Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد قصاص حق انحلالى يا مجموعى

$
0
0
 nx دارای 31 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : قصاص حق انحلالى یا مجموعى قصاص حق انحلالى یا مجموعى؟ هرگاه اولیاى دم، گروهى باشند و فقط بعضى از آنها خواهان قصاص باشند، آیا این بعض به تنهایى و بدون دیگر اولیاى دم حق قصاص دارند؟ فقهاى ما این بحث را در ضمن دو مساله طرح كرده اند: مساله نخست: اگر بعضى از اولیاى دم خواستار عفو یا دیه باشند، آیا جایز است بعضى دیگر از آنان مستقلا خواستار قصاص شوند یا جایز نیست و با تقاضاى عفو یا دیه از سوى گروه اول، حق قصاص ساقط خواهد شد و گروه دوم حق قصاص نخواهند داشت؟ در این مساله چنین نسبت داده شده كه همه فقهاء قائل به عدم سقوط حق قصاص هستند و معتقدند بعد از پرداخت سهم دیه دیگر اولیا، قصاص جایز است. مساله دوم: آیا استیفاى حق قصاص از سوى بعضى از اولیا بدون حضور یا اذن دیگر اولیا جایز است یا جایز نیست؟ راى مشهور فقهاى ما در این مساله آن است كه بعض اولیا به تنهایى حق استیفاى قصاص را ندارند، بسیارى از فقها در كتب خود بدین فتوا تصریح كرده اند. بدون شك، این دو مساله در طرف نفى – یعنى عدم جواز- متلازم هستند، بدین معنى كه اگر در مساله نخست قائل به عدم جواز شدیم و گفتیم كه در صورت عفو یا اخذ دیه از سوى بعضى از اولیا، حق قصاص ساقط مى شود، به ناچار عدم جواز استیفاى حق قصاص از سوى بعض از اولیاء به تنهایى نیز مترتب بر آن خواهد بود. زیرا اگر حق قصاص، حق ثابت هر یك از وارثان نباشد بلكه حقى باشد كه به مجموع آنان تعلق دارد، بنابراین هیچ یك به تنهایى و بدون اینكه دیگر ورثه بخواهند نمى تواند این حق را استیفا كند. فقط پس از آنكه در مساله اول براى هر یك از ورثه به طور مستقل قائل به ثبوت حق قصاص شدیم و گفتیم این حق، با عفو بعضى از اولیاء، ساقط نمى شود، آنگاه جاى گشودن این بحث در مساله دوم است كه آیا از نظر ایجابى نیز این مساله با مساله نخست متلازم است؟ از ظاهر جواهر و كتب دیگر به دست مى آید كه تلازم میان این دو مساله هم در نفى است و هم در اثبات و اگر در مساله نخست گفتیم هر یك از ورثه مستقلا حق قصاص دارد، در مساله دوم نیز باید بگوییم هر یك از ورثه به تنهایى مى تواند حق خود را استیفا كند. شاید به همین جهت نیز در مبانى تكمله المنهاج به جاى این دو مساله، یك مساله آورده شده است: اگر مقتول اولیاى متعددى داشته باشد آیا هر یك از آنها مى تواند مستقلا و بدون اذن دیگر اولیاء قاتل را قصاص كند؟ دو وجه هست، وجه اول- جواز قصاص براى هر یك از اولیا مستقلا- روشن تر است.((1)) مولف در شرح این مساله، از مساله نخست هم بحث كرده كه آیا در صورت عفو یا پذیرفتن دیه از سوى بعض از اولیاء، حق قصاص ساقط مى شود؟ سرانجام، وى جواز استقلال هر یك از اولیاء در استیفاى حق قصاص را از نتایج قول به عدم سقوط حق قصاص قرارداده است. البته همان گونه كه یاد كردیم، در متون فقهى ما این دو بحث به صورت دو مساله جداگانه مطرح شده است، بلكه در متون فقهى عامه نیز چنین است اگر چه اكثر آنان در صورت عفو یا اخذ دیه از سوى بعض از اولیاء به سقوط حق قصاص راى داده اند. ما در اینجا هر یك از این دو مساله را جداگانه مورد بحث قرار مى دهیم، میزان تلازم و ابتناى یكى از این دو مساله بر دیگرى در ضمن بحث روشن خواهد شد. مساله نخست: آیا اگر بعضى از اولیاى دم، از حق خود گذشتند یا دیه گرفتند، حق قصاص اولیاى دیگر نیز ساقط مى شود؟ عبارات فقهاى ما در این مساله صراحت دارند كه حق قصاص ساقط نمى شود، خلاف این قول فقط در دو كتاب نقل شده است: یكى در كتاب من لا یحضره الفقیه كه به ذكر این روایت كه دلالت بر سقوط حق قصاص دارد اكتفا شده است: روى انه اذ اعفى واحد من اولیاء الدم ارتفع القود، روایت شده كه هرگاه یكى از اولیاى دم عفو كرد، قصاص مرتفع مى شود. دیگرى در كتاب شرایع كه فقط در فرض گرفتن دیه از سوى بعض از اولیا و نه در فرض عفو، این گونه آمده است: هرگاه اولیا بیش از یك نفر باشند، همه حق قصاص دارند، اگر برخى از آنان خواهان دیه شدند و قاتل هم پذیرفت، پس از پرداخت دیه، بنا به روایتى، قصاص ساقط مى شود. اما راى مشهور آن است كه قصاص ساقط نمى شود و دیگر اولیا پس از آنكه سهم دیه اى را كه قاتل پرداخته بود به او برگرداندند، حق قصاص خواهند داشت. اگر قاتل حاضر نشد سهم دیه به كسى كه خواهان دیه است بپردازد، كسانى كه خواهان قصاص او هستند مى توانند پس از آنكه سهم دیه شریك خود را پرداختند. قاتل را قصاص كنند. اگر برخى از اولیا، قاتل را عفو كردند، حق قصاص ساقط نمى شود و دیگر اولیا مى توانند پس از پرداخت سهم دیه عفو كننده به قاتل، او را قصاص كنند.