Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله زن و سياست در قرآن

$
0
0
 nx دارای 25 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : زن و سیاست در قرآن چكیده: نوشتار حاضر از ضرورت زندگى اجتماعى و طرح مساله ساماندهى و سازماندهى مناسب، كه وجود نهادهاى اجتماعى و سیاسى را مى‏طلبد، آغاز مى‏گردد و پس از آن به تعریف تحلیلى سیاست پرداخته، به نوعى چشم انداز سیاست دینى نزدیك مى‏شود . سپس نقش زنان و مردان را در هرم سه وجهى قدرت سیاسى مورد بحث قرار داده، آنگاه به دیدگاههاى مختلف تاریخى، علمى و فرهنگى در مورد زنان و روبرداشتى سیاسى از آن و به حقوق زنان از دیدگاه اسلام و قرآن مى‏پردازد . پس از آن خود را به آیات مربوط به زنان، در ارتباط با فعالیت‏سیاسى نزدیك كرده، بعد از تفاسیر و نظریات، مساله راس هرم قدرت و قاعده آن را در آیات باز شناخته و شواهدى تاریخى را ارائه مى‏كند; همچون اشاره قرآن به داستان ملكه سبا، بیعت زنان با پیامبر و هجرت و جهاد زنان . در پایان پس از بررسى نهایى نتیجه‏گیرى را به بخش نخست‏بحث كشانده و تردید خود را در مورد ابهام تاریخى – فرهنگى مربوط به زنان، تصریح مى‏كند . كلیدواژه‏ها: قرآن، سیاست، زن، حقوق زنان نوع انسان را كه اشرف موجودات عالم است‏به معنویت دیگر انواع و معاونت نوع خود حاجت است; هم در بقاى شخص و هم در بقاى نوع . . . و چون وجود نوع، بى معاونت صورت نمى‏بندد و معاونت‏بى اجتماع محال است، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع . (1) زندگى، پویش هماره در فرآیند تاثیرگذارى و تاثیرپذیرى بر جهان پیرامون، و عمل مدام بر آنها و در یك عبارت حساسیت‏به رویدادهاى دنیاى پیرامونى، چه خاص و چه عام، مى‏باشد . این امر در جهان حیوانى تحت تاثیر “پیش ساختگى‏” است و برنامه‏ریزى كنونى كمتر در آن مداخله دارد و در دنیاى انسانى، نسبت‏به دنیاى حیوانى، برنامه‏ریزى از پیش تعیین شده، محدودتر یا جزیى‏تر است . اجتماعى بودن انسان علاوه بر اینكه اساس زیستى دارد، نیازى آگاهانه است . حقیقت این است كه آدمى براى رفع نیازهاى خود – حتى نیازهاى جسمى – نیازمند نوعى برنامه‏ریزى است . گرچه قصد آن نداریم كه به كوچكترین واحد اجتماعى یعنى خانواده از دیدگاه جامعه‏شناسى بپردازیم، ولى تاملى كوتاه در آن نمایانگر نیاز به برنامه‏ریزى و كوشش سازمان یافته براى بقا، تحول و امنیت‏خانواده است . انسان براى رفع نیازهاى خود، ایجاد امنیت و مقابله با پرخاشگرى طبیعت غیرحیوانى و حیوانى، و پرخاشگرى انسانى، نیازمند ابزارهایى است . اگرچه این ابزارها توانست انسانهاى اولیه را از برخى پرخاشگریها در حد بسیار محدود، محافظت نماید، اما ناكارامدى آن و نیاز به پناه جستن در یك شرایط خاص، اجتماع انسانى را بوجود آورده است . اسپریگنز (1370) معتقد است كه هیچ یك از نیازهاى انسانى، به صرف آرزو برآورده نمى‏شوند . بشر در بهشت عدن زندگى نمى‏كند كه طبیعت تمام خواسته‏هایش را برآورده كند [ بلكه حتى با پرخاشگرى همیشگى او نیز روبروست] ; بقا و پیشرفت‏بشر به كار و كوشش او بستگى دارد [ . این است ] كه انسانها باید به یارى مغزها و دستهاى خویش نهادهایى بنا كنند كه در رفع نیازهاى متعدد فیزیولوژیك و روان‏شناختى، به آنها یارى رسانند . (2) بنابراین نهادهاى اجتماعى و نظام اجتماعى بوجود آمد; نهادهایى كه در واقع، بنیان یك “جامعه سیاسى‏” را رقم زده‏اند . یك جامعه سیاسى چارچوبى است‏براى روابط نظام یافته كه در آن افراد با هم روزگار مى‏گذارنند و خواسته‏ها و نیازهاى اجتماعى‏شان را برآورده مى‏كنند . بطور خلاصه جامعه سیاسى یك تكاپوى انسانى پرمعناست و تنها یك رویداد نیست . جامعه سیاسى مخلوق تعمدى بشر است كه به منظور به انجام رساندن اهداف مهم و عملى، تشكیل شده، و اداره مى‏شود . (3) بشر براى سامان دادن به زندگى به نهادهاى پیچیده سیاسى نیاز دارد . در واقع در یك نظام اجتماعى از افراد محافظت و امنیت آنها تامین مى‏شود و فرد ثمره تلاش خود را بدست مى‏آورد . از طرفى وجود نهادهاى اقتصادى، آموزشى و . . . نیز در جامعه‏ها ضرورت یافته است . تشكیل و تنظیم چنین نهادهایى از وظایف سیاسى است . با تكیه بر گستره عمومى سخنانى كه ذكر شد، درمى‏یابیم كه حیوانات نیز نیازمند نوعى سیاست هستند; گرچه این امر از پیش تعیین شده باشد . هرچه از سطح زندگى ساده‏تر به زندگى پیچیده‏تر در حیوانات متكامل‏تر قدم مى‏گذاریم، به نوعى زندگى سیاسى، یا نیمه سیاسى نزدیك مى‏شویم . سیاست‏بخش مهمى از زندگى انسان را تشكیل مى‏دهد . و از طرفى آدمى، نه به شكل از پیش تعیین شده، كه بر اساس آگاهى، با محیط خود رابطه برقرار ساخته است و این امر مى‏رساند كه تا چه حد نیاز به ساختارهاى عمدى در نظام اجتماعى انسان ملحوظ است . این ساختار معلول اندیشه و ضرورت زندگى اجتماعى است . سیاست چیست؟ در واژه‏شناسى، سیاست، معناى حكم‏راندن بر رعیت و اداره كشور، حكومت و ریاست كردن، داورى، جزاء و تنبیه، صیانت‏حدود و ملك، اداره امور داخلى و خارجى كشور است . (4) اما براى شناخت دقیق‏تر سیاست‏بجاست‏به علمى كه بررسى سیاست موضوع آنست، رجوع نماییم . بخش عمده مطالعه علم سیاست مساله قدرت و نفوذ است . دوورژه (1358) نیز در مورد جامعه‏شناسى سیاسى معتقد است كه از میان دو مفهوم دولت و قدرت، مفهوم دوم از اولى مشهورتر و اجرایى‏تر است . (5) گرچه نمى‏توان گفت كه سیاست تنها در مبارزه براى كسب قدرت خلاصه مى‏شود و به نوعى تصمیم‏گیرى سیاسى در اجتماع نیز باز مى‏گردد . عده‏اى معتقدند كه محور بررسى علم سیاست، دولت‏یا حكومت و یا تركیبى از این دو است . اما امروزه این تعریف را سنتى مى‏دانند . به عنوان نمونه هارولد لاسول (6) در عین تاكید بر پویایى سیاست، معتقد است كه قدرت، مفهوم اساسى سیاست است . به‏نظر عالم (1373)، سیاست، رهبرى صلح‏آمیز یا غیر صلح‏آمیز روابط میان افراد، گروهها و احزاب (نیروهاى اجتماعى) و كارهاى حكومتى در داخل یك كشور، و روابط میان یك دولت‏با دولت‏هاى دیگر در عرصه جهانى است . بطور كلى سیاست‏به هر نوع‏تدبیر، فعالیت، تعمق، تفكر و اقدام فردى و جمعى در جهت كسب قدرت، و به عهده گرفتن اداره امور كشور به نحوى كه جامعه و افراد آن در مسیر تحقق آمال و خواسته‏هاى خویش قرار گیرند، اطلاق مى‏شود . این تعریف، عناصر متعددى را مشخص مى‏سازد: 1- تلاش، تعمق وتعقل در سیاست: بیانگر یك نوع فعال بودن همراه با اندیشه و دور نگرى است . اما آیا براستى همیشه سیاست چنین ویژگیهایى دارد؟ یعنى یا باید بپذیریم كه هیچ سیاستى كه با تدبیر، تعمق و تفكر همراه نباشد وجود ندارد یا اینكه اگر باشد نمى‏توان نام سیاست‏بر آن نهاد; پس این بعد تعریف تا حدى مى‏باید با دقت و تردید نگریسته شود . 2- لزوم اجتماع: زیرا بدون اجتماع، فعالیت‏سیاسى بى معناست و سیاست نیازمند قلمرو است . 3- در جهت احراز حاكمیت: فعالیت‏سیاسى در جهت‏بدست گرفتن حاكمیت و قدرت اداره امور كشور مى‏باشد . به عبارت دیگر سیاست توام با راه‏یابى به زمامدارى است . هیچ جامعه‏اى بدون قدرت برتر قابلیت عنوان كشور را ندارد; بنابراین هر تدبیر و اندیشه‏اى و عملى سیاسى نیست، مگر وقتى كه در جهت دست‏یابى به قدرت برتر باشد . تعلیم و تعلم بدون هدف دستیابى به قدرت، فعالیتى صرفا آموزشى است; اما همین فعالیت آموزشى اگر با قصد دست‏یابى به قدرت و مشاركت در حاكمیت انجام بگیرد فعالیت‏سیاسى است; بنابراین در مشخصات سیاست انگیزه دست‏یابى به قدرت نهفته است . به‏عقیده مورگانتا انگیزه داشتن براى قدرت در سه جهت و عنوان یا در سه نمونه و الگو خلاصه مى‏شود: الف) حفظ قدرت ب) افزایش قدرت ج) نمایش قدرت بر حسب این سه نوع جهت‏براى قدرت یكى از سه نوع سیاست‏بروز مى‏نماید: سیاست‏حفظ وضع موجود، سیاست امپریالیستى، سیاست كسب اعتبار . 4- بهره‏گیرى از قدرت: علم سیاست تنها كسب قدرت در اجتماع و حفظ آن نیست . بلكه بهره‏گیرى از قدرت هم جزء اصلى تعریف این علم است . حاكمان و زمامداران قدرت را بدست مى‏گیرند تا جامعه را در خیر و صلاح رهبرى كنند . (7) اما آیا براستى همواره رهبران، قدرت را در جهت‏خیر و صلاح جامعه بدست مى‏گیرند؟ بنابراین باز هم در این تعریف و عناصر آن، مساله بدست گرفتن قدرت و حاكمیت، در اجتماع، ملحوظ است . البته اشاره به تعقل و تدبیر و . . . و یا استفاده از قدرت براى خیر و صلاح جامعه، مساله قدرت و حاكمیت را نفى نمى‏كند . مساله قدرت و حاكمیت، در كار انبیا نیز به چشم مى‏خورد و به نوعى با سیاست پیوند همیشگى داشته است; زیرا هر پیامبرى در برابر یك حاكمیت‏ستمگر قرار گرفته است; بنابراین وقتى عنصر اعتقاد دینى مطرح مى‏گردد، قدرت و حاكمیت‏باید در مسیر اهدافى باشد كه آن آیین مشخص مى‏نماید . مركز ثقل هر رفتار و عمل و فعالیت‏سیاسى در اسلام، خدا محورى است . فرمایش حضرت على علیه السلام كه “ملاك السیاسه العدل‏” فشرده عمل و جهت‏گیرى سیاست در اسلام است . نگاهى به دو آیه قرآن تا حدى، نگاه به سیاست و جهت‏گیرى آن را نشان مى‏دهد . خداوند مى‏فرماید: كان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الكتاب بالحق، لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه; مردم یك گروه بودند، خدا رسولان را فرستاد كه نیكوكاران را بشارت دهند و بدان را بترسانند . و با آنها كتاب را بحق فرستاد تا تنها دین خدا به عدالت در موارد نزاع مردم حكفرما باشد .” (8) مفسران بنا بر این آیه، به ضرورت حكومت اسلامى اشاره مى‏كنند; بدین معنا كه اولین حاكمان، پیامبران بوده‏اند كه براى رفع اختلاف مردم حكم و قضاوت مى‏كردند . قرآن حكومت پیامبران را در آیات متعدد بیان مى‏كند: “ان الحكم الا لله; یعنى حكومت جز براى خدا نیست .” (9) خداوند مقرر داشته است كه فقط از حكم او و پیامبران و حاكمان الهى اطاعت كنند (10) ; بنابراین جهت‏گیرى عمده سیاسى به سمت‏خداوند است و حتى اگر محور اصلى سیاست، قدرت یا حاكمیت‏باشد، باز هم جهت‏گیرى آن، جهت‏گیرى خاص دینى است . اما آیا تنها بدست گرفتن قدرت توسط فرد یا گروه، جنبه اصلى سیاست را تشكیل مى‏دهد، یا اینكه فعالیتهایى كه در این جهت و بدین منظور انجام مى‏شود، نیز بخشى از آن است؟ آیا رفتار راى‏دهى یك رفتار سیاسى نمى‏باشد و با سیاست مرتبط نیست؟ پس از بررسى سریع سیاست، بویژه از منظر علم سیاست و نیز نگاهى گذرا بر جنبه دینى آن، بجاست‏به بحث اصلى خود باز گردیم . چه اكنون زمینه ورود این بحث، فراهم گردیده است . اگر در سیاست مساله قدرت و حاكمیت گاه با چاشنى عقل و تدبیر و خیر و صلاح مردم، مطرح شده است، این نقش بر عهده چه كسانى است؟ و اگر مساله تنها در خود قدرت فردى یا گروهى خلاصه نمى‏شود، بلكه فعالیتهاى پیرامونى را هم در بر مى‏گیرد، چه؟ و اگر این امر متكى بر مردم است، كدام مردم؟ مسلما مردمى كه در یك قلمرو زندگى مى‏كنند و از دوجنس زن و مرد تشكیل یافته‏اند، طبیعى است كه در حاكمیت و قدرت، همه در آن واحد فاعل نیستند، بلكه به طریق خاص سیاسى، چون راى‏گیرى و یا روشهاى دیگر، قدرت به حاكمان سپرده مى‏شود و این حاكمان نیز در راس هرم افرادى را جهت مناصب متعدد بر مى‏گزینند; بنابراین ما با سه جنبه روبرو هستیم: “اول حاكمیت و قدرت در دست‏یك یا چند فرد به شكل شورایى، دوم مناصب وابسته و نزدیك بدین حاكمیت، و سوم توده‏هاى مردم كه به گونه‏اى در این شكل‏گیرى مشاركت داده مى‏شوند و یا هرگز به حساب نمى‏آیند، و یا به طور نسبى به صحنه فرا خوانده مى‏شوند .” دو رده اول و دوم از میان توده‏هاى مردم به حق و یا به نا حق، با راى و نظر آنها یا بدون راى و نظر آنها و یا به هر طریق دیگر انتخاب مى‏شوند . توده‏هاى مردم از زنان و مردان تشكیل شده است . اما در مورد نقش زنان در تعیین گروه اول، و حضور در دو مرتبه اول و دوم هرم قدرت در گام بعدى، هم نظرات متعددى شكل گرفته و هم واقعیت‏هاى متعددى بروز كرده است . البته عده‏اى معتقدند كه در پشت صحنه راس هرم قدرت هماره زنانى حضور داشته‏اند كه وقایع متعددى را رقم زده‏اند; تاریخ نیز گواه این امر است . اما بحث ما به اینجا محدود نیست . چه در اینجا، بیشتر نوعى نقش منفى براى زنان، آن هم عده‏اى از آنان كه با راس هرم قدرت در تماس بوده‏اند، در نظر گرفته شده است . آنچه مد نظر ماست توده‏هاى مردم، بویژه در بحث‏حاضر ما، زنان و نقش آنهاست . در هر سه جنبه، هنوز نیز مشكلاتى براى شركت و نقش زنان در جوامع وجود دارد و هر چه به سمت راس هرم حركت كنیم، یعنى به جنبه‏هاى دوم و اول نزدیك شویم، این مساله بارزتر مى‏شود . چرا چنین است؟ و چرا چنین بوده است؟ در پاسخ بدین پرسش مى‏توان هم به یك بعد زیست – روان شناختى اشاره كرد و هم به یك یك برداشت عمومى از زنان و ویژگیهاى آنان تكیه زد كه بعدى تاریخى – فرهنگى، هم در مجموعه بشریت دارد و هم در فرهنگهاى خاص با تاكیدهاى ویژه از نظر زیست‏شناختى، تفاوتهایى وجود دارد كه بنا بر ویژگى‏هاى دو جنس قابل تردید نیست . اما این پرسش مطرح است كه آیا این تفاوتها مى‏تواند سبب برترى یك جنس، بر جنس دیگر در مسائل خاص باشد؟ و اگر مى‏تواند، این حركت از بعد زیست‏شناختى به سمت‏برترى اجتماعى و یا انحصار برخى شرایط را چه كسى تعیین كرده است و یا كدام قانون علمى چنین شرایطى را مجاب دانسته است؟ آیا این نوعى برداشت اجتماعى – تاریخى، كه بدان اشاره شد، نیست؟ واگر چنین باشد، مساله نخست‏به مساله دوم احاله داده مى‏شود . اشاره به یك بعد روان شناختى و تمایزات جنسیتى، هنوز در هاله‏اى از ابهام است و آنگونه نیست كه بخوبى بتوان از برخى تمایزهاى ادراكى و ذهنى و یا انفعالى به سوى تمایزهاى بارز اجتماعى و سیاسى قدم نهاد; گرچه مى‏توان برخى ویژگیها را در موقعیتهاى اجتماعى مشخص نمود و سپس ویژگیهاى رفتارى و ار گانیكى لازم را براى این موقعیت‏ها تعیین كرد و تشخیص داد كه كدامیك از این دو جنس به نحو بهترى از عهده آن بر خواهند آمد . در زمینه ابعاد روان شناختى نیز متاسفانه نگرش عمومى و تاریخى و غیر مستدل با وجوه علمى در آمیخته شده و ادعاها، مبناى كافى براى استقرار ندارند . در هر دو جنبه زیست‏شناختى و روان شناختى، جاى پاى برداشت عمومى و فرهنگى پیداست . حقوق زنان در اسلام رجوع به حقوق زن در اسلام، مارا براى بررسى آیات مربوط به فعالیتهاى اجتماعى – سیاسى زنان آماده مى‏سازد. حقوق زن از دیدگاه قرآن: اسلام تفاوتى بین زن و مرد از نظر انسانى قائل نیست و ملاك برترى و سعادت تنها در تقوا تمركز یافته است . به آیه ذیل توجه كنیم: یا ایها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله علیم خبیر ; “اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفریدیم و آنگاه شعبه‏هاى بسیار وفرق مختلف گردانیدیم تا یكدیگر را بشناسید . گرامترین شما نزد خدا با تقواترین شماست و خدا كاملا آگاه است .” (11) و یا در جاى دیگر مى‏گوید: انى لااضیع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض; “همانا من عمل هیچكس از زن و مرد را بى‏مزد نمى‏گذارم همه شما از هم هستید .” (12) دقت در این آیات نشان مى‏دهد كه تنها تقوا و درست‏كردارى ملاك تفاوت زن و مرد است . در اسلام هرگز در مورد وجه انسانى این دو جنس سخنى مطرح نشده است; چه در این دیدگاه این دو جنس، از نظر حقوق انسانى متساویند . جنسیت متفاوت، نمایانگر تفاوتهایى نیز هست . این تفاوتها برخى از تكالیف و مجازاتها را رقم مى‏زند كه در دو جنس متفاوت است . عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودى كه طبیعت، زن و مرد را در وضع نا مشابهى قرار داده است هم با عدالت و حقوق فطرى، بهتر تطبیق مى‏كند و هم سعادت خانوادگى را بهتر تامین مى‏نماید، و هم اجتماع را بهتر به جلو مى‏برد . لازمه عدالت و حقوق فطرى و انسانى زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره‏اى از حقوق است (13) ; بنابراین شهید مطهرى به نوعى حقوق فطرى و طبیعى معتقد است كه مبتنى بر ظرفیت‏هاى موجود بنا شده است . راه تشخیص حقوق طبیعى و كیفیت آنها مراجعه به خلقت و آفرینش است هر استعداد طبیعى یك سند طبیعى براى یك حق طبیعى است . انسان از آن جهت كه انسان است، از حقوق خاص به نام حقوق انسانى برخوردار است و حیوانات از این نوع حقوق برخوردار نمى‏باشند . افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعى غیر خانوادگى یعنى از لحاظ حقوقى كه در اجتماع بزرگ – خارج از محیط خانواده – نسبت‏به یكدیگر پیدا مى‏كنند وضعى مساوى و مشابه دارند و تفاوت آنها در حقوق اكتسابى است كه بستگى به كار، انجام وظیفه و شركت در مسابقه انجام تكالیف دارد; یعنى حقوق اولى طبیعى آنها برابر یكدیگر و مانند یكدیگر است; همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده كنند، كار كنند، در مسابقه زندگى شركت نمایند، خود را نامزد پست‏هاى اجتماعى بكنند و براى تحصیل و بدست آوردن آن از طریق مشروع كوشش كنند . همه مثل هم حق دارند استعدادهاى علمى و عملى وجود خود را ظاهر كنند; تفاوتى اگر هست مربوط به تاریخچه تحول فردى و اجتماعى است و یا به دیگر سخن در حقوق اكتسابى است . (14) این نگاه فشرده ما را با حقوق دو جنس در اجتماع غیر خانوادگى روبرو مى‏كند . اما در اجتماع خانوادگى چطور؟ آیا افراد بشر در اجتماع خانوادگى نیز از لحاظ حقوق اولیه طبیعى، وضع مشابه و همانندى دارند و تفاوت آنها در حقوق اكتسابى است؟ یا بر عكس؟ نگاهى به این نظریات، دو دیدگاه را مشخص مى‏سازد: 1) دیدگاهى كه به تشابه حقوق زن و مرد در خانواده معتقد است . 2) دیدگاهى كه عدم تشابه حقوق مذكور را باور دارد . دیدگاه نخست معتقد است كه اجتماع خانوادگى مانند اجتماع مدنى است . افراد خانواده داراى حقوق همانند و متشابهى هستند . زن و مرد با استعدادها و نیازهاى مشابه در زندگى خانوادگى شركت مى‏كنند و سندهاى مشابهى از طبیعت در دست دارند . قانون خلقت‏بطور طبیعى براى آنها تشكیلاتى در نظر نگرفته و كارها و پست‏ها را میان آنها تقسیم نكرده است . دیدگاه دوم معتقد است كه شرایط اجتماع خانوادگى از اجتماع مدنى متفاوت است . زن و مرد با استعدادها و احتیاجهاى مشابهى در زندگى خانوادگى شركت نمى‏كنند و سندهاى مشابهى از طبیعت در دست ندارند، قانون خلقت آنها را در وضع نا مشابهى قرار داده و براى هر یك از آنها مدار و وضع معینى در نظر گرفته است . اینكه كدامیك از دیدگاههاى مورد اشاره صحیح است، چندان دشوار نیست . اگر به استعدادها و احتیاجهاى طبیعى زن و مرد، به عبارت دیگر به سندهاى طبیعى كه قانون خلقت‏بدست هر یك از زن و مرد داده است، مراجعه كنیم تكلیف روشن مى‏شود . (15) اكنون ما باید توجه خود را به سوى طبیعت‏حقوق خانوادگى زن و مرد معطوف كنیم . در این زمینه دو چیز را باید در نظر بگیریم: یكى اینكه آیا زن و مرد از لحاظ طبیعت تفاوتى دارند یا نه و این تفاوتها در چه حد است؟ دیگر اینكه این تفاوتها چه چیزى را تعیین مى‏كند؟ آیا مى‏تواند تعیین كننده شرایط و وضعیت اجتماعى و خانوادگى ووظایف ویژه‏اى براى هر جنس باشد ؟ و یا اینكه هدف خلقت از این تفاوتها چیز دیگرى است جز آنچه كه ما به جستجوى آن بر مى‏آییم و از آن به حق یا نا حق تعبیر مى‏كنیم . شهید مطهرى اشاره دارد كه: تفاوت‏هاى زن و مرد “تناسب‏” است نه نقض وكمال . (16) بطور كلى زن و مرد از نظر اسلام در خانواده از حقوق متفاوتى برخوردارند . اما در اجتماع چنین تفاوتى كمتر بیان شده است . سیاست، قرآن و زن اگر قدرت و سامان بخشى اجتماعى، اساس سیاست را تشكیل دهد، حقوق سیاسى، یك حقوق غیر خانوادگى است . البته نمى‏خواهیم بگوییم كه با هم بى‏ارتباط هستند؟ بلكه قصدمان تصریح و دقت در جنبه‏هاى متفاوت این مساله است . پس در این حقوق غیر خانوادگى، قرآن چه تصریحاتى دارد؟ چگونه به مساله نگاه مى‏كند؟ الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم; “مردان را بر زنان حق سر پرستى است‏به واسطه آن برترى كه خدابعضى را بر بعضى مقرر داشته و هم به واسطه آنكه مردان از مال خود به زنان نفقه مى‏دهند .” (17) با توجه به این آیه، برخى مفسران نتیجه مى‏گیرند كه مردان در واحد اجتماعى خانواده و در غیر از آن، سرپرست زنان هستند . اگر چنین تفسیرى صحیح باشد، بنابراین خود به خود باید بپذیریم كه آنچه را تحت عنوان قدرت و سامان دهى اجتماعى در نظر مى‏گیریم، به قامت مردان برازنده است تا زنان و زنان اگر مشاركتى هم دارند باید تحت نظارت آنها باشد . آیا نمى‏توان در این برداشت تردید كرد؟ حقیقت این است كه در قرآن مصادیقى یافت مى‏شود كه زنان در مناصب عالى قدرت و اداره حكومت قرار داشته و از طرفى در فعالیتهاى سیاسى چون بیعت‏با پیامبر اسلام شركت كرده‏اند . اما قبل از اینكه به دیگر موارد یاد شده بپردازیم، باید بدانیم آیا این برداشت و تفسیر، فى نفسه، صحیح است‏یا نه؟ عده‏اى از مفسران معتقدند در آیه “الرجال قوامون‏” ، “قیم‏” به معناى كسى است; كه مسؤول قیام به امر شخص دیگر است كلمه “قوام‏” صیغه مبالغه و به معناى قیم و سرپرست است . (18) و مراد از جمله “بما فضل الله بعضهم على بعض‏” زیادت‏هایى است كه خداى تعالى به حسب طاقتى كه مردان بر اعمال دشوار و امثال آن دارند به آنان داده است; چون زندگى زنان یك زندگى احساسى و عاطفى است، كه اساس و سرمایه‏اش رقت و لطافت است، و مراد از جمله “بما انفقوا من اموالهم‏” مهریه و نفقه‏اى است كه مردان همواره به آنان مى‏پردازند . از عمومیت علت‏بدست مى‏آید كه حكمى كه مبتنى بر آن علت است‏یعنى قیم بودن مردان بر زنان نیز عمومیت دارد و منحصر به شوهر نسبت‏به همسر نیست و چنان نیست كه مردان تنها بر همسر خود قیومیت داشته با شند، بلكه حكمى كه جعل شده براى نوع مردان بر نوع زنان است; البته در جهات عمومى كه ارتباط با زندگى هر دو طایفه دارد از جمله جهات عمومى كه عامه مردان بر عامه زنان قیومیت دارند، حكومت و قضاست كه حیات جامعه به آنها بستگى دارد، و قوام این دو مسؤولیت و یا دو مقام بر نیروى تعقل است، كه در مردان بالطبع بیشتر و قوى‏تر از زنان است; همچنین دفاع مسلحانه از سرزمین كه قوام آن برداشتن نیروى بدنى و عقلى است كه هر دوى آنها در مردان بیشتر از زنان است . بنابراین، “الرجال . . .” اطلاقى تام و تمام دارد كه با جملات بعد “فالصالحات . . .” – كه ظاهر در خصوصیاتى است كه بین زن و شوهر مى‏باشد مقید نمى‏گردد; بلكه مقصود این است كه فرعى از فروع این حكم مطلق را ذكر و جزیى از جزئیات آن كلى را بیان كند، پس این حكم جزیى است كه از آن حكم كلى استخراج شده است، نه اینكه مقید آن باشد . (19) بنابراین علامه طباطبایى و بعضى دیگر از علما (20) حكم سرپرستى مردان بر زنان را منحصر به شوهر نمى‏دانند ; بلكه سرپرستى نوع مردان را بر نوع زنان در همه جهات عمومى كه زندگى آنها به آن مرتبط است، مى‏دانند; البته گروهى دیگر از مفسران و علما این حكم را ناظر به روابط خانوادگى مى‏دانند . (21) از طرفى در شان نزول آیه گفته شده است كه حسن وقتاده و ابن جریح وسدى مى‏گویند كه مردى زن خویش را كتك زد، شكایت نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله برد و درخواست قصاص نمود، سپس این آیه نازل گردید . (22) با توجه به شان نزول آیه – اختلاف خانوادگى – و ادامه آیه كه درباره همسران شایسته و زنانى است كه بیم بر ناسازگارى آنها مى‏رود و آیه بعد كه درباره روش اصلاح اختلافات خانوادگى است، حكم سرپرستى كه علت و منشا خارجى واقعى دارد و تنها امرى اعتبارى نمى‏باشد، به دو جهت‏به مرد داده شده است: 1) نخست، فضیلت ذاتى و طبیعى كه خداوند مردان را از جهاتى بر زنان برترى داده است; مانند ترجیح قدرت تفكر وتعقل آنان بر نیروى عاطفه و احساسات و داشتن توان و نیروى جسمى بیشتر كه با اولى حسن تدبیر و با دومى از حریم خانواده خود دفاع مى‏نماید . حالات عاطفى تحت تاثیر ادراكات عقلى انسان قرار دارد و اصولا زاییده ادراك ملایمات و ناملایمات مى‏باشد، در نتیجه حوزه ادراكى انسان از شدت و ضعف عواطف و انفعالات انسانى تاثیر مى‏پذیرد; هر چه عواطف شدیدتر و قویتر باشد، این تاثیر وتاثر ادراك و عاطفه خواهد بود . به همین جهت علیرغم آنكه مرد و زن در خلقت وحدت نوعى دارند و در استعدادهاى انسانى از جمله استعداد عقلانى مساوى هستند، ضعف و شدت عاطفى خود به خود زمینه ظ هور و شكوفایى عقل و قواى دماغى را در زنان محدود مى‏سازد و در مردان رشد و توسعه مى‏دهد; علاوه بر آن ضعف و