nx دارای 64 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد nx کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز nx2 آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي nx،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
بخشی از متن nx :
مقدمهیكى از بزرگترین ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین (ع) كه او را میان بزرگان عالم متمایز مىسازد، پاى بندى دقیق او به ارزشهاى الهى در تمام حركتها و انتخابها و خواستنها و نخواستنهاست، او هرگز ایمان خود را قربانى هیچ مصلحتى هر قدر هم بزرگ باشد، نكرد و خوشنودى مردم را به خوشنودى خداوند ترجیح نداد.
این ویژگى سبب شد كه گروهى به خاطر همین ارزشها شیفته و فریفته او شوند و در مقابل، گروهى هم تاب تحمل او را نداشته باشند و با او دشمنى كنند، دوستان او تا سر حد جان پیش رفتند و گاهى حتى درباره او افراط كردند و دشمنان او ناجوانمردانه ترین تهمتها را به او زدند و لعن و سب او را عبادت شمردند! و به گفته ربیعبن خیثم: كسى چون على نبود كه دوستدار او شدیدترین محبت را به او داشته باشد و دشمنان او شدیدترین دشمنى را با او داشته باشد. (1)
در زمان رسول خدا (ص) كه قامت دین با شمشیر كج او راست شد و افراد بسیارى از مشركان و سردمداران كفر به دست او هلاك شدند، گروه هاى به خاطر خونخواهى كشته شدگان خود، كینه او را به دل گرفتند و این كنیه حتى پس از مسلمان شدن آنان نیز ادامه یافت؛ و اینكه مى بینیم پیامبر خدا در هر فرصتى از فضایل او و آثار سودمند محبت او سخن مى گفت، براى زدودن این كینهها بود ولى كینهها آنچنان عمیق بود كه به این آسانى از میان نمى رفت، بلكه حتى سفارشهاى مكرر پیامبر، باعث مى شد كسانى به على (ع) حسد برند و با او دشمنى كنند . این در حالى بود كه على (ع) به خاطر همان ویژگى كه گفتیم، در میان اصحاب پیامبر، دوستداران و عاشقانى داشت كه در همان عصر پیامبر به عنوان شیعه على شناخته مى شدند و پیامبر در حق آنان فرموده بود:
هذا و شیعته هم الفائزون (2) او و شیعه او همان نجات یافته گان هستند. و در تفسیر «خیر البریه بهترین مردم» كه در سوره بینه آمده است خطاب به على فرموده بود : انت یا على و شیعتك. (3) منظور، تو و شیعیان تو هستند.
پس از رحلت پیامبر، كینهها و دشمنىها با شدت بیشترى ادامه یافت و بخصوص زمانى كه پس از بیست و پنج سال خانه نشینى، مردم با او بیعت كردند و او را به عنوان رهبر سیاسى جامعه برگزیدند، هم جاه طلبانى كه حكومت امام را در راستاى منافع خود نمى دیدند و هم دشمنان دیرینه امام كه كینههاى بدر و حنین را به دل داشتند و خواهان دست اندازى به حكومت بودند، پرچم مخالفت را بر افراشتند و به جنگ او رفتند، در این كشمكشها گروهى نادان و كج فكر هم پیدا شدند كه به تفسیر غلطى كه از دین داشتند، امام را مورد حمله قرار مى دادند: ناكثین، قاسطین، مارقین.
آنچه در این نوشتار مورد بررسى قرار خواهد گرفت درگیرى امام با گروه «قاسطین» یعنى معاویه و یاران او است و نشان خواهیم داد كه چگونه این گروه كه خود را در بطن جامعه اسلامى جا زده بودند، همواره هدفشان محو اسلام راستین و رسیدن به قدرت، آن هم از نوع جاهلى و اشرافى بود و خواهیم دید كه جنگ صفین در واقع ادامه جنگ احد بود و تنها شعارها عوض شده بود. اكنون این موضوع را به استناد به روایات و گزارش هایى كه در كتابهاى تاریخى و حدیثى آمده است، مورد بحث قرار مى دهیم.
حكومت علوى و دشوارىهاى موجود با گذشت بیست و پنج سال از رحلت پیامبر اسلام و به روى كار آمدن متناوب سه خلیفه، بدعتها و تبعیضها و كج روىهاى بسیارى در میان امت اسلامى پدید آمد و پیكر اسلام زخمدار شد . براى امیرالمؤمنین كه همه چیز خود را در راه اسلام فدا كرده بود براى تقویت و گسترش اسلام رنجهاى فراوانى كشیده بود، پیدایش این وضعیت درد آور بود و از آن سختتر اینكه او براى حفظ اساس اسلام مجبور به سكوت و مدارا و تحمل وضع موجود بود و به تعبیر خودش صبر مىكرد اما چونان كسى كه استخوان در گلویش گیر كرده باشد و یا ریگ به چشمانش رفته باشد. (4)
البته امیرالمؤمنین به عنوان نماینده راستین اسلام هر كجا كه فرصت را مناسب مىدید تذكرات لازم را مى داد و اعتراض مى كرد ولى چون قدرت در دست دیگران بود توانایى جلوگیرى از انحرافات را نداشت.
امت اسلامى كه طعم تلخ دورى از امیرالمؤمنین را چشیده بود و تجربه دردناك بیست و پنج سال محرومیت از حكومت حق و عدل را داشت، پس از كشتن عثمان روى به سوى امام آورند و او را به عنوان رهبر سیاسى خود برگزیدند و مهاجر و انصار و اهل حل و عقد با او بیعت كردند و امام كه هرگز در اندیشه ریاستطلبى نبود و حكومت را تنها براى اجراى احكام اسلامى و عدالت مىخواست، قدرت لازم را براى پیاده كردن اهداف خود و تصحیح مسیر اسلام به دست آورد.
انحرافها وتبعیضها در میان مردم به صورت یك فرهنگ پذیرفته شده، جا گرفته بود و مبارزه با آن سخت دشوار بود و لى امام وظیفه داشت كه با آن مبارزه كند و بهاى سنگین آن را نیز بپردازد، از این رو از همان آغاز، اصلاحات را شروع كرد و به افزون طلبانى كه سالها به بیت المال دست اندازى كرده بودند، اعلام نمود كه در حكومت علوى جایى براى آنها نیست و حتى باید درباره گذشته خود نیز حساب پس بدهند او در نخستین خطبهاى كه پس از بیعت مردم با او، ایراد كرد، از اصلاحاتى بنیادین و تحولى عمیق خبر داد و فرمود: ; ألا و ان بلیتكم قد عادت كهیئتها یوم بعث الله نبیه (ص) و الذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغغربلن غربله ولتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم. (5) آگاه باشید كه گرفتارى شما همانند روزى كه پیامبر مبعوث شد، بار دیگر به شما روى آورده است، سوگند به كسى كه او را به حق مبعوث كرده است به سختى مورد آزمایش قرار مىگیرید و غربال مىشوید و مانند دیگ به هنگام جوش آمدن زیر و رو خواهید شد آن چنان كه پایین شمابالا و بالاى شما پایین شما خواهد شد. و نیز فرمود: و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق. (6) به خدا سوگند اگر آن (عطایاى عثمان) را پیدا كنم در حالى كه مهر زنان قرار گرفته و یا كنیزان با آن خریدارى شدهاند، بر مىگردانم، زیرا كه در عدالت گشایشى است و آن كس كه عدالت بر او گران آید تحمل ستم بر او تنگتر است. همچنین او از كنار گذاشتن حاكمان و عاملان ناشایسته خبر داده بود و در مقابل كسانى كه او را در این باره نصیحت مىكردند این آیه را خوانده بود:
و ما كنت متخذ المضلین عضدا. (7) و هرگز، گمراهان را یاور نخواهم گرفت. و اعلام كرده بود كه در كار دین مداهنه و سازش نخواهد كرد: لا اداهن فى دینى و لااعطى الدنیه فى أمرى. (8) در دین خود مداهنه نمىكنم و در كار خدا خوارى نمىپذیرم.
این اظهارات سبب شد كه افزون خواهان و جاه طلبان، امید سازش را از دست بدهند و با اندیشه براندازى با امام مخالفت كنند و لذا كسانى چون طلحه و زبیر كه با امام بیعت كرده بودند، بیعت خود را با امام شكستند و با سوء استفاده از موقعیت عایشه به تدارك نیرو براى جنگ با امام بپردازند و جنگ جمل را به وجود آورند، ایشان همان «ناكثین» بودند واز سوى دیگر معاویه كه از طرف امام از حكومت شام بر كنار شده بود، به بهانه خونخواهى عثمان وبا تحریك مردم شام، جنگ صفین را به وجود آورد و اینان همان «قاسطین» بودند، همچنین در جریان صفین به طورى كه به تفصیل آن خواهیم پرداخت، در مسأله پذیرش حكمیت از سوى امام، گروهى نادان و مقدس مأب به مخالفت و ستیز با امام برخاستند و جنگ نهروان را به وجود آوردند و اینان همان «مارقین» یا خوارج بودند، و بدین گونه سه جنگ داخلى به امام تحمیل شد.
جالب این است كه پیامبر خدا (ص) جنگ امام با سه گروه ناكثین و قاسطین و مارقین را پیش بینى كرده بود و طبق روایات متعدد و معتبر، این حوادث را پیشاپیش به على(ع) خبر داده بود و به حقانیت على(ع) در این فتنهها تأكید كرده بود و مسلمانان را از مخالفت و دشمنى با او بر حذر داشته بود.
در این باره روایات بسیارى، هم از طریق شیعه و هم از طریق اهل سنت وارد شده و مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم كرد: 1 ـ روایاتى كه در آنها پیامبر خدا مسلمانان را از جنگ و ستیز با على بر حذر داشته و دشمنى و جنگ با او را، دشمنى با خدا و پیامبر تلقى كرده است. قال رسول الله (ص): حرب على حرب الله و سلم على سلم الله. (9) پیامبر خدا فرمود: دشمن على دشمن خدا و آن كه تسلیم او است، تسلیم خدا است. قال رسول الله (ص): یا على حربك حربى و سلمك سلمى. (10) پیامبر خدا فرمود: اى على دشمن تو دشمن من و آن كه تسلیم توست تسلیم من است. این مضمون با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد متعدد از پیامبر نقل شده است. (11)
2 ـ روایاتى كه پیامبر خدا از وقوع فتنه هاى پس از خود خبر داد و على (ع) را مأمور مقابله با آنها كرده است. در روایتى، پیامبر خدا (ص) از وقوع فتنهها و پیدایش انحرافها در میان امت پس از خود خبر داد و على(ع) از او پرسید كه در این هنگام با آنان به عنوان ارتداد رفتار كنم و یا به عنوان فتنه؟ پیامبر فرمود: به عنوان فتنه. (12)
و در روایت دیگرى، جابر بن عبدالله انصارى گفت: در حجه الوداع در منا نزدیكترین شخص به پیامبر بودم كه فرمود: شما را چنین نیابم كه پس از من رجوع كرده و كافر شدهاید و بعضى از شما گردن بعضى را مىزند، به خدا سوگند كه اگر چنین كنید مرا در لشكرى خواهید دید كه با شما مىجنگد، سپس به پشت سر خود برگشت و گفت: یا على را یا على را یا على را (سه مرتبه) دیدیم كه جبرئیل به او اشاره كرد، به دنبال آن خداوند چنین نازل كرد: و اما نذهبن بك فانا منهم منتقمون یعنى اگر ما تو را از دنیا ببریم، قطعا از آنان انتقام مىكشیم. (13)
این مضمون نیز با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد متعدد وارد شده است. (14) 3 ـ روایاتى كه در آنها پیامبر دشمنان و خروج كنندگان به على را گروه ستمگر «فئه باغیه» معرفى كرده و بر حقانیت على در جنگ با آنها تأكید نموده است:
قال رسول الله (ص): یا على ستقاتلك الفئه الباغیه و انت على الحق، فمن لم ینصرك یومئذ فلیس منى. (15) یعنى یا على بزودى گروه ستمگر با تو مىجنگد در حالى كه تو بر حق هستى، پس هر كس در آن روز تو را یارى نكند از من نیست.
