Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد ولايت فقيه در حكومت اسلام

$
0
0
 nx دارای 38 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : ولایت فقیه در حكومت اسلام مقدمه نخستین آتش كینه و عداوتى كه در اسلام، بلافاصله پس‏از رحلت پیامبر اكرم(ص) زبانه كشید، اختلاف در مسأله امامت و ولایت سیاسى و چالش انتصاب و انتخاب بود. قاطبه مسلمانان، بردو نكته اتّفاق نظر داشتند و بریك نكته، اختلاف مى‏ورزیدند. در تعریف امامت و در وجوب تعیین امام، همه، یك صدا بودند و امامت را چنین تعریف مى‏كردند: «ریاسه عامّه فی أُمور الدین و الدنیا».(1) تلقى همگانى، این بود كه تمامى امور و شؤون دینى و دنیوى مردم، مانند زمان رسول اكرم(ص) باید تحت ولایت و تدبیر یك نفر باشد، امّا در این نكته اختلاف داشتند كه: «آیا وجوب تعیین امام، وظیفه و تكلیف جامعه است یا كارى است كه از سوى شارع باید انجام شود؟». اهل سنّت، به‏نظریه نخست و انتخابى بودن امامت گرویدند و شیعیان، معتقد به‏نظریه نصب شدند و در نتیجه، دو مسیر پرفراز و نشیب تاریخى در مسأله مشروعیّت گشوده شد. پس‏از حادثه سقیفه، نظریه نخست غالب شد و نظریه دوم، مغلوب میدان گشت. و از آن روز، پیروان اهل‏بیت(ع) به‏عنوان گروهى كه براى آن‏ها مشروعیّت نظام سیاسى، مورد سؤال است، در جامعه اسلامى مطرح شدند. این گروه، در زمان خلافت خلفاى راشدین، با توجه به‏شرایط جامعه و براى حفظ اساس اسلام و پاى‏بندى نهاد قدرت به‏رعایت ظاهر شریعت، آرام بودند،پس‏از پایان حكومت علوى و عصر خلفاى راشدین با توجه به‏انحرافات دستگاه خلافت، فعالیت‏هاى آنان چهره‏اى دیگر به‏خود گرفت. عترت طاهره(ع) حجیت علمى و مشروعیّت سیاسى دستگاه خلافت و روحانیت وابسته به‏آن را نمى‏پذیرفتند و متقابلاً دستگاه خلافت هم، بیش‏ترین تهدید و بزرگ‏ترین رقیب خود را از این ناحیه مى‏دید و لذا براى سركوبى این حركت از هیچ اقدامى فروگذار نبود. نهاد حاكم، نه تنها از فعالیت سیاسى اهل‏بیت(ع) بیمناك بود، بلكه اجازه نمى‏داد بیت عصمت، حتى به‏عنوان یك مرجع علمى، مورد توجه عامّه مردم قرار گیرند. این، در حالى بود كه تازه مسلمانانِ بیشمارى كه در اثر فتوحات اسلامى، به‏این مكتب گرویده بودند، بى‏خبر از همه جا، حقیقت اسلام ناب را در چهره حاكمان اموى و عباسى جویا مى‏شدند و در هجمه تبلیغاتى دستگاه و عالمان وابسته به‏آن، هیچ گونه آشنایى با عترت طاهره، به‏عنوان عِدْل قرآن نداشتند. پس‏از واقعه كربلا – كه به‏نقل مورخان، معتقدان برامامت امام سجاد(ع) از سه یا پنج نفر، تجاوز نمى‏كردند(2) – عترت طاهره(ع) به‏فعالیت‏هاى زیربنایى فرهنگى و سیاسى دست زدند. تلاش در ایجاد رابطه با مردم، با تربیت موالى و ازدواج با زنان غیر عرب و پرورش شاگردان لایق، مراعات تقیّه براى حفظ اساس تشیّع، وارد كردن چهره‏هاى بزرگ شیعه در مراكز حسّاس حكومتى، تقیّه كردن در مسأله امامت و تبیین زوایاى نهفته آن، مانند عدم مشروعیّت انتخاب، زمینه‏سازى براى غیبت امام زمان(عج)، تأسیس تشكّل بزرگ براى پیوند با پیروان خود در سراسر جهان اسلام، از طریق ایجاد شبكه وكلا، محورهاىِ اصلىِ این جهاد طولانىِ بیش از دو قرن بود. تأثیر عمیق و ژرف این حركت مستمر، در دو چیز عمده بود: یكى ایجاد زمینه‏هاى لازم ذهنى براى غیبت كبرا و حفظ و توسعه پیروى از مكتب اهل‏بیت(ع) در این دوره حسّاس پرخطر، و دیگر، تعیینِ تكلیف براى شیعیان و این كه به‏چه فرد یا گروهى در عصر غیبت مراجعه كنند و چه افرادى را به‏عنوان محور زندگى خود قرار دهند. حال براى آشنایى بیش‏تر با این تلاش بزرگ و تأثیر آن در بحث ولایت فقیه و پردازش شالوده ولایت فقیه در این برهه خاص، به‏برخى از زوایاى آن مى‏پردازیم. والسلامذیقعده 1425 تبیین جایگاه علمى – سیاسى فقیه در عصر حضوراهل‏بیت(ع) كه