Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله رستم پسر زال

$
0
0
 nx دارای 23 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : نبرد رستم و اسفندیاررستم نام آورترین چهره اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهره اسطوره‌ای ایران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌ای و چهره برتر اوستا) میرسیده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.رستم در شاهنامه رستم در شاهنامه هر کاری می‌کند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان می‌شناسیم چه که او هم واله می‌شود، گناه می‌کند. برخی معتقدند رستم زاییده خامه توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارنده قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای چامه‌ای فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین استوره زنده و دیرپایی.مهم‌ترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از: • کشتن پیل سپید • نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان • نجات کاووس از بند شاه هاماوران • بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود • جنگ با سهراب • پرورش سیاوش پسر کاووس • خونخواهی سیاوش و تاختن به توران • نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب. • کشتن اسفندیار • پرورش بهمن پسر اسفندیار رستم در دیگر منظومه‌های حماسیکارهای دیگر رستم بنا به سایر منظومه‌های حماسی• فتح دژ سپندکوه • جنگ با برزو • جنگ با جهانگیر پسر خود هفت‌خوان رستمهفت خوان در شاهنامه فردوسی هفت مرحله دشواری بودند که رستم برای رسیدن به کیکاووس که اسیر بود مجبور به طی آنها شد. داستان کیکاووس در دژی کوهستانی اسیر است. رستم به نجاتش می‌رود و در راه از هفت بلا جان سالم به در می‌برد.خوان اول: بیشه شیررستم شب و روز می‌رفت وراه دو روزه را در یک روز می‌پیمود تا به دشتی رسید پر از «گور»کمند انداخت،گوری گرفت،آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت وخورد.«رخش»را یله کردو خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت،پاسی ازشب گذشته،شیری«یلی» خفته و اسبی آشفته دید نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست،شیری مرده دید ورخش را مورد نوازش قرار داد وسحرگاهان به ادامه راه پرداخت.خوان دوم: بیابان بی آب رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار ‌شد.بیابان بی آب و گرمای سخت کزو مرغ گشتی به تن لخت لختچنان گرم گشتی هامون و دشت تو گفتی که آتش بر او برگذشترستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری ‌طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه ‌افتاد و به آبشخور ‌رسید و خود را سیراب نمود.خوان سوم: جنگ با اژدها رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب ‌رفت که در نیمه‌های شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی می‌زیست به رخش حمله ور شد.زدشت اندر آمد یکی اژدها کزو پیل گفتی نیابد رهارخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بی‌دلیل وی را از خواب بیدار نموده‌است. این اتفاق یک بار دیگر تکرار ‌شد و رستم عصبانی‌تر از پیش رخش را تهدید نمود که اگر بار دیگر وی را بی دلیل بیدار کند سر وی را از تن جدا خواهد کرد. اژدها برای بار سوم به رخش حمله ‌کرد و رخش با تردید رستم را بیدار نمود و او این بار اژدها را پیش از آنکه پنهان شود رؤیت ‌کرد و با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد. خوان چهارم: زن جادورستم در راه در کنار چشمه‌ای به سفره پر زرق و برق و نعمتی بر‌خورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار ‌گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.می و جام و بو یا گل و مرغزار نکرده‌است بخشش مرا روزگار زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی می‌زیست این ‌شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهره‌اش سیاه شد.چو آواز داد از خداوند مهر دگرگونه گشت جادو به چهررستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزباندر این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشت‌بان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربه‌ای به وی وارد کرد.چو در سبزه دید اسب را دشت‌بان گشاده زبان شد، دمان، آن زمانسوی رخش و رستم بنهاده روی یکی چوب زد گرم بر پای اوی رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشت‌بان به پهلوان آن نواحی که “اولاد” نام داشت و سپاهیانش شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت. اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد.خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، ‌رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حمله‌ای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب بیامد به کردار آذرگشسبسر و گوش بگرفت و یالش دلیر سر از تن بکندش به کردار شیرپر از خون سر دیو کنده ز تن بینداخت زان سو که بد انجمن سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.خوان هفتم: جنگ با دیو سفید در خوان آخر، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور ‌شد و آنان را از بین ‌برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.به رنگ شبه روی و چون شیر موی جهان پر ز پهنا و بای اویبه غار اندرون دید رفته به خواب به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری می‌یافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.زدش بر زمین همچو شیر ژیان چنان کز تن وی برون کرد جانفرو برد خنجر دلش بر درید جگرش او تن تیره بیرون کشید همه غار یکسر تن کشته بود جهان همچو دریای خون گشته بودسایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند. رزم رستم وسهراب(1) کنون رزم سهراب ورستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنوروزی رستم برای شکار به نخجیرگاهی نزدیک مرز توران روی نهاد.پس از شکار رخش را رها کرد و خود به خواب رفت .در این هنگام چند سوار تورانی رخش را یافتند و با خود به توران بردند . رستم از خواب برخاست و رخش را نیافتغمگین شد و در جست وجوی آن به شهر سمنگان رفت.خبر به شاه سمنگان رسید؛ او رستم را به مهمانی خواند.رستم با شادی پذیرفت و پس از آشنایی با تهمینه، دختر شاه سمنگان ، وی را به زنی گرفت. رستم به هنگام ترکشهر نزد تهمینه آمد و مهره ای راکه بر بازو داشت ، بدو داد و گفتش که این را بدار اگر دختر آرد تو را روزگار بگیر و به گیسوی او بر، بدوز به نیک اختر و فال گیتی افروز ور ایدون که آید ز اختر پسر ببندش به بازو نشان پدر ادامه خواندن مقاله رستم پسر زال

نوشته مقاله رستم پسر زال اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>