4 ـ روایاتى كه در آنها پیامبر خدا خبر داده است كه على(ع) براى تأویل قرآن مىجنگد همانگونه كه من براى «تنزیل» آن جنگیدم: عن النبى (ص) إنه قال لعلى (ع): تقاتل یا على على تأویل القرآن كما قاتلت على تنزیله . (16) یعنى پیامبر به على فرمود: یا على تو بر اساس تأویل قرآن مىجنگى همانگونه كه من براى تنزیل آن جنگیدم. منظور پیامبر از این تعبیر این بود كه پیامبر براى تثبیت اسلام و اثبات حقانیت قرآن و اینكه آن از جانب خدا نازل شده با مشركان جنگید و على نیز براى زدودن انحرافات از اسلام و تاویل درست قرآن با كسانى كه مسلمان بودند ولى دچار كجفهمى شده بودند، باید بجنگد. 5 ـ روایاتى كه در آنها پیامبر خدا (ص) به طور مشخص از سه گروه نام مىبرد كه در آینده با على خواهند جنگید و على (ع) را مأمور دفع فتنه آنها مىكند، آن سه گروه عبارتند از : ناكثین، قاسطین، و مارقین. ـ روزى پیامبر خدا به منزل ام سلمه آمد و در آن حال على (ع) هم وارد شد، پیامبر به ام سلمه فرمود: یا ام سلمه هذا و الله قاتل القاسطین و الناكثین و المارقین. (17) اى ام سلمه به خدا سوگند كه این شخص كشنده قاسطین، ناكثین و مارقین است. ـ قال على (ع): امرنى رسول الله بقتال الناكثین وا لمارقین و القاسطین (18) على (ع) فرمود: پیامبر خدا جنگ با ناكثین و مارقین و قاسطین را به من فرمان داده است . این مضمون با تعبیرهاى گوناگون و با اسناد فراوانى در كتب شیعه و سنى نقل شده است و در برخى از این روایات جزئیات بیشترى از این جنگها ارائه شده است. (19) علاوه بر این مضامین در برخى از روایات به خصوص از معاویه رئیس گروه قاسطین نام برد شده و پیامبر دستور داده است كه هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بكشید. (20) صدور مجموعه روایاتى كه نقل گردید و طى آن پیامبر خدا از وقوع جنگ هایى میان على (ع) و مخالفانش خبر داده و برخى از جزئیات آن را هم ذكر كرده است یك نوع معجزه براى پیامبر خدا به حساب مىآید و به گفته ابن ابى الحدید این خبر از دلائل نبوت پیامبر است زیرا كه به روشنى از آینده خبر داده است. (21)
البته وقوع فتنه هایى پس از پیامبر خدا به طور كلى قابل پیش بینى بود، زیرا از نظر جامعهشناسى، هر انقلابى پس از مرگ رهبر اصلى آن، در درون خود دچار تنشهایى مىشود، گروهى با افزونطلبى خواهان سهم بیشترى مىشوند و گروهى كه از روى اجبار، ارزشهایى انقلاب را پذیرفته بودند با بهانه هایى سعى در نابودى آن مىكنند و گروهى در تفسیر آن دچار اشتباه مىشوند و طبیعى بود كه اسلام نیز پس از رحلت پیامبر با چنین گروه هایى روبر شود و على بن ابى طالب(ع) براى حفظ اسلام و زدودن انحرافات از چهره آن مجبور بود كه با این گروهها بجنگد، زیرا كه او نماینده اسلام راستین و تالى تلو پیامبر بود همانگونه كه در تفسیر این آیه شریفه به آن تأكید شده است:
افمن كان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه. (22) آیا كسى كه حجت آشكارى از پروردگارش دارد و شاهدى از (خویشان) او به دنبال اوست (مانند كسى است كه چنین نیست؟) طبق روایات بسیارى، در این آیه منظور از كسى كه دلیل روشنى از پروردگارش دارد پیامبر خدا و منظور از شاهدى كه او را دنبال مىكند على بن ابى طالب(ع) است. (23)
بنابراین، جنگهاى امیرالمؤمنین با مخالفان پس از به قدرت رسیدن او به طور كلى قابل پیش بینى بود ولى جزئیاتى كه در اخبار پیامبر آمده از طریق اعجاز بیان شده است. قاسطین چه كسانى بودند؟ دیدیم كه پیامبر خدا در پیش بینىهاى خود از آینده اسلام، از گروهى به نام «قاسطین» خبر داد كه امیرالمؤمنین با آنان خواهد جنگید. اكنون ببینیم كه منظور از «قاسطین» چیست و اینان چه كسانى بودند؟
قاسطین از ماده «قسط» مشتق شده كه در زبان كه عربى از واژه هایى است كه دو مفهوم ضد هم دارد و به این گونه واژهها كه در زبان عربى كم نیست «اضداد» گفته مى شود، در این گونه موارد از ریشه یك لغت ضد آن را در نظر مىگیرند مانند واژه «عجمه» كه به معناى گنگى است ولى «اعجام» به معناى رفع گنگى است و «نفق» كه به معناى شكاف است ولى «انفاق» به معناى پر كردن شكاف است و «تحكیم» به معناى قبول حكمیت است ولى «محكمه» به معناى گروهى است كه تحكیم را قبول ندارند. در اینجا نیز «قسط» به معناى عدل است ولى «قاسط» كسى است كه مخالف عدل است و ستمگرى مىكند. (24) قرآن كریم از ستمگرانى كه مخالف قسط و عدل هستند به عنوان «قاسطون» یاد كرده و آنان را وعده جهنم داده است: و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا. (25) و قاسطان هیزم جهنم هستند. با توجه به مفهوم لغوى «قاسطین» مىگوییم منظور از آنان آن گروه از دشمنان و مخالفان حكومت امیرالمؤمنین بودند كه با ستمگرى و زور گویى در برابر حكومت عادلانه او ایستادند و به قصد دست اندازى به حكومت، با او از سر جنگ در آمدند و آنان معاویه و یاران او بودند كه زیر بار حكومت امام نرفتند و با بهانههاى واهى قصد بر اندازى حكومت او را داشتند . در پیش بینى هاى پیامبر، گاهى از این گروه به عنوان قاسطین یاد شده و گاهى هم به آنان «فته باغیه گروه ستمگر» اطلاق شده است. همچنین در اظهارات امام نیز معاویه و یاران او «قاسطین» نامیده شدهاند:
عن على (ع) قال: امرت ان اقاتل الناكثین والقاسطین و المارقین ففعلت ما أمرت به؛ فاما الناكثون فهم اهل البصره و غیر هم من اصحاب الجمل، و اما المارقون فهم الخوارج و اما القاسطون فهم اهل الشام و غیرهم من احزاب معاویه. (26)
على (ع) فرمود: من مأمور شده بودم كه با ناكثین و قاسطین و مارقین جنگ كنم و مأموریت خود را انجام دادم، ناكثون همان اهل بصره و جز آنها از یاران جمل بودند و مارقون همان خوارج بودند و قاسطین اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاویه بودند. و در جاى دیگر امام از اصحاب معاویه به عنوان اهل «بغى» و از یاران جمل به عنوان اهل «نكث» و از خوارج به عنوان اهل «فساد» یاد مىكند: الا و قد امرنى الله بقتال اهل البغى و النكث و الفساد فى الارض. (27) آگاه باشید كه خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پیمان شكنى و فساد در زمین فرمان داد . همچنین امام در برخى از اظهارات خود اصحاب معاویه با همان قاسطین را به عنوان فاسقان معرفى كرده است: فلما نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخرى و فسق آخرون. (28) و چون به امر حكومت برخاستم گروهى پیمان شكنى كردند و گروهى از دین خارج شدند و دیگرانى هم فاسق شدند. به هر حال منظور از قاسطین همان معاویه و یاران او هستند كه سرسختترین دشمنان حكومت علوى بودند و براى بر اندازى آن توطئههاى بسیارى كردند كه از همه آنها مهمتر جریان جنگ صفین بود كه به امام تحمیل كردند و تفصیل آن خواهد آمد، این جنگ باعث كشته شدن حدود هفتاد هزار نفر از سپاه امیرالمؤمنین(ع) شد (29) و به طورى كه خواهیم دید، جنگ صفین زخمى عمیق بر پیكر اسلام بود و پى آمدهاى ناگوارى براى جهان اسلام داشت كه از جمله آنها پیدایش گروه خوارج و شهادت امیرالمؤمنین و به حكومت رسییدن معاویه را مىتوان نام برد. چهرههاى سرشناس قاسطین گفتیم كه «قاسطین» همان دشمنان امیرالمؤمنین بودند كه در كنار معاویه قرار داشتند و با حكومت على (ع) مخالفت مىكردند، در اینجا برخى از چهرههاى شاخص و سرشناس حزب قاسطین را كه در جریانات سیاسى نظامى نقش مهمى داشتند، به طور اجمال معرفى مىكنیم تا ماهیت اصلى آنان روشن شود: 1 ـ معاویه ابن ابى سفیان رهبر حزب قاسطین، معاویه بود او در سال هشتم هجرت در حالى كه 28 سال داشت در جریان فتح مكه از روى اكراه و اجبار مسلمان شد، عمر در زمان خلافت خود او را والى شام كرد و مورد اعتراض برخى از صحابه از جمله حذیفه قرار گرفت. (30) عثمان نیز او را در مقام خود تثبیت كرد و او حدود بیست سال در شام حكومت مىكرد و تصویر مردم شام از اسلام به همان صورتى بود كه او ساخته بود، پس از قتل عثمان و بیعت مردم با امیرالمؤمنین، او زیر بار نرفت وعلاوه بر توطئههاى خود دیگران را نیز بر ضد امام مىشورانید. او طلحه و زبیر را تشویق به نقض بیعت و جنگ با امام كرد. (31) و مىتوان گفت كه علاوه بر جنگ صفین كه تفصیل آن خواهد آمد، در دو جنگ جمل و نهروان نیز دست معاویه در كار بود.
او پس از شهادت امیرالمؤمنین با حیلهها و شیطنتهاى خاصى كه داشت باعث پراكنده شدن فرماندهان سپاه امام حسن شد و امام حسن را مجبور به صلح كرد. او قاتل حجر بن عدى و عمر وبن حمق وبسیارى از شیعیان بود، پدر او ابوسفیان همواره با پیامبر اسلام جنگید و در جریان فتح مكه از روى اكراه مسلمان شد و مادر او هند در جنگ احد باعث كشته شدن حمزه عموى پیامبر شد و جگر او را در دهانش جوید و به هند جگر خوار معروف شد.
