Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

تحقيق در مورد بحثى قرآنى وتاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين

$
0
0
 nx دارای 35 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : قرآنى وتاریخى پیرامون داستان ذوالقرنین داستان ذوالقرنین در قرآنقرآن كریم متعرض اسم اووتاریخ زندگى وولادت ونسب وسایر مشخصاتش نشده . البته این رسم قرآن كریم در همه موارد است كه در هیچ یك از قصص گذشتگان به جزئیات نمى پردازد. در خصوص ذو القرنین هم اكتفا به ذكر سفرهاى سه گانه اوكرده ، اول رحلتش به مغرب تا آنجا كه به محل فرورفتن خورشید رسیده ودیده است كه آفتاب در عین ((حمئه (( ویا ((حامیه (( فرومى رود، ودر آن محل به قومى برخورده است . ورحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده ، تا آنجا كه به محل طلوع خورشید رسیده ، ودر آنجا به قومى برخورده كه خداوند میان آنان وآفتاب ساتر وحاجبى قرار نداده . ورحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده ، ودر آنجا به مردمى برخورده كه به هیچ وجه حرف وكلام نمى فهمیدند وچون از شر یاجوج وماجوج شكایت كردند، وپیشنهاد كردند كه هزینه اى در اختیارش ‍ بگذارند واوبر ایشان دیوارى بكشد، تا مانع نفوذ یاجوج وماجوج در بلاد آنان باشد. اونیز پذیرفته ووعده داده سدى بسازد كه ما فوق آنچه آنها آرزویش را مى كنند بوده باشد، ولى از قبول هزینه خوددارى كرده است وتنها از ایشان نیروى انسانى خواسته است . آنگاه از همه خصوصیات بناى سد تنها اشاره اى به رجال وقطعه هاى آهن ودمه اى كوره وقطر نموده است . این آن چیزى است كه قرآن كریم از این داستان آورده ، واز آنچه آورده چند خصوصیت وجهت جوهرى داستان استفاده مى شود: اول اینكه صاحب این داستان قبل از اینكه داستانش در قرآن نازل شود بلكه حتى در زمان زندگى اش ذوالقرنین نامیده مى شد، واین نكته از سیاق داستان یعنى جمله ((یسئلونك عن ذى القرنین (( و((قلنا یا ذا القرنین (( و((قالوا یا ذى القرنین ((به خوبى استفاده مى شود، (از جمله اول برمى آید كه در عصر رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) قبل از نزول این قصه چنین اسمى بر سر زبانها بوده ، كه از آن جناب داستانش را پرسیده اند. واز دوجمله بعدى به خوبى معلوم مى شود كه اسمش همین بوده كه با آن خطابش كرده اند) خصوصیت دوم اینكه اومردى مؤ من به خدا وروز جزاء ومتدین به دین حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كریم گفته است : ((هذا رحمه من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى حقا(( ونیز گفته : ((اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الى ربه فیعذبه عذابا نكرا واما من آمن و عمل صالحا;((گذشته از اینكه آیه ((قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا((كه خداوند اختیار تام به اومى دهد، خود شاهد بر مزید كرامت ومقام دینى اومى باشد، ومى فهماند كه اوبه وحى ویا الهام ویا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تایید مى شد، واورا كمك مى كرده . خصوصیت سوم اینكه اواز كسانى بوده كه خداوند خیر دنیا وآخرت را برایش جمع كرده بود. اما خیر دنیا، براى اینكه سلطنتى به اوداده بود كه توانست با آن به مغرب ومشرق آفتاب برود، وهیچ چیز جلوگیرش نشود بلكه تمامى اسباب مسخر وزبون اوباشند. واما آخرت ، براى اینكه او بسط عدالت واقامه حق در بشر نموده به صلح وعفوورفق وكرامت نفس وگستردن خیر ودفع شر در میان بشر سلوك كرد، كه همه اینها از آیه ((انا مكنا له فى الارض واتیناه من كل شى ء سببا(( استفاده مى شود. علاوه بر آنچه كه از سیاق داستان بر مى آید كه چگونه خداوند نیروى جسمانى وروحانى به اوارزانى داشته است . جهت چهارم اینكه به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد وآنان را عذاب نمود.