Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد تحقيق امويان

$
0
0
 nx دارای 109 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : تحقیق امویان امویان:امویان ;.نود سال خلافتامویان از دودمان‌های تاریخی اسلامی بودند. اینان برای نخستین بار خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی کردند. این دودمان از قبیله قریش و از طایفه بنی‌امیه بودند.نخستین خلیفه اموی معاویه فرزند ابوسفیان و هند مشهور به جگرخوار به دلیل پاره کردن سینه و خوردن جگر حمزه)بود. او در زمان عمر خلیفه دوم فرمانروای شام گشت. در زمان خلافت عثمان که از خویشان او بود، قدرت بسیار زیادی پیدا کرد. با کشته شدن عثمان با علی بیعت نکرد و تا علی زنده بود با او بر سر خلافت مسلمانان جنگید. پس از کشته شدن علی در کوفه، به نبرد با حسن فرزند علی پرداخت و سرانجام خلافت را به چنگ آورد و شهر دمشق را پایتخت خود و خاندانش ساخت. او مردی دانا و آینده نگر بود.از او ویژگیهای خوب و بدی گفته شده؛ برای نمونه از ویژگیهای نیکش شکیباییش بود و از بدیهایش شکمبارگی‌اش. معاویه نخستین کسی بود که سیاست جانشینی پسر به جای پدر را در خلافت به راه انداخت.معاویه بن ابی سفیان اولین خلیفه امویان است که در سال 15 قبل از هجری متولد شد و در 60 هجری مرد. وی زمان ابوبکر فرمانده قسمتی از سپاه بود.در زمان خلیفه گری عمر بن خطاب حاکم شام شد،ولی پس از مدتی بنا بر دلایلی(دلایل مربوط به شکمبارگی -صحبت هایی در مورد گرفتن وام های بلا عوض از بیت المال بدون اجازه عمر-تلاش برای نفوذ در سیستم خلافت و بر اندازی عمر به بهانه (دروغین)قتل پنهانی ابو بکر به دست عمر) از طرف عمر بن خطاب از خلافت عزل و شماتت شد.با این وجود در زمان عثمان به حکومت شام منصوب گشت.پس از به خلافت رسیدن علی – علی بن ابی طالب معاویه را به دلیل گرفتن مالیات های سنگین و همچنین اجبار کردن (بعضی از مردم)به طور مخفی برای طلاق زنان زیبای خود و به عقد در اوردن برای معاویه و بعضی مسایل دیگر به معاویه دستور داد از حکومت شام استعفا دهد و به حکم قانونی قصاص ستم هایی را که به مردم روا داشته به گردن نهد. مخالفت آنان دلایل زیادی داشت.معاویه فردی بود خواهان حکومت و خلیفه گری، ولی بدین علت که تجمل گرا و خواهان ثروت و مال زیادی بود و اموال خود را از راه گرفتن مالیات های سنگین و زیادی از مسلمانان بدست آورده بود مورد مخالفت علی قرار گرفت.وی ابتدا با علی در صدد سازش درآمد. ولی به علت مخالفت علی کشته شدن عثمان را بهانه قرار داده و عایشه،طلحه و زبیر بن عوام را که بر علیه علی شورش کرده بودند را در نهان تقویت کرد.پس از آنکه جمل با پیروزی علی پایان یافت خود تصمیم به نبرد با علی گرفت.و این امر به جنگ صفین انجامید. پس از 110 روز جنگ سر انجام سرداران سپاه و خود سردار علی که در صف اول جبهه بودند به چند متری چادر فرماندهی معاویه رسیدند اما مشاور زیرکمعاویه عمر و عاص مردم ساده ان زمان را فریب دادند و سرانجام کار به داوری گذاشته شد و عمروعاص و ابوموسی اشعری اعلام کردند(ابوموسی اشعری مرد با ایمانی بود ولی به هر حال ایمان او به قدری نبود که بتواند در برابر سکه‌های معاویه و زن های زیبایش مقاومت کند) معاویه خلیفه مسلمانان است. این امر موجب شورش گروهی از سپاهیان علی شد. علی و یارانش این امر را نپذیرفته و خلافت وی را نپذیرفتند. پس از کشته شدن علی، حسن ابن علی امام دوم شیعیان با معاویه بر طبق شرایطی در سال 41 هجری صلح کرد.از این زمان معاویه به طور رسمی خلیفه مسلمانان گشت (در حالی که در شرایط صلح ذکر شده بود معاویه خود را خلیفه ننامد و نیز برای خود جانشینی انتخاب نکند) ودر سن 75 سالگی در اواسط 60 هجری که سال مرگ اوست مقتدرانه خلیفه گری کرد. . از وی ویژگی های بد وخیلی بدی گفته شده است. مثلاً از از بدیهایش شکمبارگی‌اش و جمع اوری زنان زیبای شامی. وی کسی بود که سیاست جانشینی پسر به جای پدر را بنیان گذاشت صحنه مرگ معاویه:می گویند وقتی معاویه در بستر مرگ بود وصیت کرد که یک نیمه از مال وی را به بیت المال دهند، گوئی می خواست با قیمانده را پاکیزه کند.وضع مزاجی معاویه در این ایم روز به روز بدتر می شد و بیماری سخت گریبان او را گرفته بود.چنانچه حالت مرگ را کم و بیش در خود احساس میکرد و این شرایط او را سخت نسبت به آینده یزید نگران کرده بود،و نمی دانست عاقبت کار برای او چه خواهد شد .البته واقیت این بود که مشکل را معاویه می دید ولی یزید از عمق آن خبر نداشت،و به همین خاطر در این روزهای آخر زندگی معاویه هم چندان به فکر حوادثی نبودکه احتمالا” در آینده نزدیک او را استقبال می کرد و همچنان با سرگرمی های خود مشغول بود.