اگر چه معاویه به ظاهر مسلمان شده بود ولى پیامبر همواره از او ناراحت بود واو را نفرین مىكرد (32) و در حق او فرمود: هر گاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بكشید. (33) او كینه خاصى با بنى هاشم و حتى شخص پیامبر اسلام داشت. یك روز مغیره بن شعبه به او پیشنهاد كرد كه اكنون كه خلافت را قبضه كردهاى با بنى هاشم از در مهربانى در آى، معاویه در پاسخ او اظهار داشت كه ابوبكر و عمر و عثمان خلافت كردند و رفتند و نامىاز آنان باقى نماند ولى نام محمد هر روز پنج مرتبه در اذان گفته مى شود واى بر تو پس از این دیگر چه مىماند جز اینكه این نام دفن شود. (34)
2 ـ عمر و بن عاص او پنجاه سال پیش از هجرت از مادرى زناكار متولد شد، مادرش او را به پنج نفر نسبت مىداد و سرانجام او را به عاص بن وائل ملحق كرد. (35) ومیان او و پدرش فقط 13 سال تفاوت سنى وجود داشت (36) وعاص كسى بود كه همواره پیامبر خدا را هجو مىكرد و همو بود كه پیامبر را «ابتر» خطاب كرده بود و سوره كوثر در پاسخ به او نازل شد. (37) خود عمرو نیز پیامبر را هجو مىكرد و آزار مىداد و پیامبر او را لعنت مىكرد. (38)
او در جریان صلح حدیبیه مسلمان شد (39) و چون با فنون جنگ آشنایى داشت، پیامبر او را در جنگ ذات السلاسل فرمانده لشكر كرد و همو بود كه در عهد عمر، مصر رافتح نمود و تا زمان عثمان والى مصر بود تا اینكه عثمان او را از حكومت مصر عزل كرد. (40) او در جریان جنگ صفین فرمانده سپاه شام و مشاور معاویه بود و توطئهها و حیله گرىهاى او در جنگ صفین، از جمله جریان قرآن به نیزه كردن او در تاریخ معروف است. همچنین او در مسأله حكمیت،ابوموسى اشعرى را فریب داد و در تثبیت حكومت معاویه كوشش فراوان كرد .
امیرالمؤمنین در نامهاى خطاب به عمروعاص فرمود: تودین خود را تابع دنیاى كسى كردى كه گمراهى او آشكار است. (41) و نیز در جاى دیگرى فرمود: عمروعاص با معاویه بیعت نكرد مگر اینكه با او شرط نمود كه سهمى به او بدهد و در برابر زیر پاگذاشتن دین عطیه اى به او ببخشد. (42) عمروعاص در سال 43 هجرى در حالى كه از جانب معاویه والى مصر بود هلاك شد و ثروت بسیارى از خود به جاى گذاشت، گفت شده كه او هفتاد بار شتر طلا داشت. (43) 3 ـ عبید الله بن عمر او كسى است كه وقتى ابولؤلؤ عمر را كشت و فرار كرد، به تلافى قتل پدر، سه نفر از جمله دختر كوچك ابولؤلؤ را كشت. (44) امیرالمؤمنین حكم به قصاصى او كرد ولى عثمان او را مورد عفو قرار داد و او از ترس امام از مدینه به محلى در نزدیكىهاى كوفه فرار كرد و در آنجا روى زمینى كه عثمان به او داده بود كار مىكرد. (45) پس از كشته شدن عثمان وبیعت مردم با على (ع) عبید الله از كوفه به شام گریخت و به معاویه ملحق شد. (46) پیوستن او به معاویه فرصت تبلیغاتى خوبى براى معاویه پیش آورد و او از عبیدالله خواست كه بالاى منبر برود و به على ناسزا بگوید و او را مسؤول خون عثمان معرفى كند ولى عبید الله از ناسزا گفتن به على خوددارى كرد ولى قول داد كه او را به خون عثمان ملزم كند اما چون بالاى منبر رفت چیزى در این باره نگفت و در برابر سئوال معاویه اظهار داشت كه دوست نداشتم درباره مردى كه عثمان را نكشته با قاطعیت شهادت بدهم. (47)
عبید الله در جنگ صفین فرمانده سواره نظام معاویه بود و در همان جنگ كشته شد، دراینكه قاتل او چه كسى بود، میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد بعضىها گفتهاند او به دست امیرالمؤمنین كشته شد ودر بعضى از روایات از مالك اشتر و عمار یاسر و حریث بن جابر نام مىبردند. (48)
یكى از همسران او كه دختر هانى بن قبیصه بود، از سپاه امیرالمؤمنین خواست كه جنازه او را تحویل بدهند وآنان جنازه را به او تحویل دادند. (49) 4 ـ عبدالرحمان بن خالد بن ولید
او نیز مانند پدرش از دشمنان امیرالمؤمنین بود، او از طرف عثمان والى حمص از بلاد شام بود. (50) و در جریان جنگ صفین پرچم شام در دست او بود و این در حالى بود كه برادرش مهاجر در سپاه امیرالمؤمنین بود. (51) عبد الرحمن آنچنان در حق امیرالمؤمنین بدى كرده بود كه آن حضرت در قنوت نماز خود او را همراه با چند نفر دیگر لعن مىكرد. (52) او در مدت خلافت معاویه همچنان والى حمص بود و در سال 46 به وسیله زهرى كه معاویه به او داد كشته شد و این پس از آن بود كه اطرافیان معاویه به او توصیه كرده بودند كه عبدالرحمن را به ولى عهدى خود برگزیند و معاویه با برداشتن او از سر راه، امر ولایت عهدى را به پسرش یزید واگذار نمود. (53)
5 ـ عبد الله بن عمروبن عاص او با اینكه به برترى و فضیلت امیرالمؤمنین ایمان داشت. (54) در عین حال به خاطر دنیا پرستى و جاهطلبى همراه با پدرش عمروبن عاص در كنار معاویه بود و در جنگ صفین فرماندهى جناح راست سپاه شام را به عهده داشت. (55) او در زمانى كه معاویه به حكومت مطلق رسید والى كوفه شد و پس از هلاكت پدرش در مصر، از سوى معاویه به ولایت مصر منصوب شد. (56) به گفته ابن سعد، او بعدها از شركت خود در جنگ صفین اظهار پشیمانى مىكرد و مىگفت: اى كاش ده سال پیش از آن مرده بودم.! (57) گفته شده كه عبدالله فقط یازده سال از پدرش كوچكتر بود او زودتر از پدرش مسلمان شد و در جریان فتنهگرى پدرش در كنار معاویه، پدرش را سرزنش مىكرد. (58) 6 ـ مراون بن حكم او دو سال پس از هجرت متولد شد. و در عهد عثمان كاتب او بود و در زمان معاویه هم از سوى او حاكم مدینه شد. (59) هنگامى كه والى معاویه در مدینه بود در خطبههاى نماز جمعه على(ع) را دشنام مىداد. روزى امام حسن(ع) به او گفت: خداوند پدر تو حكم را هنگامى كه تو صلب او بودى از زبان پیامبر لعنت كرده است، پیامبر فرمود: خدا حكم و آنچه را كه ازاو زاده مىشود لعنت كند . (60) او پس از كنارهگیرى معاویهبن یزید بن معاویه از خلافت، مدعى خلافت شد و بنى امیه با او بیعت كردند. با اینكه او از نظر سنى نمى توانست از پیامبر حدیث نقل كند، در عین حال روایاتى را از پیامبر نقل كرده و بخارى هم برخى از آنها را آورده است و بعضى از محدثان به همین جهت از بخارى ایراد گرفتهاند. (61) 7 ـ معاویه بن حدیج اونیز از دشمنان امیرالمؤمنین ویكى از سران سپاه معاویه بود و در جنگ صفین شركت داشت (62) او نیز از كسانى بود كه همواره امیرالمؤمنین را سب مىكرد (63) او به دستور عمروعاص محمدبن ابى بكر را كشت. (64) و در زمان یزیدبن معاویه از سوى او حكومت مصر را داشت. (65) 8 ـ ضحاك بن قیس او شش سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد و در جریان فتح دمشق شركت داشت (66) و از سران سپاه معاویه در جنگ صفین و فرمانده قلب لشكر بود، امیرالمؤمنین او را لعنت مىكرد. (67) او رئیسشرطه معاویه بود و از كسانى بود كه پس از جنگ صفین به دستور معاویه به شهرهاى عراق وقلمرو حكومت امیرالمؤمنین یورش مىبرد و امام به وسیله حجر بن عدى فتنه او را دفع كرد (68) او پس از مصالحه امام حسن با معاویه از سوى او حاكم كوفه شد. (69) 9 ـ بسربن ارطأه
او نیز از فرماندهان سپاه معاویه بود و در جریان جنگ صفین با شخص امام روى در روى قرار گرفت ولى از ترس مرگ (مانند عمرو عاص) در برابر امام كشف عورت كرد و خود را از مرگ نجات داد. (70)
او از سفاكان تاریخ بود و در جریان حملاتى كه به شهرهاى مدینه و مكه و یمن كرد بى مهابا شیعیان على رامىكشت او در مدینه خانههاى اصحاب على را بر سرشان خراب كرد و در یمن زنان مسلمان را به اسیرى وبردگى گرفت و آنان را فروخت. (71) و در مكه دو پسر خرد سال عبید الله بن عباس به نامهاى عبد الرحمن و قثم را سر برید (72) و در شهرهاى نجرن و جیشان و صنعاء و حضرموت از بلاد یمن مىگشت و هر كس را كه رابطهاى یا علاقهاى به على(ع) داشت وحشیانه مىكشت. (73)
هنگامىكه خبر جنایتهاى بسر به گوش امیرالمؤمنین رسید، سخت ناراحت شد و به او نفرین كرد و او بعدها دیوانه شد. (74) 10 ـ ابو الاعور سلمى او نیز از سران سپاه معاویه در جنگ صفین بود، وقتى مالك اشتر او را به مبارزه طلبید، از مقابل او فرار كرد و هم او بود كه با جمعى از سپاه شام آب را به روى سپاه امام بست . (75)
امیرالمؤمنین در قنوت نماز خود، او و چند تن دیگر را لعنت مىكرد. (76) 11 ـ حبیب بن مسلمه او از دشمنان سر سخت امیرالمؤمنین بود و در جنگ صفین فرماندهى بخشى از سپاه معاویه را بر عهده داشت. (77) پیش از جنگ صفین، معاویه حبیب بن مسلمه را با چند نفر دیگر نزد امیرالمؤمنین فرستاد و توسط او به امام پیام داد كه قاتلان عثمان را تحویل بدهد، او وقتى نزد امام رسید، ضمن تجلیل از عثمان به امام گفت: قاتلان عثمان را به ما تحویل بده و خودت نیز از خلافت كنارهگیرى كن و كار مسلمانان را به شورى واگذار! امام در پاسخ او سخنان تند و قاطعى گفت و او امام را تهدید به جنگ كرد. (78) 12 ـ شرحبیل بن سمط كندى او در جنگ معاویه بر ضد امیرالمؤمنین طرف معاویه بود و به گفته ابن اثیر او تأثیر فراوانى در مخالفت و جنگ با على و تحریك مردم شام داشت. (79) او با جریر بجلى فرستاده امیرالمؤمنین به شام مذاكراتى نمود و على (ع) را قاتل عثمان معرفى كرد. (80) شرحبیل كه در شهر حمص زندگى مىكرد، از زاهدان شام به حساب مىآمد و در میان مردم آن سامان نفوذ بسیارى داست، معاویه با نقشهها و نیرنگهاى خود او را چنان فریب داده بود كه روزى نزد معاویه آمد وبه او گفت: توعامل امیرالمؤمنین (عثمان) و پسر عموى او هستى، اگر این آمادگى را دارى كه با على و قاتلان عثمان بجنگى تا انتقام خود را بگیریم و یا كشته شویم، تو را حاكم خود مىدانیم وگر نه تو را عزل مىكنیم و كس دیگرى را حاكم مىسازیم و همراه با او جهاد مىكنیم تا خون عثمان را بگیریم یا هلاك شویم. (81) اودر جنگ صفین در سپاه معاویه بود و با سپاه على (ع) مىجنگید (82)
شرحبیل ارتباط نزدكى با معویه داشت و همپالگى او بود و در ملاقات با اشخاص همراه و مشاور معاویه بود. (83) و بعدها از طرف او والى شهر حمص شد. (84)
عزل معاویه، انگیزهها و پیامدها هنگامىكه انقلابیون و شورش كنندگان بر عثمان او را كشتند و با علىبنابى طالب(ع) بیعت كردند مسئولیت سنگینى بر عهده امام قرار گرفت و امام باید اصلاحات را شروع مىكرد و تحولى عمیق در جامعه به وجود مىآورد، یكى از فورىترین كارها كوتاه كردن دست نااهلان و افراد بى تقوا كه از سوى عثمان به ولایت شهرها منصوب شده بودند، از سرنوشت مسلمانان بود، در رأس این افراد معاویه قرار داشت كه یك حكومت اشرافى در شام تشكیل داده بود و ارزشهاى اسلامى را زیر پا گذاشته بود، امام لحظهاى درنگ نكرد و او را از كار بر كنار نمود. امام به خوبى از پى آمدهاى این اقدام سریع آگاه بود ولى به طورى كه خواهیم گفت، از نظر دینى و سیاسى چارهاى جز آن نداشت.
