nx دارای 43 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام
در مقدمه این مبحث مهم ، اشاره ای مختصر به تعریف توصیفی فرهنگ و تمدن می کنیم . می توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه انتخاب شده برای کیفیت زندگی ، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویداد های نافذ ، در حیات یک جامعه به وجود می آید . البته می دانیم که این گونه معرفی ، بیش از یک توصیف اجمالی نیست ، و لی برای
دیدگاه ما در این مبحث کافی به نظر می رسد . اما تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند ، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه ، موجب بروز وبه فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده آنان بوده باشد. در این زندگی متمدن که قطعاً هر کسی ارزش واقعی کار و کالای خود را در می یابد ، و هر کسی توفیق و
پیروزی دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزی خود را از آن دیگران محسوب می کند، انسان رو به کمال ، محور همه تکاپوها و تلاش ها قرار می گیرد . لذا تمدن در این تعریف ، بر مبنای انسان محوری معرفی می شود ، در صورتیکه در اغلب تعریف های دیگری که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدن از آن انسان نیست ، بلکه به طوربسیارماهرانه ای اصالت انسانیت درآن تعریفات حذف می شود و به جای آن ، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمی و کیفی مصرف ، جزء تعریف قرار می گیرد .این نکته را هم متذکر می شویم که مقصود ما از انسان محوری ، آن معنای مضحک نیست که مستلزم انسان خدایی است . بلکه منظور ما این است که محور همه تلاش ها و ارزش های مربوط به تمدن ، باید خدمت گزار انسان باشد ، نه این که انسا ن را قربانی ظواهر و پدیده های فریبا به نام تمدن کند . به عبارت روشن تر ، انسان در تعریف تمدن هدف قرار می گیرد ، و این شایستگی برای هدف قرار گرفتن ، از قرار گرفتنش د رجاذبه کمال مطلق که خداست ناشی می شود. پس از توجه به این مقدمه ، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه عناصر ممتازی که دارند ، از دیدگاه اسلام ، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار می گیرند. نه این که حیات معقول انسان ها د رخدمت تمدن وفرهنگی قرار بگیرد که برای به فعلیت رسیدن استعدادهای مثبت انسانی و اشباع احساس های برین او به وجود آمده است . در مواردی ، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکاری کرده و دست از جان خود بشویند . این یک فداکاری و گذشتی است که انسان برای ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول ، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور ، برای انسان ها انجام می دهد ، نه برای دو پدیده مزبور که ارتباطی با حیات معقول انسان ها نداشته باشد . حال اجتماع انسانی در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، شبیه به حال فردی از انسان است که تحت تأثیرعواملی بروز می کند و به اعتلا می رسد و سقوط می کند . مثلا ً احساس
نیاز ، چنان که فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش می کند ، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگی در عرصه زندگی تحریک و تشویق می کند . ما شاهد بروز تعدادی از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم . لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتی باشد که آن ها هم به نوبت خود ، مردم را بر
ای وصول به امتیازات زنجیری دیگر موفق کند . ولی داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده ، د رنیاز خلاصه نمی شود . بلکه در موارد بسیار فراوان ، به قول بعضی از محققان در سر گذشت علم ، بارقه ا و جهش های مغزی انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحی را به وجود آورده است . گاهی دیگر تمدن ها و فرهنگ های مثبت ناشی از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ های دیگر جوامع است . البته این گونه تمدن ها و فرهنگ ها ، گاهی به طور صوری و راکد مورد تقلید قرار می گیرند ، که در این صورت ،نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلد و پیرو نمی شود ، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگی و باختن هویت اصیل خو آن جامعه مقلد بوده باشد . ما دردوران اخیر ، در جوامعی متعدد ، شاهد این گونه انتقال تمدن ها و فرهنگ های تقلیدی هستیم ، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است . در صورتی که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدی آن تمدن ه و فرهنگ ها را نمی خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه می افتادند ، می توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند . یکی دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها ، احساس لزو م جبران ضعف در برابررقیبان است ، که می توان گفت از اساسی ترین عوامل محسوب می شود . با این حال ، تشخیص عامل قطعی بروزو اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، با نظر به تعریفات و استدلال هایرایج در این مبحث ، حداقل بسیار دشوار است . آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر می آید ، این است که عامل اساسی آغاز و پایان منحنی تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است . در آیاتی که در مبحث قبل ذکر شد وهم چنین درآیات سوره های سبأ و بقره می بینیم که خداوند اموری را مانند کفران نعمت (در از بین بردن اجتماع و تمدن سبأ) ، فساد، خود کامگی ، ظلم، استکبار، افساد در روی زمین
است و انحراف از حقیقت ، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفی فرموده است . از همان آیات به خوبی استفاده می شو که مفاهیم مقابل آن صفات رذل ، عوامل بروز و اعتلای تمدن ها و فرهنگ ها است . یعنی از همان آیات ، با کمایل وضوح بر می آید که سپاس گزاری نعمت های خداوندی، صلاح و اصلاح میان انسان ها ، تهذب ، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات ، از عوامل مهم بروز و اعتلا ی تمدن ها و فرهنگ های انسانی صحیح است . خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است : « واگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین برای آنان باز می کردیم (نازل می کردیم) ، ولی آنان [ ایمان و نقرا و منادیان آن د
و، یعنی پیامبران را ] تکذیب کردند ودر نتیجه ، آنان را به سبب اندوخته های[ ناشایستشان] مواخذه کردیم . » *آیات قرآنی ، در این که ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست ، فراوان است و تاکید شگفت انگیزی دارد . از آن جمله : 1.« و بدین سان است مواخذه پروردگار تو ، هنگامی که آبادی ها را مواخذه (ساقط و مضمحل ) کرد در حالیکه آنها ستمکار بودند .»*2.« پس دنباله قومی که ظلم کردند بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است .»*3.« مامردم قرونی پیش از شما را به جهت ظلمی که کردند نابود کردیم .»*4.«[ ای نوح ] و کشتی را به نظاره ما و به سبب وحی ای که به تو کردیم ، بساز و درباره کسانی که ظلم کرده اند ، بامن سخنی مگو ، قطعاً آنان غرق خواهند شد .»*5.« و خداوند مثل آن آبادی را [برای شما] می زند که در امن و امان و آرامش بود ، و روزی او از هر طرف فراوان می رسید . سپس آن آبادی به نعمت های خداوندی کفران ورزید . خداوند در نتیجه تبهکاری هایی که انجام می دادند ، لباس گرسنگی و ترس را به آن آبادی چشانید و برای آنان پیامبری از خودشان آمد ، او را تکذیب کردند. پس عذاب ، آنان را د رحالی که ستمکاران بودند
، در گرفت .»*6.« و آنان را که ستم کردند ، صیحه ( فریاد شدید آسمانی ) گرفت و آنان دردیار خود،در حالی که به رو[ یا به زانو] در افتاده بودند ، هلاک شدند .»*7.« و آ« آبادی ها را زمانی که[ به جهت آن که] ظلم کردند ، نابود کردیم و برای نابود شدنشان زمان معینی قرار دادیم .»*8.« و خداستکه عاد اولی (عاد بن ارم ، پیش از قوم عاد معروف)را هلاک کرد . و ثمود را و از آنان کسی را نگذاشت . و پیش از آنان قوم نوح را نابود کرد آنان ظالم ترو طغیان گرتر بودند.»*9.« آیاکسی جز مردم ستمکارهلاک می شود ؟»10 .« وما آبادی هارا به هلاکت نمی رسانیم مگر این که اهل آنها ستمکار باشند .»*امیرالمومنین علیه السلام ، که سخنانش گاهی اقتباسی از قرآن مجید و گاهی تفسیری از آن کتاب الله و در مواردی تطبیق کلیات آن به مصادیق و افراد آن هاست ، ظلم را از اساسی ترین عوامل سقوط و تباهی جوامع معرفی فرمده است . از آن جمله :« بر حذر باشید از خدا، بترسید از خدا، درباره نتایج دنیوی لم و وخامت اخروی آن .»*یکی دیگر از عوامل سقوط جوامع و نابودی تمدن ها و فرهنگ ها ، استکبار است ، که مفهوم عام آن عبارت است از هدف دیدن خود و وسیله دیدن دیگران ، امیرالمومنین علیه السلام در سسقوط جوامع ، چنان که در آیات قرآنی مشاهده خواهیم کرد ، استکبار را مطرح فرموده است . او می فرماید :« عبرت بگیرید و تجربه بیندوزید از آنچه که پیش ا زشما متکبران امت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندی و حملات و عذاب ها و کیفرهای سخت او . و پند بگیرید از خاک آلود شدن (با جایگاه های) صورت ها و مواضع نهادن پهلوهای آنان . و به خدا پناه ببرید به خدا از اسباب تو لید کبر همان گونه که از حوادث کوبنده روزگار به او پناهنده می گردید .
