Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد روانشناسي شخصيت محمدرضا پهلوي

$
0
0
 nx دارای 33 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : روانشناسی شخصیت محمدرضا پهلوی مقدمهیكی از مسائل مهم در روانشناسی، بحث شخصیت و نظریه‎های مربوط به آن است. به جرأت می‎توان گفت آنچه مطالعات پراكنده روانشناسی را انسجام می‎بخشد، تفسیر این یافته‎ها و مطالعات در قالب یك نظریه منسجمی است كه بتواند رفتار انسان را در تمامی ابعاد شخصیتی توجیه و تبیین نماید.شخصیت از واژه لاتین پرسونا (Persona) گرفته شده و به نقابی اشاره دارد كه هنرپیشه‌ها در نمایش به صورت خود می‌زدند. پی بردن به اینكه چگونه پرسونا به ظاهر بیرونی اشاره دارد، یعنی چهره علنی كه به اطرافیانمان نشان می‌دهیم، آسان است. بنابراین، بر اساس ریشه این كلمه ممكن است نتیجه بگیریم كه شخصیت به ویژگیهای بیرونی و قابل مشاهده فرد اشاره دارد، جنبه‌هایی كه دیگران می‌توانند آنها را ببینند پس شخصیت فرد در قالب تأثیری كه بر دیگران می‌گذارد یعنی آنچه كه به نظر می‌رسد باشد، تعریف می‌شود. تعریفی از شخصیت در یكی از واژه‌‌نامه‌های استاندارد با این استدلال موافق است. این تعریف می‌گوید: شخصیت جنبه آشكار منش فرد است به گونه‌ای كه بر دیگران تأثیر می‌گذارد ولی مطمئناً هنگامی كه واژه شخصیت به كار برده می‌شود منظور همین نیست. مقصود در نظر داشتن بسیاری از ویژگیهای فرد است، كلیت یا مجموعه‌ای از ویژگیهای مختلف كه از ویژگیهای جسمانی و سطحی فراتر می‌رود. این واژه تعداد زیادی از ویژگیهای ذهنی، اجتماعی و هیجانی را نیز در بر می‌گیرد، ویژگیهایی كه ممكن است نتوانیم به طور مستقیم ببینیم، كه هر شخص امكان دارد آنها را از دیگران مخفی نگه دارد. (1) بررسی تعاریف ارائه شده از مفهوم شخصیت نزد روانشناسان نشان می‎دهد كه تعریف شخصیت مانند بسیاری از مفاهیم روانشناسی بر اساس بینش فلسفی و جهان شناختی دانشمندان مختلف صورت می‌پذیرد. به عبارت دیگر روانشناسان شخصیت، هنگامی كه حاصل مطالعات و تفكرات و یافته‌های خویش را در باب شخصیت گردآوری و خلاصه می‎كنند، آن را در تعریفی فلسفی ارائه می‌دهند. از اینرو، جای آن دارد كه پیش از پرداختن به روانشناسی شخصیت محمد رضا پهلوی، دیدگاه اسلام را درباره شخصیت به اختصار معرفی كنیم. «قل كل یعمل علی شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدی سبیلا»،(2) بگو هر كسی بر شاكله خویش عمل می‌كند و خدای شما به كسی كه راهش از هدایت بیشتری برخوردار است، داناتر است. قرآن كریم در این آیه، عمل انسان را مبتنی بر چیزی می‌داند كه آن را «شاكله» می‌نامد. به عبارت دیگر منشأ اعمال آدمی شاكله اوست، با توجه به مفهوم شخصیت در روانشناسی می‌توان به طور اجمال شاكله را معادل مفهوم شخصیت در روانشناسی گرفت. به عبارت دیگر، هنگامی كه ما تلاش می‌كنیم مفهوم شاكله را روشن نمائیم، در واقع می‌كوشیم مفهوم شخصیت از دیدگاه اسلام را تبیین كنیم. شاكله دارای معانی زیر است: 1) نیت؛ 2) خلق و خوی؛ 3) حاجت و نیاز؛ 4) مذهب و طریق؛ 5) هیئت و ساخت.از آنجا كه تمامی موارد فوق، زیربنای رفتارهای انسان قرار می‌گیرند، می‌توان گفت كه شاكله بر تمامی معانی فوق تطبیق می‌كند. به عبارت دیگر شاكله عبارت است از مجموعه نیات خلق و خوی، حاجات، طرق و هیئت روانی انسان. محیط دیكتاتوری و كودكی محمدرضامحمدرضا پهلوی در سال 1298 خورشیدی به دنیا آمد. مادر او تاج‌الملوك همسر دوم رضاخان بود؛ خانواده‎ای از مهاجرین كه پس از انقلاب بلشویكی روسیه از آذربایجان به ایران آمدند. رضاخان از این زن چهار فرزند داشت: شمس، محمدرضا و اشرف (دوقلو) و علیرضا.