Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد چگونه اهلي شويم

$
0
0
 nx دارای 118 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : چگونه اهلی شویم مقدمهخداوند عشق را آفرید و این امانت سنگین خود را بر آسمان ها و زمین عرضه کرد اما آن ها از پذیرفتن این امانت شانه خالی کردند تا نوبت به انسان ظلوم وجهول رسید و او این امانت را پذیرفت و به این واسطه بر تمامی مخلوقات برتری یافت. اما انسان با این انتخاب خود را در معرض آزمایش الهی قرار داد تا صدق ادعای او ثابت شود. به همین منظور به این دنیا فرستاده شد تا با اختیار خود بتواند راه سعادت را بیابد و به منبع عشق دست یابد. اما خیلی از ما انسان ها فراموش کرده ایم که چرا به این دنیا پا گذاشته ایم و زندگی دنیا چنان ما را مشغول خود کرده که از هدف اصلی که همانا بازگشت به سوی خالق خویش است باز مانده ایم . در این راه دنیا با ظاهر فریبنده اش و شیطان که از همان آغاز خلقت دشمنی خود را با ما شروع کرده موانع رسیدن ما به خداوند هستند. اما ما در این دنیا بدون یار و یاور نیستیم بهترین هادی ما خود خداست که در همه حال یاور عاشقان است و اگر بنده ای از بندگان او یک قدم به سویش حرکت کند او چندین قدم به بنده اش نزدیک می شود. در اصل ما به واسطه ی پذیرفتن عشق الهی باید عاشق باشیم و او معشوق ما باشد اما او بیشتر از خود ما به ما مشتاق است. به همین منظور و در طول تاریخ پیامبران را برای هدایت بشر فرستاده تا راه کج را از صراط مستقیم مشخص کند و حجت را بر بندگان خود تمام کند. همچنین در نهاد ما فطرت پاکی را قرار داده که ما را به سوی سعادت راهنمایی می کند اما صد افسوس که بسیاری از ما انسان ها در زندگی خود راه غلط را طی می کنیم و در واقع در امانت الهی خیانت میکنیم در واقع خیلی از انسان ها خدا را آنچنا که شایسته ی اوست نمی شناسند و همین منشا دوری آن ها از خدا و هلاکتشان است. در این میان فقط خود شخص مقصر نیست اگر چه در نهایت او به خاطر جرم خود و به این دلیل که با داشتن عقل و اختیار باز راه ناصواب را انتخاب کرده مجازات می شود اما در یک جامعه همه مردم نسبت به هم مسئولند چنان که در حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده است که می فرمایند: همه شما چوپانید و همه شما مسئولیت نگهبانی از مردم را به عهده دارید. در نتیجه باید مسئو لیت هدایت انسان هابه دست کسی باشد که خود هدایت شده باشد بنابراین نباید کسانی که خود بسیاری از کارهای نادرست را انجام می دهند و از انجام کارهای درست خودداری میکنند در هر کسوتی وظیفه بسیار حساس امر به معروف و نهی از منکر را به عهده بگیرند که اگر چنین شود نتیجه ی معکوس حاصل می شود.به عقیده من اولین و اساسی ترین قدم در راه هدایت انسان ها به سوی صراط مستقیم اهلی کردن آنها است به این معنی که در آنها ایجاد علاقه کنیم. اساسا در هر موضوعی علاقه و میل به انجام کاری عامل اصلی ایجاد انگیزه است و تا علاقه به چیزی وجود نداشته باشد حرکتی به سوی آن صورت نمی گیرد. پزوهشی که پیش روی شماست در راستای همین هدف تنظیم شده در این پژوهش که عمده ی مطالب آن از کتاب در محضر استاد نوشته سید حسن ابطحی گردآوری شده، سعی شده تا راه رسیدن و قرار گرفتن در صراط مستقیم به طور عملی برای خوانندگان تبیین گردد بدین معنی که مطالب این پژوهش فقط جنبه ی نصیحتی و پند و اندرز ندارد و در آن هر یک از موانع رسیدن انسان به خدا مانند حب دنیا، تاریکی های روح، جاه طلبی و; مانند یک بیماری در نظر گرفته شده و بر طبق آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام برای درمان آنها دستورات عملی صادر شده ضمنا این نکته قابل ذکر است که این مطالب از زبان یک استاد گمنام که خود همه این راه ها را به طور تدریجی و عملی پیموده بیان شده است و از این استاد گمانم فقط به عنوان {او} یاد می شود و منظور کس دیگری جز او نبوده و به دیگری توجه نکنید. چون خود من در زندگی از این مطالب استفاده کرده و نتیجه ی آن را در زندگی خود مشاهده کرده ام بر آن شدم تا این مطالب را در اختیار سایر دانشجویان قرار دهم تا هر کسی که در زندگی خود به دنبال آن معشوق حقیقی می گردد هر چه بهتر و سریعتر به هدف خود برسد. در پایان از زحمات استاد ارجمند جناب آقای عصاری که من را در تهیه ی این پژوهش تشویق و یاری کردند متشکرم. تاریكیهای روح و صفات رذیله آناو می گفت :سالها در فكر بود م كه من چه هستم ؟ و از چه ساخته شده ام ؟ و از چه چیزهائی تركیب گردیده ام ؟ یك روز می دیدم ، شخصی پشت میز تشریحی ایستاده و مرا كنار میز ش آورده و می گوید: می خواهم تو را تشریح كنم تا ببینی از چه ساخته شده ای و چه هستی ، من هر چه خواستم از دست او فرار كنم مثل آنكه از خود اراده ای نداشتم و هر چه كردم موّفق به فرار از دست او نشدم .بالاخره مرا روی میز تشریح گذاشت و با چاقوئی كه در دست داشت مرا از وسط دو نیم كرد، من آنجا احساس درد نكردم ، ولی ناگهان متوجّه شدم كه من سه چیز هستم : اوّل ” بدن ” همانكه وقتی انسان می میرد، به ظاهر و در مقابل چشم مردم دنیا باقی می ماند، یعنی گوشت و پوست و استخوا ن و خون ؛ آن شخص بدنم را كناری انداخت مثل كسی كه به او اصلا كار ی ندارد . دوّم ” روح نباتی ” آن هم با كنار انداختن بدن به كناری افتاد، این روح تنها اسمش روح است ، استقلال ندارد، تا بدن سالم است این روح با او هست ، یعنی از وقتی كه انسان در رحم ، نطفه اش منعقد می شود، این روح در او ایجاد می گردد و تا زمانی كه می میرد آنی این روح از بدن انسان جدا نمی شود و وقتی هم كه انسان مُرد این روح دیگر وجود مستقل خارجی ندارد . سوّم ” روح “یعنی خود انسان ، حقیقت انسان ، همان چیزی كه وقتی انسان به خواب می رود و یا بیهوش می شود در بدن از فعّالیّت می افتد. یعنی در حال خواب اثری وجودی در بدن ندارد. و خلاصه آن روحی كه در انسان در حال بیداری هست و در حال خواب نیست ، آن را می گویم .بالاخره آن شخص آن روح را یعنی من ر ا) در دست گرفت و به من گفت : تو این هستی ، حقیقت تو این است .آن دو چیز دیگر انگل تو بودند، موّقت بودند، برای انجام كارهائی كه در دنیا باید انجا م دهی بطور موّقت به تو داده اند، بیا تا بر سر این روح كار كنیم و ببینیم او در چه وضعی است .من به آن روح (یعنی به خودم ) نگاه كردم ، دیدم روح چیزی است شبیه به بدنم ، عینًا مثل آنكه شما شیشه ای را كه آبش یخ زده باشد شكسته باشید و یخ قالبی او سالم مانده باشد. من به روح خودم دقیق تر شدم ، دیدم مثل آنكه لایه سیاهی از دود سراسر وجود روحم را فرا گرفته است ، خوب معلوم است كه این دود سیاه با آن بخار منوّر كه خود روح بود، مخلوط شده و او را از نورانیّت انداخته است .آن شخص كه عهده دار ” میز تشریح ” بود با یك اشاره دستور داد كه این دود از آن روح جدا شود. او هم اطاعت كرد و جدا شد و من بعد از این تجزیه وقتی به روح نگاه كردم ، به قدری آن را شّفاف و زیبا دیدم كه مبهوت شدم .آن شخص به من گفت : حالا حقیقت تو این است ، روز اوّل خدا این را به نام تو خلق كرد، تو این هستی ، آن بدن و آن روح نباتی و آن سیاهی كه من او را از روح تو بیرون كشیدم هیچ كدام جزء وجود واقعی تو نیستند. زیرا بدنت را بعدًا به تو داده اند كه بتوانی از لذائذ دنیا به وسیله آن بهره مند شوی و وظائفی كه از طرف خدا به تو محوّل می شود و ناگزیر باید بوسیله بدن ، بعضی از آنها را انجام دهی ، عمل كنی .علاوه بر اینها همه روزه و بلكه لحظه به لحظه سلولهای بدنت از بین می روند و از تغذیه ای كه می كنی سلولهای جدیدی بوجود می آیند، یعنی در حقیقت بدنت مثل جوی آبی به سوی فنا و از بین رفتن جاری است و اگر چند روز از را ه تغذیه آن را جبرا ن نكنی ، بدن ضعیف می شود و كم كم از بین می رود، پس این بدن آن قدر ارزش ندارد كه فكرش را بكنی. و امّا روح نباتی كه فقط برای زنده نگه داشتن همان بدن است ارزشش خیلی كمتر از خود بدن خواهد بود . زیرا كار او رساندن مواد غذائی به سلولهای بدن است و بالاخره آن چنانكه گیاهان را همین روح زنده نگه می دارد و مایه رشد و نموّ آنها می شود همچنان بدن انسان را هم همین روح زنده نگه می دارد و لذا اسم ش را روح نباتی یا روح گیاهی گذاشته اند. و آن سیاهی كه من از رو ح تو بیرون كشیدم ، در حقیق ت آلودگیهائی است كه انسان در عالم ” ذر ” و این دنیا یا به خاطر انتخاب خود و یا به خاطر آلوده بودن محیط زیست در روح خود بوجود آورده است كه باید آن را تزكیه كنی و عمده كار تو در دنیا همین است .واضحتر بگویم : این سیاهی ، این ظلمت ، این تاریكی را تو به خاطر ندانم كاریهایت و توجّه زیادت به دنیا و تحت تأثیر شیطا ن قرار گرفتنت در خود ت بوجود آورده ای و در دنیا تنها كار ت این است كه این ظلمت را از خود دور كنی و ضمنًا این را بدان كه این سیاهی اگر فعلا در وجود ت از روحت فعّالتر نباشد كمتر نخواهد بود، زیرا هر مقدار روحت و عقلت برای سعادتت فعّالیّت می كند، این سیاهی كه بعضی نامش را ” نفس امّاره بالسّوء ” و بعضی اسمش را روح حیوانی می گذارند برای بدبخت كردنت ، فعّالیّت می نماید. او می گفت :من در آن حال به آن سیاهی كه از روح م جدا شده بود دقیق شدم ،دیدم به قدری كثیف است كه قابل تصوّر نیست .آن سیاهی عینًا مانند صورت زشت شیطان بود كه یك شب او را با همین حالت دیده بودم .یعنی یك شب در اوائل جوانی در خانه خلوتی در اطاق تنهائی خوابیده بودم و زن جوانی در اطاق دیگر، او هم تنها خوابیده بود.ناگهان متوجّه شدم كه شخصی مرا بیدار می كند، نمی دانم بیدار شده بودم یا بین خواب و بیداری بود م كه دیدم ی ك موجودی شبیه به انسان ولی مثل دود سیاه با قیافه بسیار خائنانه مرا به طرف خیانت دعوت می كند، من از ترس به خود لرزیدم و فریادی كشیدم و بیهوش شدم .حالا می فهمم كه این تصویر صورت شیطانی داشته كه در روح شّفاف و پر نور من منعكس شده و همان خصوصیّاتی كه آن شیطان داشته حالا در روح من بوجود آمده است .پس همان طوری كه آن شخص می گفت ، من باید آن تصویر شیطانی یعنی آن سیاهی را از خود دور كنم و الا من هم مثل شیطان كه به خاطر جهلش ، به خاطر خیانتش ، به خاطر كبر و خودخواهیش و بالاخره به خاطر صفات زشتش از درگاه پروردگار مطرود شد و تا روز قیامت ملعون گردید و در جهنّم مخّلد شد، من هم ملعون و مطرود و مخّلد در آتش خواهم بود.لذا تصمیم گرفتم با برنامه ای كه برای تو آنها را خواهم گفت آن ظلمت و سیاه ی را از روحم جدا كنم ، یعنی اوّل قطعه قطعه آن سیاهی را بشناسم و سپس روحم را از آنها تصفیه و تزكیه كنم و به مقام ارزنده انسانی برسم .او میگفت :در اینجا آن جلسه بهم خورد و آن چهار چیز ی را كه آن شخص ازهم جدا كرد ه بود باز به هم متّصل كرد و لی من خدا را شكر كرد م كه لطف الهی شامل حال من گردیده بود و روح و نفس و حقائقی را در این باره شناخته و وجدان كرده بودم و حالت یقظه و بیداری از خواب غفلت به من دست داده بود و بعدها كه به آیات قرآن و روایات مراجعه كردم ، حقیقت غیر از این نبود. لذا بعد از آن روز تمام توجّهم را به آن دود سیاهی كه وارد روحم شده بود داد ه بودم و می خواستم به هر وسیله ای كه شده ، كم كم او را از وجودم بیرونش كنم تا بتوانم سیر ا لی الله را ادامه دهم و به وصل كامل برسم ، و لی در این بین متحیّر بودم كه از كجا شروع كنم و چگونه این صفات رذیله را كه قلبم و روحم را سیاه كرده از خود بیرون نمایم ، تا آنكه یك شب قرآن خواندم و از كلام الهی استمداد می كردم كه به این آیات رسیدم :” یا َایُّهَا الَّذینَ ا ‘مَنُوا اتَُّقوا اللهَ وَ ْلتَنْ ُ ظرْ نَفْسٌ ما َقدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَُّقوا اللهَ اِنَّ اللهَ خَبیرٌ ِبما تَعْمَُلو َ ن وَ لا ‘تَكونُوا َ كالَّذینَ نَسُوا اللهَ َفَانْسی’هُمْ َانْفُسَهُمْ ُاولئِكَ هُمْ ا ْلفاسُِقو َ ن لا ‘یَسْتَوی َاصْحابُ ال نّ’اِ ر وَ َاصْح ‘ابُ الْجَنَّهِ َاصْح ‘ابُ الْجَنَّهِ هُمُ اْلف ‘ائِزُو َ ن َلوْ َانْزَْلنا هذا اْلُقرْا’ َ ن عَلی ‘ جَبَل َلرََأیْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِاللهِ وَ تِلْكَ ا ْ لامْثال نَضْربُه ‘ا لِلنّا س َلعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُو َ ن هُوَ اللهُ الَّذی لا ‘اِلهَ اِ ّ لا’ هُوَ عالِمُ الْغَیْب وَ الشَّهادَهِ هُوَ الرَّحْمن ‘الرَّحیمُ هُوَاللهُ الَّذی لا ‘اِلهَ اِ ّ لا’ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلا ‘مُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَكبِّرُ سُبْحا ن اللهِ عَمّا یُشْرِ ُ كو َ ن هُوَاللهُ اْلخالِقُ اْلباری الْمُصَوِّرُ َلهُ ا ْ لاسْماءُ اْلحُسْنی یُسَبِّحُ َلهُ ما فِی السَّمو’اتِ وَ ا ْ لارْ ِ ض وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَكیمُ ” .این آیات را چند مرتبه برای آنكه در آنها بهتر تدبّر كنم خواندم و از طرفی چون می دانستم كه از ” ائمّه اطهار(سلام الّله علیهم اجمعین)نقل شده كه هر كس هر آیه و سوره ای از قرآن را برای هر حاجتی كه دارد بخواند حاجتش برآورده می شود، من این آیات را برای همین حاجت خواندم و از خدا خواستم كه مرا از این تاریكیها و از این سیاهیها كه در روحم وارد شده نجات دهد. ناگاه باز همان حالت جدا شد ن روح از بدن و جدا شدن آن روح سیاه از روحم به من دست داد، ولی این دفعه كه پس از ماهها انتظار ش را می كشیدم آن را به آسانی از دست ندادم و خودم روح سیاه را به آزمایشگاه بردم تا ببینم او چیست ؟ و جنس این رنگ سیاه از چیست ؟ خوشبختانه در همان آزمایش اوّل تمام وجودش را شناختم و متوجّه شدم كه از چه راهی می توانم آن را به كّلی از بین ببرم. وقتی او را آزمایش كردم ، دیدم سر تا پایش جهل و نادانی است .بنابراین طبیعی بود كه جهل را می توان با علم بر طرف كرد. توضیح آنكه آن سیاهی كه در روح من بود در اثر بی توجّهی به مطالبی كه در عا لم ارواح از مكت ب اهل بیت (علیهم السّلام ( یاد گرفته بودم و فراموشم شده بود بوجود آمده بود . لذا نادانی و فراموشی جای دانائی و علم را گرفته بود، بر هم ین اساس ، شرارت جای خیر و كفر جای ایمان را پر كرده بود. بنابراین اگر من می توانستم ایمانم را محكم كنم ، طبیعی بود كه كفر و كم كم شرارت را از خود بیرون كرده بودم و یك مقدار از آن سیاهی را از روحم برطرف نموده بودم .و لذا باز به فكر چاره جوئی برای رفع این تاریكی افتادم و مایل بودم هر چه زودتر بتوا نم این سیاهی را از وجودم برطرف كنم ، امّا نمی دانستم كه چقدر مشكل است ، سالها طو ل كشید و ریاضتهای زیادی كشیدم و من به وسائل مختلف متوسّل می شدم .مثلا گاهی دلائل علمی اثبات وجود خدا را مطالعه می كردم و گاهی به آیات آفاق و انفس دقیق می شدم و گاهی ساعتها در ریزه كاریهای جهان آفرینش بخصوص در ارتباط با گیاهان و حشرات و شعور آنها و كیفیّت خلقت آنها فكر می كردم . اگر چه همه اینها در تقویت ایمانم مؤّثر بود، ولی دلم آرام نمی گرفت . و پس از آ ن همه زحمت ، تازه ایمان موّقتی پیدا كرده بودم ، یعنی این سیاهی از این به بعد كم و زیاد می شد، گاهی ایمانم قوّت پیدا می كرد و د لم آرام می گرفت و گاهی كفر و جهل سر تا پای وجودم را احاطه می كرد و تمام وجودم شرارت و بدی می شد، بالاخره ایمان مستقرّی نداشتم و این خود بیشتر از سابق اسباب زحمت شده بود، زیرا وقتی ایمانم از بین می رفت نبودنش بیشتر احساس می شد و بیشتر مرا در طوفان و ناراحتی قرار می داد، امّا در عین حال خوشحال بودم كه برای ایمان در دلم لانه ای ساخته ام و ایمان مانند كبوتری كه قدم در لانه تازه می گذارد و هنوز به آن لانه عادت نكرده و بلكه چون در آن لانه جانوران موذی می بیند (كه منظورم همان سیاهیها است ) از اقامت در آن می ترسد و فرار می كند، می باشد. پس باید لانه دل را بررسی كنم و عّلت عد م استقرار ایمان را در آ ن پیدا كنم ، تا شاید ایمان در آن مستقر شود. امّا متأسّفانه وقتی به روحم ، به نفسم ، به خودم و به اصطلاح به لانه ایمانم مراجعه كردم ، دیدم در آن جانوران زیادی بودند، كه من آنها را برای تو اسم می برم و حتمًا یا هم آنها و یا تعداد ی از آنها در تو هست و به همین جهت ایمانت مستقر نیست و باید آنها را از بین ببری و هر یك به سهم خود در تشدید آن تاریكی و سیاهی در روح ، مؤّثر است .آنها عبارت بودند از: ” محبّت به دنیا، ریاست طلبی ، ظلم به همنوع ، نفاق ، ناسپاسی ، بی مهری نسبت به همنوع ، عجله ، كبر و عجب ، سستی و نداشتن محبّت ، شهرت طلبی ، حقد و حسد، بخل ، خیانت ، بی حیائی ، اسراف ، حرص ،طمع ، قساوت ، شهوترانی ، ّنمامی ، پست طبعی ، انتقام جوئی ، كم صبری ، انكار و لجاجت ، دروغ ، و فقر ذاتی در مقابل مردم ، دشمنی نسبت به مردم ، تفاخر و نداشتن تواضع ” .البتّه همه این صفات را من نداشتم ، زیرا محیط زندگی و تربیت خانوادگی من خیلی از این صفات را از من پاك كرده بود و یا بهتر بگویم نگذاشته بود كه آنها در من بوجود بیاید، ولی من خیلی از اینها را هم داشتم ، بخصوص محبّت دنیا و شهرت و ریاست طلبی ، كه تار و پود زندگی مرا به باد می داد و هم ین صفات بود كه سیاهی غلیظی در روح من بوجود آورده بود . ولی به بركت خاندان عصمت(علیهم السّلام ) و توسّل به آنها و كمك استادم شروع به پاكسازی روحم از این آلودگیها كردم و بحمدالّله موّفق هم شدم .و به یاری خدا در این كتاب تجربیّات خودم را برای تو می گویم تا تو هم انشاءالّله موّفق شوی. انبساط و انقباض او می گفت :یك روز جوانی كه من به او خیلی علاقه داشتم و او از خانواده بسیار نجیبی بود، نزد من آمد و گفت :چند روز است كه ایمانم به كّلی از دستم رفته و خود را آنچنان بی اعتقاد به حقایق جهان هستی احساس می كنم ، كه نزدیك است منفجر شوم ، از شما تقاضا دارم ، هر چه زودتر این مر ض روحی مرا معالجه كنید. من چون او را می شناختم و می دانستم كه دلائل علمی و عقلی و نقلی اصول اعتقادات را نمی داند، یعنی در این باره تحقیق نكرده و حتّی كتابی هم مطالعه ننموده است به او دستور دادم كه یك دوره اصول اعتقادات را در س بگیرد و عقائد خود را از نظر علمی محكم نماید، تا شاید ایمانش به او برگردد. او به این دستور عمل كرد و بحمدالّله استاد خوبی هم نصیبش شد. من به استاد او گفته بودم كه باید برنامه درسی او را صحیح تنظیم كند، تا در مدّت كوتاهی اصول اعتقاداتش را یاد بگیرد و او هم به این دستور عمل كرد و بحمدالّله ناراحتی روحی او رفع شد. او می گفت :مرد سالخورده ای كه به قول خودش سالها در رشته فلسفه و عقائد اسلامی زحمت كشیده بود و خود را از علماء متخصّص در رشته عقائد می دانست ، روزی به من گفت : من نمی دانم چرا با اینكه دلائل زیادی در اثبات وجود خدا و سائر مسائل اعتقادی دارم در عین حال گاهی آن چنان بی ایمان می شوم كه می خواهم منفجر گردم ، در آن وقت مثل كسی هستم كه همه این دلائل را برای انكار این حقایق داشته باشد؛ حالا من باید چه كنم ؟ به او گفتم : خانه دل تو ممكن است مملوّ از صفا ت رذیله باشد، نفست را تزكیه نكرده ای . لذا وقتی ایمان را با زنجیرهای دلائل به این خانه می كشانی و او مجبور می شود كه وارد خانه دل تو گردد و از طرفی با آن صفات رذیله سر سازش ندارد، با اندك غفلتی از دل تو بیرون می رود و آن وقت دیگر نمی توانی به آسانی ایمان را به خانه دل خود برگردانی .درست مثل كبوتری كه شما بخواهی او را در لانه ای كه پر از حیوانات درنده است جای دهی ، طبیعی است كه او حاضر نمی شود در آ نجا بماند و مستقر گردد. بنابراین اگر بخواهی خانه دل را مقرّ ایمان قرار دهی و او را در آنجا مستقر نمائی باید نفست را از صفات رذیله تزكیه كنی و قلبت را از جمیع خصلتهای زشت پاك نمائی .او می گفت :روزی خدمت مردی كه سالها در سیر و سلوك بوده و حقیقتًا به كمالات معنوی خوبی رسیده و وجود او مایه بهره های معنوی فراوانی است . رفتم و از او خواستم كه گوشه ای از تجربیات خود را در امور معنوی و سیر الی الّله برای من نقل كند. او گفت : من در سفر وصو ل به كمالات روحی می دیدم كه گاهی حالت انبساط عجیبی دارم ، یعنی به قدری روحیّا تم خوب است كه مانند كسی كه همه حقایق و ماوراءالطبیعه و معنویّا ت را به چشم می بیند، می باشم . ولی گاهی هم به قدری در انقباض قرار می گرفتم و همچون كسی بودم كه در تاریكی فوق العاده ای قرار گرفته و حتّی جلوی پایش را هم نمی بیند. ولی در هر حال به سیر معنو ی و تزكیه روحم ادامه می دادم و این انبساط و انقبا ض را اهمیّت نمی دادم و در حقیقت خود را مثل مسافری كه در اتوبو س نشسته و طیّ طریق می كند و در را ه گاهی به شهرها و چراغها و مناظر زیبا می رسد و آنها جلب توجّهش را می نماید و گاهی هم در بیابانهای بی آب و علف و تاریك كه هیچ چیز را نمی بیند تصوّر می كردم .فراموش نمی كنم كه در آن زمانها گاهی خوابها ی بسیار خوب ، مكاشفات بسیار جالب ، استشمام عطرهای معنوی و حتّی مشاهداتی كه فوق العاده جلب توجّه مرا می كرد داشتم ، امّا استادم به من می گفت :مبادا اینها تو را سرگرم كند، زیرا تا وقتی به مقصد كه همان كمالات معنوی و تزكیه نفس است نرسیده ای ، اینها برای تو فائده ای ند ارد، حتّی وقتی به اینها می رسی و در عین حال می بینی كه هنوز در وجود ت صفات غیر انسانی وجود دارد، باید بدانی كه گاهی همینها مایه توّقف تو و یا لااقل مایه سرگرمی تو از وصول به آن مقاصد است و همچنین وقتی خواب نمی بینی و یا مكاشفه و مشاهده ای نداری و یا در انقباض مطلقی و حتّی نشاطی در دعاء و عبادت در خود احسا س نمی كنی ، ولی مشغول تزكیه نفسی و به سوی خدا می روی ، خود را مثل كسی بدان كه در بیابان تاریكی در اتوبوس نشسته و به سفرش ادامه می دهد و یا مثل كسی كه از بیابان بی آب و علف عبور می كند و آ ن بیابان هیچ چیز ندارد كه او تماشا كند. و بالاخره اینها یعنی این انقباضها و انبساطها نباید تو را از مقصد كه همان كمالات روحی است ، باز بدارد و بلكه تو باید سرت را به زیر بیندازی و به سیر خود دائمًا ادامه دهی . حبّ دنیااو می گفت :یك روز به زیارت حرم ” حضرت رضا)علیه السّلام ( مشرّف شدم ، زیارت ” جامعه كبیره ” را با توجّه می خواندم ، به جملات زیارت كاملا دقیق بودم ، همه را به قصد معنی و خطا ب به ” اهل بیت عصمت(علیهم السّلام ) می خواندم ، روح م به پرواز درآمد ه بود، حا ل خوشی داشتم ، مثل كبوتری بودم كه از قفس پریده و می خواهد به سوی چشمه خورشید پرواز كند. ولی افسوس ، در وقت پرواز مثل آنكه سنگ بزرگی به پاهایم بسته باشد، مرا به طرف زمین كشید و به روی زمین انداخت ، در آن حال به آن سنگ نگاه كردم دیدم رویش نوشته ” محبّت دنیا ” ، كه اصل همه بدیها است . خدایا باز با این مانع چه كنم ، آه كه چقدر سنگ سنگینی جلوی پایم افتاده ، عجب گرفتاری بزرگی برایم بوجود آورده است ، چرا دل مرا “محبّت دنیا ” فرا گرفته .مگر من نمی دانم كه دنیا بازیچه است ؟! مگر من نمی دانم كه هر چه داشته و دارم ، باید بگذارم و بروم ؟! مگر دنیا همه چیزش اسباب زحمت نیست ؟ مگر دنیا خانه ای كه به بلا پیچیده شده است ،مگر دنیا به كسی وفا كرده ؟ مگر كسی در دنیا باقی مانده ؟ پس چرا من به او دل ببندم !چرا این گونه خود را گرفتار او كنم ، من نباید حتّی به مقدار سر سوزنی محبّت دنیا را در د ل داشته باشم و باید فر ض كنم كه الا از دنیا برو م و حتّی كوچكترین چیزی كه به آن محبّت دارم نمی توانم با خودم ببرم ، خانه و زندگی را باید بگذارم ، ز ن و فرزند و املا ك و زینتها را باید بگذارم ، حتّی لباسهایم را، حتّی بدنم را و بالاخر ه همه و همه را باید تر ك كنم و تنهای تنها، مجرّد مجرّد باید با خدا روبرو شوم ، اگر دلبستگی به مال دنیا داشته باشم در وقتی كه با خدای تعالی روبرو می شوم تمام توجّهم به او نخواهد بود، آنجا است كه مورد غضب الهی واقع می گردم ، او مرا طرد می كند، او مرا لعنت می كند، او مرا آ ن چنانكه شیطان را راند ه درگاه خود قرار داد، مرا هم می راند و تا روز قیامت لعنتش را نصیب من می كند. پس چرا این چنین دنیائی را دوست بدارم ؟ و برای خود این همه زحمت درست بكنم ، بحمدالّله آن روز به بركت ” خاندان عصمت و طهارت )علیهم السّلام( به كّلی ” محبّت دنیا ” را از دل كندم و مثل كبوتری كه پایش از تله در می آید و به سوی آسمان پر می كشد، من هم به سوی حقایق و معنویّات پرواز نمودم. او می گفت :روز عرفه ای بود، من در آن روز دعاء حضر ت ” امام حسین)علیه السّلام( در روز عرفه را در اطا ق خلوتی می خواندم ، هنوز دعاء را تمام نكرده بودم كه مكاشفه ای دست داد، در آن حال خود را در دنیا به صورتی كه تا چند لحظه دیگر شر ح می دهم می دیدم و چو ن دنیا را این چنین دیدم بغض دنیا را در دل گرفتم و دیگر به آن اعتماد نكردم .در آن مكاشفه خود را در میان درّه ای كه كو هها از چهار طرف ، سر به آسمان كشیده بودند می دیدم ، محّلی كه من در آن بودم مثل چاهی بود كه هیچ راه فرار نداشت و اگر سنگی از قّله كوه كنده می شد مستقیم به سر من می خورد. در این حال به وحشت افتادم و وقتی ترس و وحشتم زیادتر شد كه می دیدم از سر قّله های كوههای طراف سنگهائی كنده شده و با سرعت به طرف من می آید، به روی هر سنگی یكی از بلاهای دنیا نوشته شده و اگر همه آنها به روی من بریزند، مرا زیر خود مدفو ن می كنند و برای همیشه بدبخت و بیچاره ام .امّا د ر این بین چشمم به انوار مقدّسه ” اهل بیت عصمت و طهارت “یعنی ” چهارده معصوم ” )صلوات الّله و سلام ه علیهم اجمعین ( افتاد، كه بالای سرم دور یكدیگر نشسته اند و به بیچارگی من نگاه می كنند، به حضرت ” بقیّه الّله ” ارواحنا فداه متوسّل شدم ، عرض كردم : مولایم از این همه بلاها كه این گونه به سر من می ریزد به شما پناه می برم .به خودت قسم كه اگر به ما مردم لئیم ، شخص ضعیفی كه دشمن به او حمله كرده ، پنا ه بیاورد و ما قدر ت بر دفع آن بلا را از او داشته باشیم ، به او پناه می دهیم .حالا من كه به شما پناهنده ام ، اینها هم دشمن من اند و شما هم قادر بر دفع آنها هستید و علاوه :انت یا مولای كریم من اولاد الكرام و مأمور بالضّیافه و الاجاره فاضفنی و اجرنی صلوات الّله علیك و علی آبائك ال ّ طبین ال ّ طاهرین .(تو كریمی ، از اولاد كریمهائ ی و از طرفی امر شده ای كه ما را در پناه خود میهمان كنی ، پس به من پناه بده و مرا مهمان كن ، درود خدا بر تو و پدران پاك و پاكیزه ات باد). حضرت ” بقیّه الّله ” ارواحنا فداه اراده فرمود ند كه همه بلاها (با آنكه بر سر م ن سرازیر بودند ) در جا ی خود متوّقف شوند، در این بین صدائی به آواز بسیار بسیار لطیف و دلربائی كه مثل آن صدا را در دنیا نشنیده بودم این آیات از قرآن را تلاوت م یكرد: ” وَ مَا اْلحَیوُه الدُّنْیا اِ ّ لا’ َلعِبٌ وَ َلهْوٌ وَ َللد ‘ارُ ا ْ لا’خِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَُّقو َ ن َاَفلا’ تَعْقُِلو َ ن ” .” َارَضیتُمْ ِباْلحَیوهِ الدُّنْیا مِنَ ا ْ لا ‘خِرَهِ َفم ‘ا مَت ‘اعُ اْلحَیوهِ الدُّنْیا فِی ا ْ لا’خِرَهِ اِ ّ لا’ قَلیلٌ ” .” اِنَّ الَّذینَ لا ‘یَرْجُو َ ن لِقاَئنا وَ رَضُوا ِباْلحَیوهِ الدُّنْیا وَ اطْمََانُّوا ِبه ‘اوَ الَّذینَ هُمْ عَنْ ا یاتِنا غافُِلو َ ن ُاولئِكَ مَْأوی ‘هُمُ النارُ ِبما كانُوا یَكْسِبُو َ ن ” .” اِنَّما مََثلُ اْلحَیو ‘هِ الدُّنْیا َ كماءٍ َانْزَْلناهُ مِنَ السَّماءِ َفاخْتََلط ِبهِ نَباتُ ا ْ لارْ ِ ض مِما یَأْكُلُ الناسُ وَ ا ْ لانْع ‘امُ حَتی اِذ ‘ا َاخَذتِ ا ْ لارْضُ زُخْرَُفه ‘ا وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ َاهُْله ‘ا َانَّهُمْ قادِرُو َ ن عََلیْه ‘ا َ اتیه’ا َامْرُن’ا َلیْ ً لا َاوْ نَه ‘ارًا َفجَعَْلناها حَصیدًا َ كَانْ لَّمْ تَغْنَ ِبا لامْس َ كذ ‘لِكَ نَُفصِّلُ الا’یاتِ لَِقوٍْم یَتَفَكَّرُو َ ن ” .” اِنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ َفلا ‘ تَغُرَّنَّكُمُ اْلحَیو ‘ُه الدُّنْیا وَ لا ‘ یَغُرَّنَّكُمْ ِباللهِ الْغَرُورُ ” .” َفَامّا مَنْ َ طغی ‘ وَ ا’َثرَ اْلحَیو ‘َه الدُّنْی ‘ا َفاِنَّ الْجَحیمَ هِیَ اْلمَْأو ی ‘ وَ َامّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَن اْلهَوی ‘ َفاِنَّ الْجَنََّه هِیَ اْلمَْأوی ‘ ” .” دنیا جز بازیچه و لهو چیز ی نیست ، ولی خانه آخرت بهتر است برای كسانی كه تقوی داشته باشند، آیا شما تعّقل نمی كنید ” .” آیا شما به زندگی دنیا در مقابل آخرت راضی می شوید و حال آنكه ارزش زندگی دنیا در مقابل آخرت چیزی نیست ” ” كسانی كه امید لقاء ما را ندارند و تنها به زندگی دنیا راضی شده اند و به آن اطمینان پیدا می كنند، آ نها كسانی هستند كه از نشانه های ما غافلند، آنها جایگاهشان جهنّم است و این به خاطر چیزی است كه كسب كرده اند ” .” مََثل زندگی دنیا مََثل آبی است كه نازل می شود از آسمان ، پس مخلوط شود با روئیدنیهای زمین از گیاهانی كه مردم و حیوانات می خورند، تا آنكه زمین سبزی و خرّمی خود را دریافت دارد و اهل آن زمینها گما ن كنند آنها نیرومند بر این سبزی و خرّمی هستند، كه ناگهان شب یا روز اراده و امر ما برسد و آنچنا ن آن را درو كند مثل روز گذشته كه در آن چیزی نبوده ، این چنین خدا تفصیل می دهد نشانه های خود را برا ی كسانی كه فكر كنند ” .” ای مردم ! وعده خدا حقّ است ، پس شما را زندگی دنیا مغرور نكند و شما را دنیا به عفو پروردگار گول نزند ” .” امّا كسی كه طغیان كند و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، جهنّم مأوای او است ” .به به چقدر این صوت دلربا بود، چقدر این آیات مؤّثر بود، چقدر برای كنده شدن از دنیا و متوجّه شدن به آخرت ، این مطالب پر فائده بود. امّا من كه هنوز در آن درّه و یا به تعبیر بهتر گودالی كه در وسط كوههای سر به فلك كشیده بود، قرار گرفته بودم و نمی دانستم چه باید بكنم و با قطع شدن صدا دوباره همّ و غم و تر س شدیدی مرا فرا گرفته بود و از طر فی هم دیدم باز دوباره سنگها به طرف من پرت می شوند، به گریه افتادم و از صدمه هر یك از سنگها به یكی از “معصومین )علیهم السّلام ( پناه می بردم و گاهی به معصومی از چند سنگ پناهنده می شدم . و بالاخر ه از صدم ه سنگهای پرتاب شده در پنا ه ” معصومین ” سالم ماندم ، ولی از همه اینها به این نتیجه رسیدم ، كه دنیا جای بدی است ،كسی كه به آن محبّت پیدا كند، دیوانه است .كسی كه دل به دنیا با آن همه بلاها كه دائمًا به سرش فرود می آید ببندد، بی عقل است .و اگر كسی بخواهد از بلاها ی دنیا محفو ظ بماند، باید به انوار مقدّسه معصومین پناهنده شود و خود را درزیر سایه الطاف آنها قرار دهد.” من اتاكم نجی و من لم یأتكم هلك ” (كسی كه د ِ ر خانه شما آمد،نجات پیدا كرد و كسی كه از شما تخّلف نمود، هلاك شد “او می گفت :روزی در مجلسی ذكر مصیب ت اصحاب حضر ت ” سیّدالشّهداء “(علیه السّلام ) شد، روضه خوان ، بی محبّتی آن اصحاب كبار را به دنیاشرح می داد، من هم یكی به خاطر ذكر مصیبت و دیگر به خاطر آنكهچرا من این گونه نیستم ، سر به زانو گذاشته بودم و گریه می كردم ،ناگهان خود را در حا لی دیدم كه فكر نمی كنم خواب بودم ، بلكه احتمالا همان مكاشفه بود ولی با مكاشفه های معمولی مختصر فرقی داشت .به هر حال خود را در زندانی می دیدم كه داخل زندان هرج و مر جاست ، چند نفر قلدر همه را اذیّت می كنند، حتّی به زندانبان هم اعتنائینمی كنند اخبار مختلفی از خارج زندان به داخل شایع شده است .یكی می گوید: اگر از این زندان آزاد شوید شاه پرقدرتی شما را دستگیر می كند و همه را شكنجه می دهد و بلكه در آتش می سوزاند و حتّی بهشما مهلت نفس كشیدن نمی دهد.آنهائی كه این شایعه را باور كرده بودند به هیچ وجه نمی خواستند اززندان بیرون بروند، باز هم ین زندان با همه ناراحتیهایش برای آنها بهتربود.جمعی هم كه از همه كم عقل تر و كم فكرتر و كم حافظه تر بودند، حتّیخارج زندان را به كّلی فراموش كرده بودند و می گفتند: اصلا خارج ازاین زندان چیزی نیست و هر چه هست همین زندان است ، آنها همنمی خواستند از زندان بیرون بروند. ولی عدّه ای می دانستند كه در زندانند، آن هم در زندان با اعمال شاّقه ،آن هم در زندانی كه هرج و مرج است و حقو ق محدود زند انیها پایمالمی شود. و می دانستند كه در خارج زندان چه نعمتها، چه لذتها، چهقصرها، چه كاخها، برای آنها مهیّا شده است ، اینها بودند كه برایآزادی لحظه شماری می كردند، همه روزه از زندانبا ن و مافوق و مافوق تراو تقاضای آزادی می نمودند.در آن حال شخصی به من گفت : مََثل این زندانیها و مثل این زندانمثل دنیا و اهل دنیا است . اگر به آن دو دسته از زندانیها بگوئی :خدا شما را از زندا ن نجات دهد، مساوی است با آنكه به یكی از اهلدنیا بگوئی : خدا مرگت دهد، ولی اگر به ا ین دسته از مرد م با شعور وبا عقل و بلكه اولیاء خدا بگوئی : خدا تو را مر گ دهد، مساوی است با آنكه به آنها بگوئی خدا تو را از زندا ن نجات دهد، آنها خوشحالمی شوند، آن چنانكه اصحاب ” سیّدالشّهداء ” (علیه السّلام ) درشب عاشوراء خوشحال بودند كه فردا از زندا ن دنیا نجا ت پیدا می كنند.