حتی بنا به روایتی وقتی معاویه خواست وصیت کند دستش به یزید نرسید و به ناچار ضحاک ابن قیس سالار نگهبان خود و مسلم ابن عقبه را پیش خواند و گفت اکنون که یزید نیست و ممکن است پیش از آن که او را ببینم با مرگ در آویزم، می خواهم در باره مهمی با شما وصیت کنم. سپس رو به ضحاک میکند و نامه ای به او میدهد،و می گوید:در این نامه من با خلافت یزید بیعت کرده و مهر نموده ام .تو این نامه را بد از مرگ من بر منبر خواهی خواند و مردم را به آنچه گفته ام آگاه میکنی. دیگر آنکه وصیت مرا هم درباره امر خلافت به یزید برسانید و از او بخواهید به آنچه اکنون می گویم عمل کند. به او بگوئید مردم حجاز را بنگر که ریشه تواند و هر کس از ایشان پیش تو آمد حرمتش بدار و هر که نیامد رعایتش کن . مرم عراق بنگر و اگر از تو خواستند که هر روز عاملشان را معزول کنی بکن که به نظر من معزول کرن یک عامل از آن بهتر است که یک صد هزار شمشیر بر ضد تو از نیام در آید. مردم شام را بنگر که خاصان و نزدیکان تو باشند و اگر از دشمن حادثه ای افتاد از آنها یاری بجوی و چون دشمن را از پیش برداشتی مردم شام را به دیار خویش باز بر که اگر در دیار دیگری جز دیار خود اقامت گیرند خوی های دیگری گیرند.از قریشان بیم ندارم مگر از سه کس،عبد الرحمن ابی بکر ،حسین بن علی ،عبدالله ابن زبیر . ابن عمر را کار دین از پای در آورده و او را دست و پایی برای حرکت نیست . ابن عباس هم بیعت خواهد کرد ،اما عبدالرحمن ابن ابی بکر ،او کسی است که خود تمایل به کاری ندارد،مگر آنکه ببیند یارانش کاری کرده اند آن وقت او هم چنان می کند. و گرنه همه دلبستگی او زن است و سرگرمی.اما حسین ابن علی،او را مردم عراق رها نمیکنند تا به قیام وادارش کنند،اگر بر ضد تو قیام کرد بر او ظفر یافتی ، گذشت کن که خویشاوندی نزدیک دارد و حقی بزرگ اما کسی که چون شیر آماده جستن است و چون روباه، مکاری می کند و اگر فرصت به دست آرد جستن خواهد کرد ابن زبیر است . اگر چنین کرد و به او دست یافتی ،پاره پاره اش کن(طبری2888:1352) . حال معاویه کاملاً” وخیم شده بود ، و حتی در شهر شایع شده بود که مرگ امیر مومنان نزدیک است و امیدی به بهبودش نیست.این حالت را همان طور که گذشت خود معاویه هم حس کرده بود و کاملاً از وحشت مرگ عذاب می برد.چنان با حسرت به اطراف نگاه می کرد که گویی در طلب چیزی است که یکباره فکرش جهش تازه ای کرد و رو کرد به نزدیکان خود و چنین گفت: پیغمبر پیراهنی به من داده که نپوشیده ام و یک روز هم ناخنهای خویش را می گرفت که من خرده های آن را جمع کردم و آوردم و در ظرفی نهادم ،وقتی مردم آن پیراهن را به تن من کنید و خرده ناخن را بکوبید و در چشمانم و دهانم بریزید تا شاید خدا به برکت آن بر من رحمت کند(2891:1352) در این هنگام ضحاک وارد شد و گفت ای امیر مومنان جمعی از مردم مدینه برای ملاقات شما آمده اند و صلاح در آن است که وارد شوند ،چون ممکن است شایع مرگ امیر مومنان قوت گیرد و با توجه به اینکه اکنون یزید از شهر بیرون است انتشار بیشتر این شایعه خوشایند نیست. شنیدن این سخنان معاویه را به خود آورد و در هاله این روح تازه ،حرکتی تازه کرد. گفت:بگو بر در باشند تا اجازه دخول دهم،سپس به کسان گفت که چشمان مرا پر از سرمه کنید و سرم ره روغن بزنید،و چون کار روغن مالی تمام شد چهره اش برق افتاده بود . آنگاه برایش جایگاهی آماده ساختند و گفت مرا به آن تکیه دهید . زمانی که در این وضع قرار گرفت دستور داد تا به مردم اجازه دهند تا وارد شوند و از او دیدن کنند،ولی هیچکس نباید بنشیند ،همه ایستاده سلام گویند و بگذرند. وقتی مردم اجازه یافتند که از امیر امومنان دیدن کنند،به ترتیب بر او وارد می شدند و می دیدند که سرمه کشیده و روغن زده بر جایگاهی تکیه زده است،بر او سلام می کردند او هم آرام جواب می داد و می گذشتند،و چون او را در این حال دیده بودند شنیده می شد که می گفتند :مردم می گویند امیرامومنین در حال مرگ است در حالی که از همه سالمتر است.آن ،روز بسیاری از مردم بدین نحو از خلیفه دیدن کردند و چون ملاقاتها به پایان رسید به اطراف خود نظری انداخت ،و سپس شعری بدین مضمون خواند: ((پیش شما تتکران ،خویشتن داری می کنم1 ))((تا ببیند که از حوادث دهر از جای نمی روم))((اما وقتی مرگ پنجه های خویش را فرو کند))((معلوم می شود که هیچ آوازه ای سودمند نباشد)).