محمدرضا دوران كودكی را در فضایی كه دیكتاتوری بر آن حاكم بود، گذراند. این مسئله، عامل مهمی در شكل‌گیری شخصیت او بود. خانواده‌ای كه تابع اصول دیكتاتوری است معمولاً رشد كودكان را محدود می‌سازد. در این خانواده، یك نفر حاكم بر اعمال و رفتار دیگران است. در چنین خانواده‌ای فقط دیكتاتور تصمیم می‌گیرد، هدف تعیین می‌كند، راه نشان می‌دهد، وظیفه افراد را مشخص می‌سازد، امور زندگی را ترتیب می‌دهد. همه باید مطابق دلخواه میل او رفتار كنند. او فقط، حق اظهار‌نظر دارد و دستور او بدون چون و چرا باید از طرف دیگران به معرض اجرا درآید. برنامه كار افراد را دیكتاتور معین می‌كند و در كوچكترین عملی كه دیگران انجام می‌دهند، دخالت می‌نماید. تنها دیكتاتور از استقلال برخوردار است. ارزش كار دیگران به وسیله دیكتاتور تعیین می‌شود. آنچه را كه او خوب دانست خوب است و آنچه به نظر او بد جلوه كرد، بد تلقی می‌شود. دیكتاتور در كارهای خصوصی اعضا خانواده دخالت می‌كند، او می‌تواند از دیگران انتقاد كند، ولی آنچه خود او انجام می‌دهد بدون چون و چرا باید مورد تأیید دیگران واقع شود. مصالح خانواده و اعضاء آنرا فقط او تشخیص می‌دهد و دیگران باید نظر او را در این مورد قبول كنند.(3) در محیط دیكتاتوری ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. شخصیت و تمایلات و احتیاجات كودك به هیچ وجه مورد توجه نیست. احتیاجات اساسی كودك درخانواده‌ای كه وضع دیكتاتوری برقرار است، تأمین نمی‌شود. از محبت خبری نیست. فرزند، مانند دیگران در مقابل دیكتاتور شخصیتی ندارد و به عنوان یك عضو قابل احترام با او رفتار نمی‌شود. كودك در چنین خانواده‌ای احساس امنیت نمی‌كند و وضع او همیشه متزلزل است. هدف از انجام كارها را نمی‌داند و جرئت نمی‌كند دلیل آنها را بپرسد. نظم و انضباط به وضعی زننده و غیرقابل تحمل در خانه رسوخ دارد. اجرای تمایلات دیكتاتوری و پیروی از دستورات او حافظ نظم و انضباط در خانه است. كودك حق اظهار نظر ندارد و باید كوركورانه آنچه را كه دیكتاتور تعیین می‌كند، انجام دهد. حق ندارد در امور مربوط به خود نیز تصمیم بگیرد. كودكانی كه در محیط دیكتاتوری پرورش می‌یابند، در ظاهر حالت تسلیم و اطاعت ازخود نشان می‌دهند، ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب هستند. این كودكان اغلب در مقابل دیگران حالت خصومت و دشمنی به خود می‌گیرند. به كودكانی هم سن یا كوچكتر از خود آزار می رسانند. معمولاً چون افكار و عقاید خاصی را بدون چون و چرا پذیرفته‌اند، افرادی متعصب بار می‌آیند. از به سر بردن با دیگران عاجز هستند. در زمینه عاطفی و اجتماعی رشد كافی ندارند. در كارهای گروهی نمی‌توانند شركت كنند و اغلب متزلزل و ضعیف‌النفس هستند. (4) اگر روابط افراد خانواده موافق با اصول دموكراسی باشد و عقل و منطق حاكم بر روابط افراد باشد، كودكان كمتر دچار ترس می‌شوند. اما در وضعی كه پدر به صورت دیكتاتور، امور خانه را اداره می‌كند و احتیاجات اساسی ـ روانی كودكان مثل احتیاج به محبت، احتیاج به رشد شخصیت اجتماعی، احتیاج به ابراز عقاید و نظریات خود تأمین نمی‌گردد و در این وضع عوامل و موجبات ترس فراوان می‌شود و كودكان عمر خود را با ناراحتی و اضطراب به سر می‌برند. (5) بزرگ شدن در محیط دیكتاتوری، تأثیرات مختلفی بر محمدرضا نهاد. می‌توان گفت یكی از این تأثیرات، ایجاد عقده احساس كهتری در او بود. وی به منظور نفی احساس كهتری خود در برابر دیگران به جستجوی برتری‎طلبی بر می‌آید و این رفتار را به شكلهای مختلف از خود بروز می‌دهد. یكی از اشكال دفاعی او در برابر این احساس كهتری در كودكی، آزار و اذیت همسالان خود در مدرسه بود. چنانچه فردوست در خاطرات خود می‌گوید: «محمدرضا در طی دوره شش ساله دبستان نظام در كلاس، به خصوص به شاگردان خیلی ظلم می‌كرد. به خصوص بعضیها را خیلی آزار می‌داد و هر روز نوبت یك نفر بود كه آزار ببیند.» (6) روحیات محمدرضا بعدها در این خصوص تشدید شد و الگوی تربیتی رضاخان باعث شد كه او نسبت به زیردست، خشن و بی‌رحم باشد و به بالادست كاملاً تمكین نماید. چنانچه نسبت به انگلیس و آمریكا در تمام سلطنتش چنین بود.