nx دارای 46 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
فلسفه قیام امام حسین
فلسفه قیام امام حسین چه بود ؟ چرا امام حسین قیام كرد ؟ انگیزه قیام چه بود ؟ اما اینكه امام حسین چرا قیام كرد ؟ این را سه جور مى توان تفسیر كرد . یكى اینكه بگوئیم قیام امام حسین یك قیام عادى و معمولى بود و العیاذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود . این تفسیر است كه نه یكنفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعیات تاریخ و مسلماتتاریخ آن را مى كند .
تفسیر دوم همان است كه در ذهن بسیارى از عوام الناس وارد شده كه امام حسین كشته شد و شهید شد براى اینكه گناه امت بخشیده شود . شهادتآن حضرت به عنوان كفاره گناهان امتواقع شد , نظیر همان عقیده اى كه مسیحیان درباره حضرت مسیح پیدا كردند كه عیسى به دار رفت براى اینكه فداى گناهان امت بشود . یعنى گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگیر انسان مى شود , امام حسین شهید شد كه اثر گناهان را در قیامتخنثى كند و به مردم از این جهت آزادى
بدهد . در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین علیه السلام دید كه یزیدها و ابن زیادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است , خواست كارى بكند كه بر عده اینها افزوده شود , خواست مكتبى بسازد كه از اینها بعدا زیادتر پیدا شوند , مكتب یزید سازى و ابن زیاد سازى بگرد كرد . این طرز فكر و این طرز تفسیر بسیار خطرناك است. براى بى اثر كردن قیام امام حسین و براى مبارزه با هدف امام حسین و براى بى اثر كردن و از بین بردن حكمت دستورهائى كه براى عزادارى امام حسین رسیده هیچ چیزى به اندازه این طرز فكر و این طرز تفسیر مؤثر نیست . باور كنید كه یكى از علل ( گفتم یكى از علل چون علل دیگر
هم در كار هست كه جنبه قومى و نژادى دارد ) كه ما مردم ایران را این مقدار در عمل لا قید و لا ابالى كرده این استكه فلسفه قیام امام حسین براى ما كج تفسیر شده , طورى تفسیر كرده اند كه نتیجه اش همین است كه مى بینیم . به قول جناب زید بن على بن الحسین درباره مرجئه ( مرجئه طایفه اى بودند كه معتقد بودند ایمان و اعتقاد كافى است , عمل در سعادت انسان تأثیر ندارد , اگر عقیده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد ) هؤلاء اطمعوا
الفساق فى عفو الله یعنى اینها كارى كردند كه فساق در فسق خود به طمع عفو خدا جرى شدند . این عقیده مرجئه بود در آنوقت . و در آنوقت عقیده شیعه در نقطه مقابل عقیده مرجئه بود , اما امروز شیعه همان را مى گوید كه در قدیم مرجئه مى گفتند . عقیده شیعه همان بود كه نص قرآن است & الذین آمنوا و عملوا الصالحات & هم ایمان لازم است و هم عمل صالح .
تفسیر سوم این است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پیش آمده بود و به جائى رسیده بود كه امام حسین علیه السلام وظیفه خودش را این مى دانستكه باید قیام كند , حفظ اسلام را در قیام خود مى دانست . قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود . اختلاف و نزاع او با خلیفه وقت بر سر این نبود كه تو نباشى و من باشم , آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذارد من بكنم , اختلافى بود اصولى و اساسى . اگر كس دیگرى هم به جاى یزید بود و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسین قیام مى كرد , خواه اینكه با شخص امام حسین خوشرفتارى مى كرد یا بد رفتارى . یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین متعرض كارهاى
آنها نمى شد و روى كارهاى آنها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین بكنند , هر جا را مى خواست به او مى دادند , اگر مى گفت حكومتحجاز و یمن را به من بدهید , حكومتعراق را به من بدهید , حكومت خراسان را به من بدهید مى دادند , اگر اختیار مطلق هم در حكومتها مى خواست و مى گفت به اختیار خودم هر چه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم و مى فرستم و هر چه دلم خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود
, باز آنها حاضر بودند . جنگ حسین جنگ مسلكى و عقیده اى بود , پاى عقیده در كار بود , جنگ حق و باطل بود . در جنگ حق و باطل دیگر حسین از آن جهت كه شخص معین استتأثیر ندارد . خود امام حسین با دو كلمه مطلب را تمام كرد . در یكى از خطبه هاى بین راه به اصحاب خودش مى فرماید ( ظاهرا در وقتى است كه حر و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد ) : | الا ترون ان الحق لا یعمل به , و الباطل لا یتناهى عنه , لیرغبالمؤمن فى لقاء الله
محقا(1) | آیا نمى بینید كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى شود , پس مؤمن در یك چنین اوضاعى باید تن بدهد به شهادت در راه خدا . نفرمود لیرغب الامام وظیفه امام این است در این موقع آماده شهادت شود . نفرمود لیرغب الحسین وظیفه شخص حسین اینست كه آماده شهادت گردد . فرمود : | لیرغب المؤمن | وظیفه هر مؤمن در یك چنین اوضاع و احوالى اینست كه مرگ را بر زندگى ترجیح دهد . یك مسلمان از آن جهت كه مسلمان استهر وقتكه ببیند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود وظیفه اش اینستكه قیام كند و آماده شهادت گردد . این سه جور تفسیر : یكى آن تفسیرى كه یك دشمن حسین باید تفسیر بكند . یكى تفسیرى كه خود حسین تفسیر كرده است كه قیام او در راه حق بود . یكى هم تفسیرى كه دوستان نادانش كردند و از تفسیر دشمنانش خیلى خطرناكتر و گمراه كن تر و دورتر است از روح حسین بن على .
جمله هایى است در نهج البلاغه و عین همین جمله ها در یكى از خطابه هاى حسین بن على ( ع ) هستكه آن خطابه در آن مجتمع معروفدر دوره دیكتاتورى و اختناق عجیب معاویه كه دو نفر اگر مى خواستند حدیثى در فضیلت على ( ع ) نقل بكنند در صندوقخانه هم به زحمت جرئت مى كردند ایراد شده است حسین بن على ( ع ) از اجتماع حج در منى و عرفات استفاده فرمود , كبار صحاب را در آنجا جمع كرد و تصمیم قیام اصلاح طلبانه خودش را اعلام كرد و همین جمله ها را كه از پدرش است , به آنها فرمود این جمله ها یك كلیاتى را براى همه هدفهاى اسلامى به طور كلى گذشته از اینكه هر زمانى خصوصیاتى دارد كه زمان دیگر ندارد مشخص مى كند .
آن جمله ها اینست : | اللهم انك تعلم انه لم یكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شیىء من فضول الحطام | یعنى خداوندا ! تو خودت مى دانى كه حركتها , جنبشها , قیامها , اعتراضها , جنگیدنها و مبارزه هاى ما , رقابت در كسب قدرت نبود , براى تحصیل قدرت براى یك فرد نبود , به عنوان جاه طلبى نبود , براى جمع آورى مال و منال دنیا و براى زیاده طلبى در مال و منال دنیا نبود و نیستپس هدف چیست؟ | ولكن لنرد المعالم من دینكو نظهر الاصلاح فى بلادك فیأمن المظلومون من عبادكو تقام المعطله من حدودك| این چهار جمله یك كادر كلى را مشخص مى كند مقدمتا باید عرض بكنم كه امروز یكاصطلاحى
رائج شده است كه این اصطلاح نباید ما را به اشتباه بیندازد امروز وقتى مى گویند اصلاح یعنى سامان دادنهاى آرام تدریجى غیر بنیادى ولى وقتى كه مى خواهند بگویند تغییرات بنیادى مى گویند انقلاب آیا در اصطلاح اسلام هم وقتى مى گویند ( اصلاح ) مقصود همین است ؟ نه , در اصطلاح اسلامى وقتى گفته مى شود اصلاح , نقطه مقابل افساد است اعم از آنكه تدریجى و ظاهرى و به اصطلاح عرضى باشد یا بنیادى و جوهرى .
