nx دارای 20 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
خلافت و امامت در كلام اسلامى
1- امامت، مهمترین جایگاه بحثهاى كلامى
بحث و گفت و گو دربارهى خلافت و امامت، یكى از مهمترین و دیرینترین بحثها و گفت و گوهایى است كه در جهان اسلام، پس از رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله میان مسلمانان مطرح شده است. اگرچه پیش از این مسئله، دربارهى مسائل دیگرى اختلاف نظر پیدا شد، اما اختلاف در فلسفهى امامت و خلافت، داراى ویژگىهاى بى مانندى بود. عبدالكریم شهرستانى، پس از اشاره به پارهاى از اختلافات و مباحثههایى كه به هنگام رحلت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، مىگوید:
پنجمین اختلاف آنان – كه بزرگترین اختلاف میان امت اسلامى به شمار مىرود – اختلافشان دربارهى امامتبود; زیرا، دربارهى هیچ یك از قواعد دینى، در هیچ زمانى، چنان نزاع و ستیزى كه دربارهى امامت در گرفته است، رخ نداده است.وى، آن گاه به ماجرایى كه در سقیفهى بنى ساعده اتفاق افتاد، اشاره كرده، گفته است: مهاجران و انصار، دربارهى امامت، اختلاف كردند. انصار گفتند: «امیرى از ما و امیرى از شما، عهده دار امر خلافت و امامت گردد.» و سعد بن عباده را – كه بزرگ و رهبر آنان بود – از طرف خود پیشنهاد كردند. در این هنگام، ابوبكر و عمر، وارد سقیفه شدند. عمر كه از پیش، مطالبى را در نظر گرفته بود تا در آن جمع و دربارهى امامت ایراد كند، مىخواستسخن بگوید، ولى ابوبكر مانع شد و خود به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ثناى خداوند، مطالبى را ایراد كرد.
عمر مىگوید: «او، همان چیزهایى را گفت كه من در نظر داشتم بگویم. گویا، او، از غیب آگاه بود. پس از پایان یافتن سخنان ابوبكر و قبل از آن كه انصار مطلبى بگویند، من با ابوبكر بیعت كردم، و مردم نیز با او بیعت كردند و در نتیجه، آتش فتنه خاموش شد. جز این كه بیعتبا ابوبكر، كارى شتاب زده و دور از تدبیر بود كه خداوند، مسلمانان را از شر آن حفظ كرد. پس اگر فردى دیگر، آن را تكرار كند، وى را بكشید. پس، هرگاه فردى بدون مشورت با مسلمانان با فرد دیگرى بیعت كند، آن دو، خود را به هلاكت افكندهاند، و قتلشان واجب است».
شهرستانى، آن گاه به تبیین این مطلب پرداخته است كه «چرا انصار بیعتبا ابوبكر را پذیرفتند و از پیشنهاد خود مبنى بر این كه هر یك از مهاجران و انصار، رهبرى داشته باشند، دستبرداشتند؟» . او مىگوید: انصار، بدان جهت از پیشنهاد خود منصرف شدند كه ابوبكر از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله روایت كرد كه آن حضرت فرمود: «الائمه من قریش; رهبران امت اسلامى، از قریشاند». آن گاه افزوده است: این، بیعتى بود كه در سقیفه واقع شد. آن گاه، مردم به مسجد آمدند و با ابوبكر بیعت كردند، جز گروهى از بنى هاشم، و ابوسفیان از بنى امیه، و امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیه السلام كه به تجهیز بدن پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و تدفین او مشغول بود و در این منازعه شركت نداشت.
اینك، ما، در پى تحلیل و بررسى ماجراى سقیفهى بنى ساعده نیستیم، غرض از نقل این مطلب، بیان اهمیت مسئلهى امامت و خلافت از دیدگاه مسلمانان صدر اسلام است.
این كه انگیزهى شركت كنندگان در سقیفه چه بود، در نتیجهى یاد شده، تفاوتى ایجاد نمىكند; زیرا، خواه، انگیزهى آنان را حفظ اسلام و جلوگیرى از فتنههاى احتمالى كه اسلام و مسلمانان را تهدید مىكرد، بدانیم و خواه، مسئلهى مقام و ریاست و نظایر آن، در هر دو صورت، رفتار آنان، گویاى این حقیقت است كه خلافت و امامت، مسئلهاى مهم و اساسى است و از مسایل محورى در جهان اسلام به شمار مىرود.
شركت نكردن امام على علیه السلام در سقیفه و وارد نشدن در آن اختلاف، یكى، بدان جهتبود كه وى، حفظ حرمت پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله را در آن زمان بر هر امر دیگرى ترجیح مىداد و بر آن بود كه در آن فاصلهى كوتاه، مسلمانان را خطرى تهدید نخواهد كرد، و دیگرى، این كه به اعتقاد او، پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در حیات خود، براى چنین مسئلهى مهمى چاره اندیشى كرده و جانشین خود را در فرصتها و مناسبتهاى مختلف – مانند غدیر خم – تعیین كرده است.