((3)) پاره اى از متاخران از جمله صاحب ریاض و صاحب مفتاح الكرامه و صاحب جواهر و دیگران، به این اجماع یا عدم خلاف استناد كرده اند، بلكه در جواهر آمده است كه این مساله مفروغ منه است و جاى بحث ندارد. اما انصاف آن است كه به دست آوردن اجماع تعبدى كاشف از قول معصوم در مثل این مساله كه روایات متعددى درباره آن وجود دارد و قائلان به جواز سقوط قصاص در این مساله استدلالهاى گوناگونى دارند، جدا مشكل است. افزون بر این، صاحب شرایع در مورد قائلان به این قول، تعبیر (مشهور) را آورده بود، بلكه در كتاب خود -مختصر النافع- تعبیر(انه الاشبه) را به كار برده است. برخى دیگر از فقها نیز در مورد این قول، تعبیر (اشهر) را به كار برده اند كه معناى این تعبیر آن است كه قول مخالف آن نیز مشهور است یا دست كم نادر نیست. بنابراین، اثبات این حكم با چنین پندار اجماعى، هم از نظر صغرى و هم از نظر كبرى مورد اشكال است، پس باید به سراغ ادله دیگر رفت. تردیدى نیست كه مقتضاى اصل اولى لفظى و عملى، حرمت قتل نفس محترم است مگر به حق، بنابراین، هرگاه در موردى، جواز قصاص، با دلیل ثابت نشد، عمومات حرمت قتل از قبیل (دم المسلم على المسلم حرام)، مرجع خواهد بود. مقتضاى اصل عملى عقلى و شرعى نیز حرمت قتل نفس محتركمه است. برخى گفته اند: بعد از عفو یا پذیرفتن دیه از سوى بعض از اولیاى دم، مقتضاى استصحاب، بقاى حق قصاص براى هر یك از اولیاء است، بنابراین مقتضاى اصل عملى، جواز قصاص است- شاید ظاهر سخن شیخ در خلاف، همین معنا باشد-. پاسخ این سخن آن است كه این استصحاب جارى نیست زیرا حالت سابق یقینى، جواز قصاص براى هر یك از اولیا نیست، بلكه جواز قصاص براى مجموع اولیاء است و این حق مجموعى، با صدور عفو از ناحیه یكى از ایشان، ساقط مى شود. ثبوت این حق براى هر یك از اولیاء، مشكوك الحدوث است و مسبوق به عدم نیز مى باشد، و همان گونه كه روشن است جریان استصحاب، چنین حقى را نفى مى كند نه اثبات. آرى اگر فرض شود كه حدوث این حق براى هر یك از اولیاء به طور جداگانه ثابت و محرز است و شك شود در سقوط تعبدى آن بعد از عفو بعضى از اولیا، مقتضاى استصحاب، بقاى این حق است بر اساس مقتضاى اصل اولى: كسى كه در صورت عفو یا پذیرفتن دیه از سوى بعضى از اولیاء قایل به جواز قصاص براى دیگر اولیاء است، باید این مدعا را با دلیلى كه حاكم بر این اصل باشد اثبات كند. براى اثبات این مدعا به دو دلیل اساسى استدلال شده است: ظهور آیه (ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا) آن است كه خداوند ولى مقتول را مسلط بر قصاص قرار داده است. ادعا شده كه ظهور آیه در آن است كه این حق به نحو انحلالى به اولیاء داده شده است و حق قصاص براى هر یك از وارثان، مستقلا ثابت است. در كتاب مبانى تكمله المنهاج در توضیح و تفصیل این استدلال آمده است: دلیل آنچه گفتیم این است كه حق قصاص از این سه صورت بیرون نیست: یا حقى است قائم به مجموع مانند حق خیار، یا حقى است قائم به جامع به نحو صرف الوجود، یا حقى است قائم به جامع به نحو انحلال. صورت اول علاوه بر آنكه دلیلى ندارد و خلاف ظاهر آیه كریمه است، با حكمت وضع قصاص نیز منافات دارد، زیرا با توسل به عفو یكى از اولیا چه عفو مجانى و چه با اخذ دیه مى توان گفت: حق قصاص از دیگر اولیا ساقط شده و بر این اساس اگر یكى دیگر از این اولیاء جانى را بكشد، او را به ستم كشته و باید قصاص شود. در حالى كه التزام به چنین فتوایى ناممكن است. صورت دوم نیز همانند صورت نخست است و لازمه آن، سقوط حق قصاص با صدور عفو یا اخذ دیه از جانب یكى از اولیا است. صورت سوم، از همه روشن تر است، ظاهر آیه مباركه (ومن قتل مظلوما نیز;) همین صورت است، تقریب این استظهار آن است كه همواره انحلال موضوع، انحلال حكم ر در پى دارد و حكم مجعول آیه كه براى طبیعى ولى جعل شده است. به تعداد افراد اولیا انحلال مى یابد، بنابراین هر فردى از افراد طبیعى ولى، حق جداگانه دارد. نباید این گونه جعل را با جعل حق خیار قیاس كرد، زیرا حق خیار حق واحد ثابتى براى مورث است و وارث همین حق واحد را از او به ارث مى برد و به ناچار همین حق واحد مال مجموع ورثه خواهد بود. اما حق قصاص این گونه نیست، این حق از آغاز براى ولى جعل شده است و اینكه این حق واحد یا به تعدد موضوع خود، متعدد باشد بسته به دلالت دلیل آن است.