از جمله مواردی که امیر المومنین علیه السلام در مورد عوامل اعتلا و سقوط جوامع و فرهنگ ها و تمدن ها بیان فرموده خطبه قاصعه است . « پس اگر ناچار از تعصب هستید ، عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردار های پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندان های اصیل و بزرگمنش عرب و رؤسای قبایل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخالق مرغوب عقلا ، وآرمان های بزرگ و درجات بالای ارزش ها و آثار پسندیده که از خود به یادگار می گذاشتند . پس تعصب بورزید به خصلت ها وعادات پسندیده مانند حمایت و حفظ حقوق همسایگی و وفا به پیمان و اطاعت نیکو کار و مخالفت با خود خواهی و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیت قتل نفس ، و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهیز از فساد در روی زمین . بترسید از آن عذاب هایی که بر اقوام و مللی پیش از شما در نتیجه اعمال زشت و کارهای ناشایست فرود آمد . حالات آنان را در نیکی ها و بدی ها متذکر شوید و بترسید از اینکه همانند آنان باشید . و هنگامی که درحالت نیک وبد آنان اندیشیدید ، اموری را عهده دار شوید که عزت را ملتزم وضع زندگی آنان ساخت و دشمنانشان را دور ساخت وعافیت و آسایش را بر آنان گسترش داد ونعمت را برای آنان مطیع ساخت و کرامت انسانی طناب خود را برای همه آنان وصل نمود و آن : اجتناب از جدایی و پراکندگی بود و التزام به انس و الفت و یکدیگر را به آن توصیه نمودن . و از هر کاری که پشت آنان را شکست و قدرتشان را به ناتوانی مبدل ساخت ( عوامل شکست و ناتوانی آن اقوام و ملل) بپرهیزید . و از کینه ها و عداوت هایی که در دل هایشان جای گرفته بود وخصومت هاییکه در سینه ها موج میزد و از پشت به همدیگز کردن نفوس و دست از کمک و تعاون با یکدیگر کشیدن بپرهیزید . و بیندیشید در حالات مردمان با ایمان که پیش از شما از این دنیا گذشته اند که چگونه زندگی را در حال تصفیه و ابتلا سپری کردند. مگر آنان سنگین بار ترین مردم و جهادگرترین بندگان در هنگام بلا و مشقت پذیرترین اهل دنیا در تنگناهای حالات زندگی نبودند. فاعنه و طواغیت ، آنان را به بردگی خود گرفتند و عذاب بدی به آنان دادند وتلخی ها را جرعه به جرعه به آنان
نوشاندند . روزگار آنان به این منوال در ذلت هلاکت بار و در فشار سخت مغلوبیت سپری می شد ، نه چاره ای برای حفظ و نگهداری خویشتن از آن همه گرفتاری ها داشتند و نه راهی برای دفاع از خویشتن . تا آن گاه که خداوند سبحان بردباری جدی آنان را در اذیت ها و آزارهایی که درراه محبت او می دیدند ونیز این که ناگواری ها را از بیم و هراس از مقام ربوبی تحمل می کردند ، دید و به آنان از تنگناهای بلا فرجی عطا نمود و به جای ذلت وخواری عزت و در عوض ترس ، امن و امان عنایت فرمود، در نتیجه پادشاهان و فرمانروایان و پیشوایان و پیشتازانی گشتند وکرامت خداوندی به درجه ای نصیب آنان گشت که حتی آن را در آرزوهای خود هم نمی دیدند . پس بنگرید به وضع آنان تا آن گاه ک مردمشان اجتماع داشتند و تمایلاتشان با هم بو دارای دل های معتدل بودند و دست های تکیه به هم داده و شمشیرهای به یاری هم کشیده شده و بینایی های تیزبین و تصمیم های متحد . آیا آنان با چنین عواملی ، سرورانی در پهنه زمین و سلاطینی بر گردن های عالمیان نبودند ؟ حال بنگرید به سرنوشت آنان در آخر کارشان ، در آن هنگام که جدایی میان آنان افتاد و انس والفت به پراکندگی تبدیک گشت و اختلاف کلمه و اختلاف دل هاوارد جمع آنان گشت و در نتیجه به تیره های مختلف تقسیم شدند و در حال ستیزه گری با یکدیگر پراکنده شدند ، خداوند لباس کرامتش را از پیکرشان بیرون آورد وطراوت و فراوانی نعمتش را از آنان سلب نمود. حال داستان های اخبار آنان در میان شما برای عبرت گیری انسان های پند آموز مانده است . تجربه و عبرت بیندوزید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسراییل :که احوال شمابه احوال آنان سخت متناسب است و چه شبیه به یکدیگر است مَثل ها (امثال صفات شما با آنان ). در وضع زندگی آنان بیندیشید ، در حال تفرقه و پراکندگی . آن شب هاکه کسری ها و قیصرها مالکین آنان بودندو آنان را از مساکن و مزارع و مراتعی که داشتند و از دریای عراق (دجله و فرات)دور می ساختند و هم چنین آنان را از اماکن
سر سبز و خرم به بیابان های بی آب و علف و جایگاه های وزش باد و تنگنای معیشت می راندند. و آنان را در احتیاج و فقر رهامی کردند و دمساز شبران پشت ریش و پشمین (یا بی پشم) . آنان ذلیل ترین امت ها بودند از حیث خانه و کاشانه و خشک ترین قرارگاه . به حمایت هیچ دعوتی که بتوانند به آن چنگ بزنند پناهی نداشتند و نه امیدی به سایه الفتی داشتند که به عزت آن تکیه کنند . احوال در اضطراب ، و قدرت ها مختلف ، و کثرت پراکنده ، در بلایی شدید و طبقاتی از نادانی
! دخترانی که در میان آن قوم زنده به گور می شدند و بت هایی که پرستش می شدند و ارحام و خویشاوندنی که از هم می بریدند و غارت ها و چپاولگری هایی از هر طرف به راه می افتاد. بنگرید
به موارد نعمت هاییکه خداوند به وسیله بر انگیختن رسولی به آنان عنایت فرمود . اطاعت آن مردم را به دینی که آورده جلب و محکم ساخت ، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود . در این هنگام نعمت با کرامت خود را برای آنان بگستراند و نهرهای نعمت هایش را بر آنان به جریان انداخت و دین اسلام آنان را به فواید و نتایج برکات آن دین جمع نمود . پس در نعمت آن ملت (دین)غوطه ور
گشتند و در طراوت عیش آن ملت شادمان گشتند. امور زندگانی در سایه یک سلطه پیروز برای آنان اعتدال یافت وموقعیت آنان در جانب عزت پیروز جایگیر گشت ، و امور زندگی در مراتب بالایی از ملک ثابت به سوی آنان میل کرد . آن گاه آنان فرمانروایان جهانیان گشتند و پادشاهانی در پهنه زمین . حال امور کسانی را ملک شده اند که روزگاری بر آنان (مسلمانان) مالک بودندو احکام را در میان جمعی انفاذ می کنند که در میان خود آنان مقرر و اجرا می کردند. دیگر نیزه ای از آنان را برای شناخت تیزی و کندی و قدرت آن آزمایش نکردندو سنگی از آنان را برای شکستن نکوبیدند .»*
