Quantcast
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله اگزيستانسياليسم –مفهوم، متفكران و رويكرد آن به علم

 nx دارای 48 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : گوشه نیشینان آلتونا زمانی كه كودك بودیم می پرسیدیم كه چرا من، «من، شدم؟ كه برای چه شدم؟ ژان پل سارترپر از چندگالی، پر از «در حال بررسی» ها بود كه ما ناچار، دیر یا زود، صورت سئوال ها را فراموش كردیم. به هر رو، «چه هستم؟» ، «كجا هستم» و «برای چه هستم» را جز فیلسوفان (و كودكان) پناهگاهی نیست. اما ای كاش یك كودك، فیلسوف زاده می شد، تا معمای وجود، وجود نداشته باشد. لحظه تولد، اولین ثانیه آگاهی نسبت به هستی، چه دارد؟ این را نیز در قیاس با مرگ فراموش كرده ایم، چرا كه امری تمام شده است. مثل اینكه من اگزیستانسیالیسم مسئله تولد را حیاتی تر می‌داند، تولد را حیاتی تر می داند، تولد رویدادی است كه آگاهی به آن به زندگی در جهان ما پیوند می خورد، اما آگاهی به مرگ، پس از مرگ، بیرون مرزها، جای در ماوراء الطبیعه است. می توانیم با همین كه هستیم، دوباره، در جهانی، هستی بگیریم؟ می توانیم با وجود داشته هایمان، ناگهان وجود پیدا كنیم، مشخص نیست، اما آن چه آشكار است در این جهان، در این سراب (سراب است چون نمی دانیم سراب است یا نه) *** در باب اگزیستانسیالیسم، پیش از پرداختن به مفاهیم و اهداف آن، بازگویی چند نكته هیجان انگیز شایسته است. اول اینكه تا قبل از ژان پل سارتر هیچ یك از متفكران آن خود را به این اسم نمی شناختند. سارتر، آخرین فیلسوف رسمی اگزیستانسیالیست، اولین نفری بود كه آثار آن ها را مدون و عقاید آن ها را مرتب كرد و فلسفه ای تحت لفظ اگزیستانسیالیسم (و اصالت بشر) بیرون كشید. حتی چنان شد كه آن عده ای كه در زمان سارتر در قید حیات بودند، همه با این صفت تحمیلی مخالفت كردند. نام گابریل مارسل قرین با این مطلب بود كه تمام عمر خود را صرف شستشوی آثار كفرآمیز كامو و سارتر كرد. هایدگر كه زمانی استاد سارتر بود، از جدی ترین منتقدان او شد. در این وضعیت آشوبناك بود كه نام اگزیستانسیالیست بر این عده نهاده شد و بعد از سارتر هم دیگر كسی از این واژه در مورد خود استفاده نكرد تا مبادا گفته شود عقایدش جعلی و فاقد حرفی نوین است. پس اگر پرسیده شود، اگزیستانسیالیست كیست، حداقل یك نقطه مشترك را می توان نشان داد: آن ها حتی اگر در پاسخ متفق القول نباشند، طرح سئوال برای همه آن ها یكی است. سئوال از ماهیت هستی. وجه مهم دیگر«ضد تاریخی» بودن اگزیستانسیالیسم است به این معنی كه روی پژوهش و بررسی عقاید پیشینیان خط بطلان می كشند وآن را كاری عبه عبث می شمارند. هر چند این ویژگی مختص آن ها نیست و در فلسفه ی مدرن بسیار خواهان پیدا كرده است. این گرایش چنان در میان اگزیستانسیالیسم ها رشد كرد كه به عنوان عومه، ساربر در مقدمه ی كتاب «هستی و نیستی» خود می گوید از خواننده می خواهم همه ی مطالبی را كه در كتاب نقد خرد «یاللتیك» گفتم به آب بسپارد. نكته ی دیگر دو شاخه ای بودن اگزیستانسیالیسم است، یكی العادی و یكی الهی. در نگاه اول این شكاف ممكن است از عوامل گسیست و ناپایداری به نظر برسد ولی نمی توان كتمان كرد كه گنجانیدن دو نگرش خدایی و غیر خدایی در یك تفكر بی سابقه است . می توان مطلب را این گونه توجیه كرد كه مسئله ی اگزیستانسیالیسم فر ای سؤال های جهان شناختنی است و چون به درون نظر می كند اساساً سؤال را در درون انسان می جوید. حتی سارتر معتقد است نام العادی به مفهومی برای آن ها درست نیست زیرا در پی اثبات وجود نداشتن خدا نیستند بلكه صرفاً به این مسئله نمی پردازند.