(طبری 289:1325)معاویه چون لحظه مرگش فرا رسید از سینه اش خون دفع می شد،و در شب هنگام همان روز دنیا را وداع گفت. وقتی معاویه در گذشت، صبح همان شب ضحاک ابن قیس با اندوهی فراوان به مسجد اعظم آمد، و چون به منبر رفت کفن های معاویه را به دست گرفت و بعد از حمد و ثنای خدای متعال گفت:معاویه شاخص عرب بود، خدای عزوجل به وسیله وی فتنه را از میان برداشت و او را بر بندگان خویش حکومت داد و به وسیله او ولایت ها گشود،اما او بمرد و این کفن های اوست که وی را در آن می پیچیم و در قبرش می نهیم ،و او را با عملش وا می گذاریم ،از آن پس برزخ است تا به روز رستاخیز ،هر که می خواهد بر جنازه او حضور یابد ،هنگام نماز نیمروز بیاید (طبری1352: 2892-2891). چون ظهر شد جنازه معاویه را به مسجد آوردند ،ضحاک ابن قیس به منبر شد و گفت: ای مردم امیر امومنان وصیتی را به من سپرده که باید به شما ارزانی دارم،او در آخرین روزهای حیاتش با یزید به خلافت بیعت کرد و می خواهم عین متن بیعت را بر شما بخوانم و سپس آماده شویم تا بر امیر مومنان خویش نماز آخرت بگذاریم آنگاه شروع کرد به خواندن متن بیعت معاویه که در زیر خواهیم آورد.هر کس این عهد نامه را بخواند از یزید که امیر مسلمانان شده باید پیروی کند ،و هر کس که سر باز زند و انکار کند دستور است شمشیر در باره اش به کار برند.درود بر کسی که این نامه را می خواند و مفاد آن را اجرا می کند.(رهنما 259:1360). به دین ترتیب داستان معاویه به پایان رسید. پس از او یزید پسرش خلیفه مسلمانان شد. او دانایی و سیاست پدر را نداشت. از کارهای او نبرد با حسین فرزند علی و رویداد کربلا بود. همچنین تازش به مکه.دیندارترین خلیفه اموی عمر فرزند عبدالعزیز بود.واپسین خلیفه اموی مروان حمار (مروان خر!) بود که به دست یاران ابومسلم خراسانی کشته شد.امویان فرمانروایانی بیش از اندازه عربگرا بودند. سختگیریهای آنان بر نژادها و اندیشه و آیینهای گوناگون مردم زیر ستم ایشان را به ستوه آورده بود که سرانجام پایه‌های لرزان فرمانرواییشان را فروریخت.پس از شهادت حضرت علی بن طالب (‌ع )‌ در رمضان سال 40 هجری و خلافت كوتاه مدت حضرت امام حسن (‌ع‌)‌ و صلح او با معاویه ، خلافت بر معاویه بن ابی سفیان كه از خاندن بنی امیه بود مسلم گردید .معاویه از سالهای پیش ، یعنی تقریبا” از همان اوایل فتح شام و فلسطین از سوی عمر و بعد از سوی عثمان ، والی دمشق بود . وی ،‌ پایه های حكومت خود را در شام استوار ساخته بود . به همین سبب ، توانست پس از قتل عثمان با حضرت علی (‌ع)‌ مخالفت كند و در برابر او بایستد . سرانجام ، پس از جنگ صفین و ضعف قوای كوفه ، حكومت خود را بر مصر نیز مسجل سازد . پس از آنكه معاویه به خلافت رسید ، تحكیم اساس حكومت بنی امیه را آغاز كرد و برای پسرش یزید ، از بزرگان و اشراف به استثنای چندتن از جمله ، حسین بن علی (‌ع ) و عبداله بن زبیر بیعت گرفت . او در سیاست خارجی هم موفق بود و بر متصرفات مسلمانان در ولایتهای تابع دولت بیزانس افزود . همچنین ، نیروی دریای مهمی نیز در مدیترانه بوجود آورد .معاویه با جلب افرادی مانند زیادبن ابیه و مغیره بن شعبه و عمرو عاص قدرت بنی امیه را در سرتاسر عالم اسلامی بسط داد .اگر چه این بسط و استحكام به قیمت زیرپا نهادن بسیاری از اصول اسلامی ، از جمله ارثی ساختن خلافت و تبدیل دستگاه خلافت به سلطنت و پادشاهی و تعیین مبلغان برای تحقیر و توهین خاندان حضرت رسول اكرم (‌ص)‌ و غیر آن تمام شد. معاویه در سال 60 هجری از دنیا رفت و خلافت پسرش یزید با كارهای خلافی ، از قبیل قتل حسین بن علی ( ع ) و محاصره مكه آغاز شد، ولی مدت زیادی به طول نینجامید و سرانجام یزید در سال 64 هجری در گذشت .ساختار حکومت امویان:مربع حکومت امویان: 1- پان عربیسم2-میلیتاریسم(ارتش اموی-حاکمیت نظامی)3-الیگارشیسم(نخبه پروری)افراد خاص وصمیمی با دستگاه خلافت.4-امپریالیسم :توسعه-توسعه ی بی وقفهامویان از زمانی که پیامبر اسلام رحلت کرد تا زمانی که معاویه به قدرت رسید سعی کردند آنچه را که نیروهای اسلام با فداکاری بدست آورده بودند را بدست بگیرند.اما قدرت یافتن امویان برابراست با ارتجاع :همان تفکرات پیش از اسلام است درست است که رنگ وبوی اسلامی دارد اما مطلوب اسلام نیست حکومت امویان حکومت ترومیدور است(ارتجاع)بازگشتن به گذشته یعنی عربیت روی کار می آید(پان عربیسم) عصر امویان: در اكثر این دوره شرایط سیاسى كاملا علیه شیعه بود و آنان متحمل آزارها و شكنجه هاى جسمى و روحى بسیارى از جانب حكام اموى گردیدند. ولى با این حال از رسالت دینى و كلامى خود غافل نبوده و در پرتو هدایت هاى آموزگاران معصوم كلام، در حد توان به رسالت خویش جامه عمل پوشاندند. در بخش پایانى حكومت امویان و بخش آغازین حكومت عباسیان، یعنى بخشى از دوران امامت حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام شرایط سیاسى نسبتا خوبى براى اهل بیت و شیعیان فراهم گردید، زیرا حكومت امویان رو به سقوط و انقراض بود و حاكمان اموى در اضطراب روحى و فكر به سرمی برند.