Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد شوراي امنيت و امنيت جهاني

$
0
0
 nx دارای 32 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : حق چیست واژههایی در زبان هست كه بار معنایی آنها هم سنگین و هم متنوع است. حق یكی از این واژه هاست. معنایی كه این واژه در ذهن ما القا میكند چندان سیّال و چندان غنی و پیچیدهاست كه معمولاً وقت و حوصله و دقت كامل را از ما میگیرد و چه بسا كه از كاربرد آن با یك تصور مبهم و ناروشن خرسند میشویم. این جمله معروف را شنیدهاید كه میگوید: «حق گرفتنی است نه دادنی». كمتر میتوان اطمینان داشت كه گوینده و شنونده این جمله به روشنی بدانند كه از چه سخن میگویند. آن چیست كه گرفتنی است و دادنی نیست؟ میدانیم كه صحبت از امری خوب و مطلوب و سودمند و دلپذیر است. چیزی را میخواهیم اما تصوری كه از آن درذهن ما نقش میبندد سخت ناروشن و ابهامآلود است. واژه حق چه در تبادل عام، یعنی زبان مردم كوچه و بازار، و چه در زبان نویسندگان و ادیبانو اهل علم بیشتر به صورت اسم بهكاربردهمیشود. درهمان جمله بالا «حق گرفتنی است نه دادنی» حق به صورت اسم بهكاررفتهاست. اما وقتی میگوییم «سخن حق تلخ است» این كلمه درمقام صفت قرارگرفتهاست. درزبان عربی حق به صورت فعل هم به كار میرود كه ما در بحث كنونی نیاز نداریم به آن بپردازیم. گفته میشود «فلانی حقش آن نبود كه با او كردند»؛ یعنی این نه سزای او بود. شعر معروف مولانا را در مثنوی میخوانیم:كی توان حق گفت جز زیر لحاف با تو ای خشمآور آتش سجاف یعنی با چون تو آدمی حرف راست آشكارا نمیتوان گفت. در جایی دیگر از مثنوی حق به معنی مطلق حقیقت و دربرابر باطل به كار رفتهاست:زانـكه بیحق بـمطلی نـاید پـدیـد قلب را ابـله بـه بـوی زر خــریــد آن كه گوید جمله حق از ابلهیست وانكه گوید جمله باطل او شقیست مقصود شاعر آن است كه اندیشهها واعتقادات مردم نه همه با حقیقت وفق میدهد و نه یكسره برخلاف حقیقت است. حقیقت انگاشتن و پذیرفتن همه آنها نشانه خامی و حماقت است؛ چنانكه باطل انگاشتن و ردّ همه آنها نشان از كوردلی و شقاوت دارد. وقتی كلمه حق را درمورد خداوند بهكار میبریم همین معنی را درنظر داریم زیرا كه خداوند حقیقت مطلق و محض حقیقت است. خاقانی در مدیحهای گفتهاست:چون آدم و داوود خلیفه تویی از حق حق زی تو پناهد كه پناه خلقانی درلنگه اول این بیت حق به معنی خداوند است. شاعر خطاب به پادشاه میگوید تو خلیفه خداوندی، همچنان كه آدم و داوود خلیفهگان او بودند. در لنگه دوم كه باز مخاطب آن پادشاه است میافزاید: حق به تو پناه میآورد زیراكه تو پناه همه مردمانی. این حق دوم كه خود را در سایه پناه پادشاه جای میدهد چیست؟ اینجا دیگر آن معانی كه برای حق برشمردیم: «سزاوار»، «راست»، «حقیقت» و «خداوند» درست درنمیآید. حق دراین لنگه از بیت به همان مفهوم ابهامآلود در عبارت «حق گرفتنی است نه دادنی» نزدیك میشود. راغب اصفهانی در مفردات الفاظ القرآن گفتهاست كه حق در اصل به معنی مطابقت و موافقت است. خداوند كه اشیا را به مقتضای حكمت میآفریند حق نامیده میشود و قول و فعل یا اعتقادی كه مطابق با واقع باشد حق است. اما گمان میرود كه مطابقبودن و موافقبودن، چنانكه در انسیكلوپدی اسلام آمدهاست، معانی ثانویه حقاند نه معنی اصلی آن. معنی اصلی حق «ثبوت» است. بیضاوی در تفسیر خود میگوید: خدا را حق مینامند چرا كه ربوبیت و الهیت او ثابت است و ثبوت دیگر اشیا نیز بدواست (وبه تتحقق الاشیاء) و از اینجاست كه حق را معمولاً به هست ثابت تعریف كردهاند (هوالموجود الثابت).پرسشها در پیرامون حق پرسش به ظاهر ساده «حق چیست؟» یك رشته پرسشهای اساسی دیگر را به دنبال میآورد. مجموعه این پرسشها كه برای متفكران درهردوره و زمان مطرح بود در دوران ما نیز همچنان مطرح هست و بحث و گفتگو درباره آنها ادامه دارد.