((5)) نتیجه این استدلال، تفصیل میان حق قصاص نفس و حق قصاص اطراف براى ورثه است، بدین معنا كه اگر در مورد قصاص اطراف، مجنى علیه قبل از قصاص كردن بمیرد، اولیاى او حق قصاص را از او به ارث مى برند و این حق واحدى است براى مجموع ورثه زیرا حق واحدى براى مجنى علیه كه به مجموع ورثه انتقال مى یابد. از همه همین رو صاحب مبانى تكمله المنهاج در دنباله این بحث به تدارك پرداخته و مى فرماید: نكته اى كه باقى مى ماند آن است كه آنچه ما درباره انحلال گفتیم فقط مربوط به مواردى است كه حق قصاص، ابتدائا براى اولیا جعل شده باشد اما اگر از جهت ارث براى آنها جعل شده باشد، مثلا اگر جنایتكارى دست كسى را به عمد قطع كند و اتفاقا مجنى علیه قبل از قصاص كردن او بمیرد، حق قصاص به ورثه مجنى علیه منتقل مى شود و چون یك حق است مانند حق خیار به مجموع ورثه تعلق گیرد. نتیجه این امر آن است كه حق قصاص با اسقطیكى از این ورثه ساقط مى شود. هم چنین هیچ یك از ورثه نمى تواند بدون اذن دیگران، جانى را قصاص كند. هر گاه حق قصاص با اسقاط بعضى از ورثه ساقط شود، باقى ورثه مى توانند مطالبه دیه از جانى كنند چرا كه حق مسلم نباید هدر رود.((6)) این استدلال به جهات ذیل مخدوش است: 1- در صدر سخن ایشان- كه خود دلیلى مستقل از آیه به نظر مى رسد- آمده است كه ممكن نیست حق قصاص همچون حق خیار قائم به مجموع باشد زیرا دلیلى بر آن نیست و با حكمت وضع قصاص نیز منافات دارد. این سخن ایشان را نمى توان پذیرفت زیرا: اولا: همان گونه كه گذشت در صورت تعدد اولیاء هیچكدام از آنها جداگانه حق قصاص ندارند و عدم دلیل براى عدم جواز قصاص كافى است، زیرا نسبت میان اینكه حق قصاص، قائم به مجموع باشد یا قائم به فرد فرد ورثه به طور جداگانه، نسبت اقل به اكثر است و در این میان آنچه كه زاید بر مقدار متیقن است مشمول ادله حرمت قتل مى باشد. مقدار متیقن در اینجا عبارت است از (جواز قصاص در صورتى كه مجموع ورثه خواهان آن باشند)، و بر این اساس استقلال هر یك از ورثه در داشتن حق قصاص جایز نخواهد بود و در صورت عفو یا گرفتن دیه از سوى بعضى از ورثه، دیگر وارثان حق قصاص نخواهند داشت. ثانیا: اینكه فرموده این احتمال كه حق قصاص قائم به مجموع باشد، با حكمت وضع قصاص منافات دارد، بسیار عجیب مى نماید، زیرا از كجا معلوم شد كه حكمت وضع قصاص همان استقلال هر یك از ورثه در داشتن این حق است؟ بلكه شاید بتوان گفت: قرار دادن چنین حقى براى مجموع ورثه، با حكمت حفظ دماء و هم چنین با باب ارث مناسبت دارد. چنانكه در دیگر حقوقى كه از مورث به ورثه منتقل مى شود نیز چنین است و این حق اگر چه فرض شود ابتدائا براى ورثه جعل شده بود، اما بدون هیچ اشكالى این حق به عنوان ارث براى ایشان قرار داده شده است. علاوه بر این، ایشان گفته اند لازمه اینكه حق قصاص را قائم به مجموع ورثه بدانیم آ ن است كه اگر یكى از ایشان جداگانه اقدام به قصاص جانى كند، باید محكوم به قصاص شود. این سخن نیز تمام نیست چرا كه حتى بنابر قول به عدم جواز استقلال در حق قصاص، باز برخى فتوا داده اند كه اگر یكى از ورثه مستقلا اقدام به قتل جانى كند، حكم به قصاص او نمى شود. شهید ثانى در غایه المراد مى گوید: بر این دو قول دو حكم تفریع مى شود: تعزیر قاتل یا عدم تعزیر او نزد ما نزدیك تر به واقع آن است كه حكم به قتل او نشود زیرا سهمى از خون مقتول (جانى) نسبت به قاتل هدر بوده است، علاوه بر این قتل مورد شبهه نیز بوده است چرا كه فقهاى مدینه و شیخ طوسى استقلال هر یك از ورثه را در حق قصاص جایز دانسته اند و فقط در اباحه سبب شبهه است.