رضاخان در سال 1305 رسماً تاجگذاری كرد. محمدرضا در این زمان هفت ساله بود كه رسماً به ولیعهدی برگزیده شد. این انتخاب تحولی سرنوشت‌ساز در زندگی او پدید آورد. رضاشاه دستور داد بلافاصله محمدرضا را از مادر و خواهرانش جدا كنند و در كاخی جداگانه به تعلیم و تربیت او بپردازند. رضاشاه با این استدلال كه ولیعهد باید در فضایی مردانه تربیت شود، فضای خانه مادری را جای مناسبی برای تربیت او نمی‌دید. یكی از تجربه‌های فراموش نشدنی عقده‌زا برای محمدرضا، همین فلج روانی یعنی ضربه عاطفی ناشی از دور ماندن از محیط خانوادگی در سن خردسالی است. او در آن دوران نمی‌توانست دلایل عینی طرد خود را بفهمد. از یكی از احتیاجات اساسی روانی محروم مانده بود و همین امر باعث شد كه اغلب سرد و خشك، و نسبت به دیگران بی‌مهر و كمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی باشد.خودش گفته است، من تا زمان ولیعهدی با مادر و برادران و خواهران خود زندگی می‌كردم ولی بعد از تاجگذاری به دستور پدرم از آنها جدا شدم و پدرم دستور داد كه تحت تربیت خاصی ـ كه آن را تربیت مردانه می‎نامیدـ قرارگیرم. رضاشاه اجازه نداد محمدرضا در دوران كودكی واقعاً كودك باشد. تصور می‌كرد كه با زور می‌توان یك كودك را بالغ كرد. بعد از فارغ‌التحصیلی محمدرضا از مدرسه ابتدایی، رضاشاه تصمیم گرفت او را برای ادامه تحصیل به خارج از كشور بفرستد و سرانجام محمدرضا را هنگامی كه هنوز دوازده ساله نشده بود، به سوئیس فرستاد. او كه یكبار دیگر در هفت سالگی از محیط خانوادگی و محبت مادری به اجبار دور شده بود، این بار می‌بایست محرومیتی دیگر را تحمل نماید. این عقده محرومیت، یك حساسیت فوق‌العاده نسبت به كمبود محبت یا تجلیات عاطفی در او به وجود آورده بود و شاید برای تلافی همین عقده طردشدگی بود كه به طور عنان گسیخته به تغذیه كردن مادی اطرافیان خود در مدرسه سوئیسی می‌پردازد. آنها را در ساعات تفریح و شبها به اتاقش دعوت می‌كند و از آنها پذیرایی مفصلی به عمل می‌آورد. محمدرضا بعداً كه قدرت و امكانات وسیعی پیدا كرد از ثروت این ملت برای تسكین حالت بیمارگونه خود خرجهای فراوانی كرد. به نظر می‌رسد برنامه اعزام محمدرضا به سوئیس برای تحصیل از سوی انگلیسی‎ها برای آشنا ساختن محمدرضا با فرهنگ غرب طراحی شد. آنها، با قرار دادن ارنست پرون در كنار شاه، فرهنگ غرب را از طریق داستان و شعر در ذهن او تزریق كردند. محمدرضا از شرایط سخت و محدودی كه رضاخان در رأس آن بوده است به سوئیس، محیطی باز با فرهنگ غربی وارد می‌شود. هر چند دكتر نفیسی نقش رضاخان را در سوئیس و در مدرسه له‌روزه برای محمدرضا بازی می‌كند، اما محمدرضا موفق می‌شود طعم زندگی غربی را به دور از خشونت پدر بچشد. نكته قابل تأمل این كه محمدرضا زمینه ذهنی كاملاً منفعلی در مقابل فرهنگ غرب پیدا می‌كند و نمی‌تواند در آینده، تحلیل دقیقی از فرهنگ غرب داشته باشد. شاه تا آخر عمر از موهبت درك و شناخت امری ورأی كمیت و مادیات محروم ماند و گویی یكی از دردناك‎ترین و مصیبت‌بارترین مسائل برای او، درك معنویات بود. شاه تا به آخر نگرشی «كمی و حجمی» نسبت به محیط خود داشت. تكیه بیش از حد به غرب و جلب نظر آمریكا به هر قیمت برای حمایت از خود، خرید سلاحهای بیش از حد غرب، برپایی مراسم و جشنها، بذل و بخششهای فراوان همگی ناشی از چنین نگرشی در شاه بود.افرادی كه محمدرضا را در سوئیس همراهی می‎كردند، عبارت بودند از: علیرضا برادر او، حسین فردوست، مهرپور تیمورتاش و دكتر مؤدب‌الدوله نفیسی (كه به عنوان پیشكار ولیعهد انتخاب شده بود) و مستشارالملك به عنوان معلم فارسی ولیعهد. (7)در سوئیس این افراد همگی ابتدا، موقتاً به یك مدرسه معمولی به نام «اكل نوول دوشی» در شهر لوزان رفتند. ولیعهد و علیرضا در منزل یك پروفسور سوئیسی به نام «مرسیه» پانسیون شدند. ولی حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش به طور شبانه‌روزی در همان مدرسه ساكن بودند. (8) در سال تحصیلی بعد، محمدرضا، علیرضا، حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش به مدرسه شبانه‌روزی له‌روزه منتقل شدند. (9)در مدرسه قبلی محمدرضا همیشه با بچه‌ها دعوا می‌كرد. علت اصلی این دعواها این بود كه او می‌خواست خود را به عنوان ولیعهد مطرح كند. سوئیسی‌ها هم او را مسخره می‌كردند و كار به زد و خورد می‌كشید. همین رفتار نشان می‌دهد محمدرضا تغییر مكان، زمان و محیط را متوجه نشده بود.