مى گوید هدف ما اول اینست: | لنرد المعالم من دینك| سید جمال مى گفت بازگشت به اسلام راستین كه در واقع ترجمه فارسى همین جمله است سنتهاى اسلامى هر كدام نشانه هاى راه سعادت است, معالم دین است, علامتهاى راه رستگارى است كه با این علامتها باید راه سعادت و تكامل را پیمود خدایا ! ما مى خواهیم این نشانه ها را كه به زمین افتاده و رهروان , راه را پیدا نمى كنند , اسلام فراموش شده را باز گردانیم .
| و نظهر الاصلاح فى بلادك | خیلى جمله عجیبى است! نظهر یعنى آشكار كنیم اصلاح نمایان و چشمگیر , اصلاحى كه روشن باشد , در شهرهایت به عمل آوریم انقدر این اصلاح اساسى باشد كهتشخیص آناحتیاج به فكر و مطالعه نداشته باشد علائمش از در و دیوار پیداست , به عبارت دیگر سامان به زندگى مخلوقات تو دادن , شكمها را سیر كردن , تن ها را پوشانیدن , بیماریها را معالجه كردن , جهلها را از میان بردن , اقدام براى بهبود زندگى مادى مردم , زندگى مادى مردم را سامان دادن كه على ( ع ) در نامه اى هم كه به مالك اشتر نوشته است وقتى كه هدفهاى او را براى حكومت ذكر مى كند كه تو چه وظیفه اى دارى , از جمله مى گوید : | و استصلاح اهلها و عماره بلادها | انسانها را اصلاح بكنى و شهرها را عمران بكنى .
هدف سوم : | فیأمن المظلومون من عبادك | آنجا كه رابطه انسان با انسان , رابطه ظالم و مظلوم است , رابطه غارتگر و غارتشده است, رابطه كسى است كه از دیگرى امنیت و آزادى را سلب كرده است , هدفما اینست كه مظلومان از شر ظالمان نجاتپیدا كنند در آن فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است , جمله اى دارد كه عین آن در اصول كافى هم هست به او مى فرماید مالك ! تو باید به گونه اى حكومت بكنى كه مردم تو را به معنى واقعى تأمین كننده امنیتشان و نگهدار هستى و مالشان و دوست عزیز خودشان بدانند نه یك موجودى كه خودش را به صورت یكابوالهول درآورده و همیشه مى خواهد مردم را از خودش بترساند , با
عامل ترس مى خواهد حكومت بكند بعد فرمود من این جمله را از پیغمبر غیر مره شنیده ام یعنى نه یك بار پیغمبر اكرم بعضى جمله ها را كه خیلى به آنها عنایتداشته مكرر مى گفته و به یكبار قناعت نمى كرده است امیرالمؤمنین مى فرماید كه من این جمله را غیر مره یعنى نه خیال كنى كه یكبار بلكه مكرر از پیغمبر شنیدم كه | لن تقدس امه حتى یؤخذ للضعیف حقه من القوى غیر متتعتع (2)| پیغمبر فرمود هرگز امتى ( كلمه امت مساوى است با آنچه امروز جامعه
مى گوئیم ) , جامعه اى به مقام قداست, به مقامى كه قابل تقدیس و تمجید باشد كه بشود گفتاین جامعه جامعه انسانى است نمى رسد مگر آنوقت كه وضع به این منوال باشد كه ضعیفحقش را از قوى بگیرد بدون لكنت كلمه , وقتى ضعیف در مقابل قوى مى ایستد لكنتى در بیانش وجود نداشته باشد این شامل دو مطلب است : یكى اینكه مردم به طور كلى روحیه ضعف و زبونى را از خود دور كنند و در مقابل قوى هر اندزه قوى باشد شجاعانه بایستند , لكنتبه زبانشان
نیفتد , ترس نداشته باشند كه ترس از جنود ابلیس استو دیگر اینكه اصلا نظامات اجتماعى باید طورى باشد كه درمقابل قانون , قوى و ضعیفى وجود نداشته باشد پس على ( ع ) مى گوید در برنامه ما یعنى در برنامه حكومت اسلامى ما | فیأمن المظلومون من عبادك | بندگان ستمدیده تو خدایا در امنیتقرار گیرند , چنگال ستمگر را قطع كنیم .
چهارم : | و تقام المعطله من حدودك | در اصطلاح امروز وقتى مى گویند حدود , اصطرح فقه است گاهى اصطلاح خاص فقه با اصطلاح حدیث متفاوتاست و خود فقه هم به این مطلب توجه دارد امروز وقتى مى گوئیم ( حدود ) یعنى قوانین جزائى اسلام , ولى در اصطلاح خود قرآن یا در اصطلاح پیغمبر اگر گفته مى شود حدود : & تلك حدود الله فلا تعتدوها & یعنى مطلق مقررات اسلامى اعم از قوانین جزائى یا قوانین غیر جزائى در یك جامعه فاسد گاهى حدود الهى , قوانین
الهى ( جزائى یا غیر جزائى ) به حالتتعطیل در مى آید وقتى به حالت تعطیل در آمد , چون بى حساب وضع نشده است , نظام اجتماعى در همان قسمت مربوط به آن قانون به حالت نیمه تعطبل در مىآید اعم از آنكه آن قانون الهى به طور كلى تعطیل شده باشد یا نه , به صورت تبعیض در آمده باشد یعنى در مورد بعضى اجرا مى شود , در مورد بعضى دیگر اجرا نمى شود , قانون قدرتش براى به تله انداختن قوى , ضعیف است و براى گرفتار كردن ضعیف , قوى است در نهضت حسینى عوامل متعددى دخالت داشته است , و همین امر سببشده است كه این حادثه با اینكه از نظر تاریخى و وقایع سطحى , طول و تفصیل زیادى ندارد , از نظر تفسیرى و از نظر پى بردن و به ماهیت این واقعه بزرگ تاریخى , بسیار بسیار پیچیده باشد . یكى از علل اینكه تفسیرهاى مختلفى درباره این
حادثه شده و احیانا سوء استفاده هایى از این حادثه عظیم و بزرگ شده است , پیچیدگى این داستان است از نظر عناصرى كه در به وجود آمدن این حادثه موثر بوده اند . ما در این حادثه به مسائل زیادى بر مى خوریم : در یك جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین و امتناع امام از بیعت كردن است . در جاى دیگر دعوت مردم كوفه از امام و پذیرفتن امام این دعوت راست . در جاى دیگر , امام به طور كلى بدون توجه به مسئله بیعت خواستن و امتناع از بیعت و بدون اینكه اساسا توجهى به این مسئله بكند كه مردم كوفه از او بیعت خواسته اند , او را دعوتكرده اند یا نكرده اند , از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت , انتقاد مى كند , شیوع فساد را متذكر مى شود , تغییر ماهیت اسلام را یادآورى مى كند , حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مى نماید , و آنوقت مى گوید وظیفه یك مرد مسلمان این است كه در مقابل چنین حوادثى ساكت نباشد .
در این مقام مى بینیم امام نه سخن از بیعت مىآورد و نه سخن از دعوت. نه سخن از بیعتى كه یزید از او مى خواهد , و نه سخن از دعوتى كه مردم كوفه از او كرده اند . قضیه از چه قرار است ؟ آیا مسئله , مسئله بیعت بود ؟ آیا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آیا مسئله , مسئله اعتراض و انتقاد و یا شیوع منكرات بود ؟ كدامیكاز این قضایا بود ؟ این مسئله را ما بر چه اساسى توجیه كنیم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بینى میان عصر امام یعنى دوره یزید با دوره هاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاویه كه امام حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد ولى امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید نداشت و چنین صلحى را جایز نمى شمرد .
حقیقت مطلب این است كه همه این عوامل , موثر و دخیل بوده است. یعنى همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عكس العمل نشان داده است . پاره اى از عكس العملها و عملهاى امام بر اساس امتناع از بیعت است , پاره اى از تصمیمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است و پاره اى بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهایى كه در آن زمان به هر حال وجود داشته است . همه این عناصر , در حادثه كربلا كه مجموعه اى استاز عكس العملها و تصمیماتى كه از طرف وجود مقدس اباعبدالله علیه السلام اتخاذ شده دخالت داشته است .