پای بندی شدید به خصلت های نیکو . هر اجتماعی از انسان ها که تقیدی به خصلت های نیکو نداشته باشد طعم انسانیت را نخواهد چشید . اگر چه از همه سطوح و ابعد عالم طبیعت آگاهی داشته و در حد اعلا از آن ها برخوردار بوده باشد ، چنان که در تعدادی از جوامع دوران مامشاهده می شو د، در حقیقت لزوم خصلت های نیکو برای یک جامعه متمدن ، لزوم آب برای ماده روینده نیازمندبه آب است .به همین دلیل ، در نهج البلاغه در ده ها مورد امیر المومنین علیه السلام به داشتن و تقویت خصلت ها نیکو اصرار فرموده است . قرآن مجید یک قسمت از آیات خود را به بیا
ن ضرورت همین خصلت های نیکو قرار داده است . در یک جمله مختصر ، تقید به خصلت های نیکو که انسان را متخلق به اخلاق عالی میکند ، هدف اعلای بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی شده است . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است :«من برای تتمیم مکارم اخلاق مبعوث شده ام .»به نظر می رسد آغاز سقوطارزش های انسانی و وارد شدن انسان هابه تاریخ طبیعی حیوانی ، از موقعی است که اخلاق را از قاموس زندگی حذف کردند و وجدان را از کار انداختند و گفتند :وجدان پدیده ای است که زندگی خانوادگی و اجتماعی آن را می سازد ، و اصالتی در درون آدمی ندارد ! برای این نابکاری ، قیافه علمی پوشانیدند و این موجود را که در نتیجه تعلیم و تربیت می توانست به تکاپوی :
حمله دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر بار دیگراز ملک پران شوم آن چه آن دروهم ناید آن شوم وارد شود ، به حدی از پستی ور ذالت و حقارت کشاندیند که : جز ذ َکَرنی دین و او نی ذِکراو سو ی اسفل برد او را فکر او با یان حال ، اینمبتلایان به بیماری زندگی بی هدف و ازار ناآگاه مصرف و استهلا ک ، باور نم یکنندکه یکی از دلایل سقوط و ارتجاع و حرکت قهقرایی آنان ، همین است که می گوید : من آن انسان زنده ام که در حدود 2000راه را برا ی بازی با آلت تناسل و دروازه ورود انسان ها به زندگی کشف کرده ام ! اما صحبت ا زخصلت های نیکو که یکی از آنها عبارت است از شناختن حقوق حیات مادی و معنوی دیگر انسان ها ،یا باید برای شعر و خیالبافی به کاربرود و یا برای حست و خیز های ما کیاولیست های جوامع !
تاریخ و عبرت در كلمات و سیره امام على(ع) مقالهاى كه پیش روى شما است، متضمن سیر اجمالى در كلمات مولاى متقیان و امیرمؤمنان، حضرت على ـ علیهالسلام ـ درباره تاریخ است. پژوهندهاى كه با چنین قصدى در كلمات آن بزرگ نظر مىكند، به نكات بدیع بسیار برمىخورد كه مىتوان آنها را گوهرهاى تذكر تاریخى دانست. مرد خدا
در هرچه نظر مىكند و مىبیند، در آن جلوه خدا مىبیند و از حوادث روزگار درس عبرت مىآموزد؛ اما نه مرد خدا بودن یا مرد خدا شدن آسان است و نه بخت دیده عبرتبین، یار همه كس مىشود. ما چیزها را مىبینیم و مىپنداریم كه چون چشم داریم مىبینیم و داشتن چشم براى دیدن و دیدار كافى است. درست است كه ما با چشم مىبینیم و اگر چشم نداشتیم اشیاى دیدنى و محسوس را نمىدیدیم، اما دیدن چشم صرف یك امر مكانیكى و فیزیولوژیك نیست و اگر چنین بود بیننده با آن
چیزى دریافت نمىكرد؛ یا همه بینندگان هرچه را مىدیدند یكسان درك مىكردند. اصلا دیدن و شنیدن را نحوه بستگى و تعلق ما و نظم سخن و عالمى كه در آن بسر مىبریم، راه مىبرد. به سخن بلند مولاى موحدان بیندیشیم كه فرمود: ما رأیت شیئا الا و رأیتالله قبله. آنكه پیش از دیدن با چشم تن، چشم دل باز نكرده است، چیزى نمىبیند و اگر ببیند امور پراكنده و آشفته و آشوب مىبیند. دیدن
چشم را ادراكى مقدم بر آن راه مىبرد كه ملاصدرا از آن به «ادراك بسیط» تعبیر كرده است. نظیر این ادراك در پدیدارشناسى معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است و در حقیقت با وجود و عدم این درك بسیط است كه گروهى از مردمان، اهل ذكر مىشوند و مردمى دیگر در غفلت مىمانند یا غفلت و تذكر در اوقات و زمانهاى تاریخى یك قوم كمتر و بیشتر مىشود. اشخاص هم، چون به حوادث و پیشآمدها مىنگرند، آنها را یكسان درك نمىكنند؛ یعنى اگر دل عبرت بین نباشد، دیده نیز عبرت بین نمىشود. هان اى دل عبرتبین از دیده عبر كن هان ایوان مدائن را آیینه عبرت دان .1 كیست كه دل عبرت بین دارد؟
قبل از این كه به این پرسش بپردازیم، باید تصریح شود كه قرار نیست از فلسفه تاریخ حضرت على(ع) بحث شود و آن بزرگ در عداد فلاسفه تاریخ قرار گیرد؛ زیرا نكات نهجالبلاغه و به طور كلى كلمات علوى ـ و یا هر روایتى كه از ائمه دین نقل شده است ـ سخن هدایت است، نه زبان عبارت ارباب علوم رسمى. نهجالبلاغه سراسر درس تذكر و عبرت است. هر درس تذكرى، فلسفه تاریخ نیست. قصد صاحب بزرگ آن نیز تدوین فلسفه تاریخ و هیچ علم خاص دیگر نبوده است. البته مولا فرموده است كه «خبر گذشته و آینده و احكام ناظر بر روابط كنونى جامعهتان در قرآن موجود است» (1) . با وجود این، نه قرآن و نه نهجالبلاغه، كتاب فلسفه نیستند. حضرت على(ع) هم نخواسته است فلسفه تاریخ تدوین كند؛ بلكه او دل عبرتبین داشته و با مرگ كه تقدیر همه آدمیان است، انس یافته و با این انس گذشته و گذشتگان را مىدیده و در موقع و مقام ولایت مقتداى اهل نظر و بصیرت و اعتبار شده است. آنها كه مىگویند علم با تجربه به دست مىآید، درست مىگویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشرى كه حقیقت وجودش لوح پاك و عارى از هر نقش است، استوار كنند، راهشان به بنبست مىرسد. آدمى لوح پاك و نانوشته نیست و حتى اگر لوحى باشد كه بر آن چیزى حك نشده باشد، آن لوح آمادگى و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه مىتواند در آن حك شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنى مىشود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمىبندد. حوادث تاریخ هم براى كسى تجربه مىشود كه از پیش فهمى از تاریخ داشته باشد. این فهم، فهم هیچ حادثه مشخص و معینى نیست، بلكه درك بسیط و غیرحصولى این معانى است كه: .1 ما
اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد مىشكنیم باز آن را تجدید مىكنیم؛ .2 زندگى دنیوى زندگى با مرگ است و ما با مرگ زندگى مىكنیم؛ .3 ما وقتى با یاد مرگ تنها مىشویم، از حوادث تاریخ بهتر مىتوانیم درس بیاموزیم. ما در روز الست پیمان بستهایم كه جز پروردگار حقیقى خود را نپرستیم، اما اینجا یعنى زمین جایگاه آزمایش و دار بلا و ابتلا است. چنانكه خداوند چون آدم را آفرید و به فرشتگان امر كرد كه او را سجده كنند و شیطان با استكبار از اطاعت فرمان سرباز زد، آدم را در سرایى جاى داد كه ابزار زندگیش را كامل و جایگاهش را ایمن ساخته بود و او را در خصوص ابلیس و دشمنى ریشهدارش هشدار داد؛ اما سرانجام ابلیس به دام فریبش آورد. یقین او را به شك و در نهایت نشاط وى را به دلهره و ترس بدل كرد و با فریبكارى ابلیس، آدم به دام پشیمانى فرو افتاد. با این همه خداوند سبحان در توبه را به روى آدم گشوده گذاشت. تا از آن تنگنا و بنبست گریزگاهى بیابد و راه نجاتى بجوید و كلمه رحمتش را به او آموخت و بازگشتش را به بهشت وعده فرمود . سپس او را به سراى گرفتارى و آزمون و دنیاى زاد و زایش فرود آورد و از آن وقت در حق او این سخن بلند درست آمد كه: چكند كز پى دوران نرود چون پرگار هر كه در دایره گردش ایام افتاد در پیام نخستین روز خلافت فرمود: «آن كس كه با دیده عبرت به سرنوشت گذشتگان بنگرد، پرهیزگار مىشود و هرگز در پى بدى و ناسازگارى نمىرود .» (2) و در وصف و صفت دهر، مرگ را دخیل كرده است: الدهر یخلق الابدان و یحدد الآمال و یقرب المنیه و یباعد الامنیه من ظفر به نصب و من فاته تعب؛ «روزگار پوشاننده بدنها، محدودكننده آرمانها، نزدیك
آورنده مرگها، و دوركننده آرزوها است. كامیابىهاى مادیش رنجآورند و ناكامىهایش خستگى زا.» (3) نیز از قومى و مردمى یاد مىكند كه مرگ تن خود را بزرگ مىشمارند و خود بیش از هر چیز بزرگ شمار مرگ قلبهاى زنده خویشند (4) این مرگ، آگاهى مردى را كه مىگفت: «پسر ابىطالب از مرگ بىپژمان است، بیش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است (5) » مستعد آشنایى با راههاى آسمان و آینده ساخته بود. این جان مستعد همزمان حضرت مصطفى (ص) و هم عهد نزول قرآن كه از پیامبر درس آموخت، نه فقط آموزگار و مفسر قرآن، بلكه قرآن ناطق و متحقق شد. مولاى موحدان از قرآن آموخت كه علم و عبرت و خشیت و حكمت ملازم و به هم بستهاند. در این گفته دقیق دقت فرمایید: «یقین را نیز چهار شعبه است: نگرشى به زیركى، رسیدن به دقائق حكمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش اسلاف. آن كس كه نگرش زیركانهاش بود به دقایق حكمت دست یابد و آنكه به دقایق حكمت دست یابد، سیرت [عبرت] روزگار را بشناسد و آنكه سیرت روزگار را بشناسد، چنان است كه با اسلاف بسته است.» (6) در نامه به امام حسن(ع) نیز این نكته را دوباره مورد تأكید قرار داد و فرمود: «اگر من به اندازه تمامى نسلهاى گذشته عمر نكردهام، در كار و كردار آنان نظر كردهام و در اخبارشان اندیشیدهام و در آثارشان سیر كردهام؛ چنانكه گویى یكى از آنان شدهام.» (7) و در خطبه 16 فرمود: «; آنكه عبرتهاى روزگار او را آشكار شود و از آن پند پذیرد و از كیفرها كه پیش چشم او است، عبرت گیرد، تقوا او را نگاه دارد.» (8) نی
ز در خطبه 361 با استناد به آیه مباركه ان فى ذلك لعبره لمن یخشى (نازعات، آیه 26) همه موجودات و حوادث را نشانه عبرت مىبیند و البته بزرگترین عبرتها در نظر او سرگذشت مردمى است كه بستگى به دنیا آنها را مست غرور كرده است؛ یعنى از وضع خود غافلند و نمىدانند كه فریفته دنیا شدهاند. حضرت مولا در شرح آیه ما غرك بربك الكریم، وضع ما را در دنیا این چنین وصف كرده است: راستش را مىخواهى دنیا هرگز تو را نفریفت؛ اما تو بودى كه فریفته آن شدى. او اندرزهاى گرانبهایش را در دسترس تو گذاشت و از برابرى و انصاف آگاهت ساخت؛ ولى تو به آنها پشت پا زدى. دنیایى كه پیوسته درد و ناراحتى تن و كم شدن نیرو و كاهش توانایى را به تو یادآورى مىكند، راستگوتر و وفادارتر و بالاتر از آن است كه تو را بفریبد. یا این كه فریفتهات سازد و بعد دچار رنج و شكنجهات كند. اگر با دنیا در خانههاى خالى و جامانده و دیار فراموششده و وامانده روبهرو شوى، هر آینه مىبینى كه چون رفیقى شفیق و یارى دلسوز به تو یادآورىهاى درست و سودمند مىنماید و همیشه پندهاى رسا و گرانبها بر آنها مىافزاید. (9) نكات ظریفى در این كلمات درج است كه آدمى را به حیرت و اعجاب وامىدارد. دنیا و زندگى و مرگ و تاریخ و حوادث در نگاه على ـ علیهالسلام ـ همان نیست كه به نظر مردم معمولى مىآید؛ بلكه همه اینها در نظر آن بزرگ، آیینه حق است و ا
گر در آن حق را ببینند، آن شىء، حكم آموزگار پیدا مىكند. مفاهیمى مثل دنیا و زندگى بسته به اینكه در چه نسبتى وارد شوند، معناى متفاوت پیدا مىكنند؛ چنانكه به خود نظر كردن یا خودبینى، خوب و پسندیده نیست، اما گاهى باید فارغ از غم دنیا و بود و نبود آن در آیینه وجود خویش نظر كرد و در غم خویش بود. اگر از ما و به خصوص از كسانى كه پرواى اخلاق دارند، بپرسند آیا غمخوار خویش باید بود یا غم دیگران باید خورد، دومى را سفارش مىكنند و مسلما در ساحت اخلاق، درست این است كه به فكر دیگران باشیم؛ اما ساحتى مقدم بر این ساحت اخلاقى وجود دارد كه اخلاق از آنجا مىروید؛ آنجا باید غمخوار خویش باشیم و با رجوع به آن ساحت است كه حافظ گفته است: پیوند عمر بسته به مویى است هوشدار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست در اینجا شاید شاعر نظر به احوالى داشته است كه انعكاس آن در آغاز نامه امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن ـ علیهماالسلام ـ پیدا است. آنجا كه فرمود: آنچه آشكار از پشت كردن دنیا بر خود دیدم و از سركشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز مىدارد و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمىگذارد، جز كه من هرچند مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود را دارم. این غمخوارى رأى مرا بازگردانید و از پیروى خواهش نفسم بپیچانید و حقیقت كار را برایم
آشكار نمود. (10) مىبینیم كه نسبتى میان غمخوار خویش بودن ـ بهمعناى تذكر به حقیقت وجود آدمى ـ و ادبار دنیا و اقبال آخرت وجود دارد. راستى چگونه مردى كه دنیا پیش چشم او از آب دهان بز بىمقدارتر بود، دنیا را ستایش مىكرد و سمت پندآموزى و راهنمایى به او نسبت مىداد. توجه كنیم كه دنیاى بىمقدارتر از آب دهان بز و خوارتر از كفش كهنه، دنیاى غرور فریفتگان است و به همین جهت مىفرمود: «دنیاى شما پیش من; اما دنیایى كه آفریده خدا است و گذرگاه و وطن آدمیان