از بعد سلبى، خلافت و مراكز علمى و مذاهب فقهى وابسته به‏آن را فاقد هر نوع مشروعیّت ارزیابى مى‏كردند، از بعد ایجابى، براى اثبات حقانیت خود، در هر دو مسأله (مرجعیت علمى و رهبرى سیاسى) باید تمهیداتى را ایجاد مى‏كردند. ایشان – كه حجیت سیره‏شان و مشروعیّت امامتشان، مستند به‏تعالیم رسول اكرم(ص) بود – با این پشتوانه، نخست، به‏تربیت افرادى زبده در فنون مختلف فقهى و كلامى و تفسیرى دست زده و با این شیوه، شالوده تشكیل حوزه‏هاى علمى و فقهى را در مناطقى مانند مدینه و كوفه برپا كردند. این حوزه‏ها، براساس یك سیاستگذارى عالمانه با هدفى معین و برنامه‏اى روشن شكل گرفتند و آن گاه به‏تدریج، با گسترش و تعمیق آن، حوزه‏هاى علمى بزرگ در طول تاریخ، مانند قم و حلب و حلّه و بغداد و رى و جبل عامل و نجف شكل گرفت كه همه همچون حلقه‏هاى زنجیر، به‏خاندان عصمت(ع) متصل مى‏شد.(3)امامان معصوم(ع) – كه در مراكزى مانند مدینه حضور داشتند – براى پاسخگویى به‏نیاز علمى و سیاسى پیروان خود – كه با توجه به‏شرایط سخت تقیّه و بعد مسافت و آسان نبودن ارتباط، خود، مستقیماً نمى‏توانستند به‏امام خویش مراجعه كنند – پس‏از آماده‏سازى انسان‏هایى فهیم و پاك، آنان را به‏طور خاص و با نام و یا بدون نام و تحت عناوینى كلّى، مانند «راویان حدیث اهل‏بیت» و «آشنایان با حلال و حرام این مكتب»، به‏مردم معرفى مى‏كردند تا مشتاقان حقایق وحى، هم معالم دین خود را از ایشان اخذ كنند و هم در مشكلات اجتماعى، ایشان را پناهگاه خود قرار دهند. همان فقیهان بزرگى كه شاگردان بى‏واسطه اهل‏بیت(ع) شمرده مى‏شوند و سلسله فقیهان عصر غیبت به‏واسطه آنها با فقه اهل‏بیت(ع) آشنا شدند. زراره بن‏اَعین و ابابصیر و محمدبن‏مسلم و بریدبن‏معاویه و یونس‏بن‏عبدالرحمان و دیگراصحاب شاخص اهل‏بیت(ع) از این گروهند. در شأن ایشان، از امام صادق(ع) چنین روایت‏است: ما أجد أحداً أحیى ذكرنا و أحادیث أبی إلّا زراره و أبو بصیر المرادی و محمدبن‏مسلم و بریدبن‏معاویه. و لولا هؤلاء، ما كان أحد یستنبط هدىً. هؤلاء حفّاظ الدین و أُمناء أبی على حلال اللَّه و حرامه و هم السابقون إلینا فی الدنیا و فی الآخره.(4)این بزرگان، تنها، راوى حدیث نبودند، بلكه فقیهان بزرگى بودند كه به‏عنوان حافظ مكتب و امینِ امامان معصوم(ع) شناخته مى‏شدند و مردم نیز وظیفه داشتند كه به‏ایشان به‏همین عنوان مراجعه كنند.پس‏از این آماده‏سازى و گسترش تدریجى تفكّر اهل‏بیت(ع) در مناطق مختلف – كه تا عصر امام هشتم ادامه یافت – از زمان امام هفتم به‏بعد، ائمه(ع) همگام با این اقدام‏شان، به‏ایجاد تشكّلى عظیم از ارتباط با شیعیان كه در سراسر جهان اسلام پراكنده بودند، دست‏زدند. پرداختن به‏موضوع وكلاى ائمه(ع) بحثى حسّاس و مهم است كه نیازمند نوشتارى مستقل است.(5) آن‏چه به‏طور اجمال مى‏توان گفت، آن است كه به‏نظر مورخّان و سیره‏نویسان، با توجه به‏گستردگى شیعیان در ایران و عراق و یمن و مصر و نواحى دیگر، به‏ویژه گسترش تشیّع در ایران، پس‏از سفر امام رضا(ع) به‏این سرزمین، سیستمى كه ارتباط میان شیعیان و امامان معصوم(ع) را به‏صورتى محكم و پیوسته پدید مى‏آورد، سیستم وكالت بود. اینان، كسانى بودند كه از ناحیه امام رضا(ع) و امامان بعدى تا حضرت حجّت(عج)، كارِ تنظیمِ ارتباطِ میان مردمِ پیرو اهل‏بیت و امامانشان را انجام مى‏دادند. آن‏ها، علاوه برجمع‏آورى خمس، درباره پاسخگویى به‏مسایل كلامى و فقهى نیز مسؤولیت داشته و در تثبیتِ امامتِ امام بعدى، در منطقه خود، نقش به‏سزایى داشتند. از اخبار تاریخى به‏دست مى‏آید كه مناطقِ تحت نفوذِ سیستمِ وكالت، در چهار قسمت متمركز بوده است: 1شامل بغداد و مدائن و سواد و كوفه؛ 2شامل بصره و اهواز؛ 3شامل قم و همدان؛ 4شامل حجاز و یمن و مصر.