اقدام به عزل معاویه مورد انتقاد برخى از مصلحت اندیشان قرار گرفت، آنها معتقد بودند كه این كار باعث مخالفت و سركشى معاویه خواهد بود و این براى حكومت نوپاى امام خطرناك است. و باید امام صبر مىكرد و پس از آن كه معاویه و مردم شام با او بیعت كردند و حكومت او تثبیت شد، آن وقت معاویه را عزل مىكرد.
از جمله كسانى كه چنین عقیدهاى داشتند، مغیره بن شعبه و عبدالله بن عباس بودند. ابن عباس مىگوید: به خانه على رفتم و مغیره بن شعبه را دیدم كه با او خلوت كرده است، مرا منتظر گذاشت تا اینكه از نزد او بیرون آمد. گفتم: این شخص به تو چه مىگفت؟ امام گفت : او پیش از این به من اظهار داشت كه عبدالله بن عامر و معاویه و عمال عثمان را در حكومتهاى خود تثبیت كن تا از مردم براى تو بیعت بگیرند، آنان شهرا را آرام و مردم را ساكت مىكنند ولى من با این پیشنهاد او مخالفت كردم و گفتم: به خدا قسم اگر ساعتى از روز مهلت داشته باشم، نظر خود را اعمال خواهم كرد و اینان را والى نخواهم كرد و مانند چنین افرادى شایسته ولایت نیستند. مغیره از پیش من رفت و من مىدانستم كه او معتقد است كه من اشتباه مىكنم سپس نزد من برگشت و گفت: من پیش از این مصلحت تو را در آن دیدم كه به تو اظهار كردم و تو در آن با من مخالف كردى، ولى بعدا نظر دیگرى پیدا كردم و من فكر مىكنم كه تو به نظر خودت عمل كنى و آنان را بر كنار سازى و از كسانى كه به آنان اطمینان دارى كمك بگیرى كه خدا كفایت مىكند و آنان از نظر قدرت ناتوانتر از آن هستند كه بودند. ابن عباس مىگوید: به على گفتم او نخست تو را نصیحت كرده ولى بار دوم به تو خیانت كرده است. على گفت: چگونه مرا نصیحت كرده است؟ ابن عباس گفت: تو مىدانى كه معاویه و یاران او اهل دنیا هستند، هر گاه آنان را تثبیت كنى براى آنان مهم نیست كه چه كسى خلافت را در دست دارد و هر گاه آنان را عزل كنى، خواهند گفت: خلافت را بدون مشورت گرفته و عثمان را كشته است. (85) در این روایت كه از طبرى نقل كردیم، مغیره خواهان تثبیت همه عاملان عثمان از سوى امیرالمؤمنین است ولى در روایت شیخ طوسى و ابن شهر آشوب چنین آمده كه او فقط خواستار تثبیت معاویه شد و اظهار داشت كه فعلا او را بر كنار نكن وقتى كارها محكم شد اگر خواستى عزل كن و امیرالمؤمنین (ع) در پاسخ او فرمود: اى مغیره آیا در فاصله تثبیت و بر كنارى او، زنده بودن مرا تضمین مىكنى؟ مغیره گفت: نه. امام فرمود: هرگز چنین نخواهد بود كه خداوند از من راجع به تولیت معاویه بر دو نفر از مسلمانان در یك شب سیاه پرسش كند. آنگاه امام این آیه را خواند: و ما كنت متخذ المضلین عضدا (86) و من هرگز گمراهان را یاور نخواهم گرفت. (87) بدینگونه امام، پیشنهاد مغیره و ابن عباس و سایر كسانى را كه احیانا از روى مصلحت خواهى خواستار تثبیت موقت معاویه بودند با قاطعیت رد كرد و معاویه را بر كنار نمود. البته تنها معاویه نبود كه از كار بر كنار شد بلكه امام همه عاملان عثمان را عزل كرد جز ابوموسى اشعرى را كه از سوى عثمان حاكم كوفه بود و به اصرار مالك اشتر در حكومت تثبیت كرد. (88) ابن قتیبه در مورد معاویه مطلبى دارد كه در منابع دیگر دیده نمى شود ومغایر با شیوه شناخته شده امیرالمؤمنین است، او چنین اظهار مىدارد كه امیرالمؤمنین به مغیره بن شعبه پیشنهاد حكومت شام را داد ولى او قبول نكرد و سخن قبلى خود را تكرار نمود و از امام خواست كه معاویه را در شام تثبیت كند و امام به معاویه نوشت: تو را در حكومت و اموالى كه در اختیار دارى والى كردم، پس بیعت كن و با هزار نفر از اهل شام نزد من آى و معاویه در پاسسخ شعرى را فرستاد كه مضمون آن تهدید به جنگ بود. (89) تا آنجا كه بررسى كردم در هیچ منبعى این مطلب را نیافتیم و مورخانى كه در این باره به تفصیل سخن گفتهاند و جزئیات واقعه را آوردهاند، چنین چیزى را ذكر نكردهاند بلكه ضد آن را آوردهاند. طبرى نقل مىكند كه ابن عباس به امام گفت: صلاح دید من این است كه معاویه را تثبیت كنى، وقتى با تو بیعت كرد، كندن او از جایگاهش به عهده من باشد. امام گفت: نه به خدا سوگند، جز شمشیر چیزى به او نخواهم داد. و چون امام اصرار ابن عباس را دید به او گفت: وظیفه تو گفتن نظر خویش است ولى تصمیمگیرى با من است و اگر با حرف تو مخالفت كردم از من اطاعت كن، ابن عباس گفت: چنین خواهم كرد و كمترین حقى كه بر مىدارى اطاعت كردن است. (90) ابن جوزى نقل مىكند كه امام در پاسخ ابن عباس و مغیره گفت: به خدا سوگند هیچ یك از آنان را حاكم نخواهم كرد. ابن عباس باز اصرار كرد امام فرمود: به خدا سوگند كه چنین كارى هرگز نخواهد شد. (91) مسعودى نقل مىكند كه امام در پاسخ این پیشنهاد ابن عباسس فرمود: به خدا سوگند كه در دین خود سازش نخواهم كرد و در كار خود متوسل به ریا نخواهم شد و چون ابن عباس اصرار كرد، فرمود: نه به خدا سوگند كه معاویه را حتى دو روز حكومت نخواهم داد. (92) البته دنیورى نقل مىكند كه امام در پاسخ مغیره گفت: در این باره فكر مىكنم. (93) ولى ابن مطلب اگر هم از امام صادر شده باشد ـ كه خود جاى تردید است ـ بدان معنا نیست كه امام در عزل معاویه تردید داشت بلكه براى آن بود كه مغیره را كه شخص مستقیمى نبود از سر خود رها كند بعدها مغیره گفته بود كه بار اول على را نصیحت كردم و بار دوم به او خیانت كردم و او همان كسى است كه از امام جدا شد و به مكه رفت. (94) اساسا حكومت دادن به معاویه هر چند كه به صورت موقت و به تعبیر امام فقط دو روز باشد، از امیرالمؤمنین كه نماینده همه ارزشهاى اسلامىاست بعید است و به طورى كه خواهیم گفت حتى از نظر سیاسى نیز این كار به مصلحت امام نبود. در راستاى همین سیاست، امام طى نامهاى از معاویه خواست كه با او بیعت كند و از مردم شام نیز بیعت بگیرد و همراه با جمعى از یارانش نزد امام بیاید. (95) كسانى كه به عمق مسائل توجه ندارند، ظاهر بینانه از امام انتقاد كردهاند كه چرا او سخن نصیحت گران را نپذیرفت و بلافاصله معاویه را عزل كرد؟ اگر او معاویه را هر چند به طور موقت در حكومت تثبیت مىكرد؟ این همه گرفتارىها و جنگها پیش نمى آمد و این تعداد از بزرگان اصحاب و از جمله خود او به شهادت نمىرسیدند و مسلمانان دچار این مصیبت هاى هولناك نمى شدند. انتقاد كنندگان معتقدند كه على (ع) در فن سیاست وارد نبود وحتى شخصى چون ابن سینا على را داشمندتر از عمر ولى عمر را سیاستمدارتر از على مىداند. (96) و یا حتى در زمان خود امیرالمؤمنین كسانى معاویه را زرنگتر از على مىدانستند و امام در پاسخ آنها فرمود: و الله ما معاویه بادهى منى و لكنه یغدر و یفجر. (97) به خدا سوگند كه معاویه زیركتر از من نیست بلكه او حیله مىكند و از راه گناه وارد مىشود. همانگونه كه گفتیم، انتقاد كنندگان از سیاست امام در عزل معاویه، به ژرفاى كار پى نبردهاند و ظاهر بینانه قضاوت مىكنند. اگر كسى درست بیندیشد خواهد دید كه عزل معاویه علاوه بر این كه اقدامىمطابق با ارزشهاى اسلامى بود، از نظر سیاست هم كارى درست و منطقى و عاقلانه بود. براى روشن شدن مطلب این موضوع را در سه قسمت مورد بحث قرار مىدهیم: 1 ـ امام سخت پاى بند اسلام و آموزههاى دینى بود و در طول عمر خود هرگز حاضر نشد به خاطر مصلحت جویى حقیقت را فدا كند و از مسیر اسلاام خارج شود یك نمونه آن جریان شوراى پیشنهادى عمر بود كه جون عبدالرحمان بن عوف به او گفت كه با تو بیعت مىكنم مشروط بر اینكه به قرآن و سنت و روشن شیخین (ابوبكر و عمر) عمل كنى، امام عمل كردن به قرآن و سنت را پذیرفت ولى عمل به روشن شیخین را قول نداد و به همین جهت، از انتخاب به خلافت در آن شورا بازماند. (98) اگر او یك وعده دروغ و بر خلاف حق مىداد و حتى بعدها هم به آن عمل نمىكرد عنان خلافت به دست او بود؛ ولى او هرگز به خاطر رسیدن به قدرت حاضر به دروغ گفتن نبود. در جریان عزل معاویه نیز چنین شد و او حاضر نبود به خاطر مصلحت، حكومت ستمگران را بر مسلمانان حتى به طور موقت امضا كند و لذا به طورى كه پیشتر نقل كردیم، او با تمسك به آیه شریفه: و ما كنت متخذ المضلین عضدا تكلیف شرعى خود مىدانست كه دست ستمگران را از سرنوشت مسلمانان كوتاه كند.او مىفرمود: من یا باید بامعاویه بجنگم و یا دین به محمد كافر شوم. (99) او بارها از پاى بندى خود به حق و راستى سخن گفته و خاطر نشان كرده است كه او نیز راههاى حیله و نیرنگ را مىداند ولى پاى بندى به دین او را از این كار باز مىدارد: ـ و لقد اصبحنا فی زمان قد اتخذ اكثراهله الغدر كیسا و نسبهم اهل الجهل فیه إلى حسن ا لحیله، مالهم قاتلهم الله قد یرى الحول ا لقلب وجه الحیله و دونها مانع من امر الله ونهیه فیدعها رأى عین بعد القدره علیها و ینتهز فرصتها من لاحریجه له فی الدین (100) همانا در زمانى هستیم كه بیشتر مردم، حیله گرى را زرنگى مىشمارند و نادانان آنها را به حسن تدبیر نسبت مىدهند آنان را چه شده است؟ خدا آنان را بكشد! چه بسا كسى كه در كوره حوادث بزرگ شده و به فراز و نشیبها آگاه است راه حیلهگرى را مىداند ولى امر و نهى الهى مانع او است و با اینكه توانایى انجام آن را دارد، آشكارا، آن را رها مىسازد، ولى كسى كه پروایى در دین ندارد از آن فرصت استفاده مىكند. ـ والله ما معاویه بادهی منى و كلنه یغدر و یفجر و لولا كراهیه الغدر لكنت من ادهى الناس و لكن كل غدره فجره و كل فجره كفره. (101) به خدا سوگند كه معاویه زیركتر از من نیست بلكه او حیله مىكند و از راه گناه وارد مى شود اگر نبود كه نیرنگ را ناپسند مىدارم، من از زیركترین مردم بودم ولى هر نیرنگى گناه است و هر گناهى نوعى كفر است. و بدین سان امام خط مشى كلى خود را مشخص مىسازد و با شفافیت تمام سیاست مبتنى بر ارزشها را اعلام مىدارد و عزل معاویه نیز در راستاى همین طرز فكر و شیوه حكومت امام بود. 2 ـ مطلب دیگر این كه عزل معاویه حتى از نظر سیاسى و مصالح حكومت نیز كارى واقع بینانه و درست بود. زیرا كسانى كه پس از قتل عثمان با امام بیعت كرده بودند؛ بزرگترین ایرادى كه بر عثمان داشتند به كار گماردن حاكمان ناشایست و به خصوص معاویه بود. وقتى معاویه در دوران گرفتارى عثمان نزد او رفت، عثمان به او گفت: سپاه تو كجاست؟ معاویه گفت من فقط با سه نفر به مدینه آمدهام. عثمان گفت: خداوند خویشاوندى تو را پیوند ندهد و تو را یارى نكند و به تو جزاى خیر ندهد، به خدا سوگند كه كشته نمى شوم مگر براى تو و مردم به من خشم نكردهاند مگر به جهت تو. (102) او درست مىگفت و مردم به خاطر حاكمان ستمگرى كه عثمان به كار گمارده بود و به خصوص به خاطر معاویه بر او شوریده بود مسلمانان راجع به تولیت معاویه بر شام و ظلم ستمى كه به مردم مىكند، باعثمان صحبت كردند و او عذر آورد كه پیش از من عمر هم او را والى شام كرده بود اما مسلمانان عذر او را نپذیرفتند و جز به بركنارى معاویه به چیزى قانع نشدند . (103) همان كسانى كه به خاطر وجود امثال معاویه عثمان را كشتند، با امیرالمؤمنین بیعت كردند و پر واضح است كه على نمىتوانست و نباید عمال عثمان و به خصوص معاویه را درمقام خود تثبیت كند و گر نه مورد خشم یاران خود قرار مىگرفت و همان اعتراضى را كه به عثمان داشتند به ا و هم وارد مىكردند. ابن ابى الحدید از شخصى به نام «ابن سنان» نقل مىكند كه گفته است «اگر على خلافت خود را با تولیت معاویه بر شام و تثبیت او شروع مىكرد، در آغاز كار به همان چیزى گرفتار مىشد كه عثمان در پایان كار به آن گرفتار شده بود و این كار باعث خلع او و قتل او مىشد . حتى اگر از نظر شرعى این كار روا بود و مسؤولیتى نداشت از نظر سیاست نادرست و زشت بود و باعث شورش و مخالفت مىشد. (104) در منابع تاریخى آمده است كه مردى از مصر به نام سودان بن حمران مرادى به امام گفت: ما با تو بیعت كردیم ولى اگر در میان ما مانند عثمان عمل كنى، تو را نیز مىكشیم. (105) 3 ـ خود امام بارها در خصوص معاویه با عثمان صحبت كرده بود و او را به سبب تولیت معاویه بر شام سرزنش كرده بود. او در گفتگویى با عثمان از ولایت معاویه به شدت انتقاد كرد و عذر عثمان را كه عمر هم او را والى كرده بود نپذیرفت و گفت: معاویه از عمر مىترسید ولى اكنون كارهایى مىكند و آن را به تو نسبت مىدهد و تو بر او غضب نمى كنى. (106) با این وجود چگونه امام مىتوانست پس از رسیدن به قدرت لحظهاى به حكومت معاویه رضایت بدهد؟ به گفته طه حسین: «على نمى توانست حكام عثمان را سر كار باقى بگذارد زیرا وى بارها عثمان را در گماشتن آن حكام سرزنش كرده بود، چون كه رفتار آن حكام با مردم شرم آور بود . از این رو على نمى توانست حكامىرا كه دیروز خواهان بركنارى آنان بود، امرزو ابقایشان را خواستار شود». (107) 4 ـ معاویه دشمنى دیرینهاى با امام داشت و این به دوران پیش از اسلام و نزاعى كه میان بنى هاشم و بنى امیه بود بر مىگرد این دو قبیله همواره با یكدیگر دشمنى و رقابت داشتند . (108) و در عهد رسول الله ابوسفیان پدر معاویه جنگهاى خونینى بر ضد پیامبر و على راه انداخته بود و على (ع) در جنگ بدر تنها در یك روز سه تن از نزدیكان معاویه را كشته بود و كینههاى مربوط به بدر و حنین و احد، مانند آتشى در دل معاویه زبانه مىكشید و همواره در صد انتقامگیرى از على بود و دیدیم كه چون یزید پسر معاویه، حسین (ع) پسر على را كشت، آرزو مىكرد كاش پدرانم كه در بدر كشته شدند زنده بودند و مىدیدند كه چگونه انتقام آنان را گرفتهام . (109) این كینهها و دشمنىها همواره وجود داشت و گاه و بىگاه ظهور و بروز مىكرد و بارها میان على و معاویه درگیرى هایى به وجود مىآمد از جمله در ایام عثمان وقتى معاویه مىخواست از مدینه به شام رود با تندى به على گفت: اگر پس از من یك مو از سرعثمان كم شود، تو را با صد هزار شمشیر مىزنم! (110) با توجه به این سابقهها، امام چگونه مىتوانست با معاویه كنار بیاید و او را از سوى خود حاكم سرزمین پهناور شام كند و با او از در سازش و تفاهم در آید؟ 5 ـ مطلب دیگر این كه اگر امام سخن مغیره وا بن عباس را مىپذیرفت و به طور موقت معاویه را در مقام خود تثبیت مىكرد تا پس از راست شدن كار او را بر كنار كند، بدون شك معاویه از قصد امام آگاه مىشد و او زیركتر از آن بود كه نفهمد او را فریب مىدهند و او هرگز به امام اعتماد نمى كرد و براى حفظ موقعیت خود در آینده نقشههاى خود را در جهت مخالفت با امام عملى مىساخت و حتى از این فرصت بهره بردارى تبلیغى مىكرد و به مردم مىگفت : على مرا شایسته حكومت مىداند. معاویه به خوبى مىدانست كه على با او بالاخره برخورد خواهد كرد و تفاهم میان این دو امكان ندارد این مطلب را عمروعاص نیز طى نامهاى به معاویه تذكر داد و بلافاصله پس از بیعت مردم با على و بر گرداندن اموال عمومى از خانه عثمان به بیت المال، به معاویه نوشت : هر آنچه مىخواهى بكن چون پسر ابوطالب هر مالى را كه دارى از تو خواهد گرفت. (111) 6 ـ معاویه از اول در خلافت طمع داشت و از هنگامىكه معاویه به دعوت عثمان به مدینه آمد و در یك جلسه مشورتى در جهت تسلط بر اوضاع شركت كرد این قصد او آشكار شد و به گفته طبرى، چون عثمان عمال خود را جمع كرد معاویه پس از آمدن به نزد او همواره طمع خلافت داشت (112) و حتى برخى از اطرافیان او نیز از قصد او آگاهى داشتند و لذا پس از تمام شدن آن جلسه كعب كه پشت سر عثمان حركت مىكرد گفت: به خدا سوگند امیر پس از او كسى است كه سوار قاطر شده است واشاره به معاویه كرد (113) و مردى به نام حجاج بنخزیمه كه بلافاصله پس از كشته شدن عثمان به شام رفت و خبر قتل عثمان را به او رسانید، به معاویه امیرالمؤمنین خطاب كرد و او را تشویق به مقاومت در برابر على نمود. او بعدها به مردم شام افتخار مىكرد و مىگفت: من (نخستین بار) به معاویه امیرالمؤمنین گفتم. (114) اساسا معاویه از مدتها پیش براى خلافت زمینه سازى مىكرد و به طورى كه خواهیم گفت، معاویه خود در قتل عثمان مؤثر بود و هیچ گونه كمكى به او نكرد، گویا مىخواست عثمان زودتر از میان برود تا زمینه و بهانه براى او فراهم شود. البته معاویه جرئت آن را نداشت كه بلافاصله پس از قتل عثمان خود را خلیفه مسلمین اعلام كند و مهمترین مانع او بیعت مردم با على بود و براى شكستن این سد به چندین نفر از اصحاب پیامبر كه میان مردم وجههاى داشتند مانند طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر نامه نوشت و از آنها خواست كه خلافت رابر عهده گیرند و قول داد كه با آنها بیعت خواهد كرد (115) و این اقدام تنهابراى تضعیف على(ع) بود. معاویه پیش از آن كه فرمان بر كنارى خود از حكومت شام را از امام دریافت كند، به وسیله نائله همسر عثمان از قتل او با خبر شد و نائله نامهاى همراه با پیراهن خون آلود عثمان به معاویه فرستاده بود (116) او كه هنوز نامهاى از امام دریافت نكرده بود، خونخواهى عثمان و انتقام از قاتلان او راعنوان كرده بود و آن را مقدمهاى براى دست اندازى به خلافت قرار داده بود. در همین راستا، معاویه به شرحبیل زاهد حمص نامه نوشت و از او خواست كه با معاویه به عنوان امیر منطقه شام بیعت كند تا خون عثمان را بگیرد، شرحبیل نوشت: خون خلیفه پیشین را كسى مىتواند بگیرد كه خلیفه مسلمین باشد نه امیر منطقه، از این جهت من با تو به عنوان خلیفه مسلمین بیعت مىكنم. وقتى نامه شرحبیل به معاویه رسید سخت خوشحال شد و نامه را براى مردم شام خواند و از آنان به عنوان خلیفه مسلمین بیعت گرفت سپس باب مكاتبه با على را گشود. (117) بنابر این معاویه از آغاز درطمع خلافت بود و به حكومت شام رضایت نمى داد و تثبیت او در این مقام مانع توطئهها و مخالفتهاى او نمىشد. البته طبق بعضى از روایات تاریخى، معاویه به جریر بجلى فرستاده امام به شام پیشنهاد كرد كه امام شام و مصر را در اختیار من بگذارد و پس از خود كسى را تعیین نكند، دراین صورت من خلافت او را تأیید مىكنم. (118) ولى به طورى كه مشروحا به جریان مذاكره جریر بجلى با معاویه خواهیم پرداخت، هدف معاویه از این پیشنهاد وقت گذرانى براى جمع آورى نیرو و آماده شدن به جنگ با امیرالمؤمنین بود و او در این پیشنهاد خود صداقت نداشت. با توجه به مجموع آنچه گفتیم، امام هم به خاطر پاسدارى از ارزشهاى دینى و هم به خاطر مصالح سیاسى، معاویه را از حكومت عزل كرد و این اقدام پى آمدهاى مهمى داشت كه از جمله آنها تبادل نامههاى گوناگون میان امام و معاویه و تحریك افرادى چون طلحه و زبیر توسط معاویه در جهت رودررویى با امام و خونخواهى عثمان و جنگ صفین بود. تبادل نامه میان امام و معاویه پس از آنكه مردم با امام بیعت كردند، امام عاملان خود را به شهرها فرستاد و از