جهت پنجم اینكه سدى كه بنا كرده در غیر مغرب ومشرق آفتاب بوده ، چون بعد از آنكه به مشرق آفتاب رسیده پیروى سببى كرده تا به میان دو كوه رسیده است ، واز مشخصات سد اوعلاوه بر اینكه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده این است كه میان دوكوه ساخته شده ، واین دوكوه را كه چون دودیوار بوده اند به صورت یك دیوار ممتد در آورده است . ودر سدى كه ساخته پاره هاى آهن وقطر به كار رفته ، وقطعا در تنگنائى بوده كه آن تنگنا رابط میان دوقسمت مسكونى زمین بوده است . 2 – داستان ذوالقرنین وسد ویاجوج وماجوج از نظر تاریخقدماى از مورخین هیچ یك در اخبار خود پادشاهى را كه نامش ذو القرنین ویا شبیه به آن باشد اسم نبرده اند.ونیز اقوامى به نام یاجوج وماجوج وسدى كه منسوب به ذوالقرنین باشد نام نبرده اند. بله به بعضى از پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعارى نسبت داده اند كه به عنوان مباهات نسبت خود را ذكر كرده ویكى از پدران خود را كه سمت پادشاهى ((تبع (( داشته را به نام ذوالقرنین اسم برده ودر سروده هایش این را نیز سروده كه اوبه مغرب ومشرق عالم سفر كرد وسد یاجوج وماجوج را بنا نمود، كه به زودى در فصول آینده مقدارى از آن اشعار به نظر خواننده خواهد رسید – ان شاء الله . ونیز ذكر یاجوج وماجوج در مواضعى از كتب عهد عتیق آمده . از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تكوین تورات : ((اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام وحام ویافث كه بعد از طوفان براى هر یك فرزندانى شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر وماجوج وماداى وباوان ونوبال و ماشك ونبراس (( ودر كتاب حزقیال اصحاح سى وهشتم آمده : ((خطاب كلام رب به من شد كه مى گفت : اى فرزند آدم روى خود متوجه جوج سرزمین ماجوج رئیس روش ماشك ونوبال ، كن ، ونبوت خود را اعلام بدار و بگوآقا وسید ورب این چنین گفته : اى جوج رئیس روش ماشك و نوبال ، علیه توبرخاستم ، تورا برمى گردانم ودهنه هائى در دوفك تو مى كنم ، وتووهمه لشگرت را چه پیاده وچه سواره بیرون مى سازم ، در حالى كه همه آنان فاخرترین لباس بر تن داشته باشند، وجماعتى عظیم وبا سپر باشند همه شان شمشیرها به دست داشته باشند، فارس وكوش ‍ وفوط با ایشان باشد كه همه با سپر وكلاه خود باشند، وجومر وهمه لشگرش وخانواده نوجرمه از اواخر شمال با همه لشگرش شعبه هاى كثیرى با توباشند(( مى گوید: ((به همین جهت اى پسر آدم باید ادعاى پیغمبرى كنى وبه جوج بگویى سید رب امروز در نزدیكى سكناى شعب اسرائیل در حالى كه در امن هستند چنین گفته : آیا نمى دانى واز محلت از بالاى شمال مى آیى (( ودر اصحاح سى ونهم داستان سابق را دنبال نموده مى گوید: ((وتو اى پسر آدم براى جوج ادعاى پیغمبرى كن وبگوسید رب اینچنین گفته : اینك من علیه توام اى جوج اى رئیس روش ماشك ونوبال و اردك واقودك ، وتورا از بالاهاى شمال بالامى برم ، وبه كوه هاى اسرائیل مى آورم ، وكمانت را از دست چپت وتیرهایت را از دست راستت مى زنم ، كه بر كوه هاى اسرائیل بیفتى ، وهمه لشگریان وشعوبى كه با توهستند بیفتند، آیا مى خواهى خوراك مرغان كاشر از هر نوع و وحشیهاى بیابان شوى ؟ بر روى زمین بیفتى ؟ چون من به كلام سید رب سخن گفتم ، وآتشى بر ماجوج وبر ساكنین در جزائر ایمن مى فرستم، آن وقت است كه مى دانند منم رب ;(( ودر خواب یوحنا در اصحاح بیستم مى گوید: ((فرشته اى دیدم كه از آسمان نازل مى شد وبا اواست كلید جهنم وسلسله وزنجیر بزرگى بر دست دارد، پس مى گیرد اژدهاى زنده قدیمى را كه همان ابلیس و شیطان باشد، واورا هزار سال زنجیر مى كند، وبه جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رویش بسته قفل مى كند، تا دیگر امتهاى بعدى را گمراه نكند، وبعد از تمام شدن هزار سال البته باید آزاد شود، ومدت اندكى رها گردد(( آنگاه مى گوید: ((پس وقتى هزار سال تمام شد شیطان از زندانش آزاد گشته بیرون مى شود، تا امتها را كه در چهار گوشه زمینند جوج وماجوج همه را براى جنگ جمع كند در حالى كه عددشان مانند ریگ دریا باشد، پس بر پهناى گیتى سوار شوند ولشگرگاه قدیسین را احاطه كنند و نیز مدینه محبوبه را محاصره نمایند، آن وقت آتشى از ناحیه خدا از آسمان نازل شود وهمه شان را بخورد، وابلیس هم كه گمراهشان مى كرد در دریاچه آتش وكبریت بیفتد، وبا وحشى وپیغمبر دروغگوبباشد، و به زودى شب وروز عذاب شود تا ابد الا بدین ((از این قسمت كه نقل شده استفاده مى شود كه ((ماجوج (( ویا ((جوج وماجوج (( امتى ویا امتهائى عظیم بوده اند، ودر قسمتهاى بالاى شمال آسیا از آبادیهاى آن روز زمین مى زیسته اند، ومردمانى جنگجوومعروف به جنگ وغارت بوده اند. اینجاست كه ذهن آدمى حدس قریبى مى زند، وآن این است كه ذو القرنین یكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد كرده است ، وحتما باید سدى كه اوزده فاصل میان دومنطقه شمالى وجنوبى آسیا باشد، مانند دیوار چین ویا سد باب الابواب ویا سد داریال ویا غیر آنها. تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اینكه ناحیه شمال شرقى از آسیا كه ناحیه احداب وبلندیهاى شمال چین باشد موطن ومحل زندگى امتى بسیار بزرگ ووحشى بوده امتى كه مدام روبه زیادى نهاده جمعیتشان فشرده تر مى شد، واین امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مى بردند، وچه بسا در همانجا زاد وولد كرده به سوى بلاد آسیاى وسطى وخاورمیانه سرازیر مى شدند، وچه بسا كه در این كوه ها به شمال اروپا نیز رخنه مى كردند. بعضى از ایشان طوائفى بودند كه در همان سرزمینهائى كه غارت كردند سكونت نموده متوطن مى شدند، كه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهایند، ودر آنجا تمدنى به وجود آورده ، وبه زراعت وصنعت مى پرداختند. وبعضى دیگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند. بعضى از مورخین گفته اند كه یاجوج وماجوج امتهائى بوده اند كه در قسمت شمالى آسیا از تبت وچین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى واز ناحیه غرب تا بلاد تركستان زندگى مى كردند این قول را از كتاب ((فاكهه الخلفاء وتهذیب الاخلاق (( ابن مسكویه ، ورسائل اخوان الصفاء، نقل كرده اند.وهمین خود موءید آن احتمالى است كه قبلا تقویتش كردیم ، كه سد مورد بحث یكى از سدهاى موجود در شمال آسیا فاصل میان شمال و جنوب است . 3- ذوالقرنین كیست وسدش كجا است ؟ اقوال مختلف در این بارهمورخین وارباب تفسیر در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند:الف – به بعضى از مورخین نسبت مى دهند كه گفته اند: سد مذكور در قرآن همان دیوار چین است . آن دیوار طولانى میان چین ومغولستان حائل شده ، ویكى از پادشاهان چین به نام ((شین هوانك تى (( آن را بنا نهاده ، تا جلوهجومهاى مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار كیلومتر وعرض آن 9 متر وارتفاعش پانزده متر است ، كه همه با سنگ چیده شده ، ودر سال 264 قبل از میلاد شروع وپس از ده ویا بیست سال خاتمه یافته است ، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده .ولیكن این مورخین توجه نكرده اند كه اوصاف ومشخصاتى كه قرآن براى ذوالقرنین ذكر كرده وسدى كه قرآن بنایش را به اونسبت داده با این پادشاه واین دیوار چین تطبیق نمى كند، چون درباره این پادشاه نیامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد، وسدى كه قرآن ذكر كرده میان دوكوه واقع شده ودر آن قطعه هاى آهن وقطر، یعنى مس مذاب به كار رفته ، و دیوار بزرگ چین كه سه هزار كیلومتر است از كوه وزمین همینطور، هر دومى گذرد ومیان دوكوه واقع نشده است ، ودیوار چین با سنگ ساخته شده ودر آن آهن وقطرى به كارى نرفته .ب – به بعضى دیگرى از مورخین نسبت داده اند كه گفته اند: آنكه سد مذكور را ساخته یكى از ملوك آشور بوده كه در حوالى قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام سیت قرار مى گرفته ، واین اقوام از تنگناى كوه هاى قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربى ایران هجوم مى آوردند جمله ((فى عین حمیه (( به صورت ((عین حامیه (( یعنى حاره (گرم ) نیز قرائت شده واگر این قرائت صحیح باشد دریاى حار با قسمت استوائى اقیانوس كبیر كه مجاور آفریقا است منطبق مى گردد، وبعید نیست كه ذوالقرنین در رحلت غربیش به سواحل آفریقا رسیده باشد.قُلْنَا یَذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَن تُعَذِّب وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسناً(86) قول منسوب به خداى عز وجل در قرآن كریم ، در وحى نبوى ودر ابلاغ به وسیله وحى استعمال مى شود، مانند آیه ((وقلنا یا آدم اسكن (( و آیه ((واذ قلنا ادخلوا هذه القریه (( وگاهى در الهام هم كه از نبوت نیست به كار مى رود، مانند آیه ((واوحینا الى ام موسى ان ارضعیه (( وبا این بیان روشن مى شود كه جمله ((قلنا یا ذا القرنین ;(( دلالت ندارد بر اینكه ذى القرنین پیغمبرى بوده كه به وى وحى مى شد، چون همانطورى كه گفتیم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است . جمله ((ثم یرد الى ربه فیعذبه ;(( از آنجا كه نسبت به خداى تعالى در سیاق غیبت آمده خالى از اشعار به این معنا نیست كه مكالمه خدا با ذوالقرنین به توسط پیغمبرى كه همراه وى بوده صورت گرفته ، ودر حقیقت سلطنت از اونظیر سلطنت طالوت در بنى اسرائیل بوده كه با اشاره پیغمبر معاصرش وهدایت اوكار مى كرده . ((اما ان تعذب واما ان تتخذ فیهم حسنا(( – یعنى یا این قوم را شكنجه كن ویا در آنان به رفتار نیكویى سلوك نما. پس كلمه ((حسنا(( مصدر به معناى فاعل وقائم مقام موصوف خود خواهد بود. ممكن هم هست وصفى باشد كه تنها به منظور مبالغه آورده شده . بعضى گفته اند: مقابله میان عذاب واتخاذ حسن (خوشرفتارى ) اشاره دارد بر اینكه اتخاذ حسن بهتر است ، هر چند كه تردید خبرى اباحه را مى رساند. پس جمله مزبور انشائى است ، در صورت اخبار، ومعنایش ‍ این است كه : تومخیرى كه یا عذابشان كنى ویا مشمول عفوخود قرارشان دهى ولیكن ظاهرا حكم تخییرى نباشد بلكه استخبارى باشد از اینكه بعدها با ایشان چه معاملهاى كند عذاب یا احسان واین با سیاق جواب یعنى جمله ((اما من ظلم فسوف نعذبه ;(( كه مشتمل بر تفصیل به تعذیب واحسان است موافقتر ومناسبتر است ، زیرا اگر جمله ((اما ان تعذب ;(( حكم تخییرى بود جمله ((اما من ظلم ;(( تقریرى براى آن مى بود ومعنایش اعلام به قبول بود كه در این صورت فائده زیادى افاده نمى كند. وخلاصه معناى آیه این است كه : ما از اوپرسش كردیم كه با اینان چه معامله اى مى خواهى بكنى ، وحال كه برایشان مسلط شده اى از عذاب واحسان كدامیك را در باره آنان اختیار مى كنى ؟ واودر جواب گفته است ستمكاران ایشان را عذاب مى كنیم ، سپس وقتى كه به سوى پروردگار خویش بازگردند اوعذاب نكر به ایشان مى دهد،وما به مؤ من صالح احسان نموده وبه آنچه مایه رفاه اواست تكلیفش ‍ مى كنیم . در جمله ((اما ان تعذب (( مفعول را نیاورده ودر جمله ((واما ان تتخذ فیهم حسنا(( آورده واین بدان جهت است كه همه آنان ظالم نبودند ومعلوم است كه مردمى كه وضعشان چنین باشد تعمیم عذاب در بارهشان صحیح نیست ، بخلاف تعمیم احسان كه مى شود هم صالح قومى را احسان كرد وهم طالحشان را.ظالمان را عذاب مى كنیم ومؤ منان صالح العمل را جزاى حسنى است أَمَّا مَن ظلَمَ فَسوْف نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً(87) كلمه : ((نكر(( به معناى منكر وغیر آشنا وغیر معهود است ، یعنى خدا ایشان را عذابى بى سابقه كند كه هیچ گمانش را نمى كردند و انتظارش را نداشتند.مفسرین ، ظلم در این آیه را به ارتكاب شرك تفسیر نموده ، وتعذیب را عبارت از كشتن دانسته اند. بنابراین ، معناى جمله چنین مى شود: اما كسى كه ظلم كند، یعنى به خدا شرك بورزد، واز شركش توبه نكند به زودى اورا مى كشیم . وگویا این معنا را از مقابل قرار گرفتن ظلم با ایمان وعمل صالح در جمله ((من آمن وعمل صالحا(( استفاده كرده اند، و لیكن ظاهر از این مقابله این است كه مراد از ظلم اعم از این است كه ایمان به خدا نیاورد وشرك بورزد، ویا ایمان بیاورد وشرك هم نورزد و لیكن عمل صالح نكند وبه جاى آن ، عمل فاسد كند یعنى فساد در زمین كند. واگر مقابل ، ظلم را مقید به ایمان نكرده بود آن وقت ظهور در این داشت كه اصلامقصود از ظلم فساد انگیزى در زمین باشد بدون اینكه هیچ نظرى به شرك داشته باشد، چون معهود از سیره پادشاهان این است كه وقتى دادگسترى كنند سرزمین خود را از فساد مفسدین پاك مى كنند، (نه از شرك ) این نظریه ما بود در تفسیر ظلم به شرك وعین همین نظریه را در تفسیر تعذیب ، به قتل داریم . وَ أَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُ جَزَاءً الحُْسنى ; كلمه ((صالحا(( وصفى است كه قائم مقام موصوف خود شده ، و همچنین كلمه حسنى . وكلمه جزاء حال ویا تمیز ویا مفعول مطلق است ، وتقدیر چنین است : اما كسى كه ایمان آورد وعمل كند عملى صالح، براى اوست مثوبت ((حسنى (( در حالى كه ((جزاء(( داده مى شود، ویا از حیث جزاء، ویا جزایش مى دهیم جزاى حسنى .((وسنقول له من امرنا یسرا(( – كلمه ((یسر(( به معناى میسور یعنى آسان است ، ووصفى است ، كه در جاى موصوف نشسته ، وظاهرا منظور از امر در ((امرنا(( امر تكلیفى است ، وتقدیر كلام چنین است : به زودى به اواز امر خود سخنى مى گوییم آسان ، یعنى به او تكلیفى مى كنیم آسان كه بر اوگران نیاید.ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(89) حَتى إِذَا بَلَغَ مَطلِعَ الشمْسِ; یعنى در آنجا وسائلى براى سفر تهیه دید، وبه سوى مشرق حركت كرد تا به صحرائى از طرف مشرق رسید، ودید كه آفتاب بر قومى طلوع مى كند كه براى آنان وسیله پوششى از آن قرار ندادیم . ومنظور از ((ستر(( آن چیزى است كه آدمى با آن خود را از آفتاب مى پوشاند وپنهان مى كند، مانند ساختمان ولباس ویا خصوص ‍ ساختمان ، یعنى مردمى بودند كه روى خاك زندگى مى كردند، و خانه اى كه در آن پناهنده شوند، وخود را از حرارت آفتاب پنهان كنند نداشتند. ونیز عریان بودند ولباسى هم بر تن نداشتند. واگر لباس وبنا را به خدا نسبت داد وفرموده :((ما براى آنان وسیله پوششى از آن قرار ندادیم (( اشاره است به اینكه مردم مذكور هنوز به این حد از تمدن نرسیده بودند كه بفهمند خانه و لباسى هم لازم است وهنوز