(6) این افراد، بیش‏تر به‏وسیله نامه و پیك‏هاى مخصوصِ خود ائمه(ع) و یا افراد مطمئن كه براى حج یا زیارتِ كربلا، به‏حجاز و عراق سفر مى‏كردند، با ائمه(ع) در ارتباط بودند. این است كه بخش عمده‏اى از معارف فقهى و كلامىِ آن بزرگواران، به‏وسیله نامه و به‏عنوان «مكاتبه» در مصادر حدیثى آمده است. از دقت در سیستم وكالت و نقش و اختیاراتى كه وكلاى ائمه(ع) دارا بودند، به‏ویژه وكلاى امام عصر(عج)، در دوره غیبت صغرا، دو نكته قابل استنباط است:نخست آن‏كه ایشان، افرادى عادى نبوده‏اند، بلكه از نظر علمى، برجسته و در رتبه‏اى بالا بودند و توان پاسخگویى به‏مشكلات علمى و حلّ معضلات فقهى و كلامى شیعیان را داشتند. اصولاً، یكى از مسؤولیت‏هاى سیستم وكالت، پاسخگویى به‏مسایل علمى شیعیان بود. این امر، نشان مى‏دهد كه ایشان، معمولاً، با توجه به‏اختلاف مراتب و منطقه و محدوده مأموریت خود، از فقیهان زمان خویش بوده‏اند. نكته دوم، آن است كه اختیارات واگذار شده به‏ایشان، در حدّ یك وكالت معمولى نیست. انسان، وقتى در برخى از این مكاتبات و منابع تاریخى تأمل مى‏كند، مى‏یابد كه در واقع، امامان(ع)ولایت سیاسى خود را تا آن جا كه مقدور بود، به‏واسطه همین نایبان خود اِعمال مى‏كردند و این‏ها، فقیهانى بودند كه با نصب و تعیین خاص، مسؤولیت‏هایى را به‏دوش مى‏كشیدند كه بیش‏تر به«ولایت» شبیه بود. در واقع، سیستم وكالت، نوعى سیستم ولایت فقیه با نصب خاص و تحت اشراف امامان معصوم(ع) در عصر حضور بوده است. اكنون، به‏برخى از این شواهد تاریخى اشاره مى‏كنیم.1در مكاتبه على‏بن‏بلال، از امام هادى(ع) پس‏از حمد و ستایش خداوند، چنین منقول‏است: «ثم إنّى أقمت أباعلى مقامَ الحسین‏بن عبدربّه و ائتمنته على ذالك»؛(7)من، ابوعلى را به‏عنوان جانشین حسین‏بن عبد ربّه تعیین كردم و او را در این كار، امین خود قرار دادم.در این فراز، سخن از تعیین كردن یك امین در منطقه‏اى از سرزمین پهناور اسلامى است.پس‏از این نصب و تعیین، حضرت، نسبت به‏او چنین سفارش مى‏كنند:و قد أعلم أنّكَ شیخ‏ناحیتك فأحببتُ إفرادك و إكرامك بالكتاب ذالك. فعلیك بالطاعه له و التسلیم إلیه جمیع الحق قبلك و أنْ تحضَّ موالیّ على ذالك و تعرفهم من ذالك ما یصیر سبباً إلى عونه و كفایته فذالك توفیرٌ علینا؛با توجه به‏آن‏كه تو بزرگ ناحیه خود هستى، خواستم، تنها، به‏تو نامه بنگارم تا موجب اكرام تو باشد. برتو باد كه از او (ابوعلى) اطاعت كنى و تمامى حقوق مالى كه نزد توست، به‏او تسلیم كنى و دیگر دوستان ما را هم به‏این امر تشویق كنى و آن‏چه را كه موجب یارى او مى‏شود، به‏آنان گوشزد كنى؛ چون این كار، براى ما سودمند است.دقت در متن این نامه، وظایف و حدود اختیارات وكلا را و چگونگى ارتباط كسانى كه جزء چهره‏هاى متشخّص یك منطقه به‏حساب مى‏آیند با نمایندگان امامان معصوم را نشان مى‏دهد، به‏خصوص این كه حضرت، به‏اطاعت از او فرمان مى‏دهد.2در نامه دیگرى، خطاب به‏شیعیان بغداد و مدائن و سواد و اطراف آن، ضمن اعلام وكالت اباعلى‏بن‏راشد و جایگزینى او به‏جاى وكیلى دیگر، اطاعت از وى را اطاعت از خود و عصیان او را، عصیان از خود اعلام مى‏كند: «فقد أوجبت فی طاعته، طاعتی و الخروجُ إلى عصیانه، الخروج إلى عصیانی؛ فالزموا الطریقَ»(8)این كه اطاعت و عصیان فردى، اطاعت و عصیان امام تلقى شود، به‏خوبى، نشانه دهنده موقعیت حسّاس اجتماعى آن فرد و مسؤولیت‏هاى مهم ناشى از آن است كه هرگز با وكالت رایج امروزه تناسبى ندارد. در حقیقت، در این جا، «ولایت بالنیابه» كاملاً ملموس است.3یكى دیگر از وكلاى امام جواد و امام هادى(ع) «ابراهیم‏بن‏محمد همدانى» است. امام، در نامه‏اى به‏او، ضمن اعلام وصول حسابهاى خمسى مى‏فرماید: «و كتبت إلى موالیّ بهمدان كتاباً أمرتهم بطاعتك و المصیر إلى أمرك و أن لا وكیل لی سواك»؛(9) به‏دوستان خود در همدان، نامه‏اى نوشته و به‏آنان پیروى از تو را فرمان دادم (و گفتم) كه فرمان، فرمان توست و جز تو، ازطرف من، در آن ناحیه، وكیلى نیست.