nx دارای 32 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
اسلام و حقوق بشر
علامیه جهانی حقوق بشر كه در دهم دسامبر 1948م با چهل و هشت رأی موافق و هشت رأی ممتنع به تصویب رسید (1) از همان ابتدای شكلگیریِ مقدمات آن، مناقشات مهمی را برانگیخت و تفاوتهای بنیادی فراوانی را در ارزشها و فرهنگهای ملل آشكار ساخت. این مناقشات و تفاوتها، سرانجام در دو قلمروی «بینتمدنی» و «درون¬تمدنی»، و سه عرصه «فلسفی»، «تاریخی» و «عملی» آرایش یافت.
یكی از پایدارترین مسائل این بود كه حقوق بشر را باید بر چه مبنایی اعلام كرد. تاریخچه اعلامیه مشخص میكند كه مسائل مورد بحث در آن دوران و دیدگاههایی كه الهامبخش روایت نهایی «اعلامیه حقوق بشر» بودند، در اساس، به یك منظومه فلسفی غربی مربوط میشدند. سنّتهای فلسفی و حقوقی غیر غربی ــ كه شاید میتوانستند خواستههای آرمانی متفاوت یا تكمیلی حقوق بشر را مطرح سازند ــ به ندرت در مذاكرات و مشورتها مدنظر قرار گرفتند.
حتی آن بخش از اعضای كمیسیون حقوق بشر كه نمایندگی كشورهای غیر غربی را بر عهده داشتند، در اغلب موارد، خود در غرب یا در مؤسساتی درس خوانده بودند كه نمایندگان قدرتها و اندیشههای غربی در كشورشان بودند. بنابراین اگرچه گهگاه به سنّتهای غیر غربی مانند آیین كنفسیوس یا اسلام
ارجاعاتی میشد، اما ارجاع به سنّتهای غربی بر نظرخواهیهایی كه به تدوین نهایی «اعلامیه جهانی» انجامیدند، سخت مسلط بود. (2)بدین ترتیب، نخستین و مهمترین مناقشات درونتمدنی در باب «اعلامیه حقوق بشر» به حوزه فرهنگهای غربی مربوط میشد؛ اما همین منازعات، به تدریج و با گسترش نشانه¬های فرهنگ و اندیشه غربی، به درون دیگر نظامها و سنّتهای زیست اجتماعی تسرّی و تعمیم یافت. درست به همین جهت است كه اكنون شاهد مناقشات مهم فلسفی، تاریخی و عملی «درونتمدنی» در جوامع اسلامی، و در باب مواد مهم اعلامیه حقوق بشر هستیم. در این مقاله، پس از اشاره به منازعات درونتمدنی غرب، به تحلیل نشانهشناختی این وضعیت در جوامع اسلامی میپردازیم.
الف. مبانی و مناقشات غربیمناقشات درونتمدنی غربیها درباره مبانی و مواد اعلامیه حقوق بشر را میتوان در چهار مقوله اساسی دستهبندی كرد: مبنای الهی حقوق بشر؛ حقوق طبیعی؛ حقوق وضعی؛ و اندیشههای ماركسیستی. هر كدام از این دیدگاهها، تصویر و توصیههای خاصی درباره مواد اعلامیه داشتند.
1 حقوق الهی: در جریان نظرخواهیهای كمیسیون حقوق بشر، هنگامی تفاوتهای فلسفی آشكار شد كه مسئله گنجاندن یا نگنجاندن استناد به خداوند یا طبیعت، به مثابه منشأ حقوق بیانشده در «اعلامیه حقوق بشر»، مطرح گشت. هلندیها به همراه چند كشور اروپایی و غیر اروپایی، در جریان سومین كمیته «كمیسیون»، سعی كردند پیشنویس اعلامیه را به سمت استناد به خداوند بكشانند. نماینده هلند در سخنرانی مجمع عمومی گفت:
در اعلامیه به منشأ الهی انسان و جاودانگی روح او اشاره نشده است. در واقع، سرچشمه تمامی این حقوق، خود خدای متعال است كه مسئولیت بزرگی بر دوش كسانی گذاشته كه این حقوق را مطالبه كردهاند. نادیدهگرفتن این پیوند، در حكم جداكردن گیاه از ریشههای آن، یا ساختن خانهای بدون پی است. (3)هرچند این دیدگاه هرگز به تصویب نرسید؛ اما قرائتی الهی از حقوق بشر همچنان به مثابه یكی از قرائتهای مهم در ذاكره تاریخی ملل متحد باقی ماند و امتداد پیدا كرد. قرائت اسلامی از حقوق بشر، و چالشها و چشماندازهای درونتمدنی این برداشت در جهان اسلام، از جمله این دیدگاههاست.
