nx دارای 57 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
مقدمه وجود یك جامعه سالم از نظربهداشت روان،وابسته به سلامت اجزا کوچکتر آن جامعه مانند اجتماع ها،گروههاوخانواده های موجوددرآن جامعه است .وجود خانواده های سالم ودارای سلامت روان می تواند تاثیر بسزایی درسلامت روانی موجودوایجاد بهداشت روانی درآن جامعه داشته باشد،زیرا نهاد خانواده به خودی خود یک جامعه کوچک است وهر گونه تغییر مثبت یا منفی در آن،در جامعه بزرگ انسانها تاثیرمستقیم وموثر دارد وثبات وبی ثباتی خانواده بطور مستقیم بر ثبات یابی ثباتی جامعه تاثیر دارد.
کودک عامل گسترش نسل است و تولد هرکودک می تواند برپویایی خانواده اثر بگذارد،والدین ودیگراعضای خانواده باید تغییرات متعددی راجهت سازگاری با عضو جدید تحمل کنند. تولد یک کودک ناتوان بر خانواده می تواند اثرات عمیقی داشته باشد،زیرا خصوصیات کودکان ونوزادان معلول حدود انتهایی رفتار است واز آنجایی که معلولیت ورفتارهای ناشی از آن امری ثابت وپایدار می باشد،این امر برتعاملاتی که کودک باوالدین وخواهران وبرادران خوددارد،تاثیر می گذارد(هالاهان وکافمن ، 1998).
مراقبت های اضافی که برخی از کودکان معلول به والدین تحمیل می کنند.برنحوه تعامل والدین تاثیر می گذارد. بروز معلولیت در فرزندان اختلالات عاطفی ومشکلات اقتصادی زیادی رادر خانواده ایجاد می کند،بنحوی که یكایك افراد خانواده دچاربحرانهایی ناشی ازوجودفردمعلول می شوند.
روابط دچار سردی وتیرگی می شودوروابط اجتماعی خانواده نیزمحدود می گردد.سایر فرزندان دچار مشکلات عاطفی واجتماعی میگردند وبطور کلی بهداشت روانی خانواده که ضامن سلامت کودکان وسرمایه های فردی_اجتماعی است به شدت به مخاطره می افتد(حسین نژاد،1375). در تحقیق حاضرسعی محقق بر روشن کردن این موضوع است که آیاوجود کودک عقب مانده ذهنی میتواند برسازگاری اجتماعی مادران اثرات منفی داشته باشدیانه. بیان مساله
خانواده یک نظام اجتماعی است که اختلال در هریک ازاجزای واعضاء آن کل نظام را مختل میکندواین نظام مختل شده به نوبه خوداختلالات مربوط به اعضاء راتشدیدومشکلات جدیدی را ایجاد میکند.بااین نگرش،معلولیت یکی ازفرزندان،برتمامی خانواده وکارکردهای مختلف آن وبر یکایک اعضاء تاثیرغالبا منفی باقی می گذارد.به عبارت دیگر معلولیت فرزندی درخانواده،مانع از آن می شودکه خانواده بتواند کارکردهای متعارف خود را بنحومطلوب داشته باشد.
از جمله این کارکردها تامین موجبات رشد و پرورش شخصیت فرزندان ، تأمین محیطی دلپذیر برای اعضاءو ایجاد پایگاهی برای برقراری روابط اجتماعی خانواده با دیگران می باشد.خانواده پایگاهی برای برقراری ارتباطات اجتماعی است وبرقراری ارتباط بادیگران دراستحکام شبکه خویشاوندی سهم بسزایی دارد(ناصرشریعتی وداورمنش،1374ص 117-116). همانطورکه می دانیم انسان عادی برای حفظ وتطابق خودش بامحیط ازانواع روشهای خودآگاه ومکانیسم های دفاعی کمک می گیرد.ولی هرانسانی دربرابرفشارها وعواملی که سبب ایجاد تنش وفشارروانی دراو
می شود،دارای آستانه تحمل است وچنانچه فشارهای محیطی اوبیش ازاندازه شود،درنقطه ای تعادل روانی اوبه مخاطره می افتد(اسلامی نسب،1373،ص33). با به دنیا آمدن کودک ناتوان فشارهایی بروالدین واردمیگرددکه موجب برهم خوردن آرامش وانسجام خانواده میشود،درنتیجه سازش یافتگی آنان راتحت تاثیر قرارمیدهد. فابر (1975 )خاطر نشان می سازد که دراثر وجود کودک عقب مانده ذهنی انواع فشارهای زیربه والدین وسایر اعضای خانواده تحمیل می شود:1)به تعویق افتادن تحول روانی سایر فرزندان 2)محدودشدن پیشرفت خانواده 3)وقوع بحرانهایی مانند مشکلات زناشویی ،طلاق،افسردگی والدین4)بروزاحساساتی ازقبیل خشم، ناامید ی واحساس گناه(ترنبول وترنبول ،1990 به نقل از شریفی ص64).رزنبرگ ورابینسن (1990)به تاثیر شرایط خانواده برسازگاری با تولدکودک معلول اشاره می نماید.آنها خاطرنشان می سازند.خانواده هایی که ازنظروضعیت آموزشی،تربیتی وفرهنگی دروضعیت مناسبی نیستندوازامکانات حمایتی برخوردارنباشند وشرایط اقتصادی بدی داشته باشند،فرایند سازگاری رابخوبی طی نمی کنند ودچارناراحتی میشوند(ماهر،1377).