ابتدا درباره مسئله بیعت بحث مى كنیم كه این عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بیعت خواهى چه عكس العملى نشان داد و تنها بیعت خواستن براى امام چه وظیفه اى ایجاب مى كرد ؟
همه شنیده ایم كه معاویه بن ابى سفیان با چه وضعى به حكومت و خلافت رسید . بعد از آنكه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستى نشان دادند , امام حسن یك قرارداد موقت با معاویه امضاء مى كند نه بر اساس خلافتو حكومت معاویه , بلكه بر این اساس كه معاویه اگر مى خواهد حكومت كند براى مدت محدودى حكومت كند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان , و آن كسى را كه صلاح مى دانند , به خلافت انتخاب كنند , و به عبارتدیگر به دنبال آن كسى كه تشخیص مى دهند صلاحیت خلافت را دارد و از طرف پیغمبر اكرم منصوب شده است, بروند . تا زمان معاویه مسئله حكومت و خلافت , یك مسئله
موروثى نبود , مسئله اى بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . یك طرز فكر این بود كه خلافت , فقط و فقط شایسته كسى است كه پیغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد . و فكر دیگر این بود كه مردم حق دارند خلیفه اى براى خودشان انتخاب كنند .
به هر حال این مسئله در میان نبود كه یك خلیفه تكلیف مردم را براى خلیفه بعدى معین كند , براى خود جانشین معین كند , او هم براى خود جانشین معین كند و . . . و دیگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پیغمبر باشد و نه مسلمین در انتخاب او دخالتى داشته باشند . یكى از شرایطى كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولى معاویه صریحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرایط دیگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت كشت و از بین برد كه دیگر موضوعى براى این
ادعا باقى نماند و به اصطلاح مدعى در كار نباشد , همین بود كه معاویه حق ندارد تصمیمى براى مسلمین بعد از خودش بگیرد , خودش هر مصیبتى براى دنیاى اسلام هست , هست , بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد . اما تصمیم معاویه از همان روزهاى اول این بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین , كارى كند كه خلافت را به شكل سلطنتدر آورد . ولى خود او احساس مى كرد كه این كار فعلا زمینه مساعدى ندارد . درباره این مطلب زیاد مى اندیشید و با دوستان خاص خود در میان مى گذاشت ولى جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمى كرد كه این مطلب عملى شود .
بعد از اینكه معاویه در نیمه ماه رجب سال شصتم مى میرد , یزید به حاكم مدینه كه از بنى امیه بود نامه اى مى نویسد و طى آن موت معاویه را اعلام مى كند و مى گوید از مردم براى من بیعت بگیر . او مى دانست كه مدینه مركز است و چشم همه به مدینه دوخته شده . در نامه خصوصى دستور شدید خودش را صادر مى كند , مى گوید حسین بن على را بخواه و از او بیعت بگیر , و اگر بیعت نكرد , سرش را براى من بفرست .
بنابراین یكى از چیزهایى كه امام حسین با آن مواجه بود تقاضاى بیعت با یزید بن معاویه اینچنینى بود كه گذشته از همه مفاسد دیگر , دو مفسده در بیعت با این آدم بود كه حتى در مورد معاویه وجود نداشت . یكى اینكه بیعت با یزید , تثبیت خلافت موروثى از طرف امام حسین بود . یعنى مسئله خلافت یك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثى مطرح بود .
مفسده دوم مربوط به شخصیت خاص یزید بود كه وضع آن زمان را از هر زمان دیگر متمایز مى كرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شایستگى سیاسى هم نداشت . معاویه و بسیارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند , ولى یك مطلب را كاملا درك مى كردند , و آن اینكه مى فهمیدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند , باید تا حدود زیادى مصالح اسلامى را رعایت كنند , شئون اسلامى را حفظ كنند . این را
درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . مى دانستند كه صدها میلیون جمعیتاز نژادهاى مختلف چه در آسیا , چه در آفریقا و چه در اروپا كه در زیر حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام یا بغداد پیروى مى كنند , فقط به این دلیل است كه اینها مسلمانند , به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خلیفه را یك خلیفه اسلامى مى دانند , و الا اولین روزى كه احساس كنند كه خلیفه خود بر ضد اسلام است , اعلام استقلال مى كنند .
چه موجبى داشت كه مثلا مردم خراسان , شام و سوریه , مردم قسمتى از آفریقا , از حاكم بغداد یا شام اطاعتكنند ؟ دلیلى نداشت. و لهذا خلفایى كه عاقل , فهمیده و سیاستمدار بودند این را مى فهمیدند كه مجبورند تا حدود زیادى مصالح اسلام را رعایت كنند . ولى یزید بن معاویه این شعور را هم نداشت , آدم متهتكى بود , آدم هتاكى بود , خوشش مىآمد به مردم و اسلام بى اعتنایى كند , حدود اسلامى را بشكند . معاویه هم شاید شراب مى خورد ( اینكه مى گویم شاید , از نظر تاریخى است , چون یادم نمىآید , ممكن است كسانى با مطالعه تاریخ , موارد قطعى پیدا كنند( 3 ) ولى هرگز تاریخ نشان نمى دهد كه معاویه در یك مجلس علنى شراب خورده باشد یا در حالتى كه مست است وارد مجلس شده باشد , در حالى كه این مرد علنا در مجلس رسمى شراب مى خورد , مست لایعقل مى شد و شروع مى كرد به یاوه سرایى . تمام مورخین معتبر نوشته اند كه این مرد , میمون باز و یوز باز بود . میمونى داشت كه به آن كنیه اباقیس داده بود و او را خیلى دوست مى داشت. چون مادرش زن بادیه نشین بود و خودش هم در بادیه بزرگشده بود , اخلاق بادیه نشینى داشت , با سگو یوز و میمون انس و علاقه بالخصوصى داشت . مسعودى در مروج الذهبمى نویسد : ( میمون را لباسهاى حریر و زیبا مى پوشانید و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشورى و لشكرى مى نشاند( ! اینست كه امام حسین ( ع ) فرمود : | و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید | ( 4 ) . میان او و دیگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود این شخص تبلیغ علیه اسلام بود . براى چنین شخصى از امام حسین ( ع ) بیعت مى خواهند ! امام از بیعت امتناع مى كرد و مى فرمود : من به هیچ وجه بیعت نمى كنم . آنها هم به هیچ وجه از بیعت خواستن صرف نظر نمى كردند .
این یك عامل و جریان بود : تقاضاى شدید كه ما نمى گذاریم شخصیتى چون تو بیعت نكند . ( آدمى كه بیعت نمى كند یعنى من در مقابل این حكومتتعهدى ندارم , من معترضم . ) به هیچ وجه حاضر نبودند كه امام حسین علیه السلام بیعت نكند و آزادانه در میان مردم راه برود . این بیعتنكردن را خطرى براى رژیم حكومت خودشان مى دانستند . خوب هم تشخیص داده بودند و همین طور هم بود . بیعت نكردن امام یعنى معترض بودن , قبول نداشتن , اطاعت یزید را لازم
نشمردن , بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گفتند باید بیعت كنید , امام مى فرمود بیعت نمى كنم . حال در مقابل این تقاضا , در مقابل این عامل , امام چه وظیفه اى دا رند ؟ بیش از یكوظیفه منفى , وظیفه دیگرى ندارند : بیعت نمى كنم . حرف دیگرى نیست . بیعت مى كنید ؟ خیر . اگر بیعت نكنید كشته مى شوید ! من حاضرم كشته شوم ولى بیعت نكنم . در اینجا جواب امام فقط یك ( نه( است .
حاكم مدینه كه یكى از بنى امیه بود امام را خواست . ( البته باید گفت گر چه بنى امیه تقریبا همه , عناصر ناپاكى بودند ولى او تا اندازه اى با دیگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدینه ( مسجد پیغمبر ) بودند . عبدالله بن زبیر هم نزد ایشان بود .
