Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

تحقيق در مورد فتوت نامه سلطاني

$
0
0
 nx دارای 564 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : مقدمه فتوت در لغت عرب صفتی است كه از كلمه < فتی > مشتق شده است همان‌گونه كه رجولت از رجل و ابوّت از اب و اخوّت از اخ و امومت از امّ و انوثت از انثی و مانند آن. فتی نیز در لغت عرب، تازه جوان و كسی را گویند كه پای در دوران جوانی نهاده و روزگار خوش شباب را آغاز كرده است. در فرهنگ‌ها فتوت به ضم اول و دوم و تشدید و فتح سوم را < جوان‌مردی و مردمی> معنی كرده‌اند (منتهی‌الارب) و فتَی به فتح اول و الف كوتاه در آخر، به معنی جوان و جوان‌مرد نیكوخوی است. فتی به كسر اول جوانسال از هر چیز و فتاء بر وزن سماء جوانی و جوان شدن و جوان‌مردی نمودن است. این لغت معنی‌های دیگری نیز دارد از قبیل فتیان به فتح اول و دوم به معنی شب و روز، و فتیان به كسر اول نام قبیله‌ای از بجیله و مانند آن‌ها كه اكنون از موضوع بحث ما بیرون است.در عصر جاهلی فتوت را مجازا” به معنی شجاعت و فتی را به معنی شجاع می‌گرفتند چنان‌كه در شعر طرفه بن العبد آمده است : اذا القوم قالوا من فتی خلت اننی عنیت فلم اكسل ولم اتبلد و متمم بن نویره گفت :اذا القـوم قـالـوا مـن فتی لعظیمه فما كلـهم یـدعـی ولكنـه الفتـی از آن پس فتی را به معنی بخشنده به كار بردند، چنان كه در شعر حطیأه آمده است:و ذاك فتـی ان تأته فـی صنیعه الـی مـالـه لاتأته بـشـفیـع بدین ترتیب در عصر جاهلی دو معنی مجازی برای لفظ فتی پدید آمده : شجاعت و سخاوت؛ و عرب این دو صفت را از تمام صفات پسندیده‌تر و ستوده‌تر می‌دانست. وقتی لفظ فتی بر سر زبان‌ها افتاد و بسیار كسان را < فتی> خواندند، شاعران ممدوح خویش را برای مبالغه < فتی الفتیان > گفتند و نظایر چنین تركیبی در عربی وجود داشت مانند اشجع الشجعان، اسخی اسخیاء و نظایر آن‌هاTP PT. مشتقات گوناگون كلمه فتوت ده بار در قرآن كریم آمده است بدین شرح : فتَی (12/ 61) فَتَیان (12/ 36) فِتْیَه (18/13) اَلْفِتیَه (18/10) لِفَتیه (18/59-61) فتَی (12/30) لِفِتْیانِهِ (12/62) وَ فَتَیاتِكُم (4/29-24/33) . در تفسیر این آیت‌ها فَتَیات را كنیزان و پرستاران و فَتَیان و فِتْیان را غلامان و كارگزاران ترجمه كرده‌اند. لیكن فتَی را جوان و جوان مرد و نیز شاگرد (در مورد اطلاق فَتی به یوشع بن نون خلیفه و مصاحب حضرت موسی علیه السلام) گفته و فِتْیَه (در مورد اصحاب كهف) را نیز جوان‌مردان ترجمه كرده‌اند. بنابراین در سراسر قرآن كریم، جز در دو سه مورد، یادی از جوان‌مرد و جوان‌مردی در تفسیر لفظ فتی نشده است و آن‌ها نیز یكی در مورد حضرت ابراهیم (ع) و دیگری در حق حضرت یوسف صدیق (ع) و سومی درباره اصحاب كهف است. در غزوه احد حضرت مولای متقیان علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام فتی خوانده شده و آن‌چنان بود كه رسول اكرم (ص) درفش را به علی سپرد و او با جمعی از یاران بزرگوار رسول روی به جنگ آوردند و چنین روایت شده است كه چون در روز احد كار جنگ بالا گرفت و حمله و كشتار شدت یافت رسول اكرم (ص) در زیر عَلَم انصار نشست و علی را فرمود تا رایت اسلام را به پیش ببرد. علی چنین كرد و در میان صف‌ها ندا درداد < انا ابوالقصم > و چندان دلیرانه به مبارزه و مقاتله پرداخت كه در حق او گفته شد : لا فَتی إلاّ عَلِیّ . این روایت را صاحب فردوس المجاهدین در كتاب خویش آورده است. ظاهراً قسمت دوم این عبارت یعنی لا سَیْفَ إلاّ ذُوالْفقارِ مدتی بعد به قسمت اول افزوده شده است. علاءالدین علی دده‌سكتواری گفته است : < بعد ازآن، هنگامی كه وصایت حضرت رسول اكرم (ص) و وراثت شمشیر معروف به ذوالفقار علی علیه‌السلام را مسلم شد، نیكان علویان جمله لا سیف الاذوالفقار را نیز بدان افزودند. ذوالفقار نام شمشیری است كه مقوقس آن را به رسول (ص) هدیه كرده بود و در بعضی اخبار آمده است كه آن جزء غنیمت‌هایی بود كه از قلعه خیبر به چنگ مسلمانان افتادTP PT. در عصر امویان اسم‌هایی به منظور تخصیص بر كلمه فتی افزوده شد و تركیب‌هایی چون فتی الندی و فتی الطعان پدید آمد. نیز این كلمه را به قبیله افزودند (فتی القبیله)TP PT و افرادی با وصف فتی به صورت مضاف شهرت یافتند چون فتی العشیره ابوسلیمان خالدبن ولید مخزومی، و فتی العرب عبدالعزیزبن زراره كلابی كه در عصر یزید بن معاویه به قصد جهاد به روم رفت و در آنجا بمرد، و فتی قریش ابوعیسی بن مصعب بن زبیر بن العوام، و فتی العسكر ابو عبداللّه محمدبن منصوربن زیاد غسّانی كاتب كه دیوان لشكریان را در ایام هارون‌الرشید اداره می‌كرد و هارون وی را فتی العسكر لقب داد و نیز شیخ‌الفتیان فضیل بن عیاض، كه بعد در باب كار و كردار او سخنی خواهیم داشت. این گونه صفات چندان در لغت عرب رواج و فزونی یافت كه شاعران اگر می‌خواستند ممدوح خود را به فتوت نسبت دهند ناگزیر بودند به تمام آن صفت‌ها به‌صورتی كلی اشاره كنند. از این روزگار به بعد دیگر معنی حقیقی فتی فراموش شد و فقط مفهوم مجازی آن _ كه هیچ‌گونه پیوندی با سن و سال نداشت _ در كـارآمد؛ و شواهد این گونه استعمال نه چندان است كه بتوان آن‌ها را در شمار آوردTP PT. به‌طور خلاصه می‌توان گفت كه در عصر اموی معنی فتوت وسعت یافت و جنبه‌های مختلف مردانگی و مروت را شامل شد. معاویه بن ابوسفیان در تعریف فتوت گفته است: < فتوت آن است كه دست برادرت را بر مال خویش گشاده داری و خود طمع در مال وی نكنی، و با او به انصاف رفتار كنی و از او انصاف نخواهی، و خود پیرو او باشی و پیروی از او چشم نداشته باشی و جفای او را برتابی و خود بدو جفا نكنی، و نیكویی اندك او را بسیار شماری و نیكویی‌های خود را بدو اندك دانیTP PT.> ركن اساسی این گونه فتوت ایثار بود و آن نخستین عنصر فتوت صوفیان، یعنی فتوتی است كه مورد نظر ماست و از آن سخن خواهیم گفت. در صدر اسلام یكی از وظایفی كه زاهدان و مسلمانان راستین برای خود می‌شناختند رفتن به جهاد و جنگیدن در مرزهای اسلام بود و بسیاری از صوفیان متقدم بارها به غزای كافران رفته و بعضی از آنان در این راه به شهادت رسیده بودند. از آن پس صوفیان در خانقاه‌ها اقامت گزیدند و از جهاد اصغر به جهاد اكبر یعنی جهاد با نفس اماره پرداختند. به همین سبب فتوت، كه نخست مفهوم آن مترادف با شجاعت و بخشندگی بود، تغییر معنی داد و به ایثار، و برخاستن از سرهوای نفس و هوس‌های نفسانی و تخلق به اخلاق حسنه اطلاق شد. چنان‌كه معروف كرخی در باب علامت‌های جوان مردان گفته است : < جوان‌مردان را سه نشانه است : وفای بی خلاف و مدح بی چشم‌داشتِ پاداش و بخشیدن بی سؤال.> برای فتوت نیز، مانند تصوف، تعریفی جامع و مانع نمی‌توان یافت، و همان‌گونه كه صوفیان هریك تصوف را به نوعی تعریف كرده‌اند و اگر در كتاب‌های صوفیان بنگریم می‌توانیم تعریف‌های بسیار متعدد از آن بیابیم، در مورد فتوت نیز حال بدین منوال است و صوفیان و جوان‌مردان و نویسندگان فتوت‌نامه‌ها و حتی صاحبان داستان‌های عوامانه در تعریف آن اختلاف دارند و هریك آن را به نوعی تعبیر و تفسیر كرده‌اند. ابوبكر محمدبن احمد شبهی كه در حق وی گفته‌اند بیش از تمام مشایخ صوفیان جوان‌مرد بود، در باب فتوت گفته است : < فتوت نیكویی خلق و بذل معروف است.> جعفر خلدی گفت: فتوت كوچك شمردن خویش و بزرگ داشتن مسلمانان است. ابوعبداللّه بن احمد مغربی آن را چنین تعریف كرد : فتوت نیكویی خُلق است با كسی كه بدو بغض داری و بخشیدن مال است به كسی كه درنظر تو ناخوش آیند است و رفتار نیكو است با كسی كه دل تو از او می‌رمد. شیخ ابوعبداللّه محمدبن ابی المكارم معروف به ابن معمار حنبلی بغدادی، كه ظاهرا ً قدیم‌ترین كتاب فتوتی كه در دست داریم از اوست، در كتاب خویش موسوم به كتاب الفتوه چنین گوید : < و اما در سنت، اخباری در باب فتوت وارد شده است و گزیده‌تر آن‌ها آن است كه حضرت امام جعفر صادق (ع) آن را از پدرش و سرانجام از جدش روایت كرده است و گوید رسول خدا (ص) گفت: جوان‌مردان امت مرا ده علامت است. گفتند ای رسول خدا آن علامت‌ها كدام است؟ فرمود: راست گویی و وفای به عهد و ادای امانت و ترك دروغ گویی و بخشودن بر یتیم و دست‌گیری سائل و بخشیدن آنچه رسیده است و بسیاری احسان و خواندن مهمان و سر همه آن‌ها حیاستTP PT.