Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله خلاصه و تحليل كتاب سمفوني مردگان

$
0
0
 nx دارای 29 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : اثر عباس معروفی پیش از هر چیز باید گفت: كه سمفونی مردگان یك شاهكار است. هفته نامه دی ولت- سوئیس [دود ملایمی زیر طاق های ضربی و گنبدی كاروانسرای آجیل فروشها لمبه می خورد و از دهانه جلوخان بیرون می زد. ته كاروانسرا چند باربر در یك پیت حلبی چوب می‌سوزانند و گاه اگر جرأت می كردند كه دستشان را از زیر پتو بیرون بیاورند، تخمه هم می شكستند.] آسمان برفی بر زمین گذاشته بود كه سال ها بعد مردم بگویند همان سال سیاه، نیمی از مردم به سرپناه‌ها خزیده بودند، نیمی دیگر به ناچار با برف و سرما پنجه در پنجه زندگی را پیش می بردند. برف همه را واگذاشته بود. سكوتی غریب كوچه و خیابان را گرفته بود. لوله های آب یخ زده بود، ماشین ها كار نمی كرد، در خیابانها كپه های برف روی هم تلنبار شده بود. كاسب ها پیاده رو را روفته بودند، اما هنوز نیم متری از بارش شب پیش روی زمین خوابیده بود.] و درست در اثنای یك یخ زدگی اجتماعی، یكنفر درب را از روی دریچه‌ی لنز برمی‌دارد و صحنه، قبل از اینكه سمفونی آغاز به نواختن كند- با تمام سروصداها و سكوت ها و روشن و خاموشی پروژكتورهای سالنِ نمایش- در مقابل یك لنز مزاحم، تكاپوی خود را آغاز می كند. سمفونی ایی آغاز می شود كه سازهایش همراه با مخاطب كوك می شوند- برخلاف همسری اركستری های نمایشی، كه همه چیز در جلو دیدگانِ تماشاچی، خوب و مرتب است- كسی پروژكتورهای سالن را قبل از آغاز برنامه امتحان می كند، و اگر شنونده‌ی خوبی باشیم، سالنی را تصور خواهیم كرد كه هراز گاهی یك گوشه‌ی آن روشن و خاموش می شود و در هر بار روشن و خاموشی، شاهد یك پره از یك شخصیت یا حادثه خواهیم بود. اورهان، آیدین، آیدا، پدر، مادر، جمشید، مارتا،‌ مرد قهوه چی، یك خانه، یك كارخانه، یك قهوه خانه، یك كاروانسرا و آدمها و مكانهای دیگری كه هر یك نمایانگر خاطره ای هستند از سفها، دوره ها، قشرها و خلاصه، یك شهر، با همه‌ی حرفهایی كه برای نگفتن دارد. در پرتو این تاریك و روشن، نمایی از شهری یخ زده به چشم می خورد، در اواخر دوره‌ی رضاخانی، كه جزئیات حقایق تاریخی بر سوراخ سمبه های دیوارها و درهایش دلمه بسته اند، و تنها نویسنده ای می ماند و نت‌هایی كه سالها بعد از دیروز رقم زده می شوند. و سمفونی ای به دست می آید با ردپای رئالیسم انتقادی با تم مرگ. [روزنامه‌ایی از پاچه شلوارش درآورد و خواند: «همه در سكوت مرگ فرو رفته‌اند. شهر خالی از سكنه است. درخت ها سوخته اند. زن ها فاحشه شده اند. نان خالی هم گیرشان نمی آید. و نمی دانند چطور خودشان را گرم كنند. و تنها در انتهای شهر، در باغ سرسبزی هیتلر و معشوقه اش زندگی نسبتاً آرامی دارند. این عكس هیتلر است كه با دست فتح بلگراد را نشان می دهد. پیش …»گفتم :‌برو بخوابگفت: این عكس،‌ شهر بلگراد را نشان می دهد كه تقریباً ویران شده است.گفت: قانون در این مملكت بیست و چهار ساعت است. فوقش چهل و هشت ساعت.]