بحث دربارهى امامت و خلافت، صرفا، یك بحث تاریخى نیست تا در شرح و تبیین یك رخداد مهم در تاریخ اسلام خلاصه شود; زیرا، امامت، ابعاد و زوایاى مهم دیگرى نیز دارد. این مسئله، با حیات فكرى، اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى امت اسلامى، رابطهاى استوار و تعیین كننده دارد. جایگاه مهم و برجستهى بحث امامت در تفكر و تعالیم اسلامى از همین ابعاد اساسى و سرنوشتساز آن، ناشى مىشود. با تبیین ماهیت امامت، این مسئله، روشنتر خواهد شد.
در این جا یادآورى این نكته لازم است كه شیعه، امامت را از اصول دین و عقاید اسلامى مىداند، ولى معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب كلامى، آن را از فروع دین و احكام عملى اسلام مىشمارند. ریشهى این دو دیدگاه، این است كه از نظر شیعه، نصب و تعیین امام، از شئون خداوند است و در تعیین امام، به «انتصاب» قائل است، ولى مذاهب دیگر، نصب و تعیین امام را از شئون و وظایف مكلفان مىدانند و در تعیین امام، به «انتخاب» معتقد هستند.
در بحثهاى آینده، در این باره، بیشتر سخن خواهیم گفت، یادآورى آن در این بحث، براى بیان این مطلب است كه دو دیدگاه یاد شده، در لزوم امامت و اهمیت آن، اختلافى ندارند; زیرا، از فروع دینى بودن، سبب نمىشود كه مسئلهاى اهمیتاش كم باشد. نماز، از فروع دین است، ولى این امر، با جایگاه مهم آن در آیین اسلام، منافات ندارد.
البته، اعتقاد به این كه امامت در زمرهى اصول عقاید دینى قرار دارد، منزلت و جایگاه بهترى را به مسئلهى امامت مىبخشد.
2- حقیقت امامت
واژهى امامت، در لغت، به معناى «رهبرى و پیشوایى» است و «امام» را «مقتدا و پیشوا» گویند، خواه، آن مقتدا و پیشوا، انسانى باشد یا چیزى دیگر. ابن فارس گفته است: «امام، فردى (یا چیزى) است كه در كارها به او اقتدا مىشود، و پیامبر صلى الله علیه و آله امام و پیشواى همهى امامان است، و خلیفهى پیامبر، امام رعیت و مردم است، و قرآن، امام و پیشواى مسلمانان است» .
قرآن كریم، همان گونه كه برخى از انسانها را «امام» نامیده، كتاب آسمانى حضرت موسى علیه السلام را نیز «امام» خوانده است. دربارهى حضرت ابراهیم علیه السلام مىفرماید: «انى جاعلك للناس اماما» و دربارهى بندگان خاص الهى مىفرماید، آنان، از خداوند مىخواهند كه آنان را پیشواى پرهیزگاران قرار دهد: «واجعلنا للمتقین اماما» و دربارهى كتاب حضرت موسى علیه السلام مىفرماید: «و من قبله كتاب موسى اماما و رحمه» قرآن كریم، «لوح محفوظ» را نیز «امام مبین» دانسته و فرموده است: «وكل شىء احصیناه فى امام مبین»
متكلمان اسلامى، امامت را به «ریاست و رهبرى جامعهى اسلامى در زمینهى امور دنیوى و دینى» تعریف كردهاند. نمونههایى از تعاریف آنان را ذیلا یادآور مىشویم:
1- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا بالاصاله فی دارالتكلیف; امامت، رهبرى عمومى و بالاصاله در زمینهى امور دین و دنیا در سراى تكلیف است.
2- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا بالاصاله; امامت، رهبرى عمومى و بالاصاله (در مقابل بالنیابه) در امور دینى و دنیوى است.
3- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص نیابه عن النبى صلى الله علیه و آله; امامت، رهبرى عمومى مسلمانان در اموردینى و دنیوى به عنوان نیابت از پیامبر است.
نیابى بودن امامت نسبتبه پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله وسلم با اصالى بودن آن نسبتبه دیگر مسلمانان – چنان كه در تعریف قبل آمده است – منافات ندارد.
4- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص;
5- الامامه خلافه الرسول فی اقامه الدین، بحیثیجب اتباعه على كافه الامه. قید اخیر در این تعریف، ناظر به عمومى بودن امامت است.
6- الامامه رئاسه عامه فی امر الدین والدنیا، خلافه عن النبى صلى الله علیه و آله.