فیلسوف معاصر آیزایا برلین در گفتگوی با براینمگی فهرستی آوردهاست از پرسشهایی كه در پی سؤال «حق چیست؟» در ذهن انسان نقش میبندد. بهتراست بخشی از گفتگوی این دو اندیشمند نامدار را عیناً نقل كنیم:مگی: ما این حقایق را بدیهی میدانیم كه جمیع آدمیان برابر آفریده شدهاند و آفریدگارشان به ایشان برخی حقوق انفكاكناپذیر اعطا فرمودهاست، از جمله حق حیات و آزادی و طلب خوشبختی …برلین: متشكرم، بسیار خوب، حقوق! حقوق چیست؟ اگر از یك آدم عادی در كوچه و خیابان بپرسید حق دقیقاًچیست، گیج میشود و نخواهدتوانست جواب روشنی بدهد. ممكن است بداند پایمال كردن حقوق دیگران یعنی چه، یا معنای این كار چیست كه دیگران حق او را نسبت به فلان چیز انكاركنند یا نادیده بگیرند؛ ولی خود این چیزی كه مورد تجاوز قرارمیگیرد یا انكار میشود دقیقاً چیست؟ آیا چیزی است كه شما در لحظه تولد كسب میكنید یا به ارث میبرد؟ آیا چیزی است كه روی شما مهر میخورد؟ آیا یكی از ویژگیهای ذاتی انسان است؟ آیا چیزی است كه كسی آن را به شما دادهاست؟ اگر اینطور است چهكسی؟ به چه ترتیبی؟ آیا حقوق را ممكن است اعطا كرد؟ آیا حقوق را ممكن است سلب كرد؟ چه كسی میتواند سلب كند؟ به چه حقی؟ آیا حقوقی وجوددارد كه موجب اعطا یا سلب بعضی حقوق دیگر شود؟ معنای این حرف چیست؟ آیا شما میتوانید حقی را از دست بدهید؟ آیا حقوقی وجوددارد كه مثل فكركردن یا نفس كشیدن یا انتخاب این وآن، جزء ذاتی طبیعت شما باشد؟ آیا مقصود از حقوق طبیعی همین است؟ اگر این است غرض از «طبیعت» به این معنا چیست؟ و از كجا میدانید كه اینگونه حقوق چیست؟ حق در قانون اساسی ایرانابهام در معانی الفاظ تا آنجا كه مربوط به خطابیات و ادبیات میشود اشكالی پیدا نمیكند و حتی عروس پردهنشین شعر تاریك روشن خیالانگیز حجله ابهام را بیشتر میپسندد. اما ابهام در یك متن علمی و قانونی صورتی دیگر دارد. مثلاً قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران كه جدّیترین و اساسیترین بیانیه نظام و اركان آن است در چندین مورد این كلمه را به كار میبرد كه نمونههای آن را در زیر میآوریم:دراصل سوم قانون (بند14) بر «حقوق همه جانبه افراد از زن ومرد» تأكید میشود.دراصل بیستم از برخورداری افراد ملت از «همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی» سخن میرود.دراصل سی و چهارم آمده است: «دادخواهی حق مسلم هرفرد است و هركسی میتواند به منظور دادخواهی به دادگاههای صالح رجوع نماید. همه افراد ملت حق دارند اینگونه دادگاهها را در دسترس داشتهباشند و هیچكس را نمیتوان از دادگاهی كه به موجب قانون حق مراجعه به آن را دارد منع كرد».اصل شصت و هفتم، نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی را به ادای سوگند برای «حفظ حقوق ملت» ملتزم میسازد. اصل یكصد و بیست و یكم رئیس جمهور را به قید قسم به «پشتیبانی از حق» و حمایت از «آزادی و حرمت اشخاص و حقوقی كه قانون اساسی برای ملت شناختهاست» متعهد میسازد.در اصل یكصد و پنجاه و چهارم آمدهاست كه جمهوری اسلامی ایران «حكومت حق و عدل را حق همه مردم جهان میشناسد».این دسته از اصول قانون «حق» یا «حقوقی» را برای مردم اثبات میكند. از سوی دیگر اصل چهلم قانون میگوید:«هیچكس نمیتواند اعمال حق خویش را وسیله اضرار به غیر یا تجاوز به منافع عمومی قراردهد».پس بازمیگردیم به پرسشی كه اول داشتیم: «حق چیست؟» از چه چیزی صحبت میكنیم؟ و نفی و اثبات چه چیز را درنظر داریم؟ حق: امتیاز و اختیارحالا این دو بیت معروف را از مثنوی جامجم اوحدی مراغهای میآوریم:واجب آمـد برآدمـی شـش حق اولـش حـق واجب مطلق بعد از آن حق مادر است و پدر و آن استاد و شاه و پیغمبر اینجا شاعر از شش «صاحب حق» سخن میگوید و مارا در برابر سؤالی كه در آغاز بحث مطرح كردیم میگذارد. آن چیست كه خدا و شاه و پیغمبر دارند، پدر و مادر و استاد نیز دارند. و شاعر مراعات آن را واجب میشمارد؟ با اندكی تأمل درمییابیم كه اینجا سخن از امتیازی در میان است كه وجدان دستهجمعی آدمیان آن را به رسمیت میشناسد و میپذیرد و چون چنین است شاعر مارا به مراعات آن فرا میخواند. آدمی برای خدا و پیغمبر و شاه (حكومت) و پدر و مادر و استاد «امتیازی» قایل است كه همگان باید آن را محترم بدارند. «حقی» قایل است كه همگان مكلف به رعایت آن میباشند. اینجا دیگر معنی حق در برابر ناسزا، نادرست یا باطل قرارنمیگیرد. اینجا حق در مقابله با تكلیف است.وقتی از حق مالكیت سخن میگوییم مراد ما امتیازی است كه كسی درمورد مال معینی دارد و دیگران آن امتیاز را ندارند. از میان همه مردم تنها مالك خانه است كه میتواند درآن هرگونه كه میخواهد تصرف كند،خود در آنجا منزل گزیند یا استفاده از آن را به دیگری واگذارد، حتی آن را خراب كند یا به غیر انتقال دهد و دیگران باید تصرفات وی رامحترم بشمارند و از دستاندازی به مال وی خودداری نمایند. از این امتیاز در زبان حقوقی به «سلطه و اختیار» تعبیر میشود. پس اگر بخواهیم تعریفی دقیق از حق –در این معنی كه مورد بحث ماست- ارائه دهیم باید بگوییم كه حق عبارت از سلطه و اختیاری است كه در جامعه معینی برای یك انسان دربرابر انسانهای دیگر، یا برای یك انسان دربرابر اشیا به رسمیت شناخته میشود: حق فرد دربرابر افراد دیگر مانند حق بستانكار در برابر بدهكار، حق زن و شوهر در برابر یكدیگر، حق پدر و مادر دربرابر فرزندان، و حق انسان دربرابر اشیا مانند حق مالك برخانهای كه آن را خریدهاست و حق مستأجر برای استفاده از خانهای كه آن را در اجاره خود دارد. دراین معنی حق گسترده بسیار وسیعی را در چشمانداز قرارمیدهد كه شامل اختیار رد و قبول،اختیار عمل و خودداری از عمل (كردن و نكردن) است. بدینسان وقتی از حق فرد برای انجام معامله یا امتناع از آن،حق طلاق برای شوهر یا زن، حق قاضی در بازپرسی از متهم، حق اداره و كنترل رسانههای عمومی خبری برای دولت یا حق نظارت در انتخابات برای شورای نگهبان سخن میرود تصوری از امتیاز و اختیار در ذهن انسان نقش میبندد.حق در نگاه فقهاتعریف ماهیت حق به عنوان اختیار و امتیازی قانونی هم با برداشت فقهای اسلام مطابقت دارد و هم با تحلیلهای صاحبنظران غربی مانند اسپینوزا كه حق را به همان معنی قدرت و توانایی میداند و میگوید آنجا كه قدرت نیست حق هم نیست و كانت كه خصیصه حق را آن میداند كه با قدرت براجبار توأم است و ما نمونههای دیگری از اینگونه تعابیر را در زیر خواهیمآورد.البته دایره شمول حق در اصطلاح برخی از فقها محدودتر از آن است كه ما درنظر داشتیم؛ چه مطابق تعریف آنان حق «سلطنت فعلیه قایم بر تصور دوطرف» است «الحق سلطنه فعلیه لایعقل طرفیها بشخص واحد) پس سلطنت باید فعلیت داشتهباشد و تصور آن قایم است بر فرض وجود دوطرف: یكی صاحب حق كه از آن منتفع میشود و دیگری آنكه حق بر ذمّه اوست و ادای آن را عهدهدار میباشد. اشكال دیگر این تعریف آناست كه ضرورت مشروعیت سلطنت را نادیده میگیرد و به فعلیت آن اكتفا میورزد. كسی كه به جبر و زور بر دیگری تسلط یافته و او را برانجام عملی وامیدارد سلطنت فعلیه برآن دیگری پیداكردهاست. پس برحسب این تعریف صاحب حق به شمار میآید و حال آنكه عرف این معنی را نمیپذیرد. برخی دیگر از فقها گفتهاند كه حق مرتبه ضعیفی از ملك بلكه نوعی از ملكیت است. حق در این معنی شامل حقوق عینی و دینی هردو میشود و بدینگونه اشكال اول كه بر تعریف سابق وارد كردیم مرتفع میگردد. متعلق حق در این معنی ممكن است عین باشد مانند حق رهن و حق تحجیر و حق غرما در تركه میت ممكن است متعلق آن غیرعین باشد مانند حق قصاص و حق حضانت كه متعلق به شخص اوست.