((7)) بر فرض كه سخن شهید ثانى نیز تمام نباشد و ادله قصاص شامل چنین موردى نیز شود، ملتزم به قصاص مى شویم و این التزام هیچ محذورى هم ندارد چنانكه اگر وارث بعد از عفو جانى او را به قتل برساند، محكوم به قصاص خواهد شد. 2- دلالت انحلالى آیه و اثبات حق قصاص مستقلا براى هر یك از ورثه، جاى اشكال دارد بلكه ممنوع است. زیرا: اولا: مى توان ادعا كرد كه آیه از این جهت در مقام بیان نیست تا به اطلاق (ولى) نسبت به هر یك از ورثه مستقلا تمسك كرد. آیه فقط در صدر بیان جعل سلطنت براى ولى است به مقدار جنایت نه بیشتر و به همین جهت به دنبال آن آمده است: (فلا یسرف فى القتل). ثانیا: مى توان ادعا كرد كه حقى كه آیه جعل كرده است بر عنوان (وارث) جعل نشده بلكه بر عنوان (ولى) جعل شده و ولى به معناى كسى است كه براى او ولایت و سلطنت جعل شده باشد. پس هرگاه احتمال داده شود كه حق مجعول، یك حق باشد كه براى مجموع جعل شده باشد، عنوان ولى صدق نمى كند مگر بر مجموع نه بر یك یك ورثه، بر این اساس، انحلال محرز نیست. ثالثا: مى توان ادعا كرد كه از تعب یر ولى به معناى وارث چنین به دست مى آید كه اگر چه این حق در حال حیات از آن میت نبوده است، ولى در طول مرگ براى او قرار داده شده و از او به ورثه اش منتقل مى شود، زیرا این حق به عنوان ارث براى آنان ثابت است و این به معناى انتقال از میت به آنان است. در برخى از روایات آمده است اگر مقتول بدهى داشته باشد و مالى نداشته باشد، بدهى او از دیه اش پرداخت مى شود. در برخى دیگر از روایات آمده است كه اگر كسى به ثلث مالش وصیت كند سپس كشته شودوصیت او ثلث دیه را نیز شامل مى شود. در روایتى دیگر آمده است كه مقتول به دیه خود سزاوارتر از دیگران است. مدلول این روایات بدان معنا است كه دیه قتل نیز از اول براى میت جعل شده و سپس از او به وارث منتقل مى شود، بنابراین به مقتضاى استظهار یاد شده، حق قصاص نیز باید این گونه باشد، دست كم مى توان این نكته را قرینه اى براى دلالت آیه بر معناى مذكور دانست یا مى توان گفت با توجه به این نكته، آیه اجمال پیدا مى كند و دلالتى بر خلاف معناى یاد شده نخواهد داشت. بدین ترتیب روشن مى شود كه استدلال به آیه براى اثبات قول مشهور ناتمام است، زیرا اگر ادعا نشود كه ظهور آیه در انتقال حق قصاص از میت به همه اولیا است، دست كم ظهورى در خلاف این معنا نیز ندارد و در این صورت، همان گونه كه اشاره كردیم، ادله حرم ت قتل، مرجع خواهد بود. 3- ایشان در توجیه و تقریب استدلال مذكور آورده اند كه در قصاص نفس، حق ابتدائا براى ولى كه به معناى وارث است، جعل شده است و در نتیجه، این حق براى هر یك از وارثان، مستقلا وجود دارد و مانند حق خیار نیست كه یك حق براى مجموع ورثه بوده و از میت به آنان منتقل شده باشد. این تقریب و توجیه، نتایج و لوازمى دارد كه از نظر فقهى نمى توان به آنها ملتزم شد، از جمله: الف: براساس این تقریب باید میان قصاص نفس و قصاص اطراف، قائل به تفصیل شد و در اولى حق را از آن فرد فرد اولیا به طور جداگانه دانست و در دومى از آن مجموع اولیا. خود معظم له بدین نكته تفطن یافته و لذا آن را در دنباله كلامش استدراك كرده است. ب: در حق قصاص نفس نیز به ناچار باید میان وارث بلافصل مقتول و وارث با واسطه او، تفصیل قائل شد، بدین معنا كه اگر ولى مقتول، وارث بلافصل او باشد در این صورت مستقلا حق قصاص خواهد داشت اما اگر وارث اول تصادفا قبل از قصاص فوت كرده باشد و حق قصاص، از او به ورثه اش انتقال یافته باشد و ورثه نیز متعدد باشند، در این صورت، حق قصاص از آن مجموع ورثه خواهد بود نه فرد فرد آنان به طور مستقل. ج: براساس تقریب یاد شده، در مواردى لازم مى آید كه در قصاص نفس، دو گونه حق براى ورثه قائل شویم برخى را مستقلا و برخى را مجموعا و مشتركا داراى حق قصاص بدانیم، مثلا اگر مقتول، دو ولى داشته باشد و یكى یا هر دو قبل از قصاص فوت كنند و یكى از آن دو، یك وارث و دیگرى ورثه متعدد داشته باشد، در این حالت، وارث ولى اول مستقلا حق قصاص دارد و برخلاف ورثه ولى دوم كه مجموعا چنین حقى را دارند. فقها به هیچ یك از این تفصیل ها ملتزم نشده اند بلكه التزام ب ه چنین تفصیل هایى، ممكن نیست، زیرا این تفصیل ها، خلاف ارتكاز فقهى و متشرعى و خلاف سیره عملى است. استیفاى حق قصاص و موارد مبتلا به آن امر نادرى در خارج نیست و اگر برخى از این تفصیل ها از نظر فقهى ثابت مى بود به روشنى نزد متشرعان انعكاس مى یافت. در صحیحه جمیل از قول امام باقر یا صادق(ع) آمده است: اذا مات ولى المقتول قام ولده من بعده مقامه بالدم، هرگاه ولى مقتول بمیرد فرزند او، قائم مقام او در خونخواهى است.