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتى با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما مىآئیم . عبدالله بن زبیر گفت : در این موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس مى زنید ؟ امام فرمود : |اظن ان طاغیتهم قد هلك ,| فكر مى كنم فرعون اینها تلف شده و ما را براى بیعت مى خواهد . عبدالله بن زبیر گفتخوب حدس زدید , من هم همین طور فكر مى كنم , حالا چه مى كنید ؟ امام فرمود من مى روم . تو چه مى كنى ؟ حالا ببینم .
عبدالله بن زبیر شبانه از بیراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد . امام علیه السلام رفت , عده اى از جوانان بنى هاشم را هم با خود برد و گفت شما بیرون بایستید , اگر فریاد من بلند شد , بر یزید تو , ولى تا صداى من بلند نشده داخل نشوید . مروان حكم , این اموى پلید معروف كه زمانى حاكم مدینه بود آنجا حضور داشت ( 5 ) . حاكم نامه علنى را به اطلاع امام رساند . امام فرمود : چه مى خواهید ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانى صحبت كردن . گفت مردم با یزید
بیعت كرده اند , معاویه نظرش چنین بوده است , مصلحت اسلام چنین ایجاب مى كند . . . خواهش مى كنم شما هم بیعت بفرمائید , مصلحت اسلام در این است . بعد هر طور كه شما امر كنید اطاعت خواهد شد . تمام نقائصى كه وجود دارد مرتفع مى شود . امام فرمود : شما براى چه از من بیعت مى خواهید ؟ براى مردم مى خواهید . یعنى براى خدا كه نمى خواهید . از این جهت كه آیا خلافت شرعى است یا غیر شرعى , و من بیعت كنم تا شرعى باشد كه نیست . بیعت مى خواهید كه مردم دیگر بیعتكنند . گفت بله . فرمود پس بیعت من در این اتاق خلوت كه ما سه نفر بیشتر نیستیم براى شما چه فایده اى د ارد ؟ حاكم گفتراست مى گوید باشد براى بعد . امام فرمود من باید بروم . حاكم گفت بسیار خوب , تشریف ببرید . مروان حكم گفت چه مى گویى ؟ ! اگر از اینجا برود
معنایش اینستكه بیعتنمى كنم . آیا اگر از اینجا برود بیعت خواهد كرد ؟ ! فرمان خلیفه را اجرا كن . امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمین كوبید . فرمود : تو كوچكتر از این حرفها هستى . سپس بیرون رفت و بعد از آن , سه شب دیگر هم در مدینه ماند . شبها سر قبر پیغمبر اكرم مى رفت و در آنجا دعا مى كرد . مى گفت خدایا راهى جلوى من بگذار كه رضاى تو در آن است .
در شب سوم , امام سر قبر پیغمبر اكرم ( 6 ) مى رود , دعا مى كند و بسیار مى گرید و همانجا خوابش مى برد . در عالم رویا پیغمبر اكرم را مى بیند , خوابى مى بیند كه براى او حكم الهام و وحى را داشت . حضرت فرداى آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بى راهه به طرفمكه رفت . بعضى از همراهان عرض كردند : یا بن رسول الله ! لو تنكبت الطریق الا عظم بهتر استشما از شاهراه نروید , ممكن است مامورین حكومت , شما را برگردانند , مزاحمت ایجاد كنند , زد و خوردى صورت گیرد . ( یك روح شجاع ) , یك روح قوى هرگز حاضر نیست چنین كارى كند . ) فرمود : من دوست ندارم شكل یك آدم یاغى و فرارى را به خود بگیرم , از همین شاهراه مى روم , هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد .
به هر حال مسئله اول و عامل اول در حادثه حسینى كه هیچ شكى در آن نمى شود كرد مسئله بیعت است , بیعتبراى یزید كه به نص قطعى تاریخ , از امام حسین ( ع ) مى خواستند . یزید در نامه خصوصى خود چنین مى نویسد : خذ الحسین بالبیعه اخذا شدیدا , ( 7 ) حسین را براى بیعت گرفتن محكم بگیرد و تابعیت نكرده رها نكن . امام حسین هم شدیدا در مقابل این تقاضا ایستاده بود و به هیچ وجه حاضر به بیعت با یزید نبود , جوابش نفى بود و نفى . حتى در
آخرین روزهاى عمر امام حسین كه در كربلا بودند , عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد . در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با یزید وادار كند . البته صلح هم جز بیعت چیز دیگرى نبود . امام حاضر نشد . از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده اند كاملا پیداست كه بر حرف روز اول خود همچنان باقى بوده اند : | لا , و الله لا اعطیكم بیدى اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید | ( 8 ) , نه , به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد . هرگز با یزید بیعت نخواهم كرد . حتى در همین شرایطى كه امروز قرار گرفته ام و مى بینم كشته شدن خودم را , كشته شدن عزیزانم را , كشته شدن یارانم را , اسارت خاندانم را , حاضر نیستم با یزید بیعتكنم .
این عامل از كى وجود پیدا كرد ؟ از آخر زمان معاویه , و شدت و فوریت آن بعد از مردن معاویه و به حكومت رسیدن یزید بود . عامل دوم مسئله دعوت بود . شاید در بعضى كتابها خوانده باشید مخصوصا در این كتابهاى به اصطلاح تاریخى كه به دستبچه هاى مدرسه مى دهند . مى نویسند كه در سال شصتم هجرت , معاویه مرد , بعد مردم كوفه از امام حسین دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسین به كوفه آمد , مردم كوفه غدارى و بى وفایى ك ردند , ایشان را یارى نكردند , امام حسین كشته شد ! انسان وقتى این تاریخها را مى خواند فكر مى كند امام حسین مردى
بود كه در خانه خودش راحتنشسته بود , كارى به كار كسى نداشت و درباره هیچ موضوعى هم فكر نمى كرد , تنها چیزى كه امام را از جا حركت داد , دعوت مردم كوفه بود ! در صورتى كه امام حسین در آخر ماه رجب كه اوایل حكومتیزید بود , براى امتناع از بیعت از مدینه خارج مى شود و چون مكه , حرم امن الهى است و در آنجا امنیت بیشترى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بیشترى براى آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه احترام بیشترى قائل شود , به آنجا مى رود ( روزهاى اولى استكه معاویه از دنیا رفته و شاید هنوز خبر مردن او به كوفه نرسیده ) , نه تنها براى اینكه آنجا مأمن بهترى است بلكه براى اینكه مركز اجتماع بهترى است .
در ماه رجب و شعبان كه ایام عمره است , مردم از اطراف و اكنافبه مكه مىآیند و بهتر مى توان آنها را ارشاد كرد و آگاهى داد . بعد موسم حج فراهم مى رسد كه فرصتمناسبترى براى تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم كوفه مى رسد . نامه هاى مردم كوفه به مدینه نیامده , و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع كرده است . نامه هاى مردم كوفه در مكه به دست امام حسین رسید , یعنى وقتى كه امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم , خطرى بزرگ براى او به وجود آورده بود . ( خود امام و همه مى دانستند كه نه اینها از بیعت گرفتن دست بر مى دارند و نه امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم كوفه عامل اصلى در این نهضت نبود بلكه عامل فرعى بود , و حداكثر تاثیرى كه براى دعوت مردم كوفه مى توان قائل شد این است كه این دعوت از نظر مردم و قضاوتتاریخ در آینده فرصت به ظاهر مناسبى براى امام به وجود آورد .
كوفه ایالت بزرگ و مركز ارتش اسلامى بود ( 9 ) . این شهر كه در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده , یك شهر لشكرنشین بود و نقش بسیار موثرى در سرنوشت كشورهاى اسلامى داشت و اگر مردم كوفه در پیمان خود باقى مى ماندند احتمالا امام حسین علیه السلام موفق مى شد .