است، سراى خوبى است.» دنیا به خودى خود بد نیست، بلكه در نسبت با ما است كه بد یا خوب مىشود. اگر در نسبتى كه با آن داریم، حد و قدر آن را شناختیم، در آن صورت خانه ما و جایگاه آزمایش ما است؛ اما اگر اندیشه اخلاد الى الارض وجود ما را مسخر كرد، دنیا مایه تباهى و زیانكارى ما خواهد بود. ما به دنیا آمدهایم كه از آن بیرون شویم . ما با یاد مرگ با دنیا نسبت درست برقرار مىكنیم. عبرت هم با شناخت این نسبت، یعنى شناخت دنیا و با یاد مرگ ممكن و میسر مىشود؛ اما مرگ چیزى نیست كه به آسانى وصف شود و دلهاى مردمان آن را دریابد و بپذیرد. در خطبه 113 به مخاطبان خود ـ كه مردم سراسر تاریخند و نه صرف جمعى كه در مجلس او حاضر بودهاند ـ تذكر مىدهد كه یاد مرگ از دلهاى آنها رفته و جاى آن را آرزوهاى فریبنده گرفته است. به عبارت دیگر بستگى به این جهان، آن جهان را از یادها برده است. در این جا این پرسش پیش مىآید كه با مقدم داشتن آخرت بر دنیا، تاریخ چه اهمیتى مىتواند داشته باشد. اندیشه تاریخى كه از قرن هیجدهم در اروپا پدید آمده و فلسفههاى تاریخ در زمینه آن روییده است، بیشتر جهانبین است و به آخرت ناظر نیست. اما این نظر تاریخى در اصل دینى است و شاید در عالم دنیادارى هم گویاى سپنجى بودن جهان و نه حكایت دوام و پایدارى آن باشد. در ادیان توحیدى كه كتاب آسمانى و پیامبر دارند، این اصل جارى است كه خداوند آدمیان را بدون راهنما نمىگذارد و در وقت مناسب پیامبران و سفیران خود را مىفرستد تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند. پیامبران چنانكه عارفان گفتهاند، هر كدام مظهر یك یا چند اسم از اسماى الهىاند و پیامبر خاتم مظهر جمیع اسماى الهى است و در هر عهد یا دورهاى، اسم یا اسمایى غالب و حاكم است. بنابراین قول هر عهدى صورت و حقیقت خاص دارد. علاوه بر این، دین وعده نجات مىدهد و معتقدان و مؤمنان، امید نجات و آمدن منجى دارند.
در تفكر دینى ما بشر فقیر و نیازمند است و خداوند هرگز او را به خود وانمىگذارد و این به خود وانگذاشتن، مستلزم جارى بودن حكمت الهى در تاریخ است. اینكه تاریخ بشر بر طبق حكمتى جریان دارد و اهل خشیت و حكمت، این حكمت را در مىیابند و از عبرتها درس مىآموزند، ریشه در تفكر دینى دارد. .2 چرا و چه وقت پیامبران مبعوث مىشوند؟
گفتیم كه تاریخ در تفكر دینى و در نظر ارباب معرفت، تاریخ پیامبران و رسولان الهى است و با حادثه سكنا گزیدن حضرت آدم در زمین آغاز مىشود و با آمدن منجى آخر زمان پایان مىیابد. اینكه كسانى این تلقى را نوعى یا صورتى از تاریخانگارى دانستهاند، درست نیست. البته تاریخانگارى برگرفته از نظر عهد عتیق و عهد جدید و قرآن مجید و كلمات اولیاى دین درباره تاریخ است؛ اما آن نگاه و نظر تاریخى دینى در فلسفه تاریخ و تاریخانگارى متأخر، از جوهر دینى و الهى خالى مىشود و وجهه بشرمدارى (اومانیسم) پیدا مىكند.
اگر توجه داشتن به آغاز و انجام كار بشر و اقوالى مانند این كه صلاح و فساد صرفا صفت اشخاص نیست، بلكه عارض زمانه و تاریخ نیز مىشود، یا هر كارى مرهون وقت خاصى است و امثال اینها، در ذیل مذهب اصالت تاریخ قرار مىگیرد، بیشتر دینداران باید مایل به مذهب اصالت تاریخ باشند؛ ولى اگر براى بیرون آمدن و رهایى از مذهب اصالت تاریخ نباید از آغاز و انجام سخن گفت و به هیچ نظم و پیوستگى و ربط در تاریخ قائل نبود، به نظر مىرسد كه اعتقاد به تاریخانگارى بهتر از انكار آن است
. ولى اینجا مقام رد و اثبات تاریخانگارى نیست، بلكه مىخواهیم نسبت میان انسان و تاریخ را در كلمات و اشارات حضرت على ـ علیهالسلام ـ درك كنیم. اینكه آیا بحث از آغاز و پایان تاریخ، نوعى تاریخانگارى است، باید در جاى خود بحث شود. اكنون سخن این است كه ما حقیقت خود را در آ
غاز تاریخ و هنگام آمدن آدم ابوالبشر به زمین مىبینیم و مولاى متقیان چه خوب این آغاز را تقریر فرموده و شرح داده است: چگونه شیطان، آدم ابوالبشر را فریفته تا یقین را به گمان بفروخته و آتش دودلى بر و بار عزم او را سوخته و شادمانى داده و بیم خریده، فریب خورده و پشیمانى كشیده تا خداوند در توبه به روى او گشوده و كلمه رحمت بر زبان او نهاده و بدو وعده بازگشت به جنت داده و او را درین سرا كه خانه رنج و امتحان است، فرود آورده است. (11) تاریخ با عهد پدید مىآید و به یك معنا عهد همان تاریخ است. كسى كه عهد مىبندد، ممكن است عهد خود را بشكند. آدمى در روز الست عهد كرده است كه پروردگار خود را بپرستد، اما بشر اهل غفلت و فراموشى است و چه بسا در گردش زمان عهد را از یاد مىبرد. به این جهت ارسال رسولان ضرورت پیدا مىكند: خداوند سبحان از فرزندان او (آدم) پیامبرانى برگزید و این هنگامى بود كه بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند . حق او را نشناختند و برابر او خدایانى ساختند;. پس هرچند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش كرده را به یاد آورند. (12) تاریخ در حقیقت تاریخ غفلت و تذكر است؛ اما تذكر به عهد قدیم، صرف تكرار تاریخ و اعمال و سخنان گذشتگان نیست. افلاكى از قول شمس تبریزى نكتهاى آورده است كه وضع غفلت را به خوبى روشن مىكند: «تا كى; با عصاى دیگران راه روید؟ این سخنان كه
مىگویید از حدیث و تفسیر و حكمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است كه هر یك در عهد خود به مسند مردى نشسته بودند و معانى مىگفتند و چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما كو.» (13) وقتى بنا به گفته مولاى متقیان: «روزگارى خواهد آمد كه اسلام را از حقیقت آن بردارند، همچون ظرفى كه واژگونش كنند و آن را از آنچه در آن دارد تهى سازند» كسانى باید پیدا شوند كه عهد گذشته را به یاد آورند و تجدید كنند. حضرت مولى الموحدین در تفسیر آیه ان فى ذلك لایات و ان كنا لمبتلین (مؤمنون، آیه 30) دنیا را دار بلا و ابتلا و آزمایش خوانده است. ما همواره در معرض آزمایشیم و در موقعیت خاص قرار داریم و باید پاسخگوى عمل خود باشیم و این یكى از صورتهاى
