Quantcast
Channel: دانلود فایل رایگان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

مقاله در مورد محمود دولت ابادي

$
0
0
 nx دارای 15 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است فایل ورد nx  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد. این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است توجه : در صورت  مشاهده  بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد بخشی از متن nx : محمود دولت ابادی محمود دولت آبادی در سال 1319 در روستای « دولت آباد » سبزوار بدنیا آمد و دوران ابتدایی در روستای خود به پایان برده ، سخت كوش بوده و به یاد می آورد كه یك بار هم در سال سوم دبستان تشویق شده . سر چشمهی خلاقیت ذهن دولت آبادی در روزگار كودكی و نوجوانی بر گمان شیفتگی او بر شنیدن حكایت و نقل ، داستان و داستان گویی است. او آغاز آشنایی جدی خود را با ادبیات معاصر با جنگ اصفهان و دیدن فیلم های سرنوشت یك انسان شرلوخف و وقتی لك لك ها پرواز می كنند و به ویژه خواندن آثار چخوف و هدایت می داند. یكی از رخدادهای تعیین كننده در حیات ذهن هنری دولت آبادی بازداشت وی در سر صحنه ی تئاتر و به هنگام اجرای نمایش « در اعماق » ماكسیم گوركی از جانب ساواك در اسفند ماه 1353 است . در سال های 1357 – 1358 به بعد دولت آبادی به ایراد یك رشته سخنرانی برای دانشجویان می پردازد كه سخنرانی در دانشگاه تهران و مدرسه ی عالی پاریس (1357) و دانشگاه صنعتی شریف به مناسبت روز جهانی تئاتر در سال 1358 است و در هنگام نیز به عنوان دبیر اول سندیكای هنرمندان و كاركنان تئاتر ایران انتخاب می شود . و هجرت سلیمان را به صورت نمایش روی صحنه می برد و بر مزار پرویز خنی زاده هنرمند بنام سینما سخنرانی می كند . از جمله كارهای دولت آبادی در همین سال، تدریس در مدارس عالی و دانشگاه است. آثار دولت آبادی: 1- لایه های بیابانی 1347 شامل چهار داستان كوتاه ادبار، پای گلدسته ی امام زاده شعیب، بند و بیابانی.2- او سنحه ی بابا سبحان 13493- ماواره بان 13504- سفر 1351 5- با بشیرو 13526- عقیل عقیل 13537- از نم چنبر 13568- جای خالی سلوچ 1358 9- كلیدر 1357 – 136310- آهوی بخت من گزل 136711- كارنامه ی سپنج 136812- در اقلیم باد 136913- روزگار سپری شده ی مردم سال خورده 136914- سلوك 1382 15- تنگنا 134916- ققنوس 136117- سربداران هیولا. خلاصه ی داستانكتاب بابیداد، خشكسالی و مرگ و میر در دشت كلیدر باز می شود و مردان گُلمشی در طلب روزی به هر دری روی می آورند. قهرمان اصلی كتاب، گل محمد است كه پسر میانی است و زیور را – كه از خودش سالمندتر- به زنی گرفته. گل محمد در اولین نگاه به مارال ، دختر عبدوس برادر بلقیس دل می دهد و سرانجام او را به چنگ می آورد . مارال در سراسر قصه ، چهره ی زیبای عشق و مهر، و پناهی برای جان خسته ی گل محمد باقی می ماند. گل محمد به جان آمده و خسته از درد بی حاصل زمین ، در نبردی برای ربودن « صوقی » محبوب « مدیار » برادر بلقیس درگیر می شود و پدر صوقی را به گلوله می كشد . مدیار هم جان در این سودا می بازد . همان شب « شیرو » خواهر گل محمد – كه در گرو عشق « ماه درویش » دارد – با او به قلعه چمن می گریزد و لكه ی ننگی بر دامان خانوار گلمیشی می گذارد . لكه ی ننگی كه در صفحات بعدی كتاب، لبه ی تیز گزلیك بیگ محمد را به گیله ی گیسوی شیرو آشنا می كند . گلمیشی ها برای گذران زندگی به هر دری می زنند و همه ی درها را بسته می بینند . نه علی اكبر حاج