كوفه آنوقت را با مدینه با مكه آنوقت نمى شد مقایسه كرد , با خراسان آنوقت هم نمى شد مقایسه كرد , رقیب آن فقط شام بود . حداكثر تاثیر دعوت مردم كوفه , در شكل این نهضت بود یعنى در این بود كه امام حسین از مكه حركت كند و آنجا را مركز قرار ندهد ( البته خود مكه اشكالاتى داشتو نمى شد آنجا را مركز قرار داد . ) , پیشنهاد ابن عباس را براى رفتن به یمن و كوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن , نپذیرد , مدینه جدش را مركز قرار ندهد , بیاید به كوفه . پس دعوت مردم كوفه در یك امر فرعى دخالت داشت , در اینكه این نهضت و قیام در عراق صورت گیرد , والا عامل اصلى نبود .
وقتى امام در بین راه به سر حد كوفه مى رسد با لشكر حر مواجه مى شود . به مردم كوفه مى فرماید : شما مرا دعوتكردید . اگر نمى خواهید بر مى گردم . معنایش این نیست كه بر مى كردم و با یزید بیعت مى كنم و از تمام حرفهایى كه در باب امر به معروف و نهى از منكر , شیوع فسادها و وظیفه مسلمان در این شرایط گفته ام , صرف نظر مى كنم , بیعت كرده و در خانه خود مى نشینم و سكوت مى كنم . خیر , من این حكومت را صالح نمى دانم و براى خود وظیفه اى قائل هستم . شما مردم كوفه مرا دعوتكردید , گفتید : ( اى حسین ! ترا در هدفى كه داراى یارى مى دهیم , اگر بیعت نمى كنى , نكن . تو به عنوان امر به
معروف و نهى از منكر اعتراض دارى , قیام كرده اى , ما ترا یارى مى كنیم( . من هم آمده ام سراغ كسانى كه به من وعده یارى داده اند . حال مى گوئید مردم كوفه به وعده خودشان عمل نمى كنند , بسیار خوب ما هم به كوفه نمى رویم , بر مى گردیم به جایى كه مركز اصلى خودمان است . به مدینه یا حجاز یا مكه مى رویم تا خدا چه خواهد . به هر حال ما بیعت نمى كنیم ولو بر سر بیعت كردن كشته شویم . پس حداكثر تاثیر این عامل یعنى دعوت مردم كوفه این بوده كه امام را از مكه بیرون بكشاند , و ایشان به طرف كوفه بیایند .
البته نمى خواهم بگویم كه واقعا اگر اینها دعوت نمى كردند , امام قطعا در مدینه یا مكه مى ماند , نه , تاریخ نشان مى دهد كه همه اینها براى امام محذور داشته است . مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهرى وضع بهترى نسبت به كوفه نداشت . قرائن زیادى در تاریخ هست كه نشان مى دهد اینها تصمیم گرفته بودند كه چون امام بیعت نمى كند , در ایام حج ایشان را از میان بردارند . تنها نقل ( طریحى(نیست , دیگران هم نقل كرده اند كه امام از این قضیه آگاه
شد كه اگر در ایام حج در مكه بماند ممكن استدر همان حال احرام كه قاعده كسى مسلح نیست , مامورین مسلح بنى امیه خون او را بریزند , هتك خانه كعبه شود , هتكحج و هتك اسلام شود . دو هتك: هم فرزند پیغمبر , در حال عبادت , در حریم خانه خدا كشته شود , و هم خونش هدر رود . بعد شایع كنند كه حسین بن على با فلان شخص اختلافجزئى داشت و او حضرت را كشت و قاتل هم خودش را مخفى كرد , و در نتیجه خون امام به هدر رود . امام در فرمایشات خود به این موضوع اشاره كرده اند . در بین راه كه مى رفتند , شخصى از امام پرسید : چرا بیرون آمدى ؟ معنى سخنش این بود كه تو در مدینه جاى امنى
داشتى , آنجا در حرم جدت , كنار قبر پیغمبر كسى متعرض نمى شد . یا در مكه مى ماندى كنار بیتالله الحرام . اكنون كه بیرون آمدى براى خودت خطر ایجاد كردى . فرمود : اشتباه مى كنى , من اگر در سوراخ یكحیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند كرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتى پذیرى نیست . آنها از من چیزى مى خواهند كه من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزى مى خواهم كه آنها به هیچ وجه قبول نمى كنند .
عامل سوم امر به معروف است . این نیز نص كلام خود امام است . تاریخ مى نویسد : محمد ابن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود , معیوب بود , قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصیتنامه اى مى نویسد و آن را به او مى سپارد : | هذا ما اوصى به الحسین بن على اخاه محمدا المعروف بابن الحنفیه | . در اینجا امام جمله هایى دارد : حسین به یگانگى خدا , به رسالتپیغمبر شهادت مى دهد . ( چون امام مى دانستكه بعد عده اى خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه راز قیام خود را بیان مى كند :
| انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجتلطلب الاصلاح فى امه جدى , ارید ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب علیه السلام | ( 10 ) .
دیگر در اینجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد . حتى مسئله امتناع از بیعت را هم مطرح نمى كند . یعنى غیر از مسئله بیعت خواستن و امتناع من از بیعت , مسئله دیگرى وجود دارد . اینها اگر از من بیعت هم نخواهند , ساكت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند : | ما خرجت اشرا و لا بطرا | , حسین بن على , طالب جاه نبود , طالب مقام و ثروت نبود , مردم مفسد و اخلالگرى نبود , ظالم و ستمگر نبود , او یك انسان مصلح بود . | و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب
الاصلاح فى امه جدى | . . . این سه عامل از نظر ارزش در یك درجه نیستند . هر كدام در حد معینى به نهضت امام ارزش مى دهند . اما مسئله دعوت اهل كوفه . ارزشى كه این عامل مى دهد , بسیار بسیار ساده و عادى است ( البته ساده و عادى در سطح عمل امام حسین علیه السلام نه در سطح كارهاى ما ) براى اینكه به موجباین عامل یك استان و یك منطقه اى كه از نیرویى بهره مند است آمادگى خود را اعلام مى كند . طبق قاعده , حداكثر صدى پنجاه احتمال پیروزى وجود داشت. احدى بیش از این احتمال پیروزى نمى داد . پس از آنكه اهل كوفه امام را دعوت كردند و فرض كنیم اتفاق آراء هم داشتند و در عهد خود
باقى مى ماندند و خیانت نمى كردند , كسى نمى توانست احتمال بدهد كه موفقیت امام صد در صد است . چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند . اگر مردم شام را كه قطعا به آل ابوسفیان وفادار بودند به تنهائى در نظر مى گرفتند , كافى بود كه احتمال پیروزى را صدى پنجاه تنزل دهد , به این جهت كه همین مردم شام بودند كه در دوران خلافت امیرالمومنین با مردم كوفه در صفین روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم كوفه بجنگند , كشته بدهند و مقاومت كنند . ولى به هر حال , صداى چهل یا صدى سى احتمال موفقیتهست . مردمى اعلام آمادگى مى كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مى دهد . این , یك حد معینى از ارزش را داراست كه همان حد عادى است . یعنى بسیارى از افراد عادى در چنین شرایطى پاسخ مثبت مى دهند .
ولى عامل تقاضاى بیعت و امتناع امام , كه از همان روزهاى اول ظاهر شد , ارزش بیشترى نسبت به مسئله دعوت , به نهضت حسینى مى دهد . به جهت اینكه روزهاى اول است , هنوز مردمى اعلام یارى و نصرتنكرده اند , دعوتو اعلام وفادارى نكرده اند . یكحكومت جابر و مسلط , حكومتى كه در بیست سال گذشته , در دوران معاویه خشونت خودش را به حد اعلا نشان داده است ,تقاضاى بیعت مى كند .معاویه مخصوصا در ده سال دوم حكومت و سلطنت خود به قدرى خشونت نشان داده كه به اصطلاح , تسمه از گرده همه كشید . كارى كرد كه در تمام قلمرو او حتى مدینه طیبه و مكه معظمه در نمازهاى جمعه على بن
ابى طالب را على رووس الاشهاد به عنوان یك عمل عبادى لعنت مى كردند . و اگر صداى كسى در مىآمد , دیگر اختیار سرش را نداشت , سرش از خودش نبود . آنچنان تسمه از گرده ها كشیده بود كه در اواخر عهد او نام على را بر زبان آوردن جرم بود . این , متن تاریخ است . اگر مى خواستند بگویند على بن ابى طالب , با اشاره و بیخ گوشى مى گفتند . كار به آنجا كشیده بود كه اگر حدیثى مربوط به على بود و در آن , فضیلتى ولو كوچكترین فضیلت از على گنجانده شده بود , محدثین و راویها كه احادیثرا براى یكدیگر روایتمى كردند , در صندوقخانه هاى خلوت , پرده ها را مىآویختند , درها را مى بستند , یكدیگر را قسم مى دادند كه اینرا فاش نكنى , از قول من همه جا نقل نكنى , اگر مى خواهى روایت كنى براى آدمى روایت كن كه صد درصد راوى باشد و جذب بكند و افشا نكند .