ُقل یا َایُّهَا الَّذینَ هادُوا اِ ن زَعَمْتُمْ َانَّكمْ َاوْلِیاءُ لِلهِ مِنْ دُونِ النا ِ سَفتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِ ْ ن ُ كنْتُمْ صادِقینَ وَ لا’ یَتَمَنَّوْنَهُ َابَدًا. بگو ا ی كسانی كه یهودی هستید، اگر گما ن می كنید كه شما از اولیاءخدائید، پس تمنّای مرگ كنید اگر راست می گوئید، كه هرگز این تمنّارا نخواهند كرد.او می گفت : اگر كسی به روایاتی كه در مذمّت و مدح دنیا از ناحیه “معصومین ” (علیهم السّلام ) وارد شد ه تو جّه كند، به خوبی مرضحبّ دنیا از او معالجه می شود و ارزش دنیا را درك می كند.” رسول خدا ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: ” بهترین كمك و یار ی دهنده بر طاعت پروردگار، دارائی و مال است” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود:” بهترین یاری دهنده برای بدست آوردن آخرت ، دنیا است ” .” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمودند:” سه چیز از دنیا ی شما مورد پسند من است : بوی خوش ، زنان و نوردیدگان من در نماز است ” . ” امام با قر ” (علیه السّلام ) به نقل از ” پیامبر اكرم ” (صلیالّله علیه و آله ) فرمودند:” عبادت هفتاد جزء است كه بهترین و بالاترین آن ، طلب روزی از راهحلال است ” .” امام صادق ” (علیه السّلام ) به نقل از ” پیامبر ____________اكر م ” (صلیالّله علیه و آله ) فرمودند:” ملعون آن كسی است كه بار زندگی و خر ج خود را بر مرد م تحمیلنماید ” . ” امام سجّاد ” (علیه السّلام ) فرمودند:” دنیا بر دو گونه است : دنیائی كه از آن به قدر نیاز استفاد ه گردد ودیگری دنیای ملعون (كه وسیله عیش و نوش و گناه باشد) ” .” حضرت باقر ” (علیه السّلام ) فرمودند:” آن كس كه در دنیا روزی خویش را با بی نیازی از مردم به دستآورد و آن را در راه تأمین كفاف خانواده و لطف به همسایه به كاربرد، خدا را در حالی ملاقات می كند كه صورت او همانند ماه شبچهارده باشد ” . ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند:” كوشش كننده برای بدست آوردن روزی عیال خود، همانند مجاهددر راه خدا است ” .آن حضرت ، دربار ه مردی كه گفت : ” در خانه خود می نشینم و نمازخوانده و روزه گرفته و خدای خویش را عبادت می نمایم و روزی منخواهد رسید ” ، فرمود:” این یكی از سه نفری است كه دعای آنها مستجاب نمی شود ” .و فرمودند : ” خداوند سفرها ی غریبانه را كه در طلب روزی باشددوست می دارد ” .و مردی به حضرتش گفت : به خدا كه ما دنیا را می طلبیم و دوستداریم كه آن را بدست آوریم . حضرت فرمود: دوست داری كه با آن چه كنی ؟گفت : می خواهم كه دنیای بدست آمده را برای خود و خانواده ام بهكار گیر م و با آ ن صدقه داده و به نزدیكان رسیدگی كرده و زیارتحج و عمره بجا آورم .آن حضرت فرمود : ” این طلب دنیا نیست و بلكه این طلب آخرتاست ” . آن حضرت در جای دیگر فرمودند:” هر كسی كه دنیای خویش را در را ه آخرت ترك گوید، از ما نیست. “” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمودند:” اگر دنیا در پیشگا ه خداوند به اندازه بال پشه ای ارزش می داشت ،هرگز كافری را از آن جرعه آبی نمی نوشانید! “و فرمودند : ” دنیا ملعون است و هر چه در آن است نیز ملعو ناست . مگر قسمتی از دنیا كه برای خدا باشد ” . و در جای دیگری فرمودند:” آن كس كه دنیای خود را دوست بدارد، به آخرت خویش ضرر زدهو آن كس كه آخرت را دوست بدارد، به دنیای خود زیان رساندهاست . پس امور جاودان و ماندنی را بر امور ناب ود شدنی و فانی برگزینید. “و فرمود: ” دوستی دنیا سرچشمه و منشاء هر گناه است ” .و فرمود : ” شگفتی بسیار از كسی كه جاودانگی آخرت را تصدیقكرده و برای دنیای فانی می كوشد ” .و فرمود : ” آن كس كه صبح نماید در حالی كه دنیا بزرگت رین غم اوباشد، در نزد خداوند ارزشی و جایگاهی ندارد و خداوند قلب وی رامبتلا به چهار خصلت می نماید: غمی كه هیچگاه از آن دور نشود وكاری كه هیچگاه از آن فارغ نگردد و فقر ی كه هیچگاه او را رها نسازد و آرزوئی كه هیچگاه برآورده نشود و به كمال نهایت آن نرسد. “” امام صادق ” (علیه السّلام ) به نقل از ” پیامبر اكرم ” (صلیالّله علیه و آله ) فرمودند:” دنیا خانه كسی است كه او را خانه ای نیست (در آخرت جایگاهیندارد) و آن را كه عقلی نباشد، برای دنیا می كوشد و می اندوزد ” .و نیز آن حضرت به نقل جدّ بزرگوارشان فرمودند: ” مرا با دنیا چه كار، مثل من و مثل دنیا، همانند سواری است كه درروز گرم تابستان درختی بر او نمایا ن گردد و لحظه ای به زیر سایه آنبیارامد و آن را ترك گوید و برود ” .و به ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) گفته شد كه : دنیا را برای ماوصف نما. فرمودند: ” چگونه توصیف كنم برای تو خانه ای را كه هر كس درآن سالم باشد، از نیرنگ آن در امان نباشد و آن كس كه در آن بیمارگردد پشیمان شود و آن كس كه در آن فقیر گردد غمگین شود و آنكس كه در آن بی نیاز گردد، مورد هجو م فتنه ها واقع شود، در حلالآن حساب است و در حرام آن عقاب و مجازات ” . و نیز فرمودند:” همانا كه دنیا شش چیز است : خوردنی ، آشامیدنی ، پوشیدنی ، مركبیكه سوار آن شوند و ز نی كه به همسری گیرند و عطر ی كه بو كنند .پس نیكوترین خوردنیها عسل است كه آن جوید ه شده و خارج شده اززنبور است و بهترین آشامیدنیها آب است كه در آشامیدن آن نیكوكارو فاجر یكسانند و بهترین پوشیدنیها حریر است و آ ن نخی از كرمی می باشد و بهتری ن مركبها اسب است كه بر پشت آن مردان به قتلرسند و والاتری ن منكوحات ، ز ن است ; زیباترین جای بدن خویش را(صورت ) آرایش می نماید، ولی زشت ترین عضو او مورد نظر قرارمی گیرد. و بهترین عطرها مشك است و آن خون حیوان است ” .” حضرت صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: ” رسول خدا (صلی الّله علیه و آله ) از هیچ چیز دنیا درشگفت نگردید مگر از گرسنه ای كه در دنیا با تر س بسر برد (یعنیرزق دهنده را كه خداوند است فراموش كرده و به كف ایت او بندگانخویش را ایمان نداشته باشد) ” .” حضرت لقمان ” به پسرش گفت :” ای پسرم ! دنیایت را به آخرتت بفروش كه به اندازه تمام دنیا سودمی بری و آخرتت را به دنیا مفروش كه در هر دو زیان می بینی ” .” امام مجتبی ” (علیه السّلام ) این بیت شعر را زیاد به كار می بردند: ” ای اهل لذتهای دنیا، برای ل ّ ذات دنیا بقائی نیست و مغرور شدن بهسایه ای كه رفتنی است ، ابلهی است ” .” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) دنیا را از حی ثمغرور شدن به آن و از دست دادن آن ، این گونه تمثیل فرموده اند:” دنیا رؤیا است و اهل آن ، بر آن مجازات شد ه، عقاب می شوند ” .روایت گردیده كه حقیقت دنیا برای ” عیسی ” (علیه السّلام ) آشكار گردیده پس آن را به صورت پیره زنی بی دندان یافت كه همهگونه آرایشی نموده بود ! پس عیسی به پیره زن گفت : تاكنون چندشوهر اختیار كرده ای ؟پیره زن گفت : شماره آنها را نمی دانم !” عیسی ” گفت : آیا همه تو را طلاق دادند؟پیره زن گفت : خیر، تمامی آنها را كشتم ! پس ” عیسی ” (علیه السّلام ) فرمود:” وای بر حال شوهران باقی مانده تو ! چگونه از فرجا م شوهرانگذشته عبرت نمی گیرند كه تو چگونه آنها را یكی پس از دیگر ی كشتیو چگونه از تو واهمه نداشته ، دوری نمی كنند؟ ” .” دنیا به مترله پل است ، پس از آن عبور كنید و به آبادی آن نكوشید. “” حضرت عیسی ” (علیه السّلام ) فرمودند:” دنیا به مترله گذرگاه است ، پس از آ ن عبور كنید و آ ن را عمرا نننمائید ” .” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) در نامه ای به سلمان ، این گونه تشبیهفرموده اند:” مثل دنیا، مثل ماری است كه تن آن نرم و زهر آ ن كشنده است .پس از امور ی از دنیا كه تو را خو ش آید دوری كن ، زیرا كه زمان اندكی با تو همراه خواهد بود و چون یقین نمود ی كه دنیا زودگذر استو رهایش خواهی ساخت ، غم آن را مخور و در خوشایندترین لحظاتدنیا، بیشتر از آ ن بر حذر باش ، كه دنیاپرست هر اندازه كه در لذتی ،بیشتر به دنیا اعتماد نماید و از آ ن برخوردار گردد، دنیا او را به جائیمی برد كه خوشایندش نباشد ” . ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمودند:” مثل صاحب دنیا مثل آن كس است كه در آ ب راه می رود، آیا آنكس كه در آب راه می پیماید می تواند از تر شدن پاهای خود جلوگیریكند؟ “ ” حضرت صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند:” مثل خواستار دنیا همانند كسی است كه از آ ب دریا می آشامد، هراندازه كه بیشتر بیاشامد، تشنگی او زیادتر می شود تا آنكه او را بهكشتن بدهد ” .و از جهت مقایسه دنیا به آخرت ، ” پیامبر اكر م ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمودند:” نسبت دنیا به آخرت ، مثل این است كه یكی از شما انگشت خویشرا در آ ب دریا فرو برد، آنگا ه ببیند كه چه اندازه از آ ب را به خودگرفته است ” . ” امام كاظم ” (علیه السّلام ) فرمودند:” لقمان به فرزند خود گفت : ای پسر ! همانا دنیا دریائی ژرف است كهخلق بسیار در آن غرق شده اند، پس بایستی كشتی تو در آن دریا،تقوی و تر س از خدا و بار آ ن ایمان و بادبا ن آن تو كل و بها ی آن عقلو ناخدا و راهنمای آن دانش و فرمان آن شكیبائی باشد ” .” امام صادق ” (علیه السّلام ) به نقل از پدرشا ن ” حضرت باقر ” (علیه السّلام ) فرمودند:” مثل دنیاپرست ، همچون كرم ابریشم است كه هر اندازه بر خویشتنبیشتر می تند، بیرون رفتن خود راناممكن تر می سازد، تا آنكه در پیله خویش بمیرد ” . جاه طلبی او می گفت :در ایّام طلبگی در شرح حالات مرحوم ” صاحب جواهر آیه الّله شیخمحمّد حسن ” رحمه الّله علیه خوانده بودم كه او به ط لاب و محصّلین نجفپس از امتحان اجازه اجتهاد می داد. یك روز یكی از طلا ب مطالبی در فقه جمع آوری كرده بود و از دو نفرهم امضاء گرفته بود كه آنها تصدیق كرده بودند كه آن مطالب متعّلقبه او است ، ولی در حقیقت او آن مطالب را از جا ی دیگری برداشته وبه اسم خود كرده و آنها را نزد ” شیخ محمّد حسن ” برده و از معظمله اجازه اجتهاد گرفته بود، پس از چند روز بعض ی از طلا ب كه ازموضوع ا ّ طلاع پیدا می كنند به مرحوم ” شیخ ” جریان را می گویند.او هر چه تلاش می كند كه آن طلبه را پیدا كند و اجاز ه اجتهاد را ازاو پس بگیرد، موّفق نمی شود. یك روز مرحوم شیخ به منبر می رود و طلاب را موعظه می كند و بهآنها از زشتی ” حبّ جاه ” و ریاست طلبی سخن می گوید . و سپسگریه زیادی می كند و می فرماید: این امراض سعادت دائمی انسان را بهخطر می اندازد و از منبر پائین می آید و دیگر به كسی اجازه اجتهادنمی دهد و بعد از چند روز دق می كند و از دنیا می رود.من از همان ایّام طلبگی كه این قضیّه را شنیده بودم ، همیشه با خود می گفتم ، اگر آن طلبه حبّ جاه و ریاست نمی داشت چه احتیاجی بهاجازه اجتهاد داشت ، آن هم با آن حیله و مكر آن را از آ ن عالم بزرگبگیرد و سبب ناراحتی و حتّی قتل او گردد.چرا انسان باید تا ب ه این حدّ به این صفات پست حیوانی پای بند باشد !لذا ب ه فكر علاج این كسالت ، یعنی حبّ جاه و مقام از همان اوائلجوانی بودم . و گاهی كه فكر می كردم دیگر این صفت در م ن وجودندارد، خود را یك آزمایش عملی می نمودم كه چند مرتبه رفوزه شدم ،ولی دفعه آخر بحمدالّله دیدم به ترك آن صفا ت موّفق شده ام . حالا می دانم تو خیلی دوست داری كه بدانی ، چگونه من این صفت رااز خود تزكیه كردم و چگونه خود را آزمایش می نمودم ، من هم چون تورا شاگرد خو بی می بینم ، همه اش را برای تو شر ح می دهم به شرط آنكهمقیّد باشی مو بمو آنها را عمل كنی .او می گفت :من ابتداء برای بیرون كردن صفت حبّ جاه و ریاست از خود، بهعواقب آن فكر كردم ، آخرین مرحله شغلی را كه من در آن بودم ، درنظر گرفتم ، دیدم من كه یك طلبه هستم ، نهایت این است كه آخرشمرجع تقلید می شوم ، آن وقت میلیونها مردم از من تقلید می كنند،ریاست عامّه شیعه را به عهده می گیرم . در آن موقع از دو حال خارج نیست ، یا آنكه از ریاست لذت می برمو نفسم را از خود راضی كرده ام و به هیچ وجه خدا را در نظرمنگرفته ام و تنها پو ل ” سهم امام ” (علیه السّلام ) را از مرد م گرفتهو با مسئولیّت خود به طلاب داده ام ، طلا ب هم نه به خاطر محبّتواقعی ، بلكه به خاطر پولم به من اظهار علاقه كرده اند. در این صورت شب اوّل قبر، اوّل بدبختی و بیچارگی من خواهد بود وروز قیامت قطعًا مرا از یك كافر عوامی كه خدا و دین و ” امام زمان “(علیه السّلام ) را به بازی نگرفته بیشتر عذا بم می كنند، زیرا من همهآنها را وسیله ارضاء هوای نفس خود كرده ام و آنها را به بازی گرفته ام .و یا آنكه از مرجعیّت لذت نمی برم ، هوای نفسم را از ب ین برده ام و بارگرانی كه نیابت حضرت ” بقیّه الّله ” (علیه السّلام ) باشد به دوشكشیده ام و بالاخره به شرائط مرجعیّت و نیابت آن حضرت كه شرط اوّلش مخالف با هوای نفس بودن و شرط دوّمش مطیع مولا بود ن است عمل كرده ام ، كه در این صورت از همین الان باید حبّ جاه و ریاسترا از دل بیرون كنم ، تا لیاقت آن مقام مقدّ س را پیدا نمایم .بنابر این حبّ جاه و ریاست نباید در من وجود داشته باشد. حتّی در آن مدّت مقیّد شدم كه با مراجع تقلید بیشتر تماس بگیرم شایدبهتر به این حقیقت برسم و بتوا نم كاملا این موضوع را عین الیقین برایخودم بنمایم ، همین طور هم شد یعنی دیدم آنهائی كه اهل هوی ‘ بودند،با داشتن علم زیاد زود شناخته می شدند و ارزشی در اجتماع پیدانمی كردند. زیرا خدا به خاطر داشتن ایمان و پاكی و نیكوكاری ، محبّت انسان را بهدل مردم می اندازد و می فرماید:. كسانی كه ایمان داشته باشند و عمل شایسته كنند خدا محبّت آنهارا در دلهای مردم قرار می دهد.و امّا كسانی كه اهل هوی ‘ نبودند و پا ك و پاكیز ه بودند، آنها همزودتر شناخته می شدند. زیرا خدا ی تعالی خوبیها را آشكار می كند وبدیها را می پوشاند، ولی از زحمات طاقت فرسای مرجعیّت بخصوص كهخود را در زیر بار مسئولیّت بسیار بسیار سنگینی می دیدند، ناراحتبودند و لذت نمی بردند، زیرا ترسشان از خدا بیشتر بود، دلهره شان از دیگران زیادتر بود، حتّی یكی از مراجع به من می گفت : فلانی من آخرعمری شغل صرّافی با مسئولیّت فوق العاده سنگینی به عهده گرفته ام ،منظورش این بود كه می گفت : من باید پو ل ” سهم امام ” (علیهالسّلام ) را از مردم بگیرم و مردم مسئولیّت آن را به گردن من بیاندازندو م ن بین طلاب تقسیم كنم و باز هم مسئول باشم ، یعنی اگر یك قِرانآن را بیجا مصر ف نمایم ، نزد خدا و ” امام زمان ” (علیه السّلام )مورد مؤاخذه قرار می گیرم . لذا من پس از مدّتی كه این گونه فكر می كردم و با این بزر گان تماسمی گرفتم ، خیال می كردم كه به كّلی محبّت جاه و ریاست از د لم رفته ،ولی با یك آزمایش كه برای خود پیش آوردم ، متوجّه شدم كه اشتباهمی كنم و آن این بود كه : مدّتها مرا برای ریاستی دعوت می كردند، آن روزها قبول كردم ، وقتیبه محل كار رفتم ، دیدم خیلی دوست دارم كه خود را بر كارمندا ن وزیردستان ترجیح دهم ، آنها غذای بهتر را جلو ی من بگذارند، وقتی واردمجلسی می شوم ، هم ه جلوی پای من برخیزند، من با تأنّی بیشتری با مردمحرف بزنم ، كه مرا با شخصیّت بدا نند، حتّی با كمال تأسّف یك روز دیدم ، جمعی از اربا ب رجوع مرا بی جهت مد ح می كنند، خوشحال شدمو به آنها نگفتم اشتباه می كنید و بلكه یك روز هم كه خود را حاضركردم كه بگویم اشتباه می كنید طوری گفتم كه آنها بیشتر مرا مدحكردند. شب به مترل آمدم ، به اطاق خلوتی رفتم و نفسم را به محاكمه كشیدمو به او گفتم : آخر برای چه این مرض را تر ك نمی كنی ؟! چرا از حبّجاه و ریاست دست بر نمی داری ؟ به هر حال با خود م فكر كرد م كهبالاخره من مریضم ، باید معالجه شوم . كتاب ” بحارالانوار ” را بازكردم ، با خود فكر می كردم كه چون كلمات ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) نور است و رو ح من هم به خاطر داشتن حبّ جاه و ریاست ،ظلمانی شده ، پس باید با این انوار، آن ظلمت را برطرف كنم . لذاصفحات 145 تا 146 كتاب بحارالانوار جلد 70 را مطالعه كردم ، اینروایات نوشته شده بود:1 – حضرت ” امام رضا ” (علیه السّلام ) فرمودند: آن قدری كهطلب ریاست به دین انسان ضرر می زند، دو گرگ درنده به گلهگوسفندی بی چوپان ضرر نمی زنند. 2 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: كسی كه طالبریاست باشد هلاك می شود.3 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: بترسید از اینرئیسهائی كه بر مرد م ریاست بی جهتی می كنند. 4 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: به خد ا قسم صدایخوردن كفش به زمین پشت سر انسان ، برای او جز هلا ك شدن وهلاك كردن دیگران ، فائده دیگری ندارد.5 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: كسی كه ادّعاءریاست كند، ملعون است و كسی كه اهتما م بر طلب ریاست نماید،ملعون است و كسی كه نفسش را به ریاست وعده دهد، ملعون است .6 – ” امام باقر ” (علیه السّلام ) فرمودند: ای ابا ربیع ! به هیچوجه طلب ریاست نكن . 7 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: بترس از ریاست ،زیرا كسی نیست كه آن را طلب كند، مگر آنكه هلاك می شود.8 – حضرت ” علی بن موسی الرّضا ” (علیه السّلام ) فرمودند :كسی كه طلب ریاست برای خود كند، هلاك می شود. زیرا ریاستشایستگی ندارد، جز برای اهلش . و بالاخره ذات اقدس متعال در این باره به ترین كلام را فرمود ه كهمی گوید:این خانه آخرت را برای كسانی كه برتری طلب در روی زمین و فسادكننده در آن نباشند قرارش می دهیم و عاقبت همه خوبیها متعّلق به متّقیناست .این روایات و این آیه قرآن را خواندم .ولی مگر سیاهی دل من با این مقدار از كلمات پر نور خاندا ن “عصمت ” برطرف می شد، اگر چه بعد از خواندن این روایات تا چندروزی آرامتر بودم .امّا یك روز دیدم خودم را گول می زنم ، زیرا به مردم كه تواضع می كنمبرای این است كه مرا دوست بدارند و بیشتر احترامم كنند، به همه كهسلام می كنم ، به خاطر این است كه آنها را خجالت بدهم و بعدًا آنهاسبقت به سلام بگیرند.اگر یكی از مریدا ن دوزانو در مقابلم نمی نشست در دل ناراحت می شدم !وقتی وارد مجلس می گردیدم و مردم به خاطر ورودم صلو ات می فرستادند، خوشحال می شدم !یك روز وارد مجلسی شدم ، جمعیّت چند هزار نفره ای كه برای دیدن منجمع شده بودند، همه از جا برخاستند و صلوا ت فرستادند و من درضمن چند كلمه ای كه برای مردم حرف می زدم ، گفتم : برادران شما كهاین گونه اظهار محبّت به من می كنید، شاید نفس من خوشش بیاید وحال آنكه من لیاقت این همه محبّت را ندارم ، اینجا معلو م بود كه مردمبه زبان حال و قال می گفتند، ببین چه آقای خوبی است ، چقدر شكسته نفسی می كند، خیلی خوشم آمده بود . ولی وقتی به مترل رفتم و خوببه عمق مطلب فكر كردم ، متوجّه شدم كه خود این شكسته نفسی منبه خاطر هوای نفس بوده است .ضمنًا مطلب قابل توجّه این بود كه وقتی از پشت میز سخنرانی در آنمجلس به میان مردم آمدم ، پیرمرد دهاتی نورا نی پیش من آمد و به منگفت : شما نباید آ ن قدر ضعیف باشید كه از ابراز احساسا ت مردم تغییرحال پیدا كنید و نفستا ن خوشش بیاید و یا اگر به شما بی اعتنائی كردندناراحت شوید، شرح صدر داشته باشید و به این مسائل اهمیّت ندهید. من در آن مجلس از بس از اظهار محبّت مرد م و احتراما ت آنها مستخوشحالی شده بودم . نفهمیدم این پیرمرد چه می گوید . ولی وقتی درمترل فكر می كردم متوجّه شدم كه او مرا متنبّه كرده و به من فهماندهاست كه اگر بر فرض من راست بگویم و از این احترامات خوشمنیاید، تازه شرح صدر نداشته ام و ضعیف بود ه ام . اینجا بود كه من می خواستم منفجر شوم ، دیوانه شده بودم ، با خودمی گفتم پس من كی از آن سیاهیها، بخصوص از جا ه طلبی وریاست طلبی نجات پیدا می كنم .گریه زیادی كردم و سپس چون بیشتر از این نمی توانستم از وسائلعادی استفاده كنم دست به وسائل معنوی زدم ، ناگهان به فكرم رسیدكه نماز استغاثه به حضرت ” صدّیقه كبری فاطمه زهراء ” (سلامالّله علیها ) را بخوانم و از آ ن مخدّره و ملكه جهان هستی درخواسترفع این بلاء و مرض روحی را بنمایم . این نماز را با هما ن آدابی كه در باب دوّم كتاب باقیات الصالحات (درنمازهای مستحبّه ) ” مفاتیح الجنان ” است خواندم ، یعنی دو ركعت نمازبه نیّت استغاثه به حضرت ” فاطمه زهراء ” (سلام الّله علیها )خواندم و بعد از نماز سه مرتبه ” الّله اكبر ” گفتم و سپس سر بهسجده گذاشتم و صد مرتبه گفتم : ” یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی “(یعنی : ای مولای من ! ای فاطمه زهراء ! مرا از شرّ این دشمن پناه ده )بعد طرف راست صورتم را به زمین گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم و باز طرف چپ صورتم را به زمین گذاشتم و همان جمله را صدمرتبه گفتم و باز سر به سجده گذاشتم و همان جمله را صد مرتبه گفتم ،هنوز سر از سجد ه بر نداشته بودم كه آثار لطف حضرت ” صدّیقهكبری امّ الائمّه ” (سلام الّله علیه ا) ظاهر شد و مرا از آن سیاهییعنی صفت ریاست طلبی نجات داد و بعدًا كه به قلبم مراجعه نمودم ودهها مرتبه خود را امتحان نمودم ، بحمدالّله اثری از آن صفت در خودندیدم .در اینجا تذ ّ كر این نكته لازم است كه بعضی از مردم گمان كرده اندشفای امراض روح اهمیّتش كمتر از شفا ی مرضهای جسمی است ، لذااگر گفته شود كه فلان كور به بركت حضر ت ” فاطمه زهراء “(سلام الّله علیها ) شفا یافت ، از نظر آنها شگفت انگیزتر از آن استكه گفته شود، فلان شخص ریاست طلب به بركت آن حضرت (سلامالّله علیها) شفا یافت .و حال آنكه اهمیّت و ارزش هر چیزی مربوط به نتیجه و فائده آن چیزاست . مثلا اگر وقتی یك كور شفا پیدا می كند، حدّاكثر فائده اش این استكه چند سالی بسیار محدود كه می خواهد در د نیا زندگی كند، چشم دارمی باشد و وقتی از دنیا رفت دیگر بین كور و بینا فرقی نمی باشد و فائد هآن بینائی همین جا تمام شده است . ولی یك شخص حسود اگر شفا پیدا كند از بدبختی همیشگی نجات پیداكرده ، زیرا صفا ت روحی به مانند خود روح همیشه با او هست وصفات بدنی هم به مانند خود بدن برای مدّت موّقتی باقی می ماند،بنابراین امراض روحی با امراض جسمی به هیچ وجه قابل مقایسهنیست ، زیرا زندگی دنیا در مقابل زندگی آخرت صفر است . انقطاع از خلق و اعتماد به نفساو می گفت :در یكی از روزها ی ماه شعبان مناجاتی را كه از حضرت ” امیرالمؤمنینعلی ” (علیه السّلام ) نقل شده و معرو ف به مناجات ” شعبانیّه “است می خواندم ، از اواسط دعاء حالم منقلب شد، نمی دانستم كجاهستم و چه می كنم ، من در آن حال فقط خدا را با چشم دل می دیدم ونور مقدّسی را بین خود و ذات اقدس متعال واسطه فیض مشاهدهمی كردم . تا اینكه به این جملات رسیدم :” اِلهی ِبكَ عََلیْكَ اِلا’ َاْلحَقتَنی ِبمَحَلِّ َاهْل طاعَتِكَ وَ اْلمَْثوَیالصّالِح مِنْ مَرْضاتِكَ َفاِنّی لا ‘َاقْدِرُ لِنَفْسی دَْفعًا وَ لا ‘َامْلِكُ َله نَفْعًااِلهی َانَا عَبْدُكَ الضَّعیفُ الْمُذِْنبُ وَ مَمُْلوكُكَ اْلمُنیبُ َفلا ‘تَجْعَْلنی مِمَّنْصَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوكَ اِلهی هَبْ لی َ كم ‘ا َ لا ْ لانْقِطا ع اَِلیْكَ وَ َاِنرْ َابْص ‘ارَ ُقُلوِبن’ا ِبضِی’اءِ نَ َ ظره’ا اَِلیْكَ حَتیتَخْرقُ َابْصارُ الُْقُلو ِ ب حُجُبَ النُّو ِ ر َفتَصِ َ لاِ لی ‘ مَعْدِنِ الْعَظمَهِ وَ تَصیرََارْو’احُن’ا مُعَلََّقًه ِبعِزِّ قُدْسِكَ ” . من در آن موقع به قدری محو جمال حق شده بودم ، كه قدرت نداشتم بازبان بدنی این جملات را بگویم ، بلكه همه این كلمات را با زبا ن دلمی گفتم و آنچه در این عبارات است ، در روح خود احساس می كردم ،من دیگر حجب نور را پاره كرده و به معدن عظمت و عزّت و كرامتمتّصل شده بودم . و چون می خواهم خصوصیّات این مكاشفه را شرحدهم ، لازم است ترجمه و شرح مختصری از جملا ت مناجات ” شعبانیّه “را كه در بالا نقل كردم برای تو بگویم . در این بخش از دعاء می گوئیم :پروردگارا! به حقّ خود ت قسمت می دهم ، كه مرا به مقام اهل طاعتو به جایگاه شایسته از خشنودیت ملحق كن . زیرا من قدرتی كه از خودچیزی را دفع كنم ، ندارم و مالك چیزی كه مفید برای من باشد،نیستم .محبوبم ، معبودم ، من بنده ضعیف گناهكار و مملوك برگشته به دامن توهستم ، پس مرا از كسانی كه از آنها رویت را برگردانده ای و غفلت اواز عفو تو محجوبش كرده ، قرار مده . محبوبم ، معبودم ، مرا به تمام معنی منقطع از خلق و متوجّه به خودتبفرما. و دید ه دلم را آنچنا ن به نور دیدارت روشن كن ، كه دیدگان دلمحجابهای نور را پاره كند و به معدن عظمت و رحمتت برسد و اروا ح ماوابسته به عزّت قدس و پاكی تو گردد.من در این مكاشفه معنی ” حجب نور ” را كه برای اكثر مردمنامعلوم است ، فهمیده بودم .من در این مكاشفه معنی رسیدن به معدن عظمت و رحمت را درككرده بودم .من در این مكاشفه معنی عبودیّت كامل را شناخته بودم .و می دانستم كه در مقابل معبودم موجود ناچیزی هستم ، حالا خواهیگفت چطور این مطلب را فهمید ی و چگونه از جملا ت این دعاء چهارمطلب فوق را احساس كردی ؟ در جواب می گویم : اگر چه بعضی از حالات روحی طوری است كهاگر انسان صدها صفحه كتاب را پر كند و یا ساعتها حرف بزندنمی تواند شرح یك لحظه آن را بیان كند. ولی در عین حال با حول و قوّهالهی مطالب فوق را تا جائی كه برایم میسّر باشد و تو استعداد فهمش راداشته باشی ، برای تو شرح می دهم .اوّل :گفتم : من در این مكاشفه معنی حجب نور را فهمیده بودم .بله عزیزم ؛ معنی حجاب نور این بود كه گاهی برای انسان هدفهائیغیر از خدا كه در عین حال مورد رضایت الهی است وجود دارد، مثلعبادتهائی كه از تر س جهنّم و یا بعضی از اعما ل مستحبّه كه برایوسعت رزق و یا عبادت برای رفع گرفتاریها، انجام می شود كه واضح است ، این اهداف مورد غضب الهی نیست و بلكه پروردگار در قرآنمجید و پیشوایان دین در ضمن روایات زیادی مردم را به منظور كردناین اهداف تشویق هم فرموده اند ولی در عین حال كسانی كه ایناهداف را دارند به خدا نمی رسند و در زمر ه محبّین و مخلصین قرارنمی گیرند. زیرا هدفشان خدا نبوده و او را نمی خواسته اند، بلكه این اهداف برای آنها حجا ب است . زیرا با خلوص واقعی منافات دارد ولینور است ، زیرا مبغوض ذات اقدس متعال نمی باشد، بلكه خدای تعالیآن را حلا ل كرده است به خلاف وقتی كه انسان اهداف شیطانی واعمال شیطانی داشته باشد، كه طیبعی است علاو ه بر آنكه در حجابقرار می گیرد، حجابش هم ظلمانی است او را تاریك می كند و از همهچیز باز می دارد. ولی وقتی انسان این حجب نورانی را هم پاره كرد، یعنی به مقام خلوصرسید و از همه خواسته های نفسانی حلال و حرامش صرف نظر كرد وجز خدا و وصل به او چیزی نخو است ، سراسر قلب ش مملوّ از محبّت خداشد، حتّی سر سوز نی محبّت غیر خدا در دلش نبود، انقطاع كامل از غیرخدا پیدا كرد، حجب نور را پار ه كرده ، به وصل محبوب نائل شده وبه حقیقت رسیده است . دوّم :گفتم : من در این مكاشفه معنی انقطاع از خلق را درست لمس كردهبودم .بله دوست محترم ، من در آن حال كه از حجب نور عبور كرده بودم وخلوص واقعی را بدست آورده بودم و متوجّه شدم كه تمام كمالاتجمالیّه و جلالیّه كه با فطرت ذاتی آنها را دوست می داشتم ، در یكموجود همه آ نها جمع شده و نام آن موجود ” خدای تبارك و تعا لی “ است ، فطر تم او را دوست می داشت ، او را من نه به خاطر نعمتهائی كهبه من داده و نه به خاطر طمعی كه به او دارم دوست می داشتم ، بلكهچون او دوست داشتنی بود، او را دوست می داشتم و در د لم جز او بهچیز دیگر ی فكر نمی كردم و چیز دیگر ی را هم دوست نمی داشتم ، تاچه برسد كه از دیگری امید كمك داشته باشم.سوّم :گفتم : من در این مكاشفه معنی رسیدن به معدن عظمت و رحمت رافهمیده بودم .بله من متوجّه شدم كه هدف اصلی و حقیقی از ” سیر الی الّله “رسیدن به این معدن است و معدن مركز جواهرات و اشیاء قیمتی استو بدون تردید چیزی پر قیمت تر از عظمت و آقائی واقعی نیست و اگرخدای تعالی مختصری از آن را به هر كس ببخشد، دارا ی كمالاتروحی و لایق مقام قرب الهی می گردد.من در آنجا فهمیدم كه معدن كمالاتی كه ما باید به آن خود را برسانیمو من در آن وقت رسیده بودم انوار مقدّسه ارواح ” معصومین “(علیهم السّلام ) بود.آن نوری كه ” اوّل ما خلق الّله ” است .آن نوری كه آینه تمام نمای خدای تعالی است و تمام صفات كمالیّه الهیدر آن جمع شده است .آن نوری كه در دعاء رجبیّه می گوئیم : ” بین تو ا ی خدا و ب ین آنها جزآنكه آنها بنده تو و مخلو ق توَاند جدائی دیگری نیست ” و بالاخرهآن نور مقدّس حضرت ” خاتم انبیاء ” و اولاد ” معصومینش “ (علیهم السّلام ) بود، زیرا آنها معدن رحمت الهی هستند كه در زیارتجامعه می گوئیم : ” السّلام علیكم یا اهل بیت النّبوّه و ; و معدنالرّحمه ” .این همان رحمتی است كه در دعاء كمیل می گوئیم : ” و برحمتك اّلتیوسعت كل شیی ” این همان رحمتی است كه اگر از بخش خصوصیششامل حال كسی بشود، به عظمت و كمال رسیده است ، كه در تفسیركلمه ” رحیم ” امام (علیه السّلام ) می فرماید: ” للمؤمنین خاصّه “.استاد در ا ینجا به من گفت : می دانم كه خوب نمی توانی مطلب رابفهمی ، باید برایت بیشتر توضیح دهم .خدا بود و هیچ چیز نبود . سپس نور مقدّ س ” خاندان عصمت ورسالت ” (علیهم السّلام ) را خلق كرد . و آنها را آینه تمام نمایخودش قرار داد و تمام صفات افعال خود ش را در آنها ایجاد كرد و آنها همه صفات و خصوصیّات الهی را به جز صفات ذات ، مثل ازلیّت وتجرّد مطلق ، را دارا شدند و چو ن خدای تعالی برای ارسال فیض ،واسطه می خواهد و چون آنها واسطه فیض بین بالا و پائین اند، یعنیواسطه بین خالق و مخلوقند و چون خدای تعالی بزرگتر از آن است كه مخلوقات پست هم بتوانند مستقیم با او در ارتباط باشند . (و به همیندلیل در شریعت حتّی یك جمله بدون واسطه به كسی وحی نشده و تنهابه نور مقدّ س حضرت ” خاتم انبیاء ” (صلی الّله علیه و آله )وحی گردیده است ).باید هد ف و مقصود همه سالكین الی الّله رسید ن به معرفت و كسبفیض و آینه تمام نمای این میزان اعمال و ایجاد صفات و خصوصیّا تاین معدن عظمت و رحمت در خود باشند، كه اگر كسی به سر متر لمقصود رسید، به حقیقت ” مناجات شعبانیّه ” رسیده ، یعنی حجب نوررا پاره كرده و به معدن عظمت و رحمت الهی رسیده و روح ش به عزّتو پاكی پروردگار پیوسته است . شاید تو در دلت خیال كنی كه چگونه من سیر الی الّله را به رسیدن بهانوار ” معصومین ” (علیهم السّلام ) تفسیر می كنم .در جوا ب می گویم : خیالت راحت باشد، این هم سیر ا لی الّله است .زیرا رهبران معصوم ما خودشان فرموده اند: ” معرفتی بالنّورانیّه معرفه الّله عزّوجل ” یعنی : ” علی ” (علیهالسّلام ) فرموده : شناختن من در بُعد روحی ، همان شناختن خدا است .و خودشان به ما دستور داده اند كه در زیارتهایشان بگوئیم : ” منعرفكم فقد عرف الّله ” كسی كه شما را بشناسد، خدا را شناخته است .و قبو ل این موضوع از نظر عقلی هم خیلی زحمت ندار د. زیرا آنچه ازصفات خدای تعالی كه منحصر به خودش هست ، (یعنی صفات ذات )كه شناخته نمی شود و حتّی ما را از فكر كرد ن در آن نهی كرده اند ولیآنچه از صفا ت افعال كه ممكن است ، در دیگر ی بوجود آید و می شودآنها را شناخت و باید به آنها معرفت پیدا كرد، قطعًا آنها بطور كامل دررهبران ” معصوم اسلام ” (علیهم السّلام ) وجود پیدا كرده است . بنابراین ، شناختن ” ائمّه معصومین ” (علیهم السّلام ) همان شناختنخدا است و حركت به طرف این دریای معرفت ، همان سیر ا لی الّلهاست .چهارم :گفتم : من در این مكاشفه معنی عبودیّت كامل را در ك كرده بودم ومی دانستم كه در مقابل معبودم موجود ناچیزی هستم .آری من متوجّه شدم كه چون اختیار هیچ نفعی و ضرری را برای خود ندارم و او بی نیاز مطلق و من فقیرم ، او و ّ لی مطلق و من در مقابل اوبیچاره ام ، همه چیز من از او است و حتّی وجود م و نعمتهائی كه اطرافمقرار گرفته همه از او می باشد و بالاخر ه مخلوقی هستم كه در مقابلپروردگارم از خود هیچ ندارم و همه چیزم از او است .دانستم كه باید بندگی كنم ، از خود رایی نداشته باشم و به او تو ّ كلكنم و در مقابل او تسلیم باشم و هیچ اراده ای از خود نداشته باشم .بالاخره من می خواستم با نقل این مكاشفه دو چیز را به تو بگویم كهتا تو آنها را عمل نكنی ، انسان كاملی نخواهی شد. اوّل : آنكه بدان تا تمام صفات حسنه را در خود ایجاد نكرده ای به خداو مظاهر الهی نزدیك نمی شوی . زیرا مثلا چگونه ممكن است تو كه بخیلیبا خدا ی جواد، خدای رازق ، خدا ی رحمان و مظاهر ش یعنی ” معصومین” (علیهم السّلام ) رفیق شوی ؟ آیا خود ت یك چنین كاری رامی كنی ؟ یعنی حاضری تو كه مثلا خوش اخلاقی با یك مرد بداخلاقچند روزی رفاقت كنی ، به او نزدیك باشی ، پس چگونه ممكن است تو كه ظالم و ستمگری ، با خدائی كه رحیم و رحمان و عادل است نزدیك شوی ؟