در مدرسه جدید رویه محمدرضا عوض می‌شود و با تعدادی از شاگردان، كه اغلب نیز بزرگتر از او بودند مناسبات دوستانه برقرار می‌‌كند. آنها را در ساعات تفریح و شبها به اتاقش دعوت می‌كرد و از آنها پذیرایی مفصلی به عمل می‌آورد. مسأله جالب توجه اینكه محمدرضا هیچگاه محصلین هم سن و یا كوچكتر از خود را دعوت نمی‌كرد و كلیه كسانی كه در میهمانیهای او شركت می‌كردند، از او بزرگتر بودند. در صحبت كردن با آنها همیشه تلاش می‌كرد تا خودش را به سطح آنها بكشد و چون آنها بلندقدتر بودند و نمی‌خواست در كنارشان كوتاه جلوه كند، گاهی روی پنجه پا بلند می‌شد. این حركت در او ماندگار شد و بعدها كه به سلطنت رسید، در فیلم‌ها دیده می‌شد كه با ژست خاصی روی پنجه بلند می‌شود و پاشنه پا را بالا می‌آورد. (10)محمدرضا به لحاظ فعالیتهای ذهنی در مرحله كمی و نابالغی باقی مانده و از قدرت استدلال محروم بود. فردوست می‌گوید: در مدرسه یك محصل مصری بود كه زور و بازویی داشت و مشت زن خوبی بود و دنبال حریف می‌گشت. بعضی وقتها كه دختری در اتاق بود، ولیعهد می‌خواست برای دخترك خودنمایی كند؛ از اینرو، برای مصری شاخ و شانه می‌كشید كه حریفت منم. ناگهان به جان هم می‌افتادند و طوری یكدیگر را می‌زدند كه برای پانسمان به بهداری انتقال می‌یافتند و هر روز همین بساط بود و فردای آن روز تا محمدرضا پیدا می‌شد، بچه‌ها سر و صدا می‌كردند كه «برنده مصری است» او هم مجدداً می‌پرید و مشت می‌خورد. (11)گفته فردوست این نكته مهم را ثابت می‌كند كه محمدرضا هیجانی و سطحی بوده است. هیجان و سطحی‌نگری ناشی از نابالغی و كمی‌‎نگری فرد است. خودنمایی و خودشیفتگی محمدرضا كه با دیدن یك دختر در اطاق او را به حركاتی وا می‌داشته كه مضحكه عده‌ای دانش‌آموز شود، خود بیانگر نابالغی اوست. نكته دیگری كه بسیار حائز اهمیت است و گریبان محمدرضا را تا به آخر رها نساخت، احساس ناامنی شدیدی بود كه باید آن را ناشی از خشونت و تحقیرهای رضاخان بدانیم. رضاخان حتی در سوئیس از مواظبت افراطی محمدرضا دست برنداشت و سایه رعب و وحشت خود را از طریق «دكتر نفیسی» در سوئیس ادامه داد. نفیسی كه تمام رفتار و حالات محمدرضا را زیر نظر داشت، كوچكترین خطای او را به رضاخان گزارش می‌كرد. از جمله احتیاجات اساسی ـ روانی افراد، احتیاج به امنیت است. امنیت در جهات مختلف زندگی برای تمام افراد بشر امری حیاتی و ضروری است. امنیت در زمینه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و عقیدتی، عامل مؤثری در بهداشت روانی افراد می‌باشد. وقتی روابط اعضاء یك خانواده به صورت دیكتاتوری باشد و پدر یا مادر در تمام كارها حق اظهارنظر و دخالت را داشته باشند و دیگران بدون چون و چرا موظف به اجرای دستور وی باشند؛ در چنین خانواده‌ای كودك دائماً در حال ترس و وحشت به سر می‌برد و دچار تشویش و اضطراب می‌باشد. (12) احساس ناامنی شدیدی كه ناشی از خشونت و تحقیرهای رضاخان بود، گریبان محمدرضا را تا به آخر رها نساخت و باعث شده بود كه او قدرت تجرید و تعمیم را از دست بدهد. روحیه او تا آخر عمر كمی و شكلی باقی ماند و هیچ نیروی اراده، قدرت و صلابت از او بروز نكرد. قدرت خلاقیت و ذهنی تحلیگر كه از مشخصات یك رهبر جامعه است در او وجود نداشت. شناخت‎شناسی علمی می‌گوید: سن پایین و كودكانه در مراحل اولیه ایفاء حجم را در ذهن بازسازی می‌كند و برداشت كودك از محیط صرفاً شكلی بوده و قدرت تجزیه و تحلیل ندارد. تشدید حالات روحی بیمار از نوروز به پسیكوتیك یا جنون پیشرفته به دلیل درگیری مدام با شرایط و مناسبات اجتماعی می‌باشد. علت این امر در این است كه بیمار روحی نمی‌تواند تحلیل صحیحی از شرایط متغیر محیط و مناسبات اجتماعی خود داشته باشد. به سبب درگیری‌ پیاپی، ذهن خسته شده و ساختارهای هوشی دچار آسیب عمیقی می‌شود و مورد دیگر این است كه چون فرد بیمار توانایی