تاریخى بودن وجود آدمى است. ما فارغ از زمان و تاریخ نیستیم و اینكه فرمود: الدهر یومان یوم لك و یوم علیك نیز بر همین معنا دلالت دارد. دهر نسبت به ما على السواء نیست و ما بیرون از آن قرار نداریم. زمانه یا با ما است و یا بر ما است. به عبارت دیگر، گاهى زمانه به ما رو مىكند و گاهى پشت، و پیدا است كه مردمان در ایامى كه زمانه به آنان رو مىكند، خشنود مىشوند و در زمانه ادبار
كسى كارى مىكند و دیگران به آن رضا مىدهند، آنها همه مسئول آن كارند. علاوه بر این مردمان را خشنودى و ناخشنودى به هم مىپیوندد؛ چنان كه ناقه ثمود را یك تن پى كرد، اما چون همه به آن رضا دادند، خداوند همه ایشان را عذاب كرد. در قرآن كریم نیز فاعل فعل جمع است و پشیمانى نیز به جمع نسبت داده شده است. مردمان با موافقت و مخالفت قلبى خود نشانه و مظهر وحدت مىشوند و اگر اختلاف و تفرقه در میان آنان راه یابد، ضعف و فتور نیز در پى آن خواهد آمد. در پاسخ شخصى كه گفت كاش برادرم در این جنگ با شما بود، فرمود: «اگر برادرت در ایمان با ما بود، در این صحنه نیز بىتردید با ما است». یكى دیگر از لوازم تاریخى بودن بشر همپیمانى و همبستگى است. در این همبستگى است كه آدمى خود را مسئول مىیابد و با آن سامان و نظم پدید مىآید. این بستگى مایه وحدت و الفت مردمان است و اگر سست شود، وحدت به تفرقه و دورى مبدل
مىشود و رشته كارها از هم مىگسلد. اندرز امام ـ علیه السلام ـ این است كه در تفاوت احوال مردمان بیندیشیم و ببینیم چه چیز آنان را عزیز كرد و شر دشمنان را از سر آنان كوتاه گردانید و زمان بىگزندى آنان را طولانى كرد. به نظر آن بزرگ اینها فرع دورى نمودن از پراكندگى و روى آوردن به سازوارى (الفت) و یكدیگر را بدان برانگیختن و سفارش كردن و پرهیز از كینتوزى و كاشتن تخم نفاق در سینه و دست از یارى یكدیگر كشیدن و كارهایى از این قبیل است كه پشت نیرومندان را مىشكند. (14) پس بستگى ایمانى و گذشت از نفسانیت فردى و غرور است كه مایه بزرگى و
عزت مىشود؛ ولى این بدان معنا نیست كه اهل ایمان در تاریخ ظاهرى، همواره بر مسند پیروزى نشسته باشند . ایمان و دلبستگى به حق تاوان سنگین دارد. ایمان با تحمل درد و با گذشت و شجاعت اثبات مىشود. ایمان حرف نیست، ادعا نیست، بلكه در آزمایش بزرگ متحقق مىشود. مولا نیز كه در سخنان خود به تجربههاى تاریخ نظر داشته است، از عذابهایى یاد مىكند كه مؤمنان
تحمل كردهاند. «; وقتى فرعونها مؤمنان را به بردگى مىگیرند، اگر ایمان و صبر را نگاه دارند ـ كه در حقیقت صبر و ایمان آنان را نگاه مىدارد ـ خداوند گشایشى برایشان پدید مىآورد و ارجمندشان مىسازد. این عزت و ارجمندى تا زمانى مىپاید كه قوم یكدل و یك جهت باشد و دیدهها به یك سو دوخته و ارادهها در پى یك چیز تاخته باشد، اما چون میانشان جدایى و تفرقه افتد و سخنها و دلها پراكنده شود، خداوند لباس كرامت از تنشان بیرون مىآورد.»مولاى ما تذكر مىدهد كه داستان و تاریخ این مردم باقى مىماند و مایه عبرت عبرتآموزان مىشود و باید چنین شود. نمونهاى كه آن حضرت ذكر مىكند، سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل ـ علیهمالسلام ـ است كه تا گرفتار پریشانى و تفرقه بودند، قیصرها و كسراها بر آنان حكومت مىكردند: «نه دعوتى [بگوششان مىرسید] كه به آن روى آورند و نه سایه الفتى [مىیافتند] كه رخت بدان جا افكنند.» (15) این نه فقط اشاره به وضعى است كه اعراب قبل از بعثت پیامبر(ص) بدان دچار بودند، بلكه در آن بعثت همه پیامبران به وقت و تاریخ موكول شده است؛ یعنى زمانى كه مردم دوران فترت را مىگذرانند، در عین حال دلها مستعد وحدت و گوشها آماده شنیدن پیام همبستگى و عزت شده باشد. اینان هم تا وقتى صاحب نعمتند كه یاد خدا مىكنند و شكر نعمت او به جا مىآورند؛ چنان كه مىفرماید: هرگز هیچ قومى كه نعمت و عیش راحت داشته آن را از دست نداده است، مگر این كه به ورطه گناه درافتاده است؛ چرا كه «خداوند نسبت به بندگانش ظلم روا نمىدارد» . (انفال، آیه 51) و اگر مردمان در هنگامى كه نعمت بر سرشان نازل مىشد و از نقمت رهایى مىیافتند با صدق نیت و صفاى قلب به خداى خود رو مىكردند، خداوند نعمت را به ایشان باز مىگرداند و فساد ایشان را به صلاح و سامان مبدل مىكرد. اما اكنون نگرانم كه مبادا در
وضع فترت باشید. بىگمان وضع گذشته شما در نظر من پسندیده نبود، اما اگر به وضع زمان بعث
ت بازگردید، مردم سعادتمندى هستید. من آنچه از دستم برآید مىكوشم و درباره گذشته چیزى كه مىگویم این است كه خداوند گذشته را عفو مىكند. (16) آن حضرت در هنگام قبول خلافت نیز با تذكر این اصل كه روشن شدن عبرتهاى تاریخ و عبرت گرفتن از حوادث، تقوا مىآفریند [تقوایى كه آدمى را از گرفتارى در شبهات مصون مىدارد] هشدار داده بود كه آزمون روز بعثت پیامبر(ص) تجدید شده است. بازگشت روز بعثت نكته قابل تأملى است. در روز بعثت مردمان مشرك بودن و چون پیامبر (ص) دعوت خود را اظهار كرد، بسیارى با او به مخالفت و دشمنى برخاستند. اما روزى كه على ـ علیهالسلام ـ به خلافت رسید، قلمرو حكومت اسلام از مدیترانه و آفریقا تا قلب آسیا و
سعت داشت. این بار كسانى به نام اسلام و مسلمانى در برابر حكومت على ـ علیهالسلام ـ قرار گرفتند و این بدان جهت بود كه مسلمانى مسلمانان دیگر شده بود. امام این معنا را مىدانست، اما همه از عهده فهم آن برنمىآمدند. امام به مردمى كه بلاى تفرقه و خودرأیى در جانشان افتاده بود، تذكر مىداد كه بسیارى از مردمان بعد از هجرت به بدویت و تعصب عربیت روى آوردند و بعد از این كه همبستگى اسلامى پیدا كردند، باز گروه گروه شدند و دیگر به اسلام و به نام آن تعلقى ندارند و از ایمان جز رسوم و تشریفات چیزى نمىشناسند. (17) اسلامى كه پیامبر آورد، تركیبى اتحادى از روح و جسم بود. این اسلام در طى زمان تبدل پیدا كرد و روح آن دچار ضعف شد و جسم آن باقى ماند. با این تحول و تبدل پیدا است كه حكومت عدل دشوار مىشود. مولا ـ علیه السلام ـ مىدانست كه زمان و قدرت از هم منفك نیست و از این كه فرمود: اذا تغیر السلطان تغیر الزمان، مراد این نبود كه وقتى حاكمى برود و حاكمى دیگر به جاى آن بیاید، زمان هم دیگر مىشود. در این جا مراد از سلطان، قدرت پراكنده و منتشرى است كه بر دل و جان مردم غالب مىشود؛ چنانكه اگر این سلطان، دین توأم با روح باشد، زمان زمان دین و زبان زبان عدالت است و اگر دین ظاهر و بىروح و تشریفاتى و لفظى سلطنت كند، زمان با فرصتطلبان مدارا مىكند و حتى در به روى آنان مىگشاید. امام ـ علیه السلام ـ میان مردم و حكومتى كه دارند، مناسبت قائل است. مردم گاهى و در زمانى حكومت ظالم را بر حاكم عادل ترجیح مىدهند و حكومت عدل را برنمىتابند؛ ولى حكومت ظالم مردم