نگرش حقوقدانان غرباز اقوال حقوقدانان غرب نزدیكترین آنها به برداشت فقهای ما بیان یوفندورف (1632-1694) است كه میگوید: حق و سلطه یك چیزاند با این تفاوت كه سلطه صرفاً به تصرف و استیلای بالفعل دلالت دارد و روشن نمیكند كه استیلا از چه راه و چگونه حاصل شدهاست و حال آنكه حق متضمن معنی مشروعیت است و باید از طریقی حاصل شدهباشد. توجه به جنبه مشروعیت حق نكتهای است كه در تعاریف دیگر محققان غرب نیز نمودار است. جاناستین حقوقدان نامدار انگلیسی (1790-1859) میگوید: دارنده حق كسی است كه دیگری (یا دیگران) به حكم قانون در برابر او ملزم به انجام عملی (یا خودداری از انجام عملی) باشد.جاناستوارتمیل (1806-1873) متفكر دیگر انگلیسی كه معاصر جاناستین بود بر تعریف وی خردهگرفته و آن را ناقص و حتی نادرست خواندهاست. آن كس كه به حكم قانون محكوم به اعدام میشود،دیگران به حكم قانون ملزم به كشتن او میشوند. پس بنابرتعریف استین میتوان گفت كه محكوم حق دارد اعدام بشود و حال آنكه اطلاق حق در چنین موردی برخلاف دریافتی است كه مردم از آن كلمه دارند. میل میگوید حق همیشه متضمن منفعتی برای صاحب حق است و پیشنهاد میكند كه در تعریف استین قیدشود كه انجام عمل (یا خودداری از عمل) باید به نفع حق باشد.جمعی دیگر از حقوقدانان مانند یرینگ (1818-1892) دركتاب هدف قانون در تعقیب همین خط فكری گفتهاند: حق عبارت از منافعی است كه زیر چتر حمایت قضایی قرارگرفتهباشد. منظور از «منافع» دراینجا هماناست كه در اصطلاح فقهای ما «مصلحت» نامیدهمیشود و آن شامل عناصر و عواملی است مانند آزادی، سلامت، آبرو و دسترسی به مواهب مادی گوناگون كه در بهبود حال و رفاه زندگی انسان مؤثر میافتد. دیگران موشكافی بیشتری به خرج داده و این قول را نپسندیدهاند؛ چراكه اولاً حق، نه خود منافع بلكه وسیلهای برای تأمین منافع است و ثانیاً حق همیشه متضمن معنی منفعت نیست. مثلاً حق تنبیه و مجازات مجرم منفعتی برای قاضی ندارد. مواردی هم داریم كه منفعتی دربرقراری حق ملحوظ است اما آن منفعت به صاحب حق نمیرسد بلكه عاید شخص ثالث میشود. مثلاً در وقف بر مصالح عامه نفع آن به متولی كه حق اداره موقوفه را دارد نمیرسد. امنای وجوه بازنشستگی، نفع شخصی در اداره آن وجوه ندارند و همچنین است وضع وصی و ولی در اداره اموال صغیر و مولّی علیه كه در این موارد هم وصی و ولی شخصاً منتفع نمیشوند. زید كسی را اجیر میكند تا از مادر پیر او مواظبت نماید. تعهد اجیر دربرابر زید است اما ذینفع در اینجا مادر زید است نه خود او.درنهایت چنین پیشنهاد شدهاست كه درتعریف حق از عنصر قدرت نیز یادشود بلكه عنصر قدرت در این تعریف جایگزین عنصر منفعت گردد؛ بدین گونه «حق قدرتی است متكی به قانون كه دارنده آن میتواند با استعانت از قانون، دیگری را به انجام عملی وادار یا او را از انجام عملی مانع شود».نگرشی از نظرگاهی تازهتراینك از نظرگاهی تازهتر در این بحث مینگریم: پیشینیان ما اختلاف داشتند كه آیا دلالت الفاظ بر معانی یك دلالت ذاتی است یا دلالتی است برخاسته از وضع واضع؟ واژهها درنظر متقدمین یك نوع نامگذاری برای اشیا بود. بشر برای هرچیزی كه میدید نامی میگذاشت و آن را به خاطر میسپرد و دانستههای بشر همان علم به اسماء بود. مشكل آنجاست كه ما در زبان واژههایی داریم كه دلالت بر مخلوقات غیرحقیقی و موجودات غیرموجود میكنند. این واژهها معجولات و مفاهیم غیرحقیقی هستند كه ما به ازای واقعی درعالم خارج ندارند. وقتی میگوییم سرخ، مصداق محسوس و واقعی رنگ سرخ در عالم خارج موجوداست و همچنین وقتی میگوییم حیوان میتوانیم مصداق آن را در خارج ببینیم و اوصاف آن را مشخص سازیم. اما الفاظی مانند قانون، حاكمیت، شخصیت و حق از این قبیل نیستند. و