جمله سهل بن حنیف را به عنوان والى شام به آن دیارگسیل داشت، در نزدیكىهاى تبوك گروهى از سپاه شام راه را بر او بستند و گفتند: اگر تو را عثمان فرستاده است، مرحبا بر تو ولى اگر كسى دیگرى فرستاده است از همین جا بر گرد و سهل از آنجا برگشت. (119) پس از این جریان امام نامهاى به معاویه نوشت و آن را توسط سبره الجهنى به شام فرستاد ولى معاویه به این نامه پاسخ نداد و فرستاده امام را برگردانید (120) البته طبرى كه این جریان را نقل مىكند متن نامه را نمى آورد ولى ظاهر این است كه این همان نامهاى است كه در نهج البلاغه آمده و گفته شده كه امام این نامه را پس از بیعت مردم با او به معاویه نوشت، متن نامه چنین است: «از على امیرالمؤمنین به معاویه بن ابى سفیان، اما بعد، تو خود از معذور بودن من درباره شما و روى گردانى من از شما آگاهى دارى، تا اینكه شد آنچه باید مىشد و باز داشتن از آن ممكن نبود، داستان دراز و سخن بسیار است، آنچه گذشت، گذشت و آنچه پیش آمد، پس از آنان كه نزد تو هستند بیعت بگیر و با گروهى از یاران خود نزد من بیا. (121) ظاهرا این نخستین نامه امام به معاویه پس از بیعت مردم با او است و ابن ابى الحدید متن دیگرى را نقل مىكند كه تقریبا شبیه همین مضمون است. (122) امام طى این نامه از معاویه خواست كه با او بیعت كند و به مدینه آید و به طورى كه ملاحظه مى شود لحن ملایمى دارد. ولى معاویه كه هواى خلافت بر سر داشت مردم شام را جمع كرد و از آنها براى خونخواهى عثمان بیعت گرفت. (123) معاویه كه پاسخ نامه نخستین على را نداده بود پس از سه ماه توسط شخصى به نام قبیصه طومار سفیدى به سوى امام فرستاد كه فقط در بالاى آن نوشته شده بود: ازمعاویه به على و زیر آن مهر معاویه بود و هیچ مطلبى در آن درج نشده بود، وقتى فرستاده معاویه آن طومار را به امام داد و امام نوشتهاى در آن ندید به فرستاده گفت: چه چیزى پشت سر تو بود؟ او گفت: آیا در امان هستم؟ امام فرمود: آرى قاصدها در امانند و كشته نمى شوند. او گفت: من قومىرا ترك كردم كه جز قصاص به چیز دیگرى راضى نیستند. امام گفت: قصاص از چه كسى؟ او گفت: از خود تو، و من شصت هزار پیرمرد را دیدم كه زیر پیراهن عثمان گریه مىكردند و آن را بر منبر دمشق نصب كرده بودند. (124) پس از این جریان و تا شروع جنگ صفین نامههاى متعددى میان امام و معاویه رد و بدل شد و شاید تعداد آنها به سى نامه برسد و سید رضى در نهج البلاغه شانزده نامه از امام به معاویه را نقل كرده است و ما لزومى نمى بینم كه همه آن نامهها را در این جا نقل كنیم و فقط نكات برجسته آنها را مىآوریم: 1 ـ امام در نامههاى خود همواره معاویه را نصیحت كرده و او را از افتادن در دام شیطان بر حذر داشته و آخرت را به او یاد آورى كرده است. در نامه اى پس از نصیحتهایى خطاب به معاویه نوشته است: «از خدا بترس و از كسانى نباش كه به خدا امیدى ندارند و شایسته كلمه عذاب خدا شدهاند، همانا خداوند در كمین اسست و بزودى دنیا به تو پشت مىكند و براى تو حسرتى باقى مىماند» (125) و در نامهاى دیگر نوشته است: «در مورد آنچه در اختیار دارى از خدا بترس و در حق خداوند بر تو نظر كن و به معرفت چیزى كه در ندانستن آن معذور نیستى، بر گرد، همانا اطاعت نشانههایى روشن و راه هایى نورانى و روشهایى آشكار دارد كه هوشمندان در آن گام مىنهد و نابخردان باآن مخالفت مىكنند .» (126) و در نامهاى دیگر نوشته است: «; (اى معاویه) از روزى بر حذر باش كه افرادى كه كارهاى پسندیده انجام دادهاند خوشحالند و كسانى كه شیطان را زمامدار خود قرار دادهاند سخت پشیمانند;» (127) 2 ـ در برخى از نامهها، معاویه به خاطر كارهاى خلافى كه كرده مورد سرزنش شدید امام قرار گرفته است از جمله در نامهاى مىنویسد: «سبحان الله! چقدر به هوا و هوسهاى بدعتآمیز و سرگردان كننده وابسته شدهاى، آنهم همراه با ضایع كردن حقیقتها و دور افكندن پیمان هایى كه مطلوب خداوند است و بر بندگانش حجت دارد;» (128) و در نامه دیگرى خطاب به معاویه مىنویسد: «گروه بسیارى از مردم را تباه كردى و با گمراهى خود آنها رافریب دادى و آنها را در موج دریاى خود انداختى به گونهاى كه تاریكىها آنان را فرا گرفت و شبههها به آنان روى آورد;» (129) و نیز مىنویسد: «چگونه خواهى بود هنگامىكه پرده از این دنیایى كه تو در آن هستى فرو افتد؟ تو به آرایش این دنیا خوشحال شدهاى و فریب لذت آن را خوردهاى، دنیا تو را خوانده و تو اجابت كردهاى و تو را با خود كشیده و تو از آن پیروى كردهاى و به تو فرمان داده و تو اطاعت نمودهاى، بزودى در جایى قرار مىدهد كه هیچ سپرى تو را از آن نجات نمى دهد;» (130) 3 ـ همچنین امام در نامه هایى، گذشته معاویه و خاندان او را یادآورى كرده است در نامهاى مىنویسد: «; اى معاویه! از كى شما رهبران رعیت و زمامداران این امت شدید؟ بدون آن كه سابقهاى در اسلام و شرافتى والا داشته باشید;» (131) و نیز مىنویسد: «; همان شمشیرى كه با آن جد و دایى و برادرت را در یك مكان (میدان بدر) زدم نزد من است; چقدر به عموها و دایىها شباهت دارى، همانان كه شقاوت و تمناى باطل آنان را وادار كرد كه محمد (ص) را انكار كنند و به طورى كه مىدانى به خاك و خون افتادند;» (132) و نیز مىنویسد: «; اسیران آزاد شده جاهلیت و فرزندانشان را با امتیازات میان مهاجران نخستین و ترتیب درجهها و تعریف طباقاتشان چه كار؟ هیهات كه پیكانى صدایى مىدهد كه از او نیست و محكوم قصد حكومت دارد، اى انسان چرا در جاى خود نمى نشینى;» (133) و نیز مىنویسد: «اینكه مىگویى ما از فرزندان عبد مناف هستیم. ما نیز چنانیم ولى امیه مانند هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیستند و مهاجر مانند اسیر آزاد شده و فرزندان صحیح النسب مانند منسوب به پدر، و حق جو مانند باطل خواه و مؤمن مانند مفسد نیست;» (134) 4 ـ در برخى از نامهها، امام سابقه خود را در اسلام و شخصیت والایى كه دارد، به معاویه یاد آور مى شود. از جمله در نامهاى مىنویسد: «; شگفتا از این روزگار! كه مرا هم سنگ كسى قرار داده كه چون من گام بر نداشته و سابقهاى چون سابقه من كه هیچ كس مانند آن را پیدا نكرده، ندارد;» (135) و نیز در نامهاى پس از ذكر اینكه حمزه سید الشهداء و جعفر طیار از ماست، مىنویسد: «; اگر نبود كه خداوند نهى كرده كه انسان خود را بستاید، گویندهاى فضایل بسیارى را مىگفت كه دلهاى مؤمنان آن را مىشناسد و گوشهاى شنوندگان از شنیدن آن ناراحت نیست، كسى را كه تیرش به خطا رفته رها كن، ما ساخته شده پروردگار هستیم و مردم ساخته شده ما هستند. عزت و برترى و بخشش ما بر قوم تو، مارا از آن باز نداشت كه با شما اختلاط كنیم، همانند قبایل هم طراز ما از شما همسر گرفتیم و به شما همسر دادیم در حالى كه شما در این پایه نبودید و چگونه چنین باشد در حالى كه پیامبر از ماست و تكذیب كننده از شما و شیر خدا (حمزه) از ماست و شیر پیمانها (ابوسفیان) از شما و دو سرور جوانان اهل بهشت (حسن و حسین) از ما هستند و كودكان آتش (مروان) از شما و بهترین زنان جهانیان (فاطمه) از ماست و حمال هیزم (زن ابولهب) از شما، و چیزهاى بسیارى كه درباره ما و شماست;» (136) 5 ـ در برخى از نامهها به تهمت و انتقادهاى معاویه پاسخهاى روشنى مىدهد. معاویه در نامههاى متعددى كه به امام فرستاد، ضمن بدگویىهاى وقیحانه انتقادها و تهمت هایى را عنوان كرد كه امام از همه آنها پاسخ داد كه از جمله آنها است: الف. دخالت داشتن امام در قتل عثمان، معاویه در چندین نامه امام را متهم مىكند كه در كشته شدن عثمان دخالت داشته است و یا از او مىخواهد كه قاتلان عثمان را تحویل بدهد . در این باره معاویه در نامهاى خطاب به امام مىنویسد: «; تو بودى كه مهاجرین را بر عثمان تحریك كردى و انصار را از او دور ساختى پس نادان از تو تبعیت كرد و ناتوان با تو قوت گرفت و اهل شام چیزى جز جنگ با تو را نمى خواهند تا اینكه قاتلان عثمان را تحویل بدهى و پس از آن خلافت به مشورت مسلمانان گذارده شود ;» (137) و در نامه دیگرى خطاب به امام مىنویسد: «; تو نزد یاران عثمان مورد تهمت هستى، به قاتلان عثمان پناه دادى و آنان بازوى تو و یاران تو و اطرافیان تو هستند. به من گفته شده كه تو از خون عثمان خود را كنار مىكشى اگر راست مىگویى قاتلان او را در اختیار ما قرار بده تا آنها را بكشیم;» (138) امام در پاسخ این تهمت معاویه و درخواست او در جهت تحویل قاتلان عثمان، طى نامههاى متعددى، مطالب روشن و آگاه كنندهاى را عنوان مىكند از جمله در نامهاى خطاب به معاویه مىنویسد. «; اى معاویه به جانم سوگند كه اگر به دیده خرد بنگرى و تابع هوا و هوس نباشى مىبینى كه من نسبت به خون عثمان بیزارتر از مردم بودم و مىدانى كه من از آن به كنار بودم، مگر اینكه حقیقت را بپوشانى و آنچه را كه برایت آشكار است پوشیده بدارى.» (139) و در نامه دیگرى اظهار مىدارد كه امام تا آنجا كه ممكن بوده به عثمان كمك رسانده ولى معاویه با دفع الوقت و كوتاهى در كمك رسانى به عثمان به او خیانت كرده است، مىنویسد : «; سپس كار مرا با عثمان ذكر كردى، بر توست كه درباره او كه خویشاوند تو بود، پاسخت دهند كه كدام یك از ما دشمنى اش با عثمان بیشتر و در كشته شدن او مؤثرتر بود؟ آیا كسى كه یارى خود را از وى دریغ نداشت و از او خواست كه بنشیند و از (كارهاى تحریك كننده) خود دارى كند یا كسى كه عثمان از او كمك خواست ولى او درنگ كرد و مرگ به سراغ او آمد ;» (140) و نیز مىنویسد: «; و اما پرگویى تو درباره قاتلان عثمان و كشته شدن او، تو عثمان را هنگامىیارى كردى كه پیروزى را براى خود مىخواستى و آنگاه كه یارى تو به سود او بود اورا خوار كردى.» (141) و در مورد تحویل قاتلان عثمان به معاویه چنین مىنویسد: «; درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتى، پس آنچه را كه مردم قبول كردهاند تو هم بپذیر، آنگاه داورى آنان را پیش من آر تا تو و آنان را بر كتاب خدا ملزم كنم ولى آنچه تو مىخواهى مانند فریب دادن كودك است هنگامىكه مىخواهند او را از شیر باز دارند.» (142) در نامه دیگرى در این مورد خطاب به معاویه مىنویسد: «; اینكه مىگویى: قاتلان عثمان را به من تحویل بده، تو را با عثمان چه كار؟ تو مردى از بنى امیه هستى و فرزندان عثمان به این كار از تو سزاوار ترند. اگر گمان مىكنى كه تو نسبت به خون پدرشان از آنان قوىتر هستى، به اطاعت من در آى آنگاه داورى آنان پیش من آر تا تو و آنان را بر پیروى از حجت وادار كنم;» (143) اینكه امام معاویه را در قتل عثمان به نوعى شریك مىداند، اشاره به یك واقعیت مسلم تاریخى است كه معاویه در زمان محصور بودن عثمان عمدا از یارى كردن به او كوتاهى نمود و هدفش این بود كه عثمان كشته شود و خون او را بهانه قرار دهد و به خلافت برسد. به گفته یعقوبى، معاویه پس از كمك خواهى عثمان، دوازده هزار نفر را فرستاد و گفت در محلى منتظر باشید تا خبرى ازعثمان برسد، او یك نفر را نزد عثمان فرستاد تا خبر بیاورد، وقتى او نزد عثمان رفت عثمان به او گفت كه آیا كمك آورده است یا نه؟ او گفت: آمدهام تا از وضع تو آگاه شوم و بعد كمك بیاورم، عثمان گفت: نه بلكه آمدهاى تا من كشته شوم . (144) ابو ایوب انصارى نیز در نامهاى به معاویه نوشت: همانا كسى كه عثمان را منتظر گذاشت و اهل شام را از یارى كردن به او باز داشت تو بودى. (145) شبث بن ربعى نیز در نامهاى به معاویه نوشت: تو دوست داشتى كه عثمان كشته شود و آن را بهانه قرار دهى. (146) همچنین ابن اعثم نقل مىكند كه عثمان كه خود را در خطر دید به معاویه نامهاى نوشت و از او كمك خواست و این نامه را توسط مسوربن مخرمه به او فرستاد، چون مسور نزد معاویه آمد و نامه عثمان را خواند، معاویه گفت: اى مسور من آشكارا مىگویم كه در آغاز كار به آنچه خدا دوست دارد عمل كرد ولى بعدا تغیر داد و خدا نیز سرنوشت اورا تغییر داد آیا براى من سزاوار است كه آنچه خدا تغییر داده برگردانم. (147) ب. مورد دیگرى كه معاویه در نامه هاى خود به امام ایراد گرفته این بود كه او به ابوبكر و عمر و عثمان حسد ورزیده و آنها را بد مىدانسته است. معاویه این موضوع را بدان جهت مطرح مىكرد كه تا از امام سخنى بر ضد شیخین صادر شود و او آن را دستاویز قرار دهد. اودر نامهاى به امام نوشت: «; افضل مردم پس از پیامبر و خیر خواهترین آنها براى خدا و رسولش خلیفه پس پیامبر سپس جانشین او و سومى خلیفه مظلوم عثمان بود و تو به همه آنها حسد ورزیدى و به همه آنها ظلم كردى;» (148) امام در پاسخ آن نوشت: «; و اینكه گفتى به خلفا حسد نمودم و از آنها دورى كردم و به آنها ستم روا داشتم، اما ستم كردن، به خدا پناه مىبرم كه چنین باشد و اما دورى كردن ودوست نداشتن كار آنها چیزى است كه من به سبب آن از مردم عذر خواهى نمى كنم;.» (149) و نیز در این باره در نامهاى دیگر خطاب به معاویه نوشت: «; اینكه گمان كردى كه برترین مردم در اسلام فلان و فلان است، چیزى را گفتى كه اگر هم درست باشد به تو ربطى ندارد و اگر نادرست باشد صدمهاى به تو وارد نمىشود، تو را با برتر و غیر برتر چكار؟;» (150) ج. مورد دیگر از انتقادهاى معاویه كه در نامههاى او پس از جنگ جمل منعكس است كشته شدن طلحه وزبیر و ناراحتى عایشه و نیز انتقال امام از مدینه به كوفه بود، او در نامهاى خطاب به امام مىنویسد: «; تو دو پیرمرد اسلام، ابو محمد طلحه و ابو عبدالله زبیر را كه به بهشت وعده داده شدهاند و قاتل یكى از آنها در آتش است، كشتى و امالمؤمنین عایشه را راندى و او را خوار ساختى; دیگر اینكه تو دارالهجره (مدینه) را ترك كردى;» (151) امام در پاسخ او نوشت: «اینكه درباره كشته شدن طلحه و زبیر و رانده شدن عایشه و انتقال من به میان دو شهر (بصره و كوفه) نوشتى، اینها كارهایى است كه تو از آن غایب بودى و عذر آن به تو نمى رسد.» (152) و در نامه دیگر مىنویسد: «; طلحه و زبیر با من بیعت كردند سپس بیعت مرا شكستند و نقض آنان مانند رد آنان بود و من براى همین با آنان جهاد كردم تا اینكه حق استوار شد و فرمان خدا آشكار گشت در حالى كه آنان ناپسند مىداشتند;» (153) 6 ـ از جمله مطالبى كه در نامههاى متبادل میان امام و معاویه به چشم مىخورد تهدید به جنگ است كه از هر دو طرف واقع شده است. معاویه در چندین نامه امام را تهدید به جنگ كرده است از جمله در نامهاى مىنویسد: «; تو بیعتى برگردن ما ندارى و تو را طاعتى بر ما نیست و تو نرد ما مقبولیت ندارى و براى تو و یارانت پیش ما جز شمشیر نیست، سوگند به خدایى كه معبودى جز او نیست، قاتلان عثمان را هر كجا باشند دنبال مىكنیم و آنها را مىكشیم و یا روح ما به خدا ملحق شود ;» (154) و در نامه دیگرى مىنویسد: «آماده جنگ و تحمل ضربت باش، به خدا سوگند كه كار به آنجا كه مىدانى خواهدكشید;» (155) امام نیز پس از مأیوس شدن از به راه آمدن معاویه و پس از اتمام حجت، او را به جنگ تهدید نمود؛ از جمله در نامهاى خطاب به معاویه نوشت: «; اینگه گفتى براى من و یارانم چیزى جز شمشیر نزد تو نیست، پس از گریاندن خنداندى ! كى فرزندان عبدالمطلب را دیدهاى كه به دشمن پشت كنند و از شمشیر بترسند؟ پس كمى صبر كن كه حریفت به میدان خواهد آمد، بزودى آن كس كه تو او را طلب مىكنى تو را طلب خواهد كرد و آنچه از آن دورى مىكنى به تو نزدیك خواهد شد و من در میان سپاهى عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سوى تو خواهم آمد، سپاهى كه بسیار انبوه است و غبارش (به هنگام حركت) آسمان راتیره مىكند، آنها لباس مرگ پوشیدهاند و بهترین ملاقات براى آنها ملاقات با پروردگارشان است. فرزندان بدر و شمشیرهاى هاشمى همراه آنهاست كه فرود آمدن تیزى آنها را در برادر و دائى و جد و خاندانت به یاد دارى و آن از ستمگران دور نیست.» (156) همچنین امام در نامه دیگرى نوشت: «; گویا تو را مىبینم كه فردا مانند ناله كردن شتران از بارها، از جنگ ناله مىكنى و من و یارانم را به سوى كتابى مىخوانید كه با زبان آن را گرامى مىدارید و در قلب آن را انكار مىكنید.» (157) جالب است كه امام در این نامه، قرآن به نیزه كردن سپاه معاویه را پیش بینى مىكند. این بود قسمتى از مضامین نامه هایى كه میان امام و معاویه رهبر گروه قاسطین رد و بدل شد. گاهى گفته مى شود كه چرا امام این قدر با معاویه مكاتبه نمود و بهتر بود كه به او اعتنا نمىكرد، ولى این كار براى اتمام حجت به معاویه و اهل شام لازم بود و لذا مىبینیم كه با وجود این نامهها، باز هم گروهى از اصحاب امام پیش از آغاز جنگ صفین به امام پیشنهاد كردند كه باز هم به معاویه و یاران او نامه بنویسد و آنان را به اطاعت خود بخواند تا كاملا حجت بر آنان تمام شود و امام نیز پیشنهاد آنان را عملى كرد و نامهاى به معاویه و همراهان او نوشت و آنان را به حفظ خون مسلمانان دعوت كرد ولى معاویه در پاسخ آن شعرى نوشت و بر جنگ اصرار كرد. (158) معاویه و جریر بجلى فرستاده امام به شام پس از یاران جنگ جمل و انتقال امام از مدینه به كوفه كه خود داستان مفصلى دارد، امام تصمیم گرفت كه كار معاویه را یكسره كند و به خود سرىهاى او در شام خاتمه دهد. در این هنگام جریربن عبدالله بجلى حاكم همدان وارد كوفه شده بود و چون از قصد امام آگاهى یافت پیشنهاد كرد كه امام او را به سوى معاویه بفرستد تا معاویه را به راه آورد. او به امام گفت: من با معاویه دوستى دارم، بگذار پیش او بروم و او را به اطاعت تو دعوت كنم. مالك اشتر به امام گفت: او را نفرست كه به خدا سوگند میل او به معاویه است. امام گفت: او را رها كن تا ببینیم چگونه به سوى ما بر مىگردد. (159) امام پیشنهاد جریر را پذیرفت و چون خواست او را اعزام كند به او گفت: مىبینى كه اصحاب پیامبر كه اهل دین و اندیشه هستند در كنار من قرار گرفتهاند و من تو را براى اهل شام انتخاب كردم چون پیامبر درباره تو گفته است كه تو از نیكان اهل یمن هستى. با نامه من نزد معاویه برو اگر به آنچه كه مسلمانان وارد شدهاند وارد شد كه هیچ و گرنه پیمان صلح را لغو كن و به او برسان كه من به امیر بودن او راضى نیستم و مردم نیز به جانشینى او رضایت نمى دهند. جریر با نامه امام به شام رفت و بر معاویه وارد شد و پس از حمد و ثناى الهى گفت: اى معاویه مردم مكه و مدینه و بصره و كوفه و حجاز و یمن و مصر و عروض و عمان و بحرین و یمامه با پسر عمویت (على) بیعت كردهاند و كسى جز مردم این قلعههایى كه تو در آن هستى باقى نمانده است، اگر سیلى از بیابانهاى آن جارى شود آن را غرق مىكند و من نزد تو آمدهام و تو را به آنچه باعث هدایت و رشد تو در بیعت با این مرد مى