از به بحث های اگزیستانسیالیست ها در فلسفه ی مدرن، نوع خاص ادبیات آن ها است ، اولاً نظر اكثریت آن ها بر این بوده كه عمیق تر ین راه تأثیرگذاری روی افراد با ابزار ادبیات در مقابل استدلال و منطق خشك است، بارها شده اثبات ادعایی برای شما كامل و بی نقص به نظر برسد ولی كلیت آن به دل شما نشینند ، در حالی كه اگر آن را در قالب یك داستان یا یك نمایش تئاتر متوجه می شدید، تأثیری دلی برشما می گذاشت كه ماندگاری بیشتری هم دارد . كوتاه بگوییم كه تقریباً تمام متكلمان اگزیستانسیالیسم بوده اند و نوشته های استدلالیشان هم اگر داشته باشد دارای نثری مبهم و دشوار ایست طوری كه (پوزیتوپست ها در مقام نقد آن ها را متهم به دیوانگی می كنند و معتقدند هیچ آدم عاملی چنین حرف هایی نمی زند، این ها مجانینی در میان عقلانید . فلسفه ی معاصر ص 21 (ترجمه ی فارسی یكی از عبارت های یه گر چنین است :هیچ می هیچد و هیچ در هیچیدن خود برهستی غالب می آید!)مفهوم اگزیستانسیالیسم: اتفاقی كه افتاد از این قرار بود، در تاریخ دو قرن پیش از كیم كگور كانب بسیار از خرد گفته بود، مفهوم فلسفه برای ایجاد ساختار به تدریج در اذهان جا گرفت و نهایتاً تعبیری كه هگل از تاریخ و «جبر» دیالتیك كرد، نیاز به نگرشی جدید را پیش بینی كرد؛ در واقع از فلسفه ی هگل می توان به یك فلسفه ی باز «یاد آور شد چرا كه تزاو نیاز به آتنی تز برای تكامل داشت (گویا خود به عدم قطعیت خود رأی داده بود!) این تز مخالف را كیرلگور پیشنهاد داد و نامی را كه تسال ها بود به فراموشی سپرده شده بود وارد نظام فلسفی كرد :انسان . به قولی،زمانه متوجه شده بود كه كافی كه از روش ها و ساختارها ایجاد كرده یك چاشنی، یك ادویه، كم دارد و آن ادویه چیزی نبود جز اینكه تمام این عقلانیت ها برای موجودی غیر عقلانی تعریف شده، انسان عقلانی نیست! پس باید گریزی دوباره زده می شد از انسان كلی (یاجامعه) به شخص انسان و سقراط هزاران سال قبل گفته بود:«خودت را بشناس» و كیركگور به همین سبب كه مرید سقراط بود پدر اگزیستانسیالیسم نامیده شد. این لقب پدری الحق برازنده سقراط بود. اگزیستانسیالیسم همانطور كه از نامش پیداست، تفكری است كه به وجود نسبت به ماهیت تقدم می دهد و با این پیش فرض، سلسله وار به نتایج بعدی اش رهنمون می شود. ابتدا جلو زدن وجود از ماهیت، انسان را از اشیاء دیگر متمایز می كند. به طور مثال زمانی كه می خواهیم شناختی از قند به دست آوریم آن را در گروه خوراكی ها بررسی می كنیم و می گوییم شیرین است، سپس آن را در گروه چهار گوش ها قرار می دهیم و می گوییم مكعب است. این گونه ی نسبتی شناخت ما را از فردیت وجودی شی دور می كند. یاسپرس معتقد بود كه طریقه ی بالا در علوم تجربی و ریاضی جوابگر است منتها در شناخت آدمی، چون فطرت یا ذات واحدی كه در همگان مشترك باشد وجود ندارد، نهایتاً نمی توانیم حتی دو نفر را در یك گروه قرار دهیم در حالیكه تمام حبه های قند یك اندازه را می توانیم هم گروه كنیم ) «به تعبیر او مثل این است كه كسی نخواهد طرز تنفس را در انسان بفهمد ،آن وقت بیاید آن فرد را شرحه شرحه كند، به محض اینكه تكه تكه كرد همان چیزی كه می خواهد بتواند از دست می رود.شما در شناخت انسان به محض اینكه گفتید «فرد بشر واحدی است و یكی از افراد انسان است» در واقع او را از دست داده اید و هر چه شناسایی كنید، وجه یا وجوهی از او را می شناسید نه كلّ او را. به تعبیر وایتهد، گرفتار مغالمه ی كند و وجه شده اید: شما می خواستید كل موجود را بشناسید اما وجه یا وجوهی از آن را شناختید.» تاریخ فلسفه ی عرب ص 33با این دید می توان عبارت مشهور« بشر هیچ نیست » را تفسیر كرد. بدین سبب كه ابتدا وجود می یابد متوجه وجود می شود، در جهان سبز بر می كشد و سپس خود را می شناساند، یعنی تعریفی از خود به دست می دهد پس تا دست به عملی نزده، نمی توان صفتی به او داد، نه خوب