Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله خدمات متقابل اسلام و ايران

$
0
0
 nx دارای 36 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : مقدمه چاپ اول در حدود نود و هشت درصد از ما مردم ایران مسلمانیم ( 1 ) . ما مسلمانان ایرانی به اسلام به حكم اینكه مذهب ماست ایمان و اعتقاد داریم‏ و به ایران به حكم اینكه میهن ماست مهر می‏ورزیم . از اینرو سخت علاقه‏ مندیم كه مسائلی را كه از یك طرف با آنچه به آن ایمان و اعتقاد داریم واز طرف دیگر با آنچه به آن مهر می‏ورزیم پیوند دارد روشن درك كنیم و تكلیف خود را در آن مسائل بدانیم . عمده این مسائل در سه پرسش ذیل خلاصه‏ می‏شود : 1 – ما هم احساسات مذهبی اسلامی داریم و هم احساسات میهنی ایرانی ، آیا دارای دو نوع حساس متضاد می‏باشیم ، یا هیچگونه تضاد و تناقضی میان‏ احساسات مذهبی ما و احساسات ملی ما وجود ندارد ؟ 2 – دین ما اسلام آنگاه كه در چهارده قرن پیش به میهن ما ایران وارد شد چه تحولات و دگرگونیها در میهن ما به وجود آورد ؟ آن دگرگونیها در چه‏ جهت بود ؟ از ایران چه گرفت و به ایران چه داد ؟ آیا ورود اسلام به‏ ایران برای ایران موهبت بود یا فاجعه ؟ 3 – ملل بسیاری به اسلام گرویدند و در خدمت این دین در آمدند و در راه‏ نشر و بسط تعالیم آن كوشیدند و با تشریك مساعی با یكدیگر تمدنی عظیم و باشكوه به نام تمدن اسلامی به وجود آوردند . سهم ما ایرانیان در این‏ خدمات چه بوده است ؟ ایران چه مقامی از این جهت دارد ؟ آیا مقام اول‏ را حیازت كرده است یا خیر ؟ بعلاوه انگیزه ایرانی در این خدمات چه بوده‏ است ؟ از نظر ما سه پرسش بالا عمده ترین پرسشها در باب مسائل مشترك اسلام و ایران است . كتاب حاضر مشتمل بر سه بخش است : 1 – اسلام و مسئله ملیت . 2 – خدمات اسلام به ایران . 3 – خدمات ایران به اسلام . این سه بخش ، به ترتیب پاسخگوی سه پرسش بالاست . مطالب و مسائل این كتاب تكمیل شده و تفصیل یافته چند سخنرانی است كه‏ این بنده در نزدیك به سه سال پیش ایراد كرده است . بخش اول تكمیل شده سه سخنرانی است كه در ماه محرم سال 1388 قمری‏ ایراد شده است . بخش دوم و سوم تكمیل شده شش سخنرانی است كه در ماه صفر همان سال‏ تحت عنوان ” خدمات متقابل اسلام و ایران ” ایراد شده و این كتاب هم‏ به همان نام نامیده شد . این بنده در تمام سخنرانیهایی كه در مدت اقامتم در تهران ایراد كرده‏ام‏ هیچ سخنرانی از سخنرانیهای خود را ندیدم كه مانند این سخنرانیها مورد توجه و استقبال قرار گیرد ، خصوصا شش سخنرانیی كه تحت عنوان ” خدمات‏ متقابل اسلام و ایران ” ایراد شد . از مركز و شهرستانها فراوان مراجعه‏ می‏شد و نوارها كپیه می‏گشت. مخصوصا از طرف طبقه دانشجو بیش از سایر طبقات مورد استقبال واقع گشت‏ . این عنایت و استقبال معلول امتیاز خاصی در آن سخنرانیها نبود ، صرفا معلول علاقه‏ای است كه ایرانیان طبعا به مسائل مشترك اسلام و ایران دارند . متأسفانه با اینكه ضرورت مبرم ایجاب می‏كند كه این مسائل هر چه بیشتر و واضحتر تجزیه و تحلیل شود و در اختیار عموم طبقات بخصوص طبقه جوان‏ قرار گیرد تا آنجا كه من اطلاع دارم تاكنون هیچ اقدامی در این زمینه نشده‏ است و كتاب حاضر اولین كتاب است در موضوع خودش . زمینه تحقیق در این‏ مسائل فراهم است و مسلما اگر بنا باشد بحث كافی در همه مسائل مشترك‏   اسلام و ایران به عمل آید چند مجلد بزرگ خواهد شد . امید است كتاب حاضركلید و هم مشوقی باشد برای افرادی كه وقت و فرصت بیشتری دارند و حق‏ مطلب را بهتر می‏توانند ادا كنند . نظر به اینكه غالبا كسانی كه در مسائل مشترك اسلام و ایران قلمفرسایی‏ كرده‏اند یا اطلاع كافی نداشته اند یا انگیزه‏ای غیر از تحقیق محرك آنها بوده است ، این مسائل با همه زمینه روشنی كه دارد درست طرح نشده است . ما هر چه بیشتر در این زمینه مطالعه كردیم بیشتر به این نكته برخوردیم كه‏ مسائل مشترك اسلام و ایران هم برای اسلام افتخار آمیز است ، هم برای‏ ایران . برای اسلام به عنوان یك دین كه به حكم محتوای غنی خود ملتی‏ باهوش و متمدن و صاحب فرهنگ را شیفته خویش ساخته است . و برای ایران‏ به عنوان یك ملت كه بحكم روح حقیقت خواه و بی تعصب فرهنگ دوست خود بیش از