ) .
فایده دوم این داستان این بود كه اشتباهى كه مسلمین كردنداین بود كه ( مشخص شد)یعنى حرفى را كه یك عصبه ( یك جمعیت و یك دستهبه هم وابسته ) جعل كردند , ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد كه به هم رسیدند , گفتند : چنین حرفى شنیدم , آن یكى گفت : من هم شنیدم , دیگرى گفت : نمى دانم خدا عالم است , باز این براى او نقل كرد و نتیجه این شد كه جامعه مسلمان , ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوى یك جمعیت چند نفرى شد .این داستان[ ( افك]( كه پیدا شد یك بیدار باش عجیبى بود . همه چشمها را به هم مالیدند : از یك طرف آنها را شناختیم و از طرفدیگر خودمان را شناختیم . ما چرا چنین اشتباه بزرگى را مرتكبشدیم , چرا ابزار دست اینها شدیم ؟ !;
فایده دوم[داستان افك] همین بود كه به مسلمین یك آگاهى و یك هوشیارى داد . در خود قرآن آورد كه براى همیشه بماند , مردم بخوانند و براى همیشه درس بگیرند كه مسلمان ! نا آگاهانه ابزار قرار نگیر , نا آگاهانه بلندگوى دشمن نباش .خدا مى داند این یهودیها در درجه اول و بهاییها كه ابزار دستیهودیها هستند چقدر از این جور داستانها جعل كردند . گاهى یك چیزى را یكیهودى یا یك مسیحى علیه مسلمین جعل كرده , آنقدر شایع شده كه كم كم داخل كتابها آمده , بعد آنقدر مسلم فرض شده كه خود مسلمین باورشان آمده است , مثل داستان كتابسوزى اسكندریه .
[ . . 1 نوار مذكور در دست نیست ولى خلاصه داستان به نقل اهل سنت این است كه عایشه همسر پیامبر هنگام بازگشت مسلمین از یك غزوه , در یكى از منزلها براى قضاى حاجت داخل جنگلى شد , در آنجا طوق ( روبند ) او به زمین افتاد و مدتى دنبال آن مى گشت و در نتیجه از قافله باز ماند و توسط صفوان كه از دنبال قافله براى جمع آورى از راه ماندگان حركت مى كرد , با تأخیر وارد مدینه شد . به دنبال این حادثه منافقین تهمتهایى را علیه همسر پیامبر شایع كردند] .
2 . . مثلا یك وقتى شایع بود و شاید هنوز هم در میان بعضیها شایع است , یك وقتى دیدم یك كسى مى گفت : این فلسطینیها ناصبى هستند[ . ( ناصبى ]( یعنى دشمن على علیه السلام . ناصبى غیر از سنى است . سنى یعنى كسى كه خلیفه بلا فصل را ابوبكر مى داند و على علیه السلام را خلیفه چهارم مى داند و معتقد نیست كه پیغمبر شخصى را بعد از خود به عنوان خلیفه نصب كرده است . مى گوید پیغمبر كسى را به خلافت نصب نكرد و مردم هم ابوبكر را انتخاب كردند . سنى براى امیرالمؤمنین احترام قائل است چون او را خلیفه چهارم و پیشواى چهارم مى داند , و على را دوستدارد . ناصبى یعنى كسى كه على را دشمن مى دارد . سنى مسلمان است ولى ناصبى كافر است , نجس است . ما با ناصبى نمى توانیم معامله مسلمان بكنیم . حال یك كسى مىآید مى گوید این فلسطینیها ناصبى هستند . آن یكى مى
گوید . این به آن مى گوید , او هم یك جاى دیگر تكرار مى كند , و همین طور . اگر ناصبى باشند كافرند و در درجه یهودیها قرار مى گیرند . هیچ فكر نمى كنند كه این , حرفى است كه یهودیها جعل كرده اند . در هر جایى یك حرف جعل مى كنند براى اینكه احساس همدردى نسبت به فلسطینیها را از بین ببرند . مى دانند مردم ایران شیعه اند و شیعه دوستدار على و معتقد است هر كس دشمن على باشد كافر است , براى اینكه احساس همدردى را از بین ببرند , این مطلب را جعل مى كنند . در صورتى كه ما یكى از سالهایى كه مكه رفته بودیم , فلسطینی ها را زیاد مى دیدیم , یكى از آنها آمد به من گفت : فلان مسأله از مسائل حج حكمش چیست ؟ بعد گفت من شیعه هستم , این رفقایم سنى اند . معلوم شد داخل اینها شیعه هم وجود دارد . بعد خودشان مى گفتند بین ما شیعه و سنى هست . شیعه هم زیاد داریم . همین لیلا خالد معروف شیعه است . در چندین نطق و سخنرانى خودش در مصر گفته من شیعه ام . ولى دشمن یهودى یك عده مزدورى را كه دارد , مأمور مى كند و مى گوید : شما پخش كنید كه اینها ناصبى اند . قرآن دستور داده در این موارد اگر چنین نسبتهایى نسبت به افرادى كه جزو شما هستند و مثل شما شهادتین مى گویند , شنیدید وظیفه تان چیست .
تاریخجه نبرد مسلمین
مى دانیم كه اسلام دین توحید است و براى هیچ مسئله اى به اندازه توحید یعنى خداى یگانه را پرستش كردن و غیر او را پرستش نكردن اهمیتقائل نیست و نسبت به هیچ مسئله اى به اندازه این مسئله حساسیت ندارد . مردم قریش كه در مكه بودند مشرك بودند . این بود كه یك نبرد پى گیرى میان پیغمبر اكرم و مردم قریش كه همان قبیله رسول اكرم بودند در گرفت. سیزده سال پیغمبر اكرم در مكه بودند .در تمام دوره سیزده ساله مكه به احدى اجازه جهاد و حتى دفاع نداد , تا آنجا كه واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهى به حبشه مهاجرت كردند , اما سایرین ماندند و زجر كشیدند . تنها در سال دوم مدینه بود كه رخصت جهاد داده شد .
در دوره مكه مسلمانان تعلیمات دیدند , با روح اسلام آشنا شدند , ثقافت اسلامى در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد كه پس از ورود در مدینه هر كدام یك مبلغ واقعى اسلام بودند و رسول اكرم كه آنها را به اطراف و اكناف مى فرستاد خوب از عهده بر مىآمدند . هنگامى هم كه به جهاد مى رفتند مى دانستند براى چه هدفو ایده اى مى جنگند . به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام :| و حملوا بصائرهم على اسیافهم | ( 1 ) .
[ ( همانا بصیرتها و اندیشه هاى روشن و حساب شده خود را بر شمشیرهاى خود حمل مى كردند]( .چنین شمشیرهاى آبدیده و انسانهاى تعلیمات یافته بودند كه توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند . وقتى كه تاریخ را مى خوانیم و گفتگوهاى این مردم را كه تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزى را نمى شناختند مى بینیم , از اندیشه بلند و ثقافت اسلامى اینها غرق در حیرت مى شویم .بعداز13سال ,رسول اكرم (ص) آمدند مدینه و در مدینه بود كه مسلمین قوت و قدرتى پیدا كردند . جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند جنگ كوچك دیگر میان مسلمین كه در مدینه بودند با مشركین قریش كه در مكه بودند درگرفت . در جنگ بدر مسلمانها فتح خیلى بزرگى نمودند .
ادامه خواندن مقاله از کودکي پيامبر (ص) تا اتمام غدير
نوشته مقاله از کودکي پيامبر (ص) تا اتمام غدير اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.