است، نه به ، هیچ است. » ( اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ص 28)اگزیستانسیالیسم العادی چنان در طلب خوار كردن ماهیت در جوار وجود است كه ایده ی فطرت و ذات انسان را به كلی سركوب می كند ، چرا كه ماهیت هر شیئی را سازنده ی آن در ذهن می پروراند، یعنی ماهیت ارّه از ظرف نجّار به آن داده می شود كه همان بریدن است . اما انسان واجب الوجودی ندارد تا او را در دهن بپروراند پس بشر عاری از چیزی به نام طبیعت بشری (طبیعت كلی بشری)است. پس اكنون می توان علّت انتساب «اصالت بشر» به اگزیستانسیالیسم را درك كرد . بشری كه ابتدا هیچ است پس از ظهور در عالم ، مفهومی می شود كه از خویشتن عرضه می دارد:« بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می سازد» این اصل اول اگزیستانسیالیسم است و سارتر از آن به درون گرایی تعبیر می كند پس بدیهی است كه مفهوم این درون گرایی با جمعی نبودن و محصور كردن آدمی در فردیت خود متفاوت است . سوئركتیویسم یا درون گرایی دقیقا معادل جمله ی بالا است و می گوید ریشه ی آفرینش در خویش است نه در جهان خارج (سوبركتیوتیسم = اصالت «سوژه ی = اصالت صاحب «من» = اصالت بشر) در ادامه به معنایی از «طرح» (projet) می رسیم. انسان با «طرح » یكی است و این بدان معنی است كه او موجودی است كه به سوی آینده ای جهش دارد و از آن گاه است . انسان خود طرح است و خودش را در آینده اش می افكند. این حركتی كه از ایده ی محض (خواستن) به انجام عمل (تحقیق خواسته ها ) از ظرف انسان اتفاق می افتد، نقش كلیه ی ای در جواب به منتقدان دارد. اگزیستانسیالیسم مكتبی منفعل نیست و آن گونه كه باب شده مربوط به انسان های افسرده و نا امید نیست بلكه صراحتاً بشر را وادار به فعالیت می كند و بار مسئولیت ناشی از وجودش را به دوشش می افكند كه فكر نكند هم عملی بدون پشتوانه ی تفكر و تعمق در آن عمل آزاد است . زیرا این مسئولیت به تعبیری مسئولیت نسبت به تمام افراد بشر است. شاید به نظر برسد عبارت بالا از «درون گرایی » تجاوز می كند ولی معنای كه از درون گرایی بیشتر مدّ نظر اگزیستانسیالیست ها است، این است كه «تجاوز از درون گرایی در حد بشر نیست» (این جمله نباید باعث سوء تفاهم شود تا در مكانی مناسب تر درباره ی آن بحث كنیم) پس به این جا رسیدیم كه بشر از خود طرحی می افكند و نسبت به آن مسئولیت دارد یعنی نسبت به انتخاب طرح خود مسئول است.(مسئولیت به این معنی كه باید تمام عواقب عملش را خود به عهده بگیرد و آن را واگذار به جامعه و محیط نكند)در عین حال وقتی شما به طور مثال انتخاب می كنید كه به راهپیمایی بروید یا دروغ بگویید، خواستار این هستید كه همه ی آدمیان از انتخاب شما پیروی كنند، چون اساساً معیاری برای ارزش گذاری وجود ندارد، آن چه انتخاب می كنیم دیدگاه ما را نسبت به یك عمل مشخص می كند (معنی مسئولیت عام در این مثال به راحتی درك می شود دروغ گفتن در لغتننامه ی اگزیستانسیالیسم به این معنی است كه دروغ گفتن خوب است و همه باید دروغگو شوند ) این همان درگیری والتزامی (engagement)است كه از آن یاد می شود:ما با تك تك كردار هایمان آدمیان را ملتزم می كنیم. یگانه معنی دلهره اینجا ظاهر می شود. فرمانده ی یك هنگ را درنظر بگیرید، فرمانده برای دستوراتی كه به افرادش می دهد مقداری اضطراب دارد كه نكنه جان عدّه ای (بیست الی سی نفر) به خطر بیفتد، رئیس جمهور یك كشور هم به میزانی خیلی بیشتر نسبت به میلیون ها انسانی كه به او اعتقاد كرده اند احساس مسئولیت و نگرانی دارد. در این مقیاس مسئولیت اگزیستانسیالیستی شما را حاكم كره ی خاكی با مردمان هر پنج قاره قرار می دهد، مسئولیتی از این بزرگتر و دلهره ای بیشتر از این نمی توان متصور شده یك پله در شناخت انسان فراتر می