((11)) حتى برخى قائلند كه مقتضاى اطلاق لفظ ى و مقامى این حدیث آن است كه هر یك از فرزندان ولى مقتول، قائم مقام او در همه حقوق او است. بنابراین اگر قصاص براى ولى مقتول به نحو استقلال وضع شده باشد، این حق براى هر یك از فرزندان او نیز به همین صورت خواهد بود. حاصل آنكه التزام به این گونه تفصیل ها حتى در مورد اول- تفصیل میان قصاص نفس و قصاص اطراف- بسیار مشكل است تا چه رسد به موارد بعدى و تفصیل میان اولیا در قصاص نفس. دلیل دوم، تمسك به روایات خاصه: 1- صحیحه ابى ولاد حناط: قال سالت ابا عبداللّه(ع) عن رجل قتل وله ام واب وابن، فقال الابن انا ارید ان اقتل قاتل ابى وقال الاب انا ارید ان اعفو وقالت الام انا ارید ان آخذ الدیه. قال فقال: فلیعط الابن ام المقتول السدس من الدیه ویعط ى ورثه القاتل السدس من الدیه حق الاب الذى عفا ولیقتله، ابى ولاد مى گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم مردى به قتل رسید و پدر و مادر و پسرى دارد، پسر مى گوید مى خواهم قاتل پدرم را بكشم، پدر مى گوید من او را مى بخشم، مادر مى گوید مى خواهم دیه بگیرم، امام در پاسخ فرمود: پسر باید یك ششم دیه را به ما در مقتول بپردازد و یك ششم نیز از بابت حق پدر كه عفو كرده بود به ورثه قاتل بپردازد، سپس مى تواند قاتل را بكشد. 2- روایت جمیل بن دراج از برخى از اصحاب خود كه به صورت مرفوع از امیرالمومنین( ع) نقل كرده است: فى رجل قتل وله ولیان فعفا احدهما وابى الاخر ان یعفو، فقال: ان الذى لم یعف ان اراد ان یقتله قتله ورد نصف الدیه على اولیاء المقاد منه،((13)) امیرالمومنین(ع) در مورد مردى كه كشته شده بود و دو ولى داشت، یكى از آن دو عفو كرده و دیگرى نخواست عفو كند، فرمود: آنكه عفو نكرده اگر بخواهد مى تواند قاتل را بكشد و نصف دیه را به اولیاى او برگرداند. دلالت این دو روایت بر قول مشهور، واضح است، هرچند استفاده مشهور از ذیل صحیحه براى اثبات این نكته كه واجب است پرداخت دیه مقدم بر انجام قصاص باشد مورد مناقشه واقع شده و برخى بر این نظرند كه هر یك از اولیا مى تواند قبل از پرداخت دیه نیز جانى را قصاص كند منتهى ضامن سهم دیه اولیایى است كه خواهان دیه هستند. علاوه بر این دو روایت، روایت سومى نیز هست كه مى توان براى اثبات راى مشهور بدان استدلال كرد اگر چه ندیدم كسى به آن استدلال كرده باشد. زراره در حدیث صحیحى از امام باقر مى گوید: سئلت ابا جعفر(ع) عن رجل قتل وله اخ فى دار الهجره وله اخ فى دار البدو ولم یهاجر، ارایت ان عفا المهاجرى ان یقتل، اله ذلك؟ فقال: لیس للبدوى ان یقتل مهاجریا حتى یهاجر. قال و اذا عفا المهاجرى فان عفوه جائز، قلت: فللبدوى من المیراث شىء؟ قال: اما المیراث فله حظه من دیه اخیه ان اخذت، از امام باقر پرسیدم: مردى كشته و یك برادر در دارالهجره و برادر دیگرى در میان صحرا نشینان دارد كه مهاجرت نكرده است، اگر برادر مهاجر: قاتل را ببخشد، آیا برادر بدوى مى تواند او را به قتل برساند؟ امام فرمود: بدوى تا مهاجرت نكرده نمى تواند كسى را كه در دارالهجره است به قتل برساند و فرمود: اگر برادر مهاجر، جانى را عفو كرد، عفو او جایز است. گفتم: آیا بدوى بهره اى از میراث خواهد برد؟ فرمود: اگر دیه گرفته شد، او بهره خود از دیه برادرش را خواهد داشت. تقریب استدلال آن است كه از پرسش زراره چنین به دست مى آید كه به نظر او با عفو بعضى از اولیا- برادر مهاجرى- حق قصاص ساقط نخواهد شد، فقط اشكال او از این جهت بود كه برادر دیگر مقتول، بدوى بوده و از مقتول دور بوده است یا اساسا خارج از دارالهجره و سرزمین اسلام قرار داشت وگرنه چنانچه به مجرد عفو بعضى از اولیا، حق قصاص ساقط مى شد، وجهى نداشت كه زراره با غرض عفو ولى مهاجرى، توهم كند كه حق قصاص ساقط نشده باشد. امام(ع) نیز در مقام جواب، این راى او را تثبیت كرد و فقط فرمود: بدوى قبل از مهاجرت حق قصاص ندارد. بلكه شاید ظاهر این تعبیر آن باشد كه برادر بدوى اگر به دار الاسلام مهاجرت كند، مى تواند قاتل را قصاص كند حتى اگر برادر مهاجرى او را عفو كرده باشد، مقتضاى مطابقت سوال با جواب همین است. بنابر آنچه گفته شد، این روایت دلالت بر آن مى كند كه با عفو بعضى از اولیا، حق قصاص سقوط نخواهد كرد. این استدلال قابل مناقشه است، زیرا ممكن است پرسش زراره از هر دو جهت و هر دو حیث باشد و امام(ع) نیز از هر دو جهت