شود دعوت مىكنم . جریر پس از ذكر این سخنان، نامه امام را تحویل معاویه داد. (160) نامه امام به معاویه كه توسط جریر به او داده شد با تفاوت هایى اندكى در منابع تاریخى فراوانى آمده است. (161) و مرحوم سید رضى نیز قسمت هایى از آن را در نهج البلاغه آورده و ما اكنون ترجمه متن آن نامه را به نقل از وقعه صفین در زیر مىآوریم: «بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، بیعت با من در مدینه حجت را بر تو كه در شام هستى تمام كرده است چون همان كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كرده بوند به همان گونه با من بیعت كردهاند، به گونه اى كه دیگر نه كسى كه حاضر است مىتواند كس دیگر را انتخاب كند و نه كسى كه غایب است مىتواند آن را نپذیرد، همانا شورى حق مهاجران وانصار است، پس اگر بر مردى اتفاق كردند و او را امام نامیدند خوشنودى خداوند در آن خواهد بود. پس اگر كسى به قصد اعتراض یا بدعت از آن بیرون شود، او را به آن بر مىگردانند و اگر امتناع كرد، با او به سبب پیروى از غیر راه مؤمنان مىجنگند و خدا او را به آنچه خود خواسته وادار مىكند و او را به جهنم مىبرد و چه بد جایگاهى است. همانا طلحه و زبیر با من بیعت كردند آنگاه، بیعت مرا شكستند و پیمان شكنى آنها مانند رد آن بود و من با آنها جهاد كردم تا اینكه حق آمد و فرمان خدا آشكار شد دوست داشتنىترین كار براى من درباره تو عافیت توست مگر اینكه خودت، خودت را در معرض بلا قرار بدهى، پس اگر خود را در معرض آن قرار دهى با تو مىجنگیم و از خداوند كمك مىجویم. تو درباره قاتلان عثمان بسیار سخن گفتى، پس به آنچه مسلمانان وارد شدهاند وارد شو آنگاه داورى آنان را به من واگذار كن تا تو و آنان را به كتاب خدا وارد سازم، ولى اینكه تو مىخواهى مانند فریب دادن كودك از شیر است. به جان خودم سوگند اگر با عقل خود بنگرى و هواى نفس خود را كنار بگذارى، مرا بى زارترین قریش نسبت به خون عثمان مىیابى. و بدان كه تو از «طلقا اسیر آزاد شده در اسلام» هستى كه خلافت براى آنان حلال نیست و نمى توانند در شورا قرار گیرند. و به سوى تو و كسانى كه نزد تو هستند، جریر بن عبدالله را كه از اهل ایمان و هجرت است فرستادم، پس بیعت كن و نیرویى جز از خدا نیست» (162) چون معاویه نامه را خواند، بلافاصله جریر به پا خاست و خطاب به معاویه و جمعیت حاضر در آنجا خطبهاى خواند، او در این خطبه سعى كرد كه ابهامات موجود را از میان بردارد و حاضران را در جریان چگونگى بیعت مردم با على و چگونگى كار طلحه و زبیر و جنگى كه در بصره با آنان اتفاق افتاد بگذارد و این بهانه معاویه را كه عثمان او را حاكم شام كرده از او بگیرد. ا و پس از حمد و ثناى الهى و فرستادن درود بر پیامبر چنین گفت: «اى مردم كار عثمان حاضران در مدینه را عاجز و ناتوان كرد تا چه رسد به كسانى كه از آن غایب بودهاند، همانا مردم بى چون و چرا با على بیعت كردند و طلحه و زبیر هم از كسانى بودند كه با او بیعت كردند آنگاه بى هیچ دلیلى بیعت خودرا شكستند. آگاه باشید كه این دین فتنهها را تحمل نمىكند و عرب نیز شمشیر را نمى پذیرد، دیروز در بصره فاجعه اى رخ داد كه اگر تكرار شود آرامشى براى مردم نخواهد بود، عموم مردم با على بیعت كردهاند و اگر خداوند كارها را به ما محول مىكرد جز او كس دیگرى را انتخاب نمىكردیم و هر كس با این كار مخالفت كند مورد مؤاخذه و عتاب قرار مىگیرد. اى معاویه تو هم در آنچه مردم وارد شدهاند وارد شو، و اگر بگویى كه عثمان مرا عامل خود كرده و هنوز عزل نكرده است، اگر این سخن روا باشد دین خدا برپا نمىشود و هر كس كارى را كه در دست او است نگه مىدارد، ولى خداوند از خلیفه قبلى حقى بر خلیفه بعدى قرار نداده است و این كارها را به صورت حقوقى قرار داده كه برخى از آن برخى دیگر را نسخ مىكند.»پس از سخنان جریر، معاویه اظهار داشت كه من و یارانم در این باره مىاندیشیم و خواست نظر اهل شام را بداند ولذا دستور داد كه منادى ندا دهد كه نماز بر پاست پس چون مردم در مسجد اجتماع كردند به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و تعریف از شام و مردم آن گفت: اى مردم! شما مىدانید كه من جانشین امیرالمؤمنین عمر بن خطاب و عثمان بر شما هستم، من درباره كسى كارى انجام ندادهام كه شرمنده باشم، من ولى عثمان هستم كه مظلوم كشته شد و خداوند مىگوید: «آن كسس كه مظلوم كشته شود، ما به ولى او تسلط دادیم ولى در كشتن اسراف نشود» سپس گفت: من مىخواهم نظر شما را راجع به قتل عثمان بدانم. در این هنگام كسانى كه در مسجد حاضر بودند به پا خاستند و اظهار داشتند كه ما خواستار انتقام خون عثمان هستیم و بر این كار با معاویه بیعت كردند و گفتند كه در این راه جان و مال خود را فدا خواهند كرد. (163) روز بعد، جریر بار دیگر از معاویه خواستار بیعت با على شد او گفت: اى جریر این یك كار آسانى نیست وعواقبى دارد بگذار در این باره بیندیشم پس ازآن افراد مورد اعتماد خود را فرا خواند و با آنها در باره مأموریت جریر مشورت كرد. از جمله كسانى كه معاویه با آنان مشورت كرد شرحبیل بن سمط زاهد معروف شهر حمص بود كه در شام نفوذ فراوانى داشت. در همان ایام شرحبیل نزد معاویه آمده بود، معاویه درباره مأموریت جریر با او سخن گفت واضافه كرد كه على بهترین مردم است جز اینكه او عثمان را كشته است، اكنون من خودم را آماده شنیدن سخنان تو كردهام و من مردى از اهل شام هستم هر چه را كه آنان بپسندند مىپسندم و هر چه را كه آنان مكروه بدارند من نیز مكروه مىدارم . شرحبیل گفت: من اكنون بیرون مىروم بعدا نظر خود را خواهم گفت. او بیرون رفت و معاویه پیش از آن كسانى را در بیرون آماده كرده بود كه با شرحبیل سخن بگویند و على را قاتل عثمان معرفى كنند، آنها همه شان به شرحبیل گفتند كه عثمان را على كشته است وبدینگونه شرحبیل فریب خورد و خشمناك به سوى معاویه برگشت وگفت: اى معاویه همه مردم مىگویند كه عثمان را على كشته است، به خدا سوگند اگر با على بیعت كنى تو را از شام بیرون مىكنیم و یا تو را مىكشیم، معاویه گفت: من با شما مخالفت نخواهم كرد و من جز مردى از اهل شام نیستم. شرحبیل گفت: پس این مرد را نزد رفیقش برگردان. (164) توطئه معاویه در فریب دادن شرحبیل، او را گامى به هدف خود نزدیك ساخت و توانست شخص صاحب نفوذى مانند شرحبیل را كاملا با خود همسو كند و این در تشویق مردم شام به جنگ با على، تأثیر فراوانى داشت. البته پیش از این مجلس نیز معاویه به شرحبیل كه در حمص بود نامه نوشته بود و رضایت او را در خونخواهى عثمان جلب كرده بود ولى این بار توفیق بیشترى نصیب او شده بود وشرحبیل كاملا براى جنگ با على به عنوان قاتل عثمان مصمم شده بود. نصربن مزاحم روایت قبلى را چنین ادامه مىدهد: شرحبیل از نزد معاویه به خانه حصین بن نمیر آمد و گفت: به جریر پیام بده كه نزد ما آید و حصین به او پیام داد كه شرحبیل نزد ماست تو هم بیا و جریر در خانه حصین با شرحبیل روبرو شد شرحبیل به او گفت: تو با موضوع مبهم نزد ما آمدهاى تا ما را در دهان شیر بیفكنى و مىخواهى شام را با عراق پیوند بدهى و على را مدح مىكنى در حالى كه او قاتل عثمان است، خداوند در روز قیامت از آنچه گفتهاى پرسش خواهد كرد. جریر گفت: اى شرحبیل اینكه گفتى با كار مبهمى نزد شما آمدهام، چگونه مبهم است در حالى كه مهاجرین و انصار در آن اتفاق دارند و طلحه و زبیر به خاطر رد آن كشته شدند؛ و اما اینكه مىگویى شما را به دهان شیر افكندهام تو خودت خودت را به دهان شیر افكندهاى؛ و اما پیوند اهل شام به اهل عراق بر اساس حق بهتر از جدایى آنها بر اساس باطل است؛ و اینكه مىگویى على عثمان را كشته، به خدا سوگند این جز انداختن تیر تهمت از راه دور نیست، بلكه تو به دنیا میل كردى و در دل تو در زمان سعدبن ابى وقاص چیزى بود. گفتگوى این دو نفر به گوش معاویه رسید، كسى نزد جریر فرستاد و با او تندى كرد. (165) جریر نامهاى به شرحبیل نوشت (166) و طى اشعارى اورا نصیحت كرد، این نامه در شرحبیل تأثیر نمود و با خود گفت: به خدا شتاب نخواهم كرد و نزدیك بود كه از یارى معاویه كنار بكشد ولى معاویه كسانى را گماشت كه مرتب نزد او رفت و آمد مىكردند و جریان قتل عثمان را بزرگ جلوه مىدادند و آن را به على منسوب مىكردند و نزد او شهادت دروغ مىدادند و نامههاى جعلى ارائه مىكردند تا جایى كه نظر او را برگردانیدند و عزم او را محكم كردند. (167) جالب اینكه هم شرحبیل و هم جریر هر دو اهل یمن بودند، شرحبیل از قبیله بنى كنده و جریر از قبیله بجیله بود (168) و اگرچه در نقل نصر بن مزاحم وابن ابى الحدید نیامده، ولى ابن اثیر گفته است كه شرحبیل دشمن جریر بود و معاویه به همین جهت شرحبیل را دعوت كرد تا با جریر مناظره كند و كسانى چون بسربن ارطأه و یزیدبن اسد وابوالاعور سلمى ودیگران را سر راه او گذاشت تا نزد او شهادت دهند كه على عثمان را كشته است. شرحبیل باجریر مناظره كرد سپس در شهرهاى شام مىگشت و مردم را به خونخواهى عثمان دعوت مىكرد، در این باره شعرهایى سروده شده از جمله نجاشى گفته است: شرحبیل ماللدین فارقت امرناولكن ببغض المالكى جریر (169)
ادامه خواندن مقاله امام على (ع) و قاسطين
نوشته مقاله امام على (ع) و قاسطين اولین بار در دانلود رایگان پدیدار شد.