هر ملت دیگر در برابر حقیقت خضوع كرده و در راهش فداكاری‏ نموده است . و باز از نكاتی كه ضمن مطالعاتم برخوردم این بود كه در این زمینه بیش‏ از آنچه تصور می‏كردم قلب و تحریف صورت می‏گیرد و سعی می‏شود روابط ایران‏ و اسلام بر خلاف آنچه بوده است معرفی شود . در ایران اسلامیجریاناتی رخ داده است . برخی از آن جریانات دستاویزی‏برای بعضی از مستشرقین و غیر آنان شده است كه آنها را به عنوان یك ” مقاومت ” و عكس العمل مخالف روح ایرانی در برابر اسلام معرفی كنند . از قبیل نهضتهای شعوبی ، زبان فارسی ، تصوف و حتی تشیع ، همچنانكه برخی‏ شخصیتها به عنوان مظهری از این مقاومت معرفی شده و می‏شوند از قبیل حكیم‏ ابوالقاسم فردوسی حماسه سرای عظیم ایران و فیلسوف بزرگ شیخ شهاب الدین‏ سهروردی معروف به شیخ اشراق . مباحث این كتاب می‏تواند پاسخگوی مفیدی به همه این مسائل باشد . این‏ بنده مایل بود كه درباره فردوسی و شیخ اشراق مستقلا بحث كند و به تجزیه و تحلیل اندیشه آنها از این نظر بپردازد ولی با طرحی كه در ابتدا افكنده‏ بودم وفق نمی داد نیاز به طرحی وسیعتر و فرصتی بیشتر بود . درباره زبان‏ فارسی و مذهب تشیع به طور مختصر در بخش اول كتاب از این زاویه بحث‏ شده است . خواننده محترم در ضمن كتاب به بعضی مسائل دیگر نیز بر خواهد خورد كه ، از این دیدگاه ، درباره آنها تحقیق شده است . تذكراتی كه محققان بی غرض پس از مطالعه این كتاب خواهند داد انشاء الله در چاپهای بعد مورد استفاده قرار خواهد گرفت . مرتضی مطهری 1349 شمسی تاریخچه و سابقه مفهوم ناسیونالیسم ، با شكل فعلی و مرسومش در جهان از اوائل قرن‏ نوزدهم در آلمان پیدا و مطرح شد و اصولا یكی از تبعات و واكنش هایی است‏ كه در برابر انقلاب كبیر فرانسه ، در اروپا به وجود آمد . انقلاب كبیر فرانسه ، خود واكنش و عصیانی بود در برابر طرز فكر اشرافی‏ كهن كه بكلی برای توده مردم و عامه خلق ارزشی قائل نبود . از آن زمان به‏ بعد بود كه تم اصلی در سخنان گویندگان و آثار نویسندگان و فلاسفه ، ” ملت ” و توده مردم گردید و آزادی و برابری آحاد آن . آزادی و برابری ، كه تنظیم كنندگان اعلامیه حقوق بشر مدعی به ارمغان‏ آوردن آن برای بشریت بودند ، در ذات خود مرز و ملیتی نمی شناخت . بدان‏ جهت بود كه شعاع انقلاب فرانسه ، به زودی و در عرض یك دهه ، از مرزهای‏ فرانسه گذشت و اروپا را فرا گرفت ، و بیش از همه آلمان را . در آلمان‏ ، فلاسفه سیاسی و نویسندگان ، آنچنان شایق و شیفته افكار آزادیخواهانه‏ شدند كه خود را بطور دربست ، وقف نشر و تبلیغ آن كردند . ” فیخته ” فیلسوف آلمانی ، از پیشروان این شوق و انتشار بود . به زودی بر آلمانیها چنین معلوم شد كه آزادی ادعا شده در اعلامیه حقوق‏ بشر در آلمان مخصوص خود فرانسویها شده و مردم آلمان را از آن سهمی نیست‏ . فیخته اولین كسی بود كه در برابر این تبعیض فریاد اعتراض برداشت . او ضمن چهارده كنفرانس مشهور خود كه در آكادمی برلین ایراد كرد ، به‏ عنوان عصیان و اعتراض بر این استثنا و واكنش علیه ” فرانسوی ” بودن‏ آزادی و برابری ، داستان ” ملت آلمانی ” را به عنوان یك واحد واقعی و تفكیك ناپذیر پیش كشید كه بنا به ویژگی نژادی ، جغرافیایی و زبان و فرهنگ و سنن خود ، دارای ” نبوغ ذاتی ” و استقلال و حیثیت مخصوص به‏ خود است . بدین ترتیب ، ناسیونالیسم آلمان ، كه بعدها زاییده تز ناسیونالیسم در دنیا گردید ، به وجود آمد . ناسیونالیسم یا ملت گرایی ، در اندیشه واضعان غربیش ، یعنی مردمی را كه در قالب مرزهای جغرافیایی معین ، نژاد و سابقه تاریخی و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمده‏اند ، به عنوان یك واحد تفكیك ناپذیر مبنا و اصل قرار دادن و آنچه را در حیطه منافع و مصالح و حیثیت و اعتبار این واحد قرار گیرد خودی و دوست دانستن و بقیه را بیگانه و دشمن خواندن‏ . در قرن نوزدهم ، سه واكنش یا گرایش اساسی در برابر شعارهای انقلاب‏ فرانسه ظهور كرد : 1 – واكنش ناسیونالیستی . 2 – واكنش محافظه كاری . 