از همین رو تعریف حق با الفاظی كه تصور یك امر مادی یا اقتصادی یا معنوی را در ذهن ایجادكند درست نیست. زیرا حق درواقع تجسمی از یك «باید» قانونی است یعنی وجه امری قانون است كه به صورت اسم درآمده و منشاء اشتباه نیز همین است. حق از دیدگاه رئالیستهاحقوقدانان مكتب رئالیسم آمریكا میگویند حق تعبیری است كه با استفاده از آن پیشگوییهای خود را درباره رفتاری كه ممكن است دادگاهها در پیشگیرند بیان میكنیم. مثلاً وقتی میگوییم «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» میخواهیم به شنونده تفهیم كنیم كه اگر اختلاف میان الف و ب به دادگاه بكشد، دادگاه ب را اجبار به پرداخت آن پول خواهدكرد. رئالیسهای اسكاندیناوی گاهی نیز جلوتر میروند و میگویند حق اصلاً معنایی ندارد. در همان مثال بالا كه میگوییم «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» فرض كنیم كه ب ادعای الف را نپذیرد و الف ناگزیر به دادگاه مراجعه كند، اما احقاق حق در دادگاه كار سرراست و سادهای نیست كه مراد الف به محض مراجعه حاصل شود. الف باید عقباتی را طی كند. مقررات آیین دادرسی داریم كه حركت الف باید با آنها تطبیق دادهشود، بعد دلایل اثبات دعوی داریم كه الف باید از عهده آنها برآید و سپس مسأله قواعد قانونی داریم كه باید مبنای حكم دادگاه قرارگیرد. معلوم نیست كه فهم الف از قاعده مورد استناد با فهم قاضی مطابقت داشتهباشد و معلوم نیست كه قاضی در مقام تطبیق قاعده با مصداق درمورد دعوی حكم به نفع الف بدهد. الف ممكن است درهریك از سه مرحله كه به آنها اشاره كردیم بلغزد و دعوی را ببازد. دراین صورت الف چه در دست دارد؟ هیچ. پس آن حق كه ما برای الف قایل بودیم و آن را به قول قدما چیزی نامریی و مستقل از رفتار وتلقی مردمان، چیزی برتر از اقرار و انكار طرفین دعوی و فراتر از رد و قبول قاضی دادگاه میدانستیم كجاست؟ معلوم میشود كه حق برخلاف آنچه گفتهاند و شنیدهایم هیچ واقعیت عینی ندارد. حق یك آرمان بلكه یك پندار یا قدرت خیالی بیش نیست.انتقادات هارتپرفسور هارت كه از شناختهترین صاحبنظران مكتب پوزیتیویستی تحلیلی درحقوق است این برداشت رئالیستها را قبول ندارد. آری جمله «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» متضمن معنی پیشگویی نیز هست. گوینده این جمله میخواهد به شنونده تفهیم كند كه اگر اختلافات میان الف و ب به دادگاه بكشد دادگاه ب را اجبار به پرداخت آن پول خواهدكرد. تردیدی نیست كه اگر كسی حقی دارد چنین پیشگویی درباره وی معمولاً درست است، اما «الف حق دارد …» یا «اگر اختلاف میان الف و ب به دادگاه بكشد …» دو شكل بیان مختلف است كه مفاد آنها را نمیتوان یكی دانست. جمله دوم تمامی مفهوم جمله اول و عین آن نیست. مراجعه به دادگاه البته فرع بر وجود یك نظام حقوقی و ضمانت اجرایی است. وقتی میگوییم «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» این جمله به كنایه و تلویح زمینه بسیار پیچیدهای را با ما درمیان میگذارد. به یك نظام حقوقی لازمالاتباع با كاركردی پیچیده و ضمانت اجراهای خاص خود اشاره دارد. نظامی كه جنبه موقت و گذرا ندارد، همین حالا موجوداست و انتظار میرود كه موجودیت و اعتبار آن ادامه هم داشتهباشد. جمله «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» تصریحاً از این مقولهها چیزی نمیگوید اما به قول قدیمیها زبان كنایه رساتر از زبان تصریح است. وقتی داور درجریان بازی میگوید اوت (out)، این كلمه دلالت بر وجود یك بازی با ترتیبات و قواعد خاص خود دارد كه هم بازیگران و هم داور خود را ملتزم به آن قواعد میدانند و این التزام به زمان حال محدود نمیشود. التزامی پایدار و مستمر است كه به آینده هم تسرّی پیدامیكند.