استدلال ندارد و جنبه‌های تقلیدی در او بسیار رشد می‌كند، این تقلید به دو صورت حاصل می‌شود: یا از طرف مقابل كه معیار تقلید از اوست محبت می‌بیند و یا خشونت و ترس و جذبه بیش از حد. فردریك ژاكوبی می‌گوید: محمدرضا انتظار داشت كه ما او را ولیعهد ایران ببینیم و در مقابل او سرخم كنیم. این مطلب حاكی از آن است كه ذهن محمدرضا قدرت تجرید و تعمیم پیدا نكرده و یا از ابتدایی‌ترین شكل تجزیه و تحلیل غافل مانده است و نباید به اشتباه این‎گونه تصور نشود كه او چون در ایران شكلی از مناسبات را تجربه كرده بود، در مدرسه سوئیسی هم می‌خواست كه آن رفتار برای او تكرار شود. نكته مهم در این مسأله آنجاست كه محمدرضا تغییر مكان، زمان و محیط را متوجه نمی‌شد.محمدرضا از همان دوران نوجوانی می‌كوشید كه او را در سطح بالایی بپذیرند و هر جا حضور پیدا می‌كند، مطرح باشد. به همین سبب باج دادن به اطرافیان به اشكال مختلف در تمام طول سلطنتش ادامه داشت. او از اینكه مورد انتقاد یا تحقیر قرار گیرد، به شدت می‌هراسید. چون فاقد استقلال شخصی بود و ارزیابی صحیحی از خود نداشت، اظهار نظر اطرافیان به شدت در او تأثیر می‌كرد.محمدرضا بعداً كه قدرت و امكانات وسیعی پیدا كرد از ثروت این ملت برای تسكین حالت بیمارگونه خود خرجهای فراوانی كرد. خودشیفتگی و عقده خود بزرگ‌بینی كه ناشی از خشونت و تحقیر رضاخان بود در جشنهای دوهزار و پانصد ساله نمود پیدا كرد و بودجه‌های كلانی صرف آن شد تا شاه را در منطقه و سطح جهان مطرح سازد. آمریكا نیز به این حالت شاه دامن می‌زد. شاه، مبالغ زیادی به روزنامه‌ها و مجلات خارجی باج می‌داد تا در وصف او بنویسند و انتقادی از حكومت او به عمل نیاورند.شكل‎گیری استعدادهای شاهفردوست در مورد استعداد شاه چنین می‌نویسد:محمدرضا در ریاضیات بسیار ضعیف بود، اصولاً حوصله فكر كردن نداشت. او از همان كودكی اهل تفكر عمیق و همه‌جانبه نبود. زود خسته می‌شد و بیشتر علاقه داشت پیشنهادات را بپذیرد. چون قبول پیشنهاد زحمتی نداشت. (13)گفته فردوست نشان می‌دهد كه محمدرضا ابزار تفكر را به دست نیاورده بود و این ناشی از همان عامل خشونت و فشارهای روحی رضاخان بر محمدرضا بود. اصولاً هنگامی كه قدرت استدلال در فرد ضعیف باشد او بیشتر تمایل به مسائل كمی دارد. همان طور كه قبلاً اشاره شد شرایط محیطی و تربیتی فرد را از ذهنیت كمی به كیفی و از تخیل به استدلال سوق می‌دهد. محمدرضا در مرحله كمی باقی ماند و بیشتر سعی می‌كرد خود را در این مراحل نشان دهد. به همین دلیل به ورزش روی ‌آورد آن هم نه برای سلامت و تناسب اندام، بلكه برای بالا بردن قدرت جسمی خود. محمدرضا با این نگرش، نابالغی خود را به اثبات می‌رساند. كسی كه قرار است در آینده كشوری را اداره كند بیشتر در ظواهر و اشكال باقی مانده بود. چنین نگرشی در 37 سال سلطنت او به چشم می‎خورد.همچنین علم در خاطرات خود آورده است: «شاه از هر چه مطالعه است متنفر است».(14)از مهم‎ترین علائم آسیب‌پذیری ساختارهای هوشی این است كه بیمار قدرت تجرید و تعمیم را از دست می‌دهد و اضطراب و ناامنی وجود او را فرامی‌گیرد و نابالغ می‌ماند. هر یك از مراحل ساختارهای هوشی به فرد كمك می‌كند تا از جنبه‌های تخیلی به منطق روی آورد و قدرت استدلال را در او زنده كند. داد و ستد ساختارهای هوشی از مراحل پائین به بالا و نتیجه‌گیری از سوی مرحله نهایی هوشی باعث می‌شود كه فرد بتواند قدرت تجرید و تعمیم را از طریق برداشتهای خود از محیط داشته باشد. اما هنگامی كه فردی در شرایط تربیتی سخت و خشن قرار می‌گیرد تخیل در او به قدرت اولیه خود باقی می‌ماند و به بلوغ مورد نظر نمی‌رسد.انواع مختلفی از ناهنجاریهای روانی،‌ مانند خود بزرگ‌بینی و تخیل افراطی، ترس، اضطراب، ناامنی شدید، اختلالات جنسی، سوء تغذیه و افراط و تفریط در خواب، حالاتی است كه فرد دچار آن می‌شود. شرایط تربیتی و محیطی نقش بسیار زیادی در طی كردن مراحل هوشی در جهت درست یا غلط آن ایفا می‌كند.