در نتیجه، فرصت و مجال اعمال فشار علیه علویان را نداشتند، و در آغاز حكومت عباسیان نیز به خاطر عدم استقرار و ثبات لازم، و نیز به دلیل اینكه آنان به انگیزه و ترفند دفاع از علویان بر امویان غلبه یافته بودند، اهل بیت و پیروان آنان از شرایط خوبى برخوردار بودند، و به همین جهت نهضت علمى و فرهنگى شیعه توسط امام باقر و امام صادق پایه‏گذارى و شكوفا گردید. فهرست نام خلیفه‌های اموی فرمانروا زندگی فرمانروایی 1 معاویه بن ابی سفیان 606-680 662-680 2 یزید بن معاویه 646-684 680-684 3 معاویه بن یزید 664-684 684-684 عبد الله بن الزبیر 623-693 684-693 4 مروان بن الحکم ;.-685 684-685 5 عبدالملک بن مروان 647-705 685-705 6 ولید بن عبد الملک ;.-715 705-715 7 سلیمان بن عبد الملک ;.-718 689-718 8 عمر بن عبدالعزیز 681-720 718-720 9 یزید بن عبدالملک 691-724 720-724 10 هشام بن عبدالملک 690-743 724-743 11 ولید بن یزید 709-744 743-744 12 یزید بن الولید ;.-744 744-744 13 ابراهیم بن الولید ;.-750 744-745 14 مروان بن محمد ;.-750 745-750 امویان و ترویج جبرگرایی:شکی نیست که اندیشه جبر در افعال، مورد تایید حکومت¬های استبدادی می¬باشد؛ زیرا برای توجیه جنایتگاریهای آنان عذری عوام فریب به شمار می¬ریود، از این رو معاویه در توجیه کارهای ناروای خود، از این اصل بهره شایان گرفت، به نقل ابن قتیبه دینوری (276) هنگامی که معاویه با تهدید و تطمیع ،گروهی از مهاجران و انصار را به بیعت با یزید وادار نمود و مورد اعتراض عایشه قرارگرفت، در پاسخ گفت: ان امر یزید قضاء من التقضاء ( خلافت یزید تقدیر الهی است ). وی در پاسخ عبدالله بن عمر نیز به همین اصل استناد نمود. عبدالله بن مطیع عدوی، عمر سعد را به خاطر اینکه حکومت ری را برگشتن امام حسین 7 ترجیح داد، ملامت نمود. عمر در پاسخ گفت: این کار به تقدیر الهی بوده است. گروهی از مردم که از جور و ستم امویان به ستوه آمده بودند در برابر ماموران سلطه ایستاده، از انحصار طلبی و رفاه زدگی وابستگان دربار و فقر و تهی دستی مردم، انتقاد نمودند ولی پاسخی که دریافت کردند این بود که : آنچه می¬گذرد تقدیر الهی است، آنگاه به این آیه استناد کردند:و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم.هرچه هست خزینه¬های آن پیش ما است و از آن جز به اندازه معین فرو نمی¬فرستیم.در آن میان مردی به نام احنف بن قیس به خود جرات داده گفت: خدا روزی بندگ ان را عادلانه میان آنان تقسیم کرده و این شمایید که ارزاق آنان را تصاحب نموده¬اید.با توجه به مطالب یاد شده درستی سخن ابو علی جبایی (م 303) روشن می¬گردد، آنجا که گفته است:اولین کسی که از اندیشه جبر طرفداری کرد معاویه بود، او همه کارهای خود را به قضاء و قدر الهی مستند می¬نمود و بدینوسیله در برابر مخالفان عذر خواهی می¬کرد، و پس از وی این اندیشه در میان زمامداران اموی رواج یافت.نخستین مروجان عقیده قدر:نویسندگان ملل و نحل معبد جهنی (م 80) را به عنوان پیشتاز این تفکر معرفی نموده و پس از او از غیلان دمشقی و جعدبن درهم (م 124هـ ) یاد کرده¬اند، که همگی توسط حکام اموی به قتل سیدند.عبدالقاهر بغدادی (م 429) پس از اشاره به جریان حکمیت و پیدایش خوارج می¬گوید:ثم حدث فی زمان المتاخیرین من الصحابه خلاف القدریه فی القدرو الاستطاعه من معبد الجهنی و غیلان الدمشقی، والجعدبن درهم.در زمان متاخران صحابه،مخالفت قدریه در مسئله قدر و استطاعت توسط معبد و غیلان دمشقی و جعدبن در هم آغاز شد. شهرستانی نیز گفته است:و اما الاختلاف فی الاصول فحدث فی آخر ایام الصحابه بدعه معبد الجهنی و غیلان الدمشقی و یونس الاسواری فی القول بالقدر و انکار اضافه الخیر و الشر الی القدر.در مورد اختلاف در اصول عقاید در اواخر روزگار صحابه، بدعت معبد جهنی و غیلان دمشقی و یونس اسواری در باره نظریه قدر و انکار نسبت دادن خیر و شر به قدر الهی آغاز گردید.وضع مردم مخالف در دوره امویان:. امام زین العابدین (ع ) در دعاى خود به وضع مؤمنان در آن دوران و به این حقیقت كه چگونه كتاب خدا را وانهاده , سنت او را دگرگون و احكام او را تغییر یافته مى بیننداشاره دارد و مى گوید: پرودگارا, این مقام از آن خلیفگان و برگزیدگان توست ; ـ تا جایى كه مى گوید ـ ; تاآن هنگام كه برگزیدگان و خلیفگان تو مغلوب و مقهور شدند و حقشان غصب گردید ومى بینند احكام تو تـغـیـیـر یـافـته , كتاب تو وانهاده شده و فریضه هاى تو از آن راه راستین خویش تحریف گشته و سنتهاى پیامبرت واگذاشته شده است ((367)) امام در جایى دیگر, آنگاه كه اختلاف امت را شرح مى دهد مى فرماید: آنان را چه مى شود؟ با امر كنندگان مخالفت ورزیدند و دوران هدایتگران پیش از آنها بود و به خودوانهاده شدند تا در ـ ظلمت و گمراهى فرو روند.