و از اینجاست كه گفتیم جمله «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» متضمن فرض قبلیِ وجودِ یك سیستم حقوقی است و همچنین به رابطهای خاص با قاعده معینی از آن سیستم حقوقی اشاره دارد. این معانی همه جزو دلالت تضمنی و التزامی كلمه حق،و البته به صورتی ناروشن، در ذهن ما حضور پیدا میكند. حالا اگر بپرسیم كه چرا الف این حق را دارد؟ آن مفروضات برملا میشود؛ زیرا در جواب باید اولاً به احكام معینی از قانون اشاره شود كه مقرر میدارد اگر فلان امر اتفاق بیفتد فلان نتیجه بر آن مترتب میگردد و ثانیاً باید معلوم شود كه درمورد ادعای الف آن امر موردنظرِ قانون اتفاق افتادهاست. كسی كه میگوید «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» این حرفها را به زبان نمیآورد ولی نتیجهای را كه از یك سلسله مقدمات ناگفته حاصل میشود اعلام میكند. بنابراین جمله مورد بحث صرفاً یك پیشگویی نیست كه رئالیستهای آمریكایی تصور كردهاند. پیشگویی اشاره به آینده دارد ولی آن جمله چیزی درباره حال میگوید، منتهی آن جمله با گفتههای معمولی فرق دارد و همین است كه حق را از مجرّد معنی انتظار یا توانایی هم متمایز میسازد. فرض كنیم كسی را راهزنان گرفته و دست و پای او را بستهاند و راهزن روی ساعت طلای مچی اسیر خود دست گذاشتهاست. اگر بگوییم كه صاحب ساعت حق دارد ساعت خود را نگاه دارد و به او ندهد حرف بهجایی گفته و كلمه حق را در مفهوم درست آن بهكار بردهایم اما میدانیم كه صاحب ساعت، اسیر آن راهزن است و قدرتی در برابر او ندارد. پس نه انتظار و نه توانایی دراین مورد مصداق پیدا نمیكند و حال آنكه حق هست.درپاسخ آن سؤال كه چرا الف حق دارد آن پول را از ب بگیرد مسایل دیگری نیزد در میان كشیدهمیشود. مثلاً وجود قراردادی میان الف و ب كه منشأ تعهد و بدهی ب در برابر الف است. همه این معانی در مفهوم حق مندرج است و به صورت نیمهروشن یا پنهان در ذهن ما ملحوظ میافتد. حال فرض كنیم همین جمله «الف حق دارد صدتومان از ب بگیرد» را قاضی دادگاه پس از رسیدگی به دعوی، در مقام انشاء رأی، برزبان بیاورد. معنی آن، با معنی همان جمله كه در بیرون دادگاه از سوی آدمهایی غیراز قاضی برزبان راندهشود فرق خواهدداشت؛ چه آن گفته قاضی دلالت بر حكم و دستور دارد و آمریت و قاطعیتی كه از گفتار قاضی میتراود در گفتار دیگران وجودندارد.این شرح و تفصیل ما را میرساند به نكتهای كه پروفسور هارت درآغاز بحث خود از بنتام نقل میكند. بنتام میگوید واژههایی مانند حق را به صورت لفظ واحد كه بریده از نظام كلام باشد نمیتوان درنظر آورد بلكه باید به سرتاسر جملههایی كه واژه موردنظر ما نقشی در آنها دارد توجه كرد. به عبارت دیگر بحث درباره واژه تنهای حق راه به جایی نمیبرد. این واژه وقتی معنی پیدا میكند كه در جملهای مثلاً «حسن حق دارد» یا «حق با فلانی است» قرارگیرد.الفاظ به منزله علامتها و نشانههایی هستند كه ما با توسل به آنها به دریافتهای خود از عالم خارج ارجاع میدهیم و برای تفكر و تفاهم از آنها استفاده میكنیم. باتوسل به همین علامتها است كه ما ذهن خود را از سراسیمگی و كلافهگی میرهانیم و به یاری آنها شناختهای خود را باز مینماییم و به دیگران انتقال میدهیم. دراین میان كار واژگانی چون «حق»، «عدالت»،«زیبایی» و امثال آنها دشوارتر است واین الفاظ دلالت بر مفاهیمی دارند كه ناظر بر ارزشها میباشند و اعتبار آنها از راه استدلال برهانی یا تجربی قابل اثبات نیست بلكه ما در برابر این مفاهیم به ستایش یا نكوهش بسنده میكنیم و معنی ستایش یا نكوهش این است كه آن مفاهیم تابع احساسات و تلقیات ما هستند و چون چنیناند نمیتوانند دارای معانی ذاتی واحدی باشند –چنانكه قدما میپنداشتند- پس درمورد اینگونه الفاظ باید كاربردهای گوناگون آنها را درنظر بگیریم و ببینیم كه واژه موردنظر در بافت كلام در اشاره به چه رقم از دریافتها و تصورات ما به كار رفتهاست. بدین طریق ما نه با معنایی واحد بلكه با طیفی مشتمل بر معانی و مدلولات، با شدت و ضعف در جلوهها و رنگها، روبهرو خواهیم شد كه برخی از آنها مركزیت و ثقل بیشتری دارند و میتوان آنها را به عنوان هسته اصلی مشخص نمود.