علم ساختمان كردن وخیمه زدن ولباس ‍ بافتن ودوختن را نداشتند. كَذَلِك وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبراً(91)ظاهرا كلمه ((كذلك (( اشاره به وضعى باشد كه در كلام ذكر كرد. واگر چیزى را به خودش تشبیه كرده به اعتبار مغایرت ادعائى است ، كه وقتى مى خواهند مطلبى را در حق چیزى تاكید كنند این تشبیه را به كار مى برند. دیگر مفسرین ، مشار الیه به ((كذلك (( را چیزهاى دیگرى دانسته اند كه از فهم بعید است . ضمیر در كلمه ((لدیه (( به ذوالقرنین برمى گردد، وجمله ((وقد احطنا بما لدیه خبرا(( جمله حالیه است ، ومعنایش این است كه : او وسیلهاى براى سیر وسفر تهیه دیده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسید، ودر آنجا مردمى چنین وچنان یافت در حالى كه ما احاطه علمى وآگاهى از آنچه نزد اومى شد داشتیم . از عده وعده اش از آنچه جریان مى یافت خبردار بودیم . وظاهرا احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مى گرفت كنایه باشد از اینكه آنچه كه تصمیم مى گرفت وهر راهى را كه مى رفت به هدایت خدا وامر اوبود، ودر هیچ امرى اقدام نمى نمود مگر به هدایتى كه با آن مهتدى شده ، وبه امرى كه به آن مامور گشته بود. همچنانكه جمله ((قلنا یا ذا القرنین ;(( كه مربوط به موقع حركتش به طرف مغرب است اشاره به این معنا دارد. آیه شریفه ((وقد احطنا;(( در معناى كنائى اش نظیر آیه ((واصنع الفلك باعیننا ووحینا(( وآیه ((انزله بعلمه (( وآیه ((واحاط بما لدیهم (( مى باشد، یعنى هر چه مى كرد بدون اطلاع ما نبود.بعضى از مفسرین گفته اند: آیه مورد بحث در مقام تعظیم امر ذوالقرنین است ، مى خواهد بفرماید جز خدا كسى به دقائق وجزئیات كار اوپى نمى برد، ویا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى كه وى در این سفر تحمل كرده ، واینكه مصائب وشدائدى كه دیده همه در علم خدا هست وچیزى بر اوپوشیده نیست . ویا در مقام تعظیم آن سببى است كه دنبال كرده . ولى آنچه ما در معنایش گفتیم وجیهتر است . ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً(92)حَتى إِذَا بَلَغَ بَینَ السدَّیْنِ;كلمه ((سد(( به معناى كوه وهر چیزى است كه راه را بند آورد، واز عبور جلوگیرى كند. وگویا مراد از ((دوسد(( در این آیه دوكوه باشد. ودر جمله ((وجد من دونهما قوما(( مراد از ((من دونهما(( نقطهاى نزدیك به آن دوكوه است . وجمله ((لایكادون یفقهون قولا(( كنایه از سادگى وبساطت فهم آنان است . وچه بسا گفته اند: كنایه از عجیب وغریب بودن لغت وزبان آنان باشد، كه گویا از لغت ذوالقرنین ومردمش بیگانه بوده اند ولى این قول بعید است .قَالُوا یَذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ; ظاهر این است كه گویندگان این حرف همان قومى باشند كه ذوالقرنین آنان را در نزدیكى دوكوه بیافت . ویاجوج وماجوج دوطائفه از مردم بودند كه از پشت آن كوه به این مردم حمله مى كردند، وقتل عام وغارت راه انداخته اسیر مى نمودند. دلیل بر همه اینها سیاق آیه است كه تماما ضمیر عاقل به آنان برگردانده شده و(نیز) عمل سد كشیدن بین دوكوه ، و غیر از اینها.((فهل نجعل لك خرجا(( – كلمه ((خرج (( به معناى آن چیزى است كه براى مصرف شدن در حاجتى از حوائج ، از مال انسان خارج مى گردد. قوم مذكور پیشنهاد كردند كه مالى را از ایشان بگیرد ومیان آنان ویاجوج وماجوج سدى ببندد كه مانع از تجاوز آنان بشود. ادامه خواندن تحقيق در مورد بحثى قرآنى وتاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين

نوشته تحقيق در مورد بحثى قرآنى وتاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>