آدمی كه «گفت:»، در روشن- خاموش شدن دوباره‌ی پروژكتور باسازی كه هنوز كوك نشده است، در مقابل مخاطب، برای اولین بار با چهره‌ایی مجنون، كه برایش طرح مرگ می كشند، رخ می نماید، محزون ترین ساز سمفونی. كه حضورش تنها با جای پایی كه از وی روی برف مانده. در ته مانده‌ی خاطرات دیگران به چشم می خورد. سازی بی پروا كه در داستان متولد می شود، اوج می گیرد، و در جنون گم می شود. آدمی كه: [درجه حرارت بدن آدم به چهل و دو كه برسد، آدم مرده است. پس قبول كن كه مرده ها حرارتشان چهل و دو درجه است.] و به این ترتیب،‌ روشن فكری خلق می شود، كه در تمام طول سمفونی دنبال خودش می گردد و دست آخر، دیوانگی را پیدا می كند. [آیدین، از همان ابتدا بچه‌ی سربه راهی نبود، شیطان در رگ و ریشه اش وول می خورد، توی گوش هاش وز وز می كرد،‌ او را به تقلا وامی‌داشت و از او آدمی ساخته بود كه امان دیگران را ببرد و بیچاره كند.پدر پرسید: دنبال چی می گردی؟دنبال خودم.] با این همه، در جایگاه اجتماعی خود،‌ هم چنان در مرز مرفه ها باقی می ماند، و بویی از دردهای قشر فقیر نبرده است، گرچه درد بسیار كشیده است. بیشتر، درد مرفه بی‌درد را، دردی كه برایش شاهد بودیم، ابداً درد جامعه‌ی خاكستری داستان را ندارد. در برخورد با باربرها می گوید: [آقا داداش، این همه جمعیت، قاشق از كجا می‌آورند؟اورهان ، بعضی هم با دست غذا می خورند.] در گوشه‌ی دیگری از این هم نوازی همیشگی، ساز دیگری به چشم می خورد، ساز سكوت. سازی كه در تمام بخشهای داستان حضور دارد و پایه های داستان را از اساس می جود و تنها نگاه می كند.معصومیتی، كه حضورش را تنها با نگاه كردن به تمام حوادثی كه می گذرند، اعلام می كند. رد پایی كه در كرانه های شهرهای امروزه، در هر دكان واكس و آدامس فروشی قابل دیدن است. آدمهایی كه هر روز با چتر سیاه و بزرگ و زهوار دررفته ای پدر، از جایی در زندگی پرواز می كنند. حاصل داستان تلخ زندگی آدمهایی در بحبوحه‌ی جنگ. درها و دیوارها را می گرفتند، تا دشمن به خانه‌شان وارد نشود. و چتربازهایی كه بر سر شهر آوار می شوند و روی آن خیمه می زنند. چتربازهایی كه احترام قفل ها و كلون ها و زنجیر درها را به سخره می گیرند، امنیت از دست رفته‌ی داستان اند. [یوسف،‌ هر روز روی ایوان محو تماشای چتربازها می شد و ساعت ها آن جا می ماند. نه تشنه اش می شد، نه نان می خواست و نه جایی می رفت. شبانه روز روی ایوان بود. روزی تصمیم گرفت خودش پرواز كند. این كار به راحتی عملی می شد. به اتقا پدر رفت. چتر سیاه و بزرگ پدر را برداشت، با چند تكه طناب خود را به چتر متصل كرد، بر روی بام ایستاد و پرواز كرد. همه‌ی واقعه به همین شكل بود كه مادر سالهای سال به بچه هاش می گفت برادر بزرگشان پرواز كرده كه به این روز افتاده.] [آیدا، آیدا، آیدا عضوی از خانواده كه كمتر خاطره‌ای از او در ذهن مانده بود. حتی آیدین هم سال ها بعد هر چه فكر می كرد نمی توانست چیزی از بچگی‌های این دختر بیاد بیاورد. نه حرف، نه جنجال، نه حضور، در پستوی خانه نم كشیده بود.] و از هم سرایان موسیقی