شاطبی كه از معتبرترین صاحبنظران علم اصول در اسلام است هسته اصلی معانی را كه بدین ترتیب بهدست میآید «معنی تركیبی» مینامد. به نظر وی بحث از اینكه تكواژهای برای چه معنای مشخصی وضع شده بیهودهاست، بلكه باید به عملكردهای واژه در سوق كلام توجه شود و این امر را «پیجویی كنشها» (الاقتداء بالافعال) نام مینهند.عناصر اصلی در حقهارت باتوجه به همین ملاحظات است كه سه عنصر اصلی را در مفهوم حق مشخص ساختهاست. او میگوید مفهوم حق –متعلق آن هرچه باشد- خبر از سه چیز میدهد:الف) وجود یك نظام حقوقیب) وجود ضمانت اجراییج) وجود اختیار برای صاحب حق كه اگر بخواهد از آن ضمانت اجرایی استفاده كند و درمقام اجبار طرف به انجام تعهد برآید. حقِ من و حقِ برمناینك برمیگردیم به آن دوبیت او اوحدی كه حقوق ششگانه را برمیشمارد آنجا سخن از حقوقی میرود كه رعایت آنها بر آدمی واجب است. پس مخاطب شعر كه من باشم حق ندارم. صاحب حق پدر و مادر است و من مكلفم. مكلفم كه حق آنها را بهجا بیاورم. اما وقتی میگویم این كتاب مال من است صاحب حق منم. شعر اوحدی نشان میدهد كه گاهی ما حق را بهجای تكلیف بهكار میبریم. سخن از حق میگوییم و حالآنكه مقصود ما حق نیست و تكلیف است. ذهن ما گاهی جنبه اثبات را با جنبه منفی درهم میآمیزد و به خطا آنچه را كه درواقع نفی حق است حق مینامد.رسالهای هست منسوب به امام سجاد(ع) كه در تحفالعقول و برخی دیگر از كتابها نقل شدهاست. درآن رساله كه «رسالهفیالحقوق» نام دارد سخن از یك رشته حقوق میرود كه درواقع همه آنجا جزو تكالیفاند. برخی از حقوقدانان به پیوند و تلازم منطقی میان حق و تكلیف اشاره دارند و آنها را پشت و روی سكه هر رابطه حقوقی میدانند. برای پیدایش حق و تكلیف حتماً باید یك رابطه دوطرفی وجودداشتهباشد. اگر حسن پولی به حسین بدهكار است حسین صاحب حق است ومتقابلاً حسن مكلف به پرداخت بدهی خوداست.حقِ خدا و حقِ انساناختلاط در این دو معنی متخالف حق به ریشه عبری كلمه برمیگردد. اصل عبری حق به معنی حكم است؛ چیزی كه از سوی خداوند مقررگردیده و آن اعم است از «حقٌلی» یا حقی كه به نفع من است و اختیار آن دردست من است و «حق علیّ» یا حقِ برمن كه رعایت آن برمن واجب است و زمام آن دردست من نیست. «حقٌلی» دربرابر كلمه فرنگی droit یا right قراردارد و «حقٌعلیّ» یا تكلیف معنی devoir یا duty را افاده میكند. فقهای اسلام از اولی به عنوان حقالناس و از دومی به عنوان حقالله تعبیر كردهاند. حقالناس حكمی است كه اعمال یا اسقاط آن با خود انسان است. میتواند آن را بهكارگیرد و میتواند از آن چشم بپوشد،مانند حق قصاص، برخلاف حقالله كه اختیار آن دردست انسان نیست، مانند نماز و روزه و عدّه طلاق برای زن.فقها در كوششی برای رفع این اختلاط گفتهاند كه حق یك معنی عام دارد و یك معنی خا ص. در معنی عام حق تمام احكام شرع را، چه تأسیسی و چه امضایی، شامل میشود، اما در معنی خاص حق سلطنت و اختیاری است كه برای كسی برقرارشده و او كه ذینفع است میتواند آن را اعمال كند و نیز میتواند از آن صرفنظر نماید.