پس اگر به مقدار سر سوز نی صفات روحی و اعمالت با ” معصومین “(علیهم السّلام ) سنخیّت نداشته باشد، تو در حجا بی و از آنها و خدایتعالی فاصله داری . دوّم : آنكه بدان تا از همه مردم ، تا از همه چیزهائی كه جنبه غیر الهیدارد، تا از غیر خدا د ل نكنی و آنها را بی اعتبار، چنانكه هست ، ندانی ودلت را صددرصد به خدا ندهی و محبّت غیر خدا را در دل ایجاد نكنیو آنچنا ن كه ” معصومین ” (علیهم السّلام ) كه از غیر خدا برید هبودند و تنها به خدا د ل بسته بودند نباشی ، به مقصد كه حقیقت تشیّعو حقیقت اسلام و حقیقت انسانیّت است ، نمی رسی . اگر خواهی آری به كف دامن او —– برو دامن از هر چه جزاوست برچیناو می گفت :در مجلس ی كه دوستان متوسّل به حضرت ” بقیّه الّله ” روحی و ارواحالعالمین لتراب مقدمه الفداء شده بود ند و حال خوشی داشتند، هر چهمریض در آن مجلس آورده بودند، ناگهان شفا یافتند . من به این فكر فرو رفتم كه چگونه این مریضهای صعب العلا ج یك مرتبه خوب شدند.ناگهان ملهم شدم كه عّلت شفای آنها انقطاع آنها از وسائل ظاهری واتّصالشان به منبع نیروی معنوی یعنی معدن رحمت الهی حضرت “بقیّه الّله ” ارواحنا فداه بوده است . پس از این الهام مؤیّداتی پشت سر هم از جریانات مختلف و آیات وروایات متعدّد كه در این زمینه وارد شده به فكرم رسید، كه آنها رامختصرًا برای تو فهرست می كنم .یك :ذات مقدّس متعال می فرماید: ” َفاِذ’ا رَكِبُوا فِی اْلُفْلكِ دَعَوُا اللهَمُخْلِصینَ َلهُ الدّینَ َفَلما نَجّی ‘هُمْ اَِلی الْبَرِّ اِذ’ا هُمْ یُشْرِ ُ كو َ ن ” . یعنی :وقتی سوار كشتی می شوند و از همه وسائل دیگر قطع می گردند، خدا رابا خلو ص می خوانند، ولی وقتی آنها به خشكی بر می گردند، مشركمی شوند و با دیگران پیوند می كنند. دو:در این خصوص كه وقتی مردم سوار كشتی می شوند و یا به ابتلائیدچار می گردند و از غیر خدا منقطع می گردند و به خدا متوجّهمی شوند، آن وقت مشكلشان حل می شود، روایات زیادی وارد شد هاست .سه :در جلسات زیادی دیده ایم كه وقتی توجّه خوبی به خدا، یا به یكی از “معصومین ” (علیهم السّلام ) می شود، در آن مجلس اگر مریضی باشد،شفا پیدا می كند و یا لااقل تجلیّاتی به صورتهای مختلف از قبیل استشمامعطرهای معنوی و رؤیت انوار و یا دید ن ارواح اولیاء خدا خواهد بود . و بدون تردید اینها بوجود نمی آید جز به خاطر انقطاعی كه اهل آنمجلس و یا لااقل كسی كه آن تجّلیات را مشاهده كرده ، از غیر خدا ومظاهرش و اتّصال و اتّكاء آنها به خدا و یا به آن انوار طیّبه می باشد.چهار:در حرمها و مشاهد مشرّفه و حتّی امامزاده ها مریضهای زیادی دخیلشده اند و شفا پیدا كرده اند. وقتی از آنها سؤا ل می شود كه : چه حالیپیدا كردید كه شفای خود را دریافت نمودید؟ بدون استثناء می گویند : در اثر جوّ معنوی كه در آنجا بود، حالت انقطاعی در ما پیدا شد و قلبو دل ما كام ً لا متوجّه آن و ّ لی خدا گردید و ما از او خواستیم كه ما راشفا دهد.پنج :بسیار دیده شده مریضهائی را كه اطبّاء جواب گفته اند و آنه ا را مأیو سنموده اند به خاطر آنكه انقطاع از وسائل ظاهری پیدا كرده اند و ایمانی بهنیروی معنوی داشته اند و متوسّل به وسائل الهی یعنی ارواح مقدّسهمعصومین (علیهم السّلام ) گردیده اند. معجزه آسا آنًا شفا یافته اند.اینها مرا معتقد كرد كه اگر انسان بتواند آن حالت انقطاع از وسائل ظاهری یعنی منقطع شدن از غیر خدا را در قلب و روح خود ایجاد كندو آن حالت بتواند دوا م داشته باشد، یع نی همیشگی باشد، همیشهكارهای معجزه آسا برایش اتّفاق می افتد، یعنی هر وقت هر چه بخواهدانجام می شود. اراده او اراده الهی می گردد. و بالاخره همان گونه كه درمضمون بعضی از روایا ت آمده كه خدای تعالی در حدیث قدسی فرموده :” بنده من ! اطاعت مرا بكن تا تو را مثل خود م قرار دهم ، من وقتی بهچیزی می گویم باشد، هست . تو هم وقتی به چیزی می گوئی باشد،خواهد بود ” می گردد.لذا استبعاد ندارد، اگر بگوئیم فلان و ّ لی خدا به اتّكاء قدرت الهیمی تواند، در كائنا ت تصرّف كند. زیرا نمونه اش را همه كس در همه جادیده اند. ریاكاریاو می گفت :در ایّا م جوانی كه خیلی دوست داشتم مرد م مرا به خوبی و دیانتبشناسند و تا می توانستم به هر وسیله ای كه بود گناها نم را مخفی وخوبیهایم را اظهار نمایم ، دیدم كم كم مبتلا به ریا شده ام .یعنی نماز خواندنم در خلوت با نمازی كه در میا ن مردم می خوانم فرقمی كند، مناجاتها و اشك و آهم در جلسات و در میا ن مردم بهتر از آ ن وقتی است كه همین اعمال را در خلو ت انجام می دهم ، دوست دارم كهدر بین مردم غذا كم بخورم و اوّل و آخر غذا ” نمك ” بخورم ، ” بسمالّله ” و ” الحمدلّله ” را بلند بگویم ، تا مردم بگویند او به مستحبّاتخوب عمل می كند و مقیّد به آنها است .یك روز یك نفر به من گفت : خدا از گناهان من و تو بگذرد، در عینآنكه سر تا پا گنا ه بودم ، از او خوشم نیامد . زیرا نمی خواستم او مراگناهكار بشناسد و مرا به خودش ضمیمه كند. یك روز دیگر به فكر افتاد م كه پیشانیم را بیشتر به مُهر فشار ده م كهدر پیشانیم آثار مُهر و پینه آن ظاهر شود، تا مرد م مرا با قیافه دینیببینند.كوشش می كردم لباسهای قیمتی با آنكه ثروت داشتم نپوشم ، تا مردممرا یك زاهد و درویش تصوّر كنند.مقیّد بودم موی سرم را با تیغ در حمّا م با آنكه خیلی جوان بودم بتراشمو خود را یك فرد مقدّس معرّفی كنم .در مجالس وقتی به منبر می رفتم و یا با مردم صحبت می كردم ، صدایم رانازك می كردم و گاهی مثل كسی كه بغض را ه گلویش را گرفته وحرفها در خودش اثر كرده و با زحمت اشكی هم از گوشه چشممخارج می كردم ، تا مردم را گول بزنم . حتّی یك روز مرد م را نصیحت می كردم كه ریا نكنند و خودم در همانوقت ریا می كردم .گاهی در مجالس چون حرفی بلد نبودم بزنم ساكت بودم ، ولی خودم رامثل كسی كه ” صمت و سكوت ” را پیشه كرده ، نشان می دادم .گاهی كوشش می كردم خودم را طوری معرّ فی كنم كه مردم فكر كنندمن تنها با اولیاء خدا سر و كار دارم . امّا در تمام این احوال ناراحت بودم . زیرا وقتی تنها می نشستم نفسلوّامه ام مرا به قدری سرزنش می كرد كه خود بخود متوجّه می شدم ،چقدر بدبختم .و بالاخره یقین پیدا كرده بودم كه مرض ریا در من ریشه كرده ونزدیك است مرا از پا در بیاورد.یك شب كه بیشتر ریا كرده بودم و طبعًا نفس لوّامه ام مرا در خلوتبیشتر سرزنش كرده بود . با توسّل به حضرت ” سیّدالشّهداء ” (علیهالسّلام ) و گریه زیاد برای مصائب آن حضرت به خواب رفتم ، صحراءمحشر را به خواب دیدم .من ایستاده بودم و اعمال مرا ملكی در كیسه ای ریخته بود و با زحمتآورد كنار میزا نی گذاشت ، اوّل نمازهای مرا بیرون آورد، مثل سیبی بودكه كرمها او را خورده بودند و پوسید ه بود، آ ن را در میزا ن نگذاشتو بلكه بیرون انداخت . بعد روزه های مرا بیرو ن آورد، آنها هم متأسّفانه مثل گلابیهائی بود كهگوشه و كنارشان را كر م خورده بود، می خواست آنها را هم بیرونبریزد كه من مچش را گرفتم و گفتم : من در این ولایت غربت تنهاامیدم به فروختن همینها است كه بتوانم پولی به دست بیاورم و زندگیمرا تأمین كنم .گفت : بسیار خوب ولی من می دانم اینها را آنجا قبول نمی كنند.گفتم : كجا؟گفت : خریدار.گفتم : خریدار كیست ؟گفت : خدا.گفتم : خوب از او سؤا ل می كنم ، ناگها ن شنید م كه صدائی آمد كهفرمود: چون در اینها دیگری را شریك كرده ای و م ن هم باید شریكخوبی باشم ، حّقم ر ا به طرفم واگذار می كنم ، تو هم ه آنها را به شریكمبده . هر چه گریه كردم و گفتم : كه ای مولای من او پول ندارد،چیزی ندارد، خودش هم مثل من بیچاره است . فرمود: حرف همین است ، می خواستی شری ك مرا از بیچاره ها انتخابنكنی . سپس به ملك ی كه اعمال مرا در كیسه كرده بود خطاب كرد كههمه آنها را در زباله دان بریز آنها به درد نمی خورند.آن ملك هم كیسه را بدو ن معطلی برداشت و به طرف محّلی كهآشغالها را می ریزند رفت و ته كیسه را گرفت و تمام محتوای آن را درمیان آن آشغال دانی ریخت و كیسه خالی را به دست من داد. من چند لحظه متحیّر به آن میوه ها نگا ه می كردم ، ناگها ن خودم متوجّهشدم كه این میوه های پوسیده و كرمو به درد برد ن به بهشت همنمی خورد و اگر آنها را به بهشت می بردم اسباب خجالت می شد.گفتم : پس خدایا دوباره مرا به دنیا برگردان تا توشه سالمی تهیّه كنم . امّا دیگر سكوت همه جا را گرفته بود، من فریاد می زدم ، ولی تنهاصدای خودم برمی گشت و به گوشم می رسید، گریه می كردم ، كسی بهدادم نمی رسید، ناگها ن از خوا ب بید ار شدم . و لذا از آ ن وقت تا مدّتزمانی هر وقت به فكر ریا می افتادم متذ ّ كر آن خواب می شدم فورًا خودرا منصرف می كردم تا بحمدالّله ترك ” ریا ” عادتم شد و بحمدالّلهبعدها لذتی كه در خلوت از عبادت می بردم غیر قابل وصف بود. ظلم و ستمگریاو می گفت :یكی از الطا ف الهی نسبت به من این بود كه من ذاتًا از ظلم و ستم بهدیگران مترجر و متنّفر بودم .نه خودم به كسی ظلم می كردم و نه از ظالم ین و ستمگران خوشممی آمد.آخر ظلم از بدیهی ترین و واضح ترین صفا ت زشتی است كه وجدانانسان از آن متنّفر است . خدا در قرآن ظالم و ستمگر را مكرّر لعن كرده و به او وعده عذابالیم داده است .اگر این صفت حیوانی در كسی وجود داشته باشد، فرسنگها از خدا واولیاء خدا دور است و به هیچ وجه او را در میان انسانها راه نمی دهند.امّا یك روز یكی از قدرتمندا ن كه متأسّفانه دارای مقام مهمّی دردستگاه دولت هم بود، به عنوان مریضی كه نزد طبیب می رود نزد منآمد و گفت : من نمی دانم چه كنم ؟ هر وقت قدرتی بر كسی پیدا می كنمدوست دارم به او هر چه بیشتر ظلم نمایم . خواستم او را نصیحت كنم ، گفت : من خود م بیشتر از هر كس بدیظلم را می دانم ، عواقب وخیم آن را می شناسم ، می دانم نزد خدا كسیبدتر از ظالم و عملی بدتر از ظلم نیست .ولی از شما می خواهم كه اگر می توانید این مرض كشند ه را از من رفعكنید و مرا از این بدبختی نجات دهید. من مقداری او را راهنمائی كردم و صریحًا به او گفتم : كه تا صفتظلم و بیدادگر ی در تو باشد، از خدا دوری و به شیطان و شیطانسیرتان و طواغیت نزدیكی .مگر نمی بینی كه خدای تعالی همه جا نام خود ش را به ” رحمن و رحیم “و ” ارحم الرّاحمین ” بودن ذكر كرد ه و در اوّ ل هر سوره از قرآنخودش را به این نامها معرّ فی فرموده و در سور ه حمد كه لااقل هر روزده مرتبه آن را در نمازها ی واجب می خوانیم ، كلمه ” رحمن و رحیم “را تكرار كرده است . مگر نمی دانی كه خدای تعالی راضی نیست یك لحظه قدرت در دستظالمین باشد و لذا فرموده : ” لا’یَنال عَهْدِی الظالِمینَ ” .گفت : آقا من به شما عرض كردم كه من همه اینها را می دانم ، احتیاج بهنصیحت ندارم ، نمك روی زخمم نپاشید، فقط اگر معالجه اش را می دانید،برای من نسخه كنید.گفتم : تو ممكن است گوش ندهی ولی اگر تعهّد می كنی كه هر چهبگویم و لو از نظرت جاهلانه باشد گو ش دهی ، فردا صبح نسخه ایبرایت می نویسم ، ساعت 8 صبح منتظرت هستم . او خداحافظی كرد ورفت .حالا شاید تو با خودت بگوئی شما اگر چیزی می دانستید چرا همان روزبه او نگفتید؟در جواب می گویم : نه من چیزی را كه برای او مفید باشد و او را باسرعتی كه لازم بود متحوّل ش كند آن روز بلد نبودم و لذا می خواستمنیمه های شب از خدا و ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) بخواهمشاید آنها مرا در معالجه مرضش راهنمائی فرمایند. زیرا دعا با زبان غیر، بهتر مستجاب می شود، او خودش ظالم و گناهكاربود و با زبانش معصیت زیادی كرده بود، خیلی ها را رنجانده بود ، خدابه آن زبان معصیت كار اعتنائی نمی كرد و دعایش را مستجاب نمی فرمود.ولی او با زبان من معصیت نكرده بود، لذا دعاء من در حقّ او مستجاب می شد.آن شب من د ِ ر خانه خدا خیلی تضرّع و زاری كردم ، صورت به خاكگذاشته بودم ، علاوه بر آ نكه برای او طلب عفو می كردم ، شفای مرضروحیش را هم از خدا می خواستم . تا آنكه طبق حساب معیّنی كه داشتم به حضرت ” امام مجتبی حسن بنعلی ” (علیهما السّلام ) متوسّل شدم ، بعد از آن شاید به اصطلاح شمابه خواب رفته بودم ، در همان عالم به من فرمودند : به او بگو كه فعلا تورا از این مرض نجات می دهیم ، ولی این را بدان كه امراض روحی مثلاعتیاد است ، اگر كوچكترین غفلتی بكنی و یا دوباره كوچكترین ظلمیبكنی آن مرض عود می كند. لذا هر زما ن از این به بعد نفست و یا شیطانت به تو پیشنهاد ظلم وستمی را كرد، فورًا خود ت را به جای طرفت قرار بده ، یعنی خودت رامظلومی تصوّر كن كه در چنگال ظالم قرار گرفته و بر كس مپسندآنچه تو را نیست پسند . در اطاق خلوتی مقابل آئینه بایست و خودترا تحقیر كن و مزّه حقیر شدن را مختصر ی بچش تا دیگران را تحقیر نكنی .ای ظالم این را بدان ، هر كه جان و فهم و احسا س دارد، مثل تو است ،همان گونه كه اگر فشاری به تو وارد شود ناراحت می شوی ، درد تو رااذیّت می كند، زندا ن و محدودیت تو را رنج می دهد، همچنین دیگران راهم ناراحت می كند، آنها هم اذیّت می شوند، آنها هم رنج می برند، حتّیمورچه ای نباید از دست تو اذیّت شود. تو كه هستی كه صدها حیوان جاندار به خاطر استراحت تو باید از بینبروند؟!تو كه هستی كه وقتی در اطاق استراحتت مورچه یا مگس پیدا شودمواد سمّی را روی آنها می ریزی و همه آنها را از بین می بری ؟!تو كه هستی كه باید خدا آنچه در آسمان و زمین خلق كرده برای توباشد و تو راحت باشی ؟! مگر آنكه تو رحم داشته باشی ، آنچنان كه خدا رحیم است .مگر آنكه تو ظلم نكنی ، آنچنان كه خدای تعالی به احدی ظلم نمی كند.و بالاخره مگر آنكه تو مظهر صفا ت كمالیه الهی باشی تا تو را اشرفمخلوقات بدانند. تو اگر ظالم و ستمگر باشی ، به خدا نزدیك نیستی . زیرا اگر به قدر سرسوزنی ظلم كنی ، فرسنگ ها از خدا ی تعالی و انسانیّت دوری و از هرحیوانی پست تری .فردای آن روز وقتی او را دیدم ، مطالب فو ق را با شر ح مختصری برایاو نسخه كردم ، او خیلی تحت تأثیر واقع شد و چند روزی بیشترنگذشت كه با فعّالیّتی كه خود او داشت به كّلی صفت ظلم از قلب اوبیرون آمد و بعد از آن به قدری دلرحم شده بود كه حاضر نبود حتّیمگسی را بكشد و یا مورچه ای را آزار نماید. بله این طور یك صفت حیوانی را انسان از خود دور می كند، یعنی اوّلباید انسان خطر را احسا س كند و سپس ضررهای آن ر ا درك نماید وبعد به هر نحو ی كه شده بالاخصّ با توسّل به ” اهل بیت عصمت وطهارت ” (علیهم السّلام ) آن صفت رذیله را از خود دور كند، چنانكهملاحظه فرمودید كه چگونه شخص مذكور توانست این صفت زشتپر خطر را از روح خود زائل نماید. او می گفت :استادی داشتم كه به من دستوری داده بود و لازم بود تا چهل روزقبل از بیرون آمدن از مترل آن را انجام دهم و همه روزه آن را انجا ممی دادم .فكر نكن كه آن دستور ریاضت شیطانی بوده و یا ذكر و عملی بودهكه از ” معصومین ” (علیهم السّلام ) نرسیده بود، بلك ه اگرنمی خواستم جریانی كه بعدًا برایم اتّفاق افتاد برای تو نقل كنم ، آندستور را هم شرح می دادم تا ببینی كه آن دستور بسیار ساده ای بودهاست .به هر حال حدود بیست روز علی الدّوام آن عمل را انج ام داده بودم ،ولی روز بیست و یكم كاری پیش آمد كه مجبور شدم آن عمل را نیمهتمام بگذارم و از خانه بیرون روم ، وقتی از مترل بیرون آمدم دیدم خیابان جلوی مترل ما مملوّ از حیوانات اهلی و وحشی است ، اوّل تعجّب كردمكه چرا این حیو انات را داخل شهر راه داده اند ولی وقتی دقیق شدم باتوجّه به تذ كری كه قبلا استادم به من داده بود و گفته بود كه ممكناست چشم برزخی تو باز شود و مردم را به صورت حیوانات ببینی ،متوجّه شدم كه این همان حالت است كه به من دست داده است .ضمنًا یكی از دوستا ن قبلا به من می گفت كه : یك شب در عا لم رؤیادیدم در حر م مطهّر حضرت ” علی بن موسی الرّضا ” (علیه السّلام )هستم ، ولی در آن مكان مقدّس جز چند نفری كه به صورت انسانبودند بقیّه همه به صورت حیوانات اند. به هر حال چند قدم در خیابان راه رفتم ، شخصی كه سیرتش به شكلختریر و خوك وحشی بود نزد من آمد و احوال مرا پرسید.به او گفتم : در چه فكری ؟ چرا تو را در این حال می بینم ؟گفت : شخصی پول زیادی دارد، ولی عقل كاملی ندارد و می خواهدجنسی را كه تنها من آن را دارم و از خیلی قدیم احتكارش كرده ام ، تهیّهكند. و لذا من تصمیم گرفته ام كه او را پیدا كنم و این جنس را به اوچند برابر قیمت اصلیش بفروشم و سر او را كلاه بگذارم و از اینموقعیّت كاملا سوء استفاده كنم . من به او گفتم : این كار را نكن ، این عمل ظلم است و خدا ظالمین رانمی آمرزد.اگر متوجّه بودی كه چه سیرتی داری هیچ وقت این كار را ´ تو الا ننمی كردی .عجیب این بود كه خود او می گفت : من می دانم چه سیرتی دارم .به او گفتم : چه سیرتی داری ؟گفت : مثل ختریری هستم كه از كثافات و خوردن حرام لذت می برم ،علاوه از ظلم به دیگران هم لذت می برم . من به او گفتم : ای بیچاره مگر تو به مرگ اعتقادی نداری ؟ آیا پس ازمرگ نمی خواهی خدا به فریادت برسد و به تو مهربانی كند؟مگر نمی دانی كه خدا در قرآن فرموده : ” وَاللهُ لا ‘یُحِبُّ الظالِمینَ “خدا ستمگران را دوست نمی دارد؟مگر نمی دانی كه خدا در قرآن فرموده : ” اِنَّهُ لا ‘یُفْلِحُ الظالِمُو َ ن “خدای تعالی ظالمین و ستمگران را رستگار نمی كند؟مگر نمی دانی كه خدای تعالی در قرآن فرموده : ” اِنَّ الظالِمینَ َلهُمْعَذ’ابٌ َالیمٌ ” برای ستمگران عذاب دردناك ی مهیّا شده ؟ مگر نمی دانی كه خدای تعالی در قرآن فرمود ه : ” َفما لِلظالِمینَ مِنْنَصیر ” در قیامت برای ستمگران یار و مددكاری نیست ؟وقتی این آیات را برای او خواندم ، اشكی از كنار دیدگانش جاری شدو او از آن عمل اظهار پشیمانی كرد و آن اشك چشم مثل آنكه او راشستشو داد و او را به صورت انسانی برگردانید. نفاق و دوروئیاو می گفت :یكی از دوستان مبتلاء به تنگی نفس و سینه درد شد ه بود، سالها بوداین مرض از او دست بر نمی داشت ، به اطبّاء و متخصّصین زیادیمراجعه كرده بود، ولی متأسّفانه همه تلاشهایش بی فائده بود. شفا پیدا كند، باید قرآن بخوانی . زیرا پروردگار متعال می فرماید:” یا َایُّهَا الناسُ َقدْ جاَئتْ ُ كمْ مَوْعِظهٌ مِنْ رَبِّكمْ وَ شَفاءٌ لِما فِیالصُّدُو ِ ر وَ هُدًی وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ ” .یعنی : ای مردم برای شما از طر ف پروردگار موعظه ای آمده است كهشفا برای امراضی است كه در سینه ها است و هدایت و رحمت برایمردمان با ایمان است .من به او گفتم : به مضمون این مطلب روایتی هم هست ، ولی تو بایداین را بدا نی كه قرآن شفادهنده امراض روحی است و این معنی كه آندوست برای تو گفته تأویل آیه است .تو اگر می خواهی درد سینه ات خوب شود، قرآن را بخوان و ایمان بهآنكه این كلام خدا است ، پیدا كن و به آن عمل بنما و بعد شفا ی همهامراض را در دست خدا بدان . زیرا در همان قرآن از قول حضرت “ ابراهیم ” (علیه السّلام ) فرموده : ” وَ اِذ ‘ا مَرضْتُ َفهُوَ یَشْفین “یعنی : وقتی مریض می شوم خدا مرا شفا می دهد.ولی در جای دیگر می فرماید:” وَ نُنَزِّلُ مِنَ اْلُقرْا ‘نِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا ‘یَزیدُالظالِمینَ اِلا’ خَسارًا ” .یعنی : ما نازل نمودیم از قرآ ن چیزی را كه شفا و رحمت است برایمردمان با ایمان و برای ظالمین جز ضرر چیزی نیست.بنابراین اگر می خواهی قرآن مرض جسمی تو را شفا دهد، باید اوّ لامراض روحی خود را ب ه وسیله قرآن معالجه كنی و سپس شفای جسمخود را با خواندن قرآن معالجه نمائی . و چون درد سینه و تنگی نفس به آن دوست فشار زیادی آورده بودحاضر شد كه خود را در تحت نظارت من قرار دهد و صفات رذیله رااز خود برطرف نماید.اوّلین صفتی كه در او خیلی ظاهر بود نفا ق و دوروئی بود . لذا لازمبود كه ابتداء آیاتی از قرآن در این خصوص برای او تلاوت شود.ولی وقتی آیه ای كه از سوره احزاب انتخاب شده بود برای اوخواندم و مقیّد بودم آن را تكرار كنم و جمله : ” اِنَّ اللهَ كا َ ن َ غفُورًا رَحیمًا ” را با تأنّی بیشتری خواندم ، ناگها ندیدم برق امیدی در سیمایش درخشید، اشك را از چشمانش پاك كردو سر را بالا گرفت و به صورت من خیره شد و گفت : شما بودید كهقرآن می خواندید؟گفتم : پس چه ، كس دیگری اینجا نبود كه قرآن بخواند. گفت : نه ، كلام كه مال خدا بود، شما هم مثل شجره ای بودید كه خدابه آن وسیله با موسی حر ف می زد. صریحتر بگویم اگر شما به اختیارخودتان این آیات را انتخا ب كردید، چرا لااقل آنها را به ترتیبسوره های قرآن نخواندید، من از آن اوّلی كه شما شروع به خواندن قرآنكردید در حال بی خودی عجیبی افتاده بودم كه نه شما را می دیدم و نهخودم را و نه خانه را و نه هیچ چیز را و فقط فكر می كردم كه روح منافقانه من سر به زیر در مقابل پروردگار عظیم ایستاده و او اینكلمات را برای من می گوید. و لذا وقتی به آیات سوره بقره رسیدید،دیدم آن مطالب كاملا با من تطبیق می كند، در آنجا نزدیك بود ازشرمندگی و یأ س فریادی بكشم و برای همیشه بدبخت باشم ، ولی آیهاخیر كه از سور ه احزاب قرائت شد روزنه امیدی را به رویم باز كرد، متوجّه شدم كه منافقین هم می توانند توبه كنند و خدا ی تعالی با همهغضبی كه به آنها فرموده در عین حال برای آنها هم غفور و رحیم است .او راست می گفت ، من آیات فوق را با اختیار و طبق برنامه ، انتخابنكرده بودم ، بلكه چون این آیات را حفظ بودم اوّل آیه 66 سوره توبهرا تلاوت كردم و حال آنكه اگر می خواست رو ی ترتیب سوره ها باشدمی بایست اوّل آیات سوره بقره را می خواندم ولی چون لازم بود كه باتشدّد بیشتری در مرحله اوّل با او سخن گفته شود تا كم كم نرم شوداین آیات به زبانم آمد كه ترجمه اش این است :مردان و زنان منافق ، طرفدار یكدیگرند ، آنها به هم كمك می كنند. آنهایكدیگر را به كارهای بد امر می كنند و از كارهای خوب باز می دارند. آنها دستهای یكدیگر را می فشارند و خدا را فرامو ش كرده اند، خداهم آنها را فراموش می كند، منافقین فاسقند.خدا وعده داده است كه مرد و زن منافق و كّفار را در آتش جهنّم كههمیشه در آن خواهند بود قرار دهد و آنها را همین عذاب كفایت می كندو علاوه خدا آنها را لعنت كرده و برای آنها عذاب دائمی بر پا است . بعد از این ، آیات سوره منافقون به زبانم جاری شده بود كه مقداریملایمتر بود ولی در عین حال در آن آیات صفا ت منافقین را بیا ن می كندو آنها را راند ه درگاه پروردگار می داند و آنها را از رحمت الهی مأیوسمی فرماید، كه ترجمه آن آیات این است : وقتی منافقین نزد تو آمدند، می گویند: ما شهادت می دهیم كه توفرستاده الهی هستی .خدا می داند كه تو فرستاد ه الهی هستی ولی منافق ین در اظهار این اعتقاددروغ می گویند، یعنی این مطلب را تنها برای اینكه اظهار ایمانشا ن راسپری برای بستن راه خدا قرار دهند می گویند، آنها بد عمل می كنند.آن به خاطر این است كه آنها ایمان آوردند بعد كافر شدند، خدای تعالی دلهای آنها را مُهر كرده كه نمی فهمند.آنها را وقتی می بینی اجسامشان تو را به تعجّب می اندازد، آنها به قدریخوش زبانی می كنند كه تو حرفهای آنها را گو ش می دهی ، ولی آنها مثلچوب خشكند، هر صدائ ی را ك ه می شنوند، گمان می كنند به ضرر آنهااست منافقین دشمن تو هستند، از آنها دوری كن ، خدا آنها را بكشد،چقدر از حقّ و حقیقت دوری می كنند. وقتی به آنها گفته می شود بیائید تا رسول خدا برا ی شما از خدا طلبآمرزش كند، سر می پیچند و با كبر و نخوت راه خدا را سدّ می كنند.برای آنها مساوی است ، چه استغفار كنی چه نكنی خدا آنها رانمی آمرزد، زیرا خدا مردم فاسق را هدایت نمی كند. اینها كسانی هستند ك ه می گویند: به كسانی كه اطراف پیامبر خدا قرارگرفته اند، انفاق نكنید تا ا ز دورش پراكنده شوند، ولی گنجهای آسمان وزمین مال خدا است امّا منافقین نمی فهمند. می گویند: وقتی به مدینه برگشتیم مردمان عزیز و ثروتمند، ذلیلها وفقراء را از میا ن خود بیرون می كنند، ولی منافق ین نمی دانند كه عزّت مالخدا و رسول خدا و مردمان با ایمان است .ملاحظه فرمودید كه این آیات هم با تشدّد منافقین را نكوهش كرده واین مطالب برای منافقین كاملا یأس آور است . آیات بعد مربو ط به سوره نساء بود كه باز آن آیات هم مانند آیاتسوره منافقین با سرزنش زیاد و وعده های عذاب و مطالب یأس آور،آورده شده و من به هیچ وجه در پشت سر هم قرار دادنش دخالتی نداشتم .ترجمه آیات سوره نساء اینها است :به منافقین بشارت بده كه برای آنها عذاب دردناكی است .آنها كسانی هستند كه كّفار را و ّ لی خود می دانند و مؤمنین را تر كگفته اند، آیا از رفاقت با كّفار طلب عزّت می كنند، به تحقیق كه تمامعزّت مال خدا است . ای منافقین ، نازل شد در قرآ ن برای شما آیا تی كه وقتی می شنوید آنآیات الهی را، به آن كافر می شوید و مسخره می كنید، ا ی مؤمنان با آنهاننشینید تا به مطالب دیگری بپردازند و اگر با آنها باشید، شما مثل آنهاهستید و خدا در جهنّم كّفار و منافقین را با هم جمع می كند. منافقین كسانی هستند كه مراقب حال شمایند، اگر برای شما از طرفخدا پیروزی نصیب شود، می گویند: مگر ما با شما نبودیم ؟ و اگر چیزینصیب كّفار شود، به آنها می گویند: مگر ما به كمك شما نبودیم و از شمادفاع نمی كردیم و نمی گذاشتیم كه مؤمنان بر شما غلبه كنند؟ خدا روزقیامت بین شما حكم می كند و خدا برا ی كّفار علیه مؤمنین راهی قرارنداده است . منافقان با خدا مكر می كنند خدا هم به آنها مكر می كند. آنها وقتیبرای نماز می ایستند با حال كسالت می ایستند، آنها می خواهند با این نمازدر مقابل مردم ریا كنند و هیچ گاه به یاد خدا، مگر كمی از اوقات ،نیستند مردّد بین این دسته و آن دسته هستند نه به سوی آن دستهمی روند و نه به سوی این دسته تمایل پیدا می كنند، كسی را كه خداگمراهش كرده راهی به سوی حقّ پیدا نمی كند. ای كسانی كه ایمان آورده اید، كّفار را و ّ لی خود نگیرید و حا ل آنكهمؤمنین را ترك كرده باشید، آیا شما می خواهید قرار دهید در مقابل خداسلطان آشكارائی ؟جز این نیست كه منافقین در پست ترین جاها ی جهنّم اند و تو برای آنهایار و مددكاری نمی یابی . پس از این آیات كه از سوره نساء نقل شد، آیات سوره بقره تلاوتگردید كه باز به مانند آیات قبل تمامش نكوهش منافقین است وترجمه اش این است :بعضی از مردم می گویند: ما به خدا و روز قیام ت ایمان داریم ولی آنهامؤمن نیستند، می خواهند خدا و كسانی را كه ایما ن آورده اند بفریبند ولیآنها جز خودشان را نمی فریبند آنها شعور ندارند. در دلهای آنها مرض است ، خدا هم مرض روحی آنها را زیاد می كند وبه خاطر آنچه را كه به دروغ گرفته اند خدا آنها را به عذاب سخت ودردناكی مبتلا می فرماید.و زما نی كه به آنها گفته می شود: در روی زمین فساد نكنید، می گویند:ما مصلحیم ، بدانید كه آنها مفسدند، ولی نمی فهمند.و وقتی به آنها گفته می شود: آن چنانكه مرد م ایمان آورده اند شما همایمان بیاورید، می گویند: آیا ما آن چنانكه دیوانه ها ایمان آورده اند ایمانبیاوریم ؟! آگاه باشید كه خود آنها دیوانه اند ولی نمی دانند.و زمانی كه ملاقات می كنند كسانی را كه ایمان آورده اند، می گویند: ماهم ایمان داریم ولی وقتی با رفقای شیطان سیر ت خود خلوت می كنندمی گویند: ما با شما هستیم و ما آنها را مسخر ه می كنیم خدا آنها رااستهزاء می كند و آنها را به سوی طغیانشان آنچن ان می كشاند كه حیرانباشند. اینها كسانی هستند كه گمراهی را بر هدایت ترجیح داده و خریده اند،ولی از این تجارت بهره ای نمی برند و هدایت نمی شوند. مََثل اینها مََثلكسی است كه آتشی برافروخته باشد، ولی هم ین كه اطرافش روشن شدنورش ر ا خدا خامو ش كند و آنها را در ظلمت بگذارد كه جائی را نبینند.آنها كر و گنگ و كور باشند و به سلامتی بر نمی گردند. یا مََثل بارانی كه از آسمان ببارد و در آن ظلما ت و رعد و برق ،شخصی در میان باران باشد، انگشتان را از تر س مرگ در اثر صاعقهدر میان گوش بگذارد و خدا احاطه بر كّفار دارد، نزدیك باشد كه برقچشمهای آنها را از ب ین ببرد ولی هر زمان كه در اثر بر ق چند لحظه ایزمین روشن می شود، آنها در را ه می روند. و وقتی تاریك می شود میانظلمت می ایستند و اگر خدا بخواهد چشم و گو ش آنها را می برد، خدابر هر چیزی قدرت دارد. .تا اینجا كه این آیات تلاوت می شد او یكسر ه زار زار گریه می كرد وكم كم نزدیك بود كه از رحمت خدا مأیو س شود، زیرا تمام آنچه خدایتعالی در اوصا ف منافقین در این آیات فرموده با او تطبیق می كرد، اوفوق العاده ناراحت بود و لی به مجرّد آنكه آیه 22 سوره احزاب راخواندم برق امید در سیمایش ظاهر شد، كه ترجمه آیات سوره احزاباین است :از میان مردان با ایمان جمعی هستند كه در پیما ن الهی راستی و صداقتبه خرج داده اند كه بعضی از آنها مدّتشان سرآمد ه و بعضی دیگر منتظرملاقات با پروردگارند و آنها تغییری در عهد خود ندادند تا جزا دهد خدا راستگویان را به خاطر صداقتشان و عذاب كند منافقا ن را اگربخواهند یا آنكه توبه آنها را قبو ل كند و به سوی آنها برگردد، بدونشكّ خدا بخشنده و مهربان است .وقتی او سخنانش تمام شد، من به او گفتم : برای تو مطلبی از این جالبترمی گویم و آن این است كه بعد از آیا تی كه برای تو از سوره نساءتلاوت كردم ، كه آخرش این بود : ” اِنَّ اْلمُنافِقینَ فِی الدَّرْكِ الاْسَْفلمِنَ النّاِ ر وَ َلنتَ ِ جدَ َلهُمْ نَصیرًا ” . این آیات در قرآن بود : ” َالاَّ الَّذینَ ت’ابُوا وَ َاصَْلحُوا وَاعْتَصَمُواِباللهِ وَ َاخَْلصُوا دینَهُمْ لِله ِ َفُاولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللهُالْمُؤْمِنینَ َاجْرًا عَظیمًا ” .گفت : این آیات را پس چرا هما ن وقت نخواندی ؟ گفتم : همه مطلبهمین جا است ، می خواستم آنها را بخوانم ولی آن وقت به یادم نیامد،معلوم است كه هنوز صددرصد آن وقت قلبت نرم نشده بود.یادم آمد و می بینی كه چقدر خدای تعالی با مهربانی كاملی ´ ولی الا نراه نجات حتّی برای منافقین باز كرده و آنها را به توبه و اصلاحامورشان و اعتصام و خلوص دعوت كرده است . او باز شروع به گریه كرد ولی این دفعه گریه شوق بود و تصمیمگرفت كه این صفت را با ریاضت شرعی و توسّل به حضرت “سیّدالشّهداء ” (علیه السّلام ) از خود رفع كند و بحمدالّله موّفق همشد و پس از چند روز كه صددرصد خود را بوسیله این آیات ساختهبود و صفت نفاق را به كّلی از روح خود تزكیه و پاك كرده بود وآیات قرآن و بخصو ص سوره مباركه حمد را زیاد تلاو ت می نمود، دردسینه و تنگی نفس به كّلی از او برطرف شد و شفا یافت . سوء خلقاو می گفت :من در مشهد مقدّس سحرها در شبهای زمستان قبل از آنكه د ر حرممطهّر ” علی بن موسی الرّضا ” (علیه السّلام ) باز شود، خودم راپشت د ر صحن می رساندم تا اوّل كسی باشم كه وارد حر م مطهّرمی شوم ، ولی در همان اوّل وقت گاهی قبل از من و گاهی همراه با منمردی وارد حرم مطهّر می شد و بدون صرف وقت مشغول نماز و عبادت می گردید، من در آن شبها خیلی دوست داشتم كه با او رفاقتو مصاحبت كنم ، زیرا فكر می كردم كه او یكی از اولیاء خدا است ،عجیب عبادتی می كرد، عجیب حالی داشت و حتّی یك لحظه از عباد تغافل نمی شد و به من فرصت نمی داد كه احوالش را بپرسم ، یك شب درحرم مطهّر زائری بدون توجّه پایش را روی سجّاد ه او گذاشت و مشغول زیارت شد او در حا ل نماز یكی دو بار با دست و بلند گفتنكلمات نماز می خواست آن زائر را متوجّه آن عملش كند، ولی آن زائرمتوجّه نمی شد، لذا پس از نماز با خشونت عجیبی رو به او كرد و گفت :” ولدالزّنا ” پایت را از روی سجّاده من بردار! او می گفت :روزی بعد از خوا ب عصرانه ، مشغول تفكر دربار ه افراد بداخلا قبودم ، ناگهان حالت مكاشفه ای دست داد و من در آن حال افرادبداخلاق را به صورت حیوانات درنده ای می دیدم كه گوشت و پوستدیگران را می جویدند و بوی گند آنها فضا را پر كرد ه بود، من به یكیاز آنها گفتم : چرا خود را معالجه نمی كنی و چرا این گونه به خود ظلممی كنی و چرا از این حالت زشت بیرون نمی آئی ؟ گفت : چگونه می توانم این عمل را انجا م دهم و خود را از این سیرتنجات دهم ؟من به او گفتم : همه روزه صبح به آینه نگاه كن و با قیافه خوش خلقخود را ببین و بعد با قیافه بدخلق هم خود را ببین و به وجدانت مراجعهكن فكر كن از كدام قیافه بیشتر خوشت می آید. در كوچه و بازار هركس تو را می بیند اگر بدخلق باشی ، آنها از تو بدشان می آید و اگرخوش خلق باشی ، همه تو را دوست دارند و حتّی انسان وقتی آدمهایبدخلق را می بیند در باطن مكدّر می شود و لی وقتی خوش خلقها را مشاهده می كند، در باطن خوشحال می گردد، چنانكه من وقتی آن مردرا در حر م مطهّر با آن اخلاق بد دیدم با آنكه قبلا او را زیاد دوستمی داشتم ، بسیار از او بدم آمد و در دل از او مكدّر شدم .و ضمنًا من متوجّه شدم كه اگر انسان خودش را نساخته باشد، اخلا قحسنه پیدا نكرد ه باشد، معرفت به خدا نداشته باشد، خو د را متخّلق بهاخلاق الّله نكرده باشد، عبادتهای زیاد او، نمی تواند به او فضیلتیببخشد و او را به سیرت حیوانات درنده نشان می دهد و نزد خداارزشی ندارد. در اینجا یادم از روایتی كه از ” امام باقر ” (علیه السّلام ) نقلشده ، آمد كه آن حضرت فرمود:روزی حضرت ” موسی بن عمران ” (علیه السّلام ) یكی ازبنی اسرائیل را دید كه سجده های طولانی و سكوت دائمی دارد وهیچگاه او را ترك نمی كند و همیشه در خدمت حضرت موسی است ، دراین بین یك روز حضر ت موسی با او بر زمین پر آ ب و علفی عبور كردند، آن مرد بنی اسرائیلی آهی كشید و تأسّف خورد، حضرت موسیبه او گفت : چرا آ ه كشیدی ؟ آن شخص عرض كرد : آرزو داشتم كهبرای خدا خری می بود تا من آن را در این چمنزار می چراندم .حضرت موسی از شنید ن این جمله به ر و، به رو ی زمین افتاد و ضعفكرد. سپس به او وحی رسید كه : چرا از شنید ن كلام بنده ما این گونهناراحت شدی ؟ مگر نمی دانی كه من بندگانم را به مقدار عقلشا ن مؤاخذهمی كنم . بنابر این عقل كه همان انعكاس صفات حسنه ” خاندان عصمت وطهارت ” (علیهم السّلام ) در روح انسانی است هر مقدار كاملترباشد ارزش انسان و كمال او بیشتر است .طبق این اصل مسّلم عقلی هر كسی خوش خلق تر و بردبارتر ومدارایش با مردم بیشتر است به ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیهو آله ) و ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) نزدیكتر است . زیرا آنها بودند كه دارای خلق عظیم و بیشتر از همه در مشكلات مقاومتمی كردند و با دوستا ن مروّت و با دشمنا ن مدارا می نمودند، پس بكوشیدكه این حالات را در خود ایجاد كنید. ناسپاسیاو می گفت :شخصی مدّتها با من رفیق بود، او بسیار متعهّد و متوجّه و اهل عبادتو پاك بود، به عقیده من تمام وسائل رفع حجب ظلمانی و نورانی برای اوفراهم بود، ولی در عین حال حجابهایش برطرف نمی شد و هیچ چیزبرایش كشف نمی گردید، قلبش به چشمه حكمت مبدّل نشده بود، منو خودش به فكر چاره جوئی افتادیم ، حدود چند روز (بخصوص من )دقیقًا این جهت را ریشه یابی كردیم . بالاخره به این نتیجه رسیدیم كه او یكی از صفات حسنه انسانی راندارد و بلكه در مقابل دارای صفتی از صفات رذیله حیوانی است .حالا قطعًا تو دوست داری اطلاع پیدا كنی كه آن حجاب یا آن صفترذیله چه بود كه مرد به آن خوبی را از كمالا ت و كشف حجب روحیبازداشته بود.بله من هم آن را برای تو می گویم ، ولی قبل از آ ن باید به یك موضوعمهم معنوی اشاره كنم و تو آن را باید خوب یاد بگیری .و آن این است كه سه نوع صفات روحی در انسان تصوّر می شود:اوّل : ” صفات حسنه انسانی ” كه هر چه آنها كاملتر و بیشتر درانسان وجود داشته باشد، انسانیّت انسان كاملتر است .دوّم : ” صفات رذیله حیوانی و شیطا نی ” كه نباید سر سوز نی درانسان وجود داشته باشد و ا ّ لا همانها حجا ب او خواهند بود . مانند :حبّ دنیا، بخل ، خیانت ، كذب ، حسد و غیره . سوّم : ” صفات حیوانی ” كه مانعی ندارد در انسا ن وجود داشتهباشد، ا ّ لا آنكه باید حتمًا تحت كنترل عقل باشند مثل غریزه جنسی كهبرای بقاء نسل و مثل شهوت خوردن و آشامیدن كه برای بقاء بدن وحیات جسمی وجودشان لازم است .حالا كه این مطلب را برای تو گفتم باید بدانی كه اگر یك صفتحیوانی و شیطا نی در تو وجود داشته باشد، همان حجاب تو خواهد بود،در این صورت نمی توانی به حقایق و معنویّات و كمالات روحی برسی . حتّی اگر یكی از این صفات و لو كوچكترینش در تو باشد، تو در حجابی .دوست فوق الذكر ما هم همه صفات حیوانی و شیطا نی را از نفس خودتزكیه كرده بود و فقط یك صفت در او وجود داشت كه حجاب اوشده بود، آن صفت ” ناسپاسی ” بود. از مرد م در مقابل خدماتی كه برای او كرده بودند تشكر نمی كرد، اوخودش را همیشه طلبكار از مرد م تصوّر می كرد، او نمی فهمید كسی كهاز مخلوق تشكر ن كند شكر خالق را هم نخواهد كرد . زیرا چیز ی كهدر اینجا عمده است ، صفت ناسپاسی و كفرا ن است ، نه عمل به آن . ولذا كسی كه دارای این صفت باشد، (یعنی ناسپا س باشد ) نعمتهای خدارا هم ناسپاسی می كند. من یك روز برای آزمایش كه ببینم آی ا این صفت در او تا چه حدّیوجود دارد، مقدار ی درباره نعمتهای الهی با او حرف زدم ، او به منگفت : بر خدائی كه ما را خلق كرده لازم است كه این نعمتها را به مابدهد، كم كم دیدم می خواهد خدا را هم بدهكار كند، اینجا بود كهدیگر هیچ تردیدی برایم باقی نمانده بود كه شخص ناسپاس خدای تعالیرا هم شكر نمی كند و بلكه او را بدهكار هم می داند، من دیگر می دانستم كه حجاب دوست فوق ال ّ ذكر ما همین صفت ناسپاسی است .من برای او عینًا آینه ای بودم كه لكه سیاه ناسپاسی را در صورت او بهاو نشان می دادم ، او هم بر خلا ف مردم معمولی كه وقتی عیبی را به آنهاتذ ّ كر می دهند ناراحت می شوند، ناراحت نشد . بلكه تش ّ كر كرد و ازمن خواست تا راه علاج این مرض روحی را به او نشان دهم . من هم این كار را كردم ، یعنی به او گفتم كه چگونه باید رفع این گونهامراض روحی را بكند، حالا اگر مایل باشی برای تو هم آن نسخه رادستور می دهم ، تا اگر یك روز به این مرض مبتلا شد ی خیالت راحت باشد.من از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدم و به او گفتم : تشكر می كنم .لذا او گفت : شخصی كه ناسپاسی می كند و شكر خدا را نمی نماید. اگربه دستور زیر عمل كند این صفت از او برطرف می گردد. او باید همیشه در نعمتهای مادّی و ظاهری به كسی كه دارای آننعمتها نیست نگاه كند و به مافوقش نگاه نكند، مثلا اگر ثروتی دارد وبه كسی محتاج نیست به آنهائی كه احتیاجمند و فقیرند نظر كند و بهنعمت استغنائی كه خدا به او داده است شكر نماید و یا اگر خدایتعالی به او نعمت صحّت مزاج را عنایت فرمود ه به مریضهائی كه در بیمارستانها بستری هستند و شبها از شدّت درد به خواب نمی روند. فكركند و خدا را شكر نماید . و بالاخر ه به هر نعمتی كه دست یافته اگرتوجّه به آن كسی كه آن نعمت را ندارد بكند . موجب شكر او بر آ ننعمت می گردد.و البتّه لازم است كه این موضوع را جدّی بگیرد، یعنی اگر واقعًا مبتلابه مرض ناسپاسی است همان طوری كه برای كسالت زخم معده اشچند روز از تما م كارها دست می كشد و در میا ن مریضخانه ها پی ایندكتر و آ ن پزشك می دود و هر دوا ی تلخ و شور ی را كه به او می دهند می خورد، همچنین باید برای رفع این كسالت روحی هم چندروزی به عیادت بیماران برود و بر سلامتی خود شكر كند و یا پیكسانی كه فاقد نعمتهائی كه او دارد می باشد، برود و با چشم خود آنهارا ببیند و روحیّه شكر را در خود ایجاد كند . و بالاخره در این ارتباطچند روز ی وقت خود را صرف كند تا به و سیله این نسخه بهسپاسگوئی پروردگار عادت نماید. من خودم به خاطر آنكه مبادا ناسپا س باشم هر شب قبل از خوا ب سربه سجده می گذارم و دربار ه نعمتهای ظاهری و باطنی الهی فكر می كنمو در مقابل هر نعمتی كه به یادم می آید یك مرتبه كلمه ” الحمدلّله ربّالعالمین ” را می گویم و گاه ی آن قدر نعمتها ی پروردگار زیاد است كهمدّتها این سجده طول می كشد و در پایا ن كه خود را عاجز از شكرنعمت الهی مشاهده می كنم ، به یاد ای ن آیه شریفه می افتم و شاید همخدای تعالی از وراء حجاب و از را ه الهام با من حرف می زند و می فرماید: ” وَ اِ ن تَعُدُّوا ِنعْمَتَ اللهِ لا’تُحْصُوها ” .از دست و زبان كه برآید —– كز عهده شكرش به در آیدو گاهی كه در لابلای آن همه نعمت می بینم فاقد یك نعمتم آن را هماز خدا می خواهم و چون او خودش فرموده : ” َلئِنْ شَكرْتُمْ َ لازیدَنَّكُمْ “اگر شكر مرا بكنید، من نعمتم را برای شما افزون می كنم ، فورًا آ ننعمت فاقده را به من می دهد.تو هم این دستور را همیش ه عملی كن و بخصوص اگر بعد از این سجده” مناجات شاكرین ” را بخوانی و با زبان معصوم ، خدا را شكر كنی وحقّ ادب در كلام را كام ً لا رعایت نمائی ، بهتر است . بالاخره این دستور را به دوستم گفتم ، او هم عمل كرد و مرضناسپاسی كه یكی از صفا ت حیوانی بود از او رفع شد و از آن پس درمقابل محبّتهای دیگران هم سپاسگزار بود و بحمدالّله از آ ن پس حجابهااز او برطرف گردید. او می گفت :شبی در حال مكاشفه ، مرد ناسپاسی را می دیدم كه به صورت حیوانیپست تر از سگ در مقابل من قرار گرفته ، من به او می گویم : این حالتاز ناسپاسی تو است كه در تو جلوه كرده است ، لااقل می خواست ازسگ صفت وفاء و تشكر از منعم را یاد بگیر ی و خود را به این روزسیاه نیاندازی و او دائمًا سر تكان می داد و مرا تصدیق می نمود.حلال و حرام واقعی و ظاهری .او می گفت :روزی یكی از دراو یش كه خیلی خود را زحمت داده بود و به قولخودش به وسیله خوردن غذای حلال واقعی خود را به كمالات روحیبه خیال خود رسانده بود، از م ن پرسید كه : آیا من از این بیشتر در دنیاتكلیف دارم كه زحمت بكشم و خود را از حرام نگه دارم ؟ من مقداری به او خندیدم و با آنكه او از نظر جمعی بسیار بزرگ بودبه قدری كوچك در نظرم جلوه كرد كه نتوانستم با احترام زیاد، كهمعمولم بود با او صحبت كنم .لذا با ناراحتی به او گفتم : حلال واقعی و حلال ظاهری كدام است ؟مگر نه این است كه هر چه خدای تعالی فرموده حلال است ظاهرًا وواقعًا حلال است و هر چه را كه او فرموده حرام است ظاهرًا و باطنًاحرام است .آن درویش به خاطر آنكه در محیطی كه تربیت شده بود به غلط بعضیاز مطالب را مانند میخ در مغزش كوبیده بودند خنده ای كرد و گفت : مثلا شما معتقدید كه گوشت گوسفند مرده ای را كه من نمی دانم در واقعمرده بوده است با گوشت گوسفند ذبح شده ای كه می دانم ذبح شده وبا شرائطش سر برید ه شده است ، فرقی ندارد. اوّلی در حكم ظاهریشچون من نمی دانم حلا ل است ولی در حكم واقعیش چون مرده است درعالم واقع حرام است ، امّا دوّمی هم در حكم واقعی و هم در حكمظاهریش حلال است . من به او گفتم : حكم واقعی آن گوسفند از طرف چه كسی و برای چهكسی صادر شده ؟ مگر نه این است كه حكم در د ست خدا است و اواست كه باید احكام را صادر كند و ما مكّلفیم به احكامی كه او صادركرده ، عمل نمائیم و ما می دانیم كه او به وسیله پیشوایان دین فرموده : “همه چیز برای تو حلال است مگر آنكه بدانی خدا چیز ی را از آنها برایتو حرام كرده است ” . یعنی هر چه را كه دانستی حرام است آن را تر ك كن و بقیّه را حلا لبدان و از آن استفاده بنما.گفت : مثلا شما معتقدید كه حرامهای واقعی اثر وضعی هم ندارند؟!گفتم : اوّ ً لا حرامهای واقعی یعنی چه ، مثلا اگر شما شیشه مشروبالكلی (خمر) را به خیال آنكه آب است آشامیدید، حرام خورده اید؟قطعًا كسی این را نگفته است ، هیچ كس این چنین فتوائی نداده است .گفت : انسان مست هم نمی شود؟! گفتم : من نمی گویم اگر انسان یكی از مشروبا ت الكلی را خورد مستنمی شود ولی اگر من می گویم : یكی از اولیاء خدا اشتباهًا شیشه مشروبرا سر كشید و یك شب تا صبح به حال مستی افتاد، صبح كه ازخواب بر م یخیزد سر سوزنی از قربش به خدا كم نمی شود.زیرا اگر بگوئیم خدای تعالی او را به خاطر این اشتباه از درگاهش طردكرده خدا را ظالم تصوّر كرده ایم . زیرا خود او گفته است هر چه را كه می دانی حلال است بخور اگر درواقع حرام بود و تو نمی دانستی كه آن حرام اس ت گناه نكرده ای وحرامی نخورده ای ، آن وقت چگونه ممكن است كه در عین حال مرابی تقصیر از درگاهش دور كند و از مقام قربش بیاندازد؟! و امّا اثر وضعی كه متأسّفانه خیلی در بین مردم عوام معروف استحقیقتش شرك و كفر است .زیرا وقتی خدا اجاز ه داد كه من اگر چیزی را نمی دانم حرام استبخورم . و خدا اثری روی او نگذاشت . و طبعًا ار اده نفرمود كه من ازمقام قربش دور شوم ، آیا خود غذائی كه در واقع حرام است و مننمی دانم كه آن حرام است و خوردم می تواند مستقلاًّ اثری روی منداشته باشد؟ ! كه روح مرا در حجا ب قرار دهد . و مرا از مقا م قربدور نماید؟! قطعًا جواب منفی است . بنابراین اگر كسی یك چنین نیروئی برای غیر خدا آن هم در مقابلاراده الهی ، قائل باشد مشر ك است ، زیرا برا ی غیر خدا نیروی مستقّلیكه به مبارزه خدای تعالی می رود و اراده او را از بین می برد و نیرو یخودش را بر او غلبه می دهد!! قائل شده است ، طبق این اصل اگرانسان از رو ی اضطرار یا روی اجبار و تقیّه و یا سهو و اشتبا ه و یانادانی غذای حرامی را خورد به هیچ وجه در روح و معنویّا ت او اثرینمی گذارد، اگر چه ممكن است بعضی از آنها در بدن انسان اثر بدیبگذارد، چن انكه ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) غذای مسمومی كه در حقیق ت حرام است و اگر كسی آن را عمدًا و آزادانه بخورد،بدترین عمل حرام را انجا م داده ، به خاطر فشار دشمن و اضطرارمی خوردند و مسمو م می شدند و حتّی اثر كشنده ای روی بدن آنهامی گذاشت ولی كوچكترین حجاب و اثری رو ی روح آنها نداشت ،بلكه مایه قرب آنها هم می شد، طبیعی است كه اگر غذای حرام واقعیمی خواست اثر وضع ی در روح داشته باشد، فرقی بین حال اضطرار وتقیّه و جهل آن نبود. بنابراین همان گونه كه در كتب فقهیه ثابت است ، تنها و تنها بایداعمال و گفتار و حتّی سكوت ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) كهدر حقیقت همان اسلام واقعی و صراط مستقیم و میزان اعمال است ،معیار برای سیر الی الّله و تكامل روح انسان باشد و كوچكترین گامیبر خلاف روش آنها چه در طرف افراط و چه در جهت تفریط بر نداردو بداند كه آنها سر سوز نی وسوسه در قلبشان راه نمی دادند و آنهافرموده اند: ” ا ن الّله كما یحبّ ان یؤخذ بعزائمه یحبّ ان یوخذ برخصه ” .یعنی : همان گونه كه خدا دوست دارد به دستورا ت اكیدش عمل شود،هم چنین دوست دارد كه در آنچه مردم را آزاد گذاشته است ، آزاد باشند.حتّی می گویند: قصّابی در زمان خلافت حضرت ” امیرالمؤمنین “ (علیه السّلام ) خدمت آن حضرت رسید و گفت : من وارد مترلیشدم ، سگی از میا ن مترل بیرون آمد و دهانش آلوده به ماست بود، منبا عجله به طرف ظرف ماستی كه در مترل بود رفتم . دیدم روی ماستبهم خورده ، حالا با آن ماستها چه كنم ؟ حضرت ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرمودند: كه بگو انشاءالّلهدهان سگ از جای دیگر ماستی شده و ظرف ماست را هم كسدیگری بهم زده است . آن قصّاب در باطن قبول نكرد و آن ماست رانخورد و بلكه ماستها را بیرو ن ریخت و اسراف كرد، یك روز هم ینقصّاب در مترلی گوسفندی را كشته بود و دست و پنجه اش آلوده بهخون گوسفند بود و چاقو هم در دستش بود، برا ی ادرار كردن بهخرابه مجاور همان مترل رفت ، ناگهان دید شخصی را تازه كشته اند و درمیان خرابه انداخته اند، او كه دست و پنجه اش به خون گوسفند آلودهبود و چاقو در دست داشت ، ترسید كه مبادا او را متّهم به قتل آن مقتول بنمایند، با عجله از میا ن خرابه بیرون آمد، تصادفًا مأمورحكومتی او را گرفت و به خدمت حضرت ” امیرالمؤمنین ” (علیهالسّلام ) آورد، آن حضرت وقتی چشمشان به او افتاد فرمودند : حالابگو آیا قضیّه ماست و سگ صحیح است یا خیر؟گفت : بله قربانت گردم من اشتباه كردم كه آن ماستها را بیرون ریختمو اسراف نمودم . بنابراین ما در نجاست و طهارت و در حرام و حلال تا حدّ ی كه یقینبه حرمت و نجاست نداشته باشیم . می توانیم استفاده كنیم و نباید هیچچیز را بدون یقین نجس و حرام بدانیم .اگر چه لازمه تقوی این است كه انسان در بدست آوردن غذا تا جائیكه به آبروی مؤمنی لطمه ای نخورد باید دّقت كند و از حرا م دوری نمایدو اگر این دّقت خدای نكرده سبب توهین به دیگری و یا باعث سوءظنّی به برادران مؤمن شود باز فعل حرام انجا م گرفته است .یكی از اولیاء خدا می گفت : روزی مرا شخصی كه می دانستم رباخواراست به مترل برای غذا دعوت كرد، من از رفتن ش استنكاف كردم ، اونزد من آمد و گفت : می دانم چرا به مترل ما نمی آئید، فكر می كنید كهمن از مال حرام برای شما غذا تهیّه كرده ام ولی این طور نیست نه برایشما بلكه برای همه مهیمانان از ما ل حلالی كه از مرحوم پدرم به ارث رسیده غذا تهیّه نموده ام .گفتم : آمدن من ممكن است سبب ترویج تو در بین مردم بشود و مردمگمان كنند كه لابد تو كار خوبی می كنی كه م ن به مترل تو می آیم .گفت : اتّفاقًا فكر این را هم كرده بودم و تصمیم داشتم در وقتی كهشما به مترل ما آمدید در حضور مرد م توبه كنم و آنها را شاهد بگیرم كهدیگر ربا نخورم و ضمنًا از هر كس ربا گرفته ام به آنها حّقشان را برگردانم .گفتم : اگر این طور است بر من واجب خواهد بود كه به مترل تو بیایم و لذا به آنجا رفتم ، تهیّه نهار مفصّلی دیده بود، جمع زیادی را دعوتكرده بود، سر سفر ه رو به مردم كرد و گفت : آقایان من كم و بیشبین مردم به عنوان یك رباخوار معرّفی شده ام و لی این غذا را از مالحلالی تهیّه نموده ام و امروز به خاطر آنكه متوجّه شده ام كه رباخواریجنگ با خدا است از این عمل توبه می كنم و از شما می خواهم كه برایمن دعاء كنید شاید خدا توبه مرا قبول كند. و جدًّا او توبه خوبی كرد و دیگر ب ه آن گناه آلوده نشد و من دانستمكه نباید به خاطر سوءظنّ، از رفت و آمد با مردم خودداری كنم ، بلكهباید در این گونه مجالس بروم و سبب ترك گناهان آنها بشوم .غضباو می گفت :شبی در عا لم رؤیا می دیدم كه من بر اسبی سوار شده ام و در راهیمی روم ، امّا آن اسب ناگهان یك حركت غیر عاد ی كرد و مرا به زمینانداخت ، من بسیار غضبناك شدم و از جا برخاستم ، با اسلحه ای كه دردستم بود به پهلوی آن حیوان زدم و او را مجرو ح كردم ، اسب به زبانآمد و گفت : من از این حركت معذور بودم ، زیرا زیر پای من اژدهائی پیدا شد و من ترسیدم ، ولی تو به چه عذر مرا مجروح كردی ؟ آیا غیر ازاظهار ” غضب ” كه خود یك صفت حیوانی است چیز دیگر ی بودهاست ؟ آیا در این صورت فرق تو با من كه حیوا نی هستم چیست ؟من در این موقع از خواب بیدار شدم ، وقت نماز شبم بود، یعنی تقریبًا بیشتر از یك ساعت به اذان صبح باقی نمانده بود، فورًا از جا برخاستمو مشغول نماز شب شدم و در تمام سجده ها و قنوتها از خدا خواستم كهاین صفت حیوانی را از من دور كند، زیرا به وسیله این رؤیا خوبفهمیده بودم كه یكی از حجابها ی روح من این صفت حیوانی است كهدر من وجود دارد و من با داشتن این حالت محا ل است كه از حكمت ومعرفت بهره ای ببرم ، زیرا حضرت ” امیرالؤمنین علی ” (علیه السّلام )فرموده :” غیر منتفع بالحكمه عقل مغلوب بالغضب و الشّهوه ” . یعنی : عقلی كه غضب و شهوت بر او غلبه كرده از حكمت نفعی نمی برد.لذا پس از آ ن دعاءها و تضرّ ع و زاریها و توسّل به حضرت ” بقیّه الّله” روحی فداه كه بعد از نماز وتر انجا م داده بودم خدای مهربان ، خدایعزیز، خدای رحمن و رحیم به من لطف و عنایت زیادی كرد و صفت غضب را از من برطرف نمود و من برای آنكه كاملا مطمئن شوم كهصددرصد موّفق به رفع این حجاب و این مر ض روحی شده ام یا نه ،مایل بودم كه اگر بتوانم خود را آزمایش كنم ولی نمی دانستم كه از كجاباید شروع كنم . تا آنكه یك روز از مسافرت دوری به مترل آمده بودمو به خاطر پیشامد ناگواری كه در مترل ، در نبود ن من اتّفاق افتاده بودفوق العاده پریشان بودم و با كمال خستگی یكی دو ساعت در رختخواب دراز كشید ه بودم ولی خوابم نبرده بود، تمام اعصابم لرزشخفیفی پیدا كرده بود، ده بار چشمم را رو ی هم گذاشته بودم و اعدادرا در مقابل چشمم مجسّم كرده بودم كه شاید خوا بم ببرد ولی پس ازچند لحظه چشمم باز می شد و به هیچ وجه خوابم نمی برد تا آنكهنفهمیدم چه شد كه چند دقیقه ای خوابم برد، ناگهان صدای زنگ در بلند شد، من از خواب پریدم ، بدنم می لرزید، ولی دیدم هنوز عصبانینشده ام ، از جا برخاستم ، به پشت در مترل رفتم ، در را باز كردم ،جوانی كه از قیافه و سر و وضع ش پیدا بود كه مقداری كم عقل استبه من گفت : مترل فلانی این جا است ؟ گفتم : نه اشتباه آمده اید . مقداری او سر بسر من گذاشت و با آنكه یكی از دوستا ن كه او همبرای باز كردن در پش ت در آمده بود و از وض ع من ا ّ طلاع داشتدیدم پشت سر من ایستاده و به حرفهای او می خندد، به هر حال در رابستم و باز به اطاق خوابم رفتم ، در بین راه سر م گیج می خورد، نزدیكبود به زمین بخورم ، در عین حال باز با زحمات زیاد توانستم به خواب بروم ، این دفعه زنگ تلفن به صدا درآمد، گوشی را برداشتم یكی ازرفقایم بود، با او احوالپرسی كردم او از من می خواست كه چنددقیقه ای پیش من بیاید، می گفت : یك كار فوری دارم كه با تلفننزد من ´ نمی شود آن را گفت ، ب ه او گفتم : مانعی ندارد می توانی الا نبیائی ، طبیعی است كه دیگر نمی توانستم بخوابم بخصوص كه او هم پساز چند دقیقه خود را به مترل ما رساند. به من می گفت : فلانی اصرار دارد كه دخترش را به من بدهد شما به اونامه بنویسید و یا تلفن كنید و به او بگوئید اگر من دختر او ´ همین الا نرا بگیرم به او خرجی نمی دهم ، باید خود ش مخارج خودش را پیدا كند،من اینجا اگر قبلا بود خیلی عصبانی می شدم و لی دیدم بحمدالّله كام ً لا براعصابم مسّلطم و می توانم با آرامی به او بفهمانم كه این شرط غیر شرعی است ، بالاخر ه دانستم دعاءهای من مستجا ب شده و غضب راخدای تعالی از من برده و این حجاب را به كّل ی برطرف كرده است .ضمنًا مطالعه این احادیث در رفع غضبم بسیار مؤّثر بود:1 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: ” الغضب مفتاح كلشرّ ” یعنی : غضب كلید همه بدیها است .2 – از ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) سؤال شد كه : حلیم ترینمردم چه كسی است ؟ فرمود: كسی كه هیچگاه غضب نكند.3 – ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: كسی كهجلوی غضبش را بگیرد خدای تعالی عیوبش را ستر می كند.4 – ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: غضب سنگی است كه از طرف شیطان به سوی انسان پرتاب می شود.5 – ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: غضبایمان انسان را فاسد می كند، آن چنانكه سركه عسل را فاسد می نماید.6 – شخصی از ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله )پرسید: چه چیز انسان را از غضب الهی دور نگه می دارد؟ فرمود :غضب نكن .7 – ” ابودردا ” به ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه )عرض كرد : مرا به عملی راهنمائی كنید ك ه وارد بهشت شوم ، آنحضرت فرمود: غضب نكن . 8 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: كسی كه نتواندغضبش را كنترل كند و مالك آن نباشد، مالك عقل خود نیست .9 – ” امام باقر ” (علیه السّلام ) فرمود: ” رسول اكرم ” (صلیالّله علیه و آله ) فرمود: كسی كه جلوی غضبش را بر مرد م بگیردخدای تعالی جلوی عذاب روز قیامت را از او می گیرد. او می گفت :سالها قبل از میلاد مسیح مردی به نام ” عوید بن ادیم ” كه “ذوالكفل ” لقب گرفته بود و از نزدیكا ن یكی از پیامبرا ن آن زمان بودكنار آن پیامبر در میان جمعی از دوستانش نشسته بود، پیامبر مذكور بهآنها گفت :از میان شما چه كسی حاضر است بعد از من امور مردم را به عهدهبگیرد و آنها را به سوی سعادت رهبری كند؟ امّا یك شرط هم دارد وآن این است كه هیچگاه به مردم غضب نكند و كم حوصله نباشد؛ زیرا غضب بیجا با پیامبری منافات دارد . ” ذوالكفل ” از میان آن جمعبرخاست و گفت : من عهده دار این وظیفه و مقام خواهم شد و آ نشرط را كه می گوئی عمل خواهم كرد آن پیامبر او را به این شرطپذیرفت و او را بعد از خود ش به جانشینی قبول نمود و خدا ی تعالی هماو را به پیامبری برگزید و قبولش كرد. اتّفاقًا چند روزی بیشتر نگذشت كه آن پیامبر ا ز دنیا رفت و “ذوالكفل ” رسمًا به عنوان پیامبر جدید در بین مردم از طرف پروردگارمشغول هدایت آنها گردید و بر هم ین اساس هر روز از اوّل صبح بهمسند قضاوت می نشست و جواب مراجعین را می داد. این برنامه بههمین منوال همه روزه ادامه داشت و بسیار عالی پیش می رفت . تا آنكهیك روز شیطان به سایر شیاطین كه سرسپرده گان وی بودند گفت : كدام یك از شما می توانید ” ذوالكفل ” را گمرا ه كنید؟ یكی از آنها كهنامش ” ابیض ” بود گفت : من عهده دار این كار می شوم .شیطان او را به كناری خواست و به او گفت : كوشش كن تا او را بهغضب بیاوری كه اگر چنین كردی ممكن است او از مقا م نبوّت خلعشود، ” ابیض ” قبول كرد و منتظر شد تا او پس از كارها ی خستهكننده روزانه به مترل برود و استراحت كند، همین كه شب شد و “ذوالكفل ” در رختخواب استراحت كرد ” ابیض ” خود را به صورت انسانی درآورد و با صدا ی بلند پشت در خانه او فریاد زد منمظلومم ، من مظلومم ، بدادم برسید.” ذوالكفل ” برخواست و او را به نزد خود طلبید و گفت : چه كسیبه تو ظلم كرده ؟ ” ابیض ” گفت : كسی كه هیچ رحم در دل ندارد.” ذوالكفل ” به او گفت : به آن ظالم بگو نزد من بیاید تا او رانصیحت كنم و از تو رفع ظلم نمایم ، ” ابیض ” گفت : من بدون نشانینمی روم . ” ذوالكفل ” انگشتر خود را از دست درآورد و به او داد و گفت : بااین نشانی به او بگو نزد من بیاید تا ببینم چرا ظلم می كند. ” ابیض “انگشتر را گرفت و رفت ، فردا شب در همان نیمه شب درست وقتی كه” ذوالكفل ” استراحت كرده بود باز فریادش بلند شد كه ای مردممن مظلومم ، من مظلومم ، و با این فریادها به طرف مترل ” ذوالكفل “رفت و گفت : او به این انگشتر اعتنائی نكرد. دربان به او گفت : چرا فریاد می كنی ؟ ” ذوالكفل ” تازه استراحتكرده ، امّا او به گفتار دربا ن اعتنائی نكرد و همچنا ن فریاد می زد ومی گفت : من نمی گذارم او ا ستراحت كند، نمی گذارم بخوابد، منمظلومم ، من مظلومم ، دربا ن وارد مترل شد و جریان را به ” ذوالكفل” گفت آن حضرت بیرون آمد و نامه ای به آن كسی كه او می گفتنوشت و او را به محكمه دعوت كرد و به دست ” ابیض ” داد و گفت : این نامه را به او بده و به او بگو نزد من بیاید، ” ابیض ” نامهرا گرفت باز فردای آن شب هنگام ظهر در وقتی كه ” ذوالكفل “استراحت كرده بود و هوا به قدری گرم بود كه اگر گوشتی را درمقابل آفتاب قرار می دادند بریان می شد ” ابیض ” به در خانه “ذوالكفل ” برگشت و فریاد می زد كه من مظلومم و آن قدر فریادكرد كه ” ذوالكفل ” مجبور شد از خانه بیرو ن بیاید وقتی چشم “ابیض ” به آن حضرت افتاد به او گفت : آن ظالم به هیچ چیز نه به نامهتو و نه به انگشتر تو و نه به مُهر و امضاء تو، به هیچ چیز اعتنائی ندارد، در این صورت خودت باید بیائی تا او را قانع كنی . سپس دستاو را گرفت و با شدّ ت بیرون كشید امّا ” ذوالكفل ” غضبناك نشد وبه آرامی همراه او می رفت .در این موقع وقتی ” ابیض ” دید كه ” ذوالكفل ” باز هم غضبناكنشد از فریب او مأیوس گردید و دست خود را از دست او بیرونآورد و فرار كرد. ضمنًا همان گونه كه از روایا ت استفاده می شود و ناگفته پیدا است كهغضب از صفا تی است كه باید در انسان كنترل شود و باید در انسانوجود داشته باشد و آنچه در احادیث وارد شده كه غضب چنین وچنان است ، منظور استفاده بیجا و نادرست از این نیروی ذاتی است ، بهعبارت واضحتر ” غضب ” مانند گازی است كه در لوله های شهر باشد كه باید هم باشد، ولی باید كنترل گردد، لوله گاز و شیر قطع ووصل گاز باید آب بندی شده باشد، حتّی سر سوز نی از آنها گاز خارجنشود، زیرا خطرناك است . همچنین غضب باید در وجود انسان باشد،آن چنانكه خدا غضب می كند و ” معصومین ” (علیهم السّلام ) غضب داشته اند. ولی باید غضب انسان كاملا كنتر ل شود و حتّیكوچكترین اظهار غضب بیجا در انسان یافت نشود.بنابراین غضب در حقیقت از صفا تی است كه باید فقط كنترل شود نهآنكه به كّلی از بین برود و عقل و روح بر آن مسّلط باشد، آن چنانكهاز روایات ( 8 و 9) كه در بالا ذكر شد به صراحت این معنی استفادهمی شود. زیرا در آن روایات از نگه داشتن غضب و عدم تسّلط عقل برآن مذمّت شده است . فحّاشی و عداوتاو می گفت :جوانی در محّله ما بود كه به فحّاشی و نزا ع و دشمنی با مردم معروف شدهبود. مادرش می گفت : اگر ” غلام عبّاس ” یك روز با كسی دعوا نكندو كتك نخورد و یا كتك نزند، خوشحال به خانه بر نمی گردد.همه مردم از او مذمّت می كردند. یك روز من او را دیدم ، او ظاهرًا مرا می شناخت . نزدیك آمد و یك سلام داش منشانه ای به من كرد . ناگهانمحبّت عجیبی از او در دل من افتاد، من به او گفتم : غلام عبّاس چرا گاهیبه مترل ما نمی آئی ؟گفت : آقا ما فسّاق و فجّاریم چطور می توانیم به مترل علماء برویم ؟با هم به مترل من گفتم : نه چرا این طور فكر می كنی . بیا همین الانبرویم و مقداری با هم صحبت كنیم . گفت : نه آقا قربانتان گردم ، مرا راحت بگذارید . این قدر كه شما به مناظهار لطف می كنید، من لیاقتش را ندارم . مگر مردم نگفته اند كه منچطور آدمی هستم ؟!احساس می كنم كه به قدری من تو را دوست د ارم كه گفتم : اتّفاقًا الا نكمتر كسی را در این محل مثل تو دوست می دارم .وقتی این جمله را از من شنید، عر ق به پیشانیش نشست و گفت :متشكرم .شما مگر نمی دانید كه مردم از دست و زبان من در اذیّت اند؟! مگر شما نمی دانید كه من همیشه دعوا می كنم و تا به حال چند مرتبه بهخاطر چاقوكشی به زندان رفته ام ؟!مگر شما نمی دانید من یك آدم بسیار بد و فحّاشی هستم . چرا این قدر مرااحترام می كنید؟!گفتم : درست می شود، اینها چیزی نیست ولی در تو صفات خوبی هستكه من به خاطر آنها تو را دوست می دارم .گفت : لطفًا بفرمائید در من چه صفت خوبی وجود دارد كه خودم مطلع نیستم .گفتم : یكی از آن صفات همین است كه تو در خودت صفت خوبی سراغنداری . و خود را ناچیز و معصیتكار می دانی . دوّم آنكه مردانگی داری ، غیرتمندی ، آقائی و چیزهائی از این قبیل به او گفتم كه هم دروغ نبود وهم او را به من دلگرم می كرد. او خیلی خوشحال شد و ضمنًا در اینمدّتی كه من با او حرف می زدم ، به طرف مترل هم می رفتیم ، وقتی به مترلرسیدیم ، با اصرار او را به مترل بردم و به او گفتم : حالا بیا به خاطر محبّتی كه به تو دارم از این كارها كه خودت هم آنها را بد می دانی دست بكش .گفت : آقا من خیلی دوست دارم این طور نباشم ولی عادت كرده ام درمقابل ناملایمات كنترلم را از دست می دهم . حتّی چندین بار تصمیم گرفتمكه فحّاشی و دعوا نكنم ، امّا نشد.من به او گفتم : من به تو برنامه ای می دهم كه این حالات از تو برطرفشود و می دانم كه چون تو جوانمردی و اراده ات در وقتی كه تعهّد كنیقوی می شود، از تو فقط تقاضا دارم كه هر چه می گویم عمل كنی .گفت : چشم قربان ، من حاضرم جانم را در راه شما بدهم . گفتم : ” غلام عبّاس ” هر وقت عصبانی شدی و خواستی دعوا كنی اگرایستاده ای بنشین و اگر نشسته ای برخیز و بایست آن وقت دعوا كن .گفت : چشم قربان .گفتم : یك كار هم برای آنكه دیگر فحّاشی نكنی به تو دستور می دهم وآن اینكه هر وقت خواستی به كسی فحش بدهی قبل از آنكه فحش رابگوئی یك ” صلوات ” بفرست بعد فحش را بگو. باز هم گفت : چشم قربان .گفتم : یك دستور هم برای آنكه با مردم دشمنی نكنی به تو می دهم و آ ناین است كه هر وقت به كسی بدبین شدی بگو اینها مخلو ق خدای منهستند. قربانشان هم باید بروم .گفت : چشم قربان .” غلام عبّاس ” آن روز رفت ولی من می دانستم كه او اینها را عملمی كند زیرا او جوانمرد بود و به من قول داده بود. سه روز بعد آمد، گفت : آقا با آ ن دستوراتی كه شما به من داده اید مننتوانسته ام حتّی یك دعوا بكنم . فحش نداده ام دلم دارد می تركد آمده امبگویم من می خواهم قراردادمان را بهم بزنم . من به او گفتم : اینجا بنشینهر چه می خواهی به من فحش بده و عقده دلت را خالی كن و قراردادمانرا بهم نزن ، تو جوانمردی نباید جوانمردیت را خراب كنی . گفت : زبانم لال شود كه من به شما فحش بدهم . چشم قربان قراردادمانرا بهم نمی زنیم و برخاست و رفت .چند روز بعد باز آمد و گفت : آقا وضع من بسیار مضحك شده ، رفقامی آیند مرا اذیّت می كنند وقتی من عصبانی می شوم یك لحظه می نشینم ،همه می خندند. من هم خنده ام می گیرد. عصبانیّت من هم تمام می شود.دیروز خواستم به كسی فحش بدهم . آهسته یك ” صلوات ” فرستادمدیدم فحش با ” صلوات ” سازش ندارد، بخصوص كه طرف هم سیّد بود و شما گفته بودید ” آل محمّد ” (صلی الّله علیه و آله ) شاملسادات هم می شود. لذا چه معنی داشت كه من هم به او دعاء كنم و همبه او فحش بدهم و بالاخره این دستور ات شما مرا خیلی به زحمت انداخته ،امّا پنجاه درصد در این چند روز آ ن عادت كه می گفتم پیدا كرده ام رفعشده است . من به او گفتم : پس حالا بیا تا برایت توضیح بدهم كه چه كارهای بدیرا ترك كرده ای نه از قو ل خودم بلكه از قو ل كسانی كه من خاك پای آنهاهم حساب نمی شوم . خدای تعالی در قرآن می فرماید:با یكدیگر نزاع و دعوا نكنید كه خود را بی ارزش و خوار می كنید وآبروی خود را در میان مردم می برید.باز پروردگار متعال از قول اولیاء خدا می فرماید كه : آنها می گویندخدایا! در دلهای ما نسبت به كسانی كه ایمان آورده اند كینه و بغض قرار مده .” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود : با یكدیگرمشاجره و دعوا نكنید زیرا نزا ع و مشاجره نادانی انسان را ظاهر می كندو عزّت انسان را از بین می برد. ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: دائمًا جبرئیل ازطرف پروردگار مرا از نزاع و مشاجره با مردم نهی می كرد. آنچنان كهاز شرابخواری و عبادت بتها نهی می نمود.و نیز فرمود : كسی كه با مردم مشاجره و نزاع بكند جوانمردیش از بین می رود.و ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: مؤمن فحّاش نمی شود.