2 حقوق طبیعی: حقوق ذاتی شخص انسان و مفاهیم مرتبط با آن، زاده سنّت «حقوق طبیعی» است كه گفته میشود مبنای مفروض و مسلط اعلامیه حقوق بشر بوده است. این مفهوم از حقوق بشر، حاصل نظریهای است كه گروهی از فیلسوفان سیاسی سدههای هفدهم و هیجدهم، تحت عنوان مكتب قرارداد، تدوین كرده بودند. ظاهراً ماده اول اعلامیه حقوق بشر از این جمله روسو گرفته شده است كه «انسان آزاد آفریده شده است؛ اما همه جا در بردگی به سر میبرد» (4). روسو در مورد آزادی طبیعی انسان با اغلب نظریهپردازان مكتب حقوق طبیعی وحدتنظر داشت؛ اما آنچه روسو را شاخص میكند این است كه وی این آزادی طبیعی را از انسان جداییناپذیر میداند و قائل است هیچ كس در هیچ شرایطی حق ندارد انسان را از آزادی محروم نماید. به نظر روسو،
«دستكشیدن از آزادی خود، به معنای دستكشیدن از مقام انسانی خود، دستكشیدن از حقوق بشریت و حتی از وظایف خود است [;] چنین انصرافی با طبیعتِ انسان سازگار نیست» (5).
3 حقوق وضعی: همراه با نظریه «حقوق طبیعی»، دیدگاه بسیار متفاوتی درباره مبانی حقوق بشر پیدا شد كه خواستار آن بود كه فقط خواستها و اعمال انسانها و دولتها، منشأ حقوق باشد. این دیدگاه كه نشاندهنده تمایل بیشتر به عقلباوری بود، اعتقاد داشت كه انسانها، همانند دولتها، به هیچوجه تحت الزام قوانین برونبشری قرار ندارند، بلكه داوطلبانه و از روی عقل میپذیرند كه رفتارهایشان را خود به گونهای محدود و منظم كنند تا از بهترین امكانات برای تكامل فردی و ملی برخوردار شوند. بر اساس این دیدگاه، دولتها با رعایت محدودیتهایی كه برای اعمال خود وضع میكنند، تعیین محدوده و دامنه حقوق بشر را ممكن میسازند. (6)
4 حقوق ماركسیستی: در عرصه فلسفی، برداشت ماركسیستی از حقوق بشر، نه بر مبنای فرد، بلكه بر پایه جمع استوار شده بود. از نظر ماركسیستها، دستیابی به رفاه و آسایش اقتصادی، پیششرط بهرهمندی واقعی از حقوق مدنی و سیاسی شمرده میشد. بنابراین حقوق بشر، به اعتقاد ماركسیستها، فقط در چارچوب نیازها و حقوق جامعه تصورپذیر بود. ماركسیستها از یك سوی، بر حقوق اقلیتها تأكید میكردند و این مستلزم پیوند حقوق فرد و جمع بود، و از سوی دیگر، تحقق سطحی از برابری اقتصادی را بر اعطای حقوق مدنی و سیاسی مقدم می¬دانستند. (7)
به هر حال، منازعات چهارگانه فوق، اختلافات و تفاسیر درونتمدنی غربیها را درباره حقوق بشر نشان میدهد و همچنان تنور مباحثات و تحلیلها درباره اعلامیه جهانی حقوق بشر، مواد تفصیلی آن و سلسله مراتب اولویتها و ترجیحات این سند بین المللی را گرم نگاه داشته است. این مناقشات، هرچند در شرایط كنونی جهان اهمیت دارند، پیگیری آنها با توجه به وضعیت دینی ـ سیاسی جامعه ما، اهمیت ثانوی دارد و تا حدودی دور از ما و مسائل حیاتی جامعه ماست. آنچه برای ما اهمیت دارد، جستوجوی وضعیت اعلامیه حقوق بشر در فضای فكری ـ سیاسی اسلامی و پیوند این وضعیت با سرنوشت كنونی ماست. در سطور زیر به ارزیابی این مسئله میپردازیم.
