nx دارای 63 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
عرفان و تصوف یكى از علومى كه در دامن فرهنگ اسلامى زاده شد و رشد یافت و تكامل پیدا كرد، علم عرفان است. درباره عرفان از دو جنبه مىتوان بحث و تحقیق كرد:یكى از جنبه اجتماعى و دیگر از جنبه فرهنگى.
عرفا با سایر طبقات فرهنگى اسلامى از قبیل مفسرین، محدثین، فقها، متكلمین، فلاسفه، ادبا، شعرا. . . یك تفاوت مهم دارند و آن اینكه علاوه بر اینكه یك طبقه فرهنگى هستند و علمى به نام عرفان به وجود آوردند و دانشمندان بزرگى در میان آنها ظهور كردند و كتب مهمى تالیف كردند، یك فرقه اجتماعى در جهان اسلام به وجود آوردند با مختصاتى مخصوص به خود، بر خلاف سایر طبقات فرهنگى از قبیل فقها و حكما و غیرهم كه صرفا طبقه فرهنگى هستند و یك فرقه مجزا از دیگران به شمار نمىروند. اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگى یاد شوند با عنوان «عرفا» و هر گاه با عنوان اجتماعىشان یاد شوند غالبا با عنوان «متصوفه» یاد مىشوند.
عرفا و متصوفه هر چند یك انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمىشوند و خود نیز مدعى چنین انشعابى نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامى حضور دارند، در عین حال یك گروه وابسته و به هم پیوسته اجتماعى هستند، یك سلسله افكار و اندیشهها و حتى آداب مخصوص در معاشرتها و لباس پوشیدنها و احیانا آرایش سر و صورت و سكونت در خانقاهها و غیره، به آنها به عنوان یك فرقه مخصوص مذهبى و اجتماعى رنگ مخصوص داده و مىدهد. و البته همواره(خصوصا در میان شیعه)عرفایى بوده و هستند كه هیچ امتیاز ظاهرى با دیگران ندارند و در عین حال عمیقا اهل سیر و سلوك عرفانى مىباشند و در حقیقت عرفاى حقیقى این طبقهاند، نه گروههایى كه صدها آداب از خود اختراع كرده و بدعتها ایجاد كردهاند.
ما در این بحثهاى تاریخى به جنبه اجتماعى و فرقهاى و در حقیقتبه جنبه«تصوف»عرفان كارى نداریم، فقط از جنبه فرهنگى، آنهم از نظر تسلسل تاریخى این شاخه فرهنگى وارد بحث مىشویم، یعنى به عرفان به عنوان یك علم و یك شاخه از شاخههاى فرهنگ اسلامى كه در طول تاریخ اسلام جریانى متصل و بدون وقفه بوده است نظر داریم نه به عنوان یك روش و طریقه كه فرقهاى اجتماعى پیرو آن هستند.
عرفان به عنوان یك دستگاه علمى و فرهنگى داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظرى. بخش عملى عبارت است از آن قسمت كه روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان مىكند و توضیح مىدهد. عرفان در این بخش مانند اخلاق است، یعنى یك«علم»عملى استبا تفاوتى كه بعدا اشاره خواهیم كرد. این بخش از عرفان علم«سیر و سلوك»نامیده مىشود. در این بخش از عرفان توضیح داده مىشود كه«سالك»براى اینكه به قله منیع انسانیتیعنى«توحید»برسد، از كجا باید آغاز كند و چه منازل و مراحلى را باید به ترتیب طى كند و در منازل بین
راه چه احوالى براى او رخ مىدهد و چه وارداتى بر او وارد مىشود. و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبتیك انسان كامل و پخته كه قبلا این راه را طى كرده و از«رسم و راه منزلها»آگاه است صورت گیرد، و اگر همت انسان كاملى بدرقه راه نباشد خطر گمراهى است. عرفا از انسان كاملى كه ضرورتا باید همراه«نوسفران»باشد، گاهى به«طایر قدس» و گاهى به«خضر»تعبیر مىكنند:
همتم بدرقه راه كن اى«طایر قدس» كه دراز است ره مقصد و من«نو سفرم» ترك این مرحله بى همرهى«خضر»مكن ظلمات استبترس از خطر گمراهى البته توحیدى كه از نظر عارف قله منیع انسانیتبه شمار مىرود و آخرین مقصد سیر و سلوك عارف است، با توحید مردم عامى و حتى با توحید فیلسوف(یعنى اینكه واجب الوجود یكى است نه بیشتر)از زمین تا آسمان متفاوت است. توحید عارف یعنى موجود حقیقى منحصر به خداست، جز خدا هر چه
هست«نمود»است نه«بود»، توحید عارف یعنى«جز خدا هیچ نیست»، توحید عارف یعنى طى طریق كردن و رسیدن به مرحله جز خدا هیچ ندیدن. این مرحله از توحید را مخالفان عرفا تایید نمىكنند و احیانا آن را كفر و الحاد مىخوانند، ولى عرفا معتقدند كه توحید حقیقى همین است و سایر مراتب توحید خالى از شرك نیست. از نظر عرفا رسیدن به این مرحله كار عقل و اندیشه نیست، كار دل و مجاهده و سیر و سلوك و تصفیه و تهذیب نفس است.