البرزی(1375)درباره تاثیر کودک عقب مانده ذهنی بر والدین و رویارویی پدر و مادر با کودک عقب مانده ذهنی نشان میدهد که والدین به واکنشهای مختلفی دچارمیشوند که عبارتنداز:احساس خجالت(41درصد)،احساس گناه(37درصد)،پنهان کردن فرزند(10درصد) خانواده درارتباط باداشتن چنین فرزندی فشارهایی راتحمل میکند که از جمله آن مواردی ازقبیل نگرانی برای فرزند(87درصد)،آزردگی عصبی(2/53درصد)،تاثیر بر روابط خانواده(23درصد)،اختلاف زناشویی(18درصد)اشاره نمود(شریفی درآمدی،1381 ص165-164). فابر(1959)یکی ازاولین پژوهشگرانی است که انواع استرس ایجادشده درخانواده که ناشی از پی بردن به معلولیت کودک است را موردبررسی قرارمیدهد.یکی ازرایج ترین این استرس ها،واکنش اندوه است.این واکنش سمبل یا نشانه مرگ کودک طبیعی است.بعبارت دیگر،داشتن کودک معلول نشانه ازدست دادن یک کودک طبیعی است.آگاهی ازاینکه کودک آنها بامشکل متولدشده است واین مشکل ادامه خواهدیافت،فرایندی ازاندوه راموجب میشودکه شبیه اندوهی است که اعضاء خانواده کودک درحال فوت باآن روبرو است. فابراشاره می کند که وجودکودک معلول اغلب موجب اختلال دررشدوتعالی خانواده نیزمیشود.اوویژگی بحرانی که خانواده با آن روبرو است رامانند یک توقف درچرخه زندگی خانواده تعریف می کند که دراثرآن :الف)رشدوتکامل خانواده کند می شودب)هماهنگی میان وظایف اعضاء خانواده مختل می گردد،درحالیکه درشرایط عادی این هماهنگی موجب رشدوتکامل خانواده می شود(ملك پور،1369). ازعوامل فشارزابرخانواده ووالدین کودکان معلول،عوامل غیر اجتنابی هستند که دربرابرفعالیتها واهداف خانواده موانعی رابوجودمی آورند،این عوامل مشقت های عمومی هستند که با فعالیت های تفریحی،فرصتهای شغلی وفعالیتهای مربوط به سازمان خانواده مرتبط هستند.مک کابین وهمکاران معتقدندکه هم میزان وهم انعطاف تفریح وفراغت دراین خانواده ها کاهش می یابدوبه همان صورت نیز به دلیل کارهای زیاد مسایل زمانی کاهش پیدا می کند.عوامل فشارزای دیگر ناشی از زندگی اجتماعی خانواده می باشند(حسین نژاد،1375).کازات و ماروین (1984)،فابر(1959) واکنش های منفی که والدین ازدوستان وهمسایگان مشاهده می کنند وهمچنین خجالت واحساس شرم والدین ویا خواهران وبرادران به خاطر فرزند یابرادرشان،همچنین ترس از حوادث وتصادفات نیز میتواندمنجربه انزوای اجتماعی خانواده گردند(دارلینگ وسلیگمن ،1989به نقل از ایلالی1376). در بیشترخانواده ها مادر بیشترین دشواری وفشار را در نگهداری بچه تجربه می كند.اودیگرقادر نیست مانندقبل كارهایی مثل آماده كردن غذا،شستن لباسها،خریدهفتگی خانه وكمك درتكالیف مدرسه رابخوبی انجام دهد.زمانی را كه صرف افراد دیگر خانواده می كرد،كاهش می یابد.زیرا بیشتر وقت اوصرف مواظبت وتامین احتیاجات بچه معلول می شود.با دور شدن مادر از كارهای قبلی،سایر اعضای خانواده بیشتراحساس مسولیت می كنند.ممكن است برای افراد دیگر خانواده،سازگاری با فشارها و امور جدید كه ناشی از وجود كودك معلول است،بسیار مشكل باشد(ادیب سرشكی،1380ص132).
اهمیت وضرورت یكی از مهمترین لوازم سلامت روانی،وجود محیط خانوادگی سالم است.این محیط زندگی رامی توان طوری تنظیم كرد،كه هرچند در بهبود وضع افراد،موثر نباشد لااقل موجب تخریب آنها نگردد.درجامعه ما اعتقاد بر این است كه حمایت ازنظام اجتماعی،حمایت ازهمه اعضای آن می باشد.باتوجه به آمار دانش آموزان درسال 1370كه حدود 15میلیون نفربرآوردشده وباتوجه به متوسط درصد انواع دانش آموزان استثنایی،لذاتخمین زده می شود دركشورحدود 2میلیون دانش آموز استثنایی وجود دارد(سیف نراقی،1380ص18).
بنابراین تعداد قابل توجهی ازخانواده ها درجامعه ایرانی ازاثرات منفی داشتن یك كودك معلول وهمچنین از بار مراقبتی بسیار زیاد،فشارهای روانی،اجتماعی ومالی ناشی از داشتن یك كودك معلول رنج می برند،كه این عوامل می توانند،ثبات ،خانوادگی رابرهم زده وباعث برهم ریختگی سازمان خانواده شوند.ازطرف دیگر بسیاری از متخصصانی كه باافراد معلول واستثنایی كارمی كنندبه اهمیت توجه به این خانواده ها واقف هستند وهمچنین اثرات حضور یك كودك معلول رابرپویایی یك خانواده درك می كنند.متخصصین كودكان استثنایی ازتاثیرمنفی ومثبت یك كودك برخانواده باخبرند(ماهر، -1377 ص626).