پاسخ او را داده باشد كه اولا: بدوى تا مهاجرت نكرده حق قصاص ندارد و ثانیا: اگر مهاجرى عفو كرده باشد، عفو او جایز است یعنى نافذ است و قصاص را ساقط مى كند. دست كم روایت اجمال دارد و دلالت روشنى بر سخن مشهور ندارد، علاوه بر این، مضمون این روایت كه در حق قصاص، میان بدوى مهاجرى تفصیل 4داده است، تفصیل غریبى است و هیچ یك از فقها قائل به آن نشده است. علامه مجلسى در مرآت العقول بر این روایت چنین تعلیقه زده است: (ندیدم كسى قائل به مضمون این روایت بوده باشد.) ادله مخالف راى مشهور در قبال روایاتى كه مشهور بدانها استدلال كرده است، روایات معتبر بسیارى وجود دارد كه به سقوط حق قصاص در صورت عفو بعضى از اولیاء تصریح مى كنند از جمله: 1- صحیحه عبدالرحمن: قال: قلت لابى عبداللّه(ع)، رجلان قتلا رجلا عمدا وله ولیان فعفا احد الولیین قال: فقال: اذا عفا بعض الاولیا. درئ عنهما القتل و طرح عنهما من الدیه بقدر حصه من عفا وادیا الباقى من اموالهما الى الذین لم یعفوا، عبدالرحمن مى گوید: به امام صادق(ع) گفتم: دو مرد، عمدا مردى را به قتل رساندند، مرد مقتول دو ولى دارد و یكى از آن دو، عفو كرده است. امام (ع) فرمود: اگر بعضى از اولیاء عفو كرده باشند، حكم قتل از آن دو برداشته مى شود و به اندازه سهم كسانى كه عفو كردند. از دیه نیز كم مى شود، و باقیمانده دیه از اموال آن دو به كسانى كه عفو نكرده اند، پرداخ ت مى شود. 2- معتبره ابو مریم: عن ابى جعفر(ع) قال: قضى امیرالمومنین(ع) فى من عفا من ذى سهم فان عفوه جائز وقضى فى اربعه اخوه عفا احدهم قال یعط ى بقیتهم الدیه ویرفع عنهم بحصه الذى عفا، ابو مریم از امام باقر(ع) روایت مى كند كه فرمود: امیرالمومنین در مورد كسى از صاحبان سهم كه جانى را عفو كرده بود، حكم كرد كه عفو او جایز است. نیز در مورد چهار برادر كه یكى از آنان «جانى را» عفو كرده بود فرمود: به بقیه آنان دیه پرداخت مى شود و سهم كسى كه عفو كرده بود از دیه برداشته مى شود. 3- معتبره زراره: عن ابى جعفر(ع) فى رجلین قتلا رجلا عمدا وله ولیان فعفا احد الولیین، فقال: اذا عفا عنهما بعض الاولیاء درى عنهما القتل وطرح عنهما الدیه بقدر حصه من عفا وادیا الباقى من امر الهما الى الذى لم یعف وقال عفو كل ذى سهم جائز، زراره مى گوید: امام باقر(ع) در مورد دو مردى كه عمدا مردى را كشته بودند و مرد مقتول دو ولى داشت كه یكى از آن دو عفو كرده بود، فرمود: اگر بعضى از اولیا آن دو را عفو كرده باشند، حكم قتل از آن دو برداشته مى شود و به اندازه سهم كسى كه عفو كرده از دیه نیز كاسته مى شود و باقیمانده دیه از اموال آن دو به اولیایى كه عفو نكرده اند پرداخت مى گردد و حضرت فرمود: عفو هر یك از صاحبان سهم جایز است.) 4- معتبره اسحاق بن عمار: عن جعفر(ع) عن ابیه(ع) ان علیا(ع) كان یقول: من عفى عن الدم من ذى سهم له فیه، فعفوه جائز و سقط الدم وتصیر دیه ویرفع عنه حصه الذى عفا، اسحاق بن عمار مى گوید: امام صادق(ع) از پدرش نقل كرد كه على(ع) مى فرمود: هر كس از صاحبان خون كه در آن سهمى داشته باشد، قاتل را عفو كند، عفو او جایز است و قصاص ساقط و تبدیل به دیه مى شود و سهم دیه كسى كه عفو كرده از قاتل برداشته مى شود. 5- صحیحه دیگرى از ابى ولاد. قال: سئلت ابا عبداللّه(ع) عن رجل قتل وله اولاد صغار و كبار، ارایت ان عفا الاولاد الكبار؟ قال: فقال: لایقتل و یجوز عفو الاولاد الكبار فى حصصهم فاذا كبر الصغار كان لهم ان یطلبوا حصصهم من الدیه، ابى ولاد مى گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم مردى به قتل رسید و فرزندان صغیر و كبیر داشت، اگر فرزندان بزرگ عفو كرده باشند. راى شما چیست؟ فرمود: قاتل كشته نمى شود و عفو فرزندان بزرگ نسبت به سهم خودشان جایز است. هرگاه فرزندان كوچك. بزرگ شدند حق خواهند داشت سهم خود را از دیه طلب كنند. ظاهر سخن امام كه در آغاز فرمود (لایقتل) و اینكه امام به بیان استحقاق طلب دیه از سوى فرزندان كوچك وقتى كه بزرگ شدند اكتفا كرد، آن است كه عفو فرزندان بزرگ از قصاص، نافذ بوده و قصاص را ساقط مى كند و جز دیه چیزى باقى نمى ماند. 6- مرسله صدوق كه پیشتر گذشت: قد روى انه اذا عفا واحد من الاولیاء ارتفع القود، روایت شده كه هرگاه یكى از اولیاى دم عفو كند، قصاص برداشته مى شود. 7- روایت دعائم الاسلام: عن الصادق(ع): اذ اعفا بعض الاولیاء زال القتل فان قبل الباقون من الاولیاء الدیه وكان الاخرون قد عفوا من القتل والدیه، زال عند مقدار ما عفوا عنه من حصصهم وان قبلوا الدیه جمیعا، ولم یعف احد منهم عن شىء منهما فهى لهم جمیعا در كتاب دعائم الاسلام از امام صادق روایت شده كه هرگاه بعضى از اولیاى مقتول عفو كنند، حكم قتل قاتل از بین مى رود، اگر سایر اولیا دیه را پذیرفتند و دیگر اولیا قتل و دیه هر دو را بخشیدند، سهم دیه كسانى كه عفو كرده اند از قاتل برداشته مى شود، و اگر همه اولیا دیه را پذیرفتند و هیچ یك از ایشان آن را نبخشید، تمام دیه از آن همه ایشان خواهد بود.