> این حدیث از آن جهت نیز اهمیت دارد كه راوی و ناقل آن مردی حنبلی است و گفته او برای پیروان مذهب سنت نیز سندیت دارد. از حسن بصری روایت كرده‌اند كه گفت : < در این آیت مفهوم فتوت جمع آمده است. قَوْلُهُ تَعالی : إنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ والإحْسانِ وَ ایتآیء ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَن الْفَحْشآء والمُنْكَرِ والْبَغْیِ یَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكّرُونَ.TP PT> از این‌گونه تعریف‌ها و اظهارنظرها بیش از آن می‌توان یافت كه یاد كردن تمام آن‌ها در این مقدمه بگنجد. اغلب این قول‌ها در كتاب الفتوه الصوفیه از ابوعبدالرحمن سلمی نیشابوری و كتاب طبقات الصوفیه هم از او و در رساله قشیریه از امام ابوالقاسم قشیری مندرج است و خواهندگان می‌توانند بدین مآخذ مراجعه كنند. اما از مطالعه تمام آن‌ها چنین مفهوم می‌شود كه فتوت از همان آغاز كار به صورت مذهبی از مذاهب تصوف درآمدTP PT، چنان كه در هنگام توصیف صوفیان بزرگ می‌گفتند وی در میان صوفیان نیكوترین طریق فتوت را داشت؛ و یا وی دارای فتوتی كامل بود ؛ و همچنان كه صوفیان برای خرقه و مرقع خود سند دارند، جوان‌مردان نیز برای فتوت خویش و شعار آن (كه سراویل یا تنبان یا كسوت نامیده می‌شود) اسنادی ایجاد كردند و تمام این سلسله سندها _ بدون استثنا _ حاكی از آن بود كه فتوت و مبدأ عملی آن از سیرت و رفتار حضرت امام علی بن ابی‌طالب (ع) گرفته شده است. بحث در باب مدارك علمی و معتبر و قدیم فتوت را با آنچه در تفسیرها آمده است پایان می‌دهیم و به گفتگو در باب سیر و تحول آن می‌پردازیم :در كشف‌الاسرار و عده‌الابرار اثر ابوالفضل رشیدالدین میبدی (تألیف شده در سال 520 هـ . ق . ) در تفسیر این آیت كریم : نَحْنُ نَقُصّ عَلَیْكَ نَبَأهُمْ بِالْحَقِ إنّهُمْ فِتْیَه امَنُوا بِرَبِّهِمْ (18/13) در نوبت ثانی آمده است : إنّهُمْ فِتْیَه حَكَمَ اللّهُ لَهُمْ بِالفُتُوَّهِ حینَ امَنُوا بِلا واسِطَهٍ كَذلِكَ قالَ بَعْضُهُمْ رَأسُ الفُتُوَّهِ الایمانTP PT . یعنی : حكم كرد خداوند در حق ایشان به فتوت، هنگامی كه ایشان بی‌ هیچ میانجی ایمان آوردند، از آن روی گفته‌اند سرِ جوان‌مردی، ایمان است. و در < النوبه الثالثه> بدان افزاید : < اینت شرف بزرگوار و كرامت تمام و نواخت بی‌نهایت كه رب‌العالمین بر اصحاب كهف نهاد كه ایشان را جوان‌مردان خواند. گفت : إنّهُمْ فِتْیَه با ایشان همان كرامت كرد كه با خلیل خویش ابراهیـم (ع) كه او را جوان مـرد، خواند: قالوا سَمِعْنا فَتی یَذْكـُرُهُم یُقـالُ لَهُ إبـْراهیم (21 / 60) و یوشع بن نون را گفت : و إذ قالَ مُوسی لِفَتیه (18 / 60) و یوسف صدیق را گفت تُراوِدُ فَتیها (13 / 30) . و سیرت و طریقت جوان‌مردان آن است كه مصطفی (ص) با علی (ع) گفت: یا علی جوان‌مرد راست‌گوی بود؛ وفادار و امانت‌گزار و رحیم دل، درویش‌دار و پر عطا و مهمان‌نواز و نیكوكار و شرمگین.و گفته‌اند سرور همه جوان‌مردان یوسف صدیق بود علیه‌السلام كه از برادران به وی رسید آنچه رسید از انواع بلیات، آن‌گه چون بر ایشان دست یافت گفت : لا تَثْریب َ علَیْكُمُ الْیَوْمَ (12 / 92 ) . و در خبر است كه رسول (ص) نشسته بود. سائلی برخاست و سؤال كرد، رسول (ص) روی سوی یاران كرد و گفت: با وی جوان‌مردی كنید. علی (ع) برخاست و رفت؛ چون باز آمد یك دینار داشت و پنج درم و یك قرص طعام. رسول (ص) گفت: یا علی، این چه حال است؟ گفت: یا رسول اللّه ، چون سائل سوال كرد بر دلم بگذشت كه او را قرصی دهم؛ باز در دلم آمد كه پنج درم به وی دهم؛ باز به خاطرم فراز آمد و بر دلم بگذشت نكنم. رسول (ص) گفت : <لا فتی الا علی> جوان‌مرد نیست مگر علیTP PT. در این تفسیر در جاهای دیگر كه كلمه فتی آمده، ذكری از فتوت و جوان‌مردی نشده است. اما علت این كه میبدی در كشف‌الاسرار نسبه با تفصیل بیش‌تر از فتی و فتوت گفتگو كرده، همانا مشرب تصوف اوست، كه بدین گونه گفتارها متمایل بوده؛ ورنه سخن شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش، در موقع بحث از همین آیت، بسیار مختصرتر است. وی گوید :< ایشان جوان‌مردانی بودند كه به خدا ایمان آوردند، از آن‌جا گفتند كه اصل جوان‌مردی ایمان به خداست. اگر آن را كه از سر كفر ایمان آرد او را جوان‌مردی رسد، آن را كه ایمان آرد لاعن كفر لاجرم چنان‌كه در ایمان رجحان هست در فتوتTP PT آن رجحان دادند او را كه از همه جهان نفی كردند و او را اثبات، برزبان جبرئیل، كه لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علیTP PT.> درباره فتوت در منابع معتبر و عالمانه دینی و مذهبی بیش از این گفتاری نمی‌توان یافت و هر تفسیری را كه بنگریم، كم و بیش همین اندازه (یا كم‌تر) در باب فتوت بحث كرده‌اند ؛ و هرچه تفسیر قدیم‌تر باشد بحث آن در این باب كوتاه‌تر است. بنابراین اطلاعات مربوط به فتوت را نخست در كتاب‌های صوفیان، و سپس در فتوت‌نامه‌ها و داستان‌های عوامانه‌ای كه با شور و اشتیاق و صمیمیت تمام، جنبه‌های مثبت این مسلك را ستوده‌اند باید یافت. اما بیش از آن كه در این باب به جستجو در مداركی كه یاد شد بپردازیم، باید گفت كه در شعر فارسی جای جای به اجمال تمام جوان‌مردی مورد ستایش گویندگان قرار گرفته است : جوان‌مردی از كارها بهتر است جوان‌مردی از خوی پیغمبر است(عنصری)جوان‌مردی و راستی پیشه كـن همـه نیكـویی انـدر اندیشه كن(فردوسی) گویندگان و نویسندگان صوفی مشرب نیزگاه به همین شیوه جوان‌مردی را می‌ستایند:جوان‌مـرد باشـی دو گیتی تـو راست دو گیتی بود بر جوان‌مرد راستجوان‌مرد اگر راست خواهی ولی است كـرم پیشه شاه مردان علی است (سعدی)و گاه به تفسیر آن می‌پردازند. مانند تفسیری كه شیخ ابوسعید ابوالخیر، برای كارگر حمام از جوان‌مردی كرده و عطار آن را به نظم آورده است : بـوسعیـد مـهنـه در حمـام بـود قـائمش كافتـاد ، مردی خام بود شـوخ شیخ آورد تا بـازوی او جمـع كرد آن جمـله پیـش روی اوشیخ را گفتا بگو ای پاك جـان تا جوان‌مردی چه باشد در جهان؟شیخ گفتا شوخ پنهان كردن است پیـش چشم خلـق نا آوردن است ایـن جـوابـی بـود بـر بـالای او قـایم افتـاد آن زمـان بـر پـای اوچون به نادانی خویش اقرار كـرد شیخ خوش شد، قایم استغفار كردTP PT یكی دیگر از مدارك معتبر و متقدم در باب فتوت كتاب گرانقدر قابوس‌نامه اثرعنصرالمعالی كیكاووس بن اسكندربن قابوس است كه مؤلف آخرین باب آن (باب چهل و چهارم) را در آیین جوان مردپیشگی پرداخته و به اشباع و تفصیل در آن سخن گفته است چنان كه هیچ‌یك از باب‌های چهل و چهارگانه كتاب بدان درازی نیست و چون قابوس‌نامه بارها به طبع رسیده و در دسترس همگان است. نقل گفتار عنصرالمعالی را در این مقدمه روی نیست، لیكن تعریفی را كه وی از جوان مردی كرده است می‌آوریم : < ;. گفته‌اند اصل جوان‌مردی سه چیز است : یكی آن كه هرچه گویی بكنی و دیگر آن كه خلاف راستی نگویی، سوم آن كه شكیب را كار بندی؛ زیرا كه هر صفتی كه تعلق دارد به جوان‌مردی به زیر آن سه چیز است.P2P>نكته قابل ملاحظه در این باب از قابوس‌نامه آن است كه مؤلف برای هر طبقه از مردمان شرایطی خاص برای جوان‌مردی قرار داده است: جوان‌مردی عیاران و سپاهیان دیگر است و جوان‌مردی بازاریان دیگر. صوفیان برای احراز فتوت شرایطی غیر از این دو طبقه دارند و انبیاء علیهم السلام بیش از هر كس و هر طبقه در فتوت پیش رفته‌اند و فتوت ایشان برتر از همه است و تمامی جوان‌مردی ایشان راست. برای مثال، در شرح جوان‌مردی و سپاهیان گفته است :<بدان كه جوان‌مردی عیاری آن بود كه او را از آن چندگونه هنر بود : یكی آن كه دلیر و مردانه و شكیبا بود به هر كاری و صادق الوعد و پاك عورت و پاك‌دل بود و زیان كسی به سود خویش نكند و زیان خود از دوستان روا دارد و بر اسیران دست نكشد و اسیران و بیچارگان را یاری دهد و بد بدكنان از نیكان بازدارد، و راست شنود چنان كه راست گوید و داد از تن خود بدهد و بر آن سفره كه نان خورد بد نكند و نیكی را بدی مكافات نكند و از زنان ننگ دارد و بلا راحت بیند. چون نیك بنگری بازگشت این همه هنرها بدان سه چیز است كه یاد كردیم ;..TP PT>. از توضیحات صاحب قابوس‌نامه چنین برمی‌آید كه در عصر او و پیش از آن، فتوت به صورت دستورهای عملی اخلاقی در میان طبقات گوناگون جامعه راه یافته بود، و هریك از آنان می‌كوشید در كار خود جوان‌مرد باشد و اصول فتوت را مراعات كند و به همین سبب است كه از یك سوی پهلوانان و ورزش‌كاران و زورگران و سپاهیان و عیاران خویشتن را جوان‌مرد می‌خوانند ؛ و از سوی دیگر پیشه‌وران و بازاریان آداب و رسوم و دستورهایی برای جوان‌مردی خاص خویش دارند (و بسیاری از آن‌ها در همین كتاب حاضر شرح داده شده و خواهیم دید كه فتوت‌نامه‌هایی مختصر برای یك صنف خاص نیز نوشته می‌شده است.) و صوفیان و خانقاه‌نشینان هم در دستگاه خود راه و رسم جوان‌مردی را مراعات می‌كنند و آن كس را كه در رعایت آن آداب كوشاتر و كامل‌تر باشد در فتوت برتر از دیگران می‌شمارند ؛ درصورتی كه در ظاهر، این طبقات با یكدیگر پیوستگی و همانندی ندارند و زندگانی مادی و معنوی هریك از آن‌ها پایه و اساسی غیر از طبقه دیگر دارد. در طول تاریخ نیز بارها اتفاق افتاده است كه كار فتوت یكی از این طبقات بیش‌تر بالا گرفته و مردم بدان اقبال كرده‌‌اند: وقتی عیاران در ناحیه‌ای روی كار می‌آمدند و قوتی می‌گرفتند، جوان‌مردی و عیاری و پهلوانی و سپاهی‌گری بر سر زبان‌ها می‌افتاد و داستان‌ها از سیرت و اخلاق این گروه پدید می‌آمد (چنان كه در جوامع الحكایات عوفی حكایت‌های بسیار از جوان‌مردی یعقوب لیث نقل شده است) هنگامی كه جامعه ثبات و آرامش و امنیت می‌یافت و وضع اقتصادی صنعت‌گران و پیشه‌وران و بازاریان رو به بهبود می‌رفت، كتاب‌های فتوت نیز بیش‌تر این جنبه را مورد توجه قرار می‌دادند و در عمل نیز لنگرها و مراكز اجتماع كسانی كه از طریق پیشه‌وری و داد و ستد امرار معاش می‌كردند و خود را جوان‌مرد می‌خواندند رونق می‌گرفت و آداب و تشریفات مجلسی فتوت رایج می‌شد و در همان حال كه فتوت عامه مردم به اقتضای تغییر اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی هر روز گونه‌ای دیگر به خود می‌گرفت، فتوت صوفیان نیز با همان عفت و ایثار و مكارم اخلاق كه معهود آن است در میان این گروه ادامه می‌یافت. درعین حال _ چنان‌كه می‌دانیم، و در هر مشرب و مكتب و مسلكی نیز ممكن است این جریان پیش آید _ گروهی یا به قصد سوء استفاده از حسن شهرت و قبول عام این آیین، و یا به علت جلب شدن به ظاهر آن، فتوت را بر خود می‌بستند و خویشتن را جوان‌مرد می‌خواندند بی آن كه در این راه سلوكی كرده و برای تخلّق بدین اخلاق رنجی بر خود نهاده باشند.