طـایـفـه هایى از این امت , از هم پراكنده و از امامان دین و شاخسارهاى درخت نبوت كه پاسداران دیـانـتـنـد فاصله گرفته , خود را به چنگال رهبانیت درافكنده , در علوم راه غلودر پیش گرفته , اسـلام را بـه بـرتـرین صفات آن ستوده , و خویش را به زیباترین جلوه هاى سنت آراسته اند تا چون زمـانى دراز بر آنان گذشته و با دشواریهاى این راه رویاروى شده و به آزمونهاى استواران آزموده شده اند, راه هدایت و پرچمهاى نجات را وانهاده , به گذشته هاى گمراهى خویش برگشته اند.دیـگـرانى نیز راه تقصیر و كوتاهى درباره ما در پیش گرفته , به متشابه قرآن استنادجسته , آن را مطابق راءى و سلیقه خویش تاءویل كرده , روایتهاى درست [رسیده ازپیامبر(ص ) و امامان پیشین ] را با تكیه بر استحسانهاى خود ساخته به نادرستى متهم كرده , به گرداب شبهه و درون ظلمت و تـاریـكـى فرورفته و بى هیچ پرتو نورى از كتاب یانشان على (ع ) برگرفته از جایگاه علم و به رغم همه گمراهى , مدعى شده اند كه در راه راست و بر حقند! پسینیان این امت به كه پناه برند؟ در حالى كه نشانه هاى آیین و دیانت به سبب تفرقه و اختلاف از میان رفته و مردم همدیگر راتكفیر مى كنند, با آن كه خداوند تعالى مى فرماید: همانند آنان نباشید كه پس از آن كه نشانه هاى روشن بدیشان رسید تفرقه واختلاف كردند ((368)) . ایـنـك براى رساندن حجت الهى به مردمان و تاءویل حكمت به چه كسى توان اطمینان كرد, مگر آنـهـا كـه خـود مردان این كتاب آسمانى و فرزندان امامان هدایتگر وپرتوهاى روشن ظلمتهایند, همانها كه خداوند بدیشان حجت را بر بندگان تمام كرده ومردم را یله و بى راهنما واننهاده است .آیـا آنـان را مـى شناسید؟ یا آنان را جز در شاخسارهاى درخت نبوت و باقیماندگان برگزیدگان خـداونـد مى یابید؟ همانها كه خداوند ناپاكى را از ایشان دور كرده , پاك ومطهرشان ساخته , از هر آفـت و كـاسـتـى بـركـنـارشـان داشته و دوستى آنان را در كتاب خویش بر مردم ان واجب كرده است ((369)) .امام سجاد(ع ) همچنین به مردى كه در مساءله اى فقهى با او جدل كرد فرمود: اى مـرد, اگر به خانه هاى ما مى آمدى نشانه هاى جبریل را در منزلگاهمان به تو مى نمایاندیم .پس آیا كسى آگاهتر از ما به سنت هست ؟ ((370)) امام (ع ) در جایى دیگر فرمود: دیـن خـدا را نتوان با عقلهاى ناقص , راءیهاى باطل و مقیاسهاى نادرست دریافت , دین خدا تنهابه تـسـلـیم و تعبد فرایافتنى است.پس هر كه در برابر ما تسلیم شد سلامت [دین ] یافت , هر كه به ما اقـتـدا كـرد هدایت یافت , هر كه به قیاسى و راءى عمل كرد نابود شد, هر كه در دل خودنسبت به آنچه كه مى گوییم یا بدان حكم مى كنیم تردید و اشكالى یافت , بى آن كه خود بداندبه آن كه سبع مثانى و قرآن كریم را فرو فرستاد كافر گشت ((371)) . امـام بـاقـر(ع ) راز ایـن را كه چرا بر رجوع مسلمانان بدین خاندان اصرار و تاءكید دارد در این بیان مـى كـنـد كـه ایـن خاندان مكلفند احكام دیانت را براى مردم بیان دارند, اما سیاست ستمگرانه و هـوسهاى نارواى حكمرانان مردم را از گرفتن آیین دین از این خاندان بازمى دارد و یا این خاندان را ازبیان احكام منع مى كند.امام (ع ) مى فرماید: گرفتارى مردم باما سنگین است , اگر آنان را فرا خوانیم به ما پاسخ ندهند و اگر آنان را واگذاریم به غیر ماهدایت نیابند ((372)) .بـدیـن سـان , روشن شد كه رنگ و بوى سیاست بتدریج در فقه و شریعت رخ نمود,احكام بازیچه هـوسـهاى حكمرانان گردید, فرایض دین نیز از حقیقت تشریع تحریف شد, و حكمرانان یا خود بر پـایـه راءى خـود سـاخـته اى كه داشتند فتوا دادند و یا كسانى برخوردار از آگاهى دینى و پایگاه مـردمـى بـراى فـتـوا دادن بدانچه مى پسندیدند به خدمت گرفتند.پیشتر این سخن ابن عباس گـذشت كه معاویه و پیروان او را به واسطه وانهادن سنت پیامبر(ص ), كه آن هم از كینه ورزى با عـلـى (ع ) سـرچـشمه گرفته بود, لعنت مى كرد ومى گفت : خداوندا آنان را لعنت كن كه از سر كـیـنه ورزى با على (ع ) سنت راوانهادند ((373)) . یا در جایى دیگر مى گفت : خداوندا فلانى را لـعـنـت كـنـاد, كه از تلبیه گفتن در این روز ـ یعنى روز عرفه ـ نهى مى كرد, تنها از آن روى كه على (ع ) تلبیه مى گفت ((374)) .ابوزهره هنگامى كه از حكومت امویان سخن به میان مى آورد مى نویسد: نـاگـزیـر حـكـومـت امـوى در پـنـهـان سـاختن بسیارى از روایتها كه درباره قضاوت یا فتواى عـلـى (ع )بـوده اثـر داشته است , چرا كه معقول و پذیرفتنى نیست كه آنان از سویى على (ع ) را بر فـرازمـنـبـرهـا لعن كنند و از سویى دیگر عالمان را واگذارند تا از علم او حدیث بیاورند و یا فتوا وگفته هاى او, بویژه آنچه را به پایه هاى حكومت در اسلام مربوط مى شود نقل كنند ((375)) . مـا نیز مى گوییم : چگونه حكومت مردم مخالف شیوه وضوى عثمان را كه على (ع ),یعنى كسى كه او را بر منبر لعن مى كنند پیشوایشان است , وامى گذارد تا نقش تاریخى خود را بیافرینند؟ بـا آنـچـه گـذشت درمى یابیم كه در دوره اموى هر یك از دو مكتب وضو ـ یعنى وضوى خلیفه و وضـوى بـرخـى از مـردم ـ بـراى خـود طرفدارانى داشته و هر كدام ازدیدگاههاى خویش دفاع مـى كـرده انـد.