3 – واكنش سوسیالیسم . دو گرایش نخستین را ، فلاسفه سیاسی ، منحرف از اصول یا ضد انقلابی و گرایش سومین را ، عدالت طلبانه خوانده‏اند ( 2 ) . ناسیونالیسم پس از فیخته ، متفكرانی چون شارل موراس و بارس را داشت‏ كه روی هم ، افكار و عقاید ناسیونالیستی ، كشورهای گوناگون اروپا را تدوین و تنظیم كردند . موراس ، فكر ” واحد ملی تفكیك ناپذیر ” را تا آنجا پیش برد كه برای مجموعه ملت یك شخصیت واقعی حاكم بر شخصیت و اراده فرد قائل شد . و این شخصیت جمع را در وجود دولت پیاده كرد . همین‏ فكر بود كه منشأ پیدایش رژیمهای توتالیتر ، و مرام نازی در آلمان و فاشیسم در ایتالیا گردید . از آن پس ، سراسر قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم ، دوران ظهور و بروز و تكامل افكار ناسیونالیستی در جوامع اروپایی گردید . گرایش های‏ سوسیالیستی یا محافظه كاری در اروپا ، گرچه در زمینه های اجتماعی و سیاسی‏ روی افكار روشنفكران آثار فراوانی گذاشت معذلك رنگ ناسیونالیستی‏ دولتهای اروپایی آنچنان شدید بود كه هرگونه رنگ دیگر را ، اعم از رنگ‏ لیبرال ، رنگ كنسرواتیسم یا رنگ سوسیالیستی ماركس را تحت الشعاع قرار داد . همین ناسیونالیسم ملتهای اروپایی بود كه در شكل افراطی خود ، به‏ صورت نژاد پرستی و راسیسم جلوه كرد و دو جنگ جهانی را به وجود آورد . بالاتر از آن ، همین ناسیونالیسم اروپایی بود كه علیرغم همه شعارهای آزادی‏ و برابری نوع انسان ، استعمار ملل شرق و آفریقا و آمریكای جنوبی را توجیه‏ و تصدیق كرد ، و قرن نوزدهم و نیمه قرن بیستم یا دوران شدت وحدت‏ استعمار اروپا درآسیا و آفریقا مرادف و همزمان با تجلی و توسعه افكار ناسیونالیستی بود . نویسندگان و محققان غرب ، بر اساس همین افكار ، نهضت ها و جنبشهای‏ ملی دیگر را نیز ناسیونالیستی می‏خوانند و روشنفكران و متفكران شرقی و آفریقایی نیز با الهام و تعلیم از فرهنگ غربی ، این نام و عنوان را بر حركت مردم خود می‏پذیرند و همان معیارهایی را كه غربیان برای جدایی و تمایز ملتهایشان بر شمرده‏اند ، برای ملت خود بازگو می‏كنند . اگر چه از انتهای جنگ جهانی دوم به بعد ناسیونالیسم و ملت ستایی كشورهای اروپایی‏ ، لااقل در سطح منافع اقتصادی و استعماری و تا حدودی در زمینه های اجتماعی‏ ، جای خود را به اتحاد و منطقه گرایی داده است ، معذلك در هر یك از كشورهای اروپای غربی و آمریكای شمالی ، به بازدید كنندگان و دانشجویان‏ شرقی و آفریقایی ، رنگهای ملی خود را تبلیغ می‏كنند و بدانان می‏فهمانند كه‏ هنوز ناسیونالیسم است كه به مردم غرب و به فرهنگ آن حیات و حركت‏ می‏بخشد ، تا آنان هم وقتی به كشور خود بازگشتند این فكر را حفظ و به مردم‏ خود تبلیغ و تفهیم كنند تا كشورهای دنیای سوم هر یك جدا جدا و تحت‏ عنوان ملیت و نژاد و زبان و اسلاف خود ، با همسایه ها و همپایه های‏ خویش و با ملل دیگری كه چون خود آنها درد استعمار غرب را دارند به‏ مقابله و رقابت و ناسازگاری برخیزند . كشورهای غرب با همه قدرت و سیطره فرهنگی و سیاسی و اقتصادیشان با هم متحد و یك صف می‏شوند ، ولی در دنیای سوم ، ملتها با همه نابسامانیها و ضعف سیاسی و فرهنگی و اقتصادیشان ، جدا از هم زندگانی كنند . ببینیم آیا بین واحدهای اجتماعی بشر تمایز و مرزی قائل شدن ، اصالت و حقیقتی مطابق با واقع دارد یا نه ، و اگر دارد آیا معیارهای مرزبندی‏ همانهاست كه ناسیونالیسم غربی به ما می‏آموزد ؟ معیارهای كلاسیك ما جدایی و تمایزی بین مردم مختلف روی زمین ، از ترك و فارس و عرب‏ تا آفریقایی و اروپایی و آسیایی . . . مشاهده می‏كنیم . نه فقط رنگها و شكل و شمایلها ، زبانها و خصوصیات یزیكیمختلفند ، رسوم و سنن و فرهنگها و حتی طرز فكرها و ویژگیهای روحی و روانی هم مختلفند . اگر بخواهیم این مردم گوناگون را بصورت واحدهای اجتماعی‏ مستقلی طبقه بندی كنیم ، آیا صرفا رنگ و نژاد و شرایط اقلیمی و مرزهای‏ جغرافیایی را باید ملاك تفكیك قرار دهیم یا سنن و سوابق تاریخی و فرهنگها یا عواملی دیگر را ؟ احساس ملی یا ناسیونالیسم عبارت است از وجود احساس مشترك یا وجدان‏ و شعور جمعی در میان عده ای از انسانها كه یك واحد سیاسی یا ملت را می‏سازند . این وجدان جمعی است كه در درون شخصیت افراد حاضر جامعه و بین‏ آنها و گذشتگان و اسلافشان رابطه و دلبستگی‏هایی ایجاد می‏كند و روابط و مناسبات آنها را با هم و با سایر ملل رنگ می‏دهد و آمال و آرمانهای آنان‏ را به هم نزدیك و منطبق می سازد . تعریف كلاسیك غربی این است كه این وجدان جمعی زاییده شرایط اقلیمی ، نژادی ، زبان مشترك ، سنن و آداب تاریخی و فرهنگ مشترك است . ولی‏ دقت بیشتری در واقعیتهای فردی و اجتماعی بشر نشان می‏دهد كه این عوامل‏ نقش بنیانی و درونی در تكوین وجدان جمعی ندارند و نمی توانند برای همیشه‏ مایه و ملاط چسبندگی و پیوستگی افرادی از ابناء بشر تحت یك ملیت گردند. نقش روشنفكران در اجتماعات استعمار زده ، عقب مانده ، عادش روشنفكران هستند كه‏ می‏خواهند یا می كوشند كه این شعور و وجدان جمعی را در مردم وطن خود بیدار كنند . از آنجا كه زبان و سنن و فرهنگ ملی در ذهن این روشنفكران مرادف‏ است با واقعیت فعلی ملت كه آمیخته ای است از گرفتاریها و بدبختیها و عقب ماندگیها و محرومیتها ، روشنفكر از تبلیغ روی این سنت سرباز می‏زند و به سوی الگوهای دنیای پیشرفته و حاكم رو می‏آورد و می‏كوشد آن الگوها را برای ملت خود سرمشق تشكیل و تكوین شعور ملی قرار دهد . فرانتس فانون ، جامعه شناس و روان شناس بیدار دل آفریقایی كه در فصل‏ ” درباره فرهنگ ملی ” در اثر مهم و جاودان خویش ” نفرین شدگان زمین‏ ” ظهور این حالت و احساس را در میان روشنفكران جامعه استعمار زده ، مرحله ابتدایی و خام تبلور وجدان ملی در میان این قشر می‏خواند ، به نظر او روشنفكر جامعه استعمار زده در این مرحله ، در عین تلاش و كوشش برای‏ گسترش وجدان ملی كاملا در فرهنگ استعماری حل شده است ، آثار این‏ روشنفكر ” نكته به نكته با آثار همكارانش در كشور استعمارگر می‏خواند ” ( 3 ) به عبارت دیگر ، در این مرحله فكر روشنفكر جامعه استعمار زده ، گرچه از مقوله اندیشه است ، ولی یك كالای وارداتی است كه از وراء مرزها و از سوی كشورهای مسلط غرب آمده است . او در این مرحله تنها ” ترجمه‏ای می‏اندیشد و ترجمه‏ ای عمل می‏كند ” . اعتماد به معلومات و محفوظات و غروری كه عادش ، به سبب جهل و عقب‏ ماندگی نوعی توده مردم ، روشنفكران اینگونه سرزمینها دارند ، مانع نقادی‏ دقیق و تحلیل حوادث و واقعیات است . ” سالها و قرنها حوادث دردناك‏ لازم است تا این گونه روشنفكران از خواب خرگوشی بیدار شوند ” و حقیقت‏ و ارزش عقاید آنها بر مردم فریفته شده روشن گردد . از این گذشته ، این چنین روشنفكران ، تنها در مراحل اولیه حركت فكری و عملی خود است كه بیدار كردن وجدان ملی را وجهه همت خود قرار می‏دهند . در اندك زمانی ، به دلیل ماهیت روحیات و افكاری كه دارند ، الگوهایی‏ از ظواهر تمدن و طرز زندگی غربی برای خود می‏سازند كه به زودی آنان را به‏ سوی زندگانی راحت و مرفه اروپایی می‏كشاند و این كشش هم در ذات خود مستلزم سكوت و احیانا سازش با عوامل ظلم و فساد زمانه شده ، حل شدن در دستگاه استعماری و خدمتگزاری آن را ایجاب می‏كند . مرحله دوم ، در تحلیل قانون آن زمانی است كه روشنفكر جامعه عقب مانده‏ تصمیم گرفته است با صمیمیت بیشتری به ملت خود بپردازد ، ولی چون‏ موجودی ملت را آمیخته با بدبختی و پریشانی و جهل و عقب ماندگی می‏یابد ، به سوی روزگاری از تاریخ ملت خود می‏رود كه در آن جلال و شكوه و مجد و عظمتی یا حداقل زرق و برقی سراغ بگیرد . بدین جهت یكباره جامعه حالیه را با تمام دلبستگیهایش رها می‏كند و از فراز قرنها ، قرنهایی كه همراه با آدمهای خود ، زنجیروار سلسله علت و معلول روزگار فعلی را ساخته است‏ پرواز می‏كند و به هزاران سال قبل خیز بر می‏دارد . و اگر در تاریخ واقعی‏ ملت خود چنین روزگاری را نیابد به سوی افسانه های كهن رو می‏آورد ( 4 ) . ارزش كار و اندیشه این دسته از روشنفكران نیز همانقدر است كه در كتابها بماند و یا جماعتی معدود را برای مدتی محدود دلخوش و سرگرم نگاه‏ دارد و چون از دردهای موجود خلق خدا سرچشمه نگرفته است هرگز قادر به برانگیختن وجدان ملی و عمومی در مردم نیست . و منزل سوم تحول روشنفكر موقعی است كه وی ، خیال پردازیها را رها كرده‏ ، با خلق وطن خود آشتی كرده و با درد و غمهای آنها آشنا شده ، طعم‏ محرومیتها و فشارها را چشیده به دلبستگیهای توده بستگی پیدا كرده است و به عقاید و عواطف آنها احترام می‏گذارد و خود را با آن آشنا می‏سازد و از آن درس و الهام می‏گیرد . تنها از اینجاست كه