مادران باتوجه به ساختارشخصیتی خود بیشتراحساس مسولیت ویاگاهی احساس گناه می كنند كه این مكانیزم،باعث كسب اطلاعات بیشتر درزمینه ناتوانی ومعلولیت فرزند وحمایت افراطی ازكودك معلول می شود.ازطرفی چون مادران بیشتروقت وانرژی خودرا صرف كودك می كنند،بیشترازپدران با همسایگان،اطرافیان وفامیلها ارتباط دارندودرمعرض توضیح دادن وضعیت كودك قرارمی گیرند.مادران بیشتربرحسب مسایل هیجانی،روابط خانوادگی وخارج از خانواده واكنش نشان می دهند(رضازاده،1379).
مطالعاتی كه درموردتاثیر تولد یك كودك مبتلا به ناتوانی برخانواده انجام گرفته نشان می دهد كه در موردمادران سطوح بالایی از فشارروانی(كازاك وبكمن،1991)،نشانگان افسردگی وازهم گسیختگی خانوادگی(بریستول گالا كر اسكوپلور،1980)وهمچنین فرصت كمتری برای خودوهمچنین سلامت جسمی وخلقیات سطح پایین دارند(هولروید،1974،به نقل ازمنصف زاده ،1377).
درمطالعه ای كه درمورد مشكلات روانی-اجتماعی خانواده های كودكان معلول انجام گرفت نشان داده شده است كه والدین كودكان عقب مانده ذهنی وجسمی روان رنجوری بیشتری رانسبت به خانواده های عادی داشتند وسازگاری زناشویی درخانواده های عقب مانده ذهنی پایین تر بود(سینگ های ،گویال ،پرشاد ،سینگ های،والیا ). وقتی والدین باعقب ماندگی فرزند خود روبرو می شوند به دنبال جایی یا کسانی می گردند که آنان رادرچگونگی برخورد وسازگاری با این پدیده راهنمایی نمایند.وظیفه ماکمک به والدین در جهت سازگاری وازطرفی کمک درجهت یافتن علت به منظور رهایی ازاحساس گناه ویااختلافات زناشویی وغیره است(یعقوبی،1372).
باتوجه به مطالبی که مطرح شد تحقیق حاضر به مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر بامادران کودکان عادی خواهد برداخت.دراین پژوهش سازگاری اجتماعی درهفت بعد (انجام وظایف روزمره،شرکت درفعالیتهای اجتماعی وفوق برنامه،روابط خویشاوندی،روابط زناشویی،نقش والدینی،روابط خانوادگی،موقعیت اقتصادی بررسی خواهد شد.
مادر نقش اساسی در حفظ تعادل روانی- اجتماعی خانواده داردوایجاد تنش وفشار درمادر برسایر اعضای خانواده اثرمی گذارد وباتوجه به اینکه مادر نقش مهمی درسلامت روان اعضای خانواده دارد برداختن به وضعیت مادران اهمیت زیادی دارد وهمچنین باتوجه به اینکه درموردسازگاری مادران کودکان عقب مانده ذهنی تحقیق صورت نگرفته است ،بررسی دراین زمینه ضروری به نظرمی رسد.
هدف از اجرای تحقیق: ـ اهداف كلی: مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی شهرتهران
اهداف جزئی مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی دررابطه باانجام وظایف روزمره مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی دررابطه با شرکت درفعالیتهای اجتماعی وفوق برنامه مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر با مادران کودکان عادی دررابطه باروابط خویشاوندی مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی در روابط زناشویی
مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی دررابطه بانقش والدینیمقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی در روابط خانوادگی مقایسه سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیربا مادران کودکان عادی در موقعیت اقتصادی
.فرضیات یا سوالات تحقیق: سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی کمتر از مادران کودکان عادی است. سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی درفعالیتهای روزمره کمتر از مادران کودکان عادی است. سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی درفعالیتهای اجتماعی وفوق برنامه کمتر از مادران کودکان عادی است.
سازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی دررابطه با خویشاوندان کمتر از مادران کودکان عادی است. مادران کودکان عقب مانده ذهنی درروابط زناشویی مشکلات بیشتری نسبت به مادران کودکان عادی دارند. مادران کودکان عقب مانده ذهنی درنقش والدینی مشکلات بیشتری نسبت به مادران کودکان عادی دارند. از نظرسازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی درروابط خانوادگی بیشترازمادران کودکان عادی دچار مشکل هستند. از نظرسازگاری اجتماعی مادران کودکان عقب مانده ذهنی دروضعیت اقتصادی بیشترازمادران کودکان عادی دچار مشکل هستند.
تعریف واژههاسازگاری اجتماعی تعریف نظری:سازگاری اجتماعی دراصطلاح،مراوده بین فردومحیط اجتماعی تعریف شده است(ویزمن وپی کل،1974). تعریف عملیاتی:نمره ای که فرد درمقیاس سازگاری اجتماعی ویزمن وپی کل بدست می آورد.عقب مانده ذهنی آموزش پذیر تعریف نظری:به فردی اطلاق می شود که بهره هوشی اوبین50تا70باشد(اساسنامه سازمان کودکان استنایی،1374). تعریف عملیاتی:به كسی اطلاق می شودكه درستادهای هماهنگی وپذیرش سازمان آموزش وپرورش استثنایی پرونده داردوعقب ماندگی او توسط متخصصین ذیربط سازمان تایید شده است(داورمنش،1374).كودكان عادی تعریف نظری:دانش آموزی كه به ظاهر نقص جسمی،روانی وشناختی قابل ملاحظه ای نداشته ودرمدارس عادی به تحصیل مشغول است(رضازاده،1379). تعریف عملیاتی:منظور دانش آموزی است كه درمدارس عادی شهرتهران درمقطع راهنمایی به تحصیل مشغول است.