تهانوی از فاضل چلبی نقل كردهاست كه مراد از حقالله چیزی است كه فایده آن عاید عموم شود دربرابر حقالناس كه فایده آن برای فرد یا افراد خاصی است. وقتی مسأله حرمت زنا را درنظر میگیریم هدف از این حكم حفظ سلامت خانواده و اجتماع است. حكم به نفع شوهر برقرار نشدهاست كه او بتواند از آن صرفنظر نماید و اجازه بدهد كه مرد دیگری با همسر او همبستر گردد. اما وقتی مسأله ممنوعیت دستاندازی به مال غیر را نگاه میكنیم این حكم برای حمایت صاحب مال است و او میتواند از آن چشم بپوشد. این ضابطه برای تمیز حقالله از حقالناس زیاد روشن و كارساز نیست زیرا میتوان گفت كه حمایت از مالكیت و دارایی خصوصی نیز نفع عام دارد و برای مصلحت عموم برقرارگردیدهاست و از سوی دیگر بسیاری از احكام كه جزء حقالله شناخته میشوند مانند روزه و نماز و حج معلوم نیست كه ارتباط آنها با منافع عمومی چگونه و از چه راه است.حق و تكلیفبرخی از نمایندگان برآن بودند كه اگر بیانیهای برای حقوق منتشر میشود بیانیهای هم برای تكالیف باید اختصاص دادهشود. تامپین در پاسخ این نمایندگان مینویسد: بیانیه حقوق درعین حال بیانیه تكالیف هم هست. من اگر به عنوان یك انسان حق دارم دیگران نیز همان حق را دارند و چون چنین است حق من در معنی تكلیف من نیز هست. یعنی من صاحب حقم و هم متعهد به آن هستم.تقابل و تلازم میان حق و تكلیف از این دیدگاه همچون تقابل و تلازمی است كه میان شوهر وهمسر یا میان پدر و فرزند وجوددارد. همچنان كه فرزند بیپدر و همسر بیشوهر مفهوم پیدا نمیكند حق و تكلیف نیز چنانند.بااین همه برخی از باریكاندیشان وجود ملازمه و تقابل میان حق و تكلیف را در همه موارد قبول ندارند و میگویند چنین نیست كه هرجا حقی باشد حتماً واجب آید كه تكلیفی هم دربرابر آن تصور كنیم.استین از تكالیفی نام میبرد كه حقی دربرابر آنها وجود ندارد و آنها را تكلیف مطلق (absolute auties) میخواند، مانند تكلیف انسان دربرابر خدا،تكلیف بر خودداری از خودكشی، تكلیف به خودداری از آزار حیوانات. نمیتوان گفت حیوان حق دارد كه مورد آزار قرارنگیرد.این دسته از تكالیف دربرابر دستهای دیگر قراردارند كه باید آنها را تكالیف نسبی (relative duties) خواند. تكالیف نسبی در تقابل با حقوق هستند. هرتكلیفی باید در مقابل صاحب حقی ادا شود و صاحب حق میتواند شخص مكلف را به ادای تكلیف خود اجبار كند. كلسن Kelsen حقوقدان اتریشی نیز به تكالیفی اشاره میكند كه دربرابر آنها حقی وجودندارد یا اگر حقی هست صاحب حق مشخصی درمیان نیست. مثلاً تكالیف مربوط به رفاه اجتماعی و تكالیفی كه به موجب قوانین جزایی و اداری مقرر میشوند در برابر حق مشخصی نیست. ارباب مطبوعات و ناشرین مكلف به رعایت عفت قلم و خودداری از انتشار نشریات مستهجن میباشند و صاحبان درآمد مكلفاند كه مالیات آن را بپردازند. اما تكلیف خودداری از نشر مطالب مستهجن یا پرداخت مالیات حقی برای شخص دیگر ایجاب نمیكند. البته گفتهشدهاست كه صاحب حق در اینگونه موارد دولت است و آن تكالیف باید به نفع دولت ایفا شود اما كلسن این جواب را خالی از تكلف نمیداند؛ زیرا مشكل بتوان قبول كرد كه دولت مثلاً در نتیجه عمل كسی كه به نشر نشریات خلاف عفت میپردازد حقی پیدا میكند. بلكه باید گفت كه عمل اینگونه اشخاص برای دولت نه ایجاد حق بلكه ایجاد تكلیف میكند؛ یعنی دولت مكلف میشود كه با توسل به قانون جلوی كار آنها را بگیرد.اینباریكبینیها مستلزم آن است كه معنی عام (generic sense) حق از معنی اخصّ (narrow sense) آن تفكیك شود. هوفلد Hohfeld حقوقدان آمریكایی میگوید : تقسیمات سنتی حق و تكلیف ممیزات مهمی را در تحلیل روابط حقوقی نادیده میگیرد. هوفلد روابط حقوقی را در چهارشكل طبقهبندی میكند كه تنها در یك شكل آن حق در برابر تكلیف قرارمیگیرد. این شكل مبیّن یك رابطه حقوقی است كه درآن یك طرف میتواند طرف دیگر را از طریق قانون به رعایت حق خود مجبور كند و بهترین مثال آن رابطه میان داین و مدیون است. اما بسیاری دیگر از حقوق در این قالب نمیگنجند. ادامه خواندن مقاله در مورد شوراي امنيت و امنيت جهاني

نوشته مقاله در مورد شوراي امنيت و امنيت جهاني اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>