رویم . بشر یعنی طرح، بشر یعنی مجموعه ای از انتخاب ها، بشر یعنی دلهره. وانهادگی نیز نتیجه ی مستقیم نبودن واجب الوجود برای اگزیستانسیالیست های ملحد است در قرن نوزدهم وقتی تلاش شد اخلاقی غیر مذهبی بنا شود، نتیجه این بود كه باید حتی قرار دادی هم كه شده بعضی ارزش ها به جدّ گرفته شود و در انتخاب آن ها «عقلی بودن » مقدم بر«محك با تجربه ی باشد . یعنی شر افتمند بودن، كمك به فقرا ، همسر گزیدن و ; پیش از حكم تجربه معقول هستند. اما اشكالی كه به وجود می آید این است كه گاهی صحبت از گزینش بین خیر و شر نیست بلكه برای همه ی ما زمانی می رسد كه باید انتخابی حیاتی بین نیكی و نیكی كنیم . با روش بالا ما متوجه می شویم كه كدام اعمال ارزش مثبت دارند ولی با هیچ نظریه ای نمی توان آن ها را طبقه بندی كرد : راستگویی بهتر است یا فداكاری؟ ریا بدتر است یا تكبّر؟ هایدگر به این حالت وانهادگی می گوید. ممكن است من در شرایطی در دوراهی بین راستگویی و فداكاری ، راستگویی را انتخاب كنم و این گونه آن را با ارزش تر از فداكاری بدانم ولی شما شاید به عكس عمل كنید . معیاری وجود ندارد،آن چه هست افراد آدمی است و بس. پس نبودن واجب الوجود برخلاف تفكر آن اخلاق های غیر مذهبی امری راحت نیست، زیرا با نبودن آن امكان یافتن هر گونه ارزشی از بین می رود. داستایوفسكی می گوید:« اگرواجب الوجود نباشد، هر كاری مجاز است.» این یعنی وانهادگی ، یعنی عدم امكان اتّكا به چیزی در بیرون یا درون انسان. انسان وانهاده، انسان معلق در خلاء ، برای كارهای خود عذری نمی یابد مگر وجود خود. تلاش برای قرار دادن این الفاظ در قالب یك لفظ می شود آزادی. مخدای عمومی و بزرگ آزادی فقط با آن چه گفته شد باید دو نظر گرفته شود. معنای جبر همان نقطه ی اتكاست و در این منظور بشر محكوم به آزادی است. یك گام دیگر در شناخت وجودی آدمی جلو می رویم :بشر یعنی طرح، بشر یعنی مجموعه ای از انتخاب ها، بشر یعنی دلهره ، بشر یعنی آزادی. و در راه آزادیش هیچ راهنمایی خارج از بشریت وجود ندارد( در این مسئله حتی الهیون اگزیستانسیالیست متفق القولند) چون آیات واجب الوجود (در صورت وجود ) خود نیاز به تفسیر دارند و باید از فیلتر انسان عبور كنند. هایدگر خود سرد مدار علم هر ختوبیك بود. اتفاقی برای شما می افتد، مثلا خواب یك شخصیت مذهبی را می بینید . عده ای آن را نشانه ای از جانب خدا می بینند و كیش خود را عوض می كنند. عده ای دیگر آن را نشانه ی غذای سنگینی می بینند كه شف خورده اند، در هر دو امر بحث نشانه هست اما انسان در تفسیر نشاط ها وانهاده است. كیركگور وقتی بحث دلهره ی ابراهیم را به میان می كشد (داستانی كه از كودكی شنیده ایم و نتیجه گرفته ایم ابراهیم ایمانی قوی داشت) سخنی بسیار جدید بسیار خطرناك دارد: شخصی نامرئی به شما می گوید فرزندت را بكش، آیا احتمال نمی دهید كه دیوانه شده اید؟ مگر تمام كسانی كه از اسكیز و فرنی رنج می برند صداهایی كه از آن ها را مخاطب قرار می دهد نمی شنوند؟ ابراهیم اما طرح خود را افكند، ابراهیم تصمیم گرفت كه این آیه را اینگونه تفسیر كند. لغت پایانی این مجموعه نا امیدی است(دلهره، وانهادگی، ناامیدی) ناامیدین به من برنمی گردد، بلكه ناامیدی از دیگران است. من نمی توانم به دیگران امید ببندم ، زیرا بشر آزاد است. من در محدوده ای كه به شخص من مربوط است دست به كار می شوم ولی نمی توانم امیدوار باشم پس از مرگم دیگران كار مرا دنبال كنند. یأس از این لحاظ مفهومی مثبت اندیشانه ایست زیرا با افكار كاهلانه ای چون :آنچه كه از دست بین برنمی آید را دیگران می كنند متقابله می كند. به قولی: برای عمل كردن نیاز به امیدی نیست واصالت اگزیستانسیالیسم شاید اصالت عمل باشد زیرا معتقد به پتانسیلی درونی نیست :عشقی جز آنچه به تحقق می پیوندد وجود ندارد، نبوغی وجود ندارد مگر آنچه در آثار پدیدار شود.