به هر حال این بخش از عرفان، بخش عملى عرفان است، از این نظر مانند علم اخلاق است كه درباره«چه باید»ها بحث مىكند با این تفاوت كه: اولا عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مىكند و عمده نظرش درباره روابط انسان با خداست و حال آنكه همه سیستمهاى اخلاقى ضرورتى نمىبینند كه درباره روابط انسان با خدا بحث كنند، فقط سیستمهاى اخلاقى مذهبى این جهت را مورد عنایت و توجه قرار مىدهند.
ثانیا سیر و سلوك عرفانى-همچنانكه از مفهوم این دو كلمه پیداست-پویا و متحرك است، بر خلاف اخلاق كه ساكن است، یعنى در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدى و از منازل و مراحلى كه به ترتیب سالك باید طى كند تا به سرمنزل نهایى برسد. از نظر عارف واقعا و بدون هیچ شائبه مجاز، براى انسان«صراط»وجود دارد و آن صراط را باید بپیماید و مرحله به مرحله و منزل به منزل طى نماید، و رسیدن به منزل بعدى بدون گذر كردن از منزل قبلى ناممكن است. لهذا از نظر عارف، روح بشر مانند یك گیاه و یا یك كودك است و كمالش در نمو و رشدى است كه طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد ولى در اخلاق صرفا سخن از یك سلسله فضائل است از قبیل راستى، درستى، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ایثار و غیره كه روح باید به آنها مزین و متحلى گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانهاى است كه باید با یك سلسله زیورها و زینتها و نقاشیها مزین گردد بدون اینكه ترتیبى در كار باشد كه از كجا آغاز شود و به كجا انتها یابد، مثلا از سقف شروع شود یا از دیوارها و از كدام دیوار، از بالاى دیوار یا از پایین. در عرفان بر عكس، عناصر اخلاقى مطرح مىشود اما به اصطلاح به صورت دیالكتیكى، یعنى متحرك و پویا.
ثالثا عناصر روحى اخلاقى محدود استبه معانى و مفاهیمى كه غالبا آنها را مىشناسند، اما عناصر روحى عرفانى بسى وسیعتر و گستردهتر است. در سیر و سلوك عرفانى از یك سلسله احوال و واردات قلبى سخن مىرود كه منحصرا به یك«سالك راه»در خلال مجاهدات و طى طریقها دست مىدهد و مردم دیگر از این احوال و واردات بى خبرند.
بخش دیگر عرفان مربوط استبه تفسیر هستى، یعنى تفسیر خدا و جهان و انسان. عرفان در این بخش مانند فلسفه است و مىخواهد هستى را تفسیر نماید، برخلاف بخش اول كه مانند اخلاق است و مىخواهد انسان را تغییر دهد. همچنانكه در بخش اول با اخلاق تفاوتهایى داشت، در این بخش با فلسفه تفاوتهایى دارد. عرفان و اسلام عرفان، هم در بخش عملى و هم در بخش نظرى با دین مقدس اسلام تماس و اصطكاك پیدا مىكند، زیرا اسلام مانند هر دین و مذهب دیگر(و بیشتر از هر دین و مذهب دیگر)روابط انسان را با خدا و جهان و خودش بیان كرده و هم به تفسیر و توضیح هستى پرداخته است. قهرا اینجا این مساله طرح مىشود كه میان آنچه عرفان عرضه مىدارد با آنچه اسلام بیان كرده است چه نسبتى برقرار است؟
البته عرفاى اسلامى هرگز مدعى نیستند كه سخنى ما وراى اسلام دارند، و از چنین نسبتى سخت تبرى مىجویند. بر عكس، آنها مدعى هستند كه حقایق اسلامى را بهتر از دیگران كشف كردهاند و مسلمان واقعى آنها مىباشند. عرفا چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى همواره به كتاب و سنت و سیره نبوى و ائمه و اكابر صحابه استناد مىكنند.
ولى دیگران درباره آنها نظریههاى دیگرى دارند و ما به ترتیب آن نظریهها را ذكر مىكنیم: الف. نظریه گروهى از محدثان و فقهاى اسلامى. به عقیده این گروه، عرفا عملا پایبند به اسلام نیستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفا عوام فریبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به اسلام ندارد.