و در ایـن مـیـان , از آنـجـا كـه دسـتگاه حاكم فقه عثمان را پذیرفته و مردم را به گستراندن فضایل و آرا و دیدگاههاى او فراخواند, طبیعى بود كه توده مردم با حكومت همراهى كنند و با حسن نیت و پاكى دل وضوى خلیفه را انجام دهند. نـشـانـه هایى حاكى از این در دست است كه در دوران امویان همچنان اختلاف درباره وضو وجود داشـتـه اسـت .ما در سطرهاى آینده چند روایت در این باره نقل مى كنیم و با دیدن این روایتها از حقیقت امر آگاهى خواهید یافت .پیش از آوردن روایتها این نكته گفتنى است كه جبهه مخالف خلیفه را باقیماندگانى از صحابه و تـابـعـین رهبرى مى كرده اند, اما عایشه به رغم آن كه با سیاست و فقاهت عثمان مخالف بوده , در مـسـاءلـه وضـو در كنار حكومت قرار گرفته است تا از این رهگذر واز سر كینه ورزى با على (ع ), وضـوى عـثمان را كه از عبارتهایى چون و ضو را كامل كنید یاوضو را نكو به جاى آورید فهمیده مى شود, تقویت كند.مسائل اختلافى وضو در دوره اموى: افـزون بـر اخـتـلافهاى اصلى درباره وضو در جزئیات زیر نیز در دوره اموى اختلاف وجود داشته است :1 ـ آیا برگرداندن آب به سمت بالا در هنگام شستن دستها جایز است یا نه .در این مساءله برخى به جـواز گـرایـیـده و بـرخـى بـه عدم جواز نظر داده اند.در روایت شماره 2 و 5كه در همین فصل گـذشـت راوى بـدان مـى پـردازد كـه امـام بـاقـر(ع ) آب را از سمت نوك انگشتان به طرف بالا برنمى گرداند و همین نیز شیوه عملى رسول خدا(ص ) بود.2 ـ آیـا بـراى مـسح سر و پاها برگرفتن آبى تازه مجاز است یا نه .در روایت شماره 2 و5 كه پیشتر گـذشت راوى درصدد بیان این نكته است كه مسح بر خلاف شستن كه به آب برگرفتن نیازمند است بدون آب تازه نیز تحقق مى یابد, و امام باقر(ع ) نیز با همان ترى باقیمانده از وضو سر و پاها را مسح مى كرد. 3 ـ مسح به مقدارى از عضو هم كه باشد بسنده مى كند, بر خلاف شستن كه بایدهمه عضو را در بر گیرد.در حدیث شماره 2 بدین نكته اشاره دارد.4 ـ مـعنا و مقصود از كعب چیست ؟ امام باقر(ع ) بر این تاءكید مى كند كه كعب همان برآمدگى روى پاست , نه آن دو برآمدگى كه در دو طرف پا قرار دارد.5 ـ آیـا فـراتر رفتن از حد وضو جایز است یا نه ؟ امام بر این تاءكید دارد كه شستن براى بار اول , در وضوى رسول خدا(ص ) نیز بوده است , شستن براى بار دوم هم دروضوى آن حضرت هست , اما هر كه از این اندازه فراتر رود خیره سرى و از حدود الهى تجاوز كرده است. امام صادق (ع ) و امام باقر(ع ) تجاوز از حدود الهى به گذشتن از اندازه وضوتفسیر كرد, و این را نـیز بیان داشته اند كه همین گونه وضو, وضوى كسى است كه در دین نوساخته ها به میا ن آورده است .6 ـ آیـا گونه و گیجگاه نیز جزو صورت است یا نه .این یكى از دیگر مسائلى است كه در زمان امام باقر(ع ) مطرح شد و امام در پاسخ زراره آن را بیان فرمود.زراره از امـام پـرسید: مرا از حد و اندازه صورت كه مى بایست آن سان كه خداوندفرموده است در وضو شسته شود آگاه كن .امام فرمود: صورت , یعنى همان كه خداوند فرموده و به شستنش در وضو فرمان داده و هیچ كس را روا نـیست بر آن بیفزاید و از آن بكاهد كه اگر بیفزاید پاداش ندارد و اگربكاهد گناهكار است , آن انـدازه است كه از رستنگاه مو تا چانه در فاصله میان انگشت میانه و انگشت شست جاى بگیرد.آنـچـه در فاصله این دو انگشت , در آن حال كه دست بر روى چهره پهن شده است جاى گیرد از صورت است و آنچه جز این باشد از صورت نیست .راوى پرسید: آیا گیجگاه از صورت است ؟ فرمود: نه ((725)) .7 ـ حـكم گوشها چیست ؟ آیا باید آنها را شست یا باید مسح كرد؟ آیا این كه برخى گفته اند درون گوش از صورت و برون آن از سر است درست است یا نه ؟ در كـافـى و تـهـذیـب آمـده است كه زراره مى گوید: پرسیدم : برخى مى گویند درون گوش از صورت , و برون گوش از سر است .چه مى فرمایید؟ امام باقر(ع ) فرمود: نه شستن آنها واجب است و نه مسح آنها ((726)) .كـلـیـنى در حدیثى دیگر از امام باقر(ع ) روایت مى كند كه فرمود:; خداوندمى فرماید: (فامسحوا برؤوسكم و ارجلكم الى الكعبین ). پس اگر قدرى از سر یا قدرى از پا را میان سر انگشتان تا كعب مسح كند او را بسنده است . راوى مى گوید: پرسیدیم : كعب كدام است ؟ فرمود: اینجا ـ یعنى مفصل پایین تر از استخوان ساق .پرسیدیم : این چیست ؟ فرمود: این از استخوان ساق است و كعب پایین تر از آن است ((727)) .در حـدیـثـى دیگراست كه پس از وضو دست خود را بر برآمدگى روى پا نهاد وفرمود: این همان كعب است .راوى ادامه مى دهد: آنگاه با دست خود به پایین تر از پى پاشنه اشاره كرد و فرمود:این همان است .