از نظر آن ها گزاره ی فلانی خیلی باهوش است ولی هیچ وقت دست به كار جدی ای نزده فاقد ارزش است. پس برخلاف ظاهر بدبینانه و ترسناك لغات سه گانه، باطن آن ها آن طور كه بسارتر می گوید حاوی «خشونتی خوش بینانه » است. در بطن این ناامیدی ، امیدی نهفته است، چرا كه راه ها را كاملاً باز می گذارد، زمانی كه شما كاملاً خود را به عهده بگیرید می توانید از وضعیت بغربختان نجات پیدا كنید. می توانید خود را تغییر و ارتقاء پیدا كنید هیچ كس قهرمان یا بیچاره آفریده نشده است. هر بیچاره ای اگر اراده كند می توان قهرمان شود . با این میزان ارزشی كه به قدرت های بشری واگذار می شود اندیشه ی ماتریالیستی بودن اگزیستانسیالیست ها (حتی ینچه) را می توان ابطلال كرد . زیرا هر ماتریالیستی نهایتاً خودش را هم شیئی ازا اشیاء پیرامونش می شمارد، اما اگزیستانسیالیست ها بدون اینكه صحبتی از متافیزیك كنند. صرفاً به نام انسان خود را از سنگ وچوب جدا می كنند. پس اگر بشر آزاد است و واجب الوجود در زندگی او نقشی ندارد، چطور می توان حقیقتی در دست داشت؟ در واقع تمام وجودی ها سراین مسئله كه «می اندیشم ، پس هستم» بادكارت وفاق دارند، منتها بعد از این جمله وجه اشتراكشان به تدریج از بین می رود. درست است كه این می اندیشم،آغازی بود برای شروع فلسفه از درون، منتهاد كارت تمام مسیر را پس از آن به دهن و انسان محدود كرد ولی اگزیستانسیالسیت ها به وسیله ی » می اندیشم و خود را رویا روی دیگری می یابند و این گونه پا از محدوده ی فردیت بیرون می گذارند كه آن چه درباره ی خود می اندیشند به شرط وجود دیگران است . كسی نمی تواند شوخ یا جدی باشد، اگر تنها خودش روی كره ی زمینی زندگی می كرد. در این صورت مفاهیم شوخ یا جدی هم معنا پیدا نمی كردند. ماهیت های ما، ویژگی های قیاسی هستند. (بیرون كشیدن انسان از این «خود مداری» ساده نیست. استدلال این است كه وقتی دیگری مرا چون یك عین (دونه ذهن ) ببیند من ناخواسته به درون مدار او كشیده می شود و این بخش من، این تصور عینی من در ذهن دیگران در هر حال بخشی از هستی من است و همانند عبارت است از من كه منی كه بودم (خودی كه در ذهن دارم ) و منی كه باید باشم (مجموعه ی امكان هایم ) پس «خود مداری» چه می شود؟ جالب است كه ذهن من برای اینكه خود را از دیگران جدا كند بین خودش و عینیت من (جهان دور از دسترس من ) فاصله می اندازد، او با گفتن می اندیشم (بیرون كشیدن جهان از ذهنی كه با جدا كردن خود از جهان همچون چیزی داده شده ، خویشتن را به وجود می آورد (متفكر اگزیستانسیالیست) بهایی را می پردازد تا خود را مشخص كند و از قسمتی از هستی اش دست می دهند. این عینیت كه از جانب من و دیگری رانده شده است ، دیواری است كه موجود خود مداری می شود. جنایی است كه من را از بشریت جدا می كند و در عین حال چون بخشی از من است و چون دور از دسترس من و به دست دیگران است ،آزادی من توسط آزادی دیگران محدود می شود. هیچ یك از مشخصات ما كه سازنده ی ماهیت ما هستند نمی توانند كلّی و عمومی باشند،چرا كه در این صورت قیاسی صورت نمی پذیرد و این ماهیت تبدیل به عین نمی شود . می توان ساده گفت كه شباهت ها باشی از تفاوت ها هستند و گرنه هیچ بودند. این ماهیت عمومی یافت نشده همان طبیعت ،ذات و فطرت بشری است كه اگزیستانسیالیست ها «وضع بشری» را جایگزین آن می كنند . وضع بشری در نظر سارتر مربعی است محدود به مرزهای چهار گانه ی انسان یعنی :در جهان بودن، در جهان كاركردن، در میان دیگران زیستن و فانی شدناین حدود به معنی مرزهایی خشك و انعطاف ناپذیر نیستند، بلكه انسان باید رابطه ی خود را باآن ها تعیین كند تا مكان خود را