در یك چنین شرایط سختى , جانشین همین آدم , خلیفه شده است و از او جوانتر , مغرورتر , سفاكتر و بى سیاست تر كه حتى ملاحظات سیاسى را هم نمى كند . آنوقت , ( نه(گفتن در مقابل چنین قدرتى كار كوچكى نیست ( باید بیعت بكنى ! خیر , بیعت نمى كنم , تمام وجودم را اگر قطعه قطعه بكنید , بیعت نمى كنم . ) , از این نظر كه مى بینیم در این حال امام به تنهایى و بشخصه در مقابل تقاضاى نامشروع یك قدرت بسیار بسیار جبار ایستاده استبدون اینكه نامى از اعوان و انصار باشد , حتى صدى ده هم احتمال موفقیت باشد , از این نظر كه حاضر نیست راى و عقیده خودش را بفروشد , تظاهر بكند . چون بعدها تاریخ
نخواهد گفت حسین به زور و جبر بیعت كرد . همینهایى كه بیعت را به جبر مى گیرند , تاریخ را هم به زور پول مى سازند , همانطور كه ساختند . معاویه و اطرافیانش قسمتى از بیت المال مسلمین را به اصطلاح امروز صرف اجیر كردن و استخدام روحانیتآنروز مى كردند . راویهاى بى بند و بار , بى عقیده و بى ایما ن را با زور پول مى خریدند و آنها احادیث پیغمبر را تغییر مى دادند , اسمها را در احادیثپیغمبر عوض مى كردند , حدیثى در مدح دشمنان على وضع مى كردند . مورخین نوشته اند سمره بن جندب هشت هزار مثقال زر گرفت و یك حدیث علیه على بن ابى طالب جعل كرد . بنابراین , براى آنها تغییر دادن تاریخ كار مشكلى نبود . اگر هم بعدها بخشى از تاریخ ماند , به واسطه عملیاتى نظیر نهضت حسینى بود والا اگر حسین علیه السلام هم سكوت مى كرد , تاریخ هم تغییر كرده بود . پس این عامل , ارزش بالاتر و بیشترى نسبت به عامل دعوت مردم كوفه , به نهضتاباعبدالله علیه السلام مى دهد .
امام عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و اباعبدالله علیه السلام صریحا به این عامل استناد مى كند . در این زمینه به احادیث پیغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروفو نهى از منكر را مى برد , بدون اینكه اسمى از بیعت و دعوت مردم كوفه ببرد . این عامل , ارزش بسیار بسیار بیشترى از دو عامل دیگر به نهضتحسینى مى دهد . به موجب همین عامل است كه این نهضت شایستگى پیدا كرده است كه براى همیشه زنده بماند , براى همیشه یادآورى شود و آموزنده باشد . البته همه عوامل , آموزنده هستند ولى این عامل آموزندگى بیشترى دارد زیرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بیعت . یعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسین بن على علیه السلام به موجبقانون امر به معروف و نهى از منكر , نهضت مى كرد . اگر هم تقاضاى بیعت از او نمى كردند , باز ساكت نمى نشست . موضوع خیلى فرق مى كند و تفاوت پیدا مى شود .
به موجب عامل اول , چون مردم كوفه دعوت كردند و زمینه پیروزى صدى پنجاه یا كمتر آماده شده است, امام حركت مى كند . یعنى اگر تنها این عامل در شكل دادن نهضتحسینى موثر بود , چنانچه مردم كوفه دعوت نمى كردند , حسین ( ع ) از جاى خود تكان نمى خورد . به موجب عامل دوم از امام بیعت مى خواهند و مى فرماید با شما بیعت نمى كنم . یعنى اگر تنها این عامل مى بود , چنانچه حكومت وقت از حسین ( ع ) بیعت نمى خواست , او با آنها كارى نداشت, مى گفت شما با من كار دارید , من كه با شما كارىدارم , شما از من بیعت نخواهید , مطلب تمام است . پس به موجب این عامل , اگر آنها تقاضاى بیعت نمى كردند , ابا عبدالله هم آسوده و راحت بود , سر جاى خود نشسته بود , حادثه و غائله اى به وجود نمىآمد .
اما به موجب عامل سوم حسین یكمرد معترض و منتقد است , مردى است انقلابى و قیام كننده , یك مرد مثبت است . دیگر انگیزه دیگرى لازم نیست . همه جا را فساد گرفته , حلال خدا حرام , و حرام خدا حلال شده است , بیت المال مسلمین در اختیار افراد ناشایسته قرار گرفته و در غیر راه رضاى خدا مصرف مى شود و پیغمبر اكرم فرمود : هر كس چنین اوضاع و احوالى را ببیند | فلم یغیر علیه بفعل و لا قول | و در صدد دگرگونى آن نباشد , در مقام اعتراض بر نیاید , | كان حقا على الله ان یدخله مدخله | ( 11 ) شایسته است ( ثابت است در قانون الهى ) كه خدا چنین كسى را به آنجا ببرد كه ظالمان , جابران , ستمكاران و تغییر دهندگان دین خدا مى روند , و سرنوشت مشترك با آنها دارد . به گفته جدش استناد مى كند كه در چنین شرایطى كسى كه مى داند و مى فهمد و اعتراض
نمى كند , با جامعه گنهكار خود سرنوشت مشترك دارد . تنها این حدیث نیست . احادیث دیگرى از شخص پیغمبر اكرم ( ص ) در این زمینه هست . امر به معروف و نهى از منكر در مسائل بزرگ مرز نمى شناسد . هیچ چیزى , هیچ امر محترمى نمى تواند با امر به معروف و نهى از منكر برابرى كند , نمى تواند جلویش را بگیرد . این اصل دائر مدار این است كه موضوع امر به معروف و نهى از منكر چیست . اینجاست كه مى بینیم حسین بن على ارزش امر به معروف و نهى از منكر را چقدر بالا برد . همانطور كه اصل امر به معروف و نهى از منكر , ارزش نهضت حسینى را به بیانى كه قبلا عرض كردم بالا برد , نهضت حسینى نیز
ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد . چون حسین بن على فهماند كه انسان در راه امر به معروفو نهى از منكر به جایى مى رسد كه مال و آبروى خودش را باید فدا كند , ملامت مردم را باید متوجه خودش كند , همانطور كه حسین كرد . احدى نهضت حسینى را تصویب نمى كرد . البته در سطحى كه آنها فكر مى كردند , درست هم فكر مى كردند , ولى در سطحى كه حسین بن على فكر مى كرد , ماوراى حرف آنها بود . آنها در این سطح فكر مى كردند كه اگر این مسافرت براى به دستگرفتن زعامت است , عاقبت خوشى ندارد , و راست هم مى گفتند . خود امام هم در روز عاشورا وقتى كه اوضاع و احوال را به چشم دید , فرمود :
| لله در ابن عباس ینظر من ستر رقیق | , مرحبا به پسر عباس كه حوادث را از پشت پرده نازك مى بیند . تمام اوضاع امروز , وضع مردم كوفه و وضع اهل بیت مرا در مدینه به من گفت . ابن عباس به امام حسین ( ع ) مى گفت : تو اگر به كوفه بروى , من یقین دارم كه مردم كوفه نقض عهد مى كنند . بسیارى از افراد دیگر نیز این سخن را مى گفتند . در جواب بعضى سكوت مى كرد . در جواب یكى از آنها گفت : | لا یخفى على الامر | مطلبى كه تو مى گویى , برخودم نیز پنهان نیست, خودم هم مى دانم .