داستان، دو دسته می مانند. دسته زاغهایی كه در عمیق كاجهای سبز زندگی می كنند واعظان كین جلوه در محراب و منبر می‌كنند چون به خلوت می‌روند، آن كار دیگر می كنندكه ایاز پاسبان، نمونه‌ی كاملیاز بقایای این نسل است. و دسته‌ی دیگر، دسته ای خاكستری اند كه در كنار این خانواده‌ی مرفه، هم زیستی مسالمت آمیز دارند. زندگی نمی كنند، فقط هم زیستی دارند. در قهوه خانه چای می نوشند و در عقب كاروانسرا (چوب می سوزانند و اگر جرئت كنند دستشان را از زیر پتو بیرون بیاورند، تخمه هم می شكنند. در كارخانه های لرد جان می كنند و یا در بازار شیرینی فروش ها- همان سال كه آتش گرفت و تا 6 ماه از فشاری ها شربت می آمد و باران شیرین می بارید- بدبخت می شوند. فعل و فاعل بازی نویسنده درباره‌ی این قشر،‌در كنار یك خانواده مرفه كه اتفاقا نقش اول داستان نیز هستند، آدم را تنها به اعتراف در قدرت نویسنده در استفاده از كلمات و توصیفات برای جمعبندی طبقات مختلف آدمها وامی دارد. گرچه از زندگی شخص نویسنده، اطلاعات چندانی در دست نبود كه بدانیم جایگاه خود ایشان در كجای این آدم كده است، اما مطلب جالبی توجه آدم را جلب می كند و آن این است كه در اكثر داستان ها حد و مرزی بین ثروتمندان داستان و قشر مذهبی دیده می شود. كه برخلاف این عادت در این داستان،‌ ثروتمندان ردپای مذهبی دارند ثروتمندان مذهبی یا مذهبان ثروتمند! لحظه ای بعد، در گوشه ای دیگر از سالن، نور گرد پروژكتور روی یك ساز دیگر روشن می شود. كسی كه در برف گیر كرده و داستان روی آن آغاز و پایان می یابد. تصویر پسری به نام اورهان، ساز ثابت این سمفونی. سازی كه در منفعت خود بسیار خوب می نوازد و در محافظه كاری خویش،‌ تك نوازی می كند. شخصیتی كه روی زانوهای پدر می نشینید و پدر،‌ پسته‌ی جویده شده در دهانش می گذارد و در دیدگاه سنتی،‌ افراطی، مذهب گرایی داستان، یعنی پدر، تائید شده است. و در بخشهای مختلف سمفونی، در برخورد با آیدین، آیدا،‌ مادر، یوسف و … قطعات ماندگاری را می آفریند. در برخورد با آیدا و مادر، نقش پدر را می گیرد. و برای آیدین برادر، قابیل است. و در معصومیت صحنه‌ی آخر داستان یوسف، برادر می شود. ولی نه بر فراز چاهی كه یوسف را در آن گذاشتند. بلكه در نمونه‌ی گودتر از چاه‌، كه بر بالای گور می ایستد در حالی كه برادرش در زیر پایش جان می كند ولی همچنان از جویدن پایه های داستان باز نمی ایستد.و در هجوم سختی های جامعه تبدیل می شود به: [آرزو می كرد حیوان باشد، پشم گرمی تمام تنش را پوشانده باشد و هر وقت طعمه خواست بزند به جمعیت. یك بچه، آنجا كنار فشاری آب به میله های باغچه‌ی پیاده رو كش و قوس می آمد و آدم ها می گذشتند.] و تنها نقش كه از اورهان داستان در ذهن می ماند تجلی خاطراتی است كه اورهان سمفونی زندگی كه هر روز از كنارمان رد می شوند و حرف می زنند و كودكی كه كنار باغچه كش و قوس می آید، برایشان فقط طعمه‌ایست در پیله ابریشم. و نهایتاً سمفونی،‌ نواختن خود را آغاز می كند. داستان در برف آغاز می شود. در برف اوج می گیرد و در برف می سوزد! موو … مان اول، برادری