این موارد، گویاى آن است كه شیعیان در نقاط مختلف جهان، به‏وسیله سیستم وكالت، به‏هم مرتبط بودند تا مكتب اهل‏بیت(ع) حفظ شود و گسترش پیدا كند. 4یكى از نواحى مهم و مراكز شیعه، نیشابور بود. وكیل امام عسكرى(ع) در این شهر، «ابراهیم‏بن‏عبده» است. شأن و اختیارات این وكیل را از نامه امام(ع) به«عبداللَّه‏بن‏حَمْدُوَیه» مى‏توان دریافت. در بخشى از این نامه مى‏خوانیم:«و بعد، فقد بعثتُ لكم إبراهیم‏بن‏عبده، لیدفَعَ النواحی و أهل ناحیتك حقوقی الواجبهَ علیكم إلیه. و جعلتُه ثقتى و أمِینی عند موالیّ هناك»؛(10) من، ابراهیم‏بن‏عبده را براى شما نصب كردم تا مردم آن ناحیه، حقوق واجب شرعى خود (خمس) را به‏او بپردازند و او را در آن‏جا، ثقه و امین خود قرار دادم.5مفصل‏ترین نامه امام عسكرى(ع) توقیعى است كه به«اسحاق‏بن‏اسماعیل نیشابورى» نگاشته‏اند و در آن، اسحاق را به‏عنوان فرستاده خود نزد «ابراهیم‏بن‏عبده» كه در بالا از او یاد شد، معرفى مى‏كنند و مى‏فرمایند: دوستان ما، در آن نواحى، حقوق واجب خود را به‏ابراهیم بدهند تا او نیز به‏رازى بدهد. این نامه را براى دوستان ما بخوان و از هیچ كس جز شیطانى كه مخالف شماست، پنهان مدار.(11)از این نامه‏ها به‏دست مى‏آید كه وكلاى هر منطقه، وظیفه داشتند كه پول را به‏دست وكلاى دیگرى كه در تماس بیش‏ترى با امام بوده‏اند، برسانند. وجود این پیوند، باعث احیاى شیعه و مانع از هضم شدن آن‏ها در اكثریت جامعه مى‏شد. همین شیوه ارتباط با شیعیان و برقرارى نظام وكالت براى اداره امورِ پیروان اهل‏بیت(ع) در سراسر جهان اسلام – كه از زمان امامان پیشین وجود داشت – در دوران غیبت صغرا نیز تداوم یافت. محور ارتباط وكیلان با امام(ع) همان نایبى بود كه ازطرف امام‏زمان(عج)، تعیین‏مى‏شد.با این شیوه نیابت، شاهد حركتى جدید ازطرف امام(عج) براى آماده‏سازى غیبت‏كبراهستیم.نقل است كه ابوجعفر محمدبن‏عثمان عمرى (نایب دوم امام زمان(ع)) ده وكیل در بغداد داشته كه نزدیك‏ترین آن‏ها به‏وى «حسین‏بن‏روح» بوده است كه بعداً نایب سوم شد.یكى از تفاوت‏هاى عمده این نایبان با وكلاى دیگر، این بود كه در برابروجوه دریافتى، قبض رسید از آن‏ها دریافت نمى‏شد.(12)نام وكیلان مختلف این زمان را – كه در نواحى اهواز و سامرا و مصر و حجاز و یمن و خراسان و رى و قم مى‏زیسته‏اند – مى‏توان از كتاب الغیبه شیخ‏طوسى سراغ گرفت.(13)نخستین نایب خاص امام عصر(ع) عثمان‏بن‏سعید، معروف به‏سمّان، از وكلاى امام یازدهم(ع) و مورد اعتماد امام هادى(ع) بوده است. وقتى احمدبن‏اسحاق‏بن‏سعد قمى(ع)، از امام هادى(ع) مى‏خواهد كه كسى را معرفى كند تا مسایل و مشكلات دینى خود را با او مطرح كند و به‏عنوان واسطه میان امام(ع) با او باشد، در پاسخ مى‏شنود:«العمری ثقتی فما أدّى إلیك عنّی، فعنّی یؤدّی، و ما قال لك عنّی، فعنّی یقول. فاسمعْ له و أطِعْ؛ فإنَّه الثقه المأمون.»(14)این سخن كه نسبت به‏فرزند عثمان‏بن‏سعید (نایب دوم خاص امام زمان(ع))، ابوجعفر محمدبن‏عثمان عمرى نیز از امام عسكرى(ع) نقل شده است‏(15) – رابطه نزدیك و شأن و منزلت علمى و اجتماعىِ وكیلان را با امام و با شیعیان به‏خوبى ترسیم مى‏كند. عنوان «ثقه» و «امین» – كه براى ابراهیم‏بن‏عبده به‏كار رفته بود و عنوانى مهم و قابل تأمل است – در این مورد هم تكرار شده است.در مكاتبه‏اى از توقیعات شریف حضرت حجّت(ع) مى‏بینیم كه از «وكیل» به‏عنوان «قائم مقام» یاد شده است. حسن‏بن‏عبدالحمید كه درباره یكى از وكیلان امام(ع) به‏تردید افتاده بود، دریافت‏كننده این توقیع است. در آن آمده: «لیس فینا شكٌ و لا فى من یقومُ مقامَنا بأمرنا».