وقتی من این روایات را می خواندم دوست عزیزم آقای ” غلام عبّاس “ مرتّب گریه می كرد و سپس به من گفت : نامرد باشم اگر این عادتها راترك نكنم و بحمدالّله علاوه بر آنكه آن عادتها را تر ك كرد قد م در راهسیر و سلوك هم گذاشت و امروز او یكی از اولیاء خدا شده است .بی مهری نسبت به مردم او می گفت :سالها آرزو می كردم كه خود را از نظر روحی به كمالات انسانی برسانمولی نمی دانستم چه باید بكنم ، بخصوص كه در خود حجابی تصوّر می كردمكه روح مرا می رنجاند و آن نداشتن گذشت نسبت به مردم و بی مهرینسبت به آنها بود، این صفت غیر انسانی مرا رنج می داد. بخصوص وقتی كه در شر ح حال مرحوم آیه الّله ” سیّد حسن مدرّس “خوانده بودم كه وقتی می خواستند او را در مدرسه ” جدّه بزرگ ” دراصفهان ترور كنند و به طرف او چند نفر تیرانداز ی نمودند و موّفقنشدند و جمعی آنها را دستگیر كردند و به نزد آ ن مرحوم آوردند، او بهآنها گفت : من از شما گذشتم شما زود فرار كنید كه به دست پلیس نیفتید،مبادا آنها شما را آزار دهند . زیرا شما تقصیری ندارید، دشمنان من شما راگول زده اند و شما از من شناخت درستی ندارید. با شنیدن این قضیّه و دهها قضیّه از گذشتهائی كه ” ائمّه اطهار “(علیهم السّلام ) از ظالمین و قاتلین خود داشته اند، مثل جریان حضرت “امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) و ابن ملجم یقین می كردم كه این حالتبرای من نقص است ، این یك صفت حیوانی است كه در من نباید وجودداشته باشد، انسان باید نو ع دوست باشد، به مردم كمك كند ” پیغمبراسلام ” (صلی الّله علیه و آله ) فرموده : ” من اصبح لا یهتمّ بامور المسلمین فلیس بمسلم ” . كسی كه هر روزصبح اهتمام برای خدمت به مردم مسلمان نداشته باشد، مسلمان نیست .این حیواناتند كه تنها به خودش ان و استراحت خودشان فكر می كنند! امّاانسان باید در مقابل همنوعانش گذشت داشته باشد، ایثارگر باشد،خودش را برای استراحت مردم به زحمت بیاندازد و شب و روز در را هخدمت به خلق فعّال باشد. لذا برای رفع این مرض روحی با خودم قرار گذاشتم كه چهل روز سور ه” دهر ” را روزی یك مرتبه صبحها بخوانم ، من این ختم را از كسینشنیده و یا در كتابی ندیده بودم ولی چون به طور كّلی در روایات آمدهكه اگر كسی هر مقدار از آیا ت قرآن را برای هر حاجتی بخواند خدای تعالی آن حاجت را برآورده می كند. علاوه بر آنكه آن سوره ، همه اشبیانگر ایثارگریهای ” اهل بیت عصمت و طهار ت ” (علیهم السّلام )بود و مسّلم بی تأثیر در روحیّه من نبود و بخصو ص كه بعد از قرائت آنسوره ، همه روزه دست به دعاء بر می داشتم و خدا را به جان حضرت “علی ” و حضرت ” فاطمه ” (سلام الّله علیهما ) و فرزندانشانقسم می دادم كه این مرض روحی از من برداشته شود و نفس مرا از اینآلودگی تزكیه فرماید. تا آنكه یك روز كه بعد از نهار خوابیده بودم ، در عالم رؤیا دیدم سیّدبزرگواری به لباس اهل علم نزد من آمد و خون سیاهی از رگها ی پشتمن گرفت و به دور انداخت ، من خود را در آن موقع سبك احساس كردم ، دلم نرم شده بود و حالت عطوفت و مهربا نی نسبت به مردم پیداكرده بودم ، امّا آ ن سیّد بزرگوار ران شناختم ، فردا ی آن روز سیّد ی بههمان شكل و قیافه در بیداری نزد من آمد و اظهار حاجتی به من كرد كهانجامش برای من خیلی مشكل بود، من می خواستم طبق معمول تن از زیربار خالی كنم ولی او چند جمله مرا نصیحت كرد و مثل پدر مهربانی مرا از داشتن این صفت نهی كرد، من یك دفعه به یاد خواب روز قبل افتادم وكاملا احسا س می كردم كه این كلمات و این نهی از منكر، گرفتن آنخون سیاهی است كه همین سیّد در خواب از من می گرفت ، كم كم قلبمنرم شد و حالت محبّت و عطوفت عجیبی در دلم ایجاد شد و به شكرانه اینموهبت الهی خواسته آن سیّد را كه خیلی مشكل بود و بعدها دانستم ، از غیر من هم بر نمی آمد، عملی كردم . و بحمدالّله از آ ن به بعد در حلمشكلات مردم كوشا بودم . و مردم مؤمن را از خود م بیشتر دوستمی داشتم و همیشه خودم را وقف خدمت به مرد م كرده بودم . حتّی چونمی دانستم خدا وعده كرده كه روزی مرا برساند، هما ن كارهائی كهدیگران برای طلب روزی می كنند من به نیّت خدمت به مردم انجاممی دادم و طبعًا دیگر كم فروشی و غش و تقّلب در كارهایم نبود وصددرصد كارهایم برای خدا بود. عجلهاو می گفت :من در اوائل جوانی خیلی ” عجول ” بودم ، یعنی می خواستم هر كاریرا قبل از آنكه وقتش برسد انجام دهم و یا برایم انجام دهند، طبیعی استكه اگر كسی یك چنین حالتی داشته باشد همیشه ناراحت است . علاوه برآنكه كارهایش صحیح انجام نمی شود، حوصله اش زود سر می آید و هیچگاه توفیق به كارهای صحیح و درست و حسابی پیدا نمی كند.در اینجا توضیح این مطلب لازم است همان گونه كه استاد، در ضمنكلماتشان معنای عجله را فرمودند و گفتند : ” عجله چیزی است كهانسان بخواهد كاری را قبل از آنكه وقتش برسد انجام دهد . ” می گوئیم :بنابراین عجله به معنی این نیست كه انسان كارهای خوب را سریع وفوری انجام ندهد و تنبلی كند، بلكه این عمل سبقت و سرعت است و خدای تعالی آن را در كارهای خیر امر كرده و فرموده : ” َفاسْتَِبقُوا اْلخَیْر’اتِ ” .ولی عجله این است كه انسان كاری را قبل از آنكه وقت صحیحشبرسد انجا م دهد، مثلا میو ه را قبل از رسید ن آن از درخت بچیند، یاغذائی كه هنوز سرد نشد ه و دهان را می سوزاند بخورد، نماز را قبل ازآنكه وقتش برسد بخواند و هكذا سائر چیزهائی كه مرهون به اوقاتشهست قبل از وقت انجام دهد و یا بخواهد كه برای ش انجام دهند. او می گفت :این حالت روانی مرا در همان اوائل جوانی زیاد رنج می داد، خیلی ازكارهای عبادی را برای رفع این مرض روحی و از بین بردن صفت عجلهاز پیش خود بدون دستور استاد انجا م می دادم ، نمازهائی خواندم ، روزه هائیگرفتم ، دعاهائی را كه مأثور بود، می خواندم و چّله گرفتم ، امّا بعدهامتوجّه شدم كه خود این اعمال از رو ی روحیّه عجولانه من انجام شده است ، من نباید زیاد عجله در رفع این امراض روحی می كردم ، من فقطلازم بود كه در این خصوص تنها به وسیله محاسبه و مراقبه به تدریج خودرا به تأنّی و آرامش عادت می دادم ، این مطلب را در شب عرفه در مكهمعظمه از یك مرد خدا یاد گرفتم .روز هشتم ذیحجّه الحرام وقتی آفتاب می خواست غروب كند و تقریبًا اكثرحجّاج به صحراء عرفات رفته بودند و من در گوشه مسجدالحرام ازكثرت خستگی خوابم برده بود، ناگها ن از خواب پریدم و از بس عجلهداشتم كه خود را به صحراء عرفات برسانم از این طرف به آن طرف می دویدم و می خواستم وسیله ای برای رفتن به آن صحراء پر معنویّت پیداكنم ، ناگها ن چشمم به یكی از اولیاء خدا افتاد كه به آرامی غیر قابلوصفی به طرف مسجدالحرام بر ای نماز مغرب و عشاء می رود، به اوگفتم : شما مگر به وقوف به عرفات نمی روید؟3 گفت : هنوز وقت وقوف نشده است . دست مرا در دستش گرفت ومثل كسی كه از این نقص روحی من مطلع باشد به من گفت : عجله نكنفردا ساعت نُه صبح با هم به عرفات می رویم . من كه همان ساعت همبرایم دیر شده بود، دستم را از دستش كشیدم و گفتم : همه حجّاج رفته اند!او با كمال خونسردی به من گفت : آنها رفته اند كه راه را برای ماخلوت كنند تا ما فردا با راحتی به طرف عرفا ت برویم . در اینجا او مقداری ایستاد و مرا نصیحت كرد و آخرین كلامش این بود كه : بربروی این طور خودت را ناراحت نكن ، با كمال ´ فرض اگر خواستی الا ناطمینان كنار خیابان بایست تا ماشین برسد، سوار شو و به عرفات برو .سپس اضافه كرد و گفت : حالا بیا با هم به مسجدالحر ام برویم ، نمازمغرب و عشاء را بخوانیم بعد از نماز تصمیم خواهیم گرفت . گفتم : می ترسم به وقوف در عرفات نرسم .گفت : تمام راه پانزده كیلومتر بیشتر نیست ، اگر پیاده هم بخواهی برویچند مرتبه تا فردا ظهر می توانی به عرفات برو ی.ضمنًا ناگفته نماند كه آنچه واجب است در عرفات انجام شود فقطوقوف یعنی ماندن در صحراء عرفات است ، حجّاج باید از ظهر روز نهمذیحجّه الحرام تا مغرب همان روز در آن صحراء وقوف كنند .و كاروانها كه از روز هشتم ذیحجّه الحرام به عرفا ت می روند بر ای ایناست كه اگر همه آنها بخواهند روز عرفه به عرفات بروند ازدحام جمعیّتبه قدری می شود كه شاید ناراحتیهای غیر قابل جبرانی بوجود آید. بالاخره با هم به مسجد رفتیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم ، بعد ازنماز به من گفت : بیا با هم بر ای خوردن غذا به محّلی كه من هستم برویم ،من چون از مصاحبت با او لذت می بردم با او رفتم ، غذا خوردیم بعد ازغذا به من گفت : شب عرفه است بیا با هم در مسجدالحرام بیتوته كنیم .باز من گفتم : رفتن به عرفات چه می شود. او به من گفت : من هم باید اعمال حجّ را انجا م دهم هر چه من كردم توهم می كنی . من اطاعت كردم ، تا بعد از اذا ن صبح و اداء نماز صبح درمسجدالحرام بیتوته كردیم ، طبعًا در این مدّت من مقداری آرام شده بودمولی صبح كه آن مرد خدا به محل اقامتش ر فت و با كمال خونسردیخوابید و به من گفت : تو هم استراحت كن من بسیار ناراحت شدم . به او گفتم : اگر خوابمان ببرد و به وقوف نرسیدیم چه كنیم ؟فرمود: من كه به یاری خدا ساعت هشت صبح بیدار می شوم و ساعتنه صبح به طرف عرفات حركت می كنم ، تو هم با این عجله ای كه داریطبعًا یا به خواب نمی روی و یا به خواب نمی مانی پس چرا استراحت نكنیم .من دیگر چیزی نگفتم ، او خوابید ولی من با آنكه شب را نخوابید ه بودم هر لحظه به ساعت نگاه می كردم و منتظر ساعت هشت بودم ، هنوز چنددقیقه ای به ساعت هشت باقی بود كه آن و ّ لی خدا از خوا ب برخاست ومرا به مسجدالحرام برد، آنجا با كما ل تأنّی دو ركعت نماز خواند، با هماحرام بستیم و به خارج مسجد كنار خیابان آمدیم . ماشینها پشت سر هممی آمدند و مسافر برای رفتن به عرفات سوار می كردند، ما هم به آن ماشینها سوار شدیم و حدود یك ساعت و نیم در راه بودیم و بالاخرهساعت ده و نیم كه هنوز دو ساعت به زمان وقوف در عرفات باقی بودبه صحراء عرفات رسیدیم ، اینجا آن مرد خدا به من گفت : اینجا صحراء عرفات است ، باید حقایق شناخته شود من به تو توصیه می كنم كههیچگاه در هیچ كاری عجله و شتابزدگی نداشته باش . زیرا وقتی دركارها عجله كنی وقتت ضایع می شود و كار ت هم صحیح انجام نمی گرددو این را بدان حقیقت صفت عجله از شیطان است و كسی كه این صفت را دارد شیطا ن سیرت است و من از تو می خواهم همین امروز در اینصحرائی كه قطعًا حضر ت ” بقیّه الّله ” روحی فداه تشریف دارند ازآن حضرت بخواهی كه این حالت از تو برطرف شود و نفست از اینجهت تزكیه گردد و دیگر هیچ كاری را قبل از آنكه وقتش برسد، انجا مندهی . و ضمنًا این را بدان كه باز نباید برای رفع این مرض روحی عجله كنی ، بلكه با كمال آرامی با محاسبه كامل همان طوری كه دیشب تا بهحال من برای تو انجام می دادم و مراقبت بر اینكه كم كم باید این حالت ازتو برطرف شود خود را عادت به تعمّق و حسا ب كردن و تفكر درجمیع كارها بدهی . من از او تشكر كرد م و به دستورش در آن روز و روزهای بعد عملنمودم ، یعنی بحمدالّله موّفق شدم كه از حضرت ” و ّ لی عصر ” ارواحنافداه در آن روز بخواهم تا مرا در رفع آن مر ض روحی كمك فرماید.كبر و عجب او می گفت :روزی در دوران طلبگی در حرم حضرت ” معصومه ” (سلام الّلهعلیها) مشغول زیارت بودم ، مردی كه خود را از اولیاء خدا می دانستو شب و روز عبادت می كرد، در حالی كه مفاتیح در دست داشت نزد من آمد، من به خاطر آنكه به او حسن ظنّ داشتم برایش ایستادم و به اوسلام كردم ، او جواب مرا داد، ولی به قدری نگا ه به او روحیّه مرا تاریككرد كه می خواستم از نزدش فرار كنم ، در عین حال ترسیدم كه اینوسوسه شیطان باشد . لذا با خود گفتم كه انسان نباید به كسی سوءظنّ داشته باشد و پهلو ی او نشستم امّا ناراحت بودم ، نمی خواستم لحظه ای بهاو نگا ه بكنم ، با خودم گفتم : من كه همیشه به فكر رفع امراض روحیخودم هستم ، باید اینجا هم تجربه كنم و ببینم كه آیا من مریض روحی امیا او دارا ی یك صفات روحی زشتی است كه من از او متنّفرم ، بالاخره هر طور بود خود را حاضر كردم كه با او هم صحبت بشوم ، مقدار ی باهم درباره مراتب و كمالات روحی حرف زد یم او معتقد بود كه خودشبه جمیع مراتب كمالات روحی رسیده است .به من می گفت : معنی ندارد كه سادات به خاطر آنكه فرزند ” پیامبراكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) هستند آن همه فضائل داشته باشند،كه شما می گوئید.به من می گفت : انسان تا عبادت نكند، بندگی نكند، اعمال مستحبّه را)تا می تواند( انجام ندهد، نزد خدا ارزشی ندارد. به من می گفت : كمالات روحی یعنی انجام واجبات و تر ك محرّمات ، اواین مطالب را مشرو ح یعنی با مثالهای مفصّلی توضیح می داد، ولی بهقدری متكبّرانه حرف می زد كه من فقط مجبور بودم مطالبش را بشنو م وحرفی نزنم ، امّا در اینجا ناچار شدم از او سؤال كنم كه : اگر فردی ازنظر روحی دارای صفات حیوانی باشد، ولی واجباتش را انجا م دهد و محرّمات را ترك كند، باز هم به كمالات روحی رسیده است ؟ گفت : با شماآخوندها نمی شود حرف زد فورًا اشكال می كنید، انسانی كه واجباتش راانجام ندهد و محرّما ت را تر ك نكند، حیوان است . گفتم : قبول دارم ولی ازآن طرف اگر انسانی كه حیوان سیرت است ، تمام واجبات را انجا م داد ومحرّمات را ترك كرد باز هم به كمالات روحی رسیده است ؟ گفت : آه چقدر شماها جاهلید و بالاخره صورتش را از من برگرداند و گفت : بایددرس نمی خواندی تا این حجابهای روحی برایت پیدا نمی شد و مطلب بهاین واضحی را زودتر می فهمیدی ، من در اینجا متوجّه شدم كه بیچارهمبتلا به مرض كبر و خو دخواهی شده و در جهل مر كب هم قرار گرفته وباید از او دور ی كنم . زیرا این چنین افراد به هیچ وجه اصلاح نمی شوند،علاوه ممكن است انسان را هم منحرف كنند. او می گفت :یك روز من به خاطر آنكه با خواندن سرگذشتهای جمعی كه در زمانغیبت كبری خدمت حضرت ” بقیّه الّله ” روحی فداه رسیده اند حالی پیداكنم ، كتاب ” نجم الّثاقب ” را مطالعه می كردم ، شخصی كه به خودمغرور بود و چند جمله از اصطلاحا ت فلسفی و علوم ظاهری را یاد گرفتهبود متكبّرانه به من گفت : برای شما كه درس خوانده اید عیب است كهاین قضایا را مطالعه كنید و این حرفها را باور نمائید. گفتم : مگر احتما ل می دهید مرحو م ” حاجی نوری ” با آن عظمتعلمی و مقام معنوی اینها را جعل كرده باشد.گفت : من كه به این مطالب اعتقادی ندارم و اساسا چرا ما كه این همهدرس خوانده ایم ” امام زمان )علیه السّلام ( را نبینیم ، ولی بّقالها وچّقالها و شعربافهای بی سواد مثل ” حاج علی بغدادی ” و ” اسماعیلهرقلی ” و ” علی بن مهزیار اهوازی ” آن حضرت را ببینند. پاسخ این حرف معلوم بود، لذا من به او چیزی نگفتم ولی متوجّه شدمكه یكی از حجابها ی پر خطر برا ی انسان عجب و تكبّر است ، هر چه بهانسان می رسد از طرف خدا است ، هیچگاه كسی نمی تواند خود را غنیبداند، زیرا خدای تعالی در قرآ ن فرموده : ” َانْتُمُ اْلُفَقر ‘اءُ ” . شماها همهمحتاجید و اگر كسی به حقیقت عبادتها و اعمال و قوانین الهی توجّه كند، به خوبی می فهمد كه منظور از نتیجه همه عبادتها دو چیز است ،یكی آنكه خدا را به عظمت و بزرگی و بی نیازی شناختن و دوّ م خود رامحتاج و فقیر ناچیزی دانستن است . بنابراین اگر سر سوزنی كبر در وجود انسان یافت شود به حقیقتعبودیّت نرسیده و در روح او بزرگترین حجابها وجود پیدا كرده است .و منحصرًا راه علاج این حجاب و این مرض روحی تفكر در فلسفهعبادات و ایجاد حقیقت عبودیّت در نفس و رفع عجب و كبر وخودخواهی از نفس است .حضرت ” علی بن موسی الرّضا ” (علیهما السّلام ) از حضرت “ علی بن ابیطالب ” (علیه السّلام ) نقل می فرماید كه آن حضرت فرمود :” و حسبك من الجهل ان تعجب بعلمك ” یعنی : در جهل تو همین بس كهبه علمت تكبّر و عجب كنی .و ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: ” لاجهل اضّر م ن العجب” نادانی و جهلی پر ضررتر از عجب نیست . و حضرت ” علی بن ابیطالب ” (علیه السّلام ) فرمود: ” اعجابالمرء بنفسه د لیل علی ضعف عقله ” یعنی : علامت كم عقلی یك انساناین است كه به خود عجب كند.او می گفت :روز یكشنبه ای كه من طبق روایاتی معتقد بود م كه آن روز متعّلق بهحضرت ” امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ” (علیه السّلام ) است و بخصوص ساعت اوّل روز كه باز طبق بعضی از احادیث به آن حضرتتعّلق دارد، مشغول توسّل به آن وجود مقدّ س بودم ، ناگها ن مثل آنكه بهخواب بروم ، یا بهتر بگویم در آن موقع متوجّه نشدم در چه حالی هستمفقط می دیدم حجابهائی از جلو ی چشمم بر طرف شده و جمعی از مرد م رامی بینم كه مثل مورچگان زیر دست و پای دیگرا ن پایمال می شوند، بخصوص مردی را می دیدم كه او را می شناختم و بسیار متكبّر بود پائیروی بدنش گذاشته بودند و دست و پایش خورد شده بود و می شلید وراه می رفت و ناله های دلخراشی می كرد، از او پرسیدم : چرا به اینصورت درآمده و چرا در این حالت از لانه ات خارج شده ای كه تو رااین گونه پایمال كنند؟ سر ش را بالا كرد و نگا ه متكبّرانه ای به من انداخت و ناله اش را برای حفظ شخصیّتش فرو نشاند و گفت : از خانه بیرون نیایمتا مثل شما مردم بی ارزش در كوچه و بازار راه بروید و میهن عزیز مرابدنام كنید، بگذارید لااقل امثال ما افراد با شخصیّت هم در كوچه وبازار راه بروند تا مردم بدانند كه این مملكت چه رجال برجسته و محترمی دارد!این جریان را در یك لحظه دیدم و بعد به حا ل عادی برگشتم ، اتّفاقًا همانروز وقتی به طرف حرم حضرت ” علی بن موسی الرّضا ” (علیه السّلام ) می رفتم به همان مرد در كوچه برخوردم ، او به من نگاهمتكبّرانه ای كرد و به رفیقش كه زیر بغل او را گر فته بود و به او كمكمی كرد گفت : تا وقتی این آخوندها در این مملكت باشند مردم متمدّننمی شوند، روز بعد از رفیقش پرسیدم : چرا دیروز شما زیر بغل فلانی راگرفته بودید مگر خدای نكرده كسالتی دارد؟ گفت : نه شب قبلش زیادتر مشروب خورده بود و وقتی به خانه اشبرگشته بود ز ن و فرزندش در مترل نبودند او هم كلید نداشته كه در راخودش باز كند، لذا در كوچه نشسته بود كه ناگهان جوانهای محل ، بخاطرعقده ای كه از او داشتند (زیرا او همیشه آنها را تحقیر می كرد) به سر اومی ریزند و او را می زنند و بدنش را كبود می كنند و احتمالا بازویش راشكسته بودند كه من او را به دكتر بردم و عكس برداری كرده اند تا ببینمنتیجه اش چه می شود. من در اینجا به یاد روایتی كه از ” امام صاد ق ” (علیه السّلام ) نقلشده افتادم كه فرمود:در روز قیامت متكبّرین را به صورت ذرّه ای زیر پای مردم قرارشانمی دهند و مردم آنها را پایمال می كنند تا خدا از حساب خلایق فارغ شود.او می گفت : یكی از اولیاء خدا كه چشم بازی داشت و سیرتها را گاهی روی مصالحیمشاهده می كرد. یعنی خدای تعالی به او نشان می داد، می گفت : روزییكی از علماء و مدرّسین بزرگ را دیدم كه به صورت حیوان درنده ای بهطرف من می آید، اوّل از او ترسیدم ولی كم كم او كوچك شد كه نزدیكبود زیر دست و پای من پایمال شود، در این موقع به خود آمدم و خود رادر مقابل صورت ظاهری او دیدم او متكبّرانه به من نگاه می كرد و منتظر .سلام بود، به او گفتم : شما چه مزیّتی بر دیگرا ن دارید؟ اگر به خاطرعملتان مایلید مرد م به شما تعظیم كنند، پس می بایست ” پیامبر اكرم “(صلی الّله علیه و آله ) در مقابل هیچ كس تواضع نكند.مرحوم ” مجلسی ” رحمه الّله علیه در كتاب ” بحارالانوار ” می گوید:چقدر سریع تكبّر به سراغ علماء می آید و از همین جهت است كه “پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرموده : آفت علم ، ” خیلاء ” است . یعنی عالم ، مغرور به عزّت علم بشود و خود را بزرگ بداند ومردم را كوچك بشمارد و به آنها آنچنا ن كه به حیوانات نگاه می كندنگاه كند و از مرد م توّقع احترام داشته باشد و منتظر باشد كه همه به اوسلام كنند و آنها را به خدمت خود بكشاند و شئونات آنها را در نظر نگیرد و گمان كند كه در آخرت او نزد خدا بالاتر و با فضیلت تر ازدیگران است و بر مرد م بیشتر از آنچه بر خود می ترسد، بترسد و آنها رااهل عذاب بداند و برای خود بیشتر از آنچه برای مردم امید رحمت د اردداشته باشد، اگر این چنین شخصی را مردم ، جاهل بدانند بهتر است ازاینكه او را عالم بدانند. او می گفت :سحرگاهی در مسجد بالا ی سر حضر ت ” معصومه ” (سلام الّلهعلیها) نشسته بودم ، مرد مسنّی كه از نماز شب فارغ شده بود و كنار مننشسته بود به من نگاه متكبّرانه ای كرد و گفت : پسر، چه می كنی ؟ (مندر آن موقع هنوز خیلی جوان بودم لذا مؤدّبانه اوّل سلام كردم و بعدگفتم دعاء حزین را می خوانم .اذان می گویند گفت : نماز شب را خوانده ای ؟ گفتم : بله . گفت : الا نمبادا بروی پشت سر این علماء نماز بخوا نی . گفتم : چرا؟ گفت : اینها اهلعبادت نیستند، فلانی (اشاره كرد به یكی از علماء كه در حر م نماز می خواندالا ن آمده ولی من از یك ساعت به اذان صبح اینجا مشغول عبادتم حالا من بروم پشت سر او نماز بخوانم .گفتم : شاید او طبق دستوری كه بهتر است اعما ل مستحبّه را در خلو تانجام دهیم نماز شبش را در مترل خوانده و حالا برا ی نماز واجب به حرممشرّف شده است .گفت : نه پسرم ، اینها اگر اهل عبادت می بودند این طور چاق نمی شدند،گردن كلفت نمی كردند، لااقل مثل من اشك روانی داشتند، آثار سجده درپیشانیشان دیده می شد، اینها به خاطر عبادت نكردن هلاك خواهند شد،روز قیامت از حسب و نسب سؤال نمی كنند، بلكه از این عبادتها سؤا لمی كنند، آنجا معلوم می شود كه چه كسی به چه كسی احتیاج دارد. ضمنًا وقتی این مطالب را شر ح می داد و به بدیها و هلاكتها می رسید، بهپیشنماز بیچار ه اشاره می كرد و وقتی از عبادت و نجات در روز قیامتحرفی می زد به خودش اشاره می نمود.من با آنكه آن روزها خیلی جوان بودم ولی استادی داشتم كه خدارحمتش كند هر روز به من یك روایت درس می داد و من آن را حفظمی كردم كه منجمله این حدیث بود كه برای او خواندم و به او گفتم :” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرموده : اگر كسی را شنیدید كه می گوید مردم هلاك می شوند، خودش زودتر هلاك می شود.او از كلام من ناراحت شد و گفت : عیب شما طلبه ها این است كه زیادبحث می كنید و دیگر با من حرف نزد، من از آن روز به بعد مواظب اوبودم او در مجالس می نشست مثل اینكه با همه قهر بود، اگر مردم بایكدیگر حرفهای خودشان را می زدند به آنها با لحن تندی می گفت : اینهالغو است و شما اگر مؤمن بودید از لغو اعراض می كردید. او نمی دانست كه ورع و تقوی به پیشانی پینه بسته او نیست ، به صورتدرهم كشیده او نیست ، به گردن كج او نیست . بلكه ورع و تقوی بهقلب است آن چنانكه ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله )فرمود: تقوی اینجا است و اشاره به سینه مباركش فرمود. او می گفت :روزی سیّد بزرگواری كه من به او علمًا و ادبًا و حسبًا و نسبًا فوق العادهارادت داشتم ، به من فرمود : من از جهت اصل و نسب بسیار مفتخرم ،شخص نادانی كه در كنار ما ایستاد ه بود و به خیال خود در حال تزكیهنفس بود و می خواست به اصطلاح كبر و خودخواهی و تفاخر را از بینببرد به آن سیّد بزرگوار گفت : تفاخر به اصل و نسب یك نوع تكبّراست كه نمی بایست شما داشته باشید. من فوق العاده از این كلام ناراحت شدم و به او گفتم : تو شنیده ای كهتكبّر به اصل و نسب بد است ، ولی نمی دانی كه اگر كسی نسبش به” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) و حضرت “امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) برسد دارای بزرگی و علوّ واقعی است ،مایه همه خوشبختیها است ، مایه عظمت و فخر است و آنكه تو شنیده ایكه نباید انسان به اصل و نسب افتخار كند، در صورتی است كه اعقابانسان از رجال قدرت و شخصیّتهای سیاسی و غیر واقعی باشند، ولی اگركسی افتخار سیاد ت و ذریّه ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) بودن را داشته باشد، به اصل و نسب تكبّر نكرد ه بلكه به نعمتالهی اقرار كرده كه استحباب دارد.” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: شخصی خدمت ” رسولاكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) رسید و با تفاخر گفت : من فلانپسر فلان تا نُه نفر از آبائش را شمرد، حضر ت ” رسول اكرم ” (صلیالّله علیه و آل ه ) به او فرمودند : و تو هم دهمین آنها هستی كه با آنهابه خاطر این تفاخرت در آتش جهنّم خواهی بود. و بطور كّلی ” تكبّر ” بزرگی را به خود بستن است و طبیعی است كهاگر بزرگی در شخصی ذاتی باشد، آن را بزر گ و كبیر و عظیم می دانندو اصطلاحًا و لغتًا ” تكبّر ” به این صفت و متكبّر به این چنین شخصیگفته نمی شود. او می گفت :زنها معمو لا به جمال ظاهری خیلی افتخار می كنند، من زنی را می شناسمكه تمام حجابهای روحیش برطرف شده ولی چون بسیار زیبا است و وقتیدر میان زنها قرار می گیرد، از همه بیشتر مورد توجّه واقع می شود، اینموضوع سبب شده كه او متكبّر شود و این صفت روحی تنها حجاب او گردد. و لذا یكی از وسائل ایجاد تكبّر در انسا ن جمالهای ظاهری است ولی اگرانسان متوجّه باشد كه این گونه نعمتها را خدا به انسان عنایت كرده و بهاو در میان دیگران برتری داده تنها چیزی كه باید در او وجود پیدا كند،شكر نعمت الهی و تواضع در مقابل خدای تعالی است . او می گفت :روزی پس از توسّل به حضرت ” بقیّه الّله ” ارواحنا فداه و درخواسترفع حجب معنوی از روح و قلبم متوجّه شدم كه چند روز قبل به خاطرآنكه با شخص فقیری متكبّرانه روبرو شدم سیاهی عظیمی در روح و قلبمپیدا شده كه همان سبب دوری من از حقیقت و معنویّت در این چندروزه گردیده است . لذا دوباره به آن حضرت متوسّل شدم و از آن وجود مقدّس رفع آنسیاهی را خواستم و در مقابل فقراء آن قدر تواضع كردم تا آن سیاهی ازروح و قلبم رفع شد.” امام باقر ” و ” امام صادق ” (علیهما السّلام ) فرمودند: كسی كهبه وزن ذرّه ای از كبر در قلبش باشد وارد بهشت نمی شود. ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: هیچ كس نیست كه تكبّر بكندو یا جبّاریّت از خود نشان بدهد مگر آنكه در اثر عقده و كسر وپست طبعی است كه در او وجود دارد. ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: كسی كه تكبّركند، خدا او را به زمین می زند.او می گفت :استادی داشتم كه از نظر روحی و معنوی فوق العاده با عظمت بود . ولذا جمعی او را به عنوان مرشد و پیر طریقت و استاد انتخا ب نموده بودندو چون من از همه آنها به آن استاد نزدیكتر بودم پس از فوت او شاگرداناو دور مرا گرفتند و مرا جانشین او تصوّر كردند، من هم از این برنامهفوق العاده خوشم آمده بود و همه روزه در محّلی كه قبلا استادم می نشستمی رفتم و به همان كیفیّت من هم می نشستم و متكبّرانه مردم را یكی یكیمی پذیرفتم و سؤالات آنها را جواب می گفتم . چند روز بر این منوال گذشت ولی چون من هم بالاخره مدّتی در محضراستادم مشغول تزكیه نفس بودم وقتی سرم خلو ت می شد، نفس لوّامه ووجدانم به سراغم می آمد و مرا سرزنش می كرد.تو كه لیاقت این مقام را نداری .تو كه خودت مریضی ، چگونه می خواهی دیگران را معالجه كنی ؟تو كه حتّی نمی توانی پست ترین صفت حیوانی یعنی كبر را از خود دوركنی ، چگونه می خواهی به تزكیه روح مردم بپردازی ؟ و خلاصه از این قبیل ملامتها مرا می كرد و مرا متنبّه می نمود، امّا نفسامّاره نمی گذاشت كه من خود را از آن پُست و مقامی كه گمانش رانداشتم و بسیار زود به سراغم آمده بود دست بكشم و مرا دائمًا به بدی دعوت می كرد و به من می گفت :تو كه دنبال این مقام نرفته ای خودش به سراغت آمده پس از آن استفادهكن، ممكن است بعدا یك چنین موقعیّتی پیدا نكنی و نتوا نی مردم را هدایت نمائی .این مطالب كه در ذهنم می آمد و هی شیطان به من القاء می كرد تنها بهخاطر فریب دادن من بود و الا من كه می دانستم لیاقت آن مقام را ندارم .به هر حال محبّت به مقام و اغواء شیطان و نفس امّاره چند روزی مراوادار كرد كه در مسند استادم بنشینم و خود را استاد دیگران بدانم .ولی روز بروز توفیقا تم كم می شد، حال عبادت از من رفته بود، از همهبدتر صفت كبر مانند دود سیاهی سراسر رو ح مرا می گرفت ، كم كممی خواستم باور كنم كه من از دیگران برتر و بهترم . ولی خوشبختانه یك شب ، از غصّه كم توفیقی و تاریكی قلبی گریه زیادیكردم ، خود را در كشمكش عجیبی می دیدم ، چطور از آ ن ریاست وبزرگی و تكبّر دست بكشم و از طر فی فكر می كردم كه چگونه جوابخدای تعالی را بدهم كه این مقام را به خود بسته ام و جمعی از دوستا نخدا را سرگردان كرده ام . بالاخره آخرین تصمیم خود را گرفتم . لذا فردای آن روز كه با مریدانبه باغ باصفائی در خارج شهر رفته بودیم اعمالی كه خلاف شرع نبود ولیمرا تنزل می داد، انجام دادم . اوّل مریدها گما ن كردند كه من می خواهم خود را بشكنم و الا من همانولی خدائی كه بوده ام هستم ، امّا وقتی آن كارها ادامه پیدا كرد و آنها رادر ارزش و عظمت من به شكّ انداخت ، در گوشه ای نشستم و مشغولحرف زدن و نصیحت آنها گردیدم و چون معمولا وقتی من حرف می زدمهمه آنها طبق ادب اهل معنی دست از همه كار می كشیدند و دوزانو در مقابل من می نشستند و خوب به حرفهای من گوش می دادند همه نشستهبودند، به آنها گفتم : برادران در عین آنكه شما به من كمال لطف راكرده اید و به من این افتخار را داده اید كه مرا بالاتر و برتر از خوددانسته اید و من از محبّت شما ممنو نم . ولی به خدای عظیم قسم من این لیاقترا كه بتوانم امراض روحی شما را معالجه كنم ندار م و بلكه به جهت آنكه شما در مقابل من تواضع كرده اید و به خیال آنكه من بر شما برتر ی دارممرا به عنوان استاد قبو ل نموده اید و من به خاطر آنكه این بزرگی را بهخود چسبانده ام و به اصطلاح ” تكبّر ” كرده ام و خود را به عنواناستاد بر شما تحمیل نموده ام ، شما از من خیلی بهتر و برتر و دارا ی كمالات بیشتری هستید . و لذا از شما تقاضا دارم شما به من كمك كنید،تا من هم بتوانم این نواقص روحی را از خود برطرف كنم .امّا متأسّفانه دوستان این مطلب را باور نمی كردند و آن را حمل برشكسته نفسی من نمودند ولی من به قدری برای آنها قسم خوردم و اصراركردم كه بالاخره آنها قبول كردند و دست از من كشیدند. یكی از آنها كه دارای فراست بیشتری بود و همیشه می خواست از هرموقعیّتی تا جائی كه برایش ممكن است ، استفاده معنوی بكند، رو به منكرد و گفت : حالا ما این مطلب را از شما قبو ل كردیم ولی اگر ممكناست برای معالجه كبر، شما بگوئید كه چگونه حاضر شدید این گونهتواضع كنید و حقیقت را برای ما شرح دهید؟ به او گفتم : دیشب كه نفس لوّامه ام مر ا سرزنش كرد، عظمت ذاتاقدس متعال را به من گوشزد می كرد، كبریائیت او را به من یادآورمی شد روایاتی را كه از مرحوم استاد دربار ه كبر و خودخواهی شنیدهبودم به من تذ كر می داد، بخصو ص این روایت كه از ” ائمّه اطهار “(علیهم السّلام ) مكرّر نقل شده مثل نوشته ای در مقابل چشمم تجّلیمی نمود. ” امام باقر ” (علیه السّلام ) فرمود: كبریائیّت لباس پروردگار استیعنی مخصوص او است و كسی كه بخواهد چیز ی از آ ن را به خوداختصاص دهد خدا او را به رو در آتش جهنّم می اندازد.و از طرفی مرا به خودم معرّفی می نمود و می گفت : تو ذلیل ترین ذلیلهاهستی ، تو به قدری ضعیفی كه نمی توانی در مقابل شیطان و نفس امّاره ،استقامت كنی و حقیقت را اظهار نمائی و كسی كه این چنین است بهقدری بی ارزش است كه به حساب نمی آید. و از نظر بدنی خدای تعالی در قرآن مجید با لحن بسیار تندی تو را معرّفیكرده و فرموده :مرده باد انسان ، چقدر مطالب را ندید ه می گیرد و كفرا ن می كند، از چهچیز او را خلق كرده است ، از نطفه او را خلق نموده و او را محدود كردهسپس او را به دنیا آورده و بعدًا او را در میا ن قبر لاشه گندیده ای قرارداده است . حضرت ” امیرالمؤمنین علی ” (علیه السّلام ) می فرماید : تعجّبمی كنم از كسی كه اوّلش نطفه و آخر ش لاشه گندیده است ، در این بینهم حامل نجاست و عذره است ، چگونه تكبّر می كند.این مطالب را به او گفتم و از آ ن روز به بعد به فكر از بین بردن صفتكبر كه در روحم بود افتادم و بحمدالّله با تواضع زیادی كه در مقابلمردم می كردم یعنی به همه اوّل من سلام می كردم و نمی گذاشتم كسیدست مرا ببوسد بلكه با كلماتی از قبیل آنكه : مرا دعاء كنید، اگر لطف الهی نباشد من بیچاره ام ، برای آمرزش من از خدا طلب عفو كنید و امثالاینها كاملا صفت كبر را در مدّت كوتاهی از روح خود بیرون كردم وامیدوارم دیگر این صفت كشنده مرا تهدید نكند و مرا به سوی هلاكت نكشاند.بی حالی و بی محبّتی او می گفت :روزی یكی از طلا ب علوم دینی كه قلبش مملوّ از محبّت خدا بود نزد منآمد، دیدم رنگش زرد شده ، كم خوابی و خستگی از قیافه اش پیدا است .از او پرسیدم : چرا این طور شده ای ؟گفت : چند شب است كه وقتی همه مردم می خوابند تازه من خواب ازسرم می پرد و اشك از گوشه های چشمم جاری می شود، دلم هوای خدا راپیدا می كند و مشغول ذكر او می شوم . به او گفتم : چه ذكری را بیشتر می گوئی ؟