در روانشناسی، تفكیكی كه بین شخصیتهای فعال و منفعل انجام شده است مشخص می‌كند كه تیپهای روحی منفعل به دلیل شرایط نامساعد تربیتی، خصوصاً دوران كودكی به آینه‌ای تبدیل می‌شوند كه انعكاس محیط را دارند و قدرت دخل و تصرف و تغییر اوضاع را ندارند.شخص منفعل توانایی آن را ندارد كه هیچگونه تغییری در محیط زندگی خود پدید آورد و صرفاً یك مقلد و دنباله رو چشم و گوش بسته باقی می‌ماند. اما شخص فعال نسبت به هر پدیده‌ای و عامل مسلط بیرونی عكس‌العملی نشان می‌دهد. او سعی فراوان می‌كند تا محیط را تغییر دهد و بر آن مسلط شود. شخصیت شاه یك تیپ منفعل بود و به همین دلیل سوئیس برای او محیطی دلچسب جلوه می‌كرد، چون زیبایی آنجا انعكاسی آینه‌وار در ذهن محمدرضا داشت. بالاخره در سال 1315 شمسی پس از 5 سال تحصیلی در سوئیس محمدرضا شاه به ایران بازگشت و وارد دانشكده افسری شد و بعد از مدت خیلی كوتاه به وی درجه سروانی اعطاء كردند. محمدرضا بعد از مدتی ارنست پرون مستخدم مدرسه‌اش در سوئیس را به ایران آورد و علی‎رغم مخالفت رضاخان با حضورش در ایران و دوستی‌اش با محمدرضا، دوستی خود را با وی حفظ كرد.در سال 1317 محمدرضا با فوزیه خواهر ملك فاروق ازدواج كرد؛ (15) اما، پس از چند سال از او جدا شد و ازدواجهای رسمی بعدی وی با ثریا اسفندیاری و فرح دیبا بود.به هر حال، بعد از وقایع شهریور 1320 محمدرضا پهلوی به عنوان شاه جدید بر مسند سلطنت تكیه می‌زند و تا اواخر سال 1357 به مدت 37 سال حكومت ایران در دست وی بود. در طول این 37 سال نظام حكومتی ایران و تمام تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی كشور تحت تأثیر سیاستهای وی بود كه آن سیاستها نیز زیر سایه سنگین شخصیت محمدرضا قرار داشت. بسیاری از پژوهشگران و روانشناسانی كه درباره حكومت پهلوی و شخص محمدرضا به تحقیق پرداخته‌اند، وی را دارای اختلال شخصیت دانسته‌اند. در این نوشتار، به اختصار به برخی از ویژگیها و آفات شخصیتی وی اشاره می‌شود.تملق دوستی شاهتملق دوستی شاه یكی از صفاتی بود كه در بسیاری از مواقع، نوكران و اطرافیان و حتی شخصیتهای خارجی از آن سود می‌بردند، تا به اهداف خود نزدیك شوند. این نقطه ضعف شاه چنان شدید بود كه بر هیچ‎یك از اطرافیانش پوشیده نبود. علم كه یكی از نزدیكترین افراد به شاه بود، در كتاب خود آورده است كه یك روز از شاه پرسیدم آیا اجازه می‌دهند نخست‌وزیر و وزیر خارجه را رسماً توبیخ كنم، «چون در محضر اعلیحضرت به هیچ وجه ادب و احترام لازم را به جا نمی‌آورند». شاه با این خواسته علم مخالفت می‌كند و به علم می‌گوید «ندیدی چطور وقتی با اردشیر دست می‌دهم جلوی من زانو می‌زند». علم می‌گوید «این نوع ادای احترام همان اندازه بد است كه زیاده‎روی در جهت مخالفش. آخرین باری كه در پاریس بودیم، اردشیر همین كار را كرد و یكی از خبرنگاران فرانسوی از من پرسید شاه ایران به عنوان رهبری اصلاح‌طلب و دموكرات شناخته شده، آن وقت چگونه می‌تواند تحمل كند كه یكی از وزرایش در مقابل او این چنین زانو بزند و به خاك بیفتد.» شاه اصلاً از این حرف خوشش نمی‌آید و به علم می‌گوید «حق بود به او می‌گفتی كه اردشیر رعایت سنتهای ملی مملكت را می‌كند.» (16)در رابطه با این ماجرا همان چیزی را می‌توان گفت كه علم در آن لحظه با خود گفت: «باور نكردنی است كه تا چه حد تملق و چاپلوسی می‌تواند حتی باهوشترین آدمها را هم كور كند». به گفته فریدون هویدا شاه دو تن از رؤسای جمهور آمریكا را مستوجب انتقاد می‌دانست: (17) «فرانكلین روزولت» كه در سفرش به ایران در سال 1943 شاه را مجبور كرد به دیدارش برود و دیگری «جان كندی» برای آنكه، هیچگاه شاه را به عنوان یك شخصیت مهم توصیف نكرده بود.