بیابند. بدین ترتیب هر چند «طرح ها» ممكن است با هم متفاوت باشند، اما چون هر كدام رفتاری هستند نسبت به حدود چهارگانه (سازش، عقب راندن، انكار یا گذشتن از آن ها) پس خود نیز و سخت بی حد و حصر ندارند. حاصل جمع «طرح ها» ، «وضع بشری» را شكل می دهد و به مفهومی، كلیّتی برای بشر در دست داریم، به همین سبب در هر طرحی كلیت نیز هست، یعنی من در هر موقعیتی می توانم، طرح دیگری را در موقعیتی دیگر تصور كنم. (دقت كنیم كه این خود پاسخس به «فعل مبحث» «آندره رید» است. از دایره طرح ها نمی توان خارج شد.) این كلیت از دیالكتیك بی بهره نیست بلكه مدام در هر دوره ای دستخوش تغییر است ولی به جهت محدود بودن همچنان ذات كلی خود را حفظ می كند. مثل هنر كه همیشه هنر است ولی هر عصری هنر خاص خودش را دارد. هر فلسفه ای كه آزادی دهد، معمولاً گرفتار این سئوال می شود كه پس چطور می توان داوری كرد؟ اگر هر كس انتخابش را صادقانه انجام دهد، چه معیاری هست كه انتخاب شخص دیگری را در شرایط او ارجحیت ندهیم؟ اولاً شرایط یا موقعیت ها شامل خود شخص هم می‌شود، یعنی مجموعه ای از شرایط (بدون جدا كردن فرد) منجر به یك تصمیم می شود به این ترتیب به گونه ای درست است كه نمی توان بین چند تصمیم صادقانه، قضاوت كرد. اما می توان گفت كه انسان باید صادقانه تصمیم بگیرد و در انتخابش دچار سوء نیت نباشد. و اگر شخصی بگوید من آزادانه انتخاب می كنم كه سوء نیت داشته باشم بدین معنی است كه در عمل آزادانه انتخاب كردنش نیز دچار سوء نیت بوده و این گزاره متناقض است. به تعبیری سوء نیت داشتن در این سیستم از نظر اخلاقی مردود نیست بلكه یك خطا برای آن محسوب می شود. آزادی طالب آزادی است و در راه آزادی، آن خود هدف است و نه وسیله. در عین حال آزادی ما وابسته به دیگران و آزادی آن ها وابسته به ما است. چرا كه زمانی كه ما در خواستن شیئی التزام آن را برای بشریت بیان می كنیم، آن را برای همه می خواهیم (سارتر در یكی از سخنرانی های خود در الجزایر گفت: «تا زمانی كه یك نفر اسیر در جهان است، آزادی وجود ندارد). (اگزسیتاسیالیسم و اصالت بشر ص 71) اصالت بشر به این معنی نیست كه بشر غایت و هدف است (آن طر كه در اصول اخلاق كانت است) و چون عده ای كارهای بزرگی كرده‌اند و به صرف اعمال آن ها برای بشر به طور كلی ارزش قائل شویم تا زمانی كه خودمان جزء فرقه ای هستیم نمی توانیم چنین حاكم بیرونی‌ای نسبت به فرقه‌مان بدهیم. بشر غایت نیست چون دچار دیالكتیك است و هر لحظه از نو ساخته می شود. اصالت بشر عصاره ای است از آن چه گفته شد جهانی نیست جز جهان بشری؛ جهان بشری بر اساس درون گرایی. جهانی كه در عین درونی بودن مدام در حال حركت و پیشرفت است بشر در تعقیب هدفی بیرون از خویش است، كه بشر، جاودانه، خود را به عنوان بشر تحقق می بخشد. چیره های شاخص: مارتین هایدگر (1889-1976) مارتین هایدگر جوان فعالانه به خداشناسی و فلسفه غرب دلبسته بود. در دانشگاه فرایبورگ، جایی كه تحت تأثیر هوسرل، استاد فلسفه آن جا در سال های 29-1919 قرار گرفت، دانشیار فلسفه شد. در 1923 به استادی فلسفه دانشگاه ماربرگ گمارده شد، جایی كه عظیم ترین اثر خود «هستی و زمان» را نوشت. در 1929 به فرایبورگ برگشت و كرسی استادی را از هوسرل گرفت و در سال 1933 ، پس از به قدرت رسیدن هیتلر، به سمت ریاست دانشگاه انتخاب شد و یك سال بعد از آن كناره گیری كرد. همین ماجرا بحث برانگیزترین بخش زندگی او شد، چه عده ای عقیده دارند كه او طرفدارانش سوم بوده ولی پشیمان شده (یا نشده) . به هر حال هایدگر از بزرگترین متكلمان قرن بیستم و پایه گذار علم هرمنوتیك بود و هرچند مصرانه خود را از اگزیستانسیالیسم سارتر جدا می كند (زیرا می گوید موضوع مورد دلبستگی او مسأله هستی است، و نه وجود