فصل دوم پیشینه تحقیق
چهار چوب پنداشتیمروری بر مطالعات پیشین
این فصل مشتمل بر چهار چوب پنداشتی و مروری بر مطالعات انجام شده می باشد.چهار چوب پنداشتی این پژوهش بر اساس مفاهیم عقب ماندگی ذهنی و سازگاری اجتماعی می باشد. با نگاهی به گذشته، ملاحظه میشود كه نوع واكنش و نگرش انسانها نسبت به مسأله كودكانی كه دچار نابهنجاریهای ذهنی هستند به شرایط و آگاهیهای اجتماعی و فرهنگی مردم آن جامعه بستگی داشته و دارد. بطور كلی در طول تاریخ، بشر از سه مرحله فكری متفاوت نسبت به این مسأله گذر كرده است: در مرحله اول این قبیل كودكان یا از بین برده میشوند و یا از جامعه طرد میگشتند. در مرحله دوم به این كودكان با دید ترحم و حمایت زیاد نگریسته میشد و در مرحله سوم كه اكنون در آن قرار داریم موضوع پذیرش كودكان استثنایی در جامعه و دركنار دیگر كودكان عادی و استفاده بهینه از تواناییهای بالقوه آنها مطرح است. امروزه روی این مطلب تأكید میشود كه كودكان عقب مانده ذهنی قبل از اینكه استثنایی و نابهنجار باشند، انسانند و نظیر سایر افراد احتیاجاتی دارند (سیف نراقی و نادری،1380).
افزایش علاقه به قرار دادن كودكان استثنایی در كنار كودكان عادی در طول سه دهه گذشته نمایانگر این احساس در جامعه است كه همه افراد جدای از شرایط ویژهای كه دارند باید فرصتها و مجالهایی را جهت شكوفا ساختن هر چه بیشتر تواناییهای خود در اختیار داشته باشند (كرك و كالاگر ،1993 به نقل از كجباف). والدینی كه باید با مشكلات یك كودك مبتلا به معلولیت شدید مقابله كنند، با دو بحران مواجه میباشند: اولین، بحران مرگ سمبولیك كودك است كه برایشان اتفاق افتاده است. والدینی كه در انتظار تولد كودكی میباشند، به صورت اجتناب ناپذیر درباره كودكی كه هنوز متولد نشده است، فكر میكنند آنها هدفهایی نظیر موفقیتها، تحصیلات و امنیت مالی برای كودك خود در نظر میگیرند. اینگونه والدین پس از مرگ سمبولیك كودك، از بر باد رفتن آرزوها و رؤیاهایشان دچار رنج میشوند. بحران دوم كه در واقع با بحران اول متفاوت است، مسأله مراقبتهای روزانه از كودك استثنایی میباشد. این اندیشه كه كودك فرایند طبیعی رشد را طی نخواهد كرد و نخواهد توانست به بزرگسالی مستقل تبدیل شود، بر دوش والدین سنگینی میكند (كرك و كالاگر، 1993 به نقل از كجباف،1377).
بنابراین برخی از خانوادهها قادرند خود را با مشكل داشتن كودكی كه دچار عقب ماندگی است تطبیق دهند در حالی كه دیگران دچار آشفتگی میشوند.
مفهوم عقب ماندگی ذهنی از دیدگاه متحولی پیاژه حركت دیگری كه در تشخیص عقب ماندگی ذهنی از حدود سال 1940 آغاز شده و همچنان ادامه دارد، براساس نظریه متحولی پیاژه و همكار برجسته او اینهلدر است كه با تحقیقات و پژوهشهای مستمر، پیشرفتهای قابل ملاحظهای داشته است. در این نظریه دو مفهوم اساس كار قرار گرفته: تثبیت و چسبندگی.وقتی كه وضع عقلی یك كودك عقب مانده را به كمك آزمونهای عملیاتی تعیین میكنیم نشان داده میشود كه این كودك، بی چون و چرا در مرحلهای از متحول، تثبیت شده است به دلیل اینكه تستهای غیر عملیاتی زیربنای متحولی و مرحلهای ندارند این واقعیت را نشان میدهند (رابینسن و رابینسن،1975).
بر پایه استفاده از الگوی تحولی در تشخیص عقب ماندگی ذهنی كه نخستین بار توسط همكار برجسته پیاژه، اینهلدر تحقق پذیرفت تحول روانی در عقب مانده ذهنی عمیق در پایان دوره حسی ـ حركتی، عقب ماندگان ذهنی شدید و نیمه شدید در دوره پیش عملیاتی و عقب ماندگان خفیف در دوره عملیات عینی متوقف میشود (رابینسون ورابینسون1975 به نقل از كجباف،1377).