((16)) این روایات به روشنى دلالت بلكه صراحت دارند كه با عفو بعضى از اولیاء قصاص ساقط مى شود. گرچه این روایات در مورد عفو بعضى از اولیا آمده اند ولى حكم موردى كه بعضى از اولیا خواهان دیه باشند و قاتل با آن موافق باشد نیز از آنها به دست مى آید، چرا كه نه از نظر فقهى و نه از نظر عرف، احتمال فرق میان این دو مورد وجود ندارد، بلكه شای د عرفا در صورت اخذ دیه، سقوط حق قصاص داشته باشد، زیرا با اخذ دیه، چیزى به اندازه سهم بعضى اولیاء در عوض مقتول به دست مى آید. از این گذشته بنابر مبنایى كه فقهاى ما برگزیدند كه حق را متعلق به قصاص مى دانند نه به امر جامعى میان قصاص و دیه، گرفتن دیه خود مشتمل بر عفو از قصاص است منتهى عفوى مشروط به عوض . ولى دم استحقاق گرفتن دیه را ندارد مگر بعد از عفو و عفو از قصاص، نوعى بیع مال نیست تا توهم شود كه شریك- آن ولى دیگر- حق شفعه در آن دارد و مى تواند با پرداخت عوض آن به ولى اول، تمام حق قصاص را مستقلا از آن خود كند. به هر حال، این روایات با دو روایتى كه مشهور بدان استناد كرده اند- صحیحه ابى ولاد و مرفوعه جمیل- تعارض دارند، مدلول آن دو روایت این بود كه با فرض عفو بعضى از ورثه نیز، قصاص ساقط نمى شود. باید این تعارض از طریق جمع دلالى یا ترجیح سندى، حل شود وگرنه نتیجه آن، تساقط هر دو دسته از روایات و رجوع به اصل اولى است. پیش تر گفتیم كه مقتضاى اصل اولى این است كه قصاص جایز نیست مگر براى مجموع اولیا. علاج تعارض علاج تعارض این اخبار به سه وجه متصور است: وجه اول: بگوییم تعارض میان این دو دسته از اخبار، تعارض میان (حجت) و (لاحجت) است، زیرا دسته اى كه دلالت بر سقوط حق قصاص دارند، مورد اعراض فقها واقع شده و كسى به مضمون آنها فتوا ندارد است و اعراض فقها موجب سستى خبر و سقوط آن از حجیت مى شود، بر این اساس، چنین اخبارى توانائى معارضه با حجت (اخبار دسته اول) را ندارند. قبول این راه علاج، اولا متوقف قبول این كبرى است كه اعراض فقها از خبرى، موجب وهن خبر و سقوط آن از حجیت مى شود. ثانیا متوقف بر احراز صغراى آن است یعنى محرز باشد كه مشهور فقهاى قدیم از این اخبار اعراض كرده اند. به صرف اینكه اكثر یا همه آنان قایل به عدم سقوط قصاص شده اند نمى توان چنین فهمید كه از این اخبار اعراض كرده اند، چه بسا به دلایل دیگرى قائل به آن قول شده باشند. خصوصا آنكه ایشان به نقل اخبار دسته دوم در كتب خود اهتمام داشته و چنانكه خواهیم گفت در قبال دسته نخست، توجیهات و محملهایى از قبیل برخى جمعهاى دلالى یا ترجیحات سندى براى آنها ذكر كرده اند. بلكه عبارت شیخ طوسى در استبصار صراحت دارد كه وى از این اخبار اعراض نكرده و به آنها عمل مى كرده است، وى به مدلول روایتى كه مى گوید: (عفو هر یك از صاحبان سهم جایز است) عمل كرده فقط اطلاق آن را با روایتى كه مى گوید: (زنان حق عفو و قصاص ندارند) مقید كرده است. بلكه شیخ به مضمون این روایت در مورد سقوط قصاص با عفو بعضى از اولیا عمل كرده، منتهى آن را مقید كرده است به موردى كه كسى كه خواهان قصاص است، مقدار بخشوده شده را به فرد قصاص شونده نپرداخته باشد. این نظر شیخ طوسى تقریبا به صراحت مى رساند كه وى از لحاظ سندى از این روایات اعراض نكرده است. افزون بر این، تعدد این دسته از روایات و درستى اسناد آنها و استناد آنها به ائمه متعددى، اجمالا موجب حصول قطع یا اطمینان به صدور بعضى از این روایات از ائمه معصومین(ع) مى شود، بنابراین سند این روایات ولو اجمالا قطعى است و با این حال روشن است كه موضوعى براى مساله سقوط سند از حجیت به واسطه اعراض فقها، باقى نمى ماند. وجه دوم: در سخنان فقها چند گونه جمع دلالى میان این دو دسته از روایات صورت گرفته است از جمله: 1- روایات دال بر سقوط قصاص با عفو بعضى از اولیا، حمل بر استحباب مى شوند. اشكال این جمع آن است كه این گونه جمع كردن در باب اوامر و تكالیف درست است نه جایى كه مفاد دلیل، حكم وضعى مثل ثبوت یا سقوط حق قصاص باشد. علاوه بر این، تعبیر (سقط الدم و تصیر دیه) صریح است در سقوط حق، بنابراین چگونه مى توان آن را حمل بر استحباب كرد. (سقوط) ، فعل مكلف نیست تا بتوان آن را حمل بر استحباب كرد، حمل سقوط بر استحباب چه معنایى خواهد داشت؟ 