را به تصویر می كشد كه با هذیانِ گذشته ها، در برف به دنبال رد پای برادر می گردد و محتویات سمفونی، هذیان خاطرات است كه از مردگان داستان نقل می شود- موومان. آنچه ظاهراً در موسیقی، بخش كننده‌ی جملات و كلمات است، امروز از پس كوچه های ذهن مخاطب، سوء استفاده می كند تا خاطره‌ی موومیایی نقش اول داستان را برای مخاطب زنده كند. – در موومانهای بعد هذیان جنگ جهانی مرور می شود. با جامعه ایی رضاخانی- روسی- هیتلری- انگلیسی و آدمهایش، كه از جنگ یاد می كنند. اگر پدر باشیم. قطعا برخورد متفاوتی با پسر خواهیم داشت. طرز تفكری كه در چالشی بی‌وقفه با یكدیگر، امتداد می‌یابد. [پدر گفت: همه‌ی قضایا بر سر این است كه خون ناحق ریخته شود. آیدین گفت: نخیر، اینطور نیست. می خواهند، مملكت را بگیرند كه اینطور از بالا و پایین حمله كرده اند.– بچه جان ، تو بهتر می فهمی یا من؟– اگر به خاطر خون باشد،‌ خوب چرا جنگ می كنند؟ زالو بیندازند.– لابد مثل تو كه داری جان مرا می گیری.]جالب است كه در جای جای داستان، وقتی از خاطرات كودكی بچه ها سخن رانده می‌شود، از شنای با پدر در شورابی و از مادر كه لقمه های غذا را در دهان بچه ها می‌گذارد، همه چیز زیبا می نماید. این گذشته‌ی دور و زیبا برای این داستان حرفهای بسیار برای نگفتن دارد.از شیطنت بچه ها و تشرهای پدر گفته می شود، و زندگی فلاكت بار آدمها، تا برسیم به یكی از معدود روزهایی كه پدر به مغازه نمی رود تا اسم بچه ها را در مغازه بنویسد. حركتی كه بیانگر حضور گرما در متن یك خانواده سنتی است. اما گرمای نسبی این خانواده دیری نمی پاید. چرا كه سربازان دشمن از همین دوز، وارد داستان می شوند. و بدبختی به طور ممتد، تك نواز داستان می شود، با داستان یوسف اوج می گیرد و با آیدا به خانه‌ی بخت می رود!! [كت و شلوار سرمه ای رنگ به تن داشت و كراوات آبی كمرنگ زده بود. و خط ریشش پایینتر از حد معمول بود و قدی بلند داشت و سبیلش آنكادر شده نبود، به آكلادمی مانست]. از نظر مادی و اقتصادی در سطحی بالاتر از بقیه‌ی ثروتمندانِ داستان. روزنه‌ی امیدی برای دختر داستان كه در پستوی خانه نم كشیده است. این توصیف ذهن آدمی را باز می گذارد برای تصور شخصیتی،‌ شخص كه با روشن فكری غربی برای آزادی مردم شرق به پا می خیزد، رویایی عمل می كند، با صحبت های دلنشین، و لیكن همین مصلح باعث خودكشی می شود. [آیدا چشم باز كرد،‌ تای خودش را كه دید، لبخند زد. لب هاش داغمه بسته بود. آیدین گفت: امروز خیلی خوشگل شدی. آیدا خندید و سرش را كمی كج كرد. تا آن روز كسی چنین حرفی بهش نزده بود. و چقدر دلش می خواست با آیدین حرف بزند و چقدر آیدین خوب بود. دست هاش را برد لای موهاش و گفت: شوخی نكن. آیدین گفت: باور كن آیدا. وقتی چشم هات بسته بود. مثل فرشته ایی بودی كه چشم هاش بسته است. آیدا گفت: حالا چی؟ حالا هم مثل فرشته ای هستی كه چشم هاش باز است.] ادامه خواندن مقاله خلاصه و تحليل كتاب سمفوني مردگان

نوشته مقاله خلاصه و تحليل كتاب سمفوني مردگان اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>