(16)در این عبارت، سخن از قائم مقامى و جانشینى است، نه وكالتِ تنها.حسین‏بن‏روح، سومین نایب خاص است. وى، از معتمدان عَمْرى (نایب دوم) بوده است و در حضور برخى از بزرگان شیعه در بغداد، مانند ابوعلى‏بن‏همام، ابوعبداللَّه بن‏محمدالكاتب،اسماعیل‏بن‏على نوبختى، به‏دستور امام(ع) به‏عنوان جانشین ابوجعفر عمرى تعیین شده است:«هذا أبوالقاسم حسین‏بن‏روح القائم مقامی، و السفیر بینكم و بینَ صاحب الأمر;. الوكیل له، الثقه الأمین، فارجعوا إلیه فی أُموركم، و عَوِّلوا إلیه فی مهمّاتكم فبذالك أُمِرْتُ و قد بلّغتُ.»(17)در این جا هم، سخن از قائم مقامى و وثاقت و امانت است.آخرین نایب خاص، ابوالحسن على‏بن‏محمّد سَمَرى است كه تا سال 329 ه.ق نیابت داشته است و با وفات او و رسیدن توقیع و نوشته‏اى از ناحیه مقدسه مبنى براعلام غیبت كبرا، دوران نیابتِ خاصه به‏انجام مى‏رسد. در فرازى از این توقیع مبارك، چنین آمده:«فاجمع أمرك و لاتوص إلى أحدٍ فیقوم مقامَكَ بعد وفاتِك، فقد وقعتِ الغیبهُ التامّه»؛(18) كارهایت را سامان بده و به‏كسى به‏عنوان جانشین خود، وصیت نكن، اكنون زمان غیبت تامّه فرا رسیده است.تا این زمان، عصر حضور است و امكان رابطه با امامان معصوم(ع) فراهم بود. عصر حضور، براى شیعه، عصر تشریع است و با آن‏كه در دوره طولانى حضور، فقیهان و عالمان فرهیخته فراوانى در مكتب اهل‏بیت(ع) تربیت شدند و احیاناً به‏كار تفریع هم پرداختند، ولى از آن‏جا كه شمس ولایت، پنهان نبود، این دوره را به‏عنوان «عصر تفریع» به‏معناى مصطلح فقهى – كه نیازمند اجتهاد و استنباط از ادلّه باشد – نمى‏نامند.اكنون، با مرگ سمرى، غیبت تامّه فرا رسیده است. غیبتى كه زمینه‏هاى تمهیدى آن و آماده‏سازى ذهنیت پیروان اهل‏بیت(ع)براى رویارویى با آن، از زمان پیامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع)، به‏تدریج تحقق یافته بود. از مهم‏ترین ابزارهاى لازم براى مواجهه با آن، تأسیس حوزه‏هاى دینى و فقهى شیعه و تربیت چهره‏هاى كارآمد بود. در پى این تأسیس، اهل‏بیت(ع) هم تشكّل وكلا را سامان دادند و هم شیعیان را براى رجوع به‏آنان هدایت و تشویق كردند.وقتى یك محقّق، عناوین و مضامین مربوط به‏وكالت و نیابت خاصّه مانند «الثقه المأمون» و «أقمتُ» و «القائم مقامی» و «فارجعوا إلیه فی أُموركم» و «یقوم مقامَنا» و «فعلیك بالطاعه له» و «طاعتُه طاعتی» و «عصیانه عصیانی» را یك جا مرور مى‏كند، این حقیقت را كاملاً درك مى‏كند كه با یك وكالت عادى مواجه نیست، بلكه این افراد آشنایان با علوم اهل‏بیت(ع) و فقیهانى بوده‏اند كه وكالت آن‏ها در معنا ولایت بوده است.(19)براین همه، باید ادلّه نصب عامّ را افزود كه از دلالت آن، در بحثى مستقل باید سخن گفت، ولى على‏المبنا، نشان مى‏دهد كه ولایت فقیه، از زمان خود اهل‏بیت مطرح بوده و شیعیان، به‏خوبى، در طول چند دهه، با آن انس گرفته بودند تا در رویداد شگفت غیبت، به‏بیراهه نروند و سرگردان، به‏وادى ضلالت نیفتند.نباید با «غیبت كبرا» به‏عنوان یك ابتلاى عظیم و یك امر بازدارنده و پسگرا در حركت اهل‏بیت(ع) برخورد كرد. غیبت، یك رخداد بالنده براى رشد و تعالى بشریت، و به‏ویژه، شیعیان بوده است. غیبت، نشان از بلوغ و رشد شیعه دارد كه مى‏تواند در غیاب شمس عصمت، پس‏از یك دوره نیابت خاصه، اكنون با نیابت عامّه، به‏راه خود ادامه دهد. اگر در عصر نیابت خاصّه، با فرمان «فارجعوا إلیه»، شیعیان به‏سوى نایب خاص مى‏شتافتند، اكنون هم با همان آهنگ و مضمون مانند «فارجعوا فیه إلى رواه أحادیثنا» – كه در ادلّه نیابت عامّه آمده – مى‏تواند وظیفه و راه روشن خود را در حادثه عظیم غیبت كبرا درك كنند، بدون آن‏كه مسأله امامت و ولایت، دچار بلاتكلیفى و تعطیلى شود. سپاس‌ بی‌ قیاس‌ و حمد و ثنای‌ ما لایُقاس‌ ، از آنِ خداوند است‌ كه‌ با ولایت‌ كلّیّه‌ مطلقه‌ و شامله‌ عامّه‌ خود بر كاخ‌ هستی‌ و عالم‌ وجود تمكین‌ یافت‌ و با نزول‌ نور وجود در شبكه‌ های‌ آسمان‌ عِلْویّ، و مظاهر زمین‌ گسترده‌ سِفلیّ برای‌ أنام‌، میزان‌ ولایت‌ را برافراشت‌ ؛ و به‌ هر موجودی‌ به‌ قدر سِعه وجودی‌ و ظرفیّت‌ ماهُوِیَش‌ ، از این‌ شربت‌ خوشگوار إشراب‌ فرمود ؛ تا بندگان‌ وی‌ كه‌ أشرف‌ مخلوقات‌ و أفضل‌ كائنات‌ او هستند‌ ، از این‌ مائده‌ متمتِّع‌ گردند و در إعمال‌ ولایت‌ ، راه‌ تخطّی‌ نپیمایند ؛ و به‌ حجاب‌ نفسانیّ، طغیان‌ ننموده‌ ، زیاده‌ روی‌ نكنند .آری‌ ! زشتیها و بدیها و شُرور ، ناشی‌ از تعیّنات‌ و حدود و قوالب‌ ماهیّاتست‌ كه‌ از ماست‌ ، نه‌ از نور بَحْت‌ و خیر محض‌ او .هر چه‌ هست‌ از قامت‌ ناساز بی‌ اندام‌ ماست‌ ور نه‌ تشریف‌ تو بر بالای‌ كس‌ كوتاه‌ نیست‌به‌ به‌ از این‌ دائره‌ كامله‌ ! كه‌ در آن‌ تمام‌ سیر أطوار وجود با قسط‌ آمیخته‌ گردیده‌است‌ ؛ و به‌ قدری‌ این‌ آمیزش‌ ، لطیف‌ و دقیق‌ است‌ كه‌ گوئی‌ صفت‌ و موصوف‌ یكدگر را فراموش‌ كرده‌ ، گهگاه‌ جای‌ خود را بهم‌ میدهند . از میان‌ پیامبران‌ ، قرآنِ كریمش‌ را بر پیامبر أكرمش‌ نازل‌ نمود تا با ولایت‌ كلِّیَّه‌ و رؤیت‌ باطنیّه‌ و إدراكات‌ عمیقه‌ و نور موهبتی‌ إلهی‌ ، در بین‌ مردم‌ حكم‌ كند؛ و آنان‌ را بر راه‌ مستقیم‌ و طریق‌ مستوِی‌ به‌ سر منزل‌ سعادت‌ و فوز و نجاح‌ و نجات‌ تا سرحدّ تمتّع‌ و بهره‌برداری‌ از أقصی‌ درجه‌ كمال‌ إنسانیّت‌ و فَنا در أنوار قدسیّه‌ قاهره‌ نور توحید ، و جَلَوات‌ ذاتی‌ رهبری‌ نماید . و عجیب‌ آنكه‌: چنان‌ ولاء تكوینی‌ را با ولایت‌ تشریعی‌ بهم‌ در آمیخته‌ ، و همچون‌ شیر و شكر ممزوج‌ ساخته‌ ، و غنچه‌ نوگل‌ این‌ بوستان‌ را بدین‌ عقد ، پیوند زده‌است‌ كه‌ جدا كردن‌ و سوا نمودن‌ آن‌ دو از یكدیگر مشكل‌ بلكه‌ ممتنع‌ است‌ .ولایت ریشه لغوی و معنی اصطلاحی آن «آنجا ولایت‌ اختصاص‌ به‌ خداوند دارد، كه‌ اوست‌ حقّ؛ و اوست‌ پاداش‌ و مُزد اختیار شده‌، و اوست‌ عاقبتِ اختیار شده‌ و پسندیده‌ و مورد رضا.» وَلاَیَت‌، أمر بسیار مهمّی‌ است‌؛ و حقیقت‌ دین‌ و دنیای‌ إنسان‌ به‌ آن‌ بستگی‌ دارد، زیرا از شؤون‌ ولایت‌، آمریّت‌ و حكومت‌ بر مسلمانان‌، و بلكه‌ بر همه‌ أفراد بشر است‌. و این‌ یگانه‌ راهی‌ است‌ كه‌ تمام‌ سعادتها و شقاوتها، خیر و شرّ، و نفع‌ وضَرّ، و بهشت‌ و دوزخ‌، و بالاخره‌ نجات‌ مردم‌ به‌ آن‌ راه‌ بسته‌ است‌. هر ملّتی‌ به‌ هر كمالی‌ رسیده‌ است‌، در أثر ولایت‌ وَلیِّ آن‌ قوم‌ بوده‌، و هر ملّتی‌ هم‌ كه‌ رو به‌ بدبختی‌ و ضلالت‌ رفته‌، در أثر ولایت‌ وَلیِّ آن‌ قوم‌ بوده‌ است‌، كه‌ آنها را به‌ سوی‌ آراء و أهواء شخصیّه‌ كشیده‌، و از منهاج‌ و صراط‌ مستقیم‌ منع‌ كرده‌ است‌.ولایت‌ در لغت‌ یك‌ معنی‌ بیشتر ندارد؛ مابقی‌ همگی‌ موارد و مصادیق‌ آن‌ است‌ بعضی‌ خیال‌ كرده‌اند كه وَلاَیَت‌ معانی‌ مختلفی‌ دارد؛ مثلاً گفته‌اند: یكی‌ از معانی‌ آن‌ نُصرت‌ است‌؛ إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ یعنی‌ ناصر شما خداست‌ و رسول‌ خدا؛ یا اینكه‌ گفته‌اند: به‌ معنی‌ مُحبّ است‌؛ یا به‌ معنی‌ آزاد كننده‌، یا آزاد شده‌ است‌؛ یا أقوامی‌ كه‌ با إنسان‌ نزدیكی‌ دارند (نزدیكی‌ نَسَبی‌، یا زمانی‌، یا مكانی‌) یا دو نفری‌ كه‌ با همدیگر شركت‌ می‌كنند هر كدام‌ را ولیِّ دیگری‌ می‌گویند. و خلاصه‌ در كتب‌ لغت‌ معانی‌ مختلفی‌ ذكر كرده‌اند بطوریكه‌ در «تاج‌ العروس‌» بیست‌ و یك‌ معنی‌ برای‌ ولایت‌ بیان‌ می‌كند، و شواهدش‌ را ذكر می‌نماید.