تعریف عقب ماندگی ذهنی مهمترین مشخصه عقب ماندگی ذهنی، كاركرد ذهنی عمدتاً پایینتر از متوسط است كه با محدودیتهای مهم در كاركرد انطباقی در حداقل دو مورد از مهارتهای سازشی زیر همراه است:مراقبت از خود، زندگی خانوادگی، مهارتهای اجتماعی و میان فردی، بهره برداری از منابع اجتماعی، خودگردانی، مهارتهای كاركردی تحصیلی، كار، اوقات فراغت، بهداشت و ایمنی. سن شروع اختلال باید پیش از هجده سالگی باشد. همچنین سبب شناسی عقب ماندگی ذهنی بسیار متفاوت است و میتوان آن را به عنوان برآیند عمومی و نهایی فرایندهای آسیب شناختی تلقی كرد كه كاركرد دستگاه اعصاب مركزی را تحت تأثیر قرار میدهند. كاركرد ذهنی به كمك هوشبهر IQ تعیین میشود كه به وسیله اجرای یك یا بیش از یك آزمون هوش فردی استاندارد شده سنجیده میشود (مثل مقیاسهای تجدید نظر شده هوشی وكسلر برای كودكان، آزمون استنفورد ـ بینه و مجموعه آزمون كافمن برای كودكان). هوشبهر حدود 70 یا كمتر از آن را كه به طور تقریب دو انحراف معیار پایینتر از میانگین است به عنوان كاركرد ذهنیای محسوب میشود كه به طور معنا داری پایینتر از متوسط است. باید توجه داشت كه در سنجش هوشبهر حدود 5 نمره خطای اندازه گیری وجود دارد، هر چند این میزان ممكن است از یك آزمون به آزمون دیگر تفاوت داشته باشد (مثلاً 70 از هوشبهر وكسلر را به عنوان دامنه بین 65 تا 75 محسوب میكنند).
بنابراین در مورد افراد باهوشبهر بین 70 و 75 كه دارای كاستیهای چشمگیر در رفتار انطباقی هستند امكان تشخیص عقب ماندگی ذهنی برای او مطرح نمیشود. در انتخاب ابزار مورد نیاز برای سنجش و نیز در تفسیر نتایج باید عوامل را كه ممكن است باعث محدودیت عملكرد در آزمون شوند، مورد توجه قرار دهیم (مانند زمینه اجتماعی، فرهنگی فرد، زبان بومی و معلولیتهای حسی و حركتی و ارتباطی). هرگاه در نمرههای خرده آزمون یا آزمونهای فرعی آزمونی، پراكندگی معنی دار وجود داشته باشد. نیمرخ تواناییها و ضعفهای او در مقایسه باهوشبهر كلی كه با محاسبات ریاضی به دست آمده است، تواناییهای یادگیری وی را با دقت بیشتری نشان خواهد داد.
هنگامی كه بین نمرههای كلامی و عملی ناهمخوانی چشمگیری وجود داشته باشد، میانگین گیری برای به دست آوردن یك نمره كلی گمراه كننده است. در افراد عقب مانده ذهنی معمولاً اختلالهایی كه در كاركرد انطباقی وجود دارد در مقایسه با پایین بودن نمره هوشبهر، نشانه مهمتری به شمار میرود.
كاركرد انطباقی به این معنا است كه افراد تا چه اندازه به معیارهای استقلال شخصی كه مقتضای گروه سنی خاص، زمینه اجتماعی، فرهنگی و محیط اجتماعی خاص از آنان انتظار میرود دست یابند. كاركرد انطباقی تحت تأثیر عوامل گوناگون قرار میگیرد و مانند تحصیلات، انگیزش، ویژگیهای شخصیت، فرصتهای اجتماعی و شغلی و اختلالهای روانی و بیماریهای جسمانی كه ممكن است، عقب ماندگی ذهنی همراه باشند.
در مقایسه با هوشبهر كه معمولاً بشر به عنوان یك ویژگی ثابت باقی میماند احتمال بهبود مشكلات انطباقی به كمك اقدامات ترمیمی بیشتر است. گردآوری شواهد برای اختلالهای كاركرد انطباقی از یك و یا بیش از یك منبع مستقل قابل اعتماد، میتواند مفید واقع شود (مانند ارزیابی معلم و سوابق آموزشی و طبی و سوابق مربوط به رشد) همچنین برای اندازه گیری كاركرد یا رفتار انطباقی چندین مقیاس طراحی شده است (مانند مقیاسهای رفتار انطباقی). این مقیاس معمولاً یك نمره برش به دست میدهند كه تركیبی از عملكردها در تعدادی از حیطههای مهارت انطباقی است. باید توجه داشت كه در بعضی از این آزمونها برای حیطههای خاص نمره جداگانهای وجود ندارد و ممكن است نمرههای این حیطههای خاص از لحاظ پایایی دارای تفاوت چشمگیری باشند. در اینجا نیز مانند بخش كاركرد ذهنی باید به مناسب بودن آزمون مورد استفاده با زمینه اجتماعی، فرهنگی، تحصیلات، معلولیتها، انگیزش و همكاری شخص توجه داشت( خجسته،1380).
تعریف انجمن آمریكایی عقب ماندگی ذهنی سه مؤلفه مهم دارد: هوش، رفتار سازشی و مراحل تحول. هوش: در یك مقیاس هوش، نمره یك شخص بر حسب میانگین آماری نمره همسن و سالان، یعنی كسانی كه با همان تست انجام دادهاند. مقایسه میگردد. میانگین آماری برای تست هوش عموماً عدد 100 است. براساس تست هوش، افراد با هوشبهر تقریبی 70 تا 75 و كمتر به عنوان عقب مانده ذهنی در نظر گرفته میشوند. رفتار سازشی: آسیب دیدگیهای رفتار سازشی توسط AAMR به عنوان محدودیت معنی دارد و توانایی شخص جهت كسب معیارهای پختگی، یادگیری، استقلال شخصی و مسئولیت پذیری شخصی كه از سایر افراد یك سطح سنی و گروه فرهنگی مقایسه مورد انتظار خواهد بود، تعریف شده است (گروسمن، 1983). مقیاسهای رفتار سازشی عموماً یك فرد را در قالب هنجارهای ثابت (از لحاظ سنی و فرهنگی) كه در جنبههای مراقبت از نیازهای شخصی، نشان دادن صلاحیتهای اجتماعی و اجتناب از رفتارهای دشوار خلاصه میشود، مقایسه میكند (مك گرو، 1987).