در كتاب خاطرات پرویز راجی آمده است: «در ضیافت شام كه به افتخار 62 سالگی ”هارولد ویلسون“ نخست‌وزیر سابق انگلیس، توسط ”جرج وایدن فلد“ ترتیب یافته بود، شركت كردم ; ویلسون گفت: یكبار در ملاقات با محمدرضا، او را به عنوان یكی از بزرگترین رهبران دنیا توصیف كردم و شاه از این تملق من خیلی خوشش آمده بود ;» (18) پرویز راجی در كتاب خود از قول مصطفی فاتح نقل می‌كند:در میان مشاوران شاه، از همه مطلع‌تر،‌ تواناتر و موذی‌تر، هویداست و باید گفت كه هویدا بیش از هر كسی دیگر در ایجاد علاقه روزافزون شاه به تملق و چاپلوسی و نیز، دور ساختن او از توجه به واقعیات مقصر است. (19)نظر شخصی راجی نسبت به شاه نیز در كتابش گفته شده است. او می‌گوید: كارنامه شاه آكنده است از: اتخاذ سیاستهای اقتصادی فاجعه‌انگیز، اشتباهات فراوان در اولویت دادن به مسائل غیر ضروری، غرور و تفرعن در امور نظامی، عشق مفرط به سلاحهای آتشین و پرنده، عطش سیری‌ناپذیر به شنیدن تملق و چاپلوسی، بی‌احساسی كامل نسبت به احساسات مردم كشور، سخنرانیهای پر از گزافه‌گویی‌ ممتد ; (20) به این خصلت تملق دوستی شاه به طور روشن و واضح در متن یك تلگراف سفارت آمریكا در تهران كه به وزارت امور خارجه ایالات متحده فرستاده شده بود، اشاره شده است.سران همه كشورها، افرادی تنها هستند. لیكن شاه از بیشتر آنان تنهاتر است. وی به خاطر ثبات و امنیت و پیشرفت كشور بار بسیار سنگینی را شخصاً بر دوش می‌كشد. مشاورانش نه در كابینه و نه در بیرون از آن، به وی درست خدمت نمی‌كنند و این تا حدودی بدین سبب است كه فطرتاً به جاه‌طلبی‌های دیگران بدگمان است و همچنین بدین جهت كه فاقد همكاران واقعاً صالح است. حتی كسانی كه حائز صلاحیتند بدان تمایل دارند كه آراء منفی به وی اظهار نكنند و از آن سنت دیرین ایرانی پیروی كنند كه باید به شاه چیزی بگویند كه می‌پندارند خوش دارد بشنود و این غالباً به صورت تملق‌گویی گزاف در می‌آید كه شاه به گونه حیرت‌انگیزی نسبت به آن حساس است. وی مردی است پرنخوت و پیرامونیانش اینرا می‌دانند. (21)از مهم‎ترین ضعفهای شخصیتی شاه، حس حسادت بود. هویدا در كتاب خود آورده است كه «شاه هرگز چشم نداشت كسی را ببیند كه مورد توجه مردم قرار دارد. محبوبیت مصدق و موفقیت او در ملی كردن نفت ایران، شاه را واقعاً به خشم آورده بود. نیز در مورد حسنعلی منصور هم در بعضی محافل شنیده شد كه قتل او آنقدرها سبب ناراحتی شاه را فراهم نكرد. چون رفتار و گفتار او توانسته بود خیلیها را به طرف منصور جلب كند.» (22) هویدا در این كتاب همچنین بیان می‌كند كه: «علی امینی به علت آنكه با گروههای مختلف سیاسی در داخل و خارج كشور آمد و رفت داشت مورد بغض و حسادت شاه قرار گرفت. بعداً هم كه در سال 1967 شایعه به قدرت رسیدن دوباره امینی در تهران فراگیر [شد]، من این مسأله را در یكی از ملاقاتهایم به اطلاع شاه رساندم، ولی او با بی‌اعتنایی شانه‌ای بالا انداخت و گفت: «امینی یك سیاستمدار واقعی نیست. چون موقعی كه او را به نخست‌وزیری منصوب كردم، اولین حرفش به مردم اعلام ورشكستگی مملكت بود. در حالی كه یك سیاستمدار نباید حرفی بزند كه بیهوده مردم را مضطرب كند ;» و بعد با ترشرویی اضافه كرد: «; بدتر از همه اینكه، موقع دیدارم از آمریكا، هر جا می‌رسیدم اول از همه حال و احوال نخست‌وزیر را از من می‌پرسیدند و رفتارشان به صورتی بود كه گویی اصلا مرا به حساب نمی‌آورند ;» (23) همچنین هویدا معتقـد است در زمان رژیم شاه، ایران تنها كشوری بود كه به جای وزارت دفاع، وزارت جنگ داشت و مصدق در دوران نخست‌وزیری خود این نام را انتخاب كرده بود و شاه هم نمی‌توانست نام انتخابی مصدق را بپذیرد و این هم یكی دیگر نشانه‌های بغض شاه نسبت به مصدق بود.ارسنجانی یكی دیگر از افرادی بود كه شاه با بركناری او نشان داد محبوبیت و موفقیت دیگران موجب شادمانی او نمی‌شود. (24) حسن ارسنجانی كه برنامه اصلاحات ارضی را شروع كرده و محبوبیتی به دست آورده بود، توسط شاه بركنار شد. امیر اسدالله علم در این باره چنین می‌گوید:حسن ارسنجانی مردی با قدرت، سرسخت و مطلع بود. در سنین بیست سالگی دستیار قوام نخست‌وزیر بود. امینی او را به مقام وزارت كشاورزی ارتقاء داد. من نیز وقتی نخست‌وزیر بودم او را در این سمت ابقاء كردم. او قبلاً برنامه اصلاحات ارضی را شروع كرده بود و در حالی كه این طرح در دست اجرا بود، به هیچ‌گونه جرح و تعدیلی در آن تن در نمی‌داد. علاوه