شخصی و دلبستگی های اخلاقی آن، یعنی موقعیت انسان به همین شكل) او به ناچار در میان آنها نهاده شده، زیرا در اندیشه هایش و در برخودش با آن ها و در زبانی كه به كار می گیرد، و نیز در دینی كه به كیدلگور و در تأثیری كه بر دیگران، به ویژه، سارتر، نهاده است، یكی از آن ها است. هایدگر در تمامی آثارش پرسش از چیستی موضوعات می كند و بزرگترین دغدغه او چیستی هستی است و به خصوص پرسش از هستی را ضروری می داند. او اعتقاد دارد انتولوژی (یا موجودشناسی) باستان در زمان ارسطو و افلاطون نزدیك به پیدا كردن مسیر درست طرح سئوال بودند، اما بعد از آن ها، قرن ها سكوت و رویكرد به وجود، به مثابه امری بدیهی رخ داده است. در نظر او هگل عاقبت وجود را از آن كل واحدی كه پیشتر بود پایین می كشد و آن را به تمامی حوزه‌ها می شكند. درست است كه وجود غیرقابل تعریف است (زیرا نمی توان كلمه ای را تعریف كرد بی آنكه با این شروع كنیم: «این هست») ولی این گزاره خود نشان دهنده این است كه «وجود» در دایره «موجود« نیست و این خود نتیجه ای است! می گویند وجود یك مفهوم بدیهی است ولی قابل فهم بودن آن (مثل قابل فهم بودن: «درخت سبز است») صرفاً ناشی از لوث شدن ندانستن معنی آن برای ما است. یعنی در پس تمام زندگانی قابل فهم ما یك معما، یك راز نهفته است: «هستی چیست؟» هستی چنان برای ما لوث شده، چنان غرق روزمرگی شده ایم كه بنایی نهاده ایم از زندگی معقول و منطقی در حالی كه به راستی این ساختمان بی بن و پایه است. «چرا كه به هر تقدیر دیرزمانی است كه به هنگام اندیشیدن به «موجود» در مقام یقین ایستاده اید، لیكن گرچه ما نیز پیش از این به همین گمان باطل بوده ایم، ولیك اكنون در این وادی جز حیرت فرا رویمان نیست» (افلاطون، سوفیست). به اعتقاد هایدگر این بزرگترین دروغ است كه بگوییم یك چیز در میان چیزهای دیگر در جهان وجود دارد (انتساب هستی بدون در نظر گرفتن دیگران) بلكه این رابطه های هستی آن موجود و چیزهای جهان است كه هستی را می سازد. (سوزن در رابطه با نخ و پارچه و دوزنده، سوزن است وگرنه هیچ بود.) هرمنوتیك (علم تأویل متن) همان راه كاری است برای بیرون كشیدن هستی اصیل پشت واژه ها از كلمات. زبان روزانه كه غیرحقیقت را نشر می دهد از حقیقت مقتدر بر می شود. آنچه «كامل» ، «عقلانی» و «جالب» است، اساس زندگی ما می شود و از خود، دیگران و جهان، بیگانه می شویم. هرمنوتیك سعی در درون فهمی دارد به این معنی كه شرایط فردی در درك معنای گزاره ها اهمیت بیشتری می‌یابند. (مثل اینكه فهمیدن یك لطیفه ایرانی برای یك اروپای مشكل است، این مطلب ارتباطی به شرایط و موقعیت بازگویی لطیفه ندارد، بلكه كاملاً مربوط به فرهنگ اقوام می شود، برای فهمیدن آن باید شنونده به فرهنگ روز ایران آشنا باشد) هابدگر بیشترین تأثیر خود را از نیچه، گیرلگور، هگل و هوسرل برده است. ژان پل سارتر (1905-1480) سارتر در مدرسه عالی علوم طبیعی پاریس درس خواند. بعد از دو تجربه كاری در دو دبیرستان، در 1934 به انستیتوی فرانسه در برلین رفت. سال بعد به جمع استادان دبیرستان كندرسه پیوست و در سال 1942 از آن كناره گرفت تا به كارهای ادبیش بپردازد. سارتر دو سال را در ارتش و نه ماه از آن را بعنوان اسیر جنگی در آلمان بسر برد. پس از آزادیش چند سالی را در جنبش مقاومت به فعالیت پرداخت و سپس تا پایان عمرش سردبیری ماهنامه «عصر جدید» را به عهده داشت. آلبركامو تا پیش از تصادف ناگهانی‌ای كه منجر به مرگش شد از دوستان نزدیك سارتر بود و سیمون دوبوار نویسنده بزرگ فمنیست و استاد دانشگاه، بیش از 50 سال با او زندگی كرد. سارتر مدت یك سال نیز شاگرد هایدگر بود از این لحاظ بیشترین تأثیر سن را از برد. همانگونه كه گفته شد، سارتر اولین فیلسوفی بود كه نام خودش