دوره تحول: در تعریف AAMR، دوره تحول به عنوان دوره زمانی بین تولد تا هیجدهمین سال بعد از تولد تعریف شده است (گروسمن، 1983، ص1). دلیل این امر، تشخیصی عقب ماندگی ذهنی از سایر شرایطی است كه تا بزرگسالی نمیتواند علت یا منبع عقب ماندگی ذهنی باشد، از قبیل آسیب دیدگی یا جراحتها و شكستگی سر و فرسودگی (شریفی درآمدی،ص108-107).
طبقه بندی هدف از گسترش طبقه بندی نظامهای طبقه بندی فراهم آوردن چاره جویی برای مرجع قرار دادن مطالعه، فهمیدن و درمان افرادی است كه به آنها برچسب عقب ماندگی ذهنی زده شده است. افراد عقب مانده اغلب در قالب گروه متجانسی از افرادعقب مانده با ویژگیهای فیزیكی و تواناییهای یادگیری یكسان قرار داده میشوند. در واقع عقب ماندگی ذهنی طیف وسیعی از ویژگیها و سطوح كنشوری را در بر میگیرد. برای فهم روشنتر تفاوت افرادی كه به آنها برچسب عقب ماندگی ذهنی زده شده، نظامهای طبقه بندی متعددی توسعه یافته است. در اینجا دو روش طبقه بندی افراد عقب مانده ذهنی بر حسب: شدت شرایط و انتظارات تربیت پذیری مورد بحث قرار میگیرد.
شدت عقب ماندگی برای توصیف درجه بندی میزان انحراف تواناییهای هوشی و رفتار سازشی شخص از آنچه بهنجار گفته میشود، میتوان از اصطلاحاتی همچون: خفیف ، متوسط ، شدید و عمیق استفاده كرد. هر یك از این چهار اصطلاح اهمیت نقص هوشی و میزان آن را توصیف میكند. عقب ماندگی ذهنی خفیف بالاترین سطح كنش وری یا عملكرد افرادی كه به عنوان عقب مانده ذهنی طبقه بندی شدهاند توصیف میكند؛ عقب ماندگی ذهنی مقدمتاً از طریق به كار بستن مقیاسهای تست هوشی و نشانگرهای رفتارسازشی تعیین میگردد.AAMR (گروسمن، 1983) چهار سطح كنش هوشی گروه افراد عقب مانده ذهنی را براساس روی آوری شدت:
خفیف، هوشبهر 55 تا 70متوسط، هوشبهر 40 تا 55شدید، هوشبهر 25 تا 40عمیق، هوشبهر 25 یا كمتر
رفتارسازشی یك شخص یا توانایی سازگاری یا غلبه بر تقاضاهای محیطی میتواند از خفیف یا شدیداً عمیق توصیف شود (گروسمن، 1983). تفاوت بین هوش و رفتارسازشی را ترسیم كرده است. از نظر او: رفتار سازشی به مراقبتهایی كه افراد از خودشان و دیگران در طی زندگی روزمره به عمل میآورند گفته میشود تا توانایی هوش انتزاعی (ص42).انتظارات تربیت پذیری
آموزش پذیر (هوشبهر 55 تا حدود 70): میزان پیشرفت تحصیلی در مدرسه از پایه دوم تا پایه پنجم است سازگاری اجتماعی در جایی از استقلال در جامعه را میسر میسازد. به احتمال قوی خود حمایتی كامل یا نسبی در پرداختن به كار وجود دارد.
تربیت پذیر (هوشبهر 40 تا 55): یادگیری سطح مهارتهای خودیاری پیشرفت در سطوح تحصیلی مورد نظر، سازگاری اجتماعی محدود به خانه و محیطهای بسته و فرصتهای شغلی حمایتی در یك محیط شغلی مانند فروشگاههای حمایتی وجود دارد.
حمایت پذیر/ پناهگاهی (هوشبهر كمتر از 40): شامل عقب ماندگان ذهنی شدید و عمیق، افراد ممكن است نتوانند مهارتهای كافی برای رسیدن به تأمین نیازهای اساسی را به دست آورند. معمولاً سطح معنی داری از مراقبت و به سرپرستی دائمی در طول زندگی نیاز دارند (شریفی درآمدی،1380ص 111-109).