وَلاَیَت‌ دارای‌ یك‌ معنیِ واحد است‌؛ و در تمام‌ این‌ مصادیق‌ و معانی‌ و موارد همان‌ معنی‌ كه‌ واضع‌ لغت‌ در نظر گرفته‌ است‌، همان‌ مورد نظر بوده‌است‌ منتهی‌ به‌ عنوان‌ خصوصیّت‌ مورد، مصادیق‌ مختلفی‌ پیدا كرده‌است‌، و آنچه‌ كه‌ مَحَطّ نظر استعمال‌ است‌ همان‌ معنیِ وضعِ أوّلیّ است‌، كه‌ ای ن‌ معنیِ اشتراك‌ معنوی‌ می‌باشد. و بنابراین‌ وَلاَیَت‌ یك‌ معنی‌ بیشتر ندارد؛ و در تمام‌ این‌ مصادیقی‌ كه‌ بزرگان‌ از أهل‌ لغت‌ ذكر كرده‌اند، همان‌ معنی‌ أوّلش‌ مورد نظر و عنایت‌ است‌؛ و به‌ عنوان‌ خروج‌ از معنی‌ لغوی‌ و وضعیّ، یا به‌ عنوان‌ تعدّد وضع‌، یا به‌ عنوان‌ اشتراك‌ و كثرت‌ استعمال‌؛ هیچكدام‌ از اینها نیست‌. كلمه‌ وِلاَیَت‌ كه‌ مصدر یا اسم‌ مصدر است‌ با بسیاری‌ از اشتقاقات‌ آن‌ همچون‌: وَلِیّ و مَوْلَی‌ و والِی‌ و أوْلیاء و مَوَالِی‌ و أوْلَی‌ و تَوَلَّی‌ و وَلایت‌ و غیرها در قرآن‌ مجید وارد شده‌است‌. در «صحاح‌ اللغه‌» گوید: الْوَلْیُ به‌ معنیِ قُرب‌ و نزدیك‌ شدن‌ است‌؛ گفته‌ می‌شود: تَباعَدَ بَعْدَ وَلْیٍ، یعنی‌ بعد از نزدیكی‌ دوری‌ كرد؛ و كُلْ مِمَّا یَلِیكَ، أیْ مِمَّا یُقارِبُكَ. یعنی‌ از آنچه‌ نزدیك‌ تو است‌ بخور. مطلب‌ را إدامه‌ می‌دهد تا می‌رسد به‌ اینجا كه‌ می‌گوید: وَلِیّ ضدّ دشمن‌ است‌؛ و از همین‌ معنی‌ تَوَلِّی‌ استعمال‌ شده‌است‌؛ و مَوْلَی‌ به‌ آزادكننده‌، و آزاد شده‌، و پسر عمو، و یاری‌ كننده‌، و همسایه‌ گویند؛ و وَلِیّ به‌ داماد گویند؛ و كُلُّ مَنْ وَلِیَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِیُّهُ؛ یعنی‌ هركس‌ أمر كسی‌ را متكفّل‌ گردد و از عهده‌انجام‌ آن‌ برآید ولیّ او خواهد بود. باز مطلب‌ را إدامه‌ می‌دهد تا اینكه‌ می‌گوید: و وِلایت‌ با كَسره‌ واو به‌ معنیِ سلطان‌ است‌؛ و وِلایت‌ و وَلایت‌ با كسره‌ و فتحه‌ به‌ معنیِ نصرت‌ است‌. و سیبویه‌ گفته‌ است‌: وَلایَت‌ با فتحه‌ مصدر است‌ و با كسره‌ اسم‌ مصدر؛ مثل‌: أمارت‌ و إمارت‌ و نَقابت‌ و نِقابت‌. چون‌ اسم‌ است‌ برای‌ آن‌ چیزی‌ كه‌ تو بر آن‌ ولایت‌ داری‌؛ و چون‌ بخواهند معنی‌ ِ مصدری‌ را إراده‌ كنند فتحه‌ می‌دهند.و وَلاَیَت‌ با فتحه‌ به‌ معنی‌ مَحبّت‌ و با كسره‌ به‌ معنی‌ تَولِیَت‌ و سلطان‌ است‌؛ و از ابن‌ سِكِّیت‌ وارد شده‌ كه‌: وِلا´ء با كسره‌ نیز همین‌ معنی‌ را دارد. و وَلِیّ و وَالِی‌ كسی‌ را گویند كه‌ زِمام‌ أمر دیگری‌ را به‌ دست‌ خود گیرد و عهده‌دار آن‌ گردد. و وَلِیّ، به‌ كسی‌ گویند كه‌ نصرت‌ و كمك‌ از ناحیه‌ اوست‌. و نیز به‌ كسی‌ گفته‌ می‌شود كه‌: تدبیر اُمور كند، و تَمشِیَت‌ به‌ دست‌ و به‌ نظر او انجام‌ گیرد؛ و بر این‌ أصل‌ گفته‌ می‌شود: فلانٌ وَلِیُّ الْمَرْأهِ، یعنی‌ نكاح‌ آن‌ زن‌ به‌ صلاحدید و به‌ نظر اوست‌. و وَلِیِّ دَم‌ به‌ كسی‌ گویند كه‌ حقّ مطالبه‌ دِیه‌ را از قاتل‌ یا از زخم‌ زننده‌ دارد. و سلطان‌، ولیّ أمر رعیّت‌ است‌ و از همین‌ باب‌ است‌ گفتار كُمَیْتِ شاعر در باره‌حضرت‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌: «أمیرالمؤمنین‌ علیّ بن‌ أبی‌ طالب‌ علیه‌ السّلام‌، خوب‌ سلطان‌ و كفیل‌ أمر اُمّت‌ بعد از سلطان‌ أوّلش‌ (رسول‌ الله‌) بوده‌ است‌؛ و خوب‌ دلیل‌ و راهنمای‌ تقوی‌ و سَداد در بیابان‌ خشك‌ و بَیْدَاء جهالت‌؛ و خوب‌ نزدیك‌ كننده‌ اُمّت‌ به‌ خداوند متعال‌ است‌.»از حضرت‌ باقر علیه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌: این‌ أولویّت‌ پیامبر به‌ مؤمنین‌ از خود ایشان‌، درباره‌ أمر حكومت‌ و إمارت‌ نازل‌ شده‌است‌؛ و معنی‌ آیه‌ این‌ می‌شود كه‌: پیغمبر نسبت‌ به‌ مردم‌ از خود آنها به‌ خودشان‌ سزاوارتر است‌؛وبنابراین‌ جائز است‌ كه‌ پیامبر در صورت‌ نیاز، غلام‌ و مملوكی‌ را با وجود آنكه‌ صاحبش‌ به‌ آن‌ محتاج‌ است‌، از او بگیرد. «پیامبر سزاوارتر است‌ به‌ هر مؤمنی‌ ازخود آن‌ مؤمن‌ به‌ خودش‌؛ و نیز علیّ بن‌ أبی‌ طالب‌ (علیه‌ السّلام‌) پس‌ از او اینچنین‌ است‌.» و گفتار خداوند تعالی‌: «از برای‌ خداوند