ب. اسلام، غرب و حقوق بشر؛ مناقشات برونتمدنیچنانكه گذشت، اعلامیه جهانی حقوق بشر، بر مبانی فرهنگ غرب، بهویژه فلسفه حقوق طبیعی، استوار است. بشر لیبرال غرب، چنانكه جان راولز(John Rawls) به درستی توضیح میدهد، سه وجه اساسی دارد: نخست، حكومت مردمسالار مبتنی بر قانون اساسی مستدل، كه منافع اساسی مردم را تأمین میكند؛ دوم، شهروندانی كه به لحاظ یك رشته «تعلقات مشترك» (Common Sympathy) وحدت یافتهاند؛ و سوم، یك طبیعت اخلاقی. (8) به نظر راولز، وجه نخست امری حقوقی و نهادی است؛ وجه دوم فرهنگی و سرانجام، وجه سوم مستلزم انطباق دقیق با مفهومی سیاسی از حق و عدالت است. (9)
مطالعه مواد مختلف اعلامیه حقوق بشر، ابتنا و التزام این اعلامیه به انسانشناسی فوق را نشان میدهد. هرچند تاكنون تلاشهای زیادی برای انفكاك ملازمه حقوق بشر با انسانشناسی فلسفه لیبرال غرب صورت گرفته و به تعمیم و تسرّی حقوق بشر به دیگر سنّتهای فكری ـ اجتماعی توجه شده است، اما در سال 1948 م (سال تصویب اعلامیه) چنین نبود. در این زمان، ملازمه میان مواد اعلامیه حقوق بشر و لیبرالیسم غرب مشهود بود. نماینده دولت عربستان در
سومین كمیته مقدماتی كمیسیون حقوق بشر، با توجه به این ملازمه، برخی مواد اعلامیه را در حكم تعرض به اصول فرهنگهای دولتهای اسلامی تلقی میكرد. قطعه زیر كه از گزارش رسمی تفسیرهای عربستان سعودی در جریان مباحثات سومین كمیته نقل شده است، برخی تقابلهای مهم اعلامیه با سنّتهای اسلامی را نشان میدهد: (10)
نماینده عربستان سعودی خواستار یادآوری این نكته شد كه بیشتر نویسندگان اعلامیه فقط هنجارهای پذیرفته غرب را در نظر گرفته و از تمدنهای قدیمیتر غافل ماندهاند؛ تمدنهایی كه دیگر بههیچوجه در مرحله تجربی نبوده و حكمتشان را در جریان قرنها ثابت كردهاند. «كمیته» نبایستی برتری یك تمدن را بر تمام دیگر تمدنها اعلام میكرد یا هنجارهای واحدی را برای تمام كشورهای دنیا تعیین میساخت. (11)
منظور نماینده عربستان از تمدنهای قدیمی، البته تمدن اسلامی بود. وی تفاوت تمدنی زیادی را در خصوص مواد مربوط به آزادی عقیده، تغییر دین، مقررات ازدواج و ; یادآور شد. بعضی دولتهای عرب نیز مفاد ماده 18 و 19 (درباره آزادی عقیده و تغییر دین) را با تردید مینگریستند. تصور میشد كه چنین مقررهای به نحوی تفسیر شود كه حق نو دینی و تغییر در عقاید دینی را، به هر شكل، در كشورهای اسلامی و برای مبلغان مذهبی ـ سیاسی مسیحی تضمین كند. اما بهرغم این نگرانیها، اصلاحیه پیشنهادی این دولتها، بهویژه عربستان، هر بار با اكثریتی قاطع رد میشد.