ویژگیها و اختلالهای توأم هیچ نوع ویژگی شخصیتی یا رفتار وجود ندارد كه منحصراً با عقب ماندگی ذهنی همراه باشد. بعضی از افراد عقب مانده نافعال، آرام و وابستهاند اما بعضی دیگر پرخاشگر و تكانشی هستند. نداشتن مهارتهای ارتباطی ممكن است زمینه ساز رفتارهای ایذایی و پرخاشگری باشد كه جانشین زبان ارتباطی میشود. برخی از بیماریهای جسمانی كه با عقب ماندگی ذهنی رابطه دارند به صورت نشانههای رفتاری ویژهای مشخص میشوند. افراد عقب مانده در معرض استثمار شدن قرار دارند (مانند بهره كشی بدنی و جنسی) و یا حقوق و امكانات آنان نادیده گرفته میشود. شیوع اختلالهای روانی توأم با عقب ماندگی ذهنی در افراد عقب مانده به طور تقریبی سه یا چهار بار بیش از جمعیت عادی است. در بعضی از این موارد این حالت ممكن است حاصل یك عامل سبب شناختی مشترك هم در عقب ماندگی ذهنی و هم اختلال روانی همراه با آن رایج است (چنانكه وارد شدن ضربه به سر ممكن است باعث عقب ماندگی ذهنی شود). همه انواع اختلالهای روانی را در عقب ماندگی ذهنی میتوان مشاهده كرد و شواهدی وجود ندارد كه نشان دهد اختلال روانی در افراد عقب مانده ماهیت متفاوتی دارد. در هر حال تشخیص اختلالهای روانی توأم با عقب ماندگی اغلب مشكل است، زیرا جلوه بالینی آنها ممكن است با توجه به شدت عقب ماندگی و معلولیت همراه آن تغییر یابد. شایعترین اختلالهای روانی همراه با عقب ماندگی ذهنی عبارتند از: اختلال كاستی توجه ـ بیش فعالی، اختلالهای خلقی، اختلالهای فراگیر رشد، اختلال حركت كلیشهای و اختلالهای روانی مرتبط با بیماریهای جسمانی (مانند زوال عقل ناشی از آسیب سر). افرادی كه به عقب ماندگی ذهنی ناشی از نشانگان داون مبتلا هستند ممكن است به شدت در معرض خطر ابتلا به زوال عقل از نوع آلزایمر باشند. تغییرات آسیب شناختی مغز در ارتباط با این اختلال معمولاً در حدود سنین بین 40 تا 50 سالگی رخ میدهند ولی نشانههای بالینی زوال عقل تا سنین بعد آشكار نمیشوند.
عوامل زمینه ساز عوامل سبب شناختی در عقب ماندگی ذهنی امكان دارد در درجه اول زیستی یا روانی و یا تركیبی از این دو باشد. تقریباً در مورد 30 تا 40 درصد افرادی كه در موقعیتهای بالینی مورد مشاهده قرار میگیرند. با وجود اقدامات گسترده برای ارزیابی آنان عوامل سبب شناختی آشكاری برای عقب ماندگی ذهنی پیدا نمیشود. عمده ترین عوامل زمینه ساز عبارتند از: وراثت (حدود 5 درصد): از جمله این عوامل خطاهای متابولیكی مادر زادی است كه اغلب از طریق مكانیسمهای ژنهای نهفته غیر جنسی به ارث میرسد (مانند بیماری تای ـ ساكس) . مورد دیگر نابهنجاریهای تك ژنی با توارت مندلی و جلوههای متفاوت است (مانند اسكلروزتوبروز) . انحراف كروموزومی است (مانند نشانگان داون بر اثر جابجایی كروموزومها و نشانگان كروموزم × شكسته).
تغییرات زودرس در رشد جنینی (حدود 30 درصد): این عوامل شامل تغییرات كروموزومی (مانند نشانگان داون بر اثر سه گانه بودن كروموزوم شماره 21) یا آسیب قبل از تولد بر اثر سموم است (مانند مصرف الكل از سوی مادر و یا عفونت).
مشكلات مربوطه به دوران بارداری و زمان تولد (حدود 10 درصد): این عوامل شامل سوء تغذیه جنینی، تولد زودرس، كمبود اكسیژن، عفونتهای ویروسی و غیره و آسیب یا ضربه است. بیماریهای جسمانی كه در شیرخوارگی یا كودكی رخ میدهد (حدود 5 درصد): این عامل شامل عفونتها، آسیبها و مسمومیتها است (مانند مسمومیت با سرب). اثرات محیطی و سایر اختلالهای روانی (حدود 15 تا 20 درصد): این عوامل شامل محرومیت از تربیت و تحریكهای اجتماعی، كلامی و غیره و نیز اختلالهای شدید روانی است مانند اختلال اتیسیتك،(انجمن روانپزشكی آمریكا،1994ترجمه نیكخو،1373ص114-113).
شیوع به طور كلی تخمین زده شده كه از یك یا سه درصد جمعیت كلی عقب ماندگی ذهنی دارند (گروسمن، 1983 ـ وندت، 1986). عقب ماندگی ذهنی در جنس مذكر به مؤنث تقریباً 5/1 است. افراد عقب مانده ذهنی خفیف 90 درصد كودكان عقب ماندگی ذهنی را تشكیل میدهند كه براساس تخمین 3 درصدی تقریباً 5/2 درصد از جمعیت كل به عنوان عقب مانده ذهنی خفیف طبقه بندی میشوند. افراد عقب مانده ذهنی متوسط، شدید و عمیق درصد كوچكی از جمعیت كل عقب ماندگان را تشكیل میدهند (شریفی درآمدی،1380).
دوره یا سیر شرط عقب ماندگی ذهنی آن است كه آغاز اختلال قبل از 18 سالگی باشد، سن و شیوه آغاز عقب ماندگی ذهنی به سبب شناختی و شدت آن بستگی دارد. عقب ماندگی شدید به ویژه زمانی كه همراه با یك نشانه دارای ویژگی فنوتیپی باشد، زودتر قابل شناسایی است. ولی عقب ماندگی خفیف از نوعی كه منشاء ناشناخته دارد معمولاً دیرتر شناسایی میشود. در عقب ماندگی شدید كه ناشی از یك علت اكتسابی است اختلال ذهنی عمدتاً ناگهانی ظاهر میشود (مانند عقب ماندگی پس از ابتلا به آنسفالیت). دوره عقب ماندگی ذهنی تحت تأثیر دوره بیماری جسمانی و عوامل محیطی قرار میگیرند (مانند فرصتهای آموزشی و غیره، تحریك محیطی و مناسب بودن راهنمایی). اگر بیماری جسمانی نامتغییر باشد، دوره عقب ماندگی ضرورتاً یك اختلال مداوم نیست. افرادی كه در اوایل زندگی به عقب ماندگی ذهنی خفیف به شكل ناتوانی در یادگیری مهارتهای تحصیلی مبتلا هستند با آموزش و ایجاد فرصتهای مناسب، مهارتهای انطباقی خوبی را در سایر زمینهها میآموزند و تشخیص عقب ماندگی ذهنی در مورد آنان طرح نخواهد شد) انجمن روانپزشكی آمریكا،1994ترجمه نیكخو،1373ص115).