اباعبدالله( ع ) در چنین جریانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر , به خاطر این اصل اسلامى مى توان جان داد , عزیزان داد , مال و ثروت داد , ملامت مردم را خرید و كشید . چه كسى توانسته است در دنیا به اندازه حسین بن على به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش بدهد ؟ معنى نهضت حسینى اینست كه امر به معروف و نهى از منكر آنقدر بالاست كه تا این حد در راه آن مى توان فداكارى كرد .
دیگر با نهضت حسینى جایى براى این سخن باقى نمى ماند كه امر به معروف و نهى از منكر مرز مى شناسد . خیر , مرز نمى شناسد . بله , مفسده مى شناسد . یعنى آنها كه مى گویند امر به معروف و نهى از منكر مشروط به عدم مفسده است , درست مى گویند . اگر هم ضرر را به معنى مفسده مى گیرند , درست مى گویند . بدین معنى كه ممكن است من گاهى امر به معروف و نهى از منكر بكنم , بخواهم خدمتى به اسلام بكنم , ولى همین امر به معروف و نهى از منكر من مفسده دیگرى براى اسلام به وجود آورد نه براى من . مفسده اى براى اسلام به وجود آورد كه آن مفسده از این خدمتى كه من از این راه به اسلام
مى كنم , بیشتر است . بسیارند افرادى كه نهى از منكر مى كنند ولى نه تنها نتیجه اى نمى گیرند , بلكه با نهى از منكرشان آن كسى را كه نهى از منكر مى كنند به كلى از دین برى مى كنند . من مسئله ترتب مفسده را مى پذیرم اما مسئله ضرر را , آنهم ضرر شخصى كه مرز امر به معروف و نهى از منكر , ضرر شخصى است ( درباره هر موضوعى مى خواهد باشد ) نمى پذیرم , به دلیل اینكه حسین بن على نپذیرفت و به دلائل دیگر كه فعلا مجال بحث در آنها نیست.حسین بن على ( ع ) به این اصل تمسك كرد و اثبات نمود كه من به این دلیل قیام كردم , یا لااقل یكى از عوامل و عناصرى كه مرا به این نهضت وادار كرد , همین است . او در زمان معاویه علائم و قرائنى نشان مى داد كه معلوم بود خودش را براى قیام آماده مى كند . صحابه پیغمبر را در منى جمع كرد و براى آنها صحبت
نمود آنها را روشن كرد , حقایق را به آنها گفت, مفاسد اوضاع را برایشان نمایاند , فرمود شما هستید كه چنین وظیفه اى دارید . آن حدیث معروف بسیار مفصل و عالى كه در ( تحف العقول( هستاین جریان را و اینكه حسین بن على چگونه فكر مى كرده است , كاملا نشان مى دهد .
حسین ( ع ) در اواخر عمر معاویه نامه اى به او مى نویسد و او را زیر رگبار ملامت خود قرار مى دهد و از آن جمله مى گوید : معاویه بن ابى سفیان ! به خدا قسم من از اینكه الان با تو نبرد نمى كنم , مى ترسم دربارگاه الهى مقصر باشم . مى خواهد بگوید خیال نكن اگر حسین امروز ساكت است , در صدد قیام نیست . من به دنبال یك فرصت مناسب هستم تا قیام من موثر باشد و مرا در راه آن هدفى كه براى رسیدن به آن كوشش مى كنم , یك قدم جلو ببرد . روز اولى كه از مكه بیرون مىآید , در وصیتنامه اى كه به محمد ابن حنفیه مى نویسد , صریحا مطلب را ذكر مى كند : | انى ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما , و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى , ارید عن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر | ( 1 ) .
اباعبدالله در بین راه , در مواقع متعدد به این اصل تمسك مى كند , و مخصوصا در این مواقع , اسمى از اصل دعوت و اصل بیعت نمى برد . عجیب اینست كه در بین راه هر چه كه قضایاى وحشتناكتر و خبرهاى مایوس كننده تر از كوفه مى رسید , خطبه اى كه حسین مى خواند , از خطبه قبلى داغتر بود . گویا بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم , این خطبه معروفرا مى خواند : |ایها الناس! ان الدنیا قد ادبرت و اذنت بوداع , و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح | اقتباس از
كلمات پدر بزرگوارش است . سپس مى فرماید : | الا ترون ان الحق لا یعمل به , و ان الباطل لا یتناهى عنه ؟ لیرغب المومن فى لقاء الله محقا | ( 12 ) . آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود ؟ آیا نمى بینید قوانین الهى پایمال مى شود ؟ آیا نمى بینید اینهمه مفاسد پیدا شده واحدى نهى نمى كند و احدى هم باز نمى گردد ؟ | لیرغب المومن فى لقاء الله محقا | در چنین شرایطى یك نفر مومن ( نفرمود : من كه حسین بن على هستم دستور خصوصى دارم , من چون امام هستم وظیفه ام اینست ) باید از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگیرد . در چنین شرایطى از جان باید گذشت . یعنى امر به معروف و نهى از منكر , اینقدر ارزش دارد .
در یكى از خطابه هاى بین راه بعد از اینكه اوضاع را تشریح مى كند , مى فرماید : | انى لا ارى الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما | ( 13 ) . ایها الناس ! در چنین شرایطى , در چنین اوضاع و احوالى , من مردن را جز سعادت نمى بینم . ( بعضى نسخه ها شهاده نوشته اند و بعضى سعاده ) من مردن را شهادت در راه حق مى بینم . یعنى اگر كسى در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شود , شهید شده است . ( معناى من مردن را سعادت مى بینم نیز همین است . ) | و الحیاه مع الظالمین الا برما | , من زندگى كردن با ستمگران را مایه ملامتمى بینم , روح من روحى نیست كه با ستمگر سازش كند . از همه بالاتر و صریحتر , آن وقتى است كه دیگر اوضاع صددرصد مایوس كننده است . آن وقتى است كه به مرز عراق وارد شده و با لشكر حربن یزید ریاحى مواجه گردیده است . هزار نفر مامورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند . در اینجا حسین بن على ( ع ) خطابه معروفى را كه مورخین معتبرى امثال طبرى نقل كرده اند ایراد و در آن به سخن پیغمبر تمسك مى كند , به اصل امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كند :
| ایها الناس ! من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله , ناكثا لعهد الله مستاثرا لفىء الله , معتدیا لحدود الله , فلم یغیر علیه بقول و لا فعل كان حقا على الله ان یدخله مدخله . الا و ان هولاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله , و استاثروا فىء الله | ( 14 ) . یك صغرا و كبراى بسیار كامل مى چیند . طبق قانون معروف , اول یك كبراى كلى را ذكر مى كند : ایها الناس ! پیغمبر فرمود : هر گاه كسى حكومت ظالم و جائرى را ببیند كه قانون خدا را عوض مى كند , حلال را حرام , و حرام را حلال مى كند , بیت المال مسلمین را به میل شخصى مصرف مى كند , حدود الهى را بر هم مى زند , خون مردم مسلمان را محترم نمى شمارد , و د
ر چنین شرایطى ساكت بنشیند , سزاوار استخدا ( حقا خدا چنین مى كند , یعنى در علوم الهى ثابت است ) كه چنین ساكتى را به جاى چنان جائر و جابرى ببرد . بعد صغراى مطلب را ذكر مى كند : | ان هولاء القوم | . . . اینها كه امروز حكومت مى كنند ( آل امیه ) همینطور هستند . آیا نمى بینید حرامها را حلال
كردند و حلالها را حرام ؟ آیا حدود الهى را به هم نزدند , قانون الهى را عوض نكردند ؟ آیا بیت المال مسلمین را در اختیار شخصى خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصى و براى شخص خودشان مصرف نمى كنند ؟ بنابر این هر كس كه در این شرایط ساكت بماند , مانند آنهاست . بعد تطبیق به شخص خود كرد : | و انا احق من غیر | من از تمام افراد دیگر براى اینكه این دستور جدم را عملى كنم , شایسته ترم . در این نهضت , چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسین بن على ( ع ( در این نهضت عملا یك آمر به معروف و ناهى از منكر بودو از او بیشتر , بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بیت بزرگوار
آن حضرت , از بعد از روز عاشورا , از همان روز یازدهم و حداقل از روز دوازدهم , به عنوان یكگروه امر به معروف و نهى از منكر در آمدند , و تا پایان این ماجرا هر جا كه بودند , امر به معروف و نهى از منكر كردند . آنها هرگز به صورت یكجمعیت شكست خورده در نیامدند . آنها هم مثل خود اباعبدالله , پایان كار را زنده ماندن یا كشته شدن نمى دانستند كه بگویند مطلب این بود كه حسین زنده بماند و به خلافت برسد یا حداقل در گوشه اى برود و زندگى كند , پس حالا كه حسین كشته شده , مطلب تمام شد . نه , آنها دنبال همان هدف حسینى بودند .