در این نوشته، در جستوجوی جزئیات این ابرامها و انكارها نیستیم. اما آنچه از دیدگاه مقاله حاضر اهمیت دارد، تضاد سنّتهای اسلامی رایج در آن دوره با مذاق كلی اعلامیه حقوق بشر، از یك سو، و عدم توازن قدرت میان نمایندگان دولتهای اسلامی و غربی، از سوی دیگر است كه همین امر، سرانجام اعلامیه را در امتداد مبانی غربی و بیتوجه به دیگر سنّتهای فكری ــ از جمله اسلامی ــ در سال 1948م به تصویب نهایی رساند. از آن سالها تاكنون، و حتی پیش از
آن، از فروپاشی خلافت عثمانی (4-1923 م) تا امروز، تحولات زیادی در حوزه زندگی، اندیشه و دینشناسی مسلمانان صورت گرفته است. بسیاری از مبانی و تلقیهایی كه به عنوان مثال، مواضع نماینده عربستان در سومین كمیته كمیسیون حقوق بشر بر آن استوار بوده، اكنون به چالش كشیده شده و عملاً به
حاشیه رانده شده است. در عوض، دیدگاههای جدیدتری درباره اسلامشناسی ظاهر شده است كه كم و بیش با مذاق اعلامیه حقوق بشر تطابق دارند یا دستكم ناسازگار نیستند. این تحولات چگونه رخ داده است و قرائتهای اسلامی جدید از حقوق بشر و مفاد اعلامیه چه ماهیتی دارند و چگونه شكل گرفتهاند؟ برای درك اهمیت این پرسشها، مروری نشانهشناسانه بر تحولات اندیشه و حقوق اسلامی در یك صد سال گذشته، ارزش نظری و عملی فراوانی دارد. در ادامه به این نكته میپردازیم.
ج. حقوق بشر در اسلام معاصر؛ تحولات درونفرهنگیتأملات نشانهشناختی درباره نسبت حقوق بشر با اندیشههای اسلامی معاصر، سودمندی فراوانی دارد. نشانهشناسی، روند تبدیل حقوق بشر به یك «مسئله» (problematic/problem) برای سنّتهای اسلامی را توضیح میدهد. همچنین به فهم جریانها و مناقشات درونفرهنگی مسلمانان درباره حقوق بشر كمك مؤثری میكند و ماهیت ابرامها و انكارهای پایانناپذیر نسبت به مواد اعلامیه را آشكار میكند.
واقعیت این است كه ما در زمانهای زندگی میكنیم كه زمانه ما نیست. زبان این زمانه، زبان سنّتهای ما نیست. بنابراین ما نه تعیینكننده رویدادها و نه طراح «مسائل» آن هستیم. مسلمانان اكنون در دنیایی زندگی میكنند كه با سنّتهای تاریخی آنها فاصله زیادی دارد. در یك صد سال گذشته، مباحثی از مجاری مختلف به جامعه اسلامی وارد شده كه هیچیك از درون سنّتهای ما برنخاسته است. مفهوم آزادی و حقوق بشر از جمله این مباحث است؛ مباحثی كه خارج از دایره سنّتهای ما قرار دارد و نسبت به آنها «بی¬ربط» (irrelevant) مینماید. محمد طالبی، اندیشمند معاصر تونسی، مینویسد:
امروز این مسئله به «مسئله زمانه»، بهویژه نسبت به اسلام، بدل شده است؛ خصوصاً بعد از تحقق نوعی «شبه اجماع» كه در نیمه دوم قرن بیستم، پیرامون حقوق بشر حاصل شده است [;]. لكن گفتمان دینی همچنان بدون تغییر مانده است: در حالیكه هر روز بر فاصله میان سلوك فعلی، و موضع اعتقادی سنّتی كه در حوزههای دینی، مسجدها و مدرسهها تلقین میشود، افزوده میشود، «مسئله» در سطح اصولی همچنان مبهم و معلّق مانده است; و تا زمانی كه این دوگانگی «مانوی» بین «ظلمت» عملی رایج، از یك سوی، و «نور» آموزشهای غالباً غیر منطبق با زمانه در تمام یا اكثر جهان اسلام، از سوی دیگر، وجود دارد، تعجب نیست كه هر روز شاهد طوفانهای تكاندهنده در جوامع خود، و گسترش خشونتی باشیم كه تا مرز تهدید كیان ما پیش می¬رود. به همین دلیل، باید این «مسئله» را به گونهای مناسب علاج نمود. (12)طالبی با تأكید بر فروكشكردن ذخیره تفسیرهای سنّتی، تأكید میكند كه جهان اسلام نیازمند گفتمان دینی ـ تمدنی اقناعكننده است؛ گفتمان اسلامی صادق و مصدّق و در عین حال «بدیل سنّت»، كه دو طرف طناب، وفای به میراث دینی و همنشینی با كوكب تجدد، را تعادل