سیستم طبقه بندی خانواده: خانواده واحد بنیانی است و با كنار هم قرار دادن خانوادهها، جامعه پدید میآید و لذا هرگونه ورزیدگی در خانواده، در نوع جامعهای كه از این گونه خانوادهها تشكیل میشود، تأثیر خواهد داشت. جامعهای كه از خانوادههای سالم تشكیل شده باشد، مسلماً اجتماعی است سالم و شرط آن كه خانوادهای سالم باشد، آن است كه افراد آن سالم باشند و لذا برای بهبودی وضع جامعه سعی در بهبود وضع خانواده و افراد آن اهمیت ویژهای دارد. در واقع خانواده، سنگ زیربنای جامعه و كانون اصلی حفظ ارزشهای والا و مورد احترام، و شالوده مستحكم مناسبات پایدار اجتماعی، روابط خویشاوندی و مبدأ بروز و ظهور عواطف انسانی و كانون صمیمانهترین روابط و مهد و پرورش فكر و اندیشه و اخلاق تعالی روح انسانی به حساب میآید . به طور سنتی خانواده پنج وظیفه را بر عهده دارد كه عبارتند از نقش تولیدی، نقش اقتصادی، نقش جنسی، نقش تربیتی و عاطفی. تولد كودك عقب مانده ذهنی به عنوان یك بحران، میتواند به شكل عمیق بر ارتباطها و كنشهای خانواده اثر بگذارد و خانوادههایی میتوانند با بحرانها به خوبی سازگار شوند كه روابط باز، مؤثر و دائمی داشته و در نقشهایشان انعطاف پذیر باشند. خانواده یك نظام است و هنگامی كه تغییری در نقش یك عضو آن به وجود آید، موجب تغییر در سایر اعضاء و سایر نقشها هم میشود. گریگوری پتسون خانواده را به یك سیستم سیبرنتیك تشبیه كرده است كه اعضاء آن ارتباط حلقوی با هم دارند (شفر، مارتین، به نقل از بلورچی، 1370).
مینوچین (1974) بر اهمیت مرزها در خانواده تأكید دارد و مدعی است كه پدر و مادر در خانواده به عنوان یك مجموعه مستقل والدین و بچهها نیز به عنوان یك زیر گروه مستقل خواهر و برادری و خانواده نیز به عنوان یك سیستم، نیاز به هویت سیستمی خویش را دارد كه آن را از سایر خانوادهها متمایز میسازد. این خانوادهها با ازدواج شكل میگیرند و با تولد فرزند كامل میشوند. در خانوادههای نرمال كه مرزهای انعطاف پذیر و باز دارند و روابط بین اعضاء صمیمانه و گرم است و زیر مجموعهها ارتباط نزدیك با هم دارند.
مینوچین معتقد است كه حضور كودك عقب مانده در خانوادهها مرزها را تهدید میكند و این تهدید در اثر نیازهای ویژه و غیر عادی كودك معلول است كه وقت و انرژی خانواده را به خود اختصاص میدهد. لذا وقت و انرژیها كه باید زن و شوهر، به خود و دیگر فرزندان اختصاص دهند، به كودك استثنایی اختصاص میدهند و به این طریق مرزهای زیرگروه والدینی سست و شكننده شده و زیر مجموعه خواهر و برادری نیز مورد تهدید واقع میشود. والدین وقتی انرژی خود را به كودك عقب مانده اختصاص میدهند، دیگر فرزندان و مسایل زناشویی را نادیده میگیرند و این زنگ خطری برای ثبات خانواده است (مینوچین،1989 به نقل از ثنایی، 1373).
یكی از عمدهترین دیدگاهها در مطالعه خانواده «نظریه سیستمها » میباشند. در بافت خانواده چنین دیدگاهی یعنی تمامی اعضاء به طور همزمان بر هم اثر میگذارند و این تعاملها به طور سیال و به نحوی دایرهای و متقابل جریانی دائمی دارند. تحول هر كودك تنها در صورتی قابل فهم است كه آن را در شبكه پیچیده چند جهته تعاملهایی كه بین تمامی اعضای خانواده در جریان هستند بررسی نماییم (برونفن برونر ، 1986). با استفاده از دیدگاه سیستمی خانواده میتوان گفت كه خانواده یك «كل» یا مجموعه «پیچیده وحدت یافته »است و در این مجموعه هر فرد از اعضای خانواده، الزاماً تحت نفوذ افراد دیگر است. بنابراین هر عضو از اعضای خانواده ناگزیر در سیستم بزرگتری جا گرفته هرگز مستقلاً و بدون در نظر گرفتن سایر سیستمها به طور كامل قابل درك نیست (مینوچین، 1989 به نقل از ثنایی، 1373).
ادامه خواندن مقاله بررسي مقايسه اي ميزان سازگاري اجتماعي بين مادران کودکان عقب مانده ذهني و مادران کودکان عادي در شهر تهران
نوشته مقاله بررسي مقايسه اي ميزان سازگاري اجتماعي بين مادران کودکان عقب مانده ذهني و مادران کودکان عادي در شهر تهران اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.