گفت : نمی توانم حقیقت را بگو یم چون زیاد دیوانگی می كنم مثلا یك شبصدها مرتبه بی اختیار گفتم : خدا جانم ، خدا جانم ، خدا جانم ، ناگها ن دیدمدر مقابل چشمم غباری گرفت ، در آن غبار كلمه ” جانم ” با خط نور ینوشته شد و مدّتی تلؤلؤ داشت كه از كثرت نشاط بی حال روی زمین افتادم .من به او گفتم : ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرموده : از جمله سخنانی كه خدا به حضرت ” موسی ” (علیه السّلام ) فرمودهاین بود كه ای ” موسی ” دروغ می گوید كسی كه فكر می كند مرادوست دارد و لی وقتی شب فرا می رسد می خوابد، آیا مگر این طورنیست كه دوست ، خلوت با دوستش را دوست می دارد. بله ، عجب از عاشقی كه خواب كند —– خواب بر عاشقان حرام بوداین محبّتها است كه محبّت می آورد و اگر كسی خدا را دوست داشتهباشد، بداند كه خدا هم او را دوست دارد. و بدان هر چه بیشتر خدا را دوست داشته باشی ، خدا هم بیشتر تو رادوست دارد.از ” امام صادق ” (علیه السّلام ) نقل شد ه كه فرمود : كسی كهمشتاق خدا است به خوراك اشتهاء ندارد، از آشامیدنیها لذت نمی برد، بوی خوش را نمی فهمد، با دوست دیگری انس نمی گیرد، در خانه ای مأویو دل نمی بندد، در محل آبادی سكونت نمی كند، لباس نرم نمی پوشد، قرارندارد، شب و روز خدا را عبادت می كند، امیداور است كه به معشوقشبرسد، دائمًا با خدا با زبا ن پر از محبّت كه از درو ن پر از شوق ، منشاء گرفته مناجات می كند، چنانكه خدای تعالی از حالات حضرت ” موسی “(علیه السّلام ) خبر می دهد كه وقتی در میعاد ملاقات با پروردگارشمی رسید می گفت : پروردگارا عجله كردم زودتر از موعد آمدم تا تو را ازخودم خوشنود كنم ، ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) جمله او را این چنین تفسیر می كند كه حضرت ” موسی ” در رفت وآمدش به میعادگاه كه مدّت چهل روز ادامه داشت از اشتیاقپروردگارش ، نه چیزی می خورد، نه چیزی می آشامید، نه خوابی داشت ونه به چیزی اشتهاء پیدا می كرد. سپس فرموده : وقتی داخل میدان شوق و محبّت به خدا شدی اوّل باگفتن تكبیر باید خودت و آرزوهای دنیائیت را پشت سر گذاری و همهچیز را غیر معشوقت بر خود حرا م بدانی و خود را بین مرگ و زندگیقرار دهی و لبیك گویان به سوی او حركت كنی ، خدا اجرت را بزرگمی كند و شخصی كه مشتاق لقاء پروردگار است مثل یك غریق است كهاو هدفی جز خلاص از غرق شدن ندارد، او در آ ن موقع همه چیز را غیر ازنجاتش فراموش می كند و چیزی جز آن را نمی خواهد. روز دیگر ی یكی از اولیاء خدا را ملاقا ت كردم ، از او پرسید م : با محبّتخدا چگونه ای ، گفت : ” دوست می دارمش به بانگ بلند ” قربانش برومدلم می خواهد در میان كوچه و بازار با فریاد او را معرّفی كنم و مردم را بهمحبّتش دعوت نمایم . گفتم : این وظیفه انبیاء است كه باید مردم را به محبّت خدا دعوت كنند.گفت : اگر من و تو دوست خدا و ” شیعه علی مرتضی ” (علیهالسّلام ) باشیم ، مثل انبیائیم . گفتم : با این شعر چه می كنی كه فرموده اند:هر كه را اسرار حقّ آموختند —– مُهر كردند و دهانش دوختندساكت شد و دیگر چیزی نگفت ، پس از چند روز كه او را دیدم و ازاو احوا ل پرسیدم ، به من گفت : از خدا خواسته ام تا مرا از این دنیا ببرد،قید و بند را از دست و پای من بردارد و به من توفیق ملاقات و برگشت به سوی خودش را عنایت فرماید. زیرا محبّت به او صبر و طاقت را از منبرده و چون این دنیا مایه غفلت و نسیان است و مرا از محبو بم جدامی كند از او خواسته ام تا مرا به جوار رحمت خودش جا دهد و از اینغفلت سرا بیرو ن ببرد. من به او گفتم : تو هنوز نپخته ای ، تو هنوز كم جنبه ای ، تو هنوز باید درسخداشناسی و محبّت او را بخوانی ، ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه وآله ) از قول جبرئیل فرموده كه : محبوبت ، خدای عزیزت می گوید:آن قدری كه بنده من به وسیله انجام واجبات و ترك محرّمات به مننزدیك می شود، با چیز دیگری آن قدر نزدیك نمی گردد و دائمًا بنده من به وسیله نوافل و مستحبّا ت به من اظهار محبّت می كند، تا آنكه من او رادوست دارم ، وقتی او را دوست د اشتم ، من گو ش او می شوم كه با آنگوش بشنود و چشم او می شوم كه با آن چشم ببیند و زبان او می شومكه با آن تكّلم كند و دست او می شوم كه با آن دست كار بكند و پایاو می شوم كه با آن پا راه برود، وقتی مرا بخواند جوابش را می دهم ووقتی از من چیزی بخواهد به او عطا می كنم و من درباره هیچ چیز بدو نقاطعیّت نبوده و نخواهم بود جز در قبض رو ح بنده مؤمنم ، وقتی كه او ازمردن كراهت دارد و من ناراحتی او را نمی خواهم . روزی جوانی كه فوق العاده رنجور شده بود و غصّه می خورد كه چرا تماممحبّتش متوجّه خدا نگشته و تنها او را دوست ندارد. نزد من آمد وگفت : چه كنم كه محبّتم به خدا بیشتر شود؟من از كلام پروردگار كه به حضرت داود خطاب كرده نسخه ای اقتباسكردم و گفتم : اگر نعمتهای خدا را به یاد بیاوری محبّتت به خدای تعالیزیاد می شود. زیرا پروردگار متعال به حضرت داود فرمود: مرا دوست داشته باش و محبّت مرا به مخلوقم تعلیم ده ، حضرت داودعرض كرد : من كه تو را دوست می دارم امّا چگونه محبّت تو را در قلوبمردم جای دهم ؟فرمود: نزد آنها نعمتهایم را متذكر شو، زیرا وقتی این كار را كردی آنهابه من محبّت پیدا می كنند. خدائی كه ما را از نیستی به عرصه وجود آورده ، خدائی كه پیامبرانش رابا همه عظمتی كه داشته اند، راهنمای ما قرار داده ، خدائی كه ما را در پناهخود از شرّ بلاها ی دنیائی محفوظ نگه داشته ، خدائی كه هر چه احتیاجداشته ایم به ما مرحمت فرموده ، خدائی كه بر ما قرآ ن كریمش را ناز لفرموده ، خدائی كه در مقابل گناهان ما عفو و رحمتش را قرار داده ، خدائی كه به ما عقل و علم و بصیرت داده و خلا صه خدائی كه هر چهخواسته ایم و یا هر چه احتیاج داشته ایم ، به ما عنایت فرموده ، نمی توان اورا دوست نداشت ، بلكه باید این خدای عزیز را، این خدای رئوف ومهربان را، این خدای عفوّ و كریم را، از هر چیزی بیشتر دوست داشت .او می گفت :بسیاری از مرد م كه شنیده اند من در علم اخلاق و تزكیه نفس مختصرا طلاعی دارم ، نزد من می آیند و از من تقاضای راهنمائی می كنند، ولی منبه هر كسی كه كتابی خوانده و یا تحت تأثیر سخنگوئی واقع شده و موّقتًا شوق مختصری در او برای پیمودن راه پر خطر خلو ص و سیر ا لی الّله ایجادگردیده جواب مثبت نمی دهم . بلكه باید ببینم كه آیا او حركتی دارد یا نه ؟او اهل محبّت هست یا نه ؟ او حیات و یقظه این راه طولانی را كه باید باسرعت حركت كرد و پشتكار را جدّ ی داشت ، دارد یا نه ؟ اگر داشته باشد طبعًا می تواند به سیرش به سوی كمالات ادامه دهد و الا شخصیكه كسل است ، كسی كه خواب آلوده است ، كسی كه عشق و محبّتندارد و بالاخر ه كسی كه بی حال و سست است طبعًا نمی تواند حركت بهسوی كمالات و سیر الی الّله داشته باشد. و بالاخره اساسًا تا در كسی عشق و شوری نباشد، محبّت و علاقه ایوجود نداشته باشد، محال است كه به مقام اهل معرفت و اولیاء خدا برسد.من تجربه كرده ام ، كسانی كه اهل عشق و محبّت اند، حتّی اگر شدیدًا مبتلابه عشق مجازی هم باشند ، صددرصد بهتر می توانند در راه كمالات قدم بگذارند. ولی كسانی كه راحت طلبند و اهل محبّت نیستند اگر عباد تی هممی كنند به خاطر راحتی خود در روز قیامت است . هیچگاه تا آ ن حالت وفكر را دارند، نشده كه حتّی كوچكترین گامی به سوی كمالات روحی بردارند.عاشقی كه به عشق مجازی مبتلا است بزرگترین صفتی را كه باید یك سالك الی الّله داشته باشد او دارد، ولی باید شخصی پیدا شود كه او رابه مقصد و محبو ب واقعی راهنمائی كند و از اشتباه در مصداق ، بیرونش بیاورد.امّا شخص بی حال و بی محبّتی كه به هیچ چیز علاقه ندارد، چطور ممكناست به خدا علاقه داشته باشد؟ شخص بی عشق و بی علاقه ای كه در مقابل همه چیز بی تفاوت است ، درحقیقت مرده ای است كه در میان مردم راه می رود.كسی كه عشق و محبّت ندارد . قطعًا در مقابل خوبیها، زیبائیها و كمالاتهیچ احساسی نخواهد داشت . و لذا او را باید حیوا نی دانست كه در میانانسانها زندگی می كند. من مدّتی كه مأموریّت داشتم بعضی از جوانها را نصیحت كنم و آنها را بهسوی خدا دعوت نمایم . وقتی می شنیدم كه جو انی به عشق مجازی مبتلاشده فورًا به سراغ او می رفتم و اگر چه در مرحله اوّل به من اعتنائینمی كرد ولی من آن قدر او را موعظه می كردم تا موّفق می شدم كه عشقاو را متوجّه محبوب حقیقی نمایم . من در اینجا دو قضیه برای تو نقل می كنم تا متوجّه شوی مطالب فوقچقدر محكم و اساسی و پر ارزش است .قضیّه اوّل :یكی از بزرگا ن و اولیاء خدا كه من سالها نزد او شاگردی كرده ام ، اینحكایت را كه برای خود او اتّفاق افتاده بود برای من نقل كرد.او می گفت : پدر و مادر م می گفتند تو از كودكی خیلی اهل محبّت بودی ،زود با افراد انس می گرفتی و نسبت به آنها اظهار علاقه می كردی . امّاآنچه را كه در زندگی خودم به یاد دارم این است كه وقتی در سنّ نوزده سالگی بودم با پدر و مادرم از وطنمان برای زیارت قبر مقدّس حضرت” علی بن موسی الرّضا ” (علیه السّلام ) با ماشین به طرف مشهدحركت كردیم . پدر و مادرم در صندلی جلوی ماشین نشسته بودند . وقتیماشین حركت كرد من روی حسّ محبّتی كه به مردم داشتم از جا برخاستمو هر كس هر احتیاجی داشت برایش برآورده می كردم . یعنی اگر كسی آب می خواست به او آب می دادم و اگر كسی كاری بهراننده داشت و صدایش به او نمی رسید واسطه پیغام او می گردیدم وبالاخره هر كس هر كاری داشت به من مراجعه می كرد من انجام می دادم .در این بین دختر خانمی كه از نظر من مثل قرص آفتاب كه از پس ابرخارج شود و فورًا دوباره پشت ابر فرو برود در صندلی پشت سر من نشسته بود و بدو ن تعمّد چادرش از رو ی صورتش به یك طرف رفت وصورتش ظاهر شد ولی فورًا دوباره صورت خود را پوشانید و حتّیسرسوزنی از صورتش دیده نمی شد. امّا من ناگهان احساس كردم تمام بدنممی لرزد و همه محبّتی كه نسبت به همه داشتم جمع شده و به زیر آ ن چادرمتمركز گردیده است ، امّا چه می توانستم بكنم، لذا فورًا روی صندلی خودم نشستم و فكر می كردم كه از چه راهی می توانم با او صحبت بكنم .به نظرم آمد كه خوب است همین چادر كنار رفتن را بهانه كنم و برو م ازاو بپرسم كه آیا شما كاری داشتید. لذا همین كار را كردم .او در جواب من گفت : بله مقداری آب می خواستم اگر زحمت نیستلطف كنید. من از این جواب محبّتم نسبت به او چندین برابر شد . لذا فورًا قمقمه رابرداشتم و مقداری آب در ظرفی ریختم و به او دادم . امّا ناگهان گریهشوقی به من دست داد كه نتوانستم خودم را كنترل كنم (در اینجانمی خواهم برای تو بگویم چه شد چون اگر خودت مبتلای به عشق شده باشی می دانی چه می شود و اگر اهل عشق نباشی شاید اگر آنها را من بهتو بگویم تو با خود فكر كنی كه من عجب آدم بی حیائی بوده ام كه آناعمال را انجام داده ام ، ولی خدا می داند به قدری با حیا بودم كه مثل مندر میان كسانی كه در سنین عمر من بودند كمتر یافت می شد).ولی این قدر به تو می گویم كه : همه اهل ماشین فهمیدند كه من عاشق آندختر شده ام . خوشبختانه این جریان وقتی اتّفاق افتاد كه نزدیك مشهد بودیم و پس ازیكی دو ساعت كه من یكسره گریه می كردم به مشهد رسیدیم ، پدر ومادرم كه جریان را متوجّه شده بودند ولی به رو ی من نمی آوردند خواستندبه من محبّت كنند . لذا با پدر و مادر آن دختر طرح دوستی ریختند . اتّفاقًاآنها اهل مشهد بودند و ما را به مترلشان دعوت كردند، در ظرف چهارروزی كه از آن جریان و از شرو ع عشق من گذشته بود پنج كیلو لاغرشده بودم . همه فكر می كردند كه من مریضم . روزها از صبح تا غروب آفتاب در حدود متر ل آنها می گردیدم . شبها بهمجرّدی كه چشمم را رو ی هم می گذاشتم آن لحظه را كه در ماشین ازقیافه آن دختر دیده بودم به وضوح آن را می دیدم و صدایم را به گریهبلند می كردم .شب قبل از آنكه به مترل آنها برویم شب جمعه ای بود، آن شب را تاصبح در حر م مطهّر حضرت ” علی بن موسی الرّضا ” (علیه السّلام )بیتوته كردم .اتّفاقًا سرشب پدر و مادر آ ن دختر را دیدم كه به حرم آمده بودند ووقتی مرا دیدند به من گفتند: به پدر و مادرت بگو فردا شب فراموشنكنند به مترل ما بیایند، تو هم بیا زیرا ما تو را هم دوست داریم . صبح روز جمعه كه بس یار خسته بودم و بی اختیار چرت می زدم چنددقیقه ای به خواب رفتم ، در عالم رؤیا دیدم شخصی مرا خوابانده و قلبمرا كه مثل چراغ قوّه ای بود و نور فوق العاده ای داشت با زحمت زیادمی خواهد به طرف آسمانها بچرخاند، من به او گفتم : شما با قلب من چهكار دارید؟ گفت : حیف این نور است كه به آنجا بتابد و (او به گوشه ای اشاره كرد ) من به آن طرف نگاه كردم دیدم همان دختر به همان حالی كهدر ماشین صورتش را باز كرد و بست نشسته و این چراغ قوّه به همانموضع می تابد و آن حالت پشت سر هم تكرار می شود، از او تقاضا كردمكه این كار را نكند . گفت : من این كار را می كنم اگر خوشت نیامدباز قلبت را به همان حال اوّل بر می گردانم . من گفتم : حتّی یك لحظه هم حاضر نیستم توجّه قلبیم را از این دختر بگردانم .او دیگر به من اعتنائی نكرد و با فشار و اِعمال قدرتی كه می نمود آنچراغ قوّه را به طرف آسمانها برگرداند من به طرف نور آن چراغ قوّهنگاه می كردم . ناگهان در آنجا چیزی را دیدم كه اگر نمی بود كه عشق منقبلا متوجّه آن دختر شده بود . و اگر نمی بود كه نمی توان آن را وصف كرد و اگر نمی بود كه تو استعداد شرح و بیان آن را نمی داشتی . ساعتهابرای تو آن را توصیف می كردم و می گفتم چگونه از آ ن شخص تقاضاكردم كه آن نور را همان جا یعنی به طرف آسمانها و به طرف آن جمال وكمال حقیقی متمركز كند و به قدری پیچ و مهر ه آن چراغ قوّه را رویهمین میزان محكم نماید كه من تا ابد نتوا نم آن را تغییر دهم . او هم همینكار را كرد و به من گفت : اگر می خواهی این نور همیشه به این طرفبتابد، نماز شبت را ترك نكن . به حضرت ” بقیّه الّله ” (علیه السّلام ) توسّلت را قطع مكن .و چشمت را كنتر ل كن و معصیت خدا را نكن و حالا هر مقدار كه توامروز می بینی من از كمالات و علو م بهره برده ام به خاطر همان توجّهیبوده كه آن شخص در آن خواب به من داده است .قضیّه دوّم :شخصی را دیدم كه از بی حالی و بی محبّتی مرده ای بود كه بین زنده هاحركت می كرد، از او سؤال كردم : آیا هیچ شده به چیزی دلبسته باشی ؟گفت : نه ، تا به حال هیچ چیز را دوست نداشته ام و به چیزی علاقه پیدانكرده ام ، همیشه مایل بوده ام كه مردم و خدا به من كمك كنند و دنیا و آخرتم را تأمین نمایند . مردم را می خواهم كه دنیایم را آباد كنند و در دنیابه من كمك كنند و خدا را می خواهم به خاطر آنكه آخرتم را آباد كند ودر آخرت به من كمك نماید و در غیر این صورت از همه چیز بدم می آید.من به او گفتم : مردم شما را عالم و دانشمند می دانند، اگر این فكر صحیحاست معنی این روایات چیست ؟ آن وقت این روایات را برای او خواندم :” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: كسی كه دیگری ر ا برای خدادوست دارد، در حقیقت خدا را دوست داشته و كسی كه او را مردم بهخاطر خدا دوست بدارند، حبیب خدا است . زیرا آنها یكدیگر را جزبرای خدا دوست نداشته اند. ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: انسان با آنچهدوست دارد محشور می شود، پس اگر كسی دیگر ی را برای خدا دوستداشته باشد، خدا را دوست داشته و خدا كسی را دوست ندارد، مگراینكه او خدا را دوست داشته باشد. ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: با فضیلت ترینمردم در دنیا و آ خرت بعد از انبیاء (علیهم السّلام ) كسانی هستند كهخدا را دوست دارند و برا ی خدا نسبت به یكدیگر اظهار محبّت می كنندو هر محبّتی معلول چیزی است كه عاقبت دشمنی را بوجود می آورد مگراین دو محبّت كه هر دو از یك سرچشمه جاری شده است و كم و زیادنمی شود، خدای تعالی می فرماید: دوستان در آن روز با هم دشمن اند، مگراهل تقوی كه دوستی آنها برای خدا بوده و به خاطر آنكه اصل محبّتدوری از غیر محبوب است . ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرمودند : در بهشت پاكترین ولذیذترین چیز محبّت به خدا و محبّت برای خدا و كرنش برای او است .زیرا خدای تعالی می فرماید: آخرین خواندن اهل بهشت این است كهمی گویند: ” الحمدلّله ربّ العالمین ” و این به خاطر آن است كهمی گویند وقتی مؤمنین محبّتهای الهی را می بینند و نعمتها ی الهی را مشاهدهمی كنند محبّت خدا در دلهای آنها زیاد می شود و با صدا ی بلند می گویند:” الحمدلّله ربّ العالمین ” . ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) به بعضی از اصحابشا نفرمودند: ای بنده خد ا! دوست بدار برای خدا و مبغوض بدار برای خداو ولایت را بپذیر برای خدا و دشمن بدار برای خد ا. زیرا هیچ كس و ّ لیخدا نمی شود، مگر با این كارها و كسی طعم ایما ن را نمی چشد، اگر چهنماز زیادی بخواند و روزه زیادی بگیرد مگر آنكه این گونه شود. سپس فرمود : شما امروز برادریهایتان بیشتر به خاطر دنیا است ، به خاطردنیا به یكدیگر اظهار دوستی می كنید و به خاطر دنیا با یكدیگر اظهاربغض می كنید. این دوستیها و دشمنیها برا ی شما فائده ای ندارد . آن شخصبه ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) عرض كرد : من چگونه بدانم كه دوستی و دشمنی من در راه خدا است و چه كسی و ّ لیخدا است تا او را دوست بدارم و چه كسی دشمن خدا است تا او رادشمن بدارم ، ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) به حضرت “علی بن ابیطالب ” (علیه السّلام ) اشاره فرمود و گفت : این مرد رامی بینی ؟ عرض كرد : بله . فرمود: دوست این مرد یعنی (حضرت ” علیبن ابیطالب ” علیه السّلام ) و ّ لی خدا است ، او را دوست بدار و دشمن اودشمن خدا است تو هم او را دشمن بدار. سپس آن حضرت اضافه فرمود كه : دوست این مرد را دوست بدار و لواینكه پدر و فرزندانت را كشته باشد و دشمن این مرد را دشمن بدار و لواینكه آنها پدر و فرزندانت باشند.” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: محكمترین ریسمان ایمان ایناست كه دوست بداری بر ای خدا و دشمن بداری برای خدا و اعطاء كنیبرای خدا و ندهی برای خدای عزّوجل .خدای تعالی به حضرت ” موسی ” (علیه السّلام ) خطاب كرد : آیا تا به حال كاری برای من كرده ای ؟ گفت : برای تو نماز خوانده ام ، روزهگرفته ام ، صدقه داده ام ، ذكر گفته ام ، خدا ی تبارك و تعالی فرمود : امّا نمازبرای این بوده كه آن علامت اسلام و تسلیم شدنت است . روزه هم برایتو سپری از آتش جهنّم می باشد. صدقه هم سایه ای از بلاها است . ذكرهم برایت نورانیّت می آورد، پس چه كاری را برای من كرده ای ؟ حضرت ” موسی ” (علیه السّلام ) عرض كرد : خدایا! مرا به عملیكه تنها برای تو باشد راهنمائی فرما، خدای تعالی فرمود : ای “موسی “آیا هیچگاه ولیّی از اولیاء مرا دوست داشته ای و یا هیچگاه دشمنی ازدشمنان مرا دشمن داشته ای ؟ حضرت ” موسی ” (علیه السّلام ) دانستكه افضل اعمال نزد خدا دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برایخدا است وقتی این احادیث را برای آن آقا خواند م او گفت : دعاء كنید كهانشاءالّله خدای تعالی در قلب من محبّت ایجاد كند . زیرا محبّت و علاقه راكه نمی شود از بازار خرید.او راست می گفت : به نظر من بدترین امراض روحی همین است كهانسان محبّت و عشق و علاقه به چیزی نداشته باشد . زیرا هر صفت زشتیرا انسان باید با محبّت به جهت مقابلش برطرف كند، امّا اگر كسی پیدا شد كه این سرمایه اوّلیّه را نداشت كارش خیلی مشكل است ، مگر آنكهیا خودش و یا دوستی برای او لااقل روزی چند دقیقه توسّل به حضرت “بقیّه الّله ” روحی و اروا ح العالمین لتراب مقدمه الفداء پیدا كند و از آنحضرت بخواهد كه محبّت و شوق به حقایق در او بوجود بیاورند.تنگ نظری و نداشتن شرح صدر او می گفت :یكی از الطا فی كه خدا به بنده اش می كند این است كه او را دارای شرحصدر و استعداد تحمّل ناروائیها از سوی دیگران می فرماید.خدای تعالی یكی از نعمتهای بزرگی كه به پیامبرش برای پیشبرد اهدافشبه او عنایت كرده ، شر ح صدر بوده چنانكه در مقا م امتنان فرموده : ” المنشرح لك صدرك ” یعنی : آیا ما به تو شرح صدر ندادیم . بنابر این یكی از امراضی كه باید از سالك الی الّله در مسیر سیر ا لی الّلهبرطرف شود تا دیگر غیبت ، كه یكی از گناها ن كبیره است نكند، تابسیاری از گناها ن كه از تنگ نظری و نداشتن شرح صدر بر می خیزد انجامندهد، این مرض روحی است كه حتمًا باید از انسان برطرف شود.او می گفت :روزی در مجلسی كه جمعی از علماء نشسته بودند و از هر دری سخنی بهمیان می آمد، یكی از آنها كه عالم روانشناسی بود، به اهل مجلس گفت :اگر پروردگار متعال یكی از گناها ن را حلال كند و اختیار انتخابش را بهعهده شما بگذارد شما كدام یك از آنها را انتخاب می كنید؟هر كس چیزی گفت ، در این میان یك نفر كه او از اولیاء خدا بود گفت : ” من هیچ یك از آنها را انتخاب نمی كنم ، زیرا اگر انسان حقیقتگناه را درك كند و بداند معصیت خدا چقدر زشت است هیچگاه میل بهگناه پیدا نمی كند ” كه البتّه این گفته مورد توجّه سائرین غیر از من واقع نشد.دیگری گفت : من از میان گناهان ” غیبت كرد ن ” را انتخاب می كنم !زیرا خیلی دوست دارم غیبت مردم را بكنم ، در اینجا جمعی او را مسخرهكردند و به او خندیدند و گفتند : این همه گناهان لذت بخش دیگر هستتو از همه جا تنها این گناه را انتخاب می كنی ؟ او گفت : من حقیقت رامی گویم لذت غیبت كردن برای من از همه بیشتر است . من كه در این بین می خواستم از محضر علماء استفاده ای كرده باشم . واساسًا در آن مجلس برای استفاده از آنها حضور یافته بودم . از آن و ّ لیخدا كه گفته بود من هیچ یك از گناهان را انتخاب نمی كنم ، به طورخصوصی پرسیدم كه : شما چگونه به این مقام رسیده اید كه گناه برای شمالذت بخش نیست ؟ گفت : اگر انسان بنده خدا باشد و خدا ی تعالی حجابها را از او برداشتهباشد و نفع و ضرر اشیاء را به او شناسانده باشد به مضمون اینكه دردعاء وارد شده ” اّللهمّ ارنا الاشیاء كما هی ” (یعنی : خدایا حقایق همهچیز را آ ن چنانكه هست به من نشان بده ) موّفق شده باشد، از گناه بهخاطر ضررها و فسادها ی واقعی آن دوری می كند، چه آنكه خدا آن راحرام كرده باشد یا حلال فرموده باشد. گفتم : مطلب دوّمی كه می خواستم از شما بپرسم این بود كه چرا آن “آقا ” این مقدار از غیبت كردن لذت می برد! كه در میان آن همه گناهانلذت بخش نفسانی تنها غیبت كردن را انتخاب می كند؟گفت : چون ممكن است اگر در تشریح حالا ت او پشت سر او اظهارنظركنیم غیبت او باشد بد نیست خود او را هم در بحثمان شركت دهیم ، تابهتر حقیقت را بفهمیم و هم از این گناه كبیره پرهیز نمائیم ، من قبولكردم و او را به اطاقی كه من و آن و ّ لی خدا نشسته بودیم دعوت نمودم وموضوع بحثمان را از اوّ ل تا به آخر برای او نقل كردم . او گفت : من فكر می كنم كه عّلت وجود این حالت در م اذیّتها و حّقكشی هائی باشدكه مردم نسبت به من انجام داده اند. من به قدری از این مردم ناراحتیدیده ام كه تنها و تنها عقده ام با مذمّت آنها، مفتضح كردن آنها و بالاخر هغیبت كردن آنها حل می شود و من نمی دانم چه كنم تا از این مرض روحینجات پیدا كنم (در اینجا چون آن شخص به من و به آن و ّ لی خدا محبّتیداشت و ما را به عنوان طبیب روح خودش تصوّر می كرد گفت حالا ازشما می خواهم كه این مرض روحی مرا معالجه بفرمائید. آن ولی خدا به او گفت : من دو نسخه برای تو می نویسم كه اگر عملكردی به طور قطع نجات پیدا خواهی كرد.اوّل : آنكه بدان مردم عنود و پست دنیا هم ه اولیاء خدا را از حضرت “آدم ” تا ” خاتم انبیاء ” (صلی الّله علیه و آله ) و حتّی خدایتعالی را متّهم كرده و اذیّت نموده اند و این تو تنها نیستی كه از دستمردم اذیّت شده ای .زیرا وقتی انسان بداند كه دنیا و اهل دنیا مردم آزارند و بخصوص اولیاءخدا را بیشتر اذیّت می كنند، مسأله برایش عادّی می شود و شر ح صدربرایش بوجود م یآید. روزی در ایّام تحصیل در قم شخصی نامه ای كه در آن فحشهای زیادیبرای من نوشته بود، بدست من دادند، من فوق العاده ناراحت شدم ،خدمت مرحوم ” آیه الّله العظمی بروجردی ” رفتم و از مردم شكایتكردم و نامه را به معظم له نشان دادم ، ایشان هما ن جا كه نشسته بودندچند نامه به من ارائه فرمودند كه به معظم له در آنها جسارتهای عجیبی كرده بودند و آن قدر آن مطالب زشت و وقیحانه بود كه من با توجّه بهآنها، دیدم باید به كّلی ناراحتیهای خودم را فرامو ش كنم و دانستم كهانسان هر چه پاكتر باشد ممكن است مردم بیشتر به او توهین بكنند.از ” علقمه ” نقل شده كه گفت : من به ” امام صادق ” (علیه السّلام ) عرض كردم :یابن رسول الّله چه كسانی شهادتشان قبول می شود و چه كسانیشهادتشان قبول نمی شود؟فرمود: هر كس مسلمان باشد و به دستورات اسلام عمل كند، جائزاست شهادتش را قبول كنیم .گفتم : آیا كسانی كه ممكن است گناه كنند شهادتشا ن قبول است ؟فرمود: اگر شهادت آنها قبول نشود پس باید بگوئیم تنها ” انبیاء ” و “اوصیاء ” (علیهم السّلام ) كه معصومند باید شهاد ت بدهند و كسدیگری حقّ ندارد شهادت بدهد. بنابراین اگر كسی را دیدی كه ظاهرالصّلاح است و به چشمت ندیده ایمرتكب گناه بشود و یا دو شاهد عادل علیه او شهاد ت نداده اند، اوعادل است و شهادتش قبول است و باید آبرویش محفوظ باشد، اگر چهدر واقع هم گناهكار باشد. و كسی كه این چنین شخصی را غیبت كند . یعنی كارهای بدی كه اوكرده به دیگران بگوید، از ولایت حقّ بیرون و تحت ولایت شیطان می باشد.زیرا پدرم از آبائش و آنها از ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند : كسی كه مؤمنی را غیبتكند، به آنچه در او هست خدای تعالی هرگز بین آن شخص غیبت كردهشده و غیبت كننده را در بهشت جمع نمی كند و امّا اگر كسی پشت سربرادر مؤمنی چیزی بگوید كه در او نباشد، خدا ی تعالی او را در جهنّممخّلد قرار خواهد داد و جهنّم بد جائی است . ” علقمه ” می گوید: به ” امام صادق ” (علیه السّلام ) عرض كردم :یابن ” رسول الّله ” مردم به ما چیزهای بزرگ بدی نسبت می دهند و بهاین جهت سینه ما تنگ شده و فوق العاده ناراحتیم ، حضرت ” صادق “(علیه السّلام ) فرمود: ” یا علقمه ا ّ ن رضا النّا س لایملك و السنتهملاتضبط ” . (كسی نمی تواند همه مردم را از خود خوشنود كند و جلو ی زبان مردم رابگیرد) شما چگونه می خواهید از دست و زبان مردم راحت باشید و حالآنكه انبیاء و فرستادگان و حجّتها ی الهی (علیهم السّلام ) از آنها سالمبه در نرفته اند.آیا ” یوسف صدّیق ” را به اینكه می خواسته زنا كند! نسبت ندادند؟آیا نگفتند، كه حضرت ” ایّوب ” به خاطر آنكه گناه كرده به آن بلاهامبتلاء شده است ؟ آیا به حضرت ” داود ” تهمت نزدند كه او به پشت سر پرنده ای به بامرفته تا به زن )اوریبا) نگاه كند و عشق به او پیدا كرده و شوهرش را بهخط مقدّم جبهه فرستاده تا كشته شود و زن او را برای خودش بگیرد!آیا حضرت ” موسی ” را متّهم به آنكه او عنّین است ، نكردند و به اینسبب او را اذیّت نمودند، تا آنكه خدا او را از آن تهمت نجات داد، زیرااو نزد خدا آبرومند بود! آیا پیامبران دیگر را به اینكه آنها دروغگو و ساحرند و برای دنیا ادّعاءنبوّت كرده اند، متّهم ننمودند؟ آیا حضرت ” مریم ” را به اینكه او باشخصی به نام ” یوسف ّ نجار ” زنا كرده و ” عیسی ” را متوّلد نمودهمتّهم نكردند؟ آیا پیامبر اسلام حضرت ” محمّد بن عبدالّله ” (صلی الّله علیه وآله ) را به اینكه او شاعر دیوانه ای است ، نسبت ندادند؟آیا او را متّهم به اینكه عاشق زن ” زید بن حارثه ” شده و كارهائیانجام داده كه ” زید ب ن حارثه ” او را طلا ق دهد و خودش او را بگیرد، ننمودند؟ آیا در جنگ بدر ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) رامتّهم نكردند به اینكه از غنائم ، ” قطیفه حمراء ” برای خود برداشته تاآنكه پروردگار متعال این آیه را نازل كرد : ” وَ ماكان لِنَِبیٍّ َان یَّغُلَّ وَمَنْ یَغُْلل یَأْتِ ِبما غَلَّ یَوْمَ اْلقِیامَهِ ” . یعنی : پیامبر نمی تواند كه هم فرستاده الهی باشد و هم خیانتكار باشد وكسی كه خیانت كند او را با آنچه خیانت كرده روز قیامت می آورند.آیا به ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) نسبت ندادند كهاو در خصوص خلافت پسر عمویش حضرت ” علی بن ابیطالب “(علیه السّلام ) روی هوای نفس حرف می زند تا آنكه خدا آنها را تكذیب كرد و فرمود : ” وَ ما یَنْطِقُ عن اْلهَوی ‘ اِن هُوَ اِلا’ وَحْیٌ یُوحی ‘” (سخنی روی هوای نفس نمی گوید جز آنكه هر چه می گوید وحی استكه خدا بر او نازل فرموده است ).آیا به آن حضرت نسبت دروغ ندادند و نگفتند كه فرستاده الهینیست ؟! تا آنكه خدای تعالی فرمود : قبل از تو هم پیامبران را تكذیبكرده اند، آنها در مقابل این تكذیب صبر نمودند و اذیّت شدند تا آنكه كمكهائی به آنها رسید ! و یك روز هم كه فرمود : من به آسمان رفته ام ، بهمعراج رفته ام ، كسی گفت به خدا قسم دیشب تا صبح از رختخوابشجدا نشده است !و امّا آنكه درباره اوصیاء تهمت زده اند بیشتر از اینها است ! آیا به سیّد اوصیاء حضرت ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) نگفتند كهاو طالب دنیا و سلطنت است و او فتنه را بر آرامش ترجیح می دهد، اوخون مسلمانان را می ریزد و اگر در وجود آن حضرت خیری می بود به” خالد بن ولید ” دستور داده نمی شد كه گردنش را بزند!آیا آن حضرت را متّهم نكردند بر اینكه می خواهد دختر ابوجهل را بابودن حضرت ” فاطمه زهراء ” (صلوات الّله علیها ) بگیرد و گفتند: ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) از آن حضرت درمنبر شكایت كرده و فرموده كه : حضرت ” علی بن ابیطالب ” (علیهالسّلام ) می خواهد دختر دشمن خدا را رو ی دختر ” پیغمبر خدا ” (صلیالّله علیه و آله ) بگیرد، همه بدانند كه ” فاطمه ” (علیها السّلام )پاره تن من است كسی كه او را اذیّت كند مرا اذیّت كرده و كسی كهاو را مسرور كند مرا مسرور كر ده و كسی كه او را به غیظ اندازد، مرابه غیظ انداخته است . سپس ” امام صادق ” (علیه السّلام ) به علقمه فرمودند : ای علقمه !ببین چقدر تعجّب آور است حرف مردم دربار ه حضرت ” علی بنابیطالب ” (علیه السّلام ) كه جمعی از مردم می گویند كه او خدائیاست كه باید عبادت شود ! و جمعی می گویند او بنده معصیت كار خدااست ! و كلام كسی كه می گوید: او بنده معصیت كار خدا است برحضرت ” علی بن ابیطالب ” (علیه السّلام ) آسانتر است از كلام كسی كه می گوید: او خدا است .ای علقمه ! آیا به خدای تعالی نسبت ندادند كه او سه تا است ، آیا او رابه خلق تشبیهش نكردند.آیا نگفتند كه خدا همان دهر است ؟!آیا نگفتند كه خدا همان فلك است ؟!آیا نگفتند كه خدا جسم است ؟! آیا نگفتند كه خدا دارای صورت است ؟! ” تعالی الّله عن ذلك علوًّاكبیرًا ” .ای علقمه ! زبانهائی كه به ذات خدای تعالی چیزهائ ی كه نباید نسبت دادهشود، نسبت می دهند. چطور ممكن است به شما آنچه را كه دوست نداریدنسبت ندهند پس از خدا كمك بگیرید و صبر كنید.زیرا زمین مال خدا است به هر كه بخواهد از بندگا ن خود می دهد ولیعاقبت مال متّقین خواهد بود (كه منظور زمان ظهور ” امام عصر “(عجّل ال ّ ل’ه تعالی ‘ فرجه الشّریف ) است ). سپس حضرت ” صادق ” (علیه السّلام ) اضافه فرمودند كه :بنی اسرائیل به حضرت ” موسی ” گفتند: همان گونه كه ما را قبل از آنكه تو بیائی اذیّت می كردند، بعد از آن هم اذیت می كنند.پروردگار متعال به حضرت ” موسی ” فرمود: به آنها بگو امید استخدای تعالی دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمین جانشین آنها نماید تاببیند شما چگونه عمل می كنید. (این بود آنچه ” امام صادق ” (علیه السّلام ) برای رفع مرض شمانسخه داده بودند).پر واضح است وقتی انسان متوجّه شد كه انبیاء و اولیاء خدا از دست وزبان مردم محفوظ نبوده اند و حتّی آنها به پروردگار متعال هم تهمتزده اند، طبق قانون طبیعی كه ” البلیّه اذا عمّت طابت ” یعنی : وقتیبلیّه ای عمومیّت پیدا كرد، گوارا می شود. تحمّل انسان در مقابل این سرزنشها زیاد می گردد، دیگر عقده نمی كند وبدخواه مردم نمی گردد و بلكه از باب ” ادب از كه آموختی از بی ادبان “می كوشد تا او نسبت به مردم آن گونه كه آنها نسبت به او هستند نباشد.دوّم : آنكه بدان صفت بدخواهی برای مردم و غیبت كردن از اینجهت زشت ترین صفات ناپسند روحی است كه انسان وقتی غیبتمی كند، مثل كسی است كه گوشت مرده آن شخص غیبت شده را می جود.این تشبیه از قرآ ن مجید اخذ شده و معنایش احتمالا این است كه چون مدّتها انسان زحمت می كشد و آبروئی برای خود كسب می كند و خود راآبرومند می نماید، ولی غیبت كننده در وقتی كه او اطلاعی از آنآبروریزی ندارد، حیثیّت او را می جود و از بین می برد و اعمال زشتغیبت شونده را كه كاملا مورد تنّفر غیبت كننده است در اختیار می گیردو می خورد. لذا اگر كسی بداند كه اقل ضرر غیبت این است كه انسان اعمال حسنهخود را از دست می دهد و خدا ی تعالی كارهای خوب او را به نفع كسیكه غیبت شده ضبط می كند و در مقابل اعما ل حسنه غیبت كننده را درنامه اعمال غیبت شونده می نویسد، هیچگاه انسان خود را به غیبت آلودهنمی كند و لب به غیبت مردم باز نمی نماید. ” امام ابی الحسن موسی بن جعفر ” (علیهما السّلام ) فرمودند: كسیكه شخصی را به گناهی كه كرده ولی مردم نمی دانند پشت سر او نام ببرداو را غیبت كرده است و اگر او را به گناهی كه نكرده پشت سرشمنتسب كنند او را تهمت زده است .