ب. نظریه گروهى از متجددان عصر حاضر. این گروه كه با اسلام میانه خوبى ندارند و از هر چیزى كه بوى«اباحیت»بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامى درگذشته علیه اسلام و مقررات اسلامى قلمداد كرد به شدت استقبال مىكنند، مانند گروه اول معتقدند كه عرفا عملا ایمان و اعتقادى به اسلام ندارند بلكه عرفان و تصوف نهضتى بوده از ناحیه ملل غیر عرب بر ضد اسلام و عرب، در زیر سرپوشى از معنویت.
این گروه با گروه اول در ضدیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در این است كه گروه اول اسلام را تقدیس مىكنند و با تكیه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را«هو»و تحقیر مىنمایند و مىخواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامى خارج نمایند، ولى گروه دوم با تكیه به شخصیت عرفا-كه بعضى از آنها جهانى است-مىخواهند وسیلهاى براى تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را«هو»كنند كه اندیشههاى ظریف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى با اسلام بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و اندیشههاى اسلامى در سطحى پایینتر از این گونه اندیشههاست. این گروه مدعى هستند كه استناد عرفا به كتاب و سنت صرفا تقیه و از ترس عوام بوده است، مىخواستهاند به این وسیله جان خود را حفظ كنند.
ج. نظریه گروه بى طرفها. از نظر این گروه، در عرفان و تصوف خصوصا در عرفان عملى و بالاخص آنجا كه جنبه فرقهاى پیدا مىكند، بدعتها و انحرافات زیادى مىتوان یافت كه با كتاب الله و با سنت معتبر وفق نمىدهد، ولى عرفا مانند سایر طبقات فرهنگى اسلامى و مانند غالب فرق اسلامى نسبتبه اسلام نهایتخلوص نیت را داشتهاند و هرگز نمىخواستهاند بر ضد اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممكن است اشتباهاتى داشته باشند(همچنانكه سایر طبقات فرهنگى مثلا متكلمین، فلاسفه، مفسرین، فقها اشتباهاتى داشتهاند)ولى هرگز سوء نیتى نسبتبه اسلام در كار نبوده است.
مساله ضدیت عرفا با اسلام از طرف افرادى طرح شده كه غرض خاص داشتهاند، یا با عرفان و یا با اسلام. اگر كسى بى طرفانه و بى غرضانه كتب عرفا را مطالعه كند(به شرط آنكه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد)اشتباهات زیادى ممكن استبیابد ولى تردید هم نخواهد كرد كه آنها نسبتبه اسلام صمیمیت و خلوص كامل داشتهاند.
ما نظر سوم را ترجیح مىدهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشتهاند. در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامى، بى طرفانه درباره مسائل عرفانى و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند.
مسالهاى كه اینجا لازم است مطرح شود این است كه آیا عرفان اسلامى از قبیل فقه و اصول و تفسیر و حدیث است، یعنى از علومى است كه مسلمین مایهها و مادههاى اصلى را از اسلام گرفتهاند و براى آنها قواعد و ضوابط و اصول كشف كردهاند، و یا از قبیل طب و ریاضیات است كه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامى وسیله مسلمین رشد و تكامل یافته است، و یا شق سومى در كار است؟ عرفا خود شق اول را اختیار مىكنند و به هیچ وجه حاضر نیستند شق دیگرى را انتخاب كنند. بعضى از مستشرقین اصرار داشته و دارند كه عرفان و اندیشههاى لطیف و دقیق عرفانى همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه یافته است.
گاهى براى آن ریشه مسیحى قائل مىشوند و مىگویند افكار عارفانه نتیجه ارتباط مسلمین با راهبان مسیحى است، و گاهى آن را عكس العمل ایرانیها علیه اسلام و عرب مىخوانند، و گاهى آن را دربست محصول فلسفه نو افلاطونى-كه خود محصول تركیب افكار ارسطو و افلاطون و فیثاغورس و گنوسیهاى اسكندریه و آراء و عقاید یهود و مسیحیان بوده است-معرفى مىكنند، و گاهى آن را ناشى از افكار بودایى مىدانند، همچنانكه مخالفان عرفا در جهان اسلام نیز كوشش داشته و دارند كه عرفان و تصوف را یكسره با اسلام بیگانه بخوانند و براى آن ریشه غیر اسلامى قائل گردند.