گروهی از طالبان دنیا و دوست‌داران لهو و لعب و خواستاران لذت و عیش به فتوت روی می‌آوردند و جنبه دلیری و شجاعت آن را كه نخست برای مقابله با دشمنان دین و ملت مورد استفاده قرار می‌گرفت به جلدی و گربزی و همان راه و رسمی كه كم و بیش اكنون نیز در بین داش‌مشدی‌ها رایج است بدل كردند. در این فتوت، می‌گساری و تفریح و لذت و موسیقی و آواز و بالاچاقی كردن و زورمندی نمودن از صفات بارز بود و البته این گونه جوان‌مردان لذت‌طلبی را با بعضی صفات اصلی فتوت چون درست قولی و وفای به عهد و بزرگواری و بخشندگی جمع كرده بودند. در اواخر عصر بنی‌امیه یعنی در ثلث اول قرن دوم هجری در شام و عراق طبقه‌ای از مردم كه فتیان خوانده می‌شدند برای تفریح و می‌گساری و آواز خواندن فراهم می‌آمدند و داشتن ساز و آواز و غنا و طرب از شرایط بارز ایشان بود. در آن هنگام خالدبن عبداللّه قسری كه امیر عراق بود انعقاد این گونه مجلس‌ها را منع كرد و تنها شخصی به نام حنین حیری را از این فرمان مستثنی داشت به شرط آن كه در بزم خود بی‌خردان و ستیزه‌جویان را راه ندهد. در اخبار همین حنین آمده است كه وی در پی كسب روزی از حیره به حمص رفت و از جوان‌مردان آن ناحیت نشان گرفت. بدو گفتند كه آنان صبح‌گاه در حمام‌ها فراهم می‌آیند. وی به یكی از گرمابه‌ها رفت و گروهی از آنان را در آنجا بیافت و با ایشان گفتگو كرد و گفت كه در این شهر، غریب است؛ آنگاه جوان‌مردان از گرمابه بیرون آمدند و او نیز با ایشان بیامد و همگی به منزل یكی از آن گروه رفتند و چون بنشستند، غذا و شراب آوردند و خوردند و نوشیدند؛ آنگاه حنین پیشنهاد كرد كه آوازی برای ایشان بخواند و آنان با شوق و رغبت پذیرفتند و از ایشان عودی خواست، عود را حاضر آوردند، آن را بگرفت و بنواخت و آهنگی از یكی از خوانندگان معروف را بخواند، لیكن آنان را پسند نیفتاد. گویند حنین در آغاز كار خویش برای جوان‌مردان و توانگران كوفه و جوان‌مردان عشرت‌طلب حیره گل می‌برد.از همین روزگار بود كه آیین فتوت با عیاری آمیخته شد و راه و رسم و آداب و ترتیب و حتی زبانی خاص برای آن پدید آمد. جوان‌مردان (مثل داش‌مشدی‌ها و جاهل‌های امروزی) در لباس پوشیدن روشی خاص داشتند و موی سر خود را روغن می‌زدند و بر سر گور ابوالهندی غالب بن عبدالقدوس نخستین شاعری كه در اسلام خمریه ساخت و به وصف می در شعر می‌پرداخت می‌رفتند و شراب می‌خوردند و پیاله‌ای نیز بر گور وی می‌ریختند. در آغاز قرن سوم این گونه فتوت كاملاً نضج و قوام یافت و پایه‌های آن مستحكم شد و آداب و رسوم آن چندان استقرار یافت كه قاضی نیز یافتند. ابوالفاتك بن عبداللّه دیلمی در این عصر ملقب به <قاضی الفتیان> بود و محمدبن نجار بغدادی در تاریخ بغداد از او یاد كرده و گفته است كه وی در بغداد نزدیك باب الكرخ سكونت داشت و جوان‌مردان نزد او جمع می‌شدند و او آداب فتوت را بر ایشان املا می‌كرد. آنگاه عبارتی نیز در باب شرایطی كه جوان‌مرد از داشتن آن‌ها ناگزیر است از او نقل و تصریح كرده است كه وی فصولی در آداب فتوت پرداخته استTP PT. از این پس رفته رفته فتوت در شعر و ادب نیز راه یافت و شاعران به فتوت گرویدند یا فتیان شعر گفتند و در كتاب معروف اغانی اخبار بعضی از ایشان آمده است مانند علی بن جهم شاعر معروف كه به گفته ابوالفرج وی با جماعتی از جوان‌مردان بغداد آمیزش و معاشرت داشت و چون از زندان آزاد شد و از تبعید بازگشت مجلس طربی در خانه یكی از آنان كه مفضل نام داشت برپا كردند و علی بن جهم در شعر خویش به تفصیل آن مجلس را وصف كرده است. وی در این شعر طرب خانه‌ها و آداب و ترتیب آن‌ها و وجود زنان زیبا را در آن وصف می‌كند و در شعر او به وجود پسران نوجوان زیبا روی نیز اشارت رفته است. بنا به گفته ابوحیان توحیدی در البصائر و الذخائر، جوان‌مردان در قرن سوم هجری در فساد و رذائل اخلاقی غوطه‌ور شده بودند و از هیچ منكری _ حتی هم‌جنس‌بازی _ روی نمی‌گردانیدند و وقتی كسی از قاضی فتیان در باب لواط سؤال كرده بود كه آیا آن را نیز می‌توان در ردیف زنا یا نوعی از آن به حساب آورد؟ و آن قاضی در گفتار خویش آن كار را برتر از زنا می‌شمارد و به گوینده اعتراض می‌كند كه چرا آن دو را برابر نهاده است! گفته‌اند كه در همین عصر فتح بن خاقان وزیر معروف متوكل خلیفه عباسی به غلامی از خلیفه، شاهك نام، عشق می‌ورزید و ابوعبداللّه بن حمدون ندیم می‌كوشید تا وسیله ارتباط بین آن دو را فراهم كند و آن‌ها را به یكدیگر برساند. این خبر به گوش متوكل رسید و ابن حمدون را گفت : <تو را بركشیدم و به خود نزدیك كردم تا ندیم و هم‌صحبت من باشی نه آن كه برای غلامان من قوادی كنی.> ابن حمدون قضیه را انكار كرد و سوگند به دروغ خورد و سپس كار از پرده بیرون افتاد و بر اثر آن سوگند، طلاق زنان و آزاد كردن بردگانش بر وی واجب شد و نیز سی بار حج بر عهده وی ماند و او هر سال به حج می‌رفت. آن‌گاه متوكل او را به تكریت تبعید كرد و غلامی زرافه نام را بفرمود تا یكی از گوش‌های ابن حمدون را ببرد. غلام چنین كرد و آن‌گاه بدو گفت : امیرالمؤمنین گفته است با تو همان رفتاری را كردم كه جوان‌مردان با یكدیگر می‌كنند. این خبر به‌‌صورتی دیگر در كتاب الدیارات شابشتی آمده و یاقوت آن را در معجم الادبای خود نقل كرده است. یاقوت از قول امین‌الدوله افطسی می‌نویسد : <گویند كه متوكل بر راه ابونواس می‌رفتTP PT و روزی غلامی سخت زیبا به مجلس او درآمد، ابوعبداللّه بن حمدون خیره در وی نگریست و شیفتگی نمود. متوكل وی را گفت : حكم جوان‌مردان درباره جوان‌مردی كه به غلام جوان‌مردی دیگر تعرض كند چیست؟ ابن حمدون گفت : بریدن گوش. آن‌گاه متوكل او را گفت : ما نیز درباره تو به همین صورت حكم می‌كنیم و گوش وی را بریدن فرمود.> این داستان در كتاب‌های دیگر، ازجمله در نثرالدر از منصور آبی نیز نقل شده است. در این روزگار انتشار فتوت در بین مردم نیز بسیار وسعت یافت و مذهب مختار عصر شد. از جوان‌مردان مشهور این روزگار یكی اسحاق بن خلف معروف به ابن طبیب حنفی بهرانی است كه به راه فتوت می‌رفت و با عیاران وشاطران آمیزش داشت و با سگ به شكار می‌رفت و به طنبورنوازان بخشش‌ها می‌كرد. وقتی به اتهام ارتكاب جنایتی گرفتار آمد و به زندان افتاد و در زندان به سرودن شعر پرداخت و گفته‌اند شعر را بسیار نیكو می‌خواند. وی تا روز مرگ بر راه فتوت رفت و به طنبور نواختن خویش ادامه داد تا به سال 230 هجری در عصر الواثق باللّه بمرد. از این گونه شواهد و امثال در كتاب‌های ادب و بلاغت عرب بسیار توان یافت، چنان كه نوشته‌اند ابوعتبه احمدبن فرج كندی حمصی به سال 219 در سوق الرستن با جمعی از جوان‌مردان به می‌گساری نشسته بود و چون شراب كم آمد دردی شراب را با ریش خود صاف كردTP PT.از مجموعه این قراین و مدارك چنان برمی‌آید كه جوان‌مرد این روزگار شاطر و عیار نیز بود و شاطران و عیاران خود را <جوان‌مردان> می‌خواندند و آنان به گروه صعالیك در عصر جاهلی شباهت بسیار دارند. در قرن چهارم هجری لفظ‌های فتی و فتوت كاملاً با شاطر و عیار و شطارت و عیاری مترادف شد، چنان‌كه مسعودی در اواسط این قرن در ضمن یاد كردن شاهان چین از مردی شورشی و یاغی یاد می‌كند كه <از خاندان شاهی نبود و یانشو نام داشت. وی شریری فتنه‌جو بود و مردم بدنام و شرور به دور وی جمع شدند و شاه و اهل تدبیر از كار وی غافل ماندند كه شهرت چندان نداشت و قابل اعتنا نبود. به‌تدریج كارش بالا گرفت و شهرتش افزایش یافت و غرورش بیفزود و شوكتش بسیار شد. مردم شرور از مسافت‌های دور رو به جانب وی آوردند و سپاهش بزرگ شد و از محل خود حركت كرد و در شهرها به تاخت و تاز و چپاول پرداخت ;..TP PT> مسعودی این شخص را چنین وصف می‌كند : <و كان شریراً یطلب الفتوه> .از آن پس دزدان و راه‌زنان نیز <فتوت> را راهی برای توجیه دزدی و غارت خویش فرا نمودند. بعضی مورخان گفته‌اند كه ابونصر فارابی فیلسوف معروف قرن چهارم هجری از دمشق به عسقلان می‌رفت كه جماعتی از دزدان او را غافلگیر یا درست‌تر بگوییم تعقیب كردند. این دزدان خویشتن را <فتیان> می‌نامیدند. ابونصر ایشان را گفت : آنچه از چارپای و سلاح و جامه با من است بگیرید و مرا راه دهید تا بروم. آنان این پیشنهاد را قبول نكردند و آماده كشتن وی شدند. ابونصر ناگزیر به جنگ با ایشان پرداخت و او و كسانش جملگی كشته شدند. این حادثه چندان در امیران شام اثر كرد و دل ایشان را به درد آورد كه به تعقیب جدی دزدان جوان‌‌مرد یا جوان‌مردان دزد همت گماشتند و همگی آنان را دستگیر كردند و نزدیك قبر فارابی ایشان را به دار آویختند. قاضی تنوخی قصه‌های عجیب از این گونه راهزنان در كتاب خویش: ”الفرج بعدالشده“ نقل كرده و ابن جوزی بعضی از آن‌ها را در كتاب الاذكیاء خود آورده است. اینان ذوق سرشار ادبی و ظرافتی به كمال داشتند. گویند روزی دزدی از گروه جوان‌مردان راه بر صاحب بستانی گرفت و بدو امر كرد لباس‌های خود را بیرون آورد. میان ایشان گفتگو آغاز شد و صاحب بستان به دزد گفت : برای تو قسم یاد می‌كنم كه وقتی به باغ خویش رسیدم لباس خود را بیرون آورم و آن را به تو دهم. دزد گفت : نه، روایت كرده‌اند از امام مالك بن انس كه گفت : قسمی كه برای دزدان خوردند الزام‌آور نیست! بستانی بدو گفت : به خدا سوگند كه در آن صورت لباس خود را به طیب خاطر و از روی میل به تو خواهم داد. دزد لختی به اندیشه فرو رفت، سپس سر برداشت و به مالك باغ گفت : می‌دانی به چه می‌اندیشم؟ تمام كار دزدان را از دوران رسول خدا (ص) تاكنون در نظر آوردم، و هیچ دزدی نیافتم كه معامله نسیه كرده باشد و من اكراه دارم از آن كه بدعتی در اسلام بگذارم كه گناه آن و گناه هر كس كه تا روز قیامت چنان كاری كند بر گردن من افتد. لباست را بیرون آر. بستانی بدو گفت: آیا مرا عریان می‌كنی و عورت مرا آشكار می‌سازی. دزد گفت بر تو باكی نیست چه از مالك بن انس روایت كرده‌اند كه گفت : اگر مردی عریان غسل كند، اشكالی ندارد. صاحب باغ گفت: مردم به من برخواهند خورد و عورت مرا خواهند دید. دزد گفت: اگر مردم در این راه رفت و آمد می‌كردند من كی به تو دست می‌یافتم؟ بستانی بدو گفت : تو را مردی ظریف و با ذوق می‌بینم. بگذار به باغ خویش روم و لباس خود را بیرون آرم و به تو دهم. دزد گفت : هرگز! خیال داری كه چهار تن از بندگان خویش را با خود بیاوری تا مرا بگیرند و نزد والی برند تا مرا زندانی كند و پوست مرا بدرد و پایم را در قید و بند بگذارد؟ جامه خود را بیرون آر، و او را لخت كرد و برفت. در عصر سلطنت آل بویه در عراق، جوان‌مردان و عیاران دسته‌های مخالف و موافق یكدیگر تشكیل دادند و تعصب مذهبی نیز بر عصبیت مسلكی ایشان افزوده گشت. ابن اثیر در حوادث سال 361 نویسد : در این سال در بغداد فتنه‌ای بزرگ افتاد و مردم دسته‌دسته شدند و عیاران پدید آمدند و فساد را آشكارا كردند ;. و در میان ایشان گروه‌هایی به نام <نبویه> و <فتیان> تشكیل شد و سنیان و شیعیان و عیاران درهم افتادند و مال‌ها به تاراج رفت و مردم كشته شدند و خانه‌ها بسوخت و ازجمله محله كرخ بغداد كه مسكن شیعی مذهبان و جایگاه بازرگانان بود آتش گرفت و بدین سبب دشمنی بین نقیب ابواحمد موسوی فرزند شریف رضی و ابوالفضل شیرازی وزیر بالا گرفت و در این فتنه گروهی از سران عیاران سلطه و فرمانروایی در بغداد را میان خود قسمت كردند. در سال 361 هـ . ق . سلطان روم به رُها و اطراف آن حمله برد و تا نصیبین رسید و شهرهای مسلمانان را خراب كرد و آتش زد و اسیر بسیار گرفت و در دیار بكر نیز چنین كرد. درنتیجه گروهی از ساكنان این شهرها به بغداد آمدند تا مسلمانان را به جنگ با رومیان برانگیزند. آنان در مسجدها می‌رفتند و آنچه رومیان با ایشان كرده بودند شرح می‌دادند و از قتل و غارت و اسیر گرفتن و كشتن و سوختن و كندن ایشان داستان‌ها می‌گفتند و مسلمانان را از گشوده شدن راه حمله رومیان بدیشان می‌ترسانیدند و می‌گفتند رومیان در شهرهای اسلام طمع كرده‌اند و اكنون مانعی هم در سر راه ایشان نیست. در نتیجه این گونه تبلیغ‌ها گروهی انبوه از مردم بغداد با فریاد‌خوانان و دادخواهان یار شدند و روی به قصر خلیفه _ الطائع‌للّه _ آوردند و قصد حمله و هجوم بدان كردند و بعضی از پنجره‌های آن را از جای بكندند. پاسبانان مردم را از ورود به مسكن خلیفه باز داشتند و درهای دارالخلافه را ببستند. آن‌گاه مردم زبان بگشودند و سخنان قبیح در حق خلیفه بگفتند و او را به ناتوانی و عجز، از ادای تكلیف‌هایی كه خداوند بر پیشوایان واجب كرده است، نسبت دادند. در این روزگار عزالدوله بختیار پسر معزالدوله دیلمی بر عراق و بعضی شهرهای ایران حكومت می‌كرد. وی چنین فرا نموده بود كه به شكار می‌رود و قصد وی جنگ با مردی به نام عمران بن شاهین بود كه یاغی‌گری آغاز نهاده و در واسط خودسرانه حكم می‌راند. عده‌ای از مردم سرشناس بغداد نزد عزالدوله رفتند و از آن كه وی به شكار رفته یا آهنگ جنگ با عمران بن شاهین، كه مسلمان و اهل قبله است، كرده و جهاد با رومیان و بازداشتن ایشان را از حمله به شهرهای مسلمانان فرو گذاشته است بدو اعتراض كردند عزالدوله بدیشان وعده داد كه خویشتن را برای جهاد آماده سازد. لیكن وی عاجزتر از آن بود كه بتواند به وعده خویش وفا كند.درنتیجه بسیاری از مردم با سلاح‌های گوناگون چون شمشیر و نیزه و تیر و كمان مسلح شدند و كار شورش و آشوب بالا گرفت تا جایی كه والی بغداد سبكتكین تركی از ضبط ایشان عاجز آمد و آتش فتنه افروخته شد و مال‌ها به تاراج رفت و بغداد به خرابی گرایید. ابوحیان توحیدی در باب این فتنه گوید : <هرچه در آن اتفاق افتاد عجیب و بدیع و زشت بود. تمام آن آتش‌ها به دست عیاران افروخته شد و معروف‌ترین سران ایشان ابن كبرویه و ابوالدود و ابوالذباب و اسودالزبد و ابوالارضه و ابوالنوایح بودند. قتل و غارت و آتش‌سوزی بدان جای رسید كه آب از دجله به ما _ یعنی به كرخ بغداد _ نرسید. از عجایب روزگار یكی این است كه این اسودالزبد برده‌ای بود كه بر سر پل زبد مسكن داشت و هستـه خرما از زمین برمی‌چید و از كسانی كه برای تفریح و عیش بدان‌جای می‌آمدند لقمه‌ای غذا می‌طلبید و خود را بدان سیر می‌كرد و بدن وی عریان بود و جز خرقه‌ای صد پاره برتن نداشت و هیچ كس بدو اعتنایی نمی‌كرد و او را به چیزی نمی‌گرفت. روزگاری بر این وضع بگذشت، چون آتش فتنه روشن شد و كار هرج و مرج بالا گرفت و اسود دید كسانی كه از او ناتوان‌ترند شمشیری برگرفته و آن را به كار داشته‌اند، او نیز شمشیری به دست آورد و آن را تیز كرد و به قتل و غارت و لخت كردن مردم پرداخت و از او شیطانی در صورت آ‌دمیان پدید آمد. با این حال وی زیباروی و خوش‌سخن بود و اندامی نیكو داشت و عشق می‌ورزید و بدو عشق می‌ورزیدند و روزگار همچنان در كار پدید آوردن عجایب و غرایب بود. وقتی اسود پیشوا شد و گروهی مردان فرمان‌برداری او را گردن نهادند، دست به بذل و بخشش گشود و پایه‌های فرمانروایی خویش را استحكام بخشید و با آن كه بسیار شریر و خونریز و بی‌پروا و بدكار بود و از هیچ منكری روی نمی‌گردانید خلقی نیكو داشت چنان كه در موصل از برده‌فروشان كنیزی زیباروی را به هزار دینار بخرید و چون خواست از وی كام گیرد، زن بدو دست نداد. اسود بدو گفت : چرا مرا خوش نمی‌داری؟ گفت راه و روش تو در نظر من ناخوش آیند است و تو را دوست نمی‌دارم. اسود گفت : پس چه دلت می‌خواهد ؟ كنیزك جواب داد : این كه مرا بفروشی. اسود بدو گفت : یا بهتر از آن، تو را آزاد كنم و هزار دینارت ببخشم؟ زن گفت : نیكوست. آن‌گاه وی را به محضر قاضی ابن الدقاق نزدیك مسجد ابن رغبان برد و آزاد كرد و هزار دینارش داد و مردم از همت و جوان‌مردی و شكیبایی او در برابر سخنان سرد كنیزك و نیكویی كردن در برابر بدرفتاری وی غرق شگفتی شدند؛ زیرا اگر كنیز را به قتل نیز می‌رسانید، چندان شگفت‌انگیز نبود و بسیار كسان در برابر چنان رفتاری چنین كاری كرده بودند. اگر چه ابن اثیر پدید آمدن فرقه‌های گوناگون مذهبی و گروه‌های مختلف عیاران را زاده سال 361 و فتنه‌ها و آشوب‌های آن معرفی می‌كند، لیكن درحقیقت این دو دستگی‌ها و اختلافات مانند آتش زیر خاكستر، به حیات نهانی خود ادامه می‌داد، اما محیط اجتماعی و وضع جامعه اقتضای آن نداشت كه این آتش برافروزد و شعله‌های آن بالا گیرد و چون اوضاع و احوال برای رشد و عرض وجود این دسته‌ها مساعد گردید، آنان نیز نیرو گرفتند و كار خویش را آشكار كردند. فرقه‌های فتوّت منحصر بدان‌ها كه ابن اثیر یاد می‌كند نیست و علاوه بر نبویه كه وی نام برده است در مدارك دیگر _ و ازجمله كتاب الفتوه ابن معمار حنبلی _ نام گروه‌هایی دیگر مانند رهاصیه و شحینیه و خلیلیه و مولدیه برده شده استTP PT. در اواسط قرن چهارم هجری عیاران و فتیان كوشیدند تا راه و رسم و مسلك خویش را به تكیه‌گاهی دینی متكی سازند و فتوت را بر اصلی دینی نسبت دهند، خواه این اِسناد درست باشد و خواه مورد تردید گروهی قرار گیرد. همین امر نفاق و شقاق را در بین بیوت و قبایل و احزاب جوان‌مردان برانگیخت و خطری بزرگ برای جامعه اسلامی پیش آورد؛ چه فتیان به جای اتحاد كلمه و یگانگی وسعی برای رسیدن به هدفی واحد، و كوشش برای سركوب كردن دشمنان دین، به فرقه‌ها و گروه‌ها منقسم شدند و بر اثر تعصب وابستگی به گروه خویش، قتل و غارت و زدن و كشتن را آغاز نهادند و این كار را به نام پیش بردن طریقه خویش و پیروز شدن بر حریفان و هم‌چشمان انجام می‌دادند. این فتنه و آشوب خطری بزرگ را برای دولت عباسی و پادشاهان آل بویه كه در آن عصر بر بغداد حكومت می‌كردند پیش آورد. و دستگاه حكومت تصمیم به مقاومت در برابر آن و طرد عوامل فساد و انكار رفتار و كردار و نقض دعاوی ایشان گرفت. از این مبارزه جوان‌مردان و عیاران، كه اینك دین را نیز چون زرهی بر بالای دوش خویش آراسته بودند، با دولت و قدرت حاكمه آن عصر، در كتاب‌های تاریخ جز اشارت‌هایی مختصر و به‌صورت استطراد و جمله معترضه ، چیزی بر جای نمانده است و مخصوصاً از وقتی كه فتوت سیمای عیاری و شاطری یافت، یا شاطران و عیاران خود را جوان‌مرد خواندند _ و نتیجه هر دو یكی است _ این اشارت‌ها كم‌تر می‌شود. مثلاً از عیب‌هایی كه بر مستكفی، خلیفه عباسی می‌گرفتند یكی این بود كه سخن گفتن او به عیاران می‌مانست و قبل از رسیدن به خلافت پرنده‌باز بود و با كمان گروهه تیراندازی و نشانه‌گیری می‌كرد و برای لهو و لعب و گشت و گذار به بستان‌ها می‌رفت، و این كارها جزء عادت‌های جوان‌مردان آن عصر بوده است.