توضیحات
1- مقصود از قید «بالاصاله» در تعریفهاى یكم و دوم، احتراز از رهبرى مسلمانان به نیابتخاصه یا عامه از جانب امام است، مانند نواب خاصه و عامهى امام عصر علیه السلام و مانند والیانى كه از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر خلفا براى ولایات و مناطق مختلف تعیین مىشدند.
2- مقصود از «دارالتكلیف» این است كه امامت مصطلح در علم عقاید و كلام، امامت مردم در سراى دنیا است و امامتبه معنایى كه در آیات قرآن دربارهى قیامت آمده است، از این بحثبیرون است: «یوم ندعو كل اناس بامامهم ».
3- مقصود از «نیابه عن النبى» همان مفهومى است كه از كلمهى «خلافت» در قید «خلافه عن النبى» منظور است; یعنى، هر دو قید، ناظر به این است كه امامت، مربوط به زمان پس از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله است و امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله به شمار مىرود.
البته، واژهى «خلافت» از واژهى «نیابت» مناسبتر است; زیرا، نیابت، معمولا، در جایى به كار مىرود كه رهبر یك جامعه زنده است، ولى چون خود حضور مستقیم ندارد، فردى را به عنوان نایب و جانشین خود بر مىگزیند. مانند نواب خاص امام زمان علیه السلام ولى كلمهى «خلافت» كه ترجمهى فارسى آن «جانشین» است، در هر دو مورد به كار مىرود.
4- از آن چه گفته شد، نادرستى این نظریه كه گاهى تفاوت میان دیدگاه شیعه و اهل سنت را در باب امامت، به این صورت بیان مىكند كه شیعه، قائل به امامت، و اهل سنت قائل به خلافت است، روشن گردید; زیرا، در این باره كه رهبر امت اسلامى پس از پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله به عنوان جانشین آن حضرت، عهده دار امر امامت و رهبرى مسلمانان مىشود، میان شیعه و اهل سنت، اختلافى وجود ندارد. خلافت و امامت، دو عنوان براى یك حقیقتاند و هر یك به جنبهاى از آن نظر دارد. خلافت، ناظر به جنبهى ارتباط آن با خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله است، و امامت، ناظر به جنبهى ارتباط آن با امت اسلامى، است. بدین جهت، هم در روایات و هم در كلمات متكلمان اسلامى، هر دو اصطلاح به كار رفته است.
5- از تعاریف یاد شده به دست مىآید كه متكلمان اسلامى، اعم از شیعى و سنى، امامت را صرفا یك مقام و منصب سیاسى كه عهدهدار بر قرارى نظم و امنیت اجتماعى و سامان بخشیدن به امور مادى و مسائل مربوط به حیات دنیوى بشر است، نمىدانند، بلكه آن را مقام و منصبى دینى مىدانند كه اقدام به آن، یك تكلیف دینى به شمار مىرود. بر این اساس، قلمرو رهبرى امام، امور دینى و دنیوى، هر دو، است.
آرى، در این كه «رسالت امام در حوزهى امور دینى چیست؟ آیا تبیین شریعت نیز از وظایف و شئون امام استیا او، صرفا، مسئول اجراى احكام الهى است؟» ، میان متكلمان شیعه و اهل سنت، اختلاف نظر وجود دارد كه در آینده بررسى خواهیم كرد.
از این جا، نادرستى دیدگاه كسانى كه گمان كردهاند از نظر متكلمان اهل سنت، امامت، صرفا، یك مقام و منصب دنیوى است و جنبهى دینى و معنوى ندارد، به دست آمد.
از دیدگاه آنان، امامت، از دو نظر، جنبهى دینى و معنوى دارد: یكى، از این جنبه كه امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله است و اگر به انتخاب اهل حل و عقد تعیین مىشود، انتخاب آنان، جنبهى طریقیت و كاشفیت دارد، مانند اجماع كه طریق كشف حكم شرعى است. و دیگرى، از این جنبه كه حفظ و اجراى دین، از اهداف و اغراض امامت است.
3- وجوب امامت
اكثریت قاطع مذاهب و متكلمان اسلامى، امامت را واجب مىدانند، اگر چه در این كه «وجوب امامت وجوب كلامى استیا فقهى؟ عقلى استیا نقلى؟» ، اختلاف نظر دارند. براى روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب كلامى را یادآور مىشویم:
1- مذهب امامیه: از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب كلامى است (وجوب على الله) و نه وجوب فقهى (وجوب على الناس) . مقصود از وجوب كلامى، این است كه فعلى، مقتضاى عدل یا حكمتیا جود یا رحمتیا دیگر صفات كمال الهى است، و چون ترك چنین فعلى، مستلزم نقص در ساحتخداوندى و در نتیجه، محال است، پس انجام دادن آن، واجب و ضرورى است. البته، كسى، آن فعل را بر خداوند واجب نمىكند، بلكه او، خود، به مقتضاى صفات كمال و جمالاش، آن را بر خود واجب مىكند، چنان كه فرموده است: «كتب ربكم على نفسه الرحمه» و نیز فرموده است: «ان علینا للهدى» و آیات دیگر. امامیه، امامت را مقتضاى حكمت و لطف خداوند مىدانند و بر این اساس، آن را بر خداوند واجب مىشمارند.