را به باطل مىكشاند و مردمى كه از باطل پیروى كنند، نعمت و آزادى را نیز از دست مىدهند. مردم وقتى دست در حبلالمتین الهى مىزنند، آرامش و قرار و وحدت پیدا مىكنند و به نظام و ثبات و اقتدار مىرسند. نكته مهم این است كه درك و فهم نیز به یك معنا تاریخى است؛ چنانكه فرمود: شما امور را تجریه كردهاید و طعم تجربه را چشیدهاید و از گذشته پند آموختهاید و از تاریخ گذشته، مثلها براى شما گفتهاند و شما را به امر واضحى دعوت كردهاند كه جز كران و كوران كسى نمىتواند آن همه را ناشنیده و نادیده انگارد و آن كه خداوند در آزمایش و تجربه او را بهرهمند نسازد، از هیچ چی
ز بهرهمند نمىشود و چندان دچار كاستى و نقصان مىشود كه خوب و بد (معروف و منكر) را از هم بز نمىشناسد. (18) او به پیروى از قرآن و پیامبر، نژاد و نسب را به چیزى نمىگرفت و عزت و عظمت را فرع همزبانى و وحدت كلمه مىدانست و تعلیمش بر این اساس استوار بود كه هیچ قومى ذلیل بالذات یا عزیز ذاتى نیست و چه بسا عظمتها كه به خوارى مبدل مىشود و چه بسیار رنجكشیدگان كه به عظمت و قدرت مىرسند. درست است كه عزت و ذلت به دست خداوند ـ جلت عظمته ـ
د؛ یعنى عزت و ذلت چیزى جدا از فكر و ذكر و بینش و ادراك و تاریخ مردمان نیست. مردمى كه تاب تحمل سختى و آزمایش بزرگ ندارند و به تنپرورى و سهلانگارى و خوشگذرانى خو كردهاند و به فرمان خداى بزرگ گردن نمىگذارند، اسیر قهر جابران و برده ستمكاران مىشوند و این نكتهاى است كه در كلمات مولا به كرات و به عبارات مختلف آمده است. در خطبه قاصعه كه بیشتر مطالب آن به تاریخ راجع است، نكاتى است كه مخصوصا باید مورد تأمل قرار گیرد. در این خطبه به بناى خانه خدا و كعبه اشاره مىشود و این كه «; آن خانه را در سنگلاخى نهاد از همه سنگستنانهاى روى زمین دشوارتر، و ریگزارى كه رویش آن از همه كمتر; پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روى بدان خانه دارند. پس خانه براى آنان جایگاهى گردید كه سود سفرهاى خود را بردارند و مقصدى كه بارهاى خویش در آن فرود آرند.» (19) در این خطبه اشاره شده است كه: «خداوند مىتوانست خانه را در سرزمین آباد و در میان باغهاى سبز و خرم قرار دهد، اما چنین نكرد تا بندگانش را به گونه گون سختىها بیازماید ; و به ناخوشامدها آزمایششان كند تا خودپسندى را از دلهاشان بزداید و خوارى و فروتنى را در جانهاشان جایگزین فرماید و آن را درهایى سازد گشاده به بخشش او و وسیلهاى آماده براى آمرزش او.» (20) و این مىتواند پاسخى باشد به كسانى كه مىگویند اگر گناه آدم نبود خیر و طاعت و ثواب هم نبود. مىبینیم كه تاریخ بشر كه از بناى خانه خدا در زمان آدم ـ علیه السلام ـ شروع مىشود، چگونه به آخرت مىپیوندند؛ یا درست بگوییم: چگونه این جهان به آن جهان پیوسته است و هرچه این پیوستگى را سست كند، انحراف است و شاهد مىآورد كه امتهاى پیشین كه به مال و نژاد تعصب ورزیدند، چه كیفرها دیدند و سفارش مىكند كه «نیك و بد احوالشان را به یاد آرند و خود را از مانند
شدن به آنان برحذر دارند.» (21) من گاهى فكر مىكنم كه توجه مسلمین به تاریخ و ظهور مورخان و كتب تاریخى بزرگ، فرع توجهى است كه مثال آن را در قرآن (22) و در كلمات مولاى متقیان مىبینیم. اما این تاریخ، تاریخ مفاخر و تاریخ حسب و نسب و مفاخرت نیست؛ بلكه تاریخ تذكر و عبرت است. این صفت تاریخ حتى در عناوین كتب تاریخى دوره اسلامى نیز منعكس شده است. در عناوینى چون مروج الذهب و معادن الجوهر و التنبیه و الاشراف مسعودى و تجارب الامم ابن مسكویه و تجارب السلف هندوشاه نخجوانى و كتاب العبر ابن خلدون و ; . اما نكته مهم این ا
ست كه توجه به تاریخ در قرآن و نهجالبلاغه مىتوانست به پدید آمدن نوعى تاریخ جهانى مودى شود. ابن قتیبه و مسعودى از بزرگان و پیشروان اندیشه تاریخ جهانىاند و البته این تاریخ جهانى با تاریخى كه از قرن هیجدهم پدید آمد، تفاوت دارد. تاریخ جدید هم، تاریخ جهانى است، اما محور این تاریخ و صورت كلى آن در غرب با تجدد قوام یافته و ترسیم شده است. تاریخ جهانى به صورتى كه در قرآن و نهجالبلاغه و در آثار بعضى از مورخان عالم اسلامى عنوان شده است، تاریخ قرب و بعد ه اسفل السافلین درافتاده است، باید این دوره و مدار یا فاصله میان اسفل و اعلى را طى كند و طى این فاصله همان تاریخى بودن است. بشر بسته به این كه به كدام سمت رو مىكند و در كجا درنگ مىنماید، مظهر یك تاریخ مىشود؛ به عبارت دیگر بشر در هر موقف و مقامى، مظهر اسمى از
اسماى الهى است. تاریخ جهانى به نحوى كه در اسلام ظهور مىكند، تاریخ حكومت اسماى الهى است و این آدمى است كه آن اسما را مىشناسد و مظهر آن اسما است و به همین جهت موجود تاریخى است . موجودات دیگر اعم از جماد و نبات و فرشتگان، چون نامها را نمىشناسند و غفلت و تذكر ندارند، تاریخ هم ندارند. آدمى نیز هنگامى كه در غفلت عمیق فرو مىرود، بىتاریخ مىشود . تاریخىبودن، یعنى تذكر به این كه چه هستیم، از كجا آمدهایم و راهمان به كدام سمت است و به كجا منتهى مىشود. ما چگونه مىتوانیم بدانیم كه چه هستیم؟ ما خود را به صرف رجوع به باطن و دروننگرى نمىشناسیم و از عهده همه كس برنمىآید كه حقیقت وجود خود را بشناسد. هرچه بستگىهاى مردم بیشتر باشد، خودشناسیشان دشوارتر مىشود؛ یعنى آنان كه بندهاى تعلقشان سستتر است و كمتر به كثرتها تعلق دارند و آزادترند، خود را بهتر مىشناسند. ما در شناخت خود بستگىهاى خود را مىشناسیم؛ یعنى درمىیابیم كه آمدن ما به میل و اراده ما نبوده و چون به دنیا آمدهایم، با دیگران بودهایم و زبان داشتهایم و به عبارت دیگر همزبانى بودهایم. حقیقت ما همزبانى است. ما در همزبانى، خود و دیگران را مىشناسیم؛ ولى مردمان همیشه همزبان نیستند و غالبا در غفلت به سر مىبرند. امام ـ علیه السلام ـ ما یادآور مىشود كه «در كار فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل بیندیشیم و روزگارى كه پراكنده بودند و از هم جدا، كسراها و قیصرها بر آنان پادشا. آنان را.. . به زمینهایى كه رستنى در آن درمنه بود روانه مىنمودند; پستترین جاىهایشان خانه و خشكترین بیابانهایشان جاى قرار و كاشانه. نه دعوتى تا بدان روى آرند و خود را از گمراهى بازدارند و نه سایه الفتى كه رخت بدانجا افكنند و در عزت آن زندگى كنند. حالتها ناپایدار، دستها به خلاف هم دركار، جمعیت پراكنده و در بلاى سخت وتیه نادانى دست و پازننده، از: زنده به گور كردن