را و دیگران را اگزنیستانسیالیست نهاد، هرچند با موافقت عمومی آن دیگران رو به رو نشد. در واقع اینطور به نظر می رسد كه سارتر بیشتر از آن چه باید دشمن و مخالف داشت. (ژان فرانسوا الیوتار مقاله اش درباره كتاب واژه ها را چنین آغاز كرد: «باید اعتراف كنم كه سارتر نه رمان نویس محبو من بود، نه فیلسوف من، نه نمایشنامه نویس من، نه سیاست مدار من. برای این كه همه چیز را گفته باشم این را هم بیافزایم كه من از این حال و هوای همه فن حریفی كه در آثار او ن مایان می شود هیچ خوشم نمی آید) (سارتر كه می نوشت ص3) تنها در چند سال اخیر، برخی از متفكران اروپای بر جنبه های نوآوراندی فكر و روش ساری تأكید كرده اند. آنان از «سارتر پست مدرن» یاد كرده و انتقادهای او را از پدیدار شناسی هوسرل بسیار مهم دانسته اند. به راستی برخی از نكته ها كه سارتر مطرح كرده بود به گفتمان پست مدرن نزدیك اند. دیدگاهی كه سارتر از خویشتن به عنوان «دستاورد» و «متحرك» دارد كه اساساً با «سرچشمه» مخالف است، همان مخالفت پست مدرن ها با متافیزیك حضور بود. عده ای وحدت و انسجام اعتقادی ساریر را با تئوری «پست مدرن از پیش موعود» او هم خوان نمی بینند اما ارزشی كه او به خیال برای تعیین هدف در هر طرح اندازه ای می داد و نگاه به تناقضات درونی فكرش (بر ضد وحدت و نظامی كه برخلاف نظر پست مدرن هاست) او را حقیقتاً در زمانه ما بر حق می كند. علاوه بر این عجیب نیست كه ما در حال حاضر درك درستی از آزادی نداشته باشیم (یا حداقل به نسبت كمتر از چند دهه پیش) سارتر زمانی یگانه ارزشش و یگانه بنیاد اخلاقی اش (آزاد) را معرفی كرد كه چند ماه در اسارت آلمان ها بود، اروپا انباشته از اسرا بود و كشورهای آفریقایی چون الجزایر هم مصون از این قائده نبودند. سارتر كسی بود كه می نوشت، مدام، بی وقفه، خستگی ناپذیر. قرص های نیروزا می خورد تا بتواند شب های پی در پی بیدار بماند و با قدرت بیشتر بنویسد. زمانی كه نشریه ای دانشگاهی از او مقاله ای خواست در رابطه اگزیستانسیالیسم و ماركسیسم، حاصل كتاب 800 صفحه ای «نقد خرد دیالكتیك» شد كه تازه جلد نخست نام گرفت و او در مقدمه به كتاب خودش با همان لحن طعنه آمیز و سرد همیشگی گفت: كوهی از كاغذ. شاید به علت ایرادی كه به سخت نویسی اگزیستانسیالست ها كردند، سارتر كه نویسنده ترین آن ها بود اكثر مطالب فلسفی اش را به زبانی، حتی همه فهم، نكات همچنین بخش عظیم تر ایراداتش را به فرم زمان و نمایش نامه درآورد. مهمترین نوشته های فلسفی سارتر غیر از نقد خرد دیالكتیك، «هستی و نیستی» است كه متن اصلی اگزیستانسیالیسم مدرن است و سارتر آن را در طول چند ماه در زندان نوشت. سارتر اگزیستانسیالیست در جستجوی آزادی بود. وقتی از پدیدارشناسی به هستی شناسی راه می یافت آزادی درون مایه اصلی اندیشه اش بود. سارتر در ایام جنگ سرد به ماركسیستم روی آورد و دوست داشت این رانداز گسست فكری او كه گونه ای از تكامل منطقی ببینند. در همین دوران تلاش كرد اصلاحاتی را در تفاسیری كه متقدمان ماركس از نظریات او كردند، وارد كند و آن را با اگزیستانسیالیسم خود بیامیزد، چرا كه عقیده داشت لنین و دیگران آرای ماركس را درست درك نكرده اند. سارتر ماركسیست به هر حال در پی برابری بود و در دوران پایانی عمرش، زمانی كه آنارسیست شد، در جستجوی برادری بود ولی با وضع ناگوار جسمی اش نتوانست اثری در خور را در آن زمان تولید كند. گفتن از نظریات سارتر بیهوده است، چون هرچه از اگزیستانسیالیسم باقی مانده همان دوباره گویی سارتر است. ادامه خواندن مقاله اگزيستانسياليسم – مفهوم، متفكران و رويكرد آن به علم

نوشته مقاله اگزيستانسياليسم – مفهوم، متفكران و رويكرد آن به علم اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>