روشنفكر ، به شرط صداقت و عدم تقلید و دنباله روی از استادان غربیش ، نقش سازنده و پیش رو خود را در ساختن و پرداختن و برانگیختن شعور و وجدان ملی باز می‏یابد و هر اندازه در این راه صمیمیت و گذشت بیشتری نشان دهد ، محصول و تأثیر اندیشه و عمل او وسیع‏تر و سریع تر می‏شود . مرزهای واقعی حال كه عوامل مؤثر در پیدایش وجدان جمعی و همبستگی ملی یا عناصر سازنده ناسیونالیسم طبق تعریف كلاسیك غربی آن اصالت خود را از دست‏ داده‏اند ، آیا می توان ادعا كرد كه اصولا تفكیك و تمایزی بین واحدهای‏ اجتماعی بشری موجود نیست و همه ملیتها می‏توانند و باید در یكدیگر حل‏ شوند و ملت واحدی بسازند ؟ تجربه تاریخی و شواهدی كه از مبارزات و تحولات اجتماعی كسب شده ، نشان می‏دهد كه به هر حال ، در عالم انسانها ، اصناف و شعبی وجود دارند ، اصنافی كه از یكدیگر متمایزند و راههای مشخصی از یكدیگر دارند و امكان‏ ادغام و اضمحلالشان در یكدیگر طبیعه وجود ندارد . تحولات اجتماعی و سیاسی‏ و فرهنگی جهان معاصر روز به روز ، وحدت و تفاهم جهان غرب با دنیای سوم‏ را دورتر و ناممكنتر می‏سازد . هر قدر دم از همزیستی و صلح و وحدت جهانی‏ زده شود باز هم عمل یا واقعیت ، تحولات آن را دورتر و غیر عملیتر می‏سازد . تا زمانی كه گرگ و گوسفندی در عالم هست ، وحدت بین آنها غیر ممكن‏ است . همینكه جماعتی به هر عنوان اجتماعی سازمان یافته تشكیل دادند ، بر هر اساس كه باشد ، اگر مطمح نظرها شود و یا در معرض تجاوز و دست درازی‏ هایی قرار گیرد ، ناچار است مرزهای جغرافیایی و سیاسی و اقتصادی و یا فرهنگی و عقیدتی خود را حفظ كند .درد مشترك این مردمی كه در اطراف و اكناف عالم ارتباطات قلبی و آرمانی با یكدیگر پیدا می‏كنند ، چه چیز مشتركی دارند كه آنان را به هم پیوند می‏دهد ، و در مقابل ، آنان را از همسایه‏ها و هموطنهای خود می‏برد ؟ این عامل درد مشتركی است كه آنها دارند : درد از ظلم و تجاوز و استعمار . اتفاقا پیدا شدن و تولد ناسیونالیسم ملتها كاملا مصادف با زمانی بوده‏ است كه توده مردمی یك احساس درد یا خلاء عمومی و مشترك كردند ، ناسیونالیسم آلمانی همان زمان متولد شد كه از تبعیضها و دخالت فرانسویان‏ احساس درد كردند ، ناسیونالیسم ایتالیا یا مجار یا هند یا هندوچین و الجزایر نیز زمانی به وجود آمدند كه یك احساس خلاء و درد ، همه یا اكثریتی از مردم را فرا گرفت . محققان غربی تاریخ ایران می‏گویند در حقیقت ناسیونالیسم یا احساس جمعی ملیت در ایران از زمانی متولد شد كه نهضت تحریم تنباكو به راه افتاد ، یعنی آن زمان كه جماعتی از مردم ایران احساس درد استعمار كردند . پس وجدان جمعی و احساس ملیت یا ناسیونالیسم ، در میان جماعتی از مردم ، زمانی متولد می‏شود كه درد و طلب مشتركی در آن جمع به وجود آمده‏ باشد ، این طلب مشترك آنان می‏باشد كه آرمان جمعشان را می‏سازد ، و به‏ دنبال همان است كه به حركت در می‏آیند و جهاد و مبارزه می‏كنند و متحمل‏ رنج و محرومیت می‏شوند و بعدا نیز به وجدان جمعی آنان قوام و دوام بیشتری‏ می‏دهد و میان ایشان علایق و روابط قلبی و یكپارچگی ملی ایجاد می‏كند . عوامل وحدتوقتی به تمام دردهایی كه تا این زمان موجب و موجد ملتها گردیده است‏ رسیدگی و آنها را با هم مقایسه كنیم عامل مشتركی در آنها می‏یابیم : آن زمان كه فیخته فیلسوف با حرارت و شدت ناسیونالیسم آلمانی را اعلام‏ می‏كرد ، یا گاندی و گاریبالدی برای استقلال هند و ایتالیا مبارزه می‏كردند ، یا مردم ویتنام و فلسطین برای درمان دردشان آزادی و استقلال را طلب‏ می‏كنند و آن زمان كه طبقه و جماعتی از یك ملت قیام و انقلاب می‏كنند ، دو عنصر مشترك در همه آنان وجود دارد و آن درد از ظلم و سیطره انسانها و مؤسسات انسانی و طلب نفی این سیطره است . فیخته از سیطره و نفوذ سیاسی‏ و فرهنگی فرانسه می‏خواست ملت آلمان را رها كند و گاندی از سیطره سیاسی‏ و فرهنگی و اقتصادی انگلستان ، و الجزایر ، از تجاوز فرانسه . پس عامل مشترك در همه دردها و آرمانهای ملی كه موجد ملتهای جهان شده‏ همین احساس و اراده نفی ظلم و طلب عدالت است . چرا در روزگار محرومیتها و چشیدن طعم ظلم و تجاوز و استثمار و استعمار ، ملیت به وجود می‏آید ؟ زیرا به روزگار گرفتاریها و محرومیتها و ایام‏ فقد عواطف و رحمتها ، و تلاش و مبارزه برای رهایی از این وضع است كه‏ آدمی خود و فطرت و حقیقت خود را كشف می‏كند و ارزشها و فضایل انسانی‏ برای او مطرح می‏گردد . آدمی وقتی در برابر ظلم و جنایت و كفر و فساد قرار گرفت ، و از آنها رنج برد شوق عدالت و حقیقت در او بیدار می‏شود . و اینهاست كه جمع كننده است و صفت قبل از هر چیز خود را مواجه با طرد تام و تحقیر همه جانبه قدرت مسلط دیده‏اند ، واكنش ایشان تحسین خود و مداحی از خویش است ، به جای تصدیق‏ بی قید و شرط فرهنگ اروپایی ، تصدیق بی قید و شرط فرهنگ آفریقایی به‏ كرسی می‏نشیند . بطور كلی شعرای سیاه ستا اردوهای پیر و فرسوده را در برابر آفریقای جوان ، عقل غم افزا را در برابر شعر ، و منطق ستمگر را در برابر طبیعت پر جوش و خروش قرار می‏دهند . در یك سر خشونت است و تشریفات و شك گرایی و در سوی دیگر بی غل و غشی و شور وحدت و آزادی ، زمین باروری و نعمت زایی ، اما عدم مسؤولیت هم نیز . . ” . عدم مسؤولیتی كه ” فانون ” بدان توجه كرده است ناشی از این واقعیت‏ است كه درد و طلب مشتركی كه در جامعه آفریقایی به وجود آمده در بعضی‏ بخشها در اهداف و داعیه ها هنوز ضعیف است . جنبش ضد استعماری قاره‏ سیاه علیه ظلم و ستم سفید پوستان تا آنجا كه برای محو ظلم و تبعیض و احقاق حقوق انسانی و مردمی باشد مقدس است و با واقعیات فطری و وجدان‏ بشری منطبق ، ولی از همانجا كه صورت انتقامجویی و خودستایی و آرزوی‏ حكومت و بهره وری نوین را می‏یابد ، خود مقدمه چین و پایه ستم جدید می‏شود ، ستمی كه هنوز میدان عمل نیافته است . پس در محرومیت و محكومیت امتها قضیه ” داعیه ” هم مطرح می‏شود . سیاه ستایی اگر تكامل یافت و به حقیقت ستایی و عدالت پرستی محض رسید ، آن وقت نهضتی فروزان و شكوفان ، میوه آن خواهد بود . لذا ، جنبشها و حركتهای حاصل از درد و طلب مشترك را از روی داعیه آنها تمیز می‏دهیم : داعیه حق پرستی و عدالت خواهی و آزادگی یا داعیه حكومت و بهره وری جدید و تصاحب منافع و مطامع . و این چیزی است كه از مذهب و مسلك و جهانبینی حاكم بر رهبران یك جنبش ملی نشأت می‏گیرد . فرهنگ غربی عوامل فوق را از حیطه عناصر سازنده وجدان مشترك و تشكیل‏ دهنده ملیت خارج می‏كند . روشنفكر شرقی و اسلامی و آفریقایی هم می‏خواهد با همان معیارهای غربی به ملیت و ناسیونالیسم خود رنگ بدهد و آن را بشناساند . یعنی با اسلحه ای كه دشمن بدو فروخته می‏خواهد ملیت خود را بسازد و از آن دفاع كند و فریاد از این اسلحه‏ها كه از دشمن خریداری می‏كنی‏ . خدمات متقابل اسلام و ایران ما و اسلام به طوری كه تاریخ شهادت می‏دهد ، ما ایرانیان در طول زندگانی چندین‏ هزار ساله خود با اقوام و ملل گوناگون عالم ، به اقتضای عوامل تاریخی ، گاهی روابط دوستانه و گاهی روابط خصمانه داشته‏ایم . یك سلسله افكار و عقاید در اثر این روابط از دیگران به ما رسیده است ، همچنانكه ما نیز به‏ نوبه خود در افكار و عقاید دیگران تأثیر كرده‏ایم . هر جا كه پای قومیت و ملیت دیگران به میان آمده مقاومت كرده و در ملیت دیگران هضم نشده‏ایم ، و در عین اینكه به ملیت خود علاقه‏مند بوده‏ایم این علاقه‏مندی زیاد تعصب‏ آمیز و كور كورانه نبوده و سبب كور باطنی ما نگشته است تا ما را از حقیقت دور نگاه دارد و قوه تمیز را از ما بگیرد و در ما عناد و دشمنی‏ نسبت به حقایق به وجود آورد . از ابتدای دوره هخامنشی كه تمام ایران كنونی به اضافه قسمتهایی از كشورهای همسایه ، تحت یك فرمان در آمد تقریبا دو هزار و پانصد سال‏ می‏گذرد از این بیست و پنج قرن ، نزدیك چهارده قرن آن را ، ما با اسلام‏ به سر برده‏ایم و این دین در متن زندگی ما وارد و جزء زندگی ما بوده است‏ ، با آداب این دین كام اطفال خود را برداشته‏ایم ، با آداب این دین‏ زندگی كرده‏ایم ، با آداب این دین خدای یگانه را پرستیده‏ایم ، با آداب‏ این دین مرده‏های خود را به خاك سپرده‏ایم تاریخ ما ، ادبیات ما ، سیاست‏ ما ، قضاوت و دادگستری ما ، فرهنگ و تمدن ما ، شؤون اجتماعی ما ، و بالاخره همه چیز ما با این دین توأم بوده است نیز به‏ اعتراف همه مطلعین ، ما در این مدت ، خدمات ارزنده و فوق العاده و غیر قابل