خواجه نصیرالدین در این باره گفته است:
الامامیه یقولون: «نصب الامام لطف; لانه یقرب من الطاعه و یبعد عن المعصیه واللطف واجب على الله تعالى» . امامیه، مىگویند: «نصب امام، لطف است; زیرا، مردم را به طاعت نزدیك مىكند و از معصیت دور مىسازد و لطف بر خداوند واجب است».
2- مذهب اسماعیلیه: مشهور این است كه اسماعیلیه نیز مانند امامیه، وجوب امامت را وجوب كلامى (وجوب على الله) مىدانند، با این تفاوت كه از نظر آنان، فلسفهى وجوب امامت، تعلیم معرفتخداوند به بشر است. فاضل مقداد گفته است: «اسماعیلیه، امامت را بر خداوند واجب مىدانند تا معرفتخداوند را به بشر تعلیم دهد.» ، ولى محقق طوسى، این مطلب را نپذیرفته و گفته است:
آنان، به وجوب على الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلى معتقد نیستند، لكن معرفتخدا را واجب مىدانند و بر این عقیدهاند كه معرفتخداوند، از دو راه حاصل مىشود: یكى، نظر و تفكر عقلى، و دیگرى، تعلیم به واسطهى امام. بر این اساس، معرفت امام، واجب، و اطاعت از او لازم است.
وى، در كتاب قواعد العقاید، گفته است، اسماعیلیه، وجوب امامت را «وجوب من الله» مىدانند، اما در بارهى این كه «مقصود از وجوب من الله چیست؟» توضیحى نداده است، ولى با توجه به آراى فلسفى اسماعیلیه در بارهى سلسله مراتب وجود ممكنات و جایگاهى كه امام در این سلسله مراتب دارد، مىتوان مقصود از «وجوب من الله» را به دست آورد.
اسماعیلیه، عالم ممكنات را به دو عالم باطن (امر و غیب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسیم كردهاند. عالم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم، «عقل اول» است و سپس عقول دیگر و نفوس قرار دارند. آنان، امام را مظهر عالم باطن یا عالم امر مىدانند و رتبهاش بر نبى – كه مظهر نفس است – برتر است. از این رو، معرفتبه خداوند، جز توسط
امام، حاصل نمىشود. بنابراین، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مظهر و ظهور و مجلى و تجلى است; یعنى، وجود خداوند، در وجود امام، متجلى مىگردد. تجلى و ظهور، جز از جانب خداوند نیست و چون این تجلى و ظهور، مقتضاى كمال و جمال ذاتى و صفاتى خداوند است، بنابراین، امامت، وجوب من الله خواهد بود.
3- مذهب زیدیه: زیدیه، اگرچه به عنوان یكى از فرقههاى شیعه به شمار مىرود، ولى در طول تاریخ آن، گرایشهاى فكرى و مذهبى گوناگونى پدید آمده است. برخى از آنان، به نص در امامت اعتقاد دارند و امام على علیه السلام را جانشین بلافصل پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله مىدانند. آنان، امام پس از امیرالمؤمنین علیه السلام را امام حسن مجتبى علیه السلام و امام پس از او را امام
حسین علیه السلام مىدانند. از نظر آنان، تنها، این سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شدهاند و دیگر امامان، منصوب به نصب عاماند. بدین صورت كه هر یك از فرزندان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام كه عالم و زاهد و شجاع باشد و قیام كند و مردم را به مبارزه با ستمگران دعوت كند، «امام» خواهد بود; یعنى، چنین فردى، از سوى خداوند، به امامت منصوب شده است. مطابق این دیدگاه، وجوب امامت، وجوب على الله، خواهد بود. چنان كه خواجه نصیرالدین طوسى، زیدیه و كیسانیه و امامیه را از طرفداران «وجوب على الله» در مسئلهى امامتبر شمرده است.
برخى دیگر از زیدیه، به وجود نص در امامت اعتقاد ندارند و عقیدهى آنان در این مسئله، همانند عقیدهى معتزله و اهل سنت است. طبعا، این گروه، امامت را واجب على الناس مىدانند و نه واجب على الله. مؤلف مواقف گفته است: «زیدیه، به وجوب عقلى امامت معتقد بودند.»
ادامه خواندن مقاله در مورد خلافت و امامت در كلام اسلامى
نوشته مقاله در مورد خلافت و امامت در كلام اسلامى اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.