وَلیّی‌ از جهت‌ ذلّت‌ او نیست‌.» ولیّ به‌ كسی‌ گویند كه‌ قائم‌ مقام‌ و جانشین‌ شخص‌ باشد در اُموری‌ كه‌ اختصاص‌ به‌ او دارد، و آن‌ شخص‌ به‌ جهت‌ عجز و ناتوانی‌ قادر بر بجا آوردن‌ آن‌ اُمور نیست‌؛ مانند ولیّ طفل‌ و ولیّ مجنون‌. بناءً علیهَذا هر كس‌ كه‌ ولیّ دارد، نیازمند به‌ اوست‌؛ و چون‌ خداوند غنیّ و بی‌ نیاز است‌، محال‌ است‌ كه‌ دارای‌ ولیّ باشد؛ و همچنین‌ اگر آن‌ ولیّ هم‌ نیازمند به‌ خدا باشد، در اینجا دور لازم‌ می‌آید، و اگر نیازمند نباشد شریك‌ او خواهد بود؛ و هر دو صورت‌ محال‌ است‌.از جمله‌ أسماء خداوند تعالی‌ وَلِیّ است‌؛ یعنی‌ ناصر و متولِّی‌ اُمور عالم‌ ابن‌ أثیر جَزَری‌ در «نهایه‌» گوید: از جمله‌ أسماء خداوند تعالی‌ وَلِیّ است‌؛ یعنی‌ ناصر و یاری‌ كننده‌. و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: معنی‌ آن‌ متولِّی‌ إداره‌اُمور عالم‌ و خلائق‌ است‌ كه‌ بر همه‌ عالم‌ قیام‌ دارد. و از جمله‌ أسماء خداوند والی‌ است‌، و آن‌ به‌ معنی‌ مالك‌ جمیع‌ أشیاء و تصرّف‌ كننده‌ در آنهاست‌؛ و گویا كه‌ وِلایت‌ إشعار به‌ تدبیر و قدرت‌ و فعل‌ دارد؛ و تا وقتیكه‌ تدبیر و قدرت‌ و فعل‌ با هم‌ مجتمع‌ نباشند اسم‌ والی‌ بر آن‌ إطلاق‌ نمی‌شود. تا آنكه‌ گوید: و لفظ‌ مَوْلَی‌ در حدیث‌ بسیار آمده‌ است‌؛ و آن‌ اسمی‌ است‌ كه‌ بر جماعت‌ كثیری‌ گفته‌ می‌شود؛ و آن‌ عبارت‌ است‌ از رَبّ (مربّی‌ و صاحب‌ اختیار) و مَالِك‌ (صاحب‌ مِلك‌) و سَیِّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم‌ (نعمت‌ بخشنده‌) و مُعْتِق‌ (آزاد كننده‌) و نَاصِر (یاری‌ كننده‌) و مُحِبّ (دوست‌ دارنده‌) و تَابِع‌ (پیروی‌ كننده‌) و جَار (همسایه‌) و ابن‌ عَمّ (پسر عمو) و حَلِیف‌ (هم‌ سوگند) و عَقِید (هم‌ پیمان‌) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام‌ و بنده‌) و مُعْتَقْ (غلام‌ یا كنیز آزاد شده‌) و مُنْعَمٌ عَلَیْهِ (نعمت‌ بخشیده‌ شده‌)؛ و بسیاری‌ از این‌ معانی‌ در حدیث‌ آمده‌است‌، پس‌ لفظ‌ مَوْلَی‌ در هر حدیث‌، به‌ آن‌ معنی‌ كه‌ آن‌ حدیث‌ اقتضاء دارد نسبت‌ داده‌ میشود. و هر كس‌ كه‌ متصدّی‌ أمری‌ گردد و یا قیام‌ بر آن‌ كند آن‌ كس‌ مَوْلَی‌ و وَلِیّ آن‌ أمر خواهد بود.به‌ مؤمن‌ وَلِیُّ اللَه‌ گفته‌ می‌شود؛ و لیكن‌ مَوْلَی‌ اللَه‌ وارد نشده‌است‌. و گاه‌ گفته‌ می‌شود: اللَهُ تَعَالَی‌ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَوْلاَهُمْ. «خداوند متعال‌، ولیّ مؤمنان‌ و مولای‌ ایشان‌ است‌.»تحقّق‌ ولایت‌ در بندگان‌ خدا بواسطه‌ هُوهوِیَّتی‌ است‌ كه‌ در أثر فَنآ ء فِی‌ اللَه‌ حاصل‌ می‌شودو بعبارهٍ اُخری‌: أصل‌ معنی‌ ولایت‌ در همه‌ این‌ موارد استعمال‌، محفوظ‌ است‌، غایه‌ الامر بمناسبت‌ جهتی‌ از جهات‌، آن‌ معنی‌ أصل‌ را با ضمیمه‌خصوصیّتی‌ كه‌ در مورد استعمال‌ در نظر گرفته‌اند ملاحظه‌ نموده‌اند و آن‌ أصل‌ همان‌ معنائی‌ است‌ كه‌ راغب‌ در «مفردات‌» ذكر نموده‌ است‌؛ آنجا كه‌ در مادّه‌ «وَلْیْ» گوید: الْوَلاَ´ءُ وَالتَّوَالِی‌ أنْ یَحْصُلَ شَیْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولاً لَیْسَ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا. «ولاء و توالی‌ عبارت‌ است‌ از آنكه‌: دو چیز یا بیشتر طوری‌ با همدیگر متّحد بشوند كه‌ چیزی‌ غیر ازخود آنها در میانشان‌ وجود نداشته‌ باشد.» به‌ این‌ معنی‌ كه‌: بین‌ آنها هیچگونه‌ حجاب‌ و مانع‌ و فاصله‌ و جدائی‌ و غیریّت‌ و بینونت‌ نباشد، بطوریكه‌ اگر فرض‌ شود چیزی‌ بین‌ آن‌ دو وجود داشته‌ باشد، از خود آنها باشد؛ نه‌ از غیر آنها. ادامه خواندن مقاله در مورد ولايت فقيه در حكومت اسلام

نوشته مقاله در مورد ولايت فقيه در حكومت اسلام اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>