توصیفی به تمدن اسلامی نموده‏ایم و در ترقی و تعالی این دین و نشر آن‏ در میان سایر مردم جهان از سایر ملل مسلمان حتی خود اعراب بیشتر كوشیده‏ایم . هیچ ملتی به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترویج و تبلیغ این‏ دین فعالیت نداشته است . بنابراین حق داریم روابط اسلام و ایران را از جهات مختلف مورد بررسی‏ قرار دهیم ، و سهم خود را در نشر معارف اسلامی و نیز سهم اسلام را در ترقی‏ مادی و معنوی خویش با دقت كامل و با اتكاء به مدارك معتبر تاریخی روشن‏ نماییم . ملت پرستی در عصر حاضر یكی از مسائلی كه در قرن حاضر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است ، مسئله ” ملیت ” است . در این روزها بسیاری از ملل عالم از جمله‏ مسلمانان ایرانی و غیر ایرانی به این مسئله توجه خاصی پیدا كرده‏اند و حتی‏ برخی از آنان بقدری در این مسئله غرق شده‏اند كه حد و حسابی برای آن نمی‏ توان قائل شد . حقیقت این است كه مسئله ملیت پرستی در عصر حاضر برای جهان اسلام مشكل‏ بزرگی بوجود آورده است . گذشته از اینكه فكر ملیت پرستی بر خلاف اصول‏ تعلیماتی اسلامی است ، زیرا از نظر اسلام همه عناصرها علی السوا هستند ، این فكر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان . چنانكه می‏دانیم جامعه اسلامی از ملل مختلفی تشكیل شده است ، و در گذشته‏ اسلام از ملل مختلف و گوناگون ، یك واحد به وجود آورد به نام جامعه‏ اسلامی ، این واحد اكنون نیز واقعا وجود دارد . یعنی واقعا در حال حاضر یك واحد بزرگ هفتصد میلیونی وجود دارد كه فكر واحد و آرمان واحد و احساسات واحد دارد و همبستگی نیرومندی میان آنان حكمفرماست . هر اندازه‏ جدایی میان آنهاست مربوط به خود آنان نیست ، مربوط به حكومتها و دولتها و سیاستهاست، واژه ملت كلمه ” ملت ” كلمه ای عربی است و به معنی راه و روش است . در قرآن كریم نیز این كلمه به همین معنی آمده است ( 1 ) این كلمه هفده بار ( در 15 آیه ) در قرآن كریم آمده است ، ولی مفهومی كه این كلمه در قرآن‏ كریم دارد با مفهومی كه امروز مصطلح فارسی زبانان است و از آن ، كلمه ” ملیت ” را مشتق كرده‏اند متفاوت است . ملت در اصطلاح قرآن به معنی راه و روش و طریقه‏ای است كه از طرف یك‏ رهبر الهی بر مردم عرضه شده است . مثلا می‏فرماید : ” « مله ابیكم‏ ابراهیم »” یعنی راه و روش پدر شما ابراهیم . یا می‏فرماید : ” « مله ابراهیم حنیفا »” . راغب اصفهانی در كتاب‏ مفردات القرآن می‏گوید : ” ملت و املال كه همان املاء است از یك ریشه‏ است ، ” « فلیملل ولیه بالعدل »” یعنی ولی او از روی عدالت املاء كند ، راغب می‏گوید : ” علت اینكه یك طریقه الهی ” ملت ” نامیده شده‏ است اینست كه از طرف خداوند املاء و دیكته شده است ” . پس ، از نظر قرآن یك مجموعه فكری و علمی و یك روشی كه مردم باید طبق‏ آن عمل كنند ، ملت نامیده می‏شود بنابراین ملت با دین یك معنی دارد ، با این تفاوت كه یك چیز به اعتباری دین ، و به اعتبار دیگری ملت‏ نامیده می‏شود ، به آن اعتبار ملت نامیده می‏شود كه آن چیز از طرف خدا به‏ پیامبری املاء می‏شود.كلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی در اصطلاح امروز فارسی این كلمه بكلی مفهوم مغایری با مفهوم اصلی خود پیدا كرده است . امروز كلمه ملت به یك واحد اجتماعی گفته می‏شود كه دارای سابقه تاریخی‏ واحد و قانون و حكومت واحد و احیانا آمال و آرمانهای مشترك و واحد می‏باشند . ما امروز به جای مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غیره ، ملت‏ آلمان ، ملت انگلستان ، ملت فرانسه می‏گوییم و احیانا به همه آن مردم‏ این كلمه را اطلاق نمی‏كنیم ، به یك طبقه از مردم ، ملت می‏گوییم ، یعنی‏ آنها را به دو طبقه تقسیم می‏كنیم ، طبقه حاكمه و طبقه محكومه . به طبقه‏ حاكمه كلمه دولت و به طبقه محكومه كلمه ملت را اطلاق می‏كنیم .