از اواخر قرن چهارم به بعد، لفظ عیار و شاطر وقتی كاملاً با یكدیگر مترادف شد و در تاریخ‌ها این اصطلاحات مترادف با یكدیگر به كار می‌رود، چنان كه به سال 393 وقتی كه نایب بهاءالدوله پسر عضدالدوله دیلمی به دستور او برای جنگ با قبیله‌های بنی عقیل و بنی اسد به نواحی كوفه رفت و قوای انتظامی در بغداد كم‌تر شد باز عیاران فتنه آغاز نهادند و كار فساد بالا گرفت و نفوس بسیار كشته شدند و مال‌ها به تاراج رفت و خانه‌ها سوخته شد و خبر آن به بهاءالدوله رسید. وی ناگزیر ابوعلی بن ابوجعفر، معروف به استاد هرمز و ملقب به امیرالجیوش را برای فرو نشاندن فتنه به بغداد فرستاد و او به تنبیه و سیاست مفسدان پرداخت و بلوا و آشوب فرو نشست و مردم ایمن شدند. فتنه عیاران باز در ماه رجب سال 415 آشكار شد. آنان آشكارا به آدم‌كشی می‌پرداختند و در شب یا روز، به زور وارد خانه مردم می‌شدند و مال صاحب‌خانه و پس‌اندازها و ذخیره‌های وی را طلب می‌كردند و مانند مصادره‌كنندگان به ضرب شكنجه به جایگاه آن دسترس می‌یافتند و كسی كه در این بلا افتاده بود فریادرسی نمی‌یافت. در همین روزگار خانه شریف مرتضی را كه بر لب نهر صراه واقع بود بسوختند و او خانه خویش را تغییر داد و تركان نیز طاق الحرانی از محله‌های شهر منصور را در نتیجه نزاعی كه بین ایشان و عیاران و عامه مردم رخ داده بود، آتش زدند و بدین واسطه قحطی پدید آمد و بهای مایحتاج مردم ترقی فاحش كرد. در سال 424 و بعد از آن نیز بارها آتش فتنه عیاران بالا گرفت. در این هنگام پیشوای ایشان ابوعلی برجمی بود و بسیاری از مردم بغداد جرأت نداشتند او را جز به لقب قائد (= پیشوا) بخوانند و یكی از دلایل وابستگی این شخص به جوان‌مردان این بود كه شهرت داشت وی متعرض زنان نمی‌شود و چیزی كه با ایشان است از آنان نمی‌گیرد. در همین زمان مردم روز جمعه در مسجد جامع رصافه آشوب كردند و خطیب مسجد موسوم به ابوالحسین ابن الغریق را از خطبه خواندن بازداشتند و بدو گفتند : اگر به نام برجمی خطبه خواهی خواند، بخوان وگرنه به نام خلیفه و پادشاه نباید خطبه بخوانی. ابن اثیر وابستگی برجمی را به فتوّت تصریح می‌كند و گوید : <داستان‌های وی بسیار است و با این همه در او فتوت و مروتی بود كه متعرض زنان و كسانی كه بدو تسلیم و پناهنده می‌شدند نمی‌شد.> در تاریخ بیهقی داستانی در باب خویشتن‌داری عمرولیث و رضا و تسلیم وی در هنگام مرگ فرزند، آمده است. در این كتاب فرزند عمرولیث را <برنایی سخت پاكیزه> خوانده‌اند كه لقب فتی العسكر داشتTP PT. در اوایل قرن پنجم هجری در شهرهای شام گروهی جوان‌مردان پدید آمدند كه آنان را <احداث> و هریك تن را <حَدَث> می‌نامیدند و این كلمه به دو فتح در لغت مترادف فتی است و در اصطلاح نیز معادل آن مورد استعمال قرار گرفتTP PT. معروف‌ترین احداث شام جوان‌مردان شهر حلب بودند كه برای به دست آوردن امیری و سروری در سیاست دخالت كردند و جنگ‌‌ها و فتنه‌ها انگیختند و گاه به یاری امیری یا دشمنی با امیر دیگر برمی‌خاستند و در باب ایشان خبرهای بسیار در كتاب‌های تاریخ وجود دارد و جوینده می‌تواند در هریك از تاریخ‌هایی كه به كلمه <احداث> برمی‌خورد _ مانند ”زبدهالحلب مِنْ تاریخ حلب“ از كمال‌الدین عمربن عدیم حلبی _ اخبار و آثار ایشان را بجویدTP PT. در عصر سلجوقی فتوت شاطران و عیاران با مقاومتی سخت و شدید مواجه شد. علت این امر یكی آن بود كه فتنه‌انگیزی و فساد و آدم‌كشی این قوم از حد گذشته بود؛ دیگر آن كه دولت سلجوقی در دوران درخشش خود دولتی سخت نیرومند و توانا بود و سیاستی قوی و قاطع داشت و نمی‌خواست كه جز دولت و كارگزاران آن هیچ حزب و گروهی در كار ملك‌داری دخالت كند. در این باب نیز شاهد و مثال از آن بیش‌تر است كه بتوان تمام آن‌ها را در این مقدمه گرد آورد. لیكن شاید نخستین برخورد سلجوقیان با عیاران _ خاصه در بغداد _ همان دفع فتنه بساسیری به وسیله طغرل بك سلجوقی نخستین پادشاه این سلسله باشد كه داستان آن به تفصیل در راحهالصدور راوندی: 107 به بعد آمده استTP PT و منجر به تسخیر بغداد به دست طغرل شد و در نتیجه حسن تدبیر وزیر بیمانندش عمیدالملك كندری، خلیفه عباسی نیز جیره‌خوار و دست‌نشانده وی گشت. نتیجه این سخت‌گیری‌ها آن شد كه بار دیگر جوان‌مردان به تقوی و دیانت پناه بردند و اجتماع‌های خود را یا پنهانی و یا در تحت نام‌هایی دیگر تشكیل دادند و مستقیم یا غیرمستقیم به دولت و خلافت فاطمیان مصر پیوستند. از پیشوایان مشهور جوان‌مردان در این روزگار یكی ابونصر محمدبن عبدالباقی خباز معروف به ابن رسولی، ادیب و شاعر و خوش‌نویس نیمه دوم قرن پنجم هجری است و دیگری عبدالقادر هاشمی بزاز. این عبدالقادر شیخ كسانی بود كه در سلك جوا‌ن‌مردان درمی‌آمدند و آنان خویشتن را شاگرد وی می‌خواندند. عبدالقادر برای هریك از ایشان منشوری می‌نوشت و وی را به ناحیه‌ای مأمور می‌كرد و خود را كاتب الفتیان لقب داده بود. دنبال كردن این روش راهی بود برای دعوت و تبلیغ آیین جوان‌مردی و تشكیل دادن جلسات آن ؛ و نیز نامه‌ای به یكی از بندگان خلیفه فاطمی موسوم به ریحان اسكندرانی مقیم مدینه نوشت. از این پس تمام مكاتبه‌ها و نامه‌هایی كه از شهرها می‌آمد بدو می‌رسید و جواب آن از طرف وی نوشته می‌شد و اظهارنظر در احكام و مسائل فتوت از طرف او می‌شد. ابن رسولی نیز رساله‌ای در فتوت نوشته و در آن معنی فتوت و برتری‌ها و آیین‌های آن را شرح داده است. از همین روزگار یعنی از نیمه قرن پنجم _ و در رساله ابن رسولی- می‌بینیم كه كوشش به منظور ساختن سابقه ممتد برای آیین فتوت آغاز شده است. وی فتوت را میراث پیامبران و امامان می‌شمارد و گوید كه آدم در باب آن به شیث نبی وصیت كرد و سپس به نوح انتقال یافت و از نوح به سام رسید تا در حضرت خلیل‌الرحمان _ ابراهیم علیه‌السلام _ ظاهر شد و به فتوت ابراهیم در قرآن كریم تصریح شد. آن‌گاه در زمان موسی علیه‌السلام آنچه از جوان‌مردی پنهان مانده بود آشكار شد و موسی (ع) آن را به هارون تفویض فرمود و پس از ایشان فتوت در مسیح (ع) ظاهر شد و سرانجام به حضرت رسول اكرم (ص) رسید.ابن رسولی در این باب سخنان بسیار گفت و نوشت و كارش رونق یافت و موافقانش بسیار شدند تا جایی كه نام‌ها و نسبت‌ها و صورت نام پیوستگان بدیشان در مجموعه‌ای به بزرگی دو كتاب فراهم آمد. از میان موافقان و پیروان وی بیش از صد تن از اشراف و توانگران و پیشوایان شهرها بودند. ابن رسولی پیروان خویش را در مسجدی به نام مسجد براشا در جنوب غربی بغداد فراهم می‌آورد. درِ این مسجد بسته و خود آن متروك بود. وی در آن را گشود و دری تازه بر آن نصب كرد و به تعمیر آن همت گماشت. در موقعی كه كار ابن رسولی و یارانش به كمال رونق خویش رسیده بود مریدان ابوالقاسم عبدالصمد بن عمر واعظ شافعی به حقیقت حال ایشان پی بردند و به مخالفت با آنان برخاستند و از ایشان به دیوان شكایت بردند و ایشان را به دعوت كردن به سوی خلیفه فاطمی مصر متهم كردند و گفتند آنان فتوت را عنوانی برای پیش بردن این مقصد ساخته‌اند. این شكایت مورد توجه دولت عباسی واقع شد و عمیدالدوله محمدبن محمدبن جهیر وزیر خلیفه به دستگیری ابن رسولی و عبدالقادر هاشمی فرمان داد. آن دو تن را در ذی‌الحجه سال 473 در دوران خلافت المقتدی بامر اللّه فرو گرفتند و در میان نوشته‌های بسیاری كه از ابن رسولی به دست آمد نامه‌ای هم كه به ریحان اسكندرانی نوشته بود یافتند. وزیر نام كسانی را كه در زمره فتیان درآمده بودند از وی پرسید و او نام تمام ایشان را فاش كرد و درنتیجه هركس ازایشان را كه یافتند بگرفتند و باقی گریختند. فقیهان نیز به بطلان مذهب و كندن ریشه ایشان فتوی دادند و ایشان را ملزم ساختند كه از مذهب خود بـازگردند و از فتوّت بیـزاری نمایند. شحنه بغداد نیز این فتوی را دست موزه تـاراج مردم و گرد آوردن مال ساخت و خانه‌های ایشان را به غارت داد و هستی آنان را به یغما برد.