شدت عاطفى و عقلانى با وظایف تكوینى زن و مرد نیز تناسب دارد . به‏همین دلیل مردان به جهت آنكه كمتر از زنان تحت تاثیر ساختار عاطفى خویش قرار دارند، از حیث قدرت عقلانى خود به خود بر زنان برترى پیدا مى‏كنند . بر عكس زنان به جهت غلبه و قدرت غاطفى، بر مردان غالب شده و آنها را تحت تاثیر روانى خود قرار مى‏دهند و در نتیجه مردان از حیث عاطفى و زنان از حیث عقلانى نسبت‏به یكدیگر احساس نیاز مى‏كنند . (23) 2) جهت دیگر عرضى و اكتسابى است و از دادن نفقه و مهریه از جانب مردان به زنان ریشه مى‏گیرد; بنابراین مى‏توان به ابن نتیجه رسید كه آیه در رابطه با نظام خانوادگى است كه به عنوان یك واحد كوچك اجتماعى نیازمند به سرپرستى و رهبرى است كه به دلایل مذكور این وظیفه به عنوان مدیر اجرایى منزل به مرد واگذار مى‏شود . مجموع دو علت، سبب ایجاد چنین مسؤولیتى براى مردان در نظام خانوادگى شده است، زیرا اگر چه علت اول عمومیت دارد ولى علت منحصر نمى‏باشد تا حكمى كه مبتنى بر آن علت است‏یعنى قیم بودن مردان بر زنان نیز عمومیت داشته باشد و شامل اجتماع غیر خانوادگى هم گردد . چه علت دوم كه مراد از آن مهریه‏اى است كه مردان به زنان مى‏دهند، و نفقه‏اى كه همواره به آنان مى‏پردازند، تنها در اجتماع خانوادگى است; لذا قیومیت منحصر به مورد زن و شوهر است‏یعنى در روابط زوجین ریاست‏خانواده از خصایص شوهر است . و الا لازم مى‏آید كه هر كدام از علتها، علت مستقل با شند و حال آنكه در آغاز هر دو تعلیل “باءسببیه‏” ذكر شده و آن دو با “واو” به هم عطف شده‏اند و در اینجا “واو” مفرده عاطفه به معناى جمع است . (24) همچنین تعلیل اول بدلیل عمومیتش كه هم نظام خانوادگى و هم نظام غیر خانوادگى را شامل مى‏شود، ما را از تعلیل دوم بى‏نیاز مى‏كند; بنابراین به نظر مى‏رسد ذكر دو دلیل، حكم قیومیت مردان را منحصر در نظام خانوادگى مى‏كند . ادامه آیه “فالصالحات قانتات‏” (زنان شایسته مطیع هستند . .). كه مربوط به رابطه زن و شوهر است، این توضیح را تایید مى‏كند و ما را بى‏نیاز از بیان این امر مى‏كند كه: ادامه آیه فرعى از فروع این حكم مطلق را ذكر نموده و جزیى از میان آن كلى را بیان مى‏كند . البته تذكر این نكته ضرورى است كه به استناد “بما فضل الله بعضهم على بعض‏” برخى از علما یك ضابطه كلى و ملاك همه جانبه‏اى بدست آورده‏اند كه جهاد و حكومت و قضاوت را از واضحترین مصداقهاى لزوم قیمومیت مردان بر زنان دانسته‏اند; پس تمسك به این آیه مباركه پایه و محور اساسى در استدلال بر منع زنان از این امور سه گانه است . (25) بعضى این مساله را از مسلمات اسلام و مستند آن را آیات، روایات، اجماع و سیره پیامبر اسلام و سیره مسلمانان (26) مى‏دانند; از جمله روایاتى كه به آن استناد مى‏كنند، كلام پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله است كه فرمود: “ملتى كه زمامدار و حاكم آن زن است رستگار نخواهد شد .” و فرمود: “زن نباید مقام قضاوت را به عهده گیرد .” (27) به هر حال به نظر مى‏رسد كه آیات و روایات در این زمینه نیازمند بررسى است كه آیا براى رسیدن به مناصب سه گانه شرط ذكوریت (مرد بودن) لازم است‏یا نه؟ اكثر فقها این شرط را لازم مى‏دانند . (28) از طرفى بجاست‏به یك مورد واضح در قرآن كریم اشاره نماییم . در بیشتر استدلالها ى موافقان، سرپرست و قیمومیت مردان بر زنان در تمامى شؤون، غلبه جنبه‏هاى انفعالى نسبت‏به عقلانى در زنان مورد استدلال قرار گرفته است . بدون اینكه بخواهیم این مورد را رد كنیم و یا بپذیریم بجاست‏به داستان ملكه سبا در قرآن توجه كنیم. الف – ملكه سبا در قرآن یكى از زنانى كه قرآن كریم به عنوان نمونه‏اى شایسته مطرح مى‏نماید بلقیس ملكه شهر سبا پایتخت‏یمن است كه آیات شریف قرآنى تصویر سلطنت ملكه یمن را از زبان هدهد چنین بیان مى‏كند: انى وجدت امراه تملكهم و اوتیت من كل شى‏ء و لها عرش عظیم . وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله . (29) جمله “و اوتیت من كل شى‏ء” وصف وسعت مملكت، و عظمت‏سلطنت آن زن است و همین خود قرینه است‏بر اینكه منظور از “كل شى‏ء” در آیه هر چیزى است كه سلطنت عظیم محتاج به داشتن آنها است، مانند حزم، احتیاط، عزم، تصمیم راسخ، سطوت، شوكت، آب و خاك بسیار، خزینه سرشار، لشگر و ارتشى نیرومند، و رعیتى فرمان بردار . لكن از بین همه اینها تنها نام عرش عظیم را برده است . “و جدتها و قومها . . .” دلیل بر این است كه مردم آن شهر وثنى مذهب بوده‏اند و آفتاب را به عنوان رب النوع مى‏پرستیدند . (30) بعد از گزارش هدهد درباره ملكه یمن حضرت سلیمان علیه السلام نامه‏اى نوشت و به هدهد داد تا آن را بسوى ایشان ببرد و سپس در كنارى قرار گیرد و عكس العمل آنها را مشاهده كند . آنچه در اینجا مهم است عكس العمل ملكه سبا در برابر نامه حضرت سلیمان است; بانویى كه اداره امور مملكت را بر عهده دارد، بالاترین مقام سیاسى یك كشور و داراى عظمت و حشمت و جاه و جلال است، با این نامه چگونه برخورد خواهد كرد و چگونه تدبیر و تصمیم‏گیرى مى‏كند؟ در ابتدا امر نامه را براى بزرگان ملكت‏خود مى‏خواند . سپس با درباریانش به مشورت مى‏پردازد و به آنها مى‏گوید: قالت‏یا ایها الملا . . . ; (31) “اى رجال كشور، شما در كار من نظاره كنید و راى و نظر دهید كه من تاكنون بى حضور شما براى هیچ كارى تصمیم نگرفته‏ام .” قالوانحن اولواقوه و اولواباس . . . ; (32) “گفتند رجال مملكت كه ما داراى نیروى كامل و ارتشى قوى هستیم لیكن اختیار با شماست تا به صلح یا جنگ دستور فرمایى .” قالت ان الملوك اذا . . . ; (33) “بلقیس گفت: پادشاهان چون به دیارى حمله آورند آن كشور را ویران سازند و عزیزترین اشخاص مملكت را ذلیل‏ترین افراد مى‏گردانند و سیاستشان بر این كار خواهد بود .” از ظاهر كلام درباریان كه كلام خود را با جمله “نحن اولوا قوه و اولوا باس شدید” آغاز كردند بر مى‏آید كه آنان میل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همین را فهمیده بود، نخست‏به مذمت جنگ پرداخت و در پایان راى خود را ارائه داد . اول گفت: “ان الملوك اذا دخلوا قریه افسدوها” ; یعنى جنگ عاقبتى جز غلبه یكى از دو طرف و شكست طرف دیگر و فساد قریه‏ها و شهرها و ذلت عزیزان آن ندارد . به همین دلیل نباید بدون تحقیق اقدام به جنگ كرد . باید نیروى خود را با نیروى دشمن بسنجیم، اگر تاب نیروى اورا نداشتیم، تا آنجا كه راهى به صلح داریم، اقدام به جنگ نكنیم، مگر اینكه راه منحصر به جنگ باشد و نظر من این است كه هدیه‏اى براى او بفرستیم، ببینیم فرستادگان ما چه خبرى مى‏آورند، آنگاه تصمیم به جنگ یا صلح مى‏گیریم . (34) در آیات فوق استدلالها، دور اندیشى‏ها، متانت راى و سیاستى محكم و منطقى كه دو بازوى سیاست‏خارجى و داخلى را در خود دارد به چشم مى‏خورد . در بعد داخلى در عین جریحه دار كردن اذهان اطرافیان، مشورت را پایه كار قرار مى‏دهد اما بر استدلالى دقیق تكیه مى‏زند و در نهایت‏با اینكه مشاوران گرایش به جنگ دارند حوادث را به وجه مثبت‏با درایتى خاص، راهبرى مى‏كند . استدلال خود را نیز، در لطافت‏شور، ممزوج مى‏كند و معتقد است كه باید یك بار دیگر، آزمونى را رقم زند و بدین خاطر مى‏گوید: و انى مرسله الیهم . . . ; (35) “من هدیه‏اى سوى آنها مى‏فرستم، ببینم فرستادگان چه خبر مى‏آورند؟” معناى اینكه گفت: “فناظره بم یرجع المرسلون‏” این است كه ببینیم چه عكس العملى نشان مى‏دهد، تا ما نیز به مقتضاى آن عمل كنیم . (36) سپس قرآن كریم مى‏فرماید: چون فرستادگان بلقیس حضور سلیمان رسیدند، گفت: شما مى‏خواهید مرا به مال دنیا مدد كنید؟ آنچه خدا به من عطا فرموده، بسیار بهتر از این مختصر هدیه شماست . آرى شما مردم دنیا خود به این هدایا شاد شوید . اى فرستاده بلقیس با هدایا به سوى ایشان باز گرد كه من لشگرى بى‏شمار بر آنها مى‏فرستم كه هرگز در مقابل آن مقاومت نتوانند كرد و آنها را با ذلت وخوارى از آن ملك بیرون مى‏كنم . آنگاه سلیمان رو به حضار بارگاه كرد و گفت: كدامیك تخت‏بلقیس را پیش از آنكه تسلیم امر من شود، خواهد آورد از آن میان عفریت جن گفت: من چنان بر آوردن تخت او قادر و امینم كه پیش از آنكه تو از جایگاه قضاوت خود برخیزى، آن را به حضور آرم . آن كس كه به علم كتاب الهى دانا بود گفت: كه من پیش از آنكه چشم بر هم زنى تخت را به اینجا آرم . و همان دم حاضر نمود . چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده كرد گفت: این توانایى از فضل خداى من است تا مرا بیازماید كه نعمتش را شكر مى‏گویم یا كفران مى‏كنم و هر كه شكر نعمت‏حق كند، شكر به نفع خویش كند و هر كه كفران كند، همانا پروردگارم بى نیاز و كریم است . آنگاه سلیمان گفت: تخت‏بلقیس را نا شناس گردانید تا بنگریم كه وى سریر خود را خواهد شناخت‏یا نه؟ (37) منظورش از این دستور امتحان وآزمایش عقل آن زن بود، همچنان كه منظورش از اصل آوردن تخت اظهار معجزه‏اى باهر از آیات نبوتش بود . (38) هنگامى كه بلقیس آمد، از او پرسید: “آیا عرش تو چنین است؟ وى گفت: گویا همین است . و ما پیش از این مى‏دانستیم و تسلیم امر سلیمان بودیم .” (39) در تفسیر این آیه علامه طباطبایى مى‏فرماید: سلیمان به بلقیس فرمود: آیا تخت تو اینچنین بود و خواست تا سؤال را كاملا ناشناخته كند . ملكه سبا در جواب گفت: گویا همان است و بدین وسیله خواست تااز سبك مغزى و تصدیق بدون تحقیق اجتناب كند . چون غالبا از اعتقادات ابتدایى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جایى نگرفته با تشبیه تعبیر مى‏آورند . ملكه سبا از دیدن تخت مى‏گوید ما قبلا از چنین سلطنتى خبر داشتیم و تسلیم امر او شده بودیم ; لذا سر در اطاعت او آورده‏ایم . (40) سرانجام بعد از مناظره و مباحثه گفت: رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سلیمان لله رب العالمین; (41) “بارالها سخت‏بر نفس خویش ستم كردم و اینك با رسول توتسلیم فرمان پروردگار عالمیان گردیدم .” در گفتار خود نخست‏به درگاه پروردگارش استغاثه مى‏كند و به ظلم خویش كه خداى را از روز اول و یا از هنگام دیدن این آیات نپرسیده است اعتراف مى‏كند و سپس به اسلام و تسلیم خود در برابر خداوند شهادت مى‏دهد . (42) در مقایسه با فرعون كه آن همه معجزات حیرت‏انگیز را از موسى دید و روز به روز كفرش افزوده شد، زنى چون بلقیس را مى‏بینیم كه به تمام افكار و اعتقادات نادرست‏خود و قومش پشت پا زد و توبه كرد و با دلى خاضع به خداى یكتا ایمان آورد و كوچكترین مقاومتى در مقابل حق از خود نشان نداد . داستان ملكه سبا پاسخى است‏به آنان كه زن را فاقد روحیه كاردانى، تدبیر، آینده‏نگرى، سیاست و گرایش به كمال مى‏انگارند . (43) این بررسى ما را به سطح اول یا مرتبه اول هرم قدرت در سیاست كه پیشتر اشاره كردیم باز مى‏گرداند . اما جالب است كه ما در قرآن نمونه‏اى هم داریم كه مربوط به قاعده هرم مى‏شود وآن مساله بیعت زنان با پیامبر است . ب) بیعت زنان با رسول اكرم صلى الله علیه و آله در مسائل مهم و بنیادین، قرآن براى زن نیز مسؤولیتى چون مردان قائل است و براى او این حق را قائل شده كه در مسائل اصلى، تصمیم گرفته، و بر مبناى شناخت و اعتقاد خود در مورد روش سیاسى و حكومتى تصمیم بگیرد . در این رابطه در قرآن كریم آیه‏اى درباره بیعت زنان با حضرت رسول صلى الله علیه و آله ذكر شده است كه به امر خداوند متعال بیعت و پیمان زنان با پیامبر صلى الله علیه و آله مورد پذیرش قرار گرفت . یا ایها النبى اذا جائك المؤمنات یبایعنك على ان لا یشركن بالله شیعا و لایسرقن و لا یزنین و لا یقتلن اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینك فى معروف فبایعهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحیم; (44) “اى پیامبر هنگامى كه زنان مؤمن به سوى تو مى‏آیند (و مى‏خواهند) با تو بیعت كنند كه چیزى را براى خدا شریك نیاورند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، فرزند نا مشروع نیاورند و آن را به دروغ به شوهر خویش نسبت ندهند و در هیچ كار نیكى، تو را فراموش نكنند، با آنها بیعت كن و از خداوند براى آنها آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است .” طبق روایات متعدد وقتى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مكه را فتح كرد، نخست مردان و سپس زنان با آن حضرت بیعت كردند . بیعت مردان به صورت، دست دادن بارسول خدا صلى الله علیه و آله انجام گرفت . براى بیعت زنان به دستور پیامبر ظرفى را پر ازآب كردند وپیامبر دست‏خود را در آن فرو برد وبیرون آورد و سپس به زنان فرمود: همگى دست‏خود را در آن آب فرو برید و بیرون آورید . در آیه فوق مواد بیعت زنان با پیامبر ذكر شده است و به پیامبر دستور داده شده كه با زنان مؤمنى كه مى‏خواهند براساس این مواد با او بیعت كنند، بیعت كند و این تعهد و قرارداد آنان را بپذیرد . در قرآن مجید بیعت‏به صورت یك قرارداد لازم‏الاجرا میان بیعت‏كنندگان و شخص حاكم به رسمیت‏شناخته شده و آثارى بر آن مترتب گردیده است . قبایلى كه در عربستان زندگى مى‏كردند براى حفظ منافع و مصالح قبیله و افراد و دفاع از آنان در برابر بیگانگان، با فردى كه او را صالح تشخیص مى‏دادند، وارد مذاكره مى‏شدند، نیازها و شرایط خود را بازگو مى‏كردند و وقتى میان آنها و رئیس مورد نظر ، توافق نهایى حاصل مى‏شد و وى زمامدارى آنان را مى‏پذیرفت، با وى دست مى‏دادند . این دست دادن به معناى منعقد كردن قطعى و تخلف‏ناپذیر حكومت‏شخص حاكم و تبعیت‏بیعت كنندگان از او بود . ماهیت‏حقوقى و سیاسى بیعت ذكر شد; اما وقتى مؤمنان با پیامبر بیعت مى‏كردند، بعد دیگرى نیز بطور طبیعى بر آن افزوده مى‏شد و آن بعد دینى و معنوى بیعت‏بود; زیرا یعت‏با یك پیامبر، بر اساس عمل به تعالیم وى، مطلبى بود فراتر از بیعت‏با یك حاكم دنیوى كه تنها به منظور حفظ زندگى و منافع مادى، انجام مى‏شد . در حقیقت پس از بیعت‏با پیامبر مردم دو تعهد و مسؤولیت داشتند: نخست تعهد ومسؤولیت در مقابل فرمان الهى و دیگرى تعهد و مسؤولیت در مقابل قراردادى كه خود با پیامبر و امام بسته بودند و مانند همه قراردادهاى مشروع دیگر نافذ و لازم الاجرا بود . علت اینكه پیامبر اسلام در موارد مختلف از پیروان خود بیعت گرفت، همین بود كه بیعت‏خود یك مبدا التزام و تعهد بود . ایشان مى‏خواستند رابطه حاكم و مردم در جامعه اسلامى علاوه بر نصب الهى براساس تعهد و التزام خود مردم هم استوار شود و پیمان اجتماعى محكمى بوجود آید . ادامه خواندن مقاله زن و سياست در قرآن

نوشته مقاله زن و سياست در قرآن اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>