در دعائم الاسلام آمده است : امام باقر(ع ) جواز مسح بر مقدارى از سر را به استناد حرف ب در آیه جـایـز دانـسـتـه و فـرمـوده اسـت : مسح بر مقدارى از سر است , به استناد حرف ب در عبارت برووسكم , آن گونه كه در تیمم نیز به استناد آیه (فامسحوابوجوهكم و ایدیكم ) چنین است , چه , خـداوند مى داند كه غبار خاك بر همه چهره وهمه دست جارى نمى شود و از همین روى فرموده است (بوجوهكم و ایدیكم ) مسح سر و پا در وضو نیز به همین گونه است ((728)) . شـهـیـد اول در كـتاب ذكرى پس از نقل این گفته اصمعى كه كعب برجستگى دوطرف پا در قـسـمـت پـایین ساق است این حدیث را آورده است : سلمه , از فراء مرا روایت كرد كه گفته است : كـعـب در برآمدگى پاست ـ و آنگاه با پاى خویش اشاره كرد و گفت :اینجا.ابوالعباس مى گوید: آنچه اصمعى آن را كعب نامیده , نزد عرب , منجم خوانده مى شود.شـهـیـد هـمـچنین مى آورد: از فراء برایم نقل كرده است كه گفت : محمد بن على بن حسین در مجلى نشست و گفت : این كعب است .گفتند: این گونه ؟ فرمود: نه , این گونه نیست , بلكه این گونه است ـ و در این هنگام به برآمدگى روى پا اشاره كرد.گفتند: اما مردم مى گویند بدین گونه است . فرمود: نظر خاصه این است و آن دیگرى نظر عامه است ((729)) .از زراره روایت شده است كه گفت : به امام باقر(ع ) گفتم : آیا به من نمى گویى كه ازكجا دانستى و از چه روى گفتى كه مسح به مقدارى از سر و مقدارى از پا درست است ؟ امـام خـنـدید و فرمود: اى زراره , رسول خدا(ص ) چنین فرموده , و بر همین شیوه آیه اى از كتاب خداوند عزوجل نازل شده است , زیرا خداوند مى فرماید: (فاغسلواوجوهكم ) و از این درمى یابیم كه بـایـد همه صورت را شست .سپس مى فرماید: (وایدیكم الى المرافق ) و خداوند در این جا دست تا آرنـج را بـر صـورت عطف كرده است واز این درمى یابیم كه مى بایست دستها تا آرنج شسته شود.سـپـس در كلام فصل آورد وفرمود: (وامسحوا برؤوسكم ), و آنجا كه (برووسكم ) فرمود به وا سطه وجـود حـرف ب دریافتیم كه مسح بر مقدارى از سر است .سپس آن سان كه دستها را بر صورت عـطـف كـرده بـود پاها را بر سر عطف كرد و فرمود: (و ارجلكم الى الكعبین ) و از این عطف برسر دریـافـتـیم كه مسح بر مقدارى از پاست .رسول خدا(ص ) هم آیه را براى مردم بدین گونه تفسیر كردند, اما مردم آن را تباه ساختند ((730)) .هـر كس به روایتهاى رسیده از اهل بیت بنگرد به سیر فقهى فروع بسیارى آگاهى خواهد یافت و بـدیـن بـاور خواهد گرایید كه آنچه از امام باقر(ع ) نقل شده است و نیزتاءكید آن حضرت بر لزوم ترتیب میان اعضاى وضو,احتمالا, به دیدگاه ابوحنیفه و مالك وهم مسلكانشان مبنى بر عدم لزوم ترتیب میان اعضاى وضو نظر داشته است .درباره دیگر فروع فقهى نیز همین حقیقت صادق است و اگـر پـژوهشگرى سخن امام صادق (ع )را با دیدگاههاى مطرح در آن روزگار مقایسه كند و در كنار آنها بنگرد از زاویه اى نزدیك به واقعیت , به حكم شرعى خواهد رسید.آنـچه گذشت اندكى درباره سیر تاریخى مساءله وضو و جزئیات آن در دوره اموى ونیز نگاهى به روایـتـهـاى رسـیده از امام باقر(ع ) در این باره بود. مخالفت خوارجبدترین قیام های خوارج در خلافت امویان در دوران حکومت عبدالملک بن مروان اتفاق افتاد دورهً که از چند جبهه او را تهدید می کردند. در یمامه ،نجدات یا النجدیه1 بودند که ناحبه فعتلیتشان ،علاوه بر یمانه ،حضرموت بخش هایی از یمن،بحرین ،طائف و عمان را در بر می گرفت.آزارقه2 خطرناک ،که اهواز،فارس ،اصفهانو کرمان را در اختیار داشتند،مستقیماًو دائم بصره را تهدید می کردند. صفریه در موصل و منطقه جزیره بودند.3 سر انجام ،گروه دیگری از خوارج در بصره بودند که اباضیه نامیده می شدند.4 و نقش مشخصی در تاریخ این دوره داشتند،گرچه در برابر خلیفه سلاح به دست نگرفتند. خوارج،از آنجا که به مکتب برابری و خلافت انتخابی اعتقاد داشتند،امویان را غاصب می شمردند.وضع پیچیده سیاسی در سال های 64-73 ه ق 683-692 م همراه با سیاست های تند حجاج در عراق ، بی تردید ،از جمله دلایلی بود که خوارج را به مخالفت با دولت مرکزی تشویق می کرد.در سال 65ه ق /684م ، خورج یمامه،که از بکر و به ویژه بیشتر بنی حنیفه بودند،ابو طالوت سالم ر ا به رهبری بر گزیدند؛ با این شرایط که در صورت یافتن کسی بهتر،هم طالوت و هم خوارج باید با شخص جدید بیعت کنند.5 آنگاه ابوطالوت و پیروانش حضارم را گرفتند که اصلاً به بنی حنیفه تعلق داشت.اما معاویه آن را مصادره کرد و چهار هزار برده را احتمالاً برای کاشت و کار در زمین رای خودش به انجا فرستاد. هنگامی که ابو طالوت منطقه را گرفت، بردگان را بین پیروانش تقسیم کرد . در این هنگام،یکی از خوارج ،نجده بن عمار حنفی ،کاروانی را که از بصره به سوی ابن زبیر در مکه می رفت راه زد و دارائی آن را نزد ابو طالوت در حضارم آورد که در آنجا تقسیم شد.