بخشد. (13) این گفتمان جدید اسلامی البته در حال شكلگیری است و به تبع آن، رابطه جدیدی بین اصلاحطلبی دینی و حقوق بشر در حال ظهور است. كوشش میكنیم این تحول گفتمانی در حوزه دینشناسی را با تكیه بر مفاهیم نشانهشناسی دنبال كنیم.1 نشانهشناسی و نظامهای معنایی مسلمانانمفروض اصلی نشانهشناسی آن است كه هر فرهنگی ــ و طبعاً فرهنـگ اسلامی ــ زاده مجموعهای از نشانههاست كه در روابط سازمانیافته با یكدیگر، زندگی مسلمانان را معنا می¬بخشند. توشی هیكو ایزوتسو، از جمله نخستین محققانی است كه تحقیق خود درباره قرآن را با این دیدگاه دنبال كرده است. (14) از دیدگاه او و دیگر محققان، فرهنگ اسلامی فرهنگی مبتنی بر نص (قرآن) است و دیگـر منابع مولد دانش مسلمانان ــ اعم از عقـل، تجربه و شهـود ــ همه با مرجعیت نصّ تعریف میشوند.
بدینسان، تصور این نكته مشكل نیست كه قرآن حاوی مجموعهای از واژگـان ــ نشانهها ــ است كه بر مدار كلمه «الله» سازمان یافتهاند. توحید, عالیترین كلمه كانونی است كه فرمانروای كل دستگاه مفهومی قرآن است و همه كلمات كلیدی قرآن بر پیرامون این والاترین تصور گرد آمدهاند. اما این همه هرگز به معنای تصلّب و عدمگشودگی دستگاه معنایی قرآن نیست. درست به همین دلیل است كه همواره متوجه وجود یا تغییر شكل در خردهسیستمهای نشانهشناختی و مرتبط با نظام كلان معنایی قرآن هستیم. (15)
چنین مینماید كه قرآن، به رغم خطاب عام و فراگیرش، با مردمان هر زمانه و تاریخی, به گونهای خاص سخن میگوید؛ زیرا جریان نص در تاریخ، همواره به وساطت تفسیر یا تفسیرهایی صورت میگیرد كه برخاسته از «عقلانیت» (rationality) حاكم بر هر دوران است. ایزوتسو به درستی متوجه این وضعیت است و كوشش میكند با قطع ملازمه قطعی و نفی اینهمانی كامل بین نصوص دینی و دانشهای اسلامی، ساخت معنایی این دو را مستقل از یكدیگر ببیند. ایزوتسو، به عنوان نمونه، به نسبتسنجی میان كلام سنّتی مسلمانان و نظام واژگانی قرآن میپردازد و در تلاش برای تعمیم ارزیابی خود به دیگر نظامهای معرفتی مسلمانان می¬نویسد:
اگر از یك سو، واژگان كلامی، به لحاظی، ادامه و گسترش واژگان قرآنی است و به همین جهت، بیشتر مصالح و مواد خود را از قرآن میگیرد و با وجود این، از سوی دیگر، با سازماندادن به كل مصالح، بنا بر اصل سازمان و ساخت بخشیدن به آنها, یك دستگاه تصوری مستقل است، آنگاه باید اختلاف میان این دو را به صورت عمده در جنبه «نسبی» اصطلاحات كلیدی جستوجو كرد. ولی اختلاف و تفاوت، در بسیاری از موارد، بسیار دقیق و ظریف و بازشناختن آن دشوار است؛ مخصوصاً اگر درست, كلمات واحدی تقریباً در زمینههای واحد به كار برده شده باشد. (16)
عبارت ایزوتسو نكات و نتایج نشانهشناختی مهمی دارد: نخست آنكه دانشهای اسلامی را، از آن حیث كه واژگان و بیشتر مصالح خود را از قرآن میگیرند، باید امتداد نشانهشناختی قرآن تلقی كرد. دوم اینكه این دانشها به لحاظ سازمان نشانهشناختی، زیرساختی متمایز از ساخت كلان معنایی قرآن دارند و لازم است كه هر یك از این دانشها را دستگاههای تصوری مستقل از قرآن تعریف كرد. نكته سوم، كه نتیجه دومین نكته است، این است كه با پذیرش استقلال نظام معنایی قرآن و علوم اسلامی، باید نسبت به اختلافات و تمایزات نسبی اصطلاحات كلیدی و غالباًَ مشابه، حساس و كنجكاو بود. همینجاست كه اهمیت
تحلیلهای نشانهشناسانه ظاهر میشود. این تحلیلها كوشش می¬كنند با ارزیابی ارزش و وزن نسبی مفاهیم در دو نظام معنایی متفاوت، از نوع آرایش نشانهها و تقدم و تأخر آنها در هر نظام نشانهای، نظام معنایی و معنایی از زندگی را كه درون هر گفتمان تولید میشوند، بازشناسی كنند.