پیوستن جوان‌مردان به فاطمیان مهم‌ترین علت تعقیب فتیان و از بین بردن ایشان در دولت عباسی در این روزگار بود. با این حال، شاطران و عیاران هرگز از حمایت آن دست برنداشتند و راه و رسم خویش را ترك نگفتند. صوفیان نیز از وابسته شمردن این گونه جوان‌مردان به خود عار داشتند و در این عصر كوششی از جانب ایشان برای پالودن و پیراستن آیین جوان‌مردی و جدا كردن جوان‌مردان واقعی از جوان‌مرد نمایان صورت گرفت. لیكن كار مشكل‌تر از آن بود كه به سامان رسد، و شكاف گشاده‌تر از آن بود كه بسته گردد؛ و مردمی كه به نام جوان‌مردی شمشیر با خود برمی‌داشتند و خنجر كار می‌فرمودند ، با پند و اندرز به راه نمی‌آمدند و جز شمشیر، آنان را از كار خویش باز نمی‌داشت؛ و همین امر موجب برخوردها و نزاع‌های فراوان بین شاطران جوان‌مرد پیشه و سپاهیان و ارباب سلاح شد و شاید در هر سال واقعه یا وقایعی از این قبیل روی می‌داد كه تفصیل آن‌ها در تواریخ ثبت شده است. یكی از این گونه جوان‌مردان كه به سال 532 كار وی در بغداد و اطراف آن بالا گرفت ابن بكران عیار از ارباب فتوت است كه یاران و مریدان وی بسیار شدند و وی با جماعتی از قداره‌بندان و مفسدان به رسم امیران سوار می‌شد و والی بغداد ابوالكرم حسام الشرف بن محمد از وی بیم داشت. در این روزگار مسعود بن محمد بن ملك شاه سلجوقی پادشاهی داشت و المقتفی لامراللّه خلیفه بود و هیچ گونه نفوذ و سلطه‌ای نداشت سرانجام ابوالكرم تدبیری اندیشید و برادرزاده خویش ابوالقاسم را كه محافظ یكی از دروازه‌های بغداد و نواحی اطراف آن بود بفرمود تا به دست ابن بكران در زمره جوان‌مردان درآید و خویشتن را جوان‌مرد فرا نماید تا از شر وی ایمن شود. پایان كار ابن بكران و دوست و همكار او ابن بزاز چنان بود كه خواستند در انبار به نام خویش سكه بزنند، لیكن بر اثر توطئه‌ای دستگیر شدند و به قتل آمدند. تفصیل این توطئه به نقل ابن اثیر، آن بود كه چون كار ابن بكران بالا گرفت ابوالكرم بن محمد هاشمی والی بغداد چون بدید كه وی مانند حكمرانان و امیران سوار می‌شود از وی بترسید و ابوالقاسم برادرزاده خود را كه محافظ باب ازج از محله‌های شرقی بغداد بود بفرمود تا در زمره یاران ابن بكران درآید و به دست او كمر بسته شود و سراویل فتوت بپوشد و او نیز چنین كرد. ابن بكران بیشتر در سواده اقامت داشت (شاید این كلمه سواد بوده و تصحیف شده باشد) و رفیقی ابن بزاز نام همواره با وی بود. سرانجام آن دو تصمیم گرفتند كه در شهر انبار سكه به نام خود بزنند. الب‌قش سلاحی كه از جانب سلطان مسعود سلجوقی فرمانده سپاهیان مقیم بغداد بود، و شرف‌الدین علی بن طراد عباسی زینبی وزیر كسی نزد ابوالكرم هاشمی فرستادند و بدو گفتند <یا ابن بكران را بكش، یا تو را خواهیم كشت!> و این از كارهای بسیار شگفت‌انگیز است و سبب در آمدن برادرزاده وی را در زمره جوان‌مردان ابن بكران به خوبی نشان می‌دهد. ابوالكرم برادرزاده خویش ابوالقاسم را بخواست و گفت : <یا خود و مرا برگزین، یا ابن بكران را اختیار كن.> ابوالقاسم عم خود را گفت : <من او را خواهم كشت.> و ابن بكران عادت داشت كه بعضی شب‌ها نزد ابوالقاسم می‌آمد و در خانه وی می‌ماند و به می‌گساری می‌پرداخت. روزی بنا به عادت به خانه ابوالقاسم آمـد و به شراب نوشیدن نشست. ابوالقاسم سلاح برگرفت و بدو حمله برد و او را بكشت و پس از چند لحظه رفیقش ابن بزاز نیز دستگیر و به دار آویخته شد و با كشته شدن وی جماعتی از راهزنان نیز كشته شدند و آرامش و اطمینان در مردم پدید آمدTP PT. آنچه در این خبر ابن اثیر جالب توجه است، آن است كه همین مورخ در ضمن یاد كردن حوادث همین سال می‌گوید كه سلطان مسعود به كشتن شحنه بغداد _ الب‌قش سلاحی _ فرمان داد زیرا وی بر مردم ستم بسیار كرده و جور فراوان رانده و كارهایی از او سرزده كه سابقه نداشته است.بدین مناسبت الب‌قش دستگیر شد و ا و را به تكریت _ كه بازداشتگاه سلجوقیان در عراق بود _ بردند و در آن‌‌جا زندانی كردند و زندانبان و نگاهبان وی مجاهدالدین بهروز بود. سپس به قتل وی فرمان داد و چون او را كشتن خواستند، خویشتن را به دجله افكند و غرق شد و به هلاكت رسید. سپس كالبد بی‌جان وی را از دجله بگرفتند و سرش را ببریدند و نزد سلطان مسعود بردند و مسعود بهروز زندانبان وی را به شحنگی عراق بگماشت. لیكن در این روزگار خلیفه عباسی _ المقتفی لامراللّه _ هیچ اختیار و نهی و امری در كارهای دولت عباسی و سیاست آن نداشت و سلطان مسعود نیز شب و روز به نوشیدن باده می‌گذرانید و از كار مملكت و حكمرانی خبری نداشت. به همین سبب، با تمام این سیاست‌ها عیاران از راهزنی و غارت و قتل پروایی نداشتند و هر گروهی از آنان خود را به امیری از امیران دولت سلجوقی، یا وزیری یا وزیرزاده‌ای، یا بزرگی از اركان دولت وابسته بودند و آشكارا مال مردم را می‌گرفتند و شب‌ها با شمع و مشعل به خانه‌ها می‌رفتند و به غارت می‌پرداختند و سحرگاهان به گرمابه‌ها می‌رفتند و لباس كسانی را كه در گرمابه بودند، با نقدینه ایشان برمی‌گرفتند. روزی سعداللّه بن نصر دجاجی واعظ در یكی از محله‌های غربی بغداد بر منبر بود و سخن می‌گفت. عیاران، محله را فرو گرفتند و عمامه وی را برداشتند و به یكی از كاروانسراهای معروف محله رفتند و به ساكنان آن گفتند : اگر هرچه دارید به ما ندهید كاروانسرای را آتش می‌زنیم ؛ و وزیر سلطان مسعود نیز با ایشان دست یكی داشت و ایشان را مدد می‌كرد. سرانجام گروهی از پاسداران و مأموران حفظ امنیت كشته شدند و تاراج‌گیری ایشان همچنان روی در فزونی داشت چنان كه مردم از مغرب به بعد، برای آن كه در امان بمانند از خانه بیرون نمی‌آمدند ؛ و سلطان مسعود، به علت بسیاری قتل و غارت و ناامنی، مردم را در دفاع از خویشتن مجاز و آزاد گذاشت. مردم نیز سلاح دربر كردند و به جنگ با عیاران پرداختند و سلطان مسعود مجاهدالدین بهروز را از شحنگی بغداد معزول كرد و به جای او امیر قزل میر آخور را كه از بندگان برادرش سلطان محمود بن محمد بن ملك شاه بود بدین كار گماشت. لیكن وقتی چیرگی عیاران و گسترش كار و افزایش فتنه و فساد ایشان را بدید، بهروز را به كار خویش بازگردانید. لیكن مردم از این عزل و نصب‌ها كوچك‌ترین سودی نبردند چه ابن بروجردی وزیر سلطان مسعود، و برادر زن سلطان سلجوقی هریك گروهی از غارت‌گران را در كنف حمایت خود داشتند و بهروز نمی‌توانست ایشان را از كار خویش باز دارد. در این روزگار ابوالكرم هاشمی والی عیاران، خود از كار كناره گرفت و سر خویش بتراشیده و تصوف اختیار كرد و در خانقاه ابونجیب سهروردی معتكف شد؛ و مردی موسوم به ابن صباح به جای وی نشست بی آن كه بتواند كاری انجام دهد. در این هنگام عیاران به لباس بازرگانان و توانگران درمی‌آمدند و خویشتن را در نظر مردم، بازرگان و ثروتمند فرا می‌نمودند و فقط در هنگامی كه غارت و ربودن مال مردم آغاز می‌شد شناخته می‌شدند و به گرفتن كالای بازرگانان می‌پرداختند. از این روی دكان‌ها و سرای‌ها بسته شد و مردم منبرها را به نشانه راه یافتن اختلال در كار دولت بشكستند و در مسجدهای جامع را بستند و ناگزیر دوباره ابوالكرم هاشمی را به‌عنوان والی و فرمانروای حافظ امنیت بغداد به كار خویش بازگردانیدند. یكی از داستان‌های شگفت‌انگیز عیاران در این روزگار آن است كه زنی دختر خود را به شوهر داد. خانه این زن در محله كرخ غربی بغداد بود و یك لنگه دستبند در دكان زرگری بود كه در جانب شرقی دكان داشت. زن به دكان زرگر رفته لنگه دستبند را بگرفت و خواست به قسمت غربی شهر برود. لیكن جسر را بسته یافت و در كار خویش حیران ماند و سرگشته در كوی و بازار می‌گشت. زنی او را حیران و سرگردان یافت و بدو پیشنهاد كرد كه شب را در خانه وی بگذراند. خداوند دستبند این پیشنهاد را پذیرفت و به خانه زن میزبان رفت. زن وی را به بالاخانه‌ای برد و در آن منزل داد. چون بیش از نیمی از شب بگذشت در خانه را بكوفتند. زن صاحب خانه پایین آمد و در را بگشود و گروهی به خانه آمدند كه مقداری جامه و اثاث خانه با خود داشتند. زنی كه در آن خانه میهمان بود بدان رخت و اثاث نگریست و دید تمام آن‌ها به عین جهیز دختر اوست و تمام آن‌ها را بازشناخت و ترسی شدید وی را فـرا گرفت. چون زن صاحب خانه بالا آمـد، میهمان خویشتن را خفتـه ساخت و چون بامداد شد از خانه بیرون آمد و نزد ابوالكرم هاشمی رفت و او را از آنچه رخ داده بود بیاگاهانید و لنگه دست‌بندی را كه با خود داشت بدو نمود و گفت لنگه دیگر آن نزد ایشان است. ابوالكرم با گروهی از مأموران خود سوار شد و به راهنمایی زن بدان خانه رفت و آن را فرو گرفت و جهیز دختر آن زن را به تمامی بازستد و بدو سپرد. این واقعه در كتاب بی‌نامی كه مصحّح، آن را <الحوادث الجامعه> نامیده و سپس خود از این نظر عدول كرده است (ص 118) نقل شده و مورخ به نقل همین مقدار از حادثه اكتفا كرده است. در این روزگار نیابت شحنگی بغداد با غلامی بود ایلدگز نام كه مردی فعال و شجاع و مقتدر بود. روزی سلطان مسعود وی را بخواست و عتاب‌كنان بدو گفت: <تو در سیاست كردن مفسدان كوتاهی می‌كنی و بدین ترتیب مردم هلاك می‌شوند.> وی در جواب گفت : <ای پادشاه جهان، وقتی گردآورنده عیاران و سردسته و حامی ایشان فرزند وزیر و برادرزن تو باشند مرا چگونه توانایی برانداختن تبهكاران‌ باشد؟> و آن‌گاه مطلب را برای پادشاه شرح داد. سلطان فرمود : <هم اكنون برو و آنان را در هر كجا باشند دستگیر ساز و بردار كن، ورنه تو را به دار خواهم آویخت!