شهرت طلبیاو می گفت :من نمی دانم چرا بعضی از مردم با اینكه از معروفیت و شهرت ، ضررهایبسیاری دیده اند و به هیچ وجه از آن استفاده ای ننموده اند، در عین حالبسیار دوست دارند كه معروف شوند، همه مرد م آنها را بشناسند، حتّیعجیبتر آنكه بعضی معروفیّت و شهرت را و لو به بدی هم كه باشد،برای خود بوجود می آورند! بعضی افتخار می كنند كه آنها را همه مردم می شناسند.بدون تردید این مرضی است روانی كه باید معالجه شود . بخصوص اگركسی مایل باشد سیر ا لی الّله بكند و خود را بدو ن مزاحمت به حقّ وحقیقت برساند.شبی در عالم رؤیا به محضر مقدّس حضرت ” بقیّه الّله ” روحی فداهرسیدم و از آ ن حضرت درخواست نمودم كه مرا در مقرّ خود مستقرفرمایند و بالاخر ه به ایشان گفتم : من می خواهم همیشه با شما باشم . آنحضرت فرمودند : نه ، تو خیلی بین مردم معروف شده ای و اگر ما تو راببریم ، مو ج ایجاد می كند مردم می گویند فلانی چه شد؟ و این خلافبرنامه است و اگر تو مثل زمان كودكیت غیر معروف می بودی تو را نزدخود می بردیم . یكی از علماء به من می گفت : من از اوّل عمر هر كاری كه می كردمپنجاه درصد آن به خاطر شهرت بود، می خواستم معروف بشوم و مردممرا بشناسند حالا كه به مقصد رسیده ام و شهرت پیدا كرده ام متوجّهشده ام كه بدترین چیزها معروف و مشهور بودن است ، مزاحمتهای مردماز یك طرف ، سلب آزادی انسان از طر ف دیگر، توّقعات مردم به قدریاست كه جدًّا غیر قابل تحمّل است و از همه بدتر معروفیّت و شهرت ،انسان را از معنویّت باز می دارد و سبب حبّ جاه و ریاست می شود .لذا اگر كسی بخواهد آزادانه به سوی كمالات حركت كند، باید ازشهرت طلبی از اوّ ل جوانی دوری كند و نگذارد بین مردم خیلی معروفشود زیرا ” امام صادق ” (علیه السّلام ) به ” معروف كرخی “فرمود: ” اقلل معارفك ” یعنی : آشنایان خود را كم كن . حسداو می گفت :دوستی داشتم كه خیلی از من بهتر، با فضیلت تر، با استعدادتر، خوشحافظه تر، خوش قیافه تر، خوش اخلاق تر، ثروتمندتر و بالاخره از هر جهتبهتر و بالاتر از من بود و من همیشه با او بودم ، ضمنًا طبیعی بود كه درهر مجلسی كه من و او با هم حاضر می شدیم ، طرف توجّه مردم از هرجهت او واقع می شد و لازم بود همیشه من از او احترام كنم ، كم كممتوجّه شدم كه حالت حسدی نسبت به او پیدا كرده ام . دیگر دوست ندارم از او زیاد مدح كنم ، بلكه اگر كسی مدح او رامی گفت من در قلبم ناراحت می شدم و مدّتی در این حال بودم ، كم كماحساس می كردم كه نسبت به آن دوست بافضیلتم در قلبم عداوت ودشمنی پیدا كرده ام ، نمی توانم او را در حا ل خوشی و خوشحالی ببینم . بلكهاز وجود او متنّفرم . اینجا بود كه متوجّه شدم روحم مریض شده و صددرصد مبتلاء به مرضصعب العلاج ” حسد ” گردیده است .فورًا بار سفر بستم ، راه دوری را تا شهری كه استادم در آن زندگیمی كرد طیّ نمودم ، وقتی به خدمتش رسیدم و مرض روحی تازه ام را برایاو شرح دادم . او گفت : خوب كردی كه زود به فكر علاج ش افتادی ، باید سه روز نزد من بمانی تا آنكه دستورات لازم را برای رفع صفت حسداز روایات و احادیث و كلمات بزرگان و توضیحی كه خودم می دهمبرای تو نقل كنم تا شاید بتوا نی رفع حسدت را بكنی و من اجمالی از آنچهاستادم برای من فرمود، به تو می گویم تا تو هم اگر خدای نكرده مبتلاء به این كسالت و مر ض روحی شدی بتوانی خود را معالجه كنی و ضمنًادستور داد كه من زیاد سوره ” فلق ” را بخوانم و وقتی در مقابل آندوست محسودم می رسم ، علاو ه بر آنكه اگر دیگران از او مدح می كنندمن هم آنها را تأیید كنم ، خود م هم او را زیاد مدح نمایم و عظمت او رابرای مردم نقل كنم و خودم را پائین تر و بی ارزش تر از او معرّ فی نمایم وبالاخره او در آن سه روز برای من این احادیث را از كتا ب ” بحارالانوار” می خواند و مدّتی در اطرافش حرف می زد. 1 – ” امام باقر ” (علیه السّلام ) فرمود: حسد ایمان انسان را از بینمی برد، آن چنانكه آتش چوب را از بین می برد.2 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: آفت دین ، حسد است .3 – ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: خدایتعالی به حضرت ” موسی ” (علیه السّلام ) فرمود: ای پسر عمران !هیچگاه به مردم به خاطر آنچه كه من به آنها از فضلم داده ام ، حسدنورزی و چشم به آن نداشته باشی و در این خصو ص از نفست تبعیّت نكنی ، زیرا حسود دشمن نعمتهای من است ، مخالف قسمتی است كه منبین بندگانم نموده ام و كسی كه این چنین باشد از من نیست و من هم از او نیستم .4 – ” لقمان ” به پسرش فرمود : از برای حسود سه علامت است :اوّل آنكه : پشت سرت غیبت می كند، دوّم آنكه : وقتی تو را می بیند، تمّلقمی گوید و سوّم آنكه : وقتی مصیبتی به تو می رسد، تو را شماتت می كند. 5 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: راحتی برای حسود نیست .6 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: بر ای حسود لذتی نیست .7 – ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرمود : صحّت جسد، ازكم بودن حسد بدست می آید.8 – حضرت ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرمودند: من ندیده امظالمی كه شبیه تر به مظلوم باشد مثل حسود، ناراحتی دائمی دارد و دلشهمیشه پر از همّ و غم و حزن است . 9 – حضرت ” علی ” (علیه السّلام ) فرمود: برای تو همین بساست كه وقتی تو خوشحالی ” حسود ” ناراحت است .10 – ” لقمان ” به پسرش فرمود : بترس از حسد، زیرا حسد بدی تورا ظاهر می كند، ولی بدی كسی را كه تو نسبت به او حسد ورزیده ایظاهر نمی كند. من پس از آن چند روز كه در محضر استادم بودم و آ ن دستورات راگرفتم و این روایات را از او شنیدم ، به وطنم برگشتم و دقیقًا به آنمطالب عمل كردم ، بحمدالّله به كّلی مرض حسادت از من رفع شد.بخل او می گفت :مدّتی در اوائل زندگی كه مبتلاء به تنگدستی و عدم تو كل و فقر بودم ،ناخودآگاه مبتلاء به مرض پر خطر ” بخل ” شده بودم ، من مدّتها خیالمی كردم بخیل نیستم ، بلكه این قناعت و عقل معاش است كه حاضرنمی شوم چیزی به كسی بدهم و برای روز مبادا پول و آنچه دارم جمع می كنم .امّا یك شب متوجّه شدم كه مرض ” بخل ” مثل سرطان در تمام اعضاءوجودم ریشه دوانده و دست و پای مرا بسته و نمی گذارد كوچكتریناظهار جود و سخاوتی بكنم . اصل قضیّه از این قرار بود:آن شب كه شب جمعه بود دعاء كمیل را خواند ه بودم ، حال تضرّع وبكائی به من دست داده بود، از خدا طلب عفو می كردم و گناهانم را بهیاد می آوردم و ضمنًا تقاضا می كردم كه خدایا حجابهای روحی مرابرطرف كن ، تا به مقام فناء فی الّله و كمالات روحی برسم . ناگهان چشمم به مقدار پو لی افتاد كه برای فردای آن روز كنار گذاشتهبودم و می خواستم با آن پول وسائل نهار و شام روز جمعه را تهیّه كنم .در این بین یكی از طلا ب كه در همان مدرسه ای كه من هم در آنجا بودمحجره داشت پشت در اطاق مرا می زد و مثل اینكه با ن كاری داشت .من در را باز كردم ، او وارد اطاق شد و گفت : فلانی من همین امشب بهفلان مبلغ پول احتیاج دارم ، اتّفاقًا این مبلغ هما ن مقدار پو لی بود كه مندر گوشه حجره برای فردایم كنار گذاشته بودم . اوّل فكر می كردم او پول مرا دید ه و به طمع آنكه بتواند آن را از منبگیرد به سراغ من آمده است ولی بعدًا با دلائلی متوجّه شدم نه این طورنیست و جدًّا احتیا ج به آن مقدار پو ل دارد، امّا من هر چه كردم ” بخل “به من اجازه نداد كه به او راست بگویم و خود را حاضر كنم كه آن پولرا به او بدهم . لذا به او گفتم : فلانی من هم مثل تو پولی ندارم و نمی توانمحاجت تو را برآورده كنم ، او هم اصراری نكرد و فورًا از حجره منبیرون رفت . امّا من اینجا فهمیدم كه مرض ” بخل ” بر من غلبه كرده و نزدیك استمرا از پا درآورد . لذا به فكر چاره جوئی افتادم ، در همان شب كتاب “بحارالانوار ” را برداشتم و آیات و روایا ت باب ” بخل ” را مطالعهكردم ، در آنجا این احادیث جلب توجّه مرا می كرد:1 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: اگر جزای الهی و جبراناو حقّ است ، پس بخل برای چیست ؟ 2 – ” پیغمبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: كمترینراحتی برای كسی است كه بخیل باشد.3 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: تعجّب می كنم از كسیكه در مال دنیا بخل می كند و حا ل آنكه دنیا به او رو می كند یا بخلمی كند و حا ل آنكه از او پشت كرده است ، بنابراین انفاق كردن با اقبالدنیا به او ضرری نمی رساند و همچنین انفاق نمودن با پشت كردن دنیا بهاو فائده ای نمی رساند. 4 – ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: بهشت بركسی كه بخیل باشد، حرام است .5 – ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: آن چنانكهبخل ایمان را از بین می برد، چیزی مثل آن ایمان را از بین نمی برد.6 – ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: دو صفتدر مؤمن وجود پیدا نمی كند، یكی بخل است و دیگر بداخلاقی است .7 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: جوان سخی گناهكار، درنزد خدا محبوبتر از پیرمرد بخیل عابد است . 8 – ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرمود: بخل برای انسان ننگ است.9 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: بهترین شما كسانی هستندكه از مردم دستگیری می كنند و بدترین شما بخیلهای شما می باشند.10 – ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: بخیل ازخدا دور است ، ولی به جهنّم نزدیك است . پس از مطالعه این روایات مقداری در آنها فكر كردم و از خدا ی تعالی بهخاطر آن دروغ كه به آن طلبه گفته بودم ، طلب عفو نمودم و مقداریگریه كردم و برای آنكه خدای تعالی مرا قطعًا بیامرزد، متوسّل به حضرت” بقیّه الّله ” روحی فداه شدم و آن حضرت را واسطه بین خود وپروردگارم قرار دادم و از آن حضرت استمداد كردم كه مرا برای رفع این مرض روحی كمك كند . و لذا همان ساعت از جا برخاستم و آن مبلغپول را برداشتم و به حجره همان طلبه رفتم و از او عذرخواهی كردم وآن پول را به او دادم و تا مدّ تی مقیّد بودم كه با همه مشكلاتی كه از نظرروحی و غیره برایم پیش می آمد هر چه پول بدستم می رسد، در راه خداانفاق كنم ، روزها ی اوّل به قدری به من سخت می گذشت كه حسابنداشت . ولی چون بنای مبارزه با آن خصلت زشت را داشتم با كمال كوشش به انفاق نمودن ادامه می دادم ، ح تّی اگر پو ل نداشتم كتابهایم رامی فروختم و انفا ق می كردم . گاهی شیطان و نفس و بعضی از دوستانبی ا طلاع به من می گفتند: این گونه انفاق از نظر اسلام و عقل صحیحنیست . زیرا پروردگار متعال به ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه وآله ) در قرآ ن مجید دستور فرمود ه كه دستت را صددرصد به انفاق بازنكن كه خودت در گوشه ای بنشینی و مورد ملامت قرار بگیری . من به آنها علاو ه بر اینكه اعمال خاندان عصمت و ایثارگریهای آنها راگوشزد می كردم ، می گفتم : كه من مریضم من باید آن قدر در سخاوت وانفاق افراط كنم ، تا از نفسم بخل را ریشه كن نمایم ، نفسم را به مرگبگیرم تا به تب راضی شود. حالا تو فكر نكنی كه من این اعمال را خودسرانه انجام می دادم نه ، اینطور نبود، بلكه استادم به من این دستورات را می داد و او به طور كّلی بهمن گفته بود كه هر وقت خواستی یك مرض روحی را از خود بیرون كنیمخالفش را با هر سختی كه شده زیاد انجام بده تا مطمئن شوی كه آنصفت از تو بیرون رفته است . من هم با انجام آن اعمال به مدّت چند ماه ، یك ر وز احسا س كردم كهدیگر در روحم ” بخل ” وجود ندارد، یعنی یك روز شخصی به من یكتسبیح قیمتی ” شاه مقصود ” داد، با آنكه من به آن علاقه زیادی پیداكرده بودم ، دیدم به آسانی می توانم آن را به یك و ّ لی خدا كه تسبیحنداشت اهداء كنم ، بعد از آن چند مرتبه دیگر خود را امتحان نمودم ،دیدم بحمدالّله صفت بخل به كّلی از قلبم رفته و به جای آن صفتسخاوت قرار گرفته است . ضمنًا در آن مدّت ، ذكری كه زیاد آن را تكرار می كردم و حتّی گاهیشبها ساعتها آن را با آه و ناله و گریه می گفتم ، این دعاء بود:” َاللهُمَّ قِنّی شُحَّ نَفسی ” یعنی : خدایا مرا از صفت بخل كه در نفسمواقع شده است نگهدار. این دعاء را از روایتی یاد گرفته بودم كه ” ابی قره ” می گوید: دیدم “امام صادق ” (علیه السّلام ) از اوّ ل شب تا صبح اطراف خانه خداطواف می كرد و می فرمود: ” َاللهُمَّ قِنّی شُحَّ نَفسی ” به آن حضرتگفتم : قربانت گردم من دیشب نشنیدم كه به غیر از این دعاء، دعاء دیگری بخوانید، فرمود : چه چیزی بدتر از صفت بخل در نفس انسان است .خدای تعالی در قرآن فرموده : ” وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ َفُاولئِكَ هُمْالْمُفْلِحُو ن. یعنی : كسی كه نگه داشته شود از بخل در نفس، آنها رستگارانند.خیانتاو می گفت :روزی اسبی كه افسارش گسیخته بود وارد گلخانه مترل یكی ازثروتمندان كه گلهای بسیار قیمتی داشت ، شده بود و تمام گلدانهای پرارزش او را ضایع و خراب كرده بود، من هم اتّفاقًا آنجا بودم . ضمنًاصاحب خانه به من اصرار كرده بود كه دربار ه مسأله ای از اخلاقیّا تاسلامی حرف بزنم ، من در آن مجلس گفتم : این حیوان دارای صفتی است كه به خاطر داشتن آن صفت وارد گلخانهشده و گلها را خورد ه و آن غریزه حیوانی است كه خدای تعالی در اوقرار داده است و در انسان هم این غریزه هست كه نامش غریزه جلبمنافع است ، حالا اگر این صفت ، تحت كنترل دین و عقل باشد و به آنچهمتعّلق به او نیست و برای او خلق نشده تجاوز نكند و تنها به حقّ خود اكتفا نماید، او با داشتن این صفت امین است و خیانت نكرده و یكی ازصفات حیوانی را از نفس خود تزكیه نموده و آن را كنتر ل كرده است .ولی اگر به حقوق دیگران تجاوز كند و برا ی او فرقی نكند كه چیزیمتعّلق به او باشد و یا برا ی او خلق شده باشد و یا از نظر دینی حلالباشد و یا آنكه متعّلق به او نباشد و برا ی او خلق نشده و یا حرا م باشد،هر چه باشد اگر میلش كشید آن را بر ای خود انتخاب كند، در این صورت مثل همین حیوان دارای صفت حیوانی است كه اسمش را عقلاء ودین ، ” خیانت ” می گذارند.كه باید سالك الی الّله و كسی كه می خواهد به مقام والای ” فناء فی الّله” برسد، نفس خود را از این صفت حیوانی تزكیه كند و تنها راه علاجاین مرض روحی این است كه اوّ لا ایمانش را تقویت كند و بداند كه همیشه خدای تعالی و ” رسول اكرم ” و ” ائمّه اطهار ” (علیهمالسّلام ) ناظر اعمال او هستند و همان طوری كه اگر یك ناظر محترم بهاعمال او ن گاه می كرد، او خیانت نمی كرد هم چنین لااقل برای اینعزیزان آن مقدار احترا م را قائل باشد و آنها را ناظر دائمی بر اعمالظاهری و قلبی خود بداند.و ضمنًا این آیات را تا رفع كامل این صفت حیوا نی باید ورد خود سازد:1 – ” وَ قُل اعْمَلُوا َفسَیَرَی اللهُ عَمََلكُمْ وَ رَسُوُلهُ وَ اْلمُؤْمِنُو ن ” .یعنی : بگو ا ی ” پیامبر ” هر چه می خواهید عمل كنید، خدا و رسولشو ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) آن را می بینند. 2 – ” اِنَّ رَبَّكَ َلِباْلمِرْصادِ ” یعنی : خدایت در كمین تو است .ضمنًا اگر انسان تزكیه نفس كند و در آخر به مرحله یقین برسد، طبعًااین مرض روحی از او رفع خواهد شد.بی حیائیاو می گفت :حیاء این است كه انسان سخن ركیك و زشت در میان مردم نگوید،اعمال خلاف در حضور مردم انجام ندهد، حقوق بزرگترها را رعایتكند، در حضور آنها ادب را حفظ نماید و كسی كه این چنین نباشد، بی حیاء است . كسی كه رعایت حقوق بزرگان را نمی كند، بی حیاء است ،كسی كه رعایت محضر پروردگار را نمی كند و گناه می كند، بی حیاء است ،كسی كه مسلمان است و می داند خدای تعالی و معصومین پاك (علیهمالسّلام ) ناظر اعمال و حتّی افكار و خطورا ت قلبی او هستند و كار بد می كند، بی حیاء است ، ولی اگر كسی نتواند حقّ خود را بگیر د یا ازحقوق دیگران دفاع كند، خجول است نه با حیاء، اگر نتوانست در میانمردم سخن بگوید و یا امر به معروف و نهی از منكر كند، خجول استنه با حیاء.او می گفت :روزی در مجلسی كه جمعی از علماء و بزرگان در آن جمع شده بودند ومن هم به مناسبتی در آن جمع حضور یافته بودم ، ناگها ن متوجّه شدم كهیكی از علماء شاید هم از سایرین كم سن تر بود به قدری منوّر است ، بهقدری مورد لطف الهی قرار گرفته كه نمی توان وصف كرد، به او نزدیك شدم تا ببینم صفت بارزی كه او را به این مقام والا رسانده ، چیست ؟یعنی سالها با او معاشرت كردم ، صفا ت خو بی در او بود . امّا آنچه در اوزیادتر از همه جلب توجّه می كرد، صفت ” حیاء ” عجیبی بود كه مثلدستگاه كنترل كننده او را از همه گناهان و بی ادبیهای اجتماعی حفظ می كرد.او در میا ن اجتماع هیچگاه كاری كه بر خلا ف ادب اجتماعی بود انجامنمی داد، همیشه دوزانو می نشست ، زیاد این طرف و آ ن طرف نگاه نمی كرد، تكیه به دیوار نمی داد، دست به سر و صورت نمی كشید، تامی توانست صدای سرفه و عطسه اش را خفه می كرد، همیشه دستمالتمیزی در اختیار داشت كه خود را با آن تمیز می كرد، لباس و بدنش بهقدری نظیف و تمیز بود كه به وصف نمی آمد.در وقت سخن گفتن لبانی متبسّم داشت ، احتراما ت مردم را مطابقشئوناتشان حفظ می كرد. كلماتی كه از دهانش خارج می شد حساب شده بود، لغو نمی گفت ، مزاحزیاد نمی كرد، كسی را به القاب بد یاد نمی نمود، بلكه می كوشید هر لقبی راكه طرف مقابلش بیشتر دوست دارد آن را برای او بگوید.به همه ابتداء او سلا م می كرد و افشاء در سلام داشت ، یعنی بلند سلاممی كرد، به صورت طرف در وقت سخن گفتن زیاد نگاه نمی كرد و مثل “امام سجّاد ” (علیه السّلام ) كه ” فرزدق ” درباره اش می گوید: از حیاء چشم به جائی نمی دوزد، بود . در مقابل مردم هیچگاه لباس رسمیخودش را تخفیف نمی داد، عمّامه از سر بر نمی داشت ، عبایش را حتّی برایطلاب و جوانهائی كه به او مراجعه می كردند كنار نمی گذاشت ، او با همهمهربان بود و كینه احدی را در دل نگه نمی داشت . او به این كارها عادت كرده بود و طبع ثانو ی در او پیدا شده بود، اودر اجتماع هیچگاه كار خلاف متعارف و خلاف مروّت نمی كرد و حتّیاگر به قریه ها و یا به شهر و یا به مملكتی وارد می شد و از رسومات آنجا وآداب آن محیط ا طلاعی نداشت از اهلش سؤال می كرد و كاری كهخلاف متعارف آن محیط بود انجام نمی داد. او در مقابل پروردگار با ایما ن راسخی كه داشت از انجا م گناهان حیاءمی كرد و به كوچكترین كاری كه پروردگار متعال را به غضب بیاورددست دراز نمی كرد.من از حیاء او در مقابل خدای تعالی متوجّه شد ه بودم كه دارای ایمانكاملی است ، زیرا بدون تردید كسی كه ایمان نداشته باشد نمی تواند تا اینحدّ در مقابل خدای تعالی حیاء داشته باشد و یا آنكه بگوئیم كسی كهحیاء دارد ایمان دارد. چنانكه در روایات از ” امام صادق ” (علیه السّلام ) رسیده كه آنحضرت فرمود : منشاء حیاء از خدای تعالی ایما ن است و كسی كه ایماندارد در بهشت است . این روایت به همین مضمون یعنی حیاء را از ایما ن دانستن در روایا تكثیره ای آمده و عّلتش هم همین است كه كسی كه حیاء دارد خدا ی تعالیرا با چشم دل می بیند و در محضر پروردگار ادب حضور را از دستنمی دهد و نمی تواند گناه بكند. این عالم بزرگ هم همین طور بود، از خدا حیاء می كرد و در خلوت وجلوت هیچگاه كوچكترین گناهی انجام نمی داد، خدا او را رحمت كند و باموالیانش او را محشور نماید. ضمنًا من به تو می گویم : اگر بتوانی این گونه حیائی داشته باشی یعنیبی حیائی را كه یكی از صفا ت رذیله انسانی است از خود دور كنی قدمبزرگی در راه تزكیه نفس برداشته ای .اسرافاو می گفت :دوستی داشتم كه او از ّ تجار محترم تهران و مرد بسیار خیّری بود . او تنهابرای ساختمان یك بیمارستان دهها میلیون و برای چاپ كتب دینیمیلیونها تومان داده بود. یك روز با دو نفر از دوستان به اتّفاق این تاجر محترم می خواستیم از قمبه مسجد جمكران برویم . ما چهار نفر بودیم ، همه دسته جمعی به ایستگاهماشینهای مسجد جمكرا ن رفتیم تا با یك ماشین سواری به طرف مسجدبرویم ، در ب ین راه آن تاجر تهرانی به ما گفت : بعدًا اختلافمان نشود درصورتی من با شما می آیم كه اجازه بدهید كرایه ماشین را من بدهم ، ما پساستنكاف و اصرار او حاضر شدیم كه كرایه ماشین را او بد هد . و لذا وقتی به ایستگاه ماشینهای جمكران رسیدیم یك ماشین خالی كه آماده برایرفتن به مسجد جمكران بود سر ایستگاه ایستاده بود و ما چهار نفر سوارماشین شدیم و آن تاجر تهرانی بدون معطلی و شاید به خاطر آنكه مبادا ماپول ماشین را بدهیم چهار تومان (كه آن وقت كرایه ما چهار نفر هم ینمبلغ بود) به راننده ماشین داد.راننده گفت : اگر شما یك تومان دیگر بدهید من همین الا ن شما را بدو ن معطلی به مسجد جمكرا ن می رسانم و ا لا باید صبر كنیم تا یك مسافر دیگرهم بیاید و بعد به طرف مسجد جمكران برویم . آن تاجر تهرانی گفت : نه ما منتظر می شویم تا یك مسافر دیگر هم بیاید .زیرا عجله ای نداریم ، دوستان و راننده ماشین خیلی از كم سخاوتی آنتاجر تهرانی تعجّب كردند و حتّی یكی از دوستان گفت : آقای رانندهحركت كن آن یك تومان را من می دهم ، من به دوستم اشاره كردم كههمان گونه كه تاجر تهرانی گفته بهتر این است كه صبر كنیم تا یك مسافردیگر هم بیاید و بعد به طرف مسجد جمكرا ن برویم و اتّفاقًا چیز ی نگذشت كه یكی از طلاب قم قصد مسجد جمكرا ن را داشت و با عجلهخود را به ماشین رساند و سوار ماشین شد و ما به طرف مسجد جمكرانحركت كردیم ، در بین راه به خاطر آنكه مبادا دوستان نسبت به آن تاجرمحترم سوءظنّ پیدا كنند، من مقداری از خدمات ارزنده آن تاجر را برا یدوستان توضیح می دادم ، راننده ماشین گفت : پس چگونه كسی كه اینگونه خیّر است حاضر نشد كه یك تومان اضافه بدهد تا من شما را زودتربه مقصد برسانم . اینجا خود آن تاجر گفت :آقای راننده شما فكر كرده ای كه خدای تعالی به من ثروت داده روزقیامت حسابش را از من نمی خواهد مال دنیا در دست من امانت است ، ماباید روز قیامت حساب آن را پس بدهیم ، این آقایان اهل علم اند از آنها بپرسید: مگر در روایات نیامده كه فرموده اند: ” فی حلالها حساب ” .یعنی : در مال حلال دنیا حساب است ، اگر روز قیامت خدای تعالی از منبپرسد كه : چرا یك تومان را اضافه دادی و صبر نكردی كه آن آقایطلبه هم بیاید و سوار شود و او هم به فیض مسجد برسد و تو هم یكتومان را اسرا ف نمی كردی ؟ چه جواب پروردگار را بدهم ؟ من میلیونها تومان برای امور خیریه د اده ام ، ولی همه اش را دقیقًا روی حساب داده ام ومی توانم جواب الهی را بدهم ، امّا این یك تومان را هر چه فكر كرد م دیدمنمی توانم جز به حساب اسراف در حساب دیگر ی قرار بدهم . من آن روز از این گفتگوها خیلی استفاده كردم ، آن روز متو جه شدم كهخدای تعالی بی جهت به كسی ثروت نمی دهد، این تاجر تهرا نی به این آیهشریفه عمل می كند كه خدای تعالی فرموده :” وَالَّذینَ اِذ ‘ا َانَْفقُوا َلمْ یُسْرفُوا وَ َلمْ یَقْتُرُوا وَ كا ن بَیْنَ ذ ‘لِكَ َقو ‘امًا “.یعنی : مردمان با ایمان و عبادالرّحمن كسانی هستند كه وقتی انفاق می كننداسراف نمی كنند و كم هم انفاق نمی كنند بلكه بین این و آن راه صحیح راانتخاب می نمایند. روایات متعدّده ای آمده كه خدای تعالی اسراف را مبغوض می دارد.و در روایا ت از ” امام هشتم ” آمده كه فرمود : ” ا ّ ن الّله كرّهالاسراف ” یعنی : خدا اسراف را نمی خواهد.و معنی اسراف همین است كه انسان دارای صفتی باشد كه مال خود رابیهوده مصرف كند و لذا یكی از صفات خبیثه ای كه باید از نفس و روحتزكیه شود هما ن حالتی است كه انسان را وادار به اسراف می كند و بدونتردید راه علاج این حالت همین است كه انسان خود را مالك مطلق اموال خود نداند و بداند آنچه خدای تعالی به او داده به عنوان امانتبوده و حسابش را از او می خواهد و در نامه اعمال انسان حتّیكوچكترین چیزی فروگذار نمی شود و مثقا ل ذرّه ای هم به حسابمی آید. حرصاو می گفت :حرص به معنی افزون خواهی و آرزوهای دراز و طمع است ، بنابراین اگرحرص برای هدایت مردم باشد، برای خوشبختی مردم باشد، برایسعادت و موّفقیّت مردم باشد، برای كمالات روحی باشد، بسیار خوب وپسندیده است .چنانكه یكی از صفا ت حمیده پیامبر اكرم (صلی الّله علیه و آله )حرص برای هدایت بوده و خدای تعالی او را به این صفت در قرآن مدحفرمود كه می گوید:” َلَقدْ جاَئكمْ رَسُولٌ مِنْ َانْفُسِكُمْ عَزیزٌ عََلیْهِ ما عَِنتُّمْ حَریصٌ عََلیْكمِْباْلمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ ” . ولی اگر كسی را بگویند حریص است ، بیشتر به معنی افزون خواهی درمال دنیا كه از رو ی محبّت به دنیا این مرض روحی برخواسته است ،منظور نموده اند. او می گفت :مدّتی بود كه جوانی روزی چند دقیقه ای اوّل صبح به مترل ما می آمد و بهمن می گفت : مرا نصیحتی بكنید، من هم به خاطر آنكه او زحمت كشیدهو به مترل ما آمده و نباید او را دست خالی برگردانم مطلبی برای او ازاحادیث و روایا ت می گفتم و او گو ش می داد و با عجله حركت می كردو می رفت ، یكی از روزها برای او درباره حرص دنیا حرف زدم و به او گفتم :” امام صادق ” (علیه السّلام ) می فرماید: اگر رزق انسان تقسیم شدهاست ، پس حرص برای چیست ؟و باز فرموده كه : ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله )فرمود: غنی ترین مردم كسی است كه اسیر حرص نباشد.شیخی از اهل شام از ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) سؤال كرد : چهذّلتی بدترین ذّلتها است ؟آن حضرت فرمود: حرص در مال .” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: فرزند آدم پیر می شود ولی دو چیز در او جوا ن می گردد، یكی حرص بر ما ل دنیا ودیگری حرص بر طول عمر است .وقتی این چند روایت را من در آن روز برای آن جوان خواندم ، به منگفت : ممكن است مقداری درباره حرص توضیح بفرمائید.من گفتم : روز ی انسان در دنیا تقدیر و تقسیم شده و هیچ جاندارینیست جز آنكه خدای تعالی روزیش را عهده دار گردیده و این معنی درآیات قرآن و شاید در صدها روایت تأیید شده و اگر كسی مسلمان باشد باید به این موضوع معتقد گردد و از طر فی آن چنانكه نماز و روزه واجباست ، كار و فعّالیّت برای نظام زندگی اجتماعی دنیا هم واجب است ،نهایت آن عبادات ، واجب عینی است یعنی برای همه مردم نماز و روز هواجب است و كسی نمی تواند به خاطر آنكه دیگری آنها را انجا م دادهاست آنه را تر ك كند، امّا كسب و كار اگر چه اجمالش واجب عینی است ، ولی هر كار معیّنی در صورتی واجب است كه آن كار را دیگریانجام نداده باشد و مردم در مضیقه و فشار باشند.بنابر این كسب و كار را به خاطر امر الهی و رفع تكلیف انجام می دهیم وروزی را خدای تعالی یا از همان راه و یا از طریق دیگر برای ما می رساند،پس در این صورت حرص برای جمع آوری مال دنیا چه معنی دارد؟ آن جوان گفت : حالا برای رفع این مرض روحی چه باید بكنم ؟ زیرا منعجیب مبتلاء به مرض حرص در مال دنیا هستم و حتّی چند روز قبل كهشما درباره مذمّت محبّت دنیا با من صحبت كردید، من خودم را خیلیسرزنش نمودم و می خواستم حرص دنیا را از دل بیرون كنم ، ولی در عینحال شیطان مرا مانع می شد و نمی گذاشت كه درباره این مسأله زیاد فكر نمایممن به او گفتم : اوّل آنكه سوره مباركه تكاثر را زیاد بخوا ن و از خدا بخواه كه تو را به خاطر قرائت این سوره مباركه از این مرض روحی نجات بدهد.دوّم : سوره قیامت ر ا لااقل روزی یك مرتبه تلاوت كن و به معانی آنتوجّه بیشتری نما كه اگر چنین بكنی خدای تعالی قلبت را از این مرض شفامرحمت می فرماید. ” امام صادق ” (علیه السّلام ) به مثل توئی فرموده و حرص بر چیزیاز ما ل دنیا مزن ، زیرا اگر آن را ترك كنی ، دنیا خودش به سراغت می آیدو تو در نزد خدا راحت و پسندیده ای به خاطر ترك آن و اگر در طلبدنیا عجله كنی و توكل و رضا و تسلیم را ترك نمائی در نزد خدای تعالیمذموم خواهی بود . زیرا خدای تعالی دنیا را به مترله سایه تو وقتی درآفتاب راه می روی قرار داده كه اگر تو در عقب او راه بروی از تو فرار می كند و تو هیچگاه به او نمی رسی ولی اگر به او پشت كنی او عقب تومی آید و با تو هست و تو راحتی سپس آن حضرت فرمود:” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود : آدم حریصهمیشه محروم است و علاوه بر اینكه محروم است در هر كاری كه باشدمذموم است ، چطور ممكن است محروم نباشد؟ و حا ل آنكه از اتّكاء بهپروردگار فرار كرده و با كلام الهی مخالفت نموده كه می فرماید:” َاللهُ الَّذی خََلَقكُمْ ُثمَّ رَزََقكُمْ ُثمَّ یُمیتُكمْ ُثمَّ یُحْییكمْ ” (یعنی : او است آن كسی كه شما را خلق كرد، پس از آن روزی به شما داد و سپس شما رامی میراند و بعد زنده تان می كند) حریص مبتلاء به هفت مرض سختاست ، فكری كه برای بدنش ضرر دار د و نفع ی ندارد، همّ و غمّی كهآخر ندارد، سختی كه تا دم مرگ استراحت ندارد، زمان راحتیش در سخت ترین ناراحتی بسر می برد، خوفی بر او مستولی است كه اتّفاقًا در آنخواهد افتاد، حز نی او را احاطه كرده كه بدون جهت عیشش را بهم زدهاست ، او در نزد خدا ی تعالی باید حسا بی پس بدهد كه جز عذا ب چیزیدر مقابل او نیست مگر آنكه خدا او را عفو كند و او عقابی دارد كهنمی تواند با هیچ حیله ای از آن فرار نماید.طمع او می گفت :شبی بعد از نوافل شب چند مرتبه آیه نور را خواندم و به معنایش كهچگونه خدای تعالی انوار مقدّسه خاندان ” عصمت و طهارت ” (علیهمالسّلام ) را معرّفی فرموده فكر می كردم ، ناگهان پرده ای از جلو ی چشممرفع شد و جمعی را در حا ل مستی و جمع دیگری را در حا ل عذابمشاهده كردم . شخصی كه موكل بر عذاب آنها بود گفت : اینها مست شراب شیطانند و تا به این عذابها مبتلاء نشوند به هوش نمی آیند، از اوپرسیدم : شراب شیطان چیست ؟ گفت : شراب شیطان ” طمع ” است ومعنی ” طمع ” این است كه انسان به مالی كه در اختیار دیگران است ،چشم بدوزد و بخواهد آن را به هر وسیله ای كه هست از دست آنهابیرون بیاورد. ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: به من خبر رسیده كه از “كعب احبار ” سؤال شد : چه چیز در دنیا شایسته ترین چیزها است و چهچیز فاسدترین چیزها است ؟ او گفته : شایسته ترین چیزها ورع و بدترینچیزها طمع است . سؤال كننده گفته : راست گفتی ای كعب احبار.سپس ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمودند: ” طمع ” خمر و شراب شیطان است كه به دوستان نزدیكش به دست خودش می دهد، آنهامست می شوند و از مستی به هوش نمی آیند، مگر وقتی كه خدای تعالی آنهارا به عذاب دردناك خود و یا در كنار شیطان ، در جهنّم قرارشان دهد واگر در بدی صفت طمع چیزی جز فروختن دین به دنیا نبود باز همبزرگ بود و اهمیّت داشت . خدای تعالی در قرآن مجید می فرماید: اینها ضلالت را به وسیله ازدست دادن هدایت و عذا ب را به وسیله آمرزش می خرند، آیا آنها را چهچیز این قدر پر تحمّل بر قبول كردن آتش جهنّم قرارشان داده است .حضرت ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرموده : تفضّل كن به هركس كه می خواهی تا امیرش شوی و اظهار بی نیازی كن از هر كس كهمی خواهی تا تو هم مثل او باشی و اظهار احتیا ج بكن به هر كسی كهمی خواهی تا اسیر او گردی . ایمان از شخص طمعكار گرفته شده ولی او نمی فهمد. زیرا ایمان به خدابین انسان و طمع به خلق خدا فاصله می اندازد و شخص مؤمن می گوید:ای كسی كه من می خواهم به مال تو طمع داشته باشم ، خزائن پروردگارمملوّ از همه چیزهای بسیار خوب و پر ارز ش است و خدا اجر كسی را كهنیكو عمل كند، ضایع نمی فرماید. ولی آنچه در اختیار مردم است مشوب به بدیها و عّلتها است . و ایمان ،آدمی را به توكل و قناعت و كمی آرزو و آمال و ملزم بودن به اطاعتپروردگار و ناامید بودن از مردم وادار می كند.پس اگر كسی ایمانش را برای این امور به كار گرفت ، تمام این فوا ئد رامی برد و ایمان با او ملازم است . ولی اگر از ایمان این استفاده ها را نكردایمان از او مفارقت می كند و به شومی طمع دچار می گردد. ” امام سجّاد ” (علیه السّلام ) فرمود: تمام خیر را در یك چیز مجتمعدیدم و آن قطع امید از آنچه در دست مردم است بود.” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: چقدر برا ی مؤمن بد است كهبه چیزی طمع و رغبت داشته باشد كه آن سبب ذّلت او گردد.او می گفت : اگر انسان بخواهد به خدا و ” ائمّه اطهار ” (علیهم السّلام ) نزدیكشود باید به آنچه در دست مردم است طمع نداشته باشد. زیرا طمع ،انسان را ذلیل می كند، ایمان انسان را فاسد می كند، توكل به خدا را ازبین می برد و همیشه او را ناراحت و محزون نگه می دارد.