اكنون اگر بتوانیم منطق ایزوتسو را توسعه دهیم، نسبت مطالب بالا با موضوع حقوق بشر بیشتر روشن میشود: مسئله اسـاسی ایـن است كه واژگان و دستگاه تصوری حقوق بشـر ــ چنانكه گذشت ــ یك «میدان » خاص مندرج در كلی بزرگتر، یعنی نظام معنایی لیبرالیسم و مكتب قرارداد، است. از دیدگاه نشانهشناختی، آزادی و دیگر حقوق تعریفشده در «اعلامیه جهانی حقوق بشر» از نشانههای كلیدی فلسفه لیبرال و مكتب قرارداد است كه در درون «مغناطیس معنایی» این فلسفه زاده و ظاهر شده است. به لحاظ نظری، چه نسبتی بین حقوق بشر و نظام معنایی قرآن، از یك سوی، و دستگاههای تصوری یا حوزههای معناشناختی ملحوظ در دانشهای سنّتی مسلمانان، از سوی دیگر، وجود دارد؟
اینجا هشداری به ما داده میشود كه از شناختن نوع و ماهیت روابط بین نظامهای نشانهشناختی یا معناشناختی غفلت نكنیم؛ زیرا روابط بین نظامهای نشانه، قواعد خاص و ظریفی دارد. توضیح آنكه هر نظام معناشناختی سه ویژگی اساسی دارد:
كلمات كلیدی. تحلیل نشانهشناختی، خواه در قرآن یا سنّت اسلامی (دانش سنّتی) یا حقوق بشر لیبرال، هرگز به معنای تحقیق در كل واژگان این نظامهای معنایی نیست، بلكه فقط پژوهشی در خصوص آن كلمات و نشانههای مهمی است كه ظاهراً نقشی قاطع در خصوصیت بخشیدن به نشانه و اندیشه غالب در یك نظام معنایی دارند و موقعیتی هژمونیك نسبت به دیگر نشانهها پیدا كردهاند. همین كلمات كلیدیاند كه خصوصیت تمام دستگاه را تعیین میكنند.
كلمات یا نشانههای كلیدی در هر نظام معنایی، بهخصوص در نظامهای معنایی تاریخی ـ بشری، معمولاً به دو دسته تقسیم میشوند: نخست، واژگان ایستا و دائمی كه به رغم تغییرات نسبی در معانی آنها، «همزمان» (synchronic) و همنشین با دیگر واژگان یك نظام میشوند؛ و دوم، واژگان متغیر تاریخی كه وضعیت «درزمانی» (diachronic) دارند و در لحظهای از حیات تاریخی یك نظام معنایی ظاهر شده، برای مدتی به واژگان فعال و غلیظ تبدیل میشوند و ممكن است پس از مدتی به حالت كما روند یا مرگ دائمی آنها فرا رسد.
ادامه خواندن تحقيق در مورد اسلام و حقوق بشر
نوشته تحقيق در مورد اسلام و حقوق بشر اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.