2- اخبار سقوط بر این فرض حمل شوند كه كسى كه خواهان قصاص است سهم دیه عفو كنندگان را به اولیاى قصاص شونده نپردازد. یا بر این فرض حمل شوند كه كسانى كه خواهان قصاص هستند به محض عفو بعضى از اولیا، به دیه رضایت دهند. اشكال این وجه جمع آن است كه این جمع: نوعى تاویل بدون شاهد است، علاوه بر این، خلاف ظهور روایات مذكور است كه ناظر به خود حق هستند كه ساقط مى شود یا ناظر به خود قصاص هستند كه مرتفع شده و به دیه تبدیل مى شود. این روایات به هیچ وجه ناظر به عمل باقى اولیا در مقام استیفا نیست كه به دیه راضى مى شوند یا سهم عفو كنندگان را به قصاص شونده برمى گردانند. 3- اخبار سقوط حمل شوند بر اینكه قصاص به مقدار سهم عفو كنندگان و نه دیگر اولیا، مرتفع مى شود، بنابراین، عفو كنندگان بعد از عفو، حق مطالبه قصاص را ندارند. اشكال این وجه جمع آن است كه آنچه در این روایات آمده عنوان (برداشته شدن قتل) و (سقوط خون) و تبدیل شدن آن به دیه است و این تعبیر، به صراحت سقوط حق قصاص را مى رساند. افزون بر این، قصاص و خون، قابل تجزیه و تبعیض نیست، آنچه قابل تبعیض و تجزیه و تسهیم است، همانا دیه است از این رو گفته نمى شود سهم این ولى از قصاص یا قتل چقدر است بلكه گفته مى شود سهم او از دیه چقدر است. وجوه جمع مذكور كه در سخنان- فقها بر اساس آنچه جواهر نقل كرده است- آمده است، حاصلى دربر ندارند. شاید بهترین وجه جمع دلالى قابل ذكر، همان باشد كه شهید صدر قدس سره در تعلیقه خود بر منهاج الصالحین بدان اشاره كرده است و آن عبارت است از اینكه اخبار دال بر سقوط را به صحیحه ابى ولاد تخصیص بزنیم- صحیحه ابى ولاد از روایات معتبر دسته نخست است-، زیرا صحیحه ابى ولاد اختصاص به فرضى دارد كه پدر عفو كرده و مادر خواهان دیه و پسر خواهان قصاص باشد. در حالى كه دسته دوم از اخبار، مطلق بوده و با عنوان (عفو بعضى از اولیا بدون عفو) دیگر اولیا آمده اند، چه اینكه هر دو از لحاظ نسبت با مقتول در یك مرتبه باشند یا در دو مرتبه. بر این اساس، قائل به تفصیل مى شویم: اگر ولیى كه عفو كرده غیر از پسر باشد و پسر خواهان قصاص باشد، در این صورت حق قصاص ساقط نمى شود، اگر عفو كننده با غیر عفو كننده در یك رتبه باشند، چنانكه مثلا یكى از فرزندان عفو كرده باشد، یا ولى نزدیكتر، عفو كرده و ولى دورتر خواهان قصاص باشد، در این صورت حق قصاص ساقط مى شود. در ادامه بحث خواهد آمد كه این گونه تفصیل، فتواى فقهاى مكتب مدینه از اهل سنت بوده است. از آنجا كه صحیحه ابى ولاد با عنوان بعضى از اولیا نیامده بلكه فقط در خصوص موردى كه پدر عفو كرده و مادر خواهان دیه و پسر خواهان قصاص باشد وارد شده است، بنابراین نسبت میان این روایت با روایات دسته دوم نسبت عام به خاص یا نسبت تباین است زیرا روایاتى كه با عنوان عفو بعضى از اولیا آمده است. اعم از صحیحه ابى ولاد است و روایاتى كه با عنوان عفو بعضى از برادران آمده است با آن مباین مى باشد. سپس شهید صدر در این وجه نیز مناقشه كرده كه عموم روایاتى كه دلالت بر سقوط حق قصاص دارند قابل تخصیص نیست. شاید نكته قابل تخصیص نبودن این عموم آن باشد كه آنچه عرفا و به مناسبات حكم و موضوع از این روایات به دست مى آید این است كه نكته عرفى سبب سقوط حق قصاص، همانا تجزیه ناپذیر بودن قصاص است. بنابراین اگر جانى مالك بخشى از جان خود شود، قطعا حق قصاص ساقط و حكم قتل از او برداشته مى شود. این نكته ربط ى به قرب یا بعد نسبت ولى با مقتول ندارد، اگر از نظر عرفى یا فقهى به این نكته جزم پیدا كردیم، تعارض میان دو دسته اخبار به هر حال مستقر خواهد شد. ادامه خواندن مقاله در مورد قصاص حق انحلالى يا مجموعى

نوشته مقاله در مورد قصاص حق انحلالى يا مجموعى اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>