نجده نیز به خوارج سفارش کرد که از بردگان در کاشتن زمین برای خود استفاده کنند.آن کارها او را چنان بر جسته کرد که ابوطالوت بر کنار شد و نجده رهبری را به عهده گرفت و از این پس جنبش به نام او خوانده شد. در این زمان(66 ه ق / 685 م )،نجده تنها سی سال داشت6، و نفوذ زیادی دریمامه یافته بود .7 و شاید تنها جوانی او مانع خلافتش بر خوارج شده بود . نجده ،با به دست آوردن رهبری ،به بحرین رفت و در آنجا به بنی کعب ابیعه تاخت و در جنگ ذوالمجاز آنان را شکست سنگینی داد.8 . در سال 67 ه ق/ 686م ،نجده بار دیگر به بحرین لشگر کشید ت قبایل عبدالقیس را ، که در این زمان با خوارج دشمنی داشتند ، مطیع سازد. با کمک قبیلهً ا زد ،نجده توانست عدهً زیادی از عبد القیس را بکشد و نیز تعداد زیادی را اسیر و در قطیف _ که مدتی در آنجا ماند_ زندانی کند. 9 قدرت فزاینده نجده در عربستان مستقیماً قدرت ابن زبیر را تهدید می کرد. در نتیجه حمزه بن عبدالله بن زبیر، که از جانب حاکم بصره بود،کوشید تا نفوذ نجده را در آنجا بیازماید. حمزه عبدالله بن عمیر لیصی را با چهاره هزار سپاه بر او فرستاد،اما این سپاه غافلگیر و فراری شد(67ه ق /186م ). 10 به دنبال این پیروزی و نجده عتیقهً بن اسود حنفی را به عمان فرستاد،در آن زمان، عباد بن عبدالله بن جلنده و دو پسرش سعید و سلیمان آنجا را در اختیار داشتند. 11عطیه موفق شد عمان را بگیرد و چند ماهی در آنجا ماند و آنگاه آن سرزمین را به دست ابو القاسم ،نماینده خود ، سپرد، اما ابوالقاسم کشته شد و سعید و سلیمان به حمایت عمانیان دوباره کشور را به دست گرفتند.12 . در این هنگام عطیه شاید به رشک ،با نجده در افتاد و به عمان بازگشت 13او نتوانست آنجا را بگیرد پس به کرمان رفت و در آنجا چنان پیروز یافت که توانست به نام خود سکه بزند(دراهم العطویه) 14اما پیروزی او دوام زیادی نیاورد زیرا سواره نظام مهلب اورا دنبال کرد.او به سیستان وسپس به سند گریخت و در آنجا به قندابیل کشته شد.15عبدالملک ، هنگامی که پس از مرگ مصعب بن زبیر در جنگ مسکن (72 ه ق /691 م )اداره عراق را دوباره به دست آورد,لازم دید بیدرنگ با ارزقیان دست و پنجه ای نرم کند. در این زمان،ارزقیان خوزستان،فارس و کرمان را در اختیار داشتند و خطری آشکار برای بصره و سرزمین های اطراف آ ن به شما می آمدند. مهلب ،که فرستاده مصلب به آنان بود،گرچه پیروزی قطعی بر آنان نیافت ، موفق شد آنها را از بصره براند. در زمان عبدالملک مهلب دوباره برای جنگیدن با ازرقیان در سمت خود تثبیت شد ولی،با وجود این اوضاع بهبودی نیافت ؛زیرا خالد بن عبدالله بن اسید ،حاکم جدید بصره که از جانب عبدالملک به سبب غیرت مذهبی تصمیم گرفت خود با ازرقیان بجنگند و فرمان خلیفه را نا دیده گرفت . اونه به نصیحت یاران صمیمی اش ا عتنا کرد و نه به مر دم بصره .که او را از این کار باز می داشتند .خالد با سپاه خود، به همراه مهلب ،در اهواز به ازرقیان بر خورد کرد. در این هنگام ،بشر بن مروان،حاکم کوفه به فرمان خلیفه سپاهی را که با ازرقیان می جنگید با سپاهان کوفه به فرماندهی عبدالرحمن بن محمد بن اشعث ,یاری بخشید.به سبب هوشیاری و مشاورت مهلب ،خالد ،پس از چهل روز جنگ ازرقیان را مجبور کرد که به کرمان عقب بنشینند.42پس از این پیروزی ناچیز خالد به بصره بازگشت برادر خودعبدالعزیز را به جنگ با ازرقیان گماشت و مهلب را حاکم اهواز کرد43 قطری و پیروانش پس از پنج ماه ماندن در کرمان ، به فارس بازگشتند. در نتیجه ،عبدالعزیز با سی هزار تن از بصیریان در دارابجرد با آنان روبرو شد. عبدالعزیز به علت بیتجربگی و نداشتن توانائی پیش بینی نظامی سخت شکست خورد و سپاه او پراکنده شد.44این شکست در زدودن خطر خوارج به قیمت حکومتی خالد تمام شد: او را بی درنگ از بصره بر داشتند وبصره را به حکومت بشربن مروان در کوفه افزودند45 در مورد این رویدادها دو روایت داریم .از این مدائنی در بلاذری ،که مبرد هم آن را تکرار کرده و ابن اعثم و ابن ابی الحدید هم کاملاً با آن موافق اند. دومی از آن ابو مخنف در طبری است،روایتی مفصل که ابن جوزی و ابن خلدون آن را تکرار کردهاند روایت نویسنده غررالسیر بسیار شبیه روایت ابن اعثم است اما اولی خلاصه تر است بین روایت مدائنی و ابو مخنف اختلاف اساسی وجود دارد. به خلاف مدائنی ابو مخنف لشکر کشی خالد را پس از لشکر کشی ابن العزیز قرار می دهد با توجه به مدائنی در مسائل بصره و سرزمین های شرقی مرجع مطمئن تر است تا ابو مخنف که عمده علاقه او به کوفه و امور آن بود، در این مورد روایت مدائنی ترجیح داد بعلاوه گزارش مدائنی با روایت و هب بن جریر ،که در این مورد با او موافق است ،تائید می شود 46 ادامه خواندن مقاله در مورد تحقيق امويان

نوشته مقاله در مورد تحقيق امويان اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>