> ایلدگز انگشتری شاه را به عنوان دلیلی برای تنفیذ احكام خویش از شاه بستد و بیرون آمد و به خانه وزیرزاده تاخت، لیكن او را نیافت و هـمه كسانی را كه نزد وی بودند بنـد كرد و آن‌گاه به سوی برادرزن سلطان كه نزدیك دربTP PT صالح در شرق بغداد می‌زیست رفت و او را بگرفت و با سه تن از یارانش در همان محل بر دار كرد و وزیرزاده با بیشتر عیاران بگریختند و كسانی كه پای گریز نداشتند یا فرصت آن را نیافتند گرفتار و بازداشت شدند. پس از مرگ مسعود سلجوقی به سال 547 خلیفه المقتفی لامراللّه در حكم راندن بر عراق استقلال یافت و از سخت‌گیری بر عیاران و جوان‌مردان بكاست و حتی خلیفه بسیاری از ایشان را در سپاه عباسی جدیدی كه موظف به حفظ استقلال خلافت عباسی بود گردآورد و ایشان را به دفع دشمنان خلیفه و راندن ایشان از شهرهای عراق مأمور كرد. ابن اثیر در این باب گوید : <وقتی خبر مرگ سلطان مسعود به بغداد رسید شحنه‌ای كه از جانب وی در بغداد گماشته شده بود و مسعود بلال نام داشت به تكریت گریخت و خلیفه خانه وی و خانه یاران سلطان را به تاراج داد و تمام اموال و خواسته‌های ایشان بگرفت و كسانی را كه ودیعتی از عیاران نزد آنان بود به دیوان خلافت بخواند و امانت‌ها را از ایشان بطلبید و سپس اغلب لشكریان و فرماندهان ایشان را گرد آورد و دستور داد شراب‌هایی را كه در خانه‌های یاران سلطان بود بریختند و خم‌ها را بشكستند و در این گیرودار از خانه بلال مسعود نیز شراب بسیار به دست آمد و بر زمین ریخته شد و حال آن كه مردم گمان نمی‌بردند وی پس از رفتن به حج شراب بنوشد. > (كامل ابن اثیر _ در ذیل حوادث سال 547) همین مورخ درضمن شرح دادن واقعه محاصره بغداد به توسط سپاهیان سلطان محمدبن محمودبن محمدبن ملك شاه در سال 552 گوید كه : < خلیفه المقتفی لامراللّه مقداری سلاح به لشكریان و عامه مردم داد و ایشان را برای دفاع از بغداد مسلح ساخت و اعلام كرد كه هركس در دفاع مجروح شود پنج دینارش بدهند. یكی از این مدافعان جراحتی برداشت و نزد وزیر خلیفه عون‌الدین یحیی بن هبیره رفت و پنج دینار از او بگرفت. لشكریان سلجوقی بیشتر در جانب غربی بغداد مستقر شده بودند و عامه بغدادیان بدیشان حمله می‌كردند و با آنان به جنگ می‌پرداختند و با تیرهای نفت‌آلود و نفت‌اندازی اثاث ایشان را می‌سوزانیدند. در این گیرودار یكی از افراد داوطلب و غیر لشكری زخمی كوچك برداشت و نزد وزیر رفت تا پنج دینار معهود را بستاند. وزیر او را گفت : این جراحت چندان نیست كه جایزه‌ای بدان تعلق گیرد. مرد دوباره به محل جنگ بازگشت و نبرد را آغاز كرد و درضمن آن زخمی سخت برداشت. با شمشیری تیز شكم او را دریدند. مرد قسمتی از پیه‌های اندرونه خویش را برداشت و نزد وزیر آمد و چون او را بدید گفت‌: <جناب وزیر، آیا این زخم تو را راضی می‌كند؟> وزیر بخندید و جایزه او را دو برابر كرد و به درمان جراحت وی فرمود تا شفای كامل یافت. این گونه رفتار، آن تنگ‌دستی و این شجاعت و دلیری و ظرافت نمونه‌ای از خلق و خوی عیاران و كار و كردار ایشان است.> گفتیم كه در حدود قرن پنجم هجری در شام فرقه‌ای پدید آمد كه تاریخ‌نویسان ایشان را <احداث> نامیده‌اند. قلمرو فعالیت این فرقه از حدود شام گذشت و به عراق و موصل رسید و آنان در جنگ‌ها و فتنه‌ها دخالت مؤثر داشتند و در گشادن شهرها و انگیختن فتنه و آشوب در آن‌ها و محاصره بلاد به مثابه وزنه‌ای سنگین درشمار آمدند. با این حال هیچ‌یك از مورخان نكوشیده است كه تاریخ این فرقه و كیفیت پدید آمدن آن را شرح دهد. با وجود این، آنچه از ایشان نقل شده نشان می‌دهد كه احداث شعبه و فرقه‌ای از جوان‌مردان بوده‌اند. می‌دانیم كه شام از اواخر نخستین نیمه قرن اول هجری تحت تسلط فرمانروایان اموی قرار گرفت و به زودی آنان خلافت را نیز به صورت موروث در خاندان خود تثبیت كردند و معاویهبن ابی سفیان پس از كشته شدن حضرت مولای متقیان و صلح با حضرت مجتبی بساط خلافت بگسترد و در زمان حیات خویش از مسلمانان و پیروان خود برای یزید بیعت گرفت و او را ولی عهد و جانشین خود اعلام كرد و این عمل مخالف نص صریح قراردادی بود كه وی با حضرت امام حسن (ع) بسته بود. در هرحال، اظهار دشمنی با خاندان رسالت و اهل بیت رسول اكرم (ص) و خاصه مخالفت شدید بنی امیه با حضرت مولای متقیان علی بن ابی‌طالب (ع) كار را به جایی رسانید كه در حدود یك قرن از آن حضرت بر سر منبرها بدگویی می‌كردند و نتیجه این تبلیغات مداوم و دامنه‌دار (كه فقط در دوران كوتاه حكومت عبدالعزیز نهی شد) در روح و ذهن مردم شام اثری ثابت بر جای نهاد و آنان را طرفدار و فدایی خلفای اموی ساخت. لیكن جوانمردان، یعنی تمام فرقه‌ها و شعبه‌های این گروه پیر و مرشد و نخستین راهنمای خود را مولای متقیان، حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) می‌دانستند ؛ و این امر با بسط آیین جوانمردی در شام مناقات داشت و شامیان نمی‌توانستند كسی را كه _ به عقیده باطل خود _ دشمن دین می‌دانستند و وی را سب می‌كردند و دشنام می‌دادند، به رهبری برگزینند. شاید همین تعصب مذهبی موجب شد كه آنان نامی تازه یعنی <احداث> را برای خود برگزینند و یكی از خصوصیت‌های این فرقه از <جوانمردان> این بود كه با پیروان مذهب شیعه مخالفت و دشمنی شدید داشتند. و اگر بدیشان دست می‌یافتند خونشان را می‌ریختند. این مطلب نیز در هیچ‌یك از تاریخ‌ها به صراحت یاد نشده لیكن ادیب و جهانگرد توانا و فصیح، ابوالحسین محمدبن جبیر اندلسی در سفرنامه خود موسوم به رحله ابن جبیر به صورت جمله معترضه بدین نكته اشارت كرده است. وی به سال 580 به دمشق آمده و درباره وضع این شهر در آن دوران، و كمی پیش و پس از آن می‌نویسد : <شیعه‌های این شهر و اطراف آن كارهای عجیب می‌كنند، و تعداد ایشان از سنیان بیشتر است و در تمام این نواحی مذهب شیعه و فرقه‌های گوناگون آن رواج دارد. یكی از فرقه‌های این مذهب رافضیانند ; كه خداوند طایفه‌ای معروف به نبویه را بر آنان مسلط ساخته است. نبویه سنی هستند و به فتوت و تمام اصول جوانمردی سخت پایبندند و در پذیرفتن افراد به فرقه خود بسیار سختگیر و احتیاط‌كارند و سرانجام هركس كه بخواهد در این گروه وارد شود باید سوگند یاد كند. نبویان در هر كجا كه رافضیان را بیابند ایشان را می‌كشند و همبستگی و یكدلی و رازداری و اتحاد و اتفاق ایشان شگفت‌انگیز استTP PT. شاید سابقه پیدایی نبویان پیش از قرن ششم باشد چه ابن اثیر از قوت یافتن و دخالت نبویان و جوانمردان و عیاران در آشوب سال 361 بغداد سخن می‌گوید و ابن معمار در كتاب فتوت خویش در این باب می‌نویسد : <بدین ترتیب فتوت پیوسته از سلف به خلف منتقل شد و این انتقال تا عصر ما ادامه یافت، لیكن از فرقه شاخه‌ها و مكتب‌ها و حزب‌ها و قبیله‌ها پدید آمد، مانند رهاصیه و شحینیه و خلیلیه و مولدیه و نبویه؛ و میان ایشان اختلافی شدید بروز كرد چنان كه هریك از آنان فرقه خود را بر حق و دیگران را بر باطل می‌دانست. زدوخوردها و ستیز و آویزهایی كه در بین جوانمردان شام پدید آمد، تا قرن ششم دوام یافت و عیاران و جوانمردان عراق نیز دست كمی از آنان نداشتند و اختلال و اضطراب و فتنه‌انگیزی، خاصه در مواقعی كه قدرت دولت مركزی رو به كاهش می‌رفت، در بین آنان نیز پدید می‌آمد. لیكن جوانمردی صوفیان، به همان حالت قدیم ادامه یافت و آنان كار عبادت و زهد و پرهیزكاری و مسالمت و یكدلی با تمام خلق خدای را ادامه دادند. از جوانمردان بزرگ این روزگار كه پیری و رهبری گروه جوانمردان در این عصر بدو منتهی می‌شد یكی شیخ عبدالجباربن یوسف بن صالح بغدادی از مردان قرن ششم است و هم اوست كه كسوت فتوت را بر قامت الناصر لدین اللّه خلیفه عباسی روزگار خویش بیاراست. پیوستن الناصرلدین اللّه به گروه جوانمردان و دربر كردن سراویل فتوت در جزء وقایع بسیار بزرگ و قابل ملاحظه تاریخ فتوت، بلكه بزرگ‌ترین حادثه آن است. البته بحث در باب علت‌هایی كه این خلیفه لایق و مقتدر و هوشمند را وادار به پیوستن به خیل جوانمردان كرد، در این مختصر نمی‌گنجد. لیكن اشارت به دو نكته در این مقام خالی از فایده نیست؛ نخست آن كه ناصر به كار و كردار جوانمردان به چشم تحسین می‌نگریست و نشانه زدن با كمان گروهه و بازی در حمام (چاله حوض بازی) و دیگر كارهای جوانمردان و ورزش‌پیشگان را دوست می‌داشت؛ دوم این كه ناصر با دوراندیشی خاص خویش به نفوذ جوانمردان و آیین جوانمردی در جامعه اسلامی پی برده بود و می‌دانست كه اگر خود او به خیل جوانمردان بپیوندد، خواه ناخواه پیر و مرشد و رئیس این طایفه خواهد شد و جوانمردان _ به رایگان و بی هیچ مزد و منتی در راه استحكام پایه‌های دولت عباسی خواهند كوشید و بدین ترتیب انحطاطی كه در دستگاه خلافت راه یافته است برطرف خواهد شد و عباسیان قدرت و نفوذ گذشته را به دست خواهند آورد. این ملاحظات و شاید بسیاری علت‌های دیگر ناصر را برانگیخت كه خویشتن را به گروه جوانمردان وابسته سازد. ابن معمار در كتاب الفتوه می‌نویسد : <وقتی خلافت به سید و مولای ما امیرالمؤمنین امام ناصرلدین اللّه رسید، به چشم عنایت در كار و كردار این گروه نگریست و پس از جست‌وجو و تحقیق كامل بزرگ جوانمردان شیخ زاه د صالح عابد سعید عبدالجباربن صالح بغدادی را كه خدایش بیامرزاد برگزید و به دست او سراویل فتوت پوشید و به جوانمردان پیوست.> در شرح و تفصیل این واقعه قاضی شهاب‌الدین ابراهیم حموی از فقیهان و مورخان قرن هفتم در كتاب خود موسوم به تاریخ مظفری می‌نویسد : <در سال 578 امام ناصر شیخ عبدالجبار صاحب فتوت را بخواند و از او درخواست كه سراویل فتوت را در بر وی كند. شیخ پذیرفت و او را لباس فتوت پوشانید و ناصر از دست شیخ عبدالجبار آب و نمك (آب فتوت) بنوشید و او را پانصد دینار عطا كرد و پسر او _ شمس‌الدین علی _ را خلعت داد. این شیخ عبدالجبار مردی بزرگوار و نیكوسیرت بود و پیروان بسیار داشت و چون ناصر سراویل فتوت بپوشید بسیاری از شاهان و بزرگان نیز از او تقلید كردند و این كار مردم را به مساعدت با یكدیگر و تعاون و همكاری و وفای به عهد و رازداری و راستگویی و چشم پوشیدن از گناهان برانگیخت. ارباب فتوت سند كسوت خود را به امیرالمؤمنین علی (ع) می‌رسانند و این امر را برای خود مایه شرف و افتخار می‌دانندTP PT. یكی دیگر از مورخان، علی بن احمد سخاوی حنفی در این باب گوید : <ابتدای این كار _ یعنی فتوت _ در سال 578 اتفاق افتاد. در این سال ندیمان خلیفه او را به درآمدن در سلك جوانمردان تشویق كردند و این كار را در نظر وی نیكو جلوه دادند تا سرانجام پس از جلب موافقت وی مردی موسوم به عبدالجباربن یوسف بن صالح از رؤسای جوانمردان را كه مریدان بسیار داشت با فرزندش شمس‌الدین علی و دامادش یوسف العقاب حاضر آوردند و مقرر گردید كه اجتماع ایشان در بوستانی در برابر تاج منعقد گردد. خلیفه و ندیمان او نیز در این مجلس شركت كردند و عبدالجبار خلیفه الناصر لدین اللّه را سراویل فتوت پوشانیده و بدو گفت كه وی این كسوت را از فلان شیخ گرفته و او نیز از فلان كس و فلان كس و سلسله سند فتوت خود را به امام علی بن ابی‌طالب (ع) رسانید. ابن معمار سلسله مشایخ و پیران شیخ عبدالجبار را در كتاب خویش یاد كرده و یكایك آنان را تا حضرت مولای متقیان نام برده است ؛ چنان كه كاشفی مؤلف فتوت‌‌نامه سلطانی نیز چنین كرده و سلسله پیران خویش را تا حضرت امیر (ع) نام برده است.