پسند – كه پسر خواهر بلقیس است – و نه بابقلی بندار، خرده ارباب قلعه چمن، هیچ كدام روی خوش نشان نمی دهند . ناگریز گل محمد به هیزم كشی تن می دهد . بیگ محمد پیش ارباب تلخ آبادی مزدوری می كند و خان عمو از راهزنی گاه به گاه سور و ساتی تدارك می بیند . شبی دو مأمور دولت ظاهراً برای گرفتن مالیات ، سروقت گلمیشی ها می روند. دم گرم گلمیشی ها – كه از بی برگ و باری می نالند – در آن ها نمی گیرد . گل محمد بار دیگری هم بر دل دارد و می ترسد كه مبادا قتل پدر صوقی، حاج حسین چارگوشلی – به جایی درز كرده باشد . گل محمد مأموران امنیه را به كمك خان عمو، بلقیس و زیور می كشد و اجساد را به كوره های هیزم و سكوت سرپوش گذارنده ی بیابان می سپارد . علی اكبر حاج پسند، پسر گل اندام خواهر بلقیس، رازی را كه یك لنگهی چكمه ی نظامی در سیاهی چادر گلمیشی ها برایش گفته، به مأموران دولت باز می گوید. شبی كه مردان گلمیشی همه در سیاه چادر جمع اند، استوار علی اشكین و مأمورانش سر می رسند و گل محمد را دستگیر می كنند در زندان گل محمد با ستار – كه سری به آرمان سیاسی سپرده دارد و در همه جا دیده می شود – دیدار می كند. دیواری كه نقطه ی تلاقی سرنوشت است. ستار مهر گل محمد را به دل می گیرد و كمكش می كند كه از زندان فرار كند . اولین كار گل محمد تاختن به كلاته ی كالخونی و یورش به خانه علی اكبر حاج پسند و كشتن این پسر خاله ی یكی یكدانه است . در برابر چشمان از حیرت دریده ی مادرش . او رو در روی قانون می ایستد و از زندگی آشكار جدامی شود . زد و خوردهایی در می گیرد و كس و كسانی از پای در می آیند و به افسانه ی گل محمد پر و بال می دهند . تا در ذهن و پندار كویرنشینان رشد كند . گل محمد سردار تسلیم ناپذیر گردن فراز، خواب از چشمان مأموران دولت می رباید . قرار تأمین دولت را – كه جهن خان بلوچ وعده می دهد – با زهرخند مسخره می گیرد و همه ی دست ها را برای نابودی خودش یكی می كند . حزب توده به دنبال حادثه ی بهمن 1327 غیر قانونی می شود و بوی خون و فتنه شهر را می آشوبد . ستار – كه یك بار دیگر در حادثه ی آذربایجان ضیافت حزبی ها و تبانی آن ها را با اربابان قدرت تجربه كرده – به چشم خود می بیند كه به بالایی ها هر یك از گوشه این فرا می روند . دل ستار از تكه تكه شدن دوستان و هم رزمانش هزار پاره می شود و بر خلاف دستور حزب به سایه سار قامت بر كشیده ی گل محمد پناه می برد كه یكی گردن فراز است و با سازش و فرار و تسلیم پیوندی ندارد . وقتی همه ی نیروها برای پایان دادن به افسانه ی گلمیشی ها دست به یكی می كنند، گل محمد با مرگ دیداری مردانه دارد . به همه ی مردان و سواران بدرود می گوید . بلقیس و مارال را در آغوش می كشد و همراه خان عمو، بیگ محمد، خان محمد و ستار به كوه های سنگرد می كشد – كوه از همه طرف محاصره است رگبار گلوله، مردان گلمیشی را از پای در می آورد . جهن خان بلوچ، بلقیس را به مهمانی سرهای بریده ی مردان گلمیشی و بدن خونین گل محمد – كه هنوز نیمه جانی دارد – می خواند . بلقیس نه ناله می كند نه زاری . لبان خشكیده ی گل محمد را به آب می شوید و چشمان بیگ محمد و خان عمو را می بندد. ادبیات معاصر ایران ، نگاه ما را به جهان شكل داده است . پس بر آنچه بر ما رفته است یا می رود نویسندگان و شاعران، نمایشنامه نویسان و حتی مترجمان ادبی مسئول تر از همه، نویسندگانی هستند كه خود را مسئول می دانند . كسانی چون دولت آبادی.