بر همه اینها او دوست صمیمی من بود. تنها نقطه ضعف او این بود كه اعتقاد داشت هر چه می‌گوید صحیح است و هر چه برای خودش مناسب است برای دیگران هم باید خوب باشد تا مدتی محسنات او به عنوان یك خدمتگزار مردم به معایبش می‌چربید ولی در این اواخر خودش را قهرمان اصلاحات ارضی می‌پنداشت و به علت مخالفت با سیاست رسمی دولت مسائلی ایجاد كرده بود. شاه دستور بركناری او را صادر كرد ولی بعد او را به سفارت رم فرستاد. ارسنجانی در زمان دولت منصور به تهران احضار شد و به‎رغم كوششهای من رفته رفته از چشم شاه افتاد. (25) حس حسادت شاه تا بدان حد پیش رفته بود كه حتی گاهی در مورد بعضی اقدامات همسرش نیز حسودی می‌كرد. «در سال 1973 شهبانو طی نطقی كه از رادیو تلویزیون هم پخش شد از متملقین و چاپلوسان انتقاد كرد و لزوم برقراری آزادی بیان را خاطر نشان ساخت. ولی بلافاصله پس از آن شاه امیرعباس هویدا را احضار می‌كند و به او دستور می‌دهد كه به شهبانو بگوید «دیگر نباید از این حرفها بزند» و امیر عباس هویدا قبل از هر اقدامی برادرش فریدون را در جریان می‌گذارد و از او می‌پرسد تو می‎گویی چه كار كنم؟ چطور می‌توانم به خودم اجازه دخالت در كارهای این دو را بدهم؟ ; شاه چون خودش جرأت كاری را ندارد، موقعی كه می‌بیند كسی دیگر توانسته است همان كار را انجام بدهد ناراحت می‌شود ;» (26) پرویز راجی سفیر شاه در دربار باكینگهام در كتاب خود در خصوص علت بركناری ارتشبد فریدون جم (شوهر اول شمس پهلوی) از زبان خود فریدون چنین نقل می‌كند:یك روز ژنرال زاتیس فرمانده مستشاران آمریكایی در ایران با لبخندی به من گفت كه: «امروز بوسه مرگ را نثارت كردم. موقعی كه مفهوم این جمله را از او پرسیدم، جواب داد: «در ملاقاتی كه با شاه داشتم به او گفتم جم از بهترین ژنرال‌ها در ارتش ایران است».(27) تیمسار جم با حالتی غمزده ادامه داد: «از آن روز به بعد اوضاع دگرگون شد و به صورتی درآمد كه دست به هر كاری می‌زدم به بن‌بست می‌رسیدم ;» جم صحبتهایش را با این عبارات به پایان برد كه «; وفاداری من نسبت به شاهنشاه جای چون و چرا ندارد و همواره خود را مرهون الطاف شاهنشاه می‌دانم ولی هرگز موفق به یافتن پاسخی برای این سئوال نشدم كه واقعاً چه خطایی از من سر زده است.» (28)شاپور بختیار نیز با صراحت در مورد محمدرضا پهلوی چنین می‌گوید:; نمی‌توانست بپذیرد كه كس دیگری هوش بیشتر، آراستگی بیشتر، قدرت بدنی بیشتر، جذبه بیشتر یا ثروتی بیشتر از او داشته باشد، می‌خواست خود از هر بابت برتر از همه باشد و در نتیجه در اطراف خود فقط آدمهای تنگ‎مایه و فاسد را گردآورده بود ; (29)همچنین باز به صراحت بیان می‌كند:; سواد و فرهنگ دیگران باعث خلق تنگی او می‌شد، به درجه‌ای كه به كسانی كه به ملاقاتش می‌رفتند توصیه می‌شد، ‌اگر به زبان فرانسه با او حرف می‌زنند، عمداً چند غلط دستوری در حرف بگنجانند كه حسادت او تحریك نشود. با گذشت زمان، تحمل هیچگونه برتری دیگران را نداشت.(30(حسادت شاه نسبت به بعضی از افراد مثل امینی آن قدر آشكار بود كه آمریكایی‎ها و انگلیسی‎ها نیز متوجه آن شده بودند. باری روبین، در كتاب جنگ قدرتها در ایران، چنین می‌گوید: «; نقش حساس امینی در مذاكرات نفت و شهرت و موقعیتی كه در جریان این مذاكرات در محافل بین‌المللی به دست آورد برای شاه خوش‌آیند نبود. شاه در وجود او یك قوام‌السلطنه تازه و رقیب بالقوه‌ای برای قدرت خود می‌دید و به همین جهت وقتی زیر پای زاهدی را جارو كرد، امینی را هم از صحنه سیاست داخلی ایران بیرون انداخت و او را به عنوان سفیر ایران در آمریكا به واشنگتن فرستاد. فعالیتهای امینی در آمریكا و شهرتی كه با چند نطق و مصاحبه در آمریكا به دست آورده بود، نگرانیهای تازه‌ای برای شاه به وجود آورد و به همین جهت پیش از پایان مأموریتش در آمریكا به تهران احضار گردید».(31) ادامه خواندن مقاله در مورد روانشناسي شخصيت محمدرضا پهلوي

نوشته مقاله در مورد روانشناسي شخصيت محمدرضا پهلوي اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>