نحطاط طریقت جوانمردان و غلبه ضلالت و مكابره و گناه‌كاری بر ایشان پرداخته و سپس گرویدن الناصرلدین اللّه را به آیین جوانمردی، و پیوستن او به جوان‌مردان را نهضتی تازه و تجدید حیاتی قابل ملاحظه برای این آیین دانسته است. وی نیز سلسله مشایخ و پیران فتوت خلیفه را تا حضرت امیر (ع) با اندك اختلافی نسبت بدانچه ابن معمار در كتاب خویش آورده، در آن نقل كرده است. درحقیقت نیز پیوستن الناصرلدین اللّه به خیل جوانمردان امری حساب شده و توأم با دوراندیشی و روشن‌بینی بود، چه وی خویشتن را به حقیقت جانشین رسول اكرم (ص) و امیر مؤمنان می‌دانست و می‌دید كه شیرازه امور ممالك اسلامی بر اثر تشتت و اختلاف در حال گسستن است. شام را سپاهیان عیسوی اروپایی تهدید می‌كنند و تصرف مصر نیز مورد نظر آن‌هاست. افریقای شمالی (افریقیه) در دست بنی عبدالمؤمن است و آنان نیز دعوی خلافت دارند. اندلس مانند همیشه در معرض خطر هجوم و جنگ اروپاییان است و عراق _ مقر خلافت _ هدف مطامع دولت اصلی سلجوقیان و خوارزمشاهیان است. از این روی، وی با پیوستن به جوانمردان خواست یكدلی و اتحادی تازه در كشورهای اسلامی پدید آورد، و روحی نو در كالبد خلافت اسلامی بدمد و آب رفته را به جوی باز آورد و بغداد را _ مانند گذشته _ مركز جهانی سیاست شرق و تمام شهرهای اسلام سازد و بدین سبب به دست شیخ عبدالجبار سراویل فتوت پوشید. پس از آن، خاص و عام بدین آیین گرویدند و پادشاهان نواحی مختلف خواستار ورود در جمع جوانمردان شدند و ناصر رسولانی نزد ایشان گسیل داشت تا به نیابت او ایشان را لباس فتوّت بپوشانند و این دوست‌داری و خواستاری فتوت در بغداد و تمام شهرهای اسلام رواج یافت و صغیر و كبیر به جوانمردان پیوستند. شمس‌الدین ذهبی در تاریخ اسلام خویش وفات شیخ عبدالجبار را به سال 583 نوشته است و گوید كه در آن سال وی به قصد سفر حج حركت كرد، لیكن در معلی بمرد و او را در ذی‌الحجه همان سال در آن مكان به خاك سپردند. قاضی شهاب‌الدین در تاریخ مظفری در باب رسم آب و نمك نوشیدن جوانمردان و رمز آن گوید : نوشیدن آب بدان جهت است كه معتقدند آب اصل زندگی و مایه قوام و استحكام آن است چنان كه خدای تعالی گفت : <و من المآء كل شیء حی>TP PT و نیز آب همه نجاست‌ها و پلیدی‌ها را پاك می‌كند. در باب علت آمیختن نمك به آب نیز گوید نمك هر چیزی را از فساد حفظ می‌كند و آن را از دگرگونی و تغییر پذیرفتن دور می‌دارد. پس خوردن نمك رمزی است از دوام حال و ثبات قدم جوانمرد در آیین خویش و بازنگشتن از آن؛ و نیز آب، شیرین و گوارا است و شوری ضد گوارایی و مایه ناگوار شدن آب است و آمیختن نمك با آب اشاره بدان است كه جوانمرد باید در برابر سخت و سست و فراز و نشیب زندگی شكیبا باشد و بلا را تحمل كند و نعمت‌های حق تعالی را شكر گوید و بار رفیق خویش را در هرحال خواه در تنگی و عسرت و خواه در فراخی نعمت، بكشد. گروهی از شرق‌شناسان نوشیدن آب و نمك را درست درنیافته و آن را با نوشیدن شراب اشتباه كرده‌اند و این امر سهوی واضح و خطایی آشكار است. كار فتوت، بدین ترتیب پیش می‌رفت و هر روز گروهی تازه بدان می‌پیوستند و این آیین در میان صنف‌های پیشه‌وران و سپاهیان و مردم شهرنشین بیش از پیش گسترده می‌شد و شاخه‌ها و شعبه‌های بسیار از آن پدید می‌آمد و هر صنف و دسته‌ای اصول آن را با كسب و راه معاش یا روابط اجتماعی افراد آن با یك دیگر منطبق می‌ساختند، به‌طوری كه در قرن‌های ششم و هفتم _ تا روزگار الناصرلدین اللّه خلیفه عباسی _ در تمام شهرها لنگرها و مراكز فراهم آمدن جوان‌مردان دایر بود و رونق و جلال فراوان داشت. لیكن همین پدید آمدن شاخه‌ها و شعبه‌ها و بیوت و قبایل در آیین جوانمردی و اختلاف مذهب گروه‌های گوناگون جوانمردان گاه به حوادثی منجر می‌شد و آنان را با یكدیگر روبه‌رو می‌ساخت و بعضی اوقات كار به نزاع و كشت و كشتار و نهب و غارت و خونریزی و آتش‌سوزی می‌كشید. یكی از این گونه حوادث به سال 601 هـ . ق . در بغداد روی داده است. در روز شنبه هفدهم شعبان این سال گروهی از مردم محله باب‌الازج بغداد، به عادت جوانمردان مسلح و مجهز شدند و برای شكار و دهند. یكی از محله‌های مورد نظر ایشان محله مأمونیه بود. این خبر به گوش جوانمردان محله مأمونیه رسید. ایشان فرستاده‌ای نزد فتیان باب الازج فرستادند و پیغام دادند كه اگر بخواهند جسد جانوران را در محله ایشان بگردانند، جوانمردان محله از این كار ممانعت خواهند كرد. پس از نشر این خبر گروهی از فتنه‌جویان باب‌الازج فراهم آمدند و قصد داشتند به محله مأمونیه حمله كنند. مردم از بالا گرفتن آتش فتنه نگران شدند و گروهی در بین ایشان میانجی‌گری كردند و آن روز قضیه بی فتنه و فسادی پایان یافت. لیكن روز هجدهم شعبان جمعی از جوانان باب الازج كه به نیرومندی و دلیری شهرت داشتند بیرون آمدند و گروهی انبوه از اهل این محله سلاح برداشتند و زره پوشیدند و برای جنگ آماده شدند و آهنگ محل ه مأمونیه كردند و از محلی كه نزدیك مسجد سراج‌الدین و بازار صدریه فعلی است بگذشتند. اهل محله مأمونیه نیز برای مقابله با ایشان آماده شدند و دو گروه نزدیك <بستان كبیر> به یكدیگر برخوردند و جنگ بین ایشان آغاز شد و تنی چند كشته و گروهی بزرگ زخمی شدند. خبر این گیرودار به <حاجب باب نوبی> از درهای دارالخلافه رسید. در آن روزگار شریف ابوالقاسم قثم بن طلحه معروف به ابن الاتقی عباسی زینبی _ كه ادیب و مورخ و نسابه نیز بود _ این كار را برعهده داشت. وی به جمعی از مأموران انتظامی و گروهی از محافظانی كه زیر فرمان او بودند دستور داد كه سوار شوند و برای فرونشاندن آتش جنگ و بازداشتن ایشان از كشت و كشتار به سوی آنان حركت كرد. لیكن جنگاوران باب الازج به سوی او و یارانش تیراندازی كردند. وی ناچار حربه‌ای بر دست گرفت و بدیشان حمله برد و گروهی را زخمی كرد و شحنه بغداد كه درعین حال فرمانده لشكریان مقیم شهر نیز بود او را دریافت و فتنه فرو نشست. آن‌گاه خلیفه الناصرلدین اللّه فرمان بركناری آن حاجب را صادر كرد و بدو پیغام فرستاد : تو با این كار خود می‌خواستی هیبت و مهابت دولت را از میان ببری. اگر یكی از افراد مردم تو را می‌زد و می‌كشت چه اعتباری برای دولت باقی می‌ماند؟ بعد از این حادثه حاجب مذكور دیگر گرد كارهای دولتی نگشت. اما كار این فتنه و آشوب به پایان نرسید. بار دیگر جوانان و جوانمردان اهل محله مأمونیه جمع شدند و جمعیتی كثیر از پی ایشان افتادند و به باب‌الازج روی نهادند. از آن محله نیز گروهی برای مقابله با ایشان بیرون آمدند و دوباره در ”باب البستان“ به یكدیگر برخوردند و جنگ بین ایشان آغاز شد و دو طرف دست به تیر و كمان و شمشیر بردند و آتش ستیز را برافروختند و جماعتی از ایشان كشته و خلقی كثیر زخم‌دار شدند و كار بالا گرفت و فساد كلی آشكار شد. سرانجام از دیوان زمام به دو تن از غلامان ترك خلیفه كه به امیری رسیده بودند، به نام‌های سیف‌الدین طغرل و علاءالدین تنامش ناصری امر شد كه با تمام غلامان تركی كه در فرمان آن دو است سوار شوند و به باب‌الازج روی آورند و دو گروه را از فتنه‌جویی بازدارند. مأموران انتظامی باب نوبی نیز با غلامان همراه شدند و چون به جنگاوران رسیدند، آنان را به شدت گرم كار جنگ و كشتار دیدند و میان ایشان برآمدند و آنان را از درگیری با یكدیگر بازداشتند. در این گیرودار بیكارگان و تاراج‌گران به غارت مشغول شدند و هرچه مقدورشان بود از خانه‌هایی كه در راه باب‌الامیریه بود برگرفتند و در آن خانه‌ها را از جای كندند. در این هنگام از دیوان خلافت به ركن‌الدین عبدالسلام بن عبدالوهاب بن عبدالقادر گیلانی عمید بغداد صاحب دیوان مستقل استیفای این شهر دستور داده شد كه او شهاب‌الدین یوسف عقاب داماد شیخ عبدالجبار بزرگ جوانمردان به باب الازج بروند و اهل آن محله را از فتنه‌انگیزی بازدارند. ركن‌الدین عبدالسلام از راه دجله برفت و شهاب‌الدین عقاب را بدید و هر دو به حلبه _كه امروز باب الشیخ نامیده می‌شود) آمدند و سران آشوب را كه ابوبكربن عوض و براها و علیّك (ظ : مصغر علی) نامیده می‌شدند بدید و به دو تن اخیر _ براها و علیّك _ اعلام كردند كه اگر مردم باب‌الازج را از جنگ و جدال باز ندارند مجازات خواهند شد. آن دو برفتند و مردم را از فتنه‌جویی بازداشتند و آرامش و اطمینان مردم بازگشتTP PT. ادامه خواندن تحقيق در مورد فتوت نامه سلطاني

نوشته تحقيق در مورد فتوت نامه سلطاني اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>