محمود دولت آبادی با نوشتن كلیدر نشان می دهد كه در حركت های زمانه ی خود شریك است ، از جنس همین مردمانی است كه با آنها نفس می كشد . او هم درگیر نان است و هم مشتاق آزادی . او در پی یافتن و گفتن این باد و آن مباد نیست و نمی خواهد همه و همه چیز را به سیاه و سفید تأویل كند . آدم ها را خوب یا بد، مستضعف و مستكبر، كارگر و سرمایه دار ببیند . او می خواهد زمانه اش را آن گونه كه هست ببیند به همان زیبایی و زشتی .و كلیدر هم مانند روزگار دولت آبادی زشتی است زیبا و زبایی است زشت گونه . خواندن این رمان مجالی است میان خواننده و متن . مجالی كه بتواند در آن بشناسد و دنیا را از دریچه ی چشم دولت آبادی ببیند . دریچهی ارتباط دولت آبادی با خواننده زبان داستانی اوست . او در كلیدر اغلب زبان نقل دارد . زبان نقالان . چنان كه در آغاز رمان چنین شروع می كند:نه اهل خراسان مرد كرد بسیار دیده اند . بسا كه این دو قوم با یكدیگر در برخورد بوده اند . خوشایند و ناخوشایند .به تیغ زبان حماسی و فخیم و كهن شاهنامه، نقل معمولاً زبانی كهن تر از زبان محلی و حتی رسمی است . زبان پهلوانان و قهرمانانی چون رستم، سهراب و ; چیزی است میان زبان كهن و زبان روزمره . رفت و بازگشت دارد . مثل زبان كلیدر . چنان چه در توصیف « مارال » دختر كرد ، می نویسد:گونه هایش برافروخته بودند، پولك های كهنه برنجی از كناره های چارقدش به روی پیشانی و چهره گرد و گر گفته اش ریخته، و با هر قدم پولك ها به نرم دور گونه ها و ابروهایش پر می زدند . سینه هایش فربه و خوب برآمده بودند . بال های چارقد مارال رویشان را پوشانده بود ;.. و شلیته بلندش با هر گام، نیم چرخی به دور ساقهای پوشیده در جورابش می زد . چشم هایش – سیاه سیاه – به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چون قندش را بر هم چفت كرده بود و چنان گام از گام بر می داشت كه تو پنداری پهلوانی است به سرافرازی از نبرد بازگشته . هم اسب سیاهش « قره آت » چنان گردن گرفته ، سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابان می خواباند ، كه انگار بر زمین منت می گذاشت و به آن چه دورش بود فخر می فروخت.و نیز دولت آبادی با سود جستن از معدود لغات محلی و چندین فعل و شكسته آوردن فعل معین خواستن و نیز آوردن بعضی تعابیر سبزواری به زبان رمان رنگ محلی داده است كه دست آورد خود اوست و منحصر به كلیدر و یا در جایی كه همان مارال كه بی خانمان شده پس از دیدار پدر و نامزدش در زندان سبزوار می خواهد به پناه عمه اس بلقیس، برود، با پیرخالو روبرو می شود ، پیر خالو جسته و گریخته در مورد عمه بلقیس، بسرانش و بالاخره خانوادهد گلمیشی حرف ها می زند و بعد:مارال خاموش مانده بود . آن چه پیر خالو می گفت راست نمی نمود . پندار بود . پنداری پراكنده . افسانه ای دور . اوهامی دلپسند . از آن گونه كه اگر ذهن مددی كند تو هرگز از برهم بافتنشان خسته نمی شوی ، نه باور – كردنی، اما خوشایند . در پی پندار رفتن . در غبارش پیچیدن ، به رنگ های نوچشم وا گشودنه شوخ چشمی، شوق، در شوق گم شدن . افت و خیز مستانه ی خیال . چرخشی سكرآور در خط میان باور و ناباور . دستی در باد . نگاهی در باد . طیران آدمی را بنگر . بند بند ناشناخته جان و جهان .