نظریه سوم این است كه عرفان مایههاى اولى خود را(چه در مورد عرفان عملى و چه در مورد عرفان نظرى)از خود اسلام گرفته است و براى این مایهها قواعد و ضوابط و اصول بیان كرده است و تحت تاثیر جریانات خارج نیز(خصوصا اندیشههاى كلامى و فلسفى و بالاخص اندیشههاى فلسفى اشراقى)قرار گرفته است. اما اینكه عرفا چه اندازه توانستهاند قواعد و ضوابط صحیح براى مایههاى اولى اسلامى بیان كنند، آیا موفقیتشان در این جهتبه اندازه فقها بوده استیا نه، و چه
اندازه مقید بودهاند كه از اصول واقعى اسلام منحرف نشوند، و همچنین آیا جریانات خارجى چه اندازه روى عرفان اسلامى تاثیر داشته است، آیا عرفان اسلامى آنها را در خود جذب كرده و رنگ خود را به آنها داده و در مسیر خود از آنها استفاده كرده است و یا بر عكس موج آن جریانات، عرفان اسلامى را در جهت مسیر خود انداخته است؟. . . اینها همه مطالبى است كه جداگانه باید مورد بحث و دقت قرار گیرد. آنچه مسلم است این است كه عرفان اسلامى سرمایه اصلى خود را از اسلام گرفته است و بس.
طرفداران نظریه اول-و كم و بیش طرفداران نظریه دوم-مدعى هستند كه اسلام دینى ساده و بى تكلف و عمومى فهم و خالى از هر گونه رمز و مطالب غامض و غیر مفهوم و یا صعب الفهم است. اساس اعتقادى اسلام عبارت است از توحید. توحید اسلام یعنى همچنانكه مثلا خانه سازندهاى دارد متغایر و متمایز از خود، جهان نیز سازندهاى دارد جدا و منفصل از خود. اساس رابطه انسان با متاعهاى جهان از نظر اسلام زهد است. زهد یعنى اعراض از متاعهاى فانى دنیا براى وصول به نعیم جاویدان آخرت. از اینها كه بگذریم، به یك سلسله مقررات ساده عملى مىرسیم كه فقه متكفل آنهاست. از نظر این گروه، آنچه عرفا به
نام«توحید»گفتهاند مطلبى است وراى توحید اسلامى، زیرا توحید عرفانى عبارت است از وحدت وجود و اینكه جز خدا و شؤون و اسماء و صفات و تجلیات او چیزى وجود ندارد. سیر و سلوك عرفانى نیز وراى زهد اسلامى است، زیرا در سیر و سلوك یك سلسله معانى و مفاهیم طرح مىشود از قبیل عشق و محبتخدا، فناى در خدا، تجلى خدا بر قلب عارف كه در زهد اسلامى مطرح نیست. طریقت عرفانى نیز امرى است وراى شریعت اسلامى، زیرا در آداب طریقت مسائلى طرح مىشود كه فقه از آنها بى خبر است.
از نظر این گروه، نیكان صحابه رسول اكرم كه عرفا و متصوفه خود را به آنها منتسب مىكنند و آنها را پیشرو خود مىدانند زاهدانى بیش نبودهاند، روح آنها از سیر و سلوك عرفانى و از توحید عرفانى بى خبر بوده است. آنها مردمى بودهاند معرض از متاع دنیا و متوجه به عالم آخرت، اصل حاكم به روح آنها خوف بوده و رجا، خوف از عذاب دوزخ و رجا به ثوابهاى بهشتى، همین و بس.
حقیقت این است كه نظریه این گروه به هیچ وجه قابل تایید نیست. مایههاى اولى اسلامى بسى غنىتر است از آنچه این گروه-به جهل و یا به عمد-فرض كردهاند. نه توحید اسلامى به آن سادگى و بى محتوایى است كه اینها فرض كردهاند و نه معنویت انسان در اسلام منحصر به زهد خشك است و نه نیكان صحابه رسول اكرم آنچنان بودهاند كه توصیف شد و نه آداب اسلامى محدود استبه اعمال جوارح و اعضا. ما در اینجا اجمالا در حدى كه روشن شود كه تعلیمات اصلى اسلام مىتوانسته است الهام بخش یك سلسله معارف عمیق در مورد عرفان نظرى و عملى بوده باشد، مطالبى مىآوریم.
قرآن كریم در باب توحید هرگز خدا و خلقت را به سازنده خانه و خانه قیاس نمىكند. قرآن خدا را خالق و آفریننده جهان معرفى مىكند و در همان حال مىگوید ذات مقدس او در همه جا و با همه چیز هست: فاینما تولوا فثم وجه الله (1) به هر طرف رو كنید چهره خدا آنجاست، و نحن اقرب الیه من حبل الورید (2) [و ما از رگ گردن به او(انسان)نزدیكتریم، ] هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (3) اول همه اشیاء اوست و آخر همه اوست(از او آغاز یافتهاند و به او پایان مىیابند)، ظاهر و هویدا اوست و در همان حال باطن و ناپیدا هم اوست، و آیاتى دیگر از این قبیل.
ادامه خواندن مقاله عرفان و تصوف
نوشته مقاله عرفان و تصوف اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.