كشته شدن اباعبدالله , از یك نظر براى آنها آغاز كار بود نه پایان كار . و چقدر زیبا و جالبتوجه است وضع اهل بیت پیغمبر ! و راستى وقتى انسان اینها را تجزیه و تحلیل مى كند , در مقابل این عظمت و زیبائى , در مقابل این قوت , در مقابل این قدرت روح , در مقابل اینهمه ایمان و یقین , در مقابل اینهمه شجاعت روحى , غرق در حیرت مى شود و جز اینكه در مقابل آنها سر تعظیم فرود آورد كار دیگرى نمى تواند بكند . تا آخرین لحظه تبلیغ كردند , نهى از منكر و امر به معروفكردند , دعوتبه اسلام كردند . محبت و بلكه معرفت على ( ع ) و اهل بیتپیغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت . یعنى كسى آنها را نمى شناخت, و اگر هم مى شناختند , به صورتهاى بسیار زشتى مى شناختند . ولى ببینید اهل بیت پیغمبر چه كردند ؟ ! فقط یك نمونه اش را عرض مى كنم و بعد وارد مطالبدیگرى مى شوم .
مى دانیم كه روز عاشورا , وضع به چه منوال بود , و شب یازدهم را اهل بیت پیغمبر چگونه برگزار كردند . روز یازدهم جلادهاى ابن زیاد مىآیند اهل بیت را سوار شترهاى بى جهاز مى كنند و یكسره حركت مى دهند , و اینها شب دوازدهم را شاید تا صبح یكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى , طى طریق مى كنند . فردا صبح نزدیك دروازه كوفه مى رسند . دشمن مهلت نمى دهد . همان روز پیش از ظهر اینها را وارد شهر كوفه مى كنند . ابن زیاد در دار الاماره خودش
نشسته است . یك مشت اسیر , آنهم مركب از زنان و یك مرد كه در آنوقت بیمار بود . لقب بیمارى براى حضرت سجاد ( ع ) فقط در میان ما ایرانیها پیدا شده است . نمى دانم چطور شده است كه فقط ما این لقب را مى دهیم : امام زین العابدین بیمار ! ولى در زبان عرب هیچوقت نمى گویند على بن الحسین المریض ( یا المراض ) . این لقبى است كه ما به ایشان داده ایم . ریشه اش البته همین مقدار استكه در ایام حادثه عاشورا , امام على بن الحسین سختمریض بود . ( هر كسى در عمرش مریض مى شود . كیست كه در عمرش مریض نشود ؟ ) مریض بسترى بود , مریضى كه حتى به زحمت مى توانست حركت كند و روى پاى خود بایستد و با كمك عصا مى توانست از بستر حركت كند . در همان حال امام را به عنوان اسیر حركت دادند .
امام را بر شترى كه یكپالان چوبى داشت و روى آن حتى یك جل نبود , سوار كردند . چون احساس مى كردند كه امام بیمار و مریض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد , پاهاى حضرت را محكم بستند . غل به گردن امام انداختند , با این حال اینها را وارد شهر كوفه كردند . دیگر كوفتگى , زجر , شكنجه به حد اعلا است .معمولا وقتى مى خواهند از یك نفر مثلا به زور اقرار بگیرند , یا اعصابش را خرد كنند , اراده اش را در هم بشكنند , یك بیست و چهار ساعت , چهل و هشتساعتبه او غذا نمى دهند , نمى گذارند بخوابد , هى زجرش مى دهند . در چنین شرائطى اكثر افراد مستاصل مى شوند , مى گویند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگویم . آنوقت شما ببینید ! اینها وقتى كه وارد مجلس ابن زیاد مى شوند , بعد از آنهمه شكنجه هاى روحى و جسمى , چه حالتى دارند . زینب
سلام الله علیها را وارد مجلس ابن زیاد مى كنند . او زنى است بلند بالا . عده اى تعبیر كرده اند : و حفت بها اماوها یعنى كنیزانش دورش را گرفته بودند . مقصود كنیز به معناى اصطلاحى نیست. چون همه زنهاى اصحاب كه شركت كرده بودند , براى زینب سیادت و بزرگوارى قائل بودند , خودشان را مثل كنیز مى دانستند . اینها دور زینب را گرفته بودند و زینب در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد ولى سلام نكرد , اعتنا نكرد . ابن زیاد از اینكه او احساس مقاومتكرد , ناراحتشد . سلام نكردن زینب معنایش اینست كه هنوزاراده ما زنده است , هنوز هم ما به شما اعتنا نداریم , هنوز هم روح حسین بن على در كالبد زینبمى گوید : | هیهات منا الذله , | هنوز مى گوید : | لا اعطیكم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید یا : لا اقر اقرار العبید | (15 )
ابن زیاد از این بى اعتنائى سخت ناراحت شد . مى فهمید این كیست . همه گزارشها به او رسیده بود . وقتى فهمید زنى از همه محترمتر است و زنان دیگر با احترام خاصى دورش را گرفته اند , لابد حدس مى زد كه او كیستچون خبر داشت كه كى هست , كى نیست . در عین حال گفت : من هذه المتكبره ؟ یا : من هذه المتنكره ؟ ( دو جور ضبط كرده اند ) . این متكبر , این زن پرنخوت كیست ؟ یا این ناشناس كیست ؟ كسى جواب نداد . دو مرتبه سئوال كرد . مى خواست از همانها كسى جواب بدهد . بار دوم و سوم . بالاخره زنى جواب داد :
هذه زینب بنت على بن ابى طالب , این , زینب دختر على است . این مرد دنى پست لعین كه یك جو شرافت نداشت ( از یك طرف كسى كه اینهمه مصیبت دیده است , یك آدم شریف به خودش اجازه نمى دهد كه نمك به زخم او بپاشد . و از طرف دیگر , زن , به اصطلاح جنس لطیف است , در هیچ قانون جنگى , مردمى كه یكذره شرافت دارند , متعرض زن نمى شوند . به هیچ شكلى زن را زخم زبان نمى زنند , جراحت به او وارد نمى كنند . زن را اسیر مى گیرند و در
عین حال احترام مى كنند . ) شروع كرد به سخت ترین وجهى زخم زبان زدن . گفت : الحمد لله الذى فضحكم و اكذب احدوثتكم خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا و دروغتان را آشكار كرد . زینب در كمال جراتو شهامت گفت : | الحمد الله الذى اكرمنا بالشهاده | , خدا را شكر مى كنیم كه افتخار شهادت را نصیب ما كرد . خدا را شكر مى كنم كه این تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت , خدا را شكر مى كنیم كه ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد . بعد در آخر گفت: | انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا | . رسوائى مال فاسقهاست , ما در عمرمان دروغ نگفتیم و حادثه دروغ هم به وجود نیاوردیم . دروغ مال فاجرهاست . فاسق و فاجر هم ما نیستیم , غیر ماست , یعنى تو . رسوا تویى , دروغگو هم خودت هستى .
ادامه خواندن مقاله فلسفه قيام امام حسين
نوشته مقاله فلسفه قيام امام حسين اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.