با خواندن این سطرها، انگار نقالی، روبه روی ما ایستاده، پرده ی رنگارنگی را می گشاید و م ی خواند . ما هم با خطوط نقش ها و رنگ ها حركت می كنیم . گویی در كاروان سرایی هستیم در سبزوار كنار اجاق پیر خالوی دالان دار كاروانسرا و مارال دختر ایلیاتی . و یا وقتی می دانیم « شیرو » دختر همان گلمیشی ها – كه مارال به پناهشان رفته بود – به عشق ماه درویش از خانه می گریزد و بالاخره در قلعه چمن با شوهرش ساكن می شود . « لالا » زنی هفت خط، به سراغش می رود و از او می خواهد تا دست از سر فاسقش « شیدا » بردارد، ناقل می گوید:شیرو سر كه برداشت تا رفتن لالا را نگاه كند، فقط توانست وزش سرخ بال چارقد او را در گذر باد ببیند و تابی در غربالك خوش قواره ی سرین ها . لالا گذشته بود و شیرو مانده بود . تازیانه و این همه زیبا، ادامه می دهد:چه بر او می بارید، بر آنكه خود بداند و بشناسد؟ كدام دام، پیش پای او در كار بافته شدن بود؟ گلیجی! تلنباری از پیچیدگی . پندارهای دردآمیز . این بندان گره چگونه بگشاید . چگونه می توانشان گشود؟ این سر، دم به دم بار بیشتری بر می داشت ! سنگین تر می شد . درختی به فصل بارآوران . میوه درد . بر سر و روی هر شاخسار . بار فزون از گنجایش سر . تاب باید می آورد شیرو . چه سر پر شوری! دست ها بر شاخسار . شیرو به هر سوی كشیده می شد . بر هر سوی خمیده می شد . خمانده می شد . تا خاك می خمید و سپس ، زه كمانی رهیده می شد . كشمكش همه سویه . بیرون، در هر سوی، درون . در همه سوی . گرهی ور . هم چنان زمانه اگر می گذشت، كار شیرو به كله بر دیوار كوفتن باید می كشید .ولی این ها دیگر زمان رمان نیست . نقالی است . چرا كه همه ی این ها را ، كشمكش همه سویه ی شیرو و خانواده اش و نیز با شوهرش كه دارد شیره ای می شود ، و نیز درگیری با شیدا عاشق از راه رسیده اش، همه و همه را می دانیم . اما دولت آبادی باز هم می گوید . و زبان او ، زبانی ضربی، فخیم و دو كلمه و نقطه ، پر از تكرار ، توصیف و تشبیه است .نقال داستان دولت آبادی گاهی هم خود را نشان می دهد :مارال من باید می رفت، گاه رفتن و یا: گل محمد من و یا بلقیس او را می خواست بهتر است بگویم او را خواسته بود .و حتی گاهی با آدم ربایان به عتاب و سختی سخن می گوید:اما ; آی گل محمد! براستی با من بگو چه بر تو گذشته است. كه این چنین در خود گره خوره ایی؟ از چه این اندیشه، وسوسه، – همچو زهری كه به خون – به جانت دویده و ترا به خود وا داشته است؟ از چه به جان آمده ای؟بی تابی از چه؟و یا لحظه ای كه می خواهد گل محمد را كه ژاندارمی چشم بد به زنش دارد بر سر غیرت آورد:با من راست بگوی ای مرد! از این برافروخته ایی كه دستی نامحرم به سوی زنت دراز شده است؟این است؟و شاید این صدا، به قول خود دولت آبادی « صدای بیگانه » است . همین صدا میان بلقیس و خدا میان حضور بی واسطه وضعیت بلقیس و خواننده حجاب می شود:بلقیس، بلقیس، كدام كس به تو می اندیشد در این پهندشت كلیدر . در این همه ستاره و سیاهی ، اندوه تو، كی به خانه ی خود راه می دهد؟ نگاهی كوه بوی تو؟ گوشی كو، به ضجه های تو؟ تو پنهانی، مادر . زاری می كنی، در نهفت خود می گریی ;و گاهی هم این صدای بیگانه به قضاوت می نشیند، م ثلاً در جایی كه همان مارال به سوزن ده می رسد و با عمه اش بلقیس رو به رو می شود، زن های دیگر چنین حالتی دارند: « برخی به بخل و بعضی به تحسین » و آن وقت در مورد جنس زن كلیاتی می گوید:این را به یقیین می توان گفت كه زن و زن یكدیگر را از درون پس می زند، گرچه در برونه خواهر گفته هم باشند . چیزی در ایشان هست كه ترسو و حسود است . دست و دلبازترینشان هم از این نقص بر كنار نیست . و باز ادامه می دهد: حسد به برازنده تر از خود ترس از هم . خطر این كه پسندیده تر افتد، و بیم واپس ماندن ; و بالاخره به این حكم كلی می رسد كه كینه اولین منزلگاهی است كه زن در درون خود به آن می رسد . كینه ویرانگر . غوغایی از خشم درونش را بر می آشوبد . آتش فشان درد، گریه ی خشمگین .