از نظر اجتماعی از بحث لغوی می‏گذریم و وارد بحث اجتماعی می‏شویم : كوچكترین واحد اجتماعی ” خانواده ” است . زندگی مشترك انسانها تا وقتی كه به زن و شوهر و فرزندان و فرزند زادگان و احیانا همسران فرزندان آنها محدود است‏ زندگی خانوادگی نامیده می شود . زندگی خانوادگی فوق العاده قدیم است . از وقتی كه انسان پیدا شده‏ زندگی خانوادگی داشته است . به عقیده بعضی اجداد حیوانی انسان هم كم و بیش زندگی خانوادگی داشته‏اند . واحد بزرگتر از خانواده ” قبیله ” است زندگی قبیله ای مجموعه‏ خانواده هاییرا كه در جد اعلی با هم مشتركند در بر می‏گیرد . زندگی قبیله ای مرحله‏ تكامل یافته زندگی خانوادگی است . می‏گویند در زندگیهای خانوادگی و انفرادی اولیه بشر ، از لحاظ مالی و اقتصادی اشتراك حكمفرما بود نه‏ اختصاص ، بعدها مالكیت اختصاصی به وجود آمده است . واحد اجتماعی دیگری كه از این واحد بزرگتر و تكامل یافته تر است و شامل مجموع مردمی می‏شود كه حكومت واحد و قانون واحدی بر آنها حكومت‏ می‏كند در اصطلاح امروز فارسی زبانان ” ملت ” نامیده می‏شود . واحد ” ملی ” ممكن است از مجموع قبایلی فراهم شده باشد كه در اصل و ریشه و خون‏ با هم شریكند ، و ممكن است قبایلی كه ایجاد كننده یك ملت هستند در خون‏ و ریشه اصلی هیچگونه با هم اشتراك نداشته باشند و ممكن است اساسا زندگی‏ قبیله‏ای و ایلی در میان آنها به هیچ وجه وجود نداشته باشد و اگر وجود داشته باشد فقط در میان بعضی از افراد آن ملت وجود داشته باشد نه در میان همه آنها در كتاب اصول علوم سیاسی ، جلد اول ، صفحه 327 ، چنین آمده است : ” با تفكیكی كه در قرن بیستم از ” ملت ” و ” مردم ” می‏شود ، لغت‏ ” مردم ” بیشتر برای تعیین گروه اجتماعی به كار می‏رود ولیكن ” ملت ” از نظر حقوقی و سیاسی ، واحد جمعیت است كه بر قلمرو ارضی كشوری مستقر می‏شود ، و این استقرار نتیجه وحدت تاریخی ، زبانی ، مذهبی ، یا اقتصادی‏ یا آرمانهای مشترك و خواستن ادامه زندگی مشترك است . كلمه مردم جنبه‏ جامعه شناسی بیشتری دارد در حالی كه ” ملت ” بیشتر از نظر حقوق و سیاست داخلی یا بین المللی مورد نظر قرار می‏گیرد ، به علاوه استعمال این‏ كلمه در عرف ماركسیستها و لیبرالها فرق می‏كند و باید توجه داشت كه در به كار بردن ، گوینده یا نویسنده پیرو چه ایدئولوژی و اندیشه است ” . امروز در جهان ، ملل گوناگونی وجود دارد ، آنچه آنها را به صورت ملت‏ واحد در آورده است زندگی مشترك و قانون و حكومت مشترك است نه چیز دیگر ، از قبیل نژاد و خون و غیره وجه مشترك این واحدها اینست كه‏ حكومت واحدی آنها را اداره می‏كند ، بعضی از این ملتها سابقه تاریخی‏ زیادی ندارند ، مولود یك حادثه اجتماعیند مثل بسیاری از ملل خاورمیانه‏ كه مولود جنگ بین الملل اول و شكست عثمانیهایند . فعلا در دنیا ملتی وجود ندارد كه از نظر خون و نژاد از سایر ملل جدا باشد ، مثلا ما ایرانیها كه سابقه تاریخی نیز داریم و از لحاظ حكومت و قوانین دارای وضع خاصی هستیم ، آیا از لحاظ خون و نژاد از سایر ملل مجاور جدا هستیم ؟ مثلا ما كه خود را از نژاد آریا و اعراب را از نژاد سامی‏ می‏دانیم آیا واقعا همینطور است ؟ یا دیگر پس از اینهمه اختلاطها و امتزاجها ، از نژادها اثری باقی نمانده است ؟ حقیقت اینست كه ادعای جدا بودن خونها و نژادها خرافه ای بیش نیست‏ نژاد سامی و آریایی و غیره به صورت جدا و مستقل از یكدیگر فقط در گذشته‏ بوده است ، اما حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته‏ است كه اثری از نژادهای مستقل باقی نمانده است . بسیاری از مردم امروز ایران كه ایرانی و فارسی زبانند و داعیه ایرانی‏ گری دارند ، یا عربند یا ترك یا مغول ، همچنانكه بسیاری از اعراب كه با حماسه زیادی دم از عربیت می‏زنند از نژاد ایرانی یا ترك یا مغول می‏باشند ، شما اگر همین حالا سفری به مكه و مدینه بروید ، اكثر مردم ساكن آنجا را می‏بینید كه در اصل اهل هند یا ایران یا بلخ یا بخارا یا جای دیگری هستند . شاید بسیاری از كسانی كه نژادشان از كوروش و داریوش است الان در كشورهای عربی ، تعصب شدید عربیت دارند و بالعكس شاید بسیاری از اولاد ابوسفیان‏ها امروز سنگ تعصب ایرانیت به سینه می‏زنند . چند سال پیش یكی از اساتید دانشگاه تهران كوشش داشت با دلیل اثبات‏ كند كه یزید بن معاویه یك ایرانی اصیل بوده تا چه رسد به فرزندانش ، اگر دراین سرزمین باشند . ادامه خواندن مقاله خدمات متقابل اسلام و ايران

نوشته مقاله خدمات متقابل اسلام و ايران اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>