دختران و پرستیدن بتان و بریدن پیوند خویشان.» (23) در چنین اوضاعى اگر مردم به خدا پناه ببرند و مستعد لطف او باشند، خداوند آنان را با بعثت پیامبرى و دعوت به پرستش خداوند، متحد مىسازد و دلهاشان را به یك سو متوجه مىسازد؛ چنانكه با مبعوث شدن پیامبر عظیمالشأن اسلام «ملتاسلام با بركتهاى خود آنان (مسلمانان) را فراهم فرمود. پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند و لذت زندگى خرم و فراخ را چشیدند. زندگیشان به سامان، در سایه دولت قوىشان، و نیكویى حال آنان را به عزتى رساند ارجمند، و كارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند؛ چنان كه حاكم شدند بر جهانیان و پادشاهان زمین در این كرانه و آن كران. كار كسانى را به دست گرفتند كه بر آنان حكومت مىنمودند، و بر كسانى فرمان راندند كه فرمانبر آنان بودند; .» (24) نظیر همین معنا را در خطبه 95 بیان فرمود: «او را برانگیخت. جایى كه مردم سرگردان بودند بیراهه فتنه را مىپیمودنند، مخاطبان را خاطرنشان مىكند كه وضع آنان نتیجه و لازمه كردارشان است: «او را هنگامى فرستاد كه پیامبران نبودند و مردمان در خوابى دراز مىغنودند. اسب فتنه در جولان، كارها پریشان، آتش جنگها فروزان، جهان تیره، فریب دنیا بر همه چیز چیره، باغ آن افسرده، برگ آن زرد و پژمرده، میوهاش پوسیده، آبش در دل زمین ناپدید، نشانههاى رستگارى ناپیدا، علامتهاى گمراهى هویدا. دنیا با مردم خود ناخوشروى و با خواهنده خویش ترشروى، بارش محنت و آزار، درونش بیم، برونش تیغ مرگبار. پس بندگان خدا، عبرت گیرید و كردههاى پدران و برادران خود را بیاد آرید كه چگونه در گرو آن كردارند و حساب آن را عهده دارند; .» (26) اما اسلام كه آمد اینان را عزیز كرد و تا زمانى كه یكدل و یك جهت بودند و «دلها راست بود و با هم سازوار و دستها یكدیگر را مددكار، شمشیرها به یارى هم آخته و دیدهها بیكسو دوخته و ارادهها در پى یك چیز تاخته، آیا مهتران سراسر زمین
نبودند و بر جهانیان پادشاهى نمىنمودند؟ پس بنگرید كه پایان كارشان به كجا كشید چون میانشان جدایى افتاد و الفت به پراكندگى انجامید و سخنها و دلهاشان گونهگون گردید، از هم جدا شدند و به حز بها گراییدند و خدا لباس كرامت خود را از تنشان برون آورد و نعمت فراخ خویش را از دستشان به در كرد و داستان آنان میان شما بماند و آن را براى پند گیرنده عبرت گردانید.» (27) در همین جا امام ـ علیه السلام ـ این حكم كلى را بر وضع زمان خود اطلاق فرمود كه: « ; شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت به خوى بادیهنشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى، دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمىشناسید.» (28)
«همانا شما رشته فرمانبردارى را از گردن گشادید و به داورىهاى دوران جاهلیت رضا دادید . در دژ خدایى كه پیرامونتان بود، رخنه نهادید. همانا خداى سبحان بر جماعت این امت [مسلمان] منت نهاد و به الفت آنان را با یكدیگر پیوند داد. پیوندى كه در سایه آن بچمند و در پناه آن بیارمند.
در نعمتى كه هیچ یك از آفریدگان بهایى نداند براى آن;» (29) در تاریخ، قوم برگزیده وجود ندارد. مردمى كه در زیر عذاب تازیانه ذلت و مسكنت به جان آمدهاند، اگر یك دل و یك جهت شوند، از وضع ناگوار خود رهایى مىیابند و قومى كه به عزت و سرورى رسیده است، اگر پیمان وحدت بشكند، دچار مذلت مىشود. آدمى در این دنیا «آرزومند چیزى است كه به دست نیاید. رونده راهى است كه به جهان نیستى درآید; بیمارىها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه؛ سوداگر فریب است و فنا را وامدار و بندى مردن و هم سوگند اندوههاى جانآزار و و غمها را همنشین و آسیبها را نشان و به خاكافكنده شهوتها است و جانشین مردگان; .» (30) اینها همه مایه تذكر است، اما از آنها به صراحت نمىتوان آموخت كه چه باید كرد و از چه كارها رو باید گرداند. البته تاریخ مىآموزد كه گذشتگان چها كردند و از كرده خود چه سودها و زیانها دیدند؛ اما مگر حوادث تاریخ تكرار مىشود؟ در نامه به امام حسن ـ علیه السلام ـ مىخوانیم: «; هرچند من به اندازه همه آنان كه پیش از من بودهاند، نزیستهام، اما در كارهاشان نگریستهام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده رفته و دیدهام تا چون یكى از ایشان گردیدهام؛ بلكه با دانشى كه از كارهاشان به دست آوردهام، گویى چنان است كه با نخستین تا پسینشان به سر بردهام. پس از آنچه دیدم روشن را از تار و سودمند را از زیانبار بازشناختم و ; .»روشن و سودمند در نظر حضرتش وحدت دل و كلمه مردمان و صلاح و عدل حاكمان است كه هیچ یك از اینها نباید از «نگریستن در كار خویش و از اندیشیدن بازایستند». و در این صورت است كه آنچه را مىشناسند، به كار مىبندند و از بند آنچه بر عهدهشان نیست، مىرهند. پیامبران مىآیند كه این شرایط را براى مردم فراهم آورند تا ایشان دوباره بر سر پیمان آیند؛ اما در هیچ عهد و عالمى چنان نیست كه مردم یكباره در غفلت فرو روند و حجتهاى خدا به كلى پوشیده شود. روزگار ممكن است چندان به ظلمت بگراید كه چیزى در آن پنهانتر از حق و آشكارتر از باطل
نباشد. زمانى كه دروغ بستن به خدا و پیامبر او بر همه چیز فزونى گیرد و ; قرآن هرچند ظاهرا میان مردمان است در حقیقت با آنها نباشد; در این روزگار قرآن و قرآنیان دو تبعیدى آواره و دو تنهاى بیگانهاند كه هیچ كس پناهشان ندهد. در میان مردمند اما نه در وجودشان.
ادامه خواندن مقاله در مورد بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از ديدگاه اسلام
نوشته مقاله در مورد بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از ديدگاه اسلام اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.