و یا در تحلیل رفتار ده نشینان: بی سببی نیست كه دیه نشینان برای رفتن به دیدار خویشان خود دست خالی به راه نمی افتند . سارقی، كلوچه ، دبه ای مسكه ;و یا كلیاتی در مورد زیست ایلیاتی هامحمود دولت آبادی دانای كل را برای روایت داستانش برگزیده . او می خواهد « مردم نامه » ی اهل خراسان را بنویسد، او تمام شخصیت های مهم داستانش را شفاف نشان می دهد و آن ها را از درون و برون به خواننده اش می شناساند . مثلاً وقتی از مدیار، برادر همان بلقیس می گوید:مدیار عاشق و عیار – از آن گونه مردم كمیابی كه انسان با همه كاستی ها كه در ایشان می شناسد بسیار می خواهدشان – سبك بال بر اسب تیزتك خود نشسته بود .و در توصیف چهره اش می نویسد:گونه ها تیز چانه كشیده، سبیل سیاه با دم باریك و كمی برگشته به بالا، نشسته در قدحی از شراب كهنه كه اینك در برابر باد مورب می نمود، ابروها ;و بعد شخصیت او را هم تحلیل می كند: بیابان گردی از آن دست كه شكار شاهین و گوزن بیشه دوست می داشت . تا چانه زدن بر سر آب بها و بورتگاه ; خوش به این كه بر قالیچه ایی ریز بافت و قواره، كنار به كنار همدمی و هم زبانی در سایه ی بیدی بر لب جوی باغستانی بنشیند شراب خانگی بنوشد، خوش بگوید و خوش بشنود .و زیور، هووی آینده ی مارال و زن گل محمد ، این گونه است: لاخ، سنگ تراش خورده، خشمگین و سرد، و یا زمانی كه پنج سوار، گل محمد، مدیار، خان عمو ( عموی گل محمد ) علی اكبر حاج پسند ( پسر خاله ی گل محمد ) صبرخان ( داماد خان عمو ) می تازند تا بروند معشوقه ی مدیار، صوقی، را از دهی دیگر بربایند، دولت آبادی بر چهره ی هر یك درنگ می كند، و هر یك را معرفی می كند: مثلاً خان عمو: چار شانه، تنومند، در هم كوفته و زمخت.. كله ای كلان، پیشانی پهن ;و بالاخره از كار و بارش می گوید: از رمه و خانمان بار چندانی نداشت . و بعد از حیاتش می نویسد: خان عمو گرچه نه جدان بود و نه ظرافت مدیار را داشت، اما خوی و رفتارش دور از برخی حالات مدیار نبود، سرای عاشق پیشگی، دیگر نشانه هاشان در كنش و كردار، با همه بیگانه بود ;این شیوه در مورد همه ی آدم های داستان به كار گرفته می شود . و از این پس مجموعه ی آدمی، تثبیت شده و مشخص با حوادث رو به رو می شوند، همانگونه كه قهرمانان قصه های كهن روبه می شوند . در تمام طول داستان جبری حاكم است: جبر طبقاتی، سن و سال و جنس .این گونه وضعیت آدم، همه ی آن شصت و چند آدم معلوم می شود . ایلیاتی ها ، زن ها ، دهقان ، خرده مالك و مالك . كارگر ه پنبه دوز ، قالیباف ، آهنگر و و دیگر می ماند ابزار سركوب كه لمپن ها و افسرها و ژاندارم می باشند. دولت آبادی هر آدمی را توی یك قالب می ریزد و قالب های بسیاری در داستانش می آورد.دنیای كلیدر، دنیای جبر و حادثه است . جبر و تصادف و تصادفات در كلیدر بسیار است و اغلب آشكار . مثلاً ، مارال را در رسیده به سوزن ده ، ده عمه بلقیس، هوس می كند تا تن به چشمه بشوید، و مثلاً شیرین تن بر چشمه رها می كند، اتفاق را پسر همان عمه بلقیس گل محمد را می بیند . و این اولین تصادف است . و اما در راه با درویشی ماه درویش آشنا می شود كه به همان راه می رود و ماه درویش كه می فهمد مارال به سوزن ده می رود . ادامه خواندن مقاله در مورد محمود دولت ابادي

نوشته مقاله در مورد محمود دولت ابادي اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 46175

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>