قساوت او می گفت :شخص قسیّ القلبی را دیدم كه اگر تمام مردم را در مقابلش با بدترینشكنجه ها می كشتند، ناراحت نمی شد. وقتی به سیرتش نگاه كردم او را بهصورت حیوان درّنده بدقیافه ای دیدم كه در آ ن روز وقتی از مقابلم عبوركرد و من در محّلی كه معبر عموم بود نشسته بودم ، از وحشت از جا پریدم و تا مدّتی بدنم از ترس می لرزید، اتّفاقًا او پس از مدّت كوتاهی بهقدرت رسید، در آن مدّت عدّه زیادی از بی گناهان را با شكنجه هایغیرقابل وصفی كشت ، و یا آنها را به زندانهای طویل المدّت محكوم نمود.استاد اخلاقم به من می گفت : قساوت قلب آنچنان تاریكی و حجاببرای انسان بوجود می آورد كه اگر بخواهد حتّی یك قدم به طرفمعنویّات حركت كند، برایش میسّر نمی گردد. ” امیرالمؤمنین ” (علیه السّلام ) فرمود: دو خاطر ه در قلب پیدامی شود كه یكی از شیطان است و دیگر ی از ملك است . امّا آن حالت وخاطره ای كه مربوط به ملك است ، رّقت و مهربا نی و فهم قلبی است وامّا آن حالت و خاطره ای كه از شیطا ن است ، سهو و قساوت قلب است .خدای تعالی به حضرت ” موسی ” (علیه السّلام ) فرمود: كسی كهقساوت قلب داشته باشد، از من دور است . او می گفت :قساوت به وسیله بعضی از اعمال غیر انسانی و یا كارهائی كه انسان درآن كارها ناگزیر باید رحم و عاطفه را كناری بگذارد، بوجود می آید.مثلا گفته اند شكار و كشتن حیوانات قساوت می آورد. زیرا انسان دروقت كشتن یك حیوان لااقل باید خود را از شكنجه ای كه به آن حیوانو لو در یك لحظه وارد می شود، غافل كند. یا گفته اند قضاوت و حكومت قساوت می آورد. زیرا انسان باید گریه هاو ناراحتیهای خانواده ای كه یك نفر از آنها اعدا م و یا محكومیّت دیگرپیدا كرده تحمّل كند و آن را نادیده بگیرد و همچنین سائر چیزهائی كه ازنظر عقل و روایات قساوت می آورد تقریبًا از همین قبیل است . بنابراین همین عدم توجّه و یا غافل نمودن خود از ناراحتی حیوان و یاانسانی ، رفته رفته دل را محكم می كند و قساوت را در قلب پا برجامی نماید و در مدّ ت زمان كوتاهی دیگر هر چه انسان بخواهد در د ل رحمو عاطفه ای راه بدهد، برایش ممكن نمی شود. ولی اگر همه كارهایش روی حساب باشد، مثلا وقتی حیوانی را می كشد ویا شكار می كند توجّه به ناراحتی آن حیوان داشته باشد و از این ناراحتیمحزون بشود، ولی به خاطر آنكه جمعی از افراد بشر گرسنه اند و آنها همناراحت اند و علاو ه ناراحتی این حیوانات یك لحظه است ولی ناراحتی گرسنه ها طولانی است و باز علاو ه بر آنكه آنها اشر ف مخلوقات اند وخدای تعالی این حیوانات را برا ی آنها خلق كرده است ، این شكار و یااین كشتن را انجام بدهد، مبتلاء به قساوت نمی شود و هیچگاه حیوانی رابی جهت نمی كشد و همه كارهایش روی حسا ب خواهد بود. و یا اگر حاكم و قاضی وقتی می خواهد شخصی را اعدام و یا محكوم بهزندان بكند، حسا ب كند كه درست است خانواده ای به خاطر اینمحكومیّت ناراحت می شوند، و لی در مقابل صدها نفر از ناراحتیهائی كهممكن است به خاطر وجود این محكوم در میان آنها داشته باشد، كاسته می شود و عقدها بر طرف می گردد و نظا م اجتماعی حفظ می شود، پسآن وقت آن محكومیّت را انجا م بدهد قساو ت او را نمی گیرد، بلكه چوناین اعمال به خاطر ترحّم به دیگران و رعایت اهمّ و مهمّ بوده است ،رحم و عطوفت را در دل زیادتر هم می كند. و بعلاوه این چنین شكارچی و یا این چنین قاضی و حاكم هیچگاه اشتباهنمی كنند. زیرا دّقت كاملی بر عمل خود دارند و اگر به ندرت اشتباهبكنند، فوق العاده ناراحت می شوند و به فكر جبران آن اشتباه بر می خیزند.او می گفت :در ایّام جوانی دوستی داشتم كه گاهی به شكار حیوانات صحرائیمی رفت ، یك روز به من گفت : بیا با هم به شكار برویم ، به او گفتم : چونمن در اعما لم تحت نظر استاد و مربّی اخلاقم هستم ، باید از او اجازه بگیرم ، گفت : مانعی ندارد، من نزد استادم رفتم ، او به من اجازه نمی دادبه شكار بروم . زیرا می گفت : شكار حیوانات قساوت می آورد و قساو تهم انسان را از خدا دور می كند و یك حجاب دیگر بر حجابهای قلبیتافزوده می شود، من سخن استادم را گوش دادم و به دوست شكارچی اممطلب او را گفتم . او گفت : من هم مقیّدم شكار را برای تفریح انجام ندهم . زیرا یك روز حیوا نی را تیر زدم گلوله به شكمش اصابت كردهبود، آن حیوان راه دوری را پیمود تا به زمین افتاد، خون در طول راهقطره قطره از شكمش به زمین ریخته بود، من هم مدّتی طول كشید تا به اورسیدم ، او هنوز جان داشت ، من چاقو از جیب بیرون آوردم و سر او رابه خاطر آنكه او زودتر راحت شود بریدم . امّا بالای سر او نشستم و گریه زیادی كردم كه چرا او زیادتر از معمول ناراحت شده است ولیوقتی تأّثر و تأسّفم زیادتر شد كه متوجّه شدم آن حیو ان باردار است وگلوله ممكن است به جنین در رحم هم خورده باشد و علاو ه نمی خواستكه من این چنین حیوانی را شكار كنم . چرا این طور شد؟ چرا من این كار را كردم ؟ لذا آ ن روز تصمیم گرفتمكه دیگر به شكار نروم . ولی گاهی ضرورت ایجاب می كند كه برای تأمینمعاشم به شكار بروم . او می گفت :چند سال قبل دوستی داشتم . به قدری دل رحم بود كه نمی خواستمورچه ای از او ناراحت شود، مكرّر دید ه بودم كه مگسها را از اطاقبیرون می كرد و با آنكه وسائل حشره كش در اختیارش بود از آنهااستفاده نمی كرد. ولی پس از چند سا ل همین دوست محترممان قاضی دادگاهشد، خودش می گفت : حالا آدم شده ام ! اگر در یك روز دهها نفر از اینمحكومین را اعدام كنم ، ناراحت نمی شوم . البتّه شاید در هر كار بهترش آن است كه انسان از افراط و تفریط بهدور باشد، ولی خواهی نخواهی این گونه اعمال قساوت می آورد و اینصفت حیوانی را در انسان زنده می كند. بنابر این اگر كسی بخواهد به كمالات انسانی برسد، باید نگذارد كهصفت قساوت در او ایجاد شود و اگر در وجودش قساوت پیدا شده باتوسّل به ” اهل بیت عصمت و طهارت ” (علیهم السّلام ) و با تفكردر اینكه همان گونه كه من وقتی در فشار قرار می گیرم ناراحت می شوم ،پس یك جاندار هم همین ناراحتی را پیدا می كند، پس باید برای او د لم بسوزد و رفع ناراحتیش را بكنم ، صفت قساوت را از خود دور كند.و اگر سوره ” نوح ” را به نیّت اینكه رفع قساوتش بشود بخواند، بسیارمفید خواهد بود.شهوت غریزه جنسی او می گفت :شهوت غریزه جنسی باید كنترل شود و نباید این عطیّه الهی صددرصددر انسان از بین برود، زیرا اگر این غریزه در انسان صددرصد نابودشود، نسل او قطع می گردد و از لذائذ دنیا كه عمده اش مربوط به غریزهجنسی است ، محروم می گردد. بنابراین باید نف س را تحت اراده عقل تقویت نمود تا بتوا ن با قدرت كاملعقلی ، غریزه جنسی را از اعما لی كه در شرع حرام است ، مانع شود وبه آنچه حلال است رو بیاورد و از بهترین لذائذ حیوانی بهره مند گردد ونسل او قطع نگردد. او می گفت :جوانی كه سالها به تزكیه نفس اشتغال داشت ، روزی به من گفت : من ازهر جهت توانسته ام خودم را كنتر ل كنم و صفا ت ناپسند حیوانی را ازخودم دور كنم ، ولی متأسّفانه نتوانسته ام مسأله شهوت غریزه جنسی رادر خودم كنترل نمایم و همیشه این صفت حیوا نی مرا به گناه و معصیت ونسیان از یاد خدا می كشاند. من به او گفتم : می دانی چرا این صفت با تو بیشتر از سائر صفات حیوانیمبارزه می كند.گفت : نه ، ولی خدمت شما آمده ام تا ببینم چرا این چنین است و چه راهیبرای سركوب این غریزه حیوانی وجود دارد. من به او گفتم : عّلت عمده این عدم موّفقیّت مربوط به یك اشتباهیاست كه شما درباره این غریزه دارید و آن اشتباه این است كه فكرمی كنید باید آن را سركو ب كرد و یا مثل سائر صفا ت حیوانی باید آ ن رااز بین برد . ولی این چنین نیست بلكه هر چه قوّه شهوت در انسان قویتر باشد، انسان سالمتر و كاملتر است ، عینًا ما نند قوّه بینائی و شنوائی وبویائی است كه هر چه اینها در انسان قویتر باشند، انسان كاملتر است .لذا دین مقدّس اسلام در هیچ كجا دستور نفرموده كه باید انسان غریزهجنسی را به كّلی از بین ببرد . ولی همان گونه كه قوّه بینائی و یا چشائی ویا شنوائی را باید كنتر ل كند، قوّه شهوانی را هم باید كنترل نماید . یعنیهمان گونه كه مثلا نباید به چیزی كه خدا حرا م كرده نگاه كنیم ، همچنین نباید از غریز ه جنسی هم در مواردی كه خدا حرا م فرمودهاستفاده نمائیم .بنابراین هم ان طوری كه اگر انسان چشمش به نامحرم افتاد نباید برایتزكیه روحش چشمش را كور كند همچنین اگر غریزه جنسی ، او را بهحرام انداخت نباید آن را سركو ب نماید، بلكه همان طوری كه اگر انسانچشم قوی دارد شكر خدا را می كند و كما لی از نظر بدنی در خود احساس می نماید و خوشحا ل است ، همچنین اگر انسان از نظر غریزهجنسی بسیار قو ی باشد باید خود را از نظر بد نی قوی و كامل بداند وخوشحال باشد، نهایت باید آن را كنترل كند.بنابراین ، اینكه گفتید من غریزه جنسی ام را می خواهم سركوب كنمصحیح نیست ، بلكه درستش این است كه بگوئید : من می خواهم حالتیدر خود ایجاد كنم كه زمام اختیار نفسم بدست خودم باشد، یعنی غریزه جنسی ام را در وقتی آزاد بگذارم كه خدا برا یم حلال كرده است و وقتیآن را مانع شوم كه برایم حرام نموده است و بلكه در خود صفتی ایجادكنم كه تنها از حلال الهی خوشم بیاید و از حرام الهی متنّفر باشم . وقتی سخنان من به اینجا رسید آن جوان گفت : حالا فهمیدم كه اشتباهمی كرده ام و حقّ با شما است . زیرا اگر سركوب كردن غریزه جنسیمطلوب بود، ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) نمی فرمود:نكاح كردن و ازدواج ، سنّت من است و كسی كه از آ ن سنّت منسرپیچی كند، از من نیست . من گفتم : در تشویق مردم به ازدواج و اعمال زناشوئی آن قدر روایتوارد شده كه اگر بخواهیم آنها را نقل كنیم خود كتاب مستقّلی می شود واز آن طرف از كسانی كه در عزوبت و تجرّد زندگی می كنند به قدریمذمّت شده كه اگر كسی بخواهد آنها را منكر شود انكار ضروریّات دینرا كرده است . بنابراین اگر می خواهی موّفق به تزكیه نفس شوی باید تا می توانی نفسخود را تحت كنترل خود قرار دهی و علاو ه در روحت صفت انزجار ازحرام را بوجود بیاوری ، تا خود به خود شهوات و غریزه جنسی كنترل شود. لذا خدای تعالی در حالات مؤمنین می فرماید: ” وَالَّذینَ هُمْ لِفُرُو جهمْحافِظُو ن ا لا’ عَلی ‘ َازْو’ا جهمْ َاوْ ما مََلكتْ َایْمانُهُمْ َفاِنَّهُمْ َ غیْرُ مَلُومینَ “یعنی : مردان با ایمان و اولیاء خدا كسانی هستند كه شهوت خود راكنترل می كنند مگر برای همسران و كنیزا ن خود كه در این صورت هرچه آنها غریز ه خود ر ا در مقابل همسران و كنیزا ن خود آزاد بگذارندملامت نمی شوند. او می گفت :مردی از شاگردانم بود و بسیار زحمت كشیده بود و اهل عبادت شدهبود هر چه می كرد شهوت جنسی اش را نمی توانست كنترل كند، با آنكهزن داشت بسیار به حرام می افتاد و كم كم می خواست این گناه راكوچك بشمارد با خواندن روایاتی كه نقل می شود بحمدالّله متنبّه شد وخود را كنتر ل كرد و كم كم صفت تنّفر از شهوترانیها ی حرام در اوبوجود آمد. 1 – ” امام باقر ” (علیه السّلام ) فرمود: خدا به چیزی بهتر از عّفتشكم و فرج عبادت نشده است .2 – ” امام باقر ” (علیه السّلام ) فرمود: بهترین عبادت عّفت فرج وشكم است . 3 – ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آل ه ) فرمود: از سهچیز بعد از خودم برای امّتم می ترسم :اوّل : گمراهی بعد از آنكه اسلام را شناختند.دوّم : آنكه از امتحان الهی خوب خارج نشوند. سوّم : از شهوت شكم و فرج سالم بیرون نروند.4 – ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: به پدران خود نیكی كنیدتا فرزندانتان به شما نیكی كنند و چشم بد به زنهای مردم نداشته باشید تادیگران به زنهای شما چشم بد نداشته باشند. 5 – در روایات متعدّده ای ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله )فرمود: كسی كه دو چیز را با من تعهّد كند كه انجام دهد من برای اوبهشت را ضمانت می كنم :” ابوهریره ” و جمعی از اصحا ب گفتند : پدر و مادرمان به قربانت شوندما تعهّد می كنیم آن دو چیز چیست ؟ ” پیامبر اكرم ” (صلی الّلهعلیه و آله ) فرمود: كسی كه تعهّد و ضمانت كند كه زبان و فرجشرا حفظ كند من بهشت را برای او ضمانت می كنم . مرض ّنمامیاو می گفت :من عادت كرده ام كه وقتی برای دیگران دعاء می كنم هر كس زودتر بهنظرم بیاید او را اوّ ل دعاء می كنم . و اگر نمی بایست او را دعاء كنم بهمن الهام می شود كه دعایش نكنم . لذا شبی در قنو ت ” نماز وتر “ شخصی را كه حتّی در روز قبل به ذهنم سپرد ه بودم كه دعایش كنم هرچه خواستم چند جمله برای او دعاء كنم دیدم مثل آنكه كسی به منمی گوید: او را دعاء نكن . زیرا خدا او را نمی آمرزد، با خودم فكرمی كردم كه شاید این وسوسه شیطان باشد، ولی من كه فرق بین الهام و وسوسه را می دانم و متوجّه م كه این وسوسه نیست ، پس ممكن است اوكاری كرده كه مورد غضب الهی واقع شده است . لذا دعایش نكردم ولیكنجكاو شدم ببینم این دوست پر سابقه ام چرا این چنین مورد غضب الهیقرار گرفته كه نباید كسی او را دعاء كند، چند روزی بیشتر از قبل با او معاشرت كردم باز هم چیزی نفهمیدم ، البتّه بیشتر عّلتش این بود كه بهخاطر آنكه تجسّس در حالات مردم گناه است زیاد از اخلاقیّاتش تجسّسنمی كردم و الا شاید حقیقت را خودم می یافتم . به هر حال باز شبی در ضمن مناجاتم از خدا خواستم كه او را موردلطف خود قرار دهد و اگر گناهی كرده است او را بیامرزد، ناگهانمتوجّه شدم كه او مبتلاء به صفت زشتی است كه تا آن را تر ك نكندخدای تعالی به او كوچكترین لطفی نخواهد كرد. ضمنًا معلوم باشد كه دعاء من برای او به خاطر آنكه او از دنیا ومادّیات بیشتر بهره بردارد نبود بلكه من در دعاءها برای دوستان همیشه ازرحمت خاصّه الهی تقاضا می كنم كه معنی رحیمیت پروردگار شاملشانگردد. من به هر حال یك روز ناگزیر شدم جریان آن شب و دعاء نكردنم وجریانات بعد از آ ن را برای او نقل كنم و از او بپرسم كه : تو دارای چهصفت زشتی هستی كه این گونه مورد غضب الهی قرار گرفته ای ؟ پس ازآنكه او حرفهای مرا خوب گوش داد به گریه افتاد و بسیار متأّثر شد وگفت : درست است در من صفتی از صفات شیطانی وجود دارد كه من تابه حال هر چه خواسته ام آن را از روحم تزكیه كنم موّفق نشده ام ، از طرفی هم خجالت می كشیدم آن را به كسی بگویم ولی چند شب قبلگریه زیادی كردم و از خدا ی تعالی برای حل این مشكل كمك خواستممثل آنكه خدای تعالی این برنامه را برای شما پیش آورده تا شما به منكمك كنید. گفتم : این صفت بدی كه شما نمی توانید از خود دور كنید چیست ؟ زیرامن در امراض روحی بسیار تجربه دارم و آنچه برایم ثابت شده این استكه آنچه در رفع آنها اهمیّت دارد تشخیص مر ض است و وقتی اصل مرضروحی تشخیص داده شد معالجه اش آسان است . گفت : من مرضم را تشخیص داده ام ، از وجود ش هم رنج می برم ولی هرچه كرده ام نتوانسته ام آن را رفع كنم و آن صفت و مرض روحی ” ّنمامی” است ، من به مرحله عشق ، دوست دارم دوبهم زنی كنم . فوق العادهعلاقه مندم نفاق افكنی كنم و خلاصه به قدری دوست دارم سخن چینی كنمكه از حد خارج است . این مرض روحی را به انحاء مختلف خواسته ام از خود دور كنم ولیمتأسّفانه تا به حال موّفق نشده ام .حتّی چند روزی خودم را تبعید از معاشر ت با مردم كردم ، یعنی انزوااختیار نمود م . ولی باز در همان اوّلین روزی كه دوستان به دیدن من آمدندمشغول سخن چینی شدم و دو دوستی را كه با هم گرم صحبت بودند درهمان مجلس به جان هم انداختم . چند روز قبل مرد خدائی را كه همه به او معتقد بودند و از وجود شاستفاده می كردند من در مجلسی از او زیاد مذمّت نمودم و هر چه دربارههر كه گفته بود برای آنها نقل كردم و همه را از او متنّفر نمود م كه بعدًاشنیدم آنها به سر او ریخته اند و او را اذیّت كرده اند. همین الا ن من خیلی دوست دارم شما را با فلا نی (او یكی از دوستان صمیمی من بود) به جان هم بیاندازم و خودم دعوای شما را تماشا كنم !(من از این مرد خیلی ترسیدم و جدًّا از این صفت زشت شیطانی اوبسیار متنّفر شدم ، ولی احتمال دادم كه خدای تعالی مرا برا ی رفع مرضروحی او فرستاده است ). لذا به او گفتم : هیچ می دانی كه ّنمامی به مرحله جنگ با خدا است ؟ زیراخدای تعالی می خواهد بین مردم الفت و محبّت و اتّحاد و اتّفاق بوجودبیاورد ولی تو می خواهی بر خلاف خواسته الهی بین مردم نفاق و دوئیّت وجدائی بوجود بیاور ی و هیچگاه كسی در مقابل خدای با عظمت نمی تواندطاقت بیاورد و قطعًا به زمین می خورد و مورد لعن و غضب الهی قرار می گیرد. آیا می خواهی زشتیهائی كه از طرف خدای تعالی متوجّه شخص ّنمام وسخن چین می شود بدانی ؟ اینها است :اوّل – ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: وقتیمن به معراج رفتم زنی را دید م كه سرش به شكل خوك و بدن ش به شكلالاغ بود و هزار هزار رنگ بر او عذاب وارد می شد . شخصی از آنحضرت سؤال كرد كه : عمل این زن چه بود ه كه این گونه عذاب می شده است ؟ آن حضرت فرمود : آن زن سخن چین و دوبهم زن و ّنمام ودروغگو بود.دوّم – شخص سخن چین همیشه مورد تنفر مردم است و بدترین مردم نزدخدا و خلق به حساب می آید. زیرا ” پیامبر اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) فرمود: مؤمن ، عزیزو كر یم است ولی شخص فاجر، لئیم و پست طبع است و بهترین افرادمؤمن كسی است كه سبب الفت و دوستی بین مؤمنین شود و در كسیكه الفت دیگران را قبو ل نكند و خودش هم اهل الفت نباشد خیر یوجود ندارد، سپس فرمود : و بدترین مردم كسی است كه مؤمنین رادشمن بدارد و قلوب مؤمنین نسبت به او بغض داشته باشد . آنهائی كهبرای سخن چینی و ایجاد اختلا ف این طرف و آن طرف می روند، بین دوستان تفرقه ایجاد می كنند و از رو ی زورگوئی و ظلم برای پاكدامنانعیب می تراشند، به آنها خدای تعالی روز قیامت نگاه نمی كند و آنها را ازعیوب پاك نمی كند، سپس ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله )این آیه را تلاو ت فرمود : ” هُوَ الَّذی َایَّدَكَ ِبنَصْرهِ وَ ِباْلمُؤْمِنینَ وَ َالَّفَ بَیْنَُقُلوِبهمْ ” . (یعنی : خدا تو را كمك فرمود به وسیله یاری خودش و همچنین مؤمنین راو بین قلوب مؤمنین الفت برقرار فرمود).سوّم – شخص ّنمام و سخن چین شریك ابلیس است زیرا؛” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: ّنمام گواهی دهنده به دروغ وشریك ابلیس است . چهارم – شخص ّنمام و سخن چین را اسلا م در ردیف بدترین مردم مثلقاتل و دائم الخمر می داند، زیرا ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود:سه كس وارد بهشت نمی شود، اوّل : كسی است كه خون مردم رامی ریزد، دوّم : كسی است كه دائم الخمر است ، سوّم : كسی كه این طرفو آن طرف برای سخن چینی برود. پنجم – شخص ّنمام وارد بهشت نمی شود، زیرا در روایات متعدّده ای از” رسول اكرم ” (صلی الّله علیه و آله ) نقل شده كه فرمود:” لایدخل الجنّه قتّات ” یعنی : ّنمام وارد بهشت نمی شود. ششم – كسی كه ّنمامی می كند احتمال دارد ” ولدالزّنا ” باشد، زیرا “شهید ثانی ” در كتاب ” الغیبه ” می فرماید:ّنمامی یكی از گناها ن كبیره است ، خدای تعالی در قرآن می فرماید : “هَمّاز مَشّاءٍ ِبنَمیم ” . یعنی : كنایه زن و كسی كه می رود برای ّنمامی ،تا آنكه فرموده : ” عُتُلٍّ بَعْدَ ذ ‘لِكَ زَنیم ” . باز كسی كه بعد از آن زنیماست ، بعضی از علماء گفته اند: این آیه دلالت دارد بر اینكه اگر كسی اخبار دیگران را كتمان نكند و ّنمام ی كند ولدالزّنا است ، زیرا زنیم بهكسی می گویند كه حقیقتًا نطفه اش از شوهر مادرش نباشد ولی به اونسبت داده شده باشد.سپس اسلام اجازه نفرموده كه مردم ، ّنمام را تصدیق كنند زیرا او فاسقاست و گفتارش مردود است و خدای تعالی در قرآن فرموده : كه اگرفاسق برای شما خبری آورد از حقیقتش تحقیق كنید. بلكه اسلام فرموده : اگر ّنمامی را دیدید كه سخن چینی می كند باید او رانصیحت كنید كه اگر او را در همان جا نصیحت كردید بسیار مؤّثر واقعمی شود و اگر متنبّه نشد از او اظهار انزجار بكنید . زیرا خدای تعالی او رادشمن می دارد و از همه لازمتر این است كه نسبت به كسی كه او راشخص ّنمام مذمّت می كند نباید بدبین شوید . زیرا هیچگاه مؤمن از برادرمؤمنش با گفته یك فاسق مترجر نمی شود. من وقتی این مطالب را برای آن شخص گفتم او بسیار گریه كرد وگفت : این روایات و این سخنان در من اثر فوق العاده گذاشت وانشاءالّله می روم كه ّنمامی را به كّلی ترك كنم ، او رفت ولی پس از چندروز كه برگشت به من گفت : حالم خیلی بهتر است ، امّا هنوز صددرصدموّفق نشده ام كه این صفت پلید را از خود م دور كنم ، مرتّب شیطان مرابه ّنمامی تشویق می كند. من به او گفتم : اگر می خواهی ا ین حالت صددرصد از تو برطرف شود،باید تحقیقًا ببینی چه كسی را برای چه كسی می خواهی مذمّت نمائی و بینچه كسانی ّنمامی می كنی ، همانها را انتخاب كن ولی بین آنها محبّت بیشتر وائتلاف زیادتر بوجود بیاور . یعنی اگر می خواسته ای از این نزد آن بدگوئیبكنی ، برو نزد آن و از این مدح كن خوبیهایش را بگو و حتّی اگر اونسبت به این بدگوئی كرد بگو او تو را مدح می كرد و تعریف تو را می نمود این دروغ علاوه بر آنكه اشكالی ندارد خوب هم هست و مایهمحبّت و ائتلاف بین مسلمانها است ، این دروغ را بگو هم خودت را از آ نمرض روحی نجات بده و هم بین مسلمانها مودّت و دوستی ایجاد نما.ضمنًا روزی یك مرتبه پس از نماز صبح سوره ” قلم ” را به نیّت آنكهاین صفت از تو برطرف شود قرائت كن و بعد از آ ن متوسّل به ” امامهادی ” (علیه السّلام ) بشو حتمًا صفت ّنمامی از تو رفع خواهد شد.دوست ما این كارها را انجا م داد و در مدّت كوتاهی موّفق به ترك ّنمامیو تزكیه این صفت شیطانی یعنی سخن چینی و ّنمامی از روح و نفس خودگردید. وسواساو می گفت :وقتی ما در مدرسه درس می خواندیم طلبه ای در آنجا بود كه وسواسداشت . رسمًا شیطان با او حرف می زد و او هم با شیطان حرف می زد!یعنی خوب به یاد دارم روزی در پشت در مستراحی كه او در آن بودایستاده بودم . شنیدم مثل اینكه او با كسی حرف می زند هی می گوید :بس است ! من دیگر كاری ندارم ، به خدا بس است ناراحت شدم . من نمی دانستم كه او یعنی همان شخص وسواسی در مسترا ح است . و لذاوقتی این كلمات را آن هم با ناراحتی و بلند و لی بدون جوهره صدا ازآنجا شنیدم گمان كردم دو نفر هستند كه در میان مستراح با هم حرفمی زنند. امّا چند لحظه بیشتر نگذشت كه او خارج شد و بعد دیگر كسیدر آنجا نبود آن وقت فهمیدم او تنها بوده است ، از او پرسیدم : شما با كهحرف می زدید؟ گفت : با خودم ، با این شیطانی كه بر دوش من سوار شده و به من فرمانمی دهد، درست حدود یك ساعت است خودم را می شویم باز هم می گویدكم است ، نمی دانم چه كنم ؟! من اوّل همان گونه كه او در قلبم با منحرف می زد به او قلبی جواب می دادم و می گفتم : بس است ، ولی كم كمنتوانستم خودم را كنتر ل كنم با زبان و با صدا . به او جواب می دادم كهشما شنیدید و می گوئید تو با كه حرف می زدی ؟ گفتم : من سالها است كه می خواهم كیفیّت وسوسه را از كسا نی كه باآن زیاد سر و كار دارند بپرسم شما ممكن است در این خصوص به منكمك كنید؟گفت : مانعی ندارد ولی می ترسم شما هم به این مرض مبتلاء شوید اگر بهقصد استهزاء و عیب جوئی با من حرف بزنید. گفتم : خدا می داند كه چنین قصدی ندارم و امیدوار م بتوانم در رفعمرض روحی شما به شما كمك هم بكنم . خیلی خوشحال شد و گفت : پسبیائید با هم به اطاقمان برویم و در این خصو ص مفصّلا حر ف بزنیم ، وقتیبه اطاق او رفتیم او اوّل شرح مفصّلی از كیفیّت پیدایش این مرض روحیرا در خود بیا ن كرد كه خلاصه اش این بود او می گفت : من یك نفروسواسی را استهزاء كردم ، او متأّثر شد من از همان ساعت مبتلا بهوسواس شدم . به هر حال از او پرسیدم : شما فقط در طهارت و نجاست وسواس دارید یادر عبادت و چیزهای دیگر هم مبتلاء به وسواسید؟گفت : روزهای اوّل فقط در طهار ت و نجاست مبتلاء به وسواس بودمولی كم كم در عبادت و در سائر چیزها و حتّی اخیرًا در عقائد هم مبتلا بهوسواس شده ام . گفتم : مثلا وقتی محّلی كه نجس است مطابق دستور شرع می شوئید چهحالتی به شما دست می دهد كه مجبور می شوید باز هم همان جا را بشوئید؟گفت : الا ن نمی توانم آن حالت را دقیق برای شما شر ح بدهم ولی تقریبًا یك حالت بی اراده ای مثل سربازی كه در مقابل فرمانده پر قدرتی قرار گرفته و نمی تواند از فرمانش سرپیچی كند، پیدا می كنم . و تنها در دل ازعملم ناراضی هستم ولی جبرًا باید آنچه او می گوید انجام دهم .گفتم : می توانید بگوئید چگونه آن فرمانده خواسته اش را به شما می گوید؟گفت : ده برابر قویتر و بالاتر از وقتی كه همان فرمانده با حرف زدن مطلبش را به من بگوید، حتّی گاهی كه می خواهم فرمانش را عمل نكنمچنان به من نهیب می زند كه گاهی فكر می كنم حتّی صدایش را می شنوم وبالاخره كاملا احسا س می كنم كه نیروئی در تمام وجودم مستقرّ شد ه و برخلاف خواسته نفسم بر من فرمانروائی می كند و آنچه او می خواهد منناگزیرم موبه مو اجراء كنم و بهترین جمله ای كه باید در مقابل انتقال آنفرمان به قلب انسان تعبیر كرد، وسواس است . اینها خلاصه مطالبی بود كه بین من و او ردّ و بدل شد و بعد از اینبرخورد، صدها وسواسی را دیده ام كه وقتی شر ح حال خود را برای منمی گفتند همه در یك مسأله اتّفاق د اشتند و آن این بود كه وقتی آن حالتبه ما دست می دهد، مثل وقتی است كه دهها نفر با قاطعیّت كاملی چیزیرا كه نفسمان آن را نمی خواهد به ما تحمیل می كنند و ما مجبوریم آن راعمل كنیم و حتّی تمام اعضاء وجودمان تحت فرما ن آن فرمانده قوی قرارمی گیرد. در اینجا توجّه به چند نكته لازم است :یك – استادم می گفت : زمانی كه شیطان را شناختی می توانی خدا را همبشناسی . زیرا اگر انسان مبتلاء به وسواس شده باشد می داند كه نیرویمرموزی با تمام قدرت در وجود انسان فرمان می دهد، یعنی همان گونه كه درباره شیطان می گویند: در تمام رگهای بدن انسان مثل خون جریان داردو انسان را به طرف بدیها و خلافكاریها می كشاند و به او فرمان می دهد.همچنین الهام مثل وسواس است با این تفاوت كه آن از طر ف شیطان واین از طرف خدای تعالی است كه اگر كسی بتواند به جای شیطان ،رحمان و به جای وسواس ، الهام را بنشاند و قرار دهد، همان بنده ایمی شود كه صددرصد تحت فرمان الهی است و نمی تواند لحظه ای از فرمانخدای تعالی سرپیچی كند. دو – شیطان و نفس ا مّاره گاهی با هم همكار ی می كنند و گاهی شیطانمستقلاًّ در وجود انسان فعّالیّت می كند، در اینجا ضابطه ای كه انسانبتواند بوسیله آن اعمال مستقّله شیطانی را بدست بیاورد و استقلال او راكاملا مشاهده كند این است كه نفس همیشه راحت طلب است . مثلا نفسمی گوید: روزه نگیر، نماز نخوان ، فلان كار پرزحمت عبادی را انجام نده و شیطان در این امور او را كمك می كند و به انسان همان راحت طلبیها راوسوسه می نماید. امّا هیچگاه نفس انسان نمی گوید: نماز را ده مرتبه برایآنكه واقعًا نماز خوانده باشی بخوان ، ده مرتبه دستت را بشوی تا طهارتواقعی را به دست بیاوری ، اینها و آنچه از این قبیل است فقط وسوسهشیطان است . یعنی در این گونه موارد شیطا ن بر خلا ف هوای نفس فرمانمی دهد و خودش مستقلاًّ عمل می كند. سه – افراد و سواسی معنی ولایت شیطان را می فهمند و می دانند كهچگونه می توان ولایت موجودی را كه نمی شود او را دید قبول نمود.چهار – افراد وسواسی معنی الهام را كه شنیدن سخن بدون استفاده ازدهان و زبان و لب و گوش و امواج هوا است با مقایسه به و سواس می فهمند و قاطعیت آن را می شناسند، آنها متوجّه می شوند كه اگر كسیتحت ولایت الهی قرار گرفت ، چگونه بی اختیار حقیقت عبودیّت در وجوداو پیاده می شود و چگونه خدای تعالی با او حرف می زند، اینها مطالبیاست كه تو باید آن را بدانی . زیرا ممكن است خدای نكرده یك وقت مبتلاء به وسواس بشوی و نتوا نی حقیقت وسواس را بشناسی و خود ت رانتوانی معالجه كنی ، بالاخره من به آن دوست طلبه ام دستوراتی دادم كهالا ن برای تو هم آنها را مختصرًا شرح می دهم كه اگر خدای نكرده یك روز به وسواس مبتلا شد ی به وسیله این دستورا ت آن را از خود دوركنی و آن را بشناسی و معنی ولایت شیطان را بدانی .اوّل – به او گفتم : باید چند روزی صددرصد خود را در اختیار منبگذاری و هر چه من می گویم عمل كنی . گفت : شاید شما بگوئید در این مدّت وسوا س نداشته باش كه من قطعًانمی توانم عمل كنم ولی هر كار دیگری را كه بگوئید عمل می كنم .گفتم : نه ، نمی گویم وسواس نداشته باش ، زیرا اگر این نحوه حرف بزنممثل طبیبی هستم كه به مریض بگوید : مریض نباش ، این غلط است . ولیاز تو تقاضا می كنم كه غیر از این هر چه به تو می گویم عمل كنی ، اگر چهفلسفه اش را هم ندانی . گفت : مانعی ندارد عمل می كنم و چون در یك مدرسه بودیم منمی توانستم كاملا مراقب او باشم و نگذارم برنامه ها را تخطی كند.دوّم : به او گفتم باید دو دست لباس داشته باشی یك دست تمامش نجسواقعی باشد و آ ن را همیشه بپوشی و یك دست لباس پاك داشته باشی كهآن را تنها در وقت نماز بپوشی . گفت : بسیار خوب و این كار را عملی كرد.نتیجه اش این بود كه آن وحشتی كه از نجس در روح او بوجود آمده بودبرطرف شد . او این كار را مدّت دو هفته به این ترتیب انجام می داد كهلباس پاك را در سجادّه اش گذاشته بود و وقتی می خواست نماز بخواندلباس نجس را بیرون می آورد و لباس پاك را می پوشید و پس از نماز فورامقیّد بود لباس نجس را دوباره بپوشد و عقب كار و درس خود برود. سوّم : پس از دو هفته به او گفتم : هر وقت به مستراح می روی با همانلباس نجس برو و مقیّد نبا ش خود را بشوئی بلكه با همان لباس نجس خودرا خشك كن ولی اگر نجاست دارای عین است اوّل آن را از خود با آ بیا با كاغذ پاك كن و بعد با لباس خود آن را خشك نما. این كار برای اوبسیار مشكل بود، لذا به من گفت : پس موقع نماز چه بكنم ؟ گفتم : قبل ازنماز خود را بشوی و پاك كن . گفت : بسیار خوب و مدّت یك هفته این كار را می كرد، نتیجه اش اینبود كه آمیخته شدن به نجاست واقعی برایش آسان شده بود.پس از آن ، دستورات جدّی و معنوی را برای او آغاز كردم .اوّل مقداری درباره آنكه باید یك انسان دارای اراده قوی باشد و كاریرا كه می داند بد است و یا غیر متعارف است نكند، حرف زدم و سپسروایاتی را كه در مذمّت وسوسه و وسواس وارد شده برای او نقل نمودمكه یكی از آن روایات این است . ” امام صادق ” (علیه السّلام ) فرمود: شیطان به وسیله وسوسهنمی تواند بر ضرر بند ه خدا كاری بكند، مگر آنكه آن بنده خدا از یادخدا اعرا ض كرده باشد و در امر الهی سستی كرده باشد و نهی الهی راانجام داده باشد. در نزد ” امام صادق ” (علیه السّلام ) شخصی را به عقل و درایتنام بردند و گفتند : او وسواس دارد، حضر ت فرمود : چگونه عاقل استكه شیطان را اطاعت می كند؟!سپس به او گفتم : باید هر روز مقدار ی بنشینی با شیطان حرف بزنی وجدًّا با او مبارزه كنی ، به او بگو من یك شخص با اراده و آزادی هستم وبه هیچ وجه گوش به حرف تو نمی دهم و خلاصه بنای مخالفت با او رابگذار و كم كم خود را قانع كن كه خیلی آسان می توانی با شیطان مبارزهكنی و مرتّب كلمات ” لااله ا ّ لا الّله ” و ” لا حول و لاقوّه ا ّ لا بالّله “را بگو. زیرا در روایات است كه از عالم ” آل محمّد ” (علیهم السّلام ) سؤالشد از وسوسه زیاد، فرمود:چیزی در آن نیست اگر بگوید: ” لااله ا ّ لا الّله ” .و در روایت دیگر فرموده بگوید: ” لاحول و لا قوّه ا ّ لا بالّله ” .و در حدیث دیگر فرمود بگوید : ” لا اله ا ّ لا الّله محمّد رسول الّله و علیّامیرالمؤمنین ” .و در حدیثی آمده كه بگوید: ” آمنت بالّله و رسوله مخلصًا له الدّین ” .و مرحوم شیخ شهید از حضر ت ” رسول اكرم ” (صلی الّله علیهو آله ) نقل فرموده كه بگوید : ” لاحول و لاقوّه الا بالّله العلیّ العظیم “.و در حدیث دیگر فرمود این دعاء را بخواند:” َاللهُمَّ اِنَّ اِبْلیسَ عَبْدُ مِنْ عَبیدِكَ یَرانی مِنْ حَیْثُ لا ‘َار’اهُ وَ َانْتَ تَر ‘اهُمِنْ حَیْثُ لا ‘یَر’اكَ وَ َانْتَ َاْقو’ی عَلی ‘ َامْرهِ كُلِّهِ وَ هُوَ لا ‘یَ ْ قو ‘ی عَلی ‘شَیْی مِنْ َامركَ َاللهُمَّ َفَانَا َاسْتَعینُ ِبكَ عََلیْهِ یا رَبِّ َفاِنّی لا ‘طاَقَه لی ِبهِ وَلا’ حُول وَ لا ‘قُوََّه لی عََلیْهِ اِلا’ ِبكَ َاللهُمَّ اِ ْن َار’ادَنی َفَاردْهُ وَ اِن كادَنیَفكِدْهُ وَ اِكفِنی شَرَّهُ وَ اِجْعَل كیْدَهُ فی نَحْرهِ ِبرَ حْمَتِكَ یا َارْحَمَ الر’احِمینَوَ صَلَّی اللهُ عَلی ‘ مُحَمَّدٍ وَ ا’لِهِ الطاهِرینَ ” . دوست طلبه ما وقتی با جدیّت كامل و توجّه به اینكه باید این وسوسه هارا از دل بیرون كند و ا لا به هیچ وجه ممكن نیست در دلی كه وسوسهوارد شده الهامات الهی نازل گردد و وقتی (دیو چو بیرون رود فرشتهدرآید) این دستورات را عمل كرد و بحمدالّله موّفق شد كه وسواس را ازخود دور